«انقلاب سفيد» به روايت طراح يهودي – آمريكايي آن | دكتر علي اميني از سرشناسترين چهرههاي تاريخ سلطنت پهلوي است كه نام او به ويژه با دوران پر هياهوي يك سال و دو ماه صدارتش و آغاز رفورمهاي آمريكايي در ساختار اقتصادي و فرهنگي ايران در دهه 1340 گره خورده است .
اميني در ديماه 1334 به دليل اعتمادي كه آمريكا به او داشت به عنوان سفير ايران عازم واشنگتن شد و تا پايان اسفند 1336 اين سمت را عهدهدار بود . در طول اين مدت شاه به وي بدبين شده بود و او را كانديد آمريكائيها براي جانشيني خود ميدانست . اميني در 17 ارديبهشت 1340 تحت فشار آمريكائيها به نخست وزيري رسيد و در 14 ماه بعد يعني تا 27تير سال بعد در اين سمت باقي ماند و سپس جاي خود را به اميراسدالله علم داد .
اميني همواره از حمايت بي سابقه واشنگتن برخوردار بوده است . ولي بايد توضيح داد كه اين حمايت تنها به علت دوستي ديرينه كندي با اميني و يا نفرت شخصي او از شاه به عنوان «دوست نيكسون» نبود . اميني قبل از كندي نيز مهره انتخاب شده آمريكا تلقي ميشد و حتي در دولت «جمهوريخواه» پيشين مورد حمايتي بي مانند از سوي واشنگتن بود . در واقع مي توان گفت كه كندي بر اساس ارزيابي سازمان «سيا» اميني را كاراترين مهره براي اجراي رفورم خويش تشخيص داد؛ رفورمي كه بعدها نه به دست اميني بلكه به دست شاه اجرا شد و در تاريخ ميهن ما به نام «انقلاب سفيد» به ثبت رسيد .
اكنون بجاست ديدگاه كندي را در قبال ايران ، و در واقع آن تحليل تئوريكي را كه در شالوده استراتژي آن روز آمريكا در كشورهاي جهان سوم قرار داشت بررسي كنيم . اين ديدگاه با نام «والت ويتمن روستو» جامعه شناس معروف آمريكايي و مشاور امنيتي كندي پيوند خورده است . «والت روستو» که در سال 1916 در خانواده يهودي ويکتور هارون روستو به دنيا آمد، مدتهاي مديد مشاور کاخ سفيد بود و براي قريب به يک دهه (1960ـ 1970) نام او بر جامعهشناسي دانشگاهي غرب سنگيني ميکرد. پروفسور والت روستو در زمان کندي يک سلسله رفورمهاي اقتصادي، و بهويژه طرح «اصلاحات ارضي»، را در کشورهاي آمريکاي جنوبي و خاورميانه و آسياي جنوب شرقي پي ريخت و در دولت ليندون جانسون رياست «شوراي برنامهريزي سياسي» وزارت خارجه آمريکا و رياست سازمان «اتحاد براي ترقي» را به عهده گرفت. اقتدار آکادميک روستو، که در واقع بر اَهرُم ديوانسالاري آمريکا مبتني بود، بهويژه در پنجمين کنگره جهاني جامعهشناسي (سپتامبر 1962) در واشنگتن نمايان شد که در آن حدود يکهزار جامعه شناس از سراسر جهان شرکت داشتند و روستو کارگردان اصلي اين نمايش بود. روستو تئوريهاي خود را در سال 1960/ 1339 با انتشار کتاب مراحل توسعه اقتصادي ـ يک مانيفست غيرکمونيستي اعلام داشت. بررسي تئوري اجتماعي روستو ميتواند به خوبي ماهيت «دکترين کندي» و اهداف «انقلاب سفيد» را روشن کند. ديدگاه روستو يک ديدگاه «تاريخگرايانه» است. او براي رشد جامعه بشري يک سير تکاملي قائل است و ملاک اين «تکامل» را سطح رشد تکنولوژي ميداند. به عبارت ديگر، روستو مانند بسياري از تئوريسينهاي غرب از منظر «غرب مرکزي» به جهان مينگرد. از اين زاويه، روستو جامعه بشري را به «جامعه سنتي» و «جامعه صنعتي» تقسيم ميکند. او معتقد است که جامعه پس از طي مرحله «سنتي» وارد مرحله «ماقبل طَيران» ميشود. اين مرحله در واقع يک دوران گذار از «کهنه» به «نو» است. در اين مرحله براي ايجاد يک ساختار نوين صنعتي تدارک ديده ميشود و لذا بايد در رشته هاي غيرصنعتي، بهويژه کشاورزي، تحولات انقلابي صورت گيرد. روستو معتقد است که اين تحولات عميق بايد به دست يک دولت مرکزي نيرومند صورت گيرد و مهمترين اين دگرگونيها «اصلاحات ارضي» است. در اين مرحلة «ماقبل طيران» يک گروه اجتماعي جديد (نخبگان) پديد ميشود که دربرگيرندة بازرگانان، روشنفکران و نظاميان است. اين گروه اجتماعي جديد نيروي محرکه جامعه از «مرحله سنتي» به «مرحله صنعتي» است و ميان آن با نيروهاي «محافظهکار» و مدافعين «جامعه سنتي» تصادم رخ ميدهد. به اعتقاد روستو اين تعارض اگر کاناليزه نشود ممکن است به انقطاع «وراثت اجتماعي» بينجامد. روستو نقش استعمار و نواستعمار غرب را در کشورهاي تحت سلطه ميستايد و معتقد است که «مدرنيزاسيون» دولتهاي غربي جوامع عقبمانده را به مسير گذار (مرحله ماقبل طَيران) وارد ساخت. پس از اين اصلاحات، جامعه وارد «مرحله طَيران» (Take - off) ميشود. در «مرحله طيران» حکومت در دست «نخبگان» است و حکومتگران «سنتي» که عاجز از تطبيق خود با شرايط «طيران» هستند، از قدرت کنار زده ميشوند و بهعلاوه بر اثر «اصلاحات ارضي» يک قشر جديد دهقاني پديد ميشود که به توسعه بازارياري ميرساند و «طيران» را سرعت ميبخشد. عاليترين مرحله تکامل و در واقع «کمونيسم» روستو، که جامعه پس از «طيران» بدان خواهد رسيد، «مرحله مصرف پايدار کالاها و خدمات» است،که الگوي کامل آن جامعه ايالات متحده آمريکا ميباشد!
همانطور که ديده ميشود، تئوري روستو در واقع نوعي «مانيفست» امپرياليستي براي کشورهاي جهان سوّم است. اين تئوري فرهنگها و تمدنهاي جوامع تحت سلطه امپرياليسم را تحقير ميکند و «شيوه زندگي آمريکايي» و «جامعة مصرف انبوه» را به عنوان الگو فرا روي آنان قرار ميدهد و راهگذار کشورهاي تحت سلطه را به يک نظام سرمايهداري وابسته توصيه ميکند و در اين راه تمام جاذبهها و روشهايي را که مارکسيسم براي ارائه تئوري اجتماعي خود بهره جسته به کار ميگيرد. روستو در کتاب خود به اين امر اذعان دارد و مينويسد: ....اکنون که اين رساله را در دست تأليف دارم نه به ايالات متحده آمريکا بلکه به جاکارتا، رانگون، دهلي نو، کراچي، تهران، بغداد و قاهره ميانديشم....!
امروزه درك تئوري روستو براي ما آسان است . زيرا آن سرنوشت غم انگيزي را كه نظام جهاني سلطه در سالهاي 1340 تا 1357 بر ايران رقم زد تصوير مي كند و در واقع ايران دوران محمدرضا پهلوي را به عنوان آزمايشگاه تئوريهاي كج و معوج آمريكايي نشان مي دهد . تئوري روستو آشكارا يك تئوري ماركسيستي است و هرچند با نيت رقابت با مانيفست كمونيستي تدوين شده ولي داراي قدرت انطباق عجيبي بر ماركسيسم است . بيهوده نيست كه در دهه 1340 نسل جديد روشنفكراني كه در مجامع دانشگاهي ايران پرورش يافتند ، در خميرمايه تفكرشان چنين بينشي نقش بست ؛ بينشي كه «جامعه سنتي» را تحقير ميكرد و راه «تكامل» را در الگوهاي غربي توسعه ميجست . تنها با شناخت تئوري روستو است كه ميتوان چپ نماييهاي عجيب ارسنجاني و اميني و سپس محمدرضا پهلوي و تئوريسينهاي او را درك و راز پيوند ماركسيسم را با ايدئولوژي رسمي دانشگاهي در واپسين دوران سلطنت پهلوي دريافت .
با شناخت تئوري روستو ، شناخت ديدگاه كندي از ايران سال 1339 آسان است در آن زمان كاخ سفيد جامعه ايران را در مرحله «ماقبل طيران» ميدانست و تنش هاي اجتماعي و سياسي آن را تعارض نيروهاي «تحولطلب» (نخبگان) و نيروهاي محافظهكار (سنت گرايان) ارزيابي مي كرد كه اگر توسط آمريكا هدايت و كاناليزه نشود به بروز انقلاب و قطع تسلسل و «وراثت اجتماعي» ميانجامد . روشن است كه در اين ديدگاه شبه ماركسيستي ، سلطنت يك «ساخت سنتي» محسوب مي شود كه حفظ آن هيچ اهميتي در استراتژي آمريكا در ايران و ساير كشورهاي وابسته نداشت . تنها در نيمه دوم دهه 1340 بود كه جامعه شناسان آمريكا تحت تاثير محققين انگليسي به اين نتيجه رسيدند كه :
«سنت پادشاهي ديرين ايران نيرومندتر از هر دودمان و يا حاكم مفردي بوده است . ايران بدون سلطاني كه بر آن حكومت كند و ملت را در برابر بيگانگان حراست نمايد از نظر بسياري از مردم امري ضد و نقيض به حساب مي آيد»
بدين ترتيب ديدگاه تئوريك واشنگتن در قبال ايران در آخرين دهه سلطنت پهلوي هرچند از تئوريهاي «ناب» آمريكايي نشئت ميگرفت ولي از ديدگاهي تعديل شده و در واقع آميزه اي بود از شبه ماركسيسم روستو و «باستان گرايي» فروغي – ريپورتر .
به هر رو در دهه 1330 و سالهاي نخستين دهه 1340 هنوز استراتژيستهاي واشنگتن چنين نظري نداشتند و شاه در چشم آنان موجودي قدرت طلب ضعيف و مذبذب جلوه ميكرد كه هيچ توجيهي براي قرباني كردن منافع اساسي غرب در پيشگاه تاج و تخت او وجود نداشت . سقوط دردناك ملك فيصل و نخست وزير انگلوفيل او ، نوري سعيد ، در بغداد تجربه اي فراروي آمريكا بود و به او هشدار مي داد كه در برابر نظريات «سنت گرايانه» و «مونارشيستي» انگليسيها تمكين نكند و هرگونه تعللي در اين امر تنها راه توسعه كمونيسم را هموار خواهد كرد . بر اين اساس بود كه كندي در 25 مه 1961 به صراحت اعلام داشت :
« ... پيمان نظامي نميتواند به كشورهايي كه بيعدالتي اجتماعي و هرج و مرج اقتصادي راه خرابكاري را در آنها باز كرده، كمك نمايد. امريكا نميتواند به مشكلات كشورهاي كم رشد فقط از نظر نظامي توجه كند... اين امر، خاصه در مورد كشورهاي كم توسعه كه به ميدان بزرگ مبارزه تبديل شدهاند، صادق است و به همين جهت است كه بايد پاسخ ما به خطراتي كه متوجه اين كشورها است، جنبهي خلاق و سازنده داشته باشد. ما ميخواهيم در اين كشورها اميدواري پديد آيد... اگر ما به مشكلات ملتها فقط از نظر نظامي توجه كنيم، مرتكب اشتباه عظيمي خواهيم شد. زيرا هيچ مقدار اسلحه و قشوني نميتواند به رژيمهايي كه نميخواهند يا نميتوانند اصلاحات اجتماعي كنند و هرج و مرج اقتصادي مشوق قيام و رخنه و خرابكاري است، كمك كند. ماهرانهترين مبارزات ضد پارتيزاني نميتواند در نقاطي كه مردم محلي گرفتار بينوايي هستند و به اين جهت از پيشرفت خرابكاران نگراني ندارند، با موفقيت روبهرو گردد. از طرف ديگر هيچ نوع خرابكاري نميتواند مللي را كه با اطمينان به خاطر جامعه بهتر ميكوشند، فاسد كند. اين عقيدهي ماست ...»منبع:ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ج 2 ص 302 تا 306 این مطلب تاکنون 4284 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|