معرفي كتاب «از سپيده تا شام» |
«از سپيده تا شام» عنوان كتابي است راجع به شخصيت علي اصغر صدرحاج سيد جوادي كه توسط كيان كاتوزيان همسر وي به رشته تحرير درآمده است . اين كتاب بنا به اظهار نويسنده طي دو مرحله در سال 1357 درايران و در سال 1365 در فرانسه تحرير شده ودر سال1380 توسط موسسه انتشاراتي نشر آبي در تهران به طبع رسيده است.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص ونقد و بررسي كتب تاريخي، گزيدهاي از كتاب مزبور را مورد نقد و بررسي قرار داده كه با هم ميخوانيم :
كتاب «از سپيده تا شام»، تلاشي است از سوي همسر «علياصغر حاجسيدجوادي» براي شخصيتپردازي از «اصغر» و نماياندن وي به عنوان فردي برجسته و كاملاً اثرگذار در تاريخ تحولات سياسي ايران طي سالهاي گذشته، اما نخستين سؤالي كه به ذهن متبادر ميشود آن است كه چرا چنين شخصيتي، از زبان خود به نگارش يا بازگويي خاطرات خويش و روشن ساختن نقشي كه طي اين سالها برعهده داشته،نپرداخته است؟ آيا ناتواني در نگارش ، مانع از چنين اقدامي شده يا تواضع و فروتني، وي را از چنين مهمي باز داشته است؟ واقعيت آن است كه بايد به دنبال دليل ديگري گشت؛ هنگامي كه فردي خود به بيان مطالبي دربارة خويش ميپردازد و شأن و جايگاه و شخصيتي را براي خود به تصوير ميكشد، در صورتي كه با نقدهاي جدي و مستدل و منطقي مواجه گردد، پاسخي نخواهد داشت، امازماني كه فرد ديگري به شخصيتپردازي ازيك نفر ميپردازد، حتي در صورت آشكار شدن ناراستيها و غلوها و بزرگنماييها، تبعات منفي اين اقدام متوجه شخص «شخصيتپردازي شده» نميشود و او براحتي ميتواند خود را از آماج انتقادات كنار بكشد، در عين حال حداكثر انتقادبه نويسندة مزبور كه به عنوان شخص «ثالث» به بررسي مسائل و روايتگري آنها پرداخته، اين است كه در تشخيص بعضي مسائل، به دليل كمبود اسناد يا هزار و يك دليل ديگر، مرتكب اشتباه شده است و لذا مسئله بسادگي قابل حل و فصل خواهد بود.
به هر حال، تصويري كه خانم «كيان كاتوزيان» از همسر خود در اين كتاب به نمايش ميگذارد، چيزي كمتر از يك«قهرمان ملي» در اوج مبارزات انقلابي مردم مسلمان ايران نيست.البته ناگفته نماند كه پردازش چنين شخصيتي از «اصغر»، در ارتباط مستقيم با تحليل نويسندة كتاب از ماهيت «مبارزات و انقلاب» مردم ايران قراردارد. مثلاً هنگامي كه نويسنده چنين فرضيه اي را در ذهن خوددارد كه «بلافاصله پس از تشكيل كانون [نويسندگان] و در پاييز 56 با تشكيل ده شب شعر در انستيتوگوته تهران،به طور رسمي مبارزات روشنفكري به صورت هسته اصلي مبارزاتي ملت ايران درآمد طبعاً «اصغر»نيزدر نگاه او به گونهاي خاص جلوه مييابد. حال آنكه اگر نويسنده اجازه دهد تحليلي واقعي از ماهيت مبارزات و انقلاب مردم مسلمان ايران در ذهن وي شكل گيرد، آن گاه «اصغر»، شأن و موقعيتي ديگر خواهد داشت.
به اين ترتيب ميتوان به يك نتيجه مهم دربارة اين كتاب رسيد: شخصيتپردازي از «اصغر» در ارتباط مستقيم با ماهيت پردازي از «انقلاب» البته اين شيوهاي است كه بسياري از افراد و گروههاي غيراسلامي يا ضداسلامي براي مطرح ساختن شخصيتهاي مورد نظر خويش به عنوان «قهرمان ملي»،طي ساليان گذشته در پيش گرفته و به قلب ماهيت و واقعيت «انقلاب» پرداخته اند، اما در اين روند همواره يك مشكل بزرگ بر سر راه اين طيف قرار داشته و آن درافتادن به وادي تناقضگويي است، چرا كه واقعيات انقلاب به حدي بزرگ و روشن هستند كه امكان كتمان آنها وجودندارد. لذا نويسنده نيز هر چه تلاش كند تا آنها را مخفي بدارد يا بياعتنا از كنارشان بگذرد، سرانجام ناچار از اشارات و اعترافاتي در باب اين حقايق مي شود و در همين نقاط است كه در ورطه تناقضگويي گرفتار ميآيد. براي نمونه در حالي كه نويسنده كتاب،«مبارزات روشنفكري» را به عنوان «هستة اصلي مبارزات ملت ايران» بيان ميدارد (ص21) يا تشكيل كانونهاي روشنفكري مانند «كانون نويسندگان ايران»، «انجمن حقوقدانان ايران»،«انجمن قضات» و «انجمن ايراني دفاع از آزادي و حقوق بشر» توسط افرادي مانند «دكتر لاهيجي»، «دكتر متين دفتري»، «حسن نزيه» وديگران را به مثابه «نور اميدي كه ميرفت در دلهاي نااميد مردم ايران روشن گردد» قلمداد ميكند، دربارة عزيمت حضرت امام خميني به پاريس بناچار چنين اعتراف ميكند: «حالا ديگر قلب دنيا در نوفللوشاتو ميزد» (ص 55) يا پس از ورود امام به كشور مينويسد: «از ايشان درتهران چنان استقبالي شد كه تاريخ نظير آن را به خود نديده است». براستي اگرفعاليتهاي روشنفكري هستهاصلي مبارزات مردمي بود ـ كه با ماهيت آن فعاليتها آشنايي داريم و به اعتراف خود ايشان در مراسمي مثل برگزاري شبهاي شعر در انستيتوگوته، تجلي ميكرد علت تپش قلب جهان در «نوفللوشاتو» يا استقبال بينظير از يك فرد روحاني و مرجعتقليد كه افكار و عقايد مذهبي و سياسي ايشان نيز بر همگان روشن است، چه بود؟
البته خانم «كاتوزيان» با بيان مطالبي مانند اين كه: «شاه با تبعيد آقاي خميني به عراق، ايشان را به صورت بتي درآورد كه دور از دسترس مردم است و حرفهاي او و قاطعيت كلام او از شمشير برندهتر» (ص55) نهايت تلاش خود را كرده تا علل و عوامل محبوبيت حضرت امام (ره) در ميان مردم را مسائلي غير از پيوندهاي عميق عقيدتي و روحي مردم با ايشان، عنوان دارد، اما حقيقت روشنتر از آن است كه با چنين شيوههايي بتوان بر آن سرپوش نهاد.
از جمله نكات جالبي كه در اين كتاب ديده ميشود و از خلال آن ميتوان اين حقيقت را درك كرد كه اگر رهبري كاملاً هوشمندانه و قاطعانه حضرت امام نبود، طيفها و گروههاي تحت عنوان روشنفكري، حركت مردم ايران را به كدام مسيرانداخته بودند و چه آيندهاي را براي آن رقم ميزدند، اظهارات نويسنده كتاب درباره شعارها و اهدافي است كه توسط اين گروهها دنبال ميشد. به عنوان نمونه در حالي كه امام خميني(ره) نهضت مردم را در جهت براندازي نظام سلطنتي و رژيم پهلوي رهبري ميكردند و هرگونه عدول از اين هدف را به مثابه پايمال شدن سالها رنج و مشقت ملّت ميدانستند، اين طيف حتي بعد از راهپيماييهاي ميليوني مردم، تنها شعارهاي «آزادي زنداني سياسي» و «آزادي قلم» (ص70) را براي خود برگزيده بود. حال اگر به اوضاع و احوال سياسي در آن زمان مراجعه شود، بخوبي پيداست كه اين قبيل شعارها در آن شرايط، نه تنها بويي از انقلابيگري و مبارزه نداشتند بلكه به نوعي بازدارنده و انحرافي نيز محسوب ميشدند. اين نكته در همان زمان نيز مورد توجه مردم قرار داشت و به همين دليل افراد و گروههايي كه اين گونه شعارهاي ارتجاعي را مطرح مي كردند، بسرعت از چشم مردم ميافتادند.
شايد به همين دليل نيز بود كه در اواخر عمر رژيم شاه،نياز به آن بود تا براي مطرح شدن اشخاصي مانند «اصغر» پيوسته اخبار جعلي و دروغين دربارة دستگيري و زنداني شدن وي از سوي دوستانش انتشار يابد. اما نكته جالبتر همكاري رژيم براي اجراي اين سناريو است؛ به طوري كه فرمانداري نظامي تهران بدون اين كه اقدام به دستگيري «اصغر» كرده باشد، اعلاميهاي مبني بر بازداشت وي صادر ميكند و به راديو ميدهد تا براي عموم مردم خوانده شود و به مطبوعات نيز حكم ميكند تا آن اعلاميه را به چاپ برسانند. باز جالبتر آن كه كانونهاي روشنفكري، در حالي كه بروشني ميداننداين خبر كاملاً بياساس است، اقدام به صدور اعلاميه براي آزادي«اصغر» ميكنند و عكس وي را بر سر در دانشگاه ميزنند و به انحاي گوناگون سعي در جلب توجه افكار عمومي به سمت «اصغر» ميكنند.(ص88 و89) اگر كمي پيرامون آنچه خانم «كاتوزيان» بيان ميدارد و تاريخ وقوع اين مسئله، تدقيق و تأمل صورت گيرد، ملاحظه ميشود كه در آخرين روزهاي عمر رژيم و در حالي كه سقوط آن حتمي به نظر ميرسيد، برنامههاي مشتركي – آگاهانه يا ناآگاهانه- براي مطرح كردن شخصيتهايي مانند «اصغر» به اجرا در ميآيد، ولي هرگز به نتايج دلخواه نميرسد. البته انتشار اخبار دروغ دربارة دستگيري «اصغر» به همينجا خاتمه نمييابد و بار ديگر در ارديبهشت سال 60 «راديو بغداد» نيز از همين شيوه بهره ميگيرد(ص137) و سعي ميكند تا توجهات را به سوي او سوق دهد.
در طول دوران بعد از انقلاب نيز «اصغر» همواره در كنار گروههايي قرار داشت كه خارج از متن حركات مردمي بودند. وي در اين مسير تا آنجا پيش مي رود كه در تابستان سال 60 هنگامي كه فعاليتهاي تروريستي سازمان مجاهدين در اوج خود قرار داشت از سوي آن سازمان به عنوان «پدر» و «مجاهد بزرگ» خوانده ميشود(ص143).نهايتاً به دنبال شكست شورشهاي تروريستي سازمان و تصميم اعضاي آن به خروج از كشور، «اصغر» نيز در اوايل آبان 60 تصميم به ترك ايران ميگيرد كه البته همسر وي تلاش كرده است تا در كتاب حاضر، نوعي تصويرسازي غيرواقعي از اين مسائل داشته باشد.
نكتة ديگري كه دربارة اين كتاب قابل ذكر است بيان وقايع متعددي است كه هيچ سند يا شاهدي براي اثبات آنها از سوي نويسنده ارائه نشده و به نظر ميرسد گنجاندن آنها در اين كتاب، صرفاً براي تأمين هدف اصلي،يعني شخصيتپردازي از «اصغر» باشد. به عنوان نمونه «اصغر» در شكل و شمايل فردي تصوير ميگردد كه عدهاي از افسران نيروي هوايي در اواخر دي ماه 57 به وي مراجعه ميكنند و از او ميخواهند تا اجازه دهد دست به كودتا بزنند(ص82)، يا آن كه «اصغر» به همراه عدهاي ديگر از سوي «آيتالله طالقاني» دعوت ميشوند تا «يك شوراي نجات ملي» تشكيل دهند و مواردي از اين قبيل كه هيچگونه سنديت تاريخي ندارند و بيشتر به داستانسرايي ميمانند.
ذكر تاريخهاي غلط نيز به غير مستند بودن و دقيق نبودن اين كتاب ميافزايد، به عنوان نمونه دهم بهمن روز ورود امام خميني به ايران(ص87 ) و دوازدهم بهمن به عنوان روز انتخاب مهندس بازرگان به نخستوزيري ذكر شده است(ص89).
با توجه به اين كه وقايع مزبور از جمله مشهورترين وقايع انقلاب به شمار ميآيند و حتي در صورت عدم حضور ذهن ، براحتي ميتوان از آنها آگاهي يافت،علت وجود چنين اشتباهات بزرگي را جز ناآشنايي نويسنده به وقايع انقلاب و بياعتنايي وي به دقت در ذكر مسائل، نميتوان دانست، اما گذشته از اين بياطلاعيها و بياعتناييها، آنچه بيش از همه، از اعتبار تاريخي اين كتاب ميكاهد، افراط بيش از حد نويسنده در شخصيتپردازي از «اصغر» است، به صورتي كه مثلاً فروپاشي «ارتش شاهنشاهي» را ناشي از نگارش سه مقاله توسط «اصغر»(ص85) قلمداد ميكند. بديهي است اين حد از افراطگويي، قاعدتاً نتيجهاي معكوس دارد و حتي آنان را هم كه به هر دليلي مايل به همراهي با اين قبيل تحليلها و ارزيابيها از انقلاب هستند، دلزده ميكند، تا چه رسد به آناني كه در پي دريافت حقيقتند.
این مطلب تاکنون 3387 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|