از رزم چريكي در لبنان تا كنيزي بيت امام | فاطمه صفوي «علي پاشا حديدچي» از فضلا و استادان اخلاق به نام شهر همدان فرزند مرحوم شيخ محمد حديدچي از عرفاي زمان خويش، در آخرين روزهاي بهار 1318 صاحب دختري شد كه زندگي پر فراز و نشيبش حكايتي شنيدني است. علي پاشا با فروش كاغذ و كتاب گذران زندگي ميكرد تا اينكه پس از ورشكستگي مجبور به تعطيلي مغازه خود شد و به مشهد عزيمت نمود.
خانم فاطمه احمدي زني مؤمن و عاشق اهل بيت با برخورداري از نعمت سواد، مادر هفت فرزندي بود كه مرضيه يكي از آنان به شمار ميرفت. پدر مرضيه بنا به شرايط اجتماعي تحصيلات وي را كه در مكتبخانه سپري ميشد نيمه تمام گذاشت و در اوان كودكي وي را به خانه بخت فرستاد.
در آبان 1333 مرضيه و محمد حسن دباغ با يك اختلاف سن پانزده ساله با هم ازدواج كرده و مرضيه بنا به قول خودش فرصتي را براي هرچه بهتر يافتن خود و دنياي پيرامونش به دست آورد. اين رويداد خجسته با هجرتي به تهران كه خود موجب تحولاتي در زندگي مرضيه شد همراه بود.
محمد حسن دباغ با پيشينهاي مذهبي در جلسات و بحث و گفت و شنودهاي سياسي خود آمد و شدي داشته و «از طريق دوستان طلبهاش در قم در جريان اخبار و اطلاعات قرار ميگرفت و در برخي از تجمعات و تظاهرات هم شركت ميكرد.» (كاظمي، محسن: خاطرات مرضيه حديدچي دباغ: تهران، سوره، 1387 صفحه 30)
تحصيلات
وي پس از تحصيلات مقدماتي در مكتبخانههاي همدان، نزد مرحوم آقاي «كمال مرتضوي» امام جماعت مسجد درس جامع المقدمات و منطق را فرا گرفت. پس از چندي نزد حاج شيخ علي خوانساري به ادامه درس و بحث مشغول شد. ادامه درس در محضر «آيتالله محمدرضا سعيدي» فصلي تازه در نگرش و زندگي او ايجاد كرد. همزمان با تحصيل مباحث درسي شرح لمعه و مكاسب پرسشهايي پيرامون مسائل جاري بين شاگرد و استاد رد و بدل ميشد. با گذر زمان بحثهاي فيمابين گرايش سياسي به خود گرفته و رفتهرفته علاقه مرضيه به فعاليتهاي سياسي بارزتر خود را مينمود. پس از شهادت آيتالله سعيدي ادامه درس لمعه و مكاسب را نزد «سيد مجتبي صالحي خوانساري» ادامه داد.
ورود به جريانهاي سياسي
دهه چهل شمسي دوران پر تب و تابي بود كه سرنوشت ملت را دستخوش تحولاتي كرد. سال 40 شمسي سال مبارزه قدرت ميان شاه و اميني بود. شاه ميكوشيد آمريكا را متقاعد كند كه توانايي انجام اصلاحات مورد نظر آنان را دارد و به همين منظور در ابتداي سال 1341 با همسرش به مدت 45 روز به آمريكا سفر كرد و به دنبال آن مقدمات بركناري اميني را فراهم ساخته و «اسدالله علم» مجري اصلاحات، و شخص مورد اعتماد غرب را به جاي وي نخست وزير كرد.
اصلاحات شاه كه مشاوران وزارت خارجه آمريكا نظير «جان بولينگ» از طراحان آن بودند بسترسازي طرح لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي را به دنبال داشت. اين لايحه در ظاهر به منظور ايجاد زمينههاي لازم براي حضور هرچه بيشتر مردم بخصوص زنان در فعاليتهاي اجتماعي بود اما در حقيقت اولين حركت آشكار محمدرضا براي تهاجم به هويت مذهبي مردم و اقدام براي زدودن اين هويت در ساختار اجتماعي جامعه ايران بود. لايحه مزبور با مخالفت علماي دين به ويژه حضرت امام خميني مواجه شد. انقلاب سفيد و احياي كاپيتولاسيون از ديگر طرحهاي اصلاحات آمريكايي به شمار ميرفت. روزهاي پرتلاطم تاريخ ايران اوضاع جديدي را در تحولات سياسي ـ اجتماعي و اقتصادي شاهد بوده است. اركان حكومتي شاه در جريان مبارزه امام خميني به ويژه مقابله با طرح كاپيتولاسيون به چالش كشيده شد كه سرانجام به تبعيد ايشان منجر گرديد. با خروج اجباري امام از ايران به تركيه صحنه سياسي كشور مرحله ديگري را در سه بعد سياسي، نظامي و عقيدتي تجربه كرد.
مبارزات مردم ايران تحت رهبري امام با اهداف مشخص به ويژه برنامههاي منظم، پيروان افكار و انديشههاي وي را با خاستگاههاي اجتماعي گوناگون به صحنه سياسي كشاند.
وابستگي حكومت پهلوي به سياستهاي آمريكا و عدم اعتماد مردم به اين حكومت اوضاع را به گونهاي رقم زد كه رژيم براي حفظ خود به افزايش سركوب مردم، گسترش زندانها و بالا بردن توان نظامي و پليسي و تأسيس ساواك به منظور كشف و شناسايي مخالفان خود پرداخت.
در چنين شرايطي «مرضيه» 24 ساله با حضور در جريانات سياسي پانزده خرداد 1342 و مشاهده كشتار فجيع آن روز تهران، سخت تكان خورد.
پس از ده ماه بر اثر فشار افكار عمومي و اعتراض روحانيون و مراجع ديني حضرت امام خميني از زندان رهايي يافته و مردم به جهت ديدار ايشان به قم رهسپار ميشدند. مرضيه نيز در مسجد امام حسن عسگري(ع) به اين ديدار نائل آمد.
پس از چهار سال از آن ملاقات هرازگاهي به قم رفته و از طريق دوستان، آشنايان و ياران امام اطلاعاتي از امام خميني كه در تبعيد به سر ميبردند كسب ميكرد و به اين ترتيب تلاش مينمود تا در فضاي مبارزاتي و انديشه و برنامههاي ايشان قرار داشته باشد.
اين ديدارها عمدتاً با آقايان مرحوم رباني شيرازي، شهيد محمد منتظري، موسوي اردبيلي و همچنين علامه طباطبايي صورت ميپذيرفت.
يكي از كساني كه در ارتقاء روحيه و بالا بردن انگيزه مبارزه خانم دباغ موثر بود، آيتالله محمدرضا سعيدي بود. خانم دباغ در خاطرات خود ميگويد: «اوايل سال 1346 رفتيم خدمت ايشان (آيتالله سعيدي) و با خواهش و تمنا ايشان قبول كردند كه روزي يك يا دو ساعت براي ما درس بگذارند. درس را خدمت ايشان شروع كرديم چون من درسم به عروه رسيده بود ايشان براي ما عروه را شروع كردند و كارهايي هم در كنار اين قضيه به من واگذار ميكردند. مثلاً با يكي ديگر از خانمها به اين شكل كار ميكرديم كه گاهي اوقات فتواهايي كه امام از نجف صادر ميكردند ايشان ميدادند به ما و ما روي كاغذهاي كوچك مينوشتيم. بعد وقتي به مغازهها براي خريد ميرفتيم يواشكي ميگذاشتيم روي ميز آن كاسب يا مثلاً رد ميكرديم لاي ميوههايش لاي پارچهها و يا توي دانشگاه ميبرديم ميگذاشتيم توي اتاقها، يك كارهاي اين جوري (مراد حاصلي خامنه، اعظم تاريخ شفاهي مبارزات سياسي زنان مسلمان، (1342 ـ 1357) تهران مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386، ص 136)
تلمذ از محضر آيتالله سعيدي به عنوان شاگرد امام، درك و تبين شرايط سياسي را براي اين بانو تسهيل ميكرد. پس از چندي اين رابطه شاگرد و استادي به مأموريتهاي سياسي كشيده شد. فتواي امام خميني توسط آيتالله سعيدي در اختيار ايشان و برخي ديگر از شاگردانشان قرار ميگرفت تا پس از رونويسي به انحاء مختلف توزيع شود. به همين ترتيب كتاب ولايت فقيه امام براي نسخهبرداري در اختيار خانم دباغ قرار گرفت.
به تدريج وي با گرفتن اعلاميهها و بيانيههاي آيات عظام و مراجع تقليد از جمله حضرت امام و توزيع آنها در تهران و ساير شهرستانها فعاليتها و برنامههاي خود را توسعه داد. پخش اعلاميهها به شيوههاي خاصي صورت ميگرفت. با اين حال عمده فعاليتهاي وي طي سالهاي 1346 تا 1349 برگزاري جلسات درس و بحث و پخش اعلاميه بود.
براي برخي آموزشها و تمرينها اردوهايي به ابتكار شهيد سعيدي شكل گرفت. خانم دباغ در زمينه اين اردوها ميگويد: «من به راهنمايي او از ميان دختران جوان و زناني كه توانايي كسب رضايت خانوادهشان را براي همكاري و شركت در اردوها را داشتند انتخاب ميكردم. محل اردو باغ مصفايي در مردآباد كرج بود. شهيد سعيدي براي اينكه شناسايي نشود شبها بدون عبا و عمامه به آنجا ميآمد و به ما آموزش ميداد. اين اردوها در چند نوبت برگزار شد و در اردوي آخر تعداد شركتكنندگان هجده نفر بود. در آن ايام گرفتن اعلاميهها و بيانيههاي آيات عظام و مراجع تقليد و روحانيون مبارز از جمله حضرت امام و بعد توزيع آنها در تهران و ساير شهرستانها يكي از دهها كاري بود كه در برنامه فعاليتهايم قرار داشت. (كاظمي، 1387 ص 47) پس از شهادت آيتالله سعيدي با همكاري برادراني كه در حوزه و گروه وي فعاليت ميكردند اردوي خانوادگي راهاندازي و براي اينكار برنامههايي طراحي كردند.»
شهادت آيتالله سعيدي، اعتراضات مردمي و تظاهراتي را در قم به دنبال داشت. اين حادثه ميان گروه و برنامههاي زندگي سياسي شاگردان وي وقفه ايجاد كرد. خانم دباغ براي ادامه مبارزه به اشخاص مرتبط با شهيد سعيدي در قم از جمله «محمد منتظري» و آيتالله رباني شيرازي مراجعه مينمايد.
دستگيري توسط ساواك
سفرهاي تبليغي، پخش اعلاميه در شهرستانها، ايراد سخنراني و شناسايي افراد مؤمن مستعد از جمله وظايفي بود كه شهيد منتظري به وي محول كرد. فعاليتهاي پراكنده وي در شهرهاي مختلف از جمله دزفول و اردستان، ساواك را متوجه اين دست حركات نمود. به محض مراجعت به تهران متوجه شد كه ساواك چند بار به منزلشان رفته و سراغ او را گرفته است.
به تدريج با گسترش دامنه فعاليتها به مراكز دانشگاهي از طريق دانشجويان مرتبط جلسات مشتركي را برگزار كردند. در همين ايام با ايجاد پايگاههايي در شمال، غرب و جنوب كشور اين ارتباطات حفظ و توسعه مييافت. سفر به انگلستان هم فرصتي بود تا ايشان با اتحاديهها و انجمنهاي اسلامي دانشجويان اروپا و آمريكا آشنا شود.
در سال 1352 ساواك به منزل ايشان گريزي زده و پس از دستگيري «صادق سجادي» خواهرزاده همسر خانم دباغ، شش روز منزل ايشان در محاصره نيروهاي ساواك قرار داشت. در اين مدت حدود پانزده نفر از كساني كه به اين منزل تردد داشتند دستگير شدند.
دو ماه پس از شكسته شدن محاصره منزل از سوي ساواك در سال 1352 ايشان دستگير شد. شانزده روز سختترين شكنجههاي ساواك را تحمل كردن و مقاومت و حفظ اطلاعات، ساواك را مجبور به انجام عملي كثيف و غيرانساني نمود. ساواك به منظور ايجاد فشار رواني و روحي برايشان «رضوانه دباغ» دومين فرزند خانواده را دستگير و به كميته منتقل كرد.
خانم دباغ از خاطرات تلخ زندان چنين ميگويد: مأموران از مقاومت ما عصباني بودند. زخمها و جراحتهاي عفونت كرده بوي مشمئزكنندهاي داشت. سرانجام پس از چهل روز شكنجههاي مرگآور، پرخاش و فحاشي وي آزاد شد و جهت معالجه آثار و عوارض شكنجه و زندان به مدت چهل روز در بيمارستان بستري گرديد. او پس از بهبود نسبي به خانه بازگشت.
ساواك كه از آزاد كردن او قصد داشت با كنترل آمد و شدها به منزل ايشان بتواند ارتباطات و يا رد جديدي را بيابد پس از مدتي به بينتيجه بودن اين اقدام پي برد و با ارسال احضاريه برايش تصميم به بازداشت وي گرفت عدم مراجعه وي موجب شد كه مجدداً او دستگير شده و به كميته مشترك انتقال يابد و به مدت چهار ماه تحت شكنجههاي مرگآور قرار گيرد. بنا به گفته ايشان «به ناچار خبرهاي سوخته و مطالب خنثي براي بازجوها گفتم تا شايد دست از سرم بردارند. وقتي ميفهميدند كه مطالب برايشان مؤثر و دندانگير نيست بر فشارها و شكنجهها ميافزودند. (كاظمي، 1387 ص 87) دادگاه اول و دوم من به شكل فرمايشي و به رياست خواجه نوري برگزار شده بود و به پانزده سال زندان محكوم شدم با اين حال با راهنمايي وكيل تسخيريام لايحه فرجامخواهي به دادگاه دادم با اعلام خبر سرطان خيلي سريع براي بار سوم دادگاهي به رياست خواجه نوري تشكيل دادند و ميزان محكوميتم را به مدتي كه كشيده بودم يعني يك سال و چهار ماه تقليل دادند. با اين اميد كه در خارج از زندان بميرم و انقلابيون و مبارزان نتوانند از مرگم استفاده تبليغاتي كنند. (كاظمي، 1387 ص 97)
تقيد خانم دباغ به حفظ حجاب در هنگام حضور نيروهاي ساواك در منزل ايشان ضمن اين كه فرصتهاي مناسبي جهت پنهانكاريهاي لازم در اختيارشان قرار ميداد، شرايط سختي را نيز بر وي و خانوادهاش تحميل ميكرد. گرماي طاقتفرساي تابستان، صغر سن دختران خردسال، حضور مرداني بيگانه در منزل به علاوه ناشايستگي رفتار نيروهاي امنيتي، تحملپذيري بالايي را ميطلبد. اين خانم در بخشي از خاطرات خود نقل ميكند كه: «هنگام دستگيري مأموري جلوتر از من در صندلي عقب ماشين نشسته بود، ديدم اگر سوار شوم آن ديگري هم طرف ديگرم خواهد نشست و من ميان آن دو قرار ميگيرم گفتم من بين دو نامحرم نمينشينم به جلو ميروم شما سه نفر عقب صندلي بنشينيد. با اسلحه تهديدم كردند «برو بالا، مسخره بازي در نياور». من تأكيد كردم «بين دو نفر مرد نامحرم نمينشينم» بالاخره همانطور كه من خواستم شد. (كاظمي، 1387 ص 70)
«مأموران به بهانه جلوگيري از خودكشي و حلق آويز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برايم روشن بود كه انگيزه و هدف واقعي آنها از اين كار دريدن حجاب نماد زن مؤمن و مسلمان و شكستن روحيه ما بود. از اين رو ما نيز از پتوهاي سربازي كه در اختيارمان بود براي پوشش و به جاي چادر استفاده ميكرديم. عمل ما در آن تابستان گرم براي مأموران خيلي تعجبآور بود. آنها به استهزاء و مسخره ما را «مادر پتويي» و «دختر پتويي» صدا ميكردند»
در سال 1353 نيز پس از دستگيري يكي از انقلابيون احتمال دستگيري ايشان فزوني يافته و پيشنهاد خروج از كشور را از طرف هم رزمان خويش دريافت مينمايد. اگر چه ساواك صدور گذرنامه براي وي را به مصلحت نميداند لكن بيماري فرزندش موجب تجديد نظر ميشود. مقدمات كار سفر به انگلستان از طرف شهيد محمد منتظري فراهم ميشود. پس از اندك مدتي اقامت در لندن در خلال جلساتي كه با حضور دانشجويان ايراني هر هفته برگزار ميشد با دكتر سروش و انديشههاي وي آشنا گرديد. ايشان با مطلع شدن از وضع زندگي مرضيه در لندن از وي خواست تا در منزلش سكني گزيند. اين وضعيت تا حضور دكتر بهشتي در لندن و ملاقات در منزل دكتر سروش ادامه داشت.
پس از گذشت سه ماه از اقامت در لندن محمد منتظري نيز به لندن آمد. او در ايران مسئول تشكيلاتي ايشان بوده و حال براي سازماندهي مبارزان مسلمان خارج از كشور و ايجاد ارتباط ميان گروهها به لندن سفر كرده بود.
سفر به نجف و ديدار با امام خميني
گروه هميشه با مسائل مالي و مشكلات و تنگناهاي اقتصادي و كمبود امكانات و محدوديتهاي دست به گريبان بود. خانم دباغ ميگويد «اطلاعات زيادي درباره مسائل و مشكلات مالي گروه نداشته و با اين حال با توجه به نحوه زندگي و گذران امور و برخوردها و رفتارها و ارتباطات ميشد فهميد كه منابع مالي گروه تأمينكننده مخارج و مصارف نيست. پس از مشورتهايي برادران به اين نتيجه رسيدند كه نمايندهاي به نجف و خدمت حضرت امام بفرستند تا ضمن شرح عملكرد گروه از مشكلات و تنگناهاي مالي بگويند و درخواست كمك كنند.» وي ميافزايد: «براي اين مهم من و آقاي جعفر دماوندي انتخاب شديم و پس از مقدماتي به سوي عراق حركت كرديم.»
من امام را يك بار در قم ديده بودم آن هم از راه دور. هميشه آرزو داشتم روزي از نزديك با او ديدار داشته باشم. زماني كه براي ارائه گزارش از عملكرد گروه به نجف رفتيم فرصتي بود تا مجدداً ايشان را زيارت نمايم. وقتي وارد بيت معظم له شديم من سر از پا نميشناختم شوقي وصفناشدني در وجودم موج ميزد هنگامي كه قرار شد من تنها به اتاق امام وارد شوم قلبم تندتند ميتپيد نميدانستم از كجا و چگونه سر صحبت را باز كنم. پس از سلام و احوالپرسي عرض كردم «دباغ هستم» فرمودند همان دباغي كه مرحوم سعيدي در نامههايش اسم ميبرد؟ عرض كردم بله، مدتي شاگردش بودم و با او كار ميكردم. گزارشي اجمالي از وضعيت گروه و افراد مبارز خارج از كشور ارائه دادم. حضرت امام با طمأنينه و آرامش حرفهايم را شنيدند و بعد فرمودند از زندان برايم بگوييد و اينگونه شد كه من از نحوه دستگيري، بازداشت و بازجويي و زندان و شكنجه خود و دخترم گزارشي كوتاه دادم. از نگرانيهاي بازگشت و احتمال دستگيري مجدد از سوي ساواك سخن گفتم و افزودم: نميدانم تكليفم چيست؟ باوركردني نبود امام فرمودند بمانيد. انشاءالله اوضاع تغيير ميكند و همه با هم ميرويم. پيش از خروج از اتاق پرسيدم پس شما اجازه ميدهيد كه من به لبنان بروم و در كنار خواهران و برادران فلسطيني باشم و مبارزه كنم تا اوضاع ايران تغيير كند؟ فرمودند هر كجا ميبينيد براي اسلام مفيد هستيد و ميتوانيد خدمت كنيد تكليف است. در مدت چهل و پنج روزي كه در عراق بوديم با افراد زيادي از جمله روحانيون و علما و مبارزاني كه آنجا بودند ملاقات كرده پس از مشورت و گفتوگوهاي زياد به سوريه بازگشتيم. ملاقات با امام و رهنمودهاي ايشان روحيه مضاعفي براي مبارزه به من داد.
سفر به لبنان
وقتي به سوريه بازگشتم نتيجه گفتگوها را به شهيد منتظري و ساير اعضاي گروه منتقل كردم و با توجه به اجازه امام قصد كردم كه براي طي دورههاي آموزش نظامي چريكي به لبنان بروم. در لبنان در منزلي كه محمد منتظري اجاره كرده بود مستقر شده و در يكي از پايگاههاي ساف مشغول آموزش نظامي شدم.»
اين تبحر و مهارتآموزيهاي مبارزاتي و نظامي موجب گرديد كه او يك زن نظامي شده و بتواند اندوختههاي تجربي خود را در شرايط ضروري در اختيار ساير مبارزين قرار دهد.
«من يك دوره چريكي شش ماهه زير دست ابوجهاد و يك دوره دو ماهه كارهاي نظامي سري جاسوسي در فلسطين و لبنان اينها باعث شده بود ما در مدتي هم كه در سوريه و لبنان بوديم افرادي كه ميآمدند از ايران براي ديدن آموزش يك مقداري كارهايشان را من انجام ميدادم يك سري آموزشهايي ميدادم. «(مراد حاصلي خامنه، 1386 ص 147)
پس از آموزش در يكي از پايگاههاي ساف همراه يكي از خواهران فلسطيني به جنوب و تپههاي نبطيه نزد خواهران و برادران مبارز و مجاهد رفتيم. شش ماه در آنجا سپري كردم و در چند عمليات نامنظم عليه اسرائيليها شركت ميجستم و در روزهايي كه عمليات و شبيخوني در كار نبود به كارهايي ديگر چون تدريس قرآن و آموزش نظامي ميپرداختم. (كاظمي، 1387 ص 118) يكي از بركات حضورم در لبنان آشنايي با امام موسي صدر و يار و همراه و همدوش او شهيد چمران بود. اين دو خيلي با هم دوست بودند و در بيشتر كارها كنار هم بودند. امام موسي صدر رهبر معنوي شيعيان و رئيس مجلس اعلاي شيعيان بود كه براي امور فرهنگي و رفاهي مردم جنوب لبنان خيلي تلاش ميكرد. صدر و چمران مانند دو برادر هميشه در كنار هم بودند و هر دو زحمات زيادي براي لبنانيها كشيدند.
روزي به امام موسي صدر گفتم در جنوب لبنان كه همه شيعه و مسلمان هستند و به مسجد ميروند و نماز ميخوانند چرا مسلمانها به برخي شغلهاي حرام مشغولند؟ چرا شما براي اين موضوع فكري نميكنيد؟ امام موسي صدر پاسخ قابل تأملي داد: بايد آرامآرام پيش رفت ما تا الان كه روي اينها كار كردهايم توانستهايم به ايشان بفهمانيم كه مبارزه هم جزء اسلام است. در مقابل دشمن ايستادن هم جزء اسلام است. تنها ادعاي خالي براي مسلماني و شيعه بودن كافي نيست عمل هم ميخواهد فعلاً تا اينجا رساندهايم حالا زود است كه به ايشان بگوييم زنت بايد حجاب داشته باشد. فرزندانت نبايد فيلم مستهجن ببينند، نبايد مشروب خورد. درك سخنان امام موسي صدر در آن روز برايم سخت بود ولي پس از مدتها زندگي كردن در ميان اين مردم خود به درستي و صحت سخنان صدر رسيدم و دريافتم كه او تا اينجا چه راه سختي را پيموده است.
در مدت اقامت در لبنان با برخي كساني كه به اين منطقه آمد و شد داشتند آشنا شده و ذيل فرماندهي و مديريت تشكيلاتي شهيد محمد منتظري با شهيد اندرزگو نيز آشنا شدم.
در نوفل لوشاتو
با اوجگيري انقلاب اسلامي، رهسپار فرانسه شدم و بار ديگر امام را در نوفللوشاتو ديدم. وقتي به آنجا رسيدم حال عجيبي داشتم احساس خوب الهي، احساس افتخار و سربلندي. پس از ديدار امام ديگر سر از پا نميشناختم و روحم در كالبدم نميگنجيد. وقتي برادران تصميم گرفتند كارهاي مربوط به اندروني امام را من به عهده بگيرم شوقي وصفنشدني وجودم را گرفت و با خود گفتم مرضيه اين تويي كه خدا اين همه در حقت لطف كرده تا كنيزي خانه امام را دوش بگيري. (كاظمي، 1387 ص 140) علاوه بر انجام امور اندروني به مسائل امنيتي بيت هم توجه داشتم سعادتي بس بزرگ نصيبم شده بود كه هر روز امام را ميديدم.
امام مرا خواهر طاهره صدا ميكرد (كاظمي، 1387 ص 235) در طول اين مدت دريافتم كه حضرت امام اعتماد زيادي به من دارند و چقدر اين اعتماد و ارتباط خالصانه و صادقانه است (كاظمي، 1387، ص 147)
در مصاحبهاي ديگر ايشان در خصوص حضور امنيتيشان در بيت امام چنين اظهار ميدارند:
«روزي كه من در فرانسه مسئوليت داخل بيت امام را به عهده گرفتم جلالالدين فارسي آمده بود به من گفت كه شما تا چه حد از اسلحه و اينها ميتواني استفاده بكني اگر مسئلهاي داخل پيش بيايد؟ بهش گفتم كه اين لازمهاش يك مسابقه است، بگذاريم و ببينيم كه چند نوع اسلحه شما بلديد استفاده كنيد و چند نوع من. همين حرف را در دوره دوم مجلس كه انتخاب شده بودم زدم و اين باعث شد نامنويسي كردم براي اينكه در كميسيون دفاع باشم.» (مراد حاصلي خامنه، 1386 ص 146 ـ 147)
پس از گذشت سه سال و هفت ماه دوباره به روي خاك مقدس ايران گام برداشتم و بار ديگر چشمانم با ديدار فرزندانم فروغي دوباره يافت. (كاظمي، 1387 ص 161)
فعاليت در سپاه پاسداران
بلافاصله پس از ورود به ايران با تشكيل كميته انقلاب اسلامي به آن پيوستم و مأمور شدم به همراه 12 نفر از برادران انقلابي، كاخ جوانان را كه به دست سازمان مجاهدين افتاده بود پاكسازي كرده و از اموال موجود آن پاسداري كنيم. پيش از آن اين محل توسط بچههاي سازمان به پادگان جهت كودتا تبديل و به همين منظور تجهيز شده بود. پس از لو رفتن طرح كودتا آنان سلاحها و مهمات را رها كرده و گريخته بودند. وقتي وارد پادگان شديم آن همه تجهيزات سبك و سنگين را ديديم پي به توطئهاي برديم كه خنثي شده بود. وضعيت پادگان بسيار نابسامان بود. در طي پنج ماه اوضاع را در اين مكان تا حدود بسيار زيادي سامان داديم.
در همين ايام فلسفه تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مطرح شده و جلسات مرتبط برگزار ميگرديد. به دليل اين كه من زماني خارج از كشور بودم و دورههاي مناسب آموزشهاي نظامي و رزمي را ديده بودم و دوستان بر اين سابقه و حضورم در كنار مبارزان واقف بودند مرا هم به برخي از جلسات نظامي فرا ميخواندند. (كاظمي، 1387 ص 189)
پس از تشكيل شورايي براي ايجاد و تأسيس سپاه در ارديبهشت 1358 اين نهاد اسلامي با اساسنامه مخصوص تأسيس شده و آقاي جواد منصوري به عنوان اولين فرمانده سپاه انتخاب شد. پس از چندي طي حكمي به من مأموريت داده شد تا به همراه و با هماهنگي آقاي لاهوتي نماينده امام در سپاه، مرحوم سماوات و آقاي محمدزاده براي تشكيل سپاه غرب اقدام كنيم.
پس از تشكيل سپاه غرب و تعيين فرماندهان سپاه در شهرهاي استان كردستان، كرمانشاه و ايلام، آيتالله مدني پيشنهاد دادند كه فعلاً خود شما مسئوليت سپاه همدان را به عهده بگيريد تا بعد ببينيم چه ميشود آقاي منصوري فرمانده كل سپاه نيز موافقت كرد و من مسئوليتي سنگين را به عهده گرفتم. (كاظمي، 1387 ص 190)
فرماندهي سپاه همدان
«به ياد دارم روزي در همين مسئوليت (فرمانده سپاه همدان)، با همان وضعيت و ظاهر هميشگي يعني با پوشش مانتو و شلوار و مقنعه خدمت امام رسيدم حضرت امام در اين ديدار خيلي راحت به من گفتند شما چرا چادر نداريد؟ بگويم احمد برايتان چادر بخرد؟! عرض كردم حاج آقا چادر دارم ولي نميشود با اسلحه و قطار فشنگ و با تجهيزات ديگر از كوه و تپه بالا رفت. امام فرمودند «حالا كه شما داريد توي شهر كار ميكنيد.» اين تذكر امام براي من ملكه شد تا در تمام اوضاع و احوال و در منظر جامعه با پوشش كامل چادر ظاهر شوم.»
وقتي در سپاه همدان مشغول خدمت بودم هر ماه براي ارائه گزارش عملكرد و براي كسب اجازه انجام برخي كارها و اقدامات به خدمت امام ميرفتم و اگر فرصتي پيش ميآمد برخي حوادث را به شكل جزئي برايشان تعريف ميكردم و از تنگناها و مشكلات سخن ميگفتم و حضرت امام راهنمايي و كمك ميكردند. (كاظمي، 1387 ص 203)
در جريان نبردي با ضد انقلاب در غرب كشور و در كردستان طي عمليات گشت و شناسايي بر اثر اصابت تركش خمپاره از ناحيه پا به شدت مجروح و به بيمارستان شهيد مصطفي خميني منتقل شدم. پس از مدتي، جراحي و درمان مؤثر افتاد و حالم رو به بهبود رفت، هنگامي كه توانستم با عصاي زير بغل بايستم به ديدار حضرت امام رفتم. امام با ديدن وضعيت من متبسم شدند و فرمودند: «عجب! فرمانده هم لنگ ميشود.» در سال 1361 بعد از اين ديدار بود كه به خاطر مشكل پايم از سمت فرماندهي در سپاه همدان كنار رفتم و مسئوليت بسيج خواهران را پذيرفتم و در عرصه ديگري مشغول به فعاليت شدم (كاظمي، 1387 ص 236) مدتي نيز مسئوليت زندانهاي زنان تهران را برعهده داشتم (كاظمي، 1387 ص 247)
مأموريت در كرملين
روزي حاج احمد آقا از بيت امام تماس گرفتند و خواستند كه من نه از محل كار بلكه از منزل با ايشان تماس بگيرم. پس از برقراري تماس ايشان گفتند كه حضرت امام دارند نامهاي را براي «گورباچف» مينويسند و دو نفر را هم براي ابلاغ پيام و نامه انتخاب كردهاند شما و «آيتالله جوادي آملي» هستيد. بايد اين مطلب كاملاً مخفي بماند تا اين نامه به مسكو گورباچف برسد. چند روز بعد حاج احمد آقا دوباره تماس گرفت و تأكيد كرد كه در چه روز و چه ساعتي در فرودگاه حاضر باشم. روز موعود در فرودگاه ديدم به غير از آقاي جوادي آملي، آقاي لاريجاني نيز با تعدادي از كارگزاران سفارت جمهوري اسلامي ايران در مسكو هستند بعد مشخص شد كه آقاي لاريجاني نيز در تركيب هيئت ما به سرپرستي آقاي جوادي آملي قرار دارند. در فرودگاه مسكو هيئتي مركب از وزير امور خارجه و مشاور مخصوص گورباچف و امام جماعت مسجد بزرگ مسكو و نيز تعدادي از ديپلماتهاي ايراني به استقبال آمده بودند.
ما تا همان شب هيچ يك از محتوا و مفاد نامه اطلاعي نداشتيم از اينرو در آن شب سخت آقاي جوادي آملي به ما گفتند لازم است از متن نامه مطلع شويم تا اگر سؤالي در ذهن ما هست پاسخ گفته شود و ثانياً خود را براي سؤالات احتمالي گورباچف و مقامات بلندپايه شوروي آماده كنيم.
صبح بعد از ورود به سوي كارخ كرملين حركت كرديم و تعدادي از ديپلماتها همراهمان بودند. بدون بازرسي به كاخ وارد شديم ليكن از ورود گروه ديپلماتها به درون كاخ جلوگيري شد. هنگام ورود به اتاق ديدارهاي رسمي گورباچف از ورود سفير كشورمان ممانعت كردند و گفتند ما دستور داريم فقط پذيراي سه سفير آيتالله خميني باشيم. (كاظمي، 1387 ص 255)
«موقع ورود ما، گورباچف با يكيك آقايان دست داد وقتي به نزديك من رسيد دستش را دراز كرد و من خيلي تند دستم را به زير چادر كشيدم اين كار من براي او خيلي گران آمد و گويا در عرف ديپلماتيك نوعي توهين تلقي ميشود. گورباچف با خنده عكسالعمل نشان داده و جمله كوتاهي گفت كه من نفهميدم اما از چهرهاش پيدا بود كه از كار من خوشش نيامد.»
پس از خوشامد گويي آقاي جوادي آملي پيام را خواند و آقاي لاريجاني آن را به انگليسي برگرداند و مترجمي كه آنجا بود آن را به روسي ترجمه ميكرد. موقعي كه نامه خوانده ميشد من كار خاصي نداشتم و از اين رو تمام هوش و حواسم پيش گورباچف بود و تمام حالات و رفتار او را دقيق زير نظر داشتم. چهره او در برخي مقاطع نامه تغيير ميكرد و همانطور كه به صندلي تكيه داده بود نكاتي را يادداشت ميكرد و دور يكي از نكات را هم خط كشيد. پس از سوال و جوابهاي طرفين، قبل از خداحافظي حاجآقا پرسيد ما منتظر جواب نامه شما بمانيم؟ آقاي گورباچف گفت ما بايد مشورتي كنيم بعد خود جواب را ميفرستيم. (كاظمي، 1387 ص 258)
به محض رسيدن به ايران در اولين اقدام خدمت امام رفتيم تا آنچه را گفته، ديده و شنيده بوديم گزارش كنيم امام خود نيز تأكيد فرموده بودند كه اعضاي هيئت بيايند تا ببينمشان. ظرف كمتر از دو ماه گورباچف وعدهاش را عملي كرد و به وسيله وزير خارجهاش ادوارد شوارد نادزه پاسخ نامه و پيام امام را ارسال كرد. وقتي ايشان به تهران آمدند من در تهران نبودم...
نتيجه
در برشماري عوامل تأثيرگذار در جذب زنان به فعاليتهاي سياسي و مبارزاتي ميتوان علاوه بر محيط اجتماعي به محيط تربيتي و پرورشي آنان نيز اشاره كرد. در جامعه ايران خانواده پدري از عوامل مهم تأثيرگذار بر شخصيت افراد بوده و علائق و گرايشات و جهتگيريهاي فرد را ساماندهي ميكند. آموزههاي ديني و مذهبي، التزام عملي به فتاواي مراجع تقليد و روحانيون و نيز توجه به تحصيل و فراگيري مباني دين و علوم و معارف اسلامي، حضور در مجالس ديني و مذهبي ظرفيتهاي موجود را تكميل مينمايد.
بيشك نقش همسر در تكامل روحي و معنوي افراد مؤثر بوده و اشتراك عقيده و رويه شرايطي را مهيا ميسازد تا اين افراد به بلوغ فكري رسيده و استعداد و تواناييهاي خود را به ويژه براي شركت در امور اجتماعي شكوفاتر ببينند.
مهد تربيتي خانم دباغ فضايي بوده كه پدر با ايفاي نقش مدرس علوم ديني و قرآني همواره بر مطالعه كتب ديني ممارست داشته و مادر پاكدل و پاكآئين، دامن تربيتي خود را بر جان مرضيه گشاده بود. نظر به اوضاع اجتماعي آن روزگاران كه ميانگين سن ازدواج دختران را در دهه دوم زندگي رقم ميزد او نيز عليرغم تمايل به تحصيل در همين شرايط قرار گرفت و ازدواجش شرايطي را فراهم نمود كه وي به خواسته قلبي خود كه همانا ادامه تحصيل بود نائل گرديد. چندي بعد از طريق ارتباط با كانونهاي مردمي مانند مساجد و ارتباط نزديك با روحانيون فرآيند تكميل حركت سياسي ايشان سير خود را آغاز كرد. آشنايي با مشي شهيد سعيدي و به تبع آن ديگر روحانيون مبارز مسيرش را با حركت امام خميني پيوند زد. به دنبال شهادت آيتالله سعيدي شيوه مبارزاتي خانم دباغ به شكلي پيچيدهتر و كارآمدتر شده و به استواري وي در اين راه انجاميد.
استراتژي آگاهيبخش فرهنگي امام خميني بر اصل بيدار نمودن و آگاهسازي مردم پايه گرفته و بر اين عقيده مبتني بود كه با حركت يكپارچه ميتوان مقاومت شاه و ساواك را در هم شكست. اين شيوهاي بود كه توسط شاگردان و پيروان او ادامه يافت. بستر اين پيروزي در مجالس و محافل مذهبي فراهم شد و هر شاگردي شاگرد ديگري را از آنچه كه ميدانست آموزش داد زناني از جنس مرضيه هم شاگردان مكتب خميني بودند و با مقاومت، ايثار از خودگذشتگي و حتي شهادت استاد راه شدند.
بيشك زن ايراني در تاريخ معاصر اين كشور نقش درخشاني دارد كه حاصل سالها مبارزه عليه استبداد داخلي و استعمار خارجي بوده است اهميت نقش سياسي ـ مبارزاتي زنان ايران در پيروزي نهضت امام خميني(ره) قابل اغماض نيست. لكن كمرنگ بودن اين نقش در نوشتهها و آثار منتشر شده و اسناد و مدارك موجود حاكي از كاستي در مكتوبات معاصر است. پرداختن به چهره بانواني كه به شيوههاي گوناگون به فعاليتهاي سياسي مبادرت كرده و به مبارزه عليه رژيم پهلوي همت گماشته بودند دريچهاي خواهد بود كه شايد اين نقيصه را جبران سازد.
این مطلب تاکنون 4309 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|