معرفي كتاب «گروگانگيري وجانشينان انقلاب» | كتاب «گروگانگيري وجانشينان انقلاب» از جمله آثاري است كه در زمينه حادثه تسخير لانه جاسوسي آمريكا در ايران منتشر شده است . اين كتاب توسط آقاي محمد جعفري در لندن به نگارش درآمده و در آلمان توسط انتشارات «برزاوند» در تيرماه 1386 چاپ و منتشر شده است.
مؤلف در مقدمهاي بر كتاب مينويسد: «نظر به اينكه متاسفانه هنوز هيچكدام از گروگانگيرهاي اصلي نه تنها حاضر نشدهاند مسئله گروگانگيري و تبعات آن را صادقانه، همانطوري كه واقع شده است، براي نسل حاضر و نسلهاي آينده توضيح دهند... اين امر مرا بر آن داشت كه به تأليف و تحرير كتاب حاضر دست بزنم بدين اميد كه نسل حاضر و نسلهاي آينده دريابند كه با دست خوديها، چه بلائي بر سر كشور آمده است و چگونه خوديها عامل اجراي منويات آمريكا شدهاند...»
چنين ادعايي در حالي صورت ميگيرد كه خانم معصومه ابتكار در سال 2000 ميلادي روايت خود را از تسخير سفارت آمريكا تحت عنوان «تيكاُور اين تهران» توسط انتشارات «تالون بوكز» در كانادا به چاپ رساند و ترجمه فارسي اين كتاب نيز در سال 1379 در تهران توسط انتشارات اطلاعات به زيور طبع آراسته شد. خانم ابتكار كه از فعالين جمع دانشجويان تسخير كننده سفارت بود، به نام مري يا همان مريم شناخته ميشد و چون مسلط به زبان انگليسي بود اشراف كاملي بر امور داخلي و بينالمللي اين رخداد داشت، اما ظاهراً از آنجا كه اين كتاب پاسخگوي تمايلات و انگيزه¬هاي سياسي آقاي جعفري نبوده، كاملاً ناديده گرفته شده است.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب « گروگانگيري وجانشينان انقلاب » را مورد نقد و بررسي قرار داده است . با هم ميخوانيم :
بعد از گذشت نزديك به سه دهه از اشغال سفارت آمريكا در تهران توسط دانشجويان، هر زمان سخن از اين اقدام به ميان ميآيد بلافاصله رسانههاي غربي مسئله نقض ضوابط و مقررات بينالمللي را مطرح ميسازند. گاه اين وجه حركت اعتراضي دانشجويان به گونهاي پررنگ ميشود كه بر ساير ابعاد اين ماجرا سايه مياندزاد؛ براساس تبيين وسائل ارتباط جمعي اروپا و آمريكا، گويي عدهاي دانشجو نه از روي فكر و انديشه و پايبندي به عرق ملي، بلكه صرفاً از سر ماجراجويي به چنين اقدامي دست زدند و هيچ واقعيتي قبل و بعد از اين رخداد حكايت از قانونشكنيهايي به مراتب وسيعتر و گستردهتر نميكند؛ در حاليكه اگر حساسيت دانشجويان را به عنوان بخشي از اقشار ملت ايران در قبال سرنوشت كشور خويش در تسخير سفارت آمريكا غيرقانوني بخوانيم، قانونشكنيهاي واشنگتن را به عنوان يك دولت، بويژه بعد از كودتاي 28 مرداد 32، چه ميتوانيم بناميم؟ آمريكا بعد از براندازي دولت قانوني ملت ايران از طريق دخالت مستقيم، به حركتهاي مداخله جويانهاش در شئون مختلف جامعه ايران، ابعاد بسيار متنوع و آشكاري داد تا حدي كه حتي خيزش سراسري ملت عليه دخالت بيگانه در سرنوشت خود نتوانست به اين روند تلخ پايان بخشد. البته تصور عموم ايرانيان بر آن بود كه برخورد بزرگوارانه با آمريكاييها، موجب خواهد شد كه آنها از كردار خويش شرمنده و نادم شوند و دور جديدي از روابط بين دو كشور با به رسميت شناخته شدن استقلال ايران شكل گيرد، امّا به گواه واقعيتهايي كه از روز 23 بهمن 57 اين ملت به پا خاسته با آن مواجه شد، چنين تصوري بسيار خوشبينانه بود؛ غائله كردستان با شايعه تخليه ذخيره گندم استان از اين روز آغاز شد. شبكه مهرههاي باسابقه ساواك و عناصر محلي كه سالها در خدمت آن بودند (همچون شيخ عزالدين حسيني) و طيفي از افسران فراري ارتش شاهنشاهي با لباس معوض كردي به ايجاد نگراني پرداختند. در مقابل، حتي سفرهاي متعدد شخصيتهاي مبارزي چون آيتالله طالقاني نتوانست از التهابات بكاهد؛ زيرا هدف، خلع سلاح ارتش و تسخير پادگانها بر اساس يك سناريوي هدايت شده بود. ناامنيهايي هدفمند به اين ترتيب سراسر كشور را فراگرفت؛ دهها حزب سياسي جديد از زمين روييدند و با ارگانهاي رسانهاي خود به صراحت از آشوبسازان و طراحان شعارهاي تجزيهطلبانه در مناطق مختلف حمايت كردند. اين فقط آيتالله طالقاني نبود كه اين غائلهها را مربوط به تحركات آمريكا و تربيت شدگانش ميدانست، بلكه در ايران اكثر مردم عقيده داشتند كه عرب زبانان خوزستان، بلوچهاي سيستان و بلوچستان، تركمنهاي گرگان، آذريهاي آذربايجان و... توسط قدرتي كه بيشترين لطمه را از استقلال اين مرز و بوم ميديد به وادي ناآرامي و آشوب كشانده شدند. خانم معصومه ابتكار - يكي از دانشجويان فعال در تسخير سفارت آمريكا- در اين زمينه مينويسد: «ايران پيش از آن، دوران تلخي را از سر گذرانده بود. در مرداد 1332، كودتايي كه توسط سازمان سيا طراحي شد، دولت دكتر مصدق را سرنگون كرد، شاه را به قدرت بازگرداند و اميد به ايجاد يك نظام دمكراتيك مستقل را يكسره از ميان برد. براي استقلال واقعي بايد بهاي سنگيني ميپرداختيم. احساس نيرومند عشق و علاقه به ارزشهاي انقلاب و نيز ايران به عنوان سرزمين مادري، و به ملتي آزاد، قلب و ذهن ما را پر كرده بود. مطالعه تاريخ كشورمان به ما نشان ميداد كه بايد به سرعت عمل كنيم. گرايش لجوجانه و قلدرمآبانه دولت آمريكا در مواجهه با انقلاب اسلامي اين مسئله را روشن ساخته بود كه گزينههاي چنداني نداريم» (تسخير، معصومه ابتكار، مترجم فريبا ابتهاج شيرازي، انتشارات مؤسسه اطلاعات، چاپ اول 79، ص65)
«همه در اين انديشه بوديم كه با پذيرش شاه در آمريكا، شمارش معكوس براي كودتاي ديگري آغاز شده است. دوباره به همان سرنوشت دچار ميشديم و اين بار ديگر بازگشتي در كار نبود. بايد اين روند بازگشت ناپذير را معكوس ميكرديم.»(همان، ص66)
آيا اين گونه تحليل دانشجويان در سال 58 از رخدادهاي اطرافشان غلط بود؟ از آنجا كه آمريكا با توسل به ترفندهاي مختلف يكبار نهضت ملي شدن صنعت نفت ملت ايران را به شكست كشانده بود منطق حكم ميكرد كه بعد از بهمن 57 هر نوع تحركي با محوريت آمريكا با حساسيت بالايي رصد شود تا بار ديگر كودتايي سرنوشت استقلال اين سرزمين را با چالش مواجه نسازد. دستكم در شرايط كنوني كه خاطرات بسياري از افراد وابسته به آمريكا كه از قضا در كودتاي 1332 نيز نقش داشتند منتشر شده است ميتوان تيزبيني جنبش دانشجويان را قبل از 13 آبان 58 محك زد. براي نمونه شعبان جعفري در پاسخ به سئوالي در مورد تحركاتي با محوريت آمريكا مبني بر اينكه: «بعد از انقلاب مدتي هم به تركيه رفتيد؟ آنجا چكار ميكرديد؟ ميگويد: «تو آمريكا بودم كه برام از طرف [ارتشبد بهرام] آريانا خدا بيامرزد پيغوم آوردن كه برم تركيه با همام كار داره. رفتم تركيه و باهاش مدتي همكاري كردم... بعدش ميرفتيم ازمير و اونجاها و برميگشتيم. يه خونهاي براي ما گرفتن بودن ديگه... سپهبد [حميد] اميري بود، سرهنگ امير نور بود كه اينجا مرد و يه چند تا از افسراي گارد بودن و خلاصه. بعد اين افسرا يواش يواش ميومدن از اينورو اونور. اينارو ميخواستن ميومدن، خدمت شما عرض كنم كه، جا بهشون ميدادن و اينا. ظهرام، به حساب با كاميون غذا درست ميكردن و به خونههاشون ميدادن، خيلي راه افتاده بودن. تيمسار [عبدي] مينوسپهر اونجا بود كه ميره با گشتاسب پسر آريانا كشتي تبرزين مال ايرانو رو آب ميگيرن ميارن و خلاصه شلوغي راه انداختن يه چند تا از اين پاسدار ماسدارام تو رضائيه به دست اينا كشته ميشن... آريانا دو تا نامه به من داد كه برم اسرائيل يكي رو بدم به اسحق رابين، يكي¬ام بدم به غوري نرگس. آهان! يه كاغذم داد گفت: «برو پيش راد.» راد رو ميشناسين؟ همونكه خونهاش عين كاخ سفيده؟... (س:)اگر ارتشبد آريانا آنجا سپاهي يا گروهي داشت، چند نفر بودند؟ ميگفتن چند هزار نفر.»(خاطرات شعبان جعفري، به كوشش هما سرشار، نشر آبي، سال 81، صص5-354)
همين ميزان نيرو را پاليزبان در مرزهاي مشترك عراق و ايران گرد آورده بود. اين جماعت حتي نيروهاي جهاد سازندگي را كه بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب اسلامي براي جبران عقبماندگيهاي روستاييان به ياري آنها ميشتافتند به اسارت درميآوردند و به طرز فجيعي به شهادت ميرساندند؛ البته تجمع اين ميزان نيرو بدون شك، فقط به منظور شرارت نبود؛ زيرا ماموريت ناامن ساختن داخل كشور را گروهكهاي متنوع داخلي برعهده داشتند، اما گوياي اين مسئله بود كه تجمع چند هزار نيروي نظامي در چندين نقطه مرزي و فعاليت گسترده كشورهايي چون اسرائيل كه در كودتاي 28 مرداد نيز نقش داشتند و تحركات عواملي بومي چون شعبان بيمخ، نميتواند بدون هماهنگي با آمريكا صورت گيرد. در اين ميان آنچه ميتوانست انرژي مضاعفي به نيروهاي طرفدار سلطنت بدهد اعلام پشتيباني آشكار واشنگتن از محمدرضا پهلوي بود. در اين دوران اين شائبه ميان درباريان و افسران وفادار به ديكتاتوري ايجاد شده بود كه پهلويها به مانند گذشته از حمايت سياسي غرب برخوردار نيستند و همين امر موجبات سردرگمي آنها را فراهم آورده بود. آوردن محمدرضا پهلوي به آمريكا به بهانه معالجه، روحيه مضاعفي به شعبان جعفريها و ساواكيهاي فراري ميداد؛ لذا با وجود اينكه عواقب ادامه حمايت آشكار واشنگتن از ديكتاتور قابل پيشبيني بود، كاخ سفيد در نهايت به منظور ايجاد انسجام بيشتر بين نيروهايي كه داخل و خارج از ايران گرد آمده بودند، محمدرضا پهلوي را به آمريكا انتقال داد. پيام چنين اقدامي براي وابستگان و تربيت شدگان واشنگتن در ايران كاملاً روشن بود و انگيزه ويژهاي به آنها براي گرد آمدن در پاكستان، عراق، تركيه و... ميداد. در چنين شرايطي وظيفه دلسوزان به اين مرز و بوم چه بود؟ با لحاظ اينكه هر نوع تعللي در دفاع از استقلال كشور نابخشودني است، چنانكه امروز نيروهاي تحصيلكرده در دهه 30 به دليل نداشتن واكنش لازم براي خنثيسازي كودتاي 28 مرداد مورد سرزنشاند و از نگاه همه آگاهان به تاريخ معاصر اين غفلت موجب شد بيگانه براي ربع قرن مجدداً بر همه شئون اقتصادي، سياسي، نظامي، فرهنگي و اجتماعي ملت ايران مسلط شود. بدون شك اگر در سال 58 نيز اقشار دانشگاهي و پيشتاز غفلت ميكردند همواره از سوي نسلهاي آتي مورد پرسش واقع ميشدند. به صورت منطقي هيچ چيز براي ملتها مهمتر از استقلال و حفظ هويت نيست. در شرايطي كه به احتمال قوي اين سرمايه در خطر واقع ميشود آيا به بهانه نقض قوانيني كه خود مبدع آنيم ميتوان مانع دفاع از استقلال شد؟ به عبارت ديگر، آيا ميتوانيم با اين استدلال كه ورود دانشجويان به سفارت آمريكا غيرقانوني و مغاير با مقررات بينالمللي بود، حساسيتهاي مردمي قابل تحسين در قبال استقلال كشور را تخطئه كنيم؟ كتاب «گروگانگيري و جانشينان انقلاب» در اين زمينه پاسخ روشني براي ارائه ندارد و دچار سردرگمي محسوسي است.
نويسنده اين اثر، يعني آقاي جعفري، گاهي دانشجويان را در تعرض به كانون فتنهها عليه استقلال ملت ايران، محق ميداند و گاه آنان را به دليل نقض قوانين بينالمللي به شدت مورد سرزنش قرار ميدهد. البته آنچه موجب شده است كه آقاي جعفري به عنوان سردبير روزنامه انقلاب اسلامي نتواند موضع روشن و دقيقي در برابر تحولات سياسي سالهاي 57 تا 60 داشته باشد، در هم آميختن موضوعات مختلف با يكديگر است، به ويژه اينكه اين تحولات سرانجام به پيوند خوردن آقاي بنيصدر با مجاهدين خلق و خارج شدنش از طيف پايبند به مصالح ملي منجر شد. اين درهم آميختگي سياسي اكنون نويسنده محترم را در مقام روايتگر آن دوران دچار نوعي آشفتگي ميكند؛ از اين رو خواننده نه تنها اثر را روشنگر تاريخ معاصر نميبيند، بلكه حبّ و بعضها را حاكم بر روايتگري رخدادهاي اين سالهاي پر فراز و نشيب مييابد. آقاي جعفري هنگام انعكاس دادن مواضع آن روز خود و آقاي بنيصدر، حركت دانشجويان را اقدامي قابل تكريم قلمداد ميكند. اما هرگاه موضع امروز خود و طيف روزنامه انقلاب اسلامي را بازتاب ميدهد، دشمني و عداوت بر همه چيز حتي مصالح ملي و واقعيتهاي قابل تكريم تاريخي سايه ميافكند. براي نمونه، موضع آن روز آقاي بنيصدر را در مورد اينكه ملتها حق دارند به هر قيمتي از استقلال خود دفاع كنند در نامه ايشان به رئيس مجمع عمومي سازمان ملل اينگونه ميخوانيم: «... آقاي رئيس، شما نيز چون ما ميدانيد كه اگر سفارت ايران در آمريكا يك از هزار مداخله روزمره سفارت آمريكا در ايران را ميكرد مردم آمريكا بخود حق ميدادند آن سفارت را با خاك برابر كنند و همين دستگاه تبليغاتي شب و روز به ستايش آمريكاييان مشغول ميشدند و شگفتني ميآفريدند كه اين ملت تا كجا نگران استقلال و شخصيتهاي خويش است. و ترديد ندارم كه شوراي امنيت سازمان ملل متحد نيز بر ضد اين اقدام قطعنامه صادر نميكرد...»(ص110) تأييد و تكريم حركت دانشجويان از سوي روزنامه انقلاب اسلامي به حدي است كه آقاي بنيصدر به پيروي از حركت امام- كه بعد از مشخص شدن ميزان دخالتهاي آمريكا در آشوبهاي داخلي، آقاي خوئينيها را به عنوان نماينده خود در ميان دانشجويان انتخاب كرد- طي حكمي آقاي جعفري را رابط خود با دانشجويان تعيين مينمايد: «متن حكم آقاي بنيصدر بدين شرح است: برادران عزيزم آقاي محمد جعفري معرفي ميشود كه دائم با شما در تماس باشد و هر وقت مطلبي بود كه لازم ديديد اينجانب از آن آگاه گردم با ايشان در ميان بگذاريد. البته ترتيبي داده شود كه ايشان تلفني در دسترس داشته باشند که هر وقت کاري بود وسيله ايشان به اطلاع شما برسد. ابوالحسن بنيصدر 28/8/58» (ص104) عليالقاعده آقاي جعفري در آن روزها نه تنها حركت دانشجويان را نقض قوانين بينالمللي و منفي نميدانست بلكه از اين رو كه فتنههاي آمريكا را خنثي ساخت به شدت مورد تكريم قرار داد؛ لذا با اين حكم به جمع دانشجويان پيوست و در روابط عمومي ايجاد شده توسط آنها در سفارت مستقر شد. وي همچنين در فراز ديگري به اين امر معترف است كه حركت تسخير سفارت موجب افشاي مداخلات آمريكا شد: «با توجه به پيروزي و انقراض رژيم سلطنتي در ايران و استقرار رژيم جمهوري، كشور در شرايط انقلابي ويژهاي به سر ميبرد و حكومت انقلابي خواستار برگرداندن شاه فراري براي محاكمه در كشور بود، در چنين حالتي آمريكا به شاه پناه داده و ظاهراً دانشجويان در اعتراض به پناه دادن شاه دست به اشغال سفارت ميزنند. اين مسئله كه در ابتدا زمينهاي مساعد براي مطرح كردن مداخلات آمريكا در ايران و جنايات شاه و رژيمش براي افكار عمومي جهان فراهم آورده بود و آمريكا، در قبال حل مسئله گروگانگيري حاضر به دادن امتيازهاي مهمي به ايران شد اما نظر به اينكه قرار بوده كه رژيم ديكتاتوري و ناتوان ايران در مورد هر مسئلهاي كه ميشود گره آن را با دست باز كرد، آنرا با دندان باز كند، دست به بازيهاي مختلف زده شد تا مسئلهاي كه در ابتدا داراي نكات مثبتي براي كشور بود به يك غده سرطاني عليه كشور تبديل گردد.»(ص57)
اينگونه كه در اين فراز آقاي جعفري بيان ميدارد تسخير سفارت آمريكا به عنوان كانون هماهنگي همه حركتهاي ضد ايراني، مثبت بوده، البته ايشان در ادامه به نوع حل و فصل مسئله گروگانها معترض است كه اين نكتهاي درخور تأمل است و به دلايل آن در ادامه خواهيم پرداخت.
اگر حركت دانشجويان توانست مصالح ملي و در رأس همه استقلال را تأمين نمايد و بدين جهت آقاي بنيصدر نيز همچون ساير آحاد جامعه نه تنها از اين اقدام دفاع كرد، بلكه نمايندهاي از سوي خود براي استقرار در سفارت تعيين نمود، چرا از سوي نويسنده در موضعي متعارض، تأييد امام از دانشجويان مورد حمله قرار ميگيرد: «البته از رهبري نظير آقاي خميني كه انقلاب به آن شكوهمندي كه همه ملت در آن شركت داشته و ريشه بنياد سلطنت 2500 ساله را در ايران كند با گروگان گرفتن 50 كارمند سفارت كه بر اساس ميثاقهاي بينالمللي، مصونيت سياسي دارند و با اجازه دولت در داخل كشور هستند و سهل و ساده ميشود آنها را گروگان گرفت، «آنرا انقلابي بزرگتر از انقلاب اول خواند» كه توهين به كشور و ملت است، چنين اعمالي غيرممكن نبود. اما آنچه مايه شگفتي است، اينست كه آزاديخواهان، مليها، ملي مذهبي¬ها با تجربه كردن چنين اعمالي از خميني و روحانيون به خود نمي¬آمدند.»( ص 128 )
پاسخ اين تناقض را ميبايست در عداوتهاي سياسي امروز آقاي جعفري با شخصيتهاي مؤثر در آن دوران جستجو كرد. بايد اذعان داشت اينگونه رويكرد به موضوعات تاريخي نه تنها كارگشا نيست، بلكه بيش از ديگران شخص راوي را گرفتار كلافي سردرگم ميكند که رهايي از آن به سهولت ممكن نيست. هنگامي روايتگريهاي جعفري از جريان گروگانگيري، ارزش تاريخي مييافت كه مواضع ايشان و جريان روزنامه انقلاب اسلامي در زمان وقوع آن حادثه تاريخي كاملا روشن و شفاف بيان ميشد و در صورت تغيير ديدگاه آن روز بنا به دلايل و يافتههايي، علل آن به اطلاع خواننده ميرسيد. امّا آنچه پيش روي خواننده قرارگرفته روشن نميسازد چرا در فرازي حركت دانشجويان به حدي قابل دفاع است كه نويسنده سعي ميكند خود را به آن نزديك سازد و در فرازي ديگر موضوع نقض قوانين بينالمللي آن چنان پررنگ ميشود که در سايه آن تأييد امام از دانشجويان زير سوال ميرود. آيا آقاي جعفري به عنوان سردبير يك روزنامه بعدها متوجه ميشود كه حركت دانشجويان چنين تبعاتي نيز داشته است يا اينكه يافتههاي جديد ايشان اين موضوع را که سفارت آمريكا كانون همه تحركات براي انجام كودتايي در سال 58 بوده نفي ميكند؟ در هر صورت خواننده اثر انتظار دارد علت اين تغيير فاحش نظرات را دريابد. به ويژه اينكه آقاي جعفري از اين تغيير نظرات به مناسبتهاي مختلف بهره ميگيرد. دستكم براساس روايت صاحب اثر، ارتباط دانشجويان معترض به عملكرد آمريكا با آقاي بنيصدر به حدي خوب بوده كه در مورد تصميم خود با ايشان مشورت كرده بودند: «شب قبل از اشغال سفارت آمريكا، اينجانب در منزل بهجت خانم، خواهر آقاي بنيصدر با عدهاي از دوستان جمع بوديم. به آقاي بنيصدر تلفن شد، اينكه چه كسي آن شب تلفن كرد را از ياد بردهام، اما وي يكي از بچههاي گروگانگير بود. به آقاي بنيصدر اطلاع داد كه عدهاي از دوستان دانشجويان پيرو خط امام قصد دارند سفارت آمريكا را به اشغال خود درآورند و در مورد اين عمل نظر آقاي بنيصدر را جويا شد...»(ص78) البته آقاي جعفري بلافاصله مدعي است كه آقاي بنيصدر با تصميم دانشجويان مخالفت نمود، اما با توجه به تأييدهاي بعدي و اينكه بلافاصله براي همراهي با دانشجويان ايشان به سفارت ميرود اين ادعا مورد ترديد قرار ميگيرد: «وي [بنيصدر] قبل از منصوب شدن به سرپرستي وزارت خارجه هنگام غروب به سفارت آمريكا رفت و با رهبران گروگانگير در اطراف و جوانب مختلف مسئله با آنها به بحث و گفتگو پرداخت. اينجانب و آقاي مصطفي انتظاريون نيز در اين ديدار همراه آقاي بنيصدر بوديم. ظاهراً از بحث و گفتگوها چنين استنباط ميشد كه پذيرفتهاند با فشار بر آمريكا و گرفتن امتيازات و شناختن استقلال كامل انقلاب و مداخله نكردن در امور ايران و كمك نكردن به ضدانقلاب و استرداد شاه و يا حداقل بيرون كردن شاه از آمريكا، گروگانگيري را خاتمه دهند.»(ص98) بر اساس اين روايت، آقاي بنيصدر قبل از اينكه حتي مسئوليت رسمي پيدا كند نه تنها با حضور خود در جمع دانشجويان حركت آنها را تأييد مينمايد بلكه بر تكتك دلايل اشغال سفارت نيز صحه ميگذارد، اما بعدها بين دانشجويان و آقاي بنيصدر بر سر نحوه آزادي گروگانها اختلاف بروز ميكند. بدون اينكه در اين مقطع از بحث بخواهيم متعرض جزئيات اين تفاوت ديدگاه شويم بر اين نكته تأكيد ميكنيم كه برخلاف ادعاي آقاي جعفري دانشجويان نه تنها با حزب جمهوري اسلامي ارتباطي نداشتند بلكه بعكس با آن در تقابل هم بودند. ابراهيم اصغرزاده يكي از دانشجويان در اين زمينه در مصاحبه اخير خود ميگويد: «ما با حزب جمهوري مرزبندي داشتيم»(هفتهنامه شهروند امروز شماره 54، تاريخ 13/8/86) بنابراين طرح اين ادعا از جانب آقاي جعفري كه دانشجويان با هدايت حزب جمهوري اسلامي براي كنار گذاشتن مليون به چنين اقدامي دست زده بودند كاملاً عاري از حقيقت است و وي صرفاً براي توجيه اختلافاتي كه بعداً بين آقاي بنيصدر و دانشجويان بروز ميكند به اين سوژه تمسك ميجويد كه خود تناقضي غيرقابل هضم¬تر براي خواننده ميآفريند: «اشغال سفارت آمريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام كه موجب انسداد دارائيهاي كشور، تحريم اقتصادي، انزواي كامل سياسي، تجاوز نظامي عراق به ايران و امضاي قرارداد اسارتبار الجزاير گرديد، از امهات رويدادهاي پس از انقلاب محسوب ميشود. كساني كه دست به اين كار خيانتآميز زدند، آگاه و يا ناآگاه در خدمت استبداد ولايت مطلقه و بيگانگان درآمدند و بمثابه عصاي دست آقاي خميني در حذف روشنفكران، مليون، آزاديخواهان و استقرار و تحكيم ديكتاتوري ولايت فقيه عمل كردند. بعضي را عقيده بر اين است كه اين حادثه مستقيم و يا غيرمستقيم دست پخت خود آمريكاييها و بدست عوامل آنها طراحي و اجراي آن غيرمستقيم بدست عدهاي دانشجو واگذار گرديده است. ديگران بر اين باورند كه اين حادثه اتفاقي و ناگهاني از مغز چند دانشجو تراوش كرده و بلافاصله به اجرا گذاشته شده و قصد اوليه آنها نيز رسيدن به برخي اهداف سياسي بوده است... هر دو دسته قرائن، شواهد و دلايلي را دال بر اثبات نظريه خود ارائه ميدهند ولي هر دو دسته امروز، در يك چيز متفقالقولند كه برخلاف آقاي خميني كه آنرا انقلابي بزرگتر از انقلاب اول ناميد، عمل گروگانگيري بقول آقاي خاتمي يك عمل احساسي و شتابزده بود.»(ص55)
اين تحليل از وضعيت دانشجويان كه مربوط به دوران تقابل آنان با آقاي بنيصدر است هم به لحاظ شكلي ايراد دارد و هم به لحاظ محتوايي. در اين فراز اولاً سه نگاه و تحليل از عملكرد دانشجويان مطرح شده و نه دو نگاه (دانشجويان آلت دست روحانيون شده، دانشجويان آلت دست آمريكا شده، دانشجوياني كه ناگهاني چيزي به ذهنشان رسيده و وارد عمل شدهاند) ثانياً احتمالات ديگري نيز در مورد عملكرد دانشجويان دستكم براساس مطالب ديگر آقاي جعفري وجود دارد از جمله اينكه دانشجويان بعد از مطالعه در مسائل جاري كشور به اين نتيجه رسيدند كه همه فتنهها و آشوبها به نوعي به آمريكاييها مرتبط ميشود و براي اجراي تصميم خود حتي با افرادي چون آقاي بنيصدر هم مشورت ميكنند. ثالثاًً اگر كسي معتقد بوده كه دانشجويان آلت دست آمريكاييها بودند آيا امروز به اين جمعبندي ميرسد كه آنها احساسي و شتابزده عمل كردهاند؟ زيرا در امر آلت دست بودن، احساسي و شتابزده عمل كردن ديگر معني نميدهد؛ چراکه ماهيت در خدمت بيگانه بودن چه به صورت شتابزده و چه با تأمل يكي است.
اما در مورد احتمالاتي كه به صورت مخدوش مطرح ميشود: 1- دانشجويان با اين اقدام در خدمت حذف روشنفكران قرار گرفتند و اصولاً تسخير سفارت آمريكا براي ضربه زدن به مليون بود: «با غمض عين آقاي خميني، هر روز، هر شخص و يا گروهي را كه قصد حذفشان را از صحنه سياسي كشور داشتند، يا افشاي سندي مردم را عليه آنها بسيج ميكردند و بدين طريق هم در تحميق توده مردم ميكوشيدند و هم آنها را متهم و بيحيثيت ميكردند و بالاجبار از صحنه حذف ميشدند. خيلي بعيد به نظر ميرسد كه آقاي خميني نميدانسته است: كه اين عمل دانشجويان مخالف تمام موازين بينالمللي و ميثاقهاي امضاء شده از طرف جامعه بينالمللي و از جمله ايران است و يا اشغال سفارت كشوري و به گروگان گرفتن اعضاي آن، تجاوز به خاك آن كشور محسوب ميشود و اين عمل عواقبي از جانب خود آن كشور و جامعه بينالملل در بر خواهد داشت و به گروگان گرفتن كاركنان سفارت به هر دليل، خلاف حقوق بينالملل و ميثاق امضاء شده مابين دولتها در اين رابطه است.»(ص56) آقاي جعفري وقتي قصد دارد خصومت خود را با امام توجيه كند! اين مسئله را به فراموشي مي سپارد كه شخص ايشان و آقاي بنيصدر در آن مقطع معتقد بودند در حاليكه آمريكا ميرفت تا استقلال كشور را به مخاطره اندازد و كودتاي ديگري را سامان دهد نه تنها نقض اينگونه مقررات بلامانع مينمود، بلكه اين حساسيت دانشجويان نسبت به استقلال كشور قابل تحسين نيز بود؛ لذا نگاهش را به دانشجويان 180 درجه تغيير ميدهد و ضمن خيانت خواندن تسخير سفارت، آنان را عامل عينيت بخشيدن ضديت امام با مليون معرفي مينمايد. در اين ادعا نويسنده محترم با دو واقعيت تاريخي مواجه است كه ميبايست از پيش رو بردارد؛ اول اينكه امام نه تنها نگاه صنفي به قشر روحاني نداشتند، بلكه تأكيد ويژهاي بر به كارگيري شخصيتهاي غير روحاني در مناصب اجرايي مي¬كردند و ايجاد محدوديت براي شخصيتهاي روحاني حتي بعضاً موجب دلگرمي غير روحانيون به ايشان ميشد، اما آقاي جعفري براي مستند ساختن ادعاي خويش نسبتهاي كاملاً خلاف واقع به رهبر انقلاب اسلامي ميدهد كه از آن جمله است: «از نظر آقاي خميني و هسته اوليه روحاني شوراي انقلاب، اعضاي شوراي انقلاب: 1- نبايستي از شوراي جبهه ملي باشند 2- نبايستي از طرفداران دكتر مصدق باشند...»(ص6)، «تشكيل شوراي انقلاب از آيتالله طالقاني از جمله به علت اينكه وي عضو شوراي جبهه ملي است، مخفي نگاه داشته شده بود.»(ص5) و...
اين ادعاها حتي براساس آنچه در اين اثر آمده نقض ميشود. براي نمونه، آقاي بنيصدر عضو جبهه ملي سوم بود و به عضويت شوراي انقلاب درآمد. آقايان مهندس بازرگان، دكتر سحابي و دكتر شيباني هكذا؛ بنابراين تلاش آقاي جعفري براي ارائه چهرهاي صنفگرا از امام به هيچوجه با واقعيتهاي تاريخي تطبيق ندارد. دكتر سنجابي به عنوان دبيركل جبهه ملي در اين زمينه ميگويد: «در همين روزها بعضي از روحانيون درجه اول از طرف آقاي آيتالله خميني متناوباً با من ملاقات ميكردند و آنها سه نفر آقايان بهشتي و مطهري و منتظري بودند. مذاكرات آنها با من بر اين اساس بود كه من عضويت شوراي انقلاب را كه در شرف تشكيل بود قبول كنم... به من تلويحاً پيشنهاد كردند كه رياست شورا را عهدهدار بشوم.» (خاطرات سياسي دكتر كريمسنجابي به كوشش طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 81، ص348) آقاي سنجابي در فرازي ديگر مدعي است: «مدتي جلوتر يا عقبتر، براي اينكه تواريخ وقايع كاملاً در نظرم نيست، يك نفر از دوستان ما و از مرتبطين با آقايان روحانيون كه مقام دولتي نسبتاً مهمي هم داشت محرمانه به ديدن من آمد و از من خواهش كرد كه اسم او را نبرم. او از طرف آيتالله خميني ماموريت داشت و به من گفت: آقا فرمودهاند آيا شما حاضر هستيد كه رياست دولت را قبول كنيد؟ در آن موقع اختلاف بين بنيصدر و حزب جمهوري اسلامي شدت يافته بود. بله كه من نخستوزير بشوم.»(همان، ص379)
برخلاف ادعاي آقاي جعفري، امام از يك نگاه اصولي پيروي ميكرد؛ هر كسي با اين نگاه همراه بود، به كار گرفته ميشد و هرگز تعلقات غيراصولي مبناي واگذاري مسئوليت به فردي نبود. اگر جبهه ملي در برابر نص قرآن موضع نميگرفت و به مصالح ملي و اعتقادات مردم پايبند ميماند همچنان براي پذيرش مسئوليت مورد رجوع قرار ميگرفت؛ بنابراين در مقطع قبل از آبان 58 كه هنوز جبهه ملي عليه قانون اسلامي قصاص موضعي نگرفته بود هيچ محدوديتي براي به كارگيري اعضاي آن وجود نداشت، اما در اين ايام موضعگيريهاي شداد و غلاظ آقاي بنيصدر عليه دولت موقت قابل تأمل است. وي كه خود را براي رياستجمهوري آماده ميكرد آقاي مهندس بازرگان را رقيبي جدي ميپنداشت؛ لذا به هر مناسبتي، وي را به شدت آماج حملات خويش قرار ميداد. البته اين بدان معني نيست كه دولت موقت داراي ضعفهاي بسياري نبود، اما برخورد رقابتگونه طيف روزنامه انقلاب اسلامي مقولهاي متمايز از ديگران بود. يكي از دلايل ادعاهاي خلاف واقع آقاي جعفري در مورد نوع ارتباط امام با مليون ميتواند تلاش جهت تحتالشعاع قرار دادن عملكرد آقاي بنيصدر باشد. البته اين درگيري آنچنان پررنگ به ثبت رسيده است كه با اين شيوه يعني جابجايي واقعيتها، قابل رفع و رجوع نخواهد بود؛ لذا نويسنده محترم به طور مستقيم نيز در مقام توجيه برميآيد: «كساني كه آقاي بنيصدر و يا روزنامه انقلاب اسلامي را موجب تضعيف و يا شكست دولت موقت قلمداد ميكنند به نظر ميرسد كه در فهم ساده دموكراسي مشكل دارند. اگر اينها قبول دارند كه دمكراسي و آزادي يعني اينكه موافق و مخالف هر دو باشند و نظرات خودشان را هم ابراز دارند و اگر دولتي و از جمله دولت موقت با مخالفت سياسي سقوط كرده باشد كه اين عين دمكراسي است... از همه كساني كه از روي غرض، ناآگاهي و يا سادهنگري ميگويند: «آقاي بنيصدر يا روزنامه انقلاب اسلامي موجب سقوط دولت موقت شدهاند، ميپرسم مرحوم بازرگان چه عملي را خواست و يا شروع كرد و آقاي بنيصدر و روزنامه انقلاب اسلامي كمك نكردند و با آن مخالفت كردند؟»(صص19-18) آقاي جعفري در ادامه در اين زمينه ميافزايد: «گرچه مرحوم مهندس بازرگان از درج دو نكته ذكر شده، در رابطه با سفر اصفهان و بويراحمد و به ويژه نكته اول ناراضي بودند و به همين علت ما را توبيخ كردند و اجازه ندادند كه خبرنگار ما همراه ايشان به الجزاير برود، اما احدي را گمان بر اين نيست كه انتقادهايي از اين نوع و يا شديدتر از آن، چه به حق و چه به ناحق، باعث سقوط و يا استعفاي دولتي گردد.»(ص22)
اما به اعتقاد اعضاي دولت موقت آقاي بنيصدر خصمانهترين موضعگيريها را عليه آقاي بازرگان داشته است زيرا همانگونه كه اشاره شد، به زعم خويش برنامهريزي براي آينده را با موفقيت دولت موقت ناممكن ميپنداشت. مهندس علياكبر معينفر - عضو شوراي انقلاب و رئيس سازمان برنامه و بودجه دولت موقت- در اين زمينه ميگويد: «در خود شوراي انقلاب آقاي بنيصدر به عنوان يك عامل ضد دولت در همه جا فعاليت ميكرد، در هركجا كه به سخنراني ميپرداخت احساسات جوانان را نسبت به دولت موقت بيشتر تحريك مينمود و لذا دولت تثبيت نشده را تضعيف ميكرد. او نيز بعدها متوجه اشتباه خود شد. در اينجا يك شوراي انقلاب ناهماهنگ شكل گرفت. روشنفكران عضو شوراي انقلاب براي خود زمينهسازي ميكنند تا مقامها را در آينده در دست گيرند. در انتخابات رياستجمهوري دوره اول ده، بيست نفر از همين روشنفكران مذهبي نامزد هستند. همه در تلاشند كه وضعيت بالاتر پيدا كنند. اكثر روحانيان شورا با مهندس بازرگان موافقند و موافق تندروي نيستند.»(سقوط دولت بازرگان، به كوشش دكتر غلامعلي صفاريان، انتشارات قلم، چاپ دوم، سال 83، ص284) متأسفانه آقاي جعفري براي پنهان كردن واقعيتهاي تاريخ، آنچه در مورد جريان روزنامه انقلاب اسلامي صادق بوده را به روحانيون و امام نسبت ميدهد به خصوص اين كه حتي سرسختترين دشمنان امام نميتوانند ادعا كنند كه چنين شخصيتي به دنبال ايجاد موقعيت براي خويش يا به طور صنفي براي روحانيون بوده باشد. براي روشنتر شدن اين واقعيت كه امام به هيچ وجه به چيزي جز مصالح ملي و رشد مردم نميانديشيدند به ذكر تحليل ايشان از نتيجه انتخابات سال 63 ميپردازيم: «مهمان احمدآقا بوديم؛ امام هم شركت فرمودند. بيشتر در مورد انتخابات بحث شد. امام فرمودند، بعضي از جاها كه ائمه جمعه و روحانيون سرشناس دخالت كردهاند، ناموفق بودهاند و اين را نشان استقلال فكري مردم ميدانستند.»(به سوي سرنوشت، كارنامه و خاطرات هاشميرفسنجاني سال 63، به اهتمام محسن هاشمي، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 85، ص70) ايجاد محدوديت براي ائمه جمعه در سراسر كشور در ارتباط با معرفي كانديدا از سوي امام نيز از جمله شاخصهاي روشني است كه ايشان هرگز مصالح صنفي و فردي را دنبال نميكردند.
2- ادعاي اينكه دانشجويان بازيچه آمريكاييها شدند؛ هرچند اين ادعا در چندين فراز تكرار شده است، اما آن چنان دور از ذهن است كه پرداختن به آن به نوعي اتلاف وقت تلقي خواهد شد. آيا ميتوان احتمال حتي اندكي براي اين ادعا قائل شد كه آمريكا بزرگترين تحقير تاريخ را براي خود رقم بزند؟ اگر تسخير سفارت آمريكا در يك برنامه كوتاه مدت پيروزي را براي اين كشور به ارمغان ميآورد ميتوانستيم اين احتمال را قابل بررسي بپنداريم، اما رسوايي براي بزرگترين قدرت نظامي جهان تا جايي رقم خورد كه مجبور شد دست به اقدام نظامي براي پايان دادن به غائله سفارت خود بزند و اين اقدام نيز صرفاً بر رسواييهايش افزود. ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در ايران در پايان كتاب خود (مأموريت در ايران) در اين زمينه مينويسد: «... روش سست و بيبنياد حكومت كارتر در سياست خارجي و اقدامات برژينسكي، كه هنوز قادر به درك واقعيت مسائل ايران نبود، كه در نوامبر 1979، به گروگانگيري اعضاي سفارت آمريكا منجر شد و يك دوران تحقير ملي- كه در تاريخ آمريكا نظير آن ديده نشده است- آغاز گرديد...»(خاطرات دو سفير، مترجم محمود طلوعي، تهران، نشر علم، 1375،ص255). ضمن اينكه همانگونه كه اشاره شد، آقاي بنيصدر قبل از درگيري با دانشجويان بر سر چگونگي پايان دادن به ماجراي سفارت همواره از آنان با احترام ياد ميكرد و به تجليل از آنان ميپرداخت؛ به عبارت ديگر، اين احتمال كه دانشجويان در جهت اهداف آمريكاييها حركت كرده باشند از ديد طيف روزنامه انقلاب اسلامي در حد صفر بود. براي نمونه، آقاي بنيصدر در كسوت رياستجمهوري نيز در مصاحبه با لوموند از اين جوانان به بزرگي ياد ميكند و به تعبيري از اقدام آنان تجليل مينمايد: «بنيصدر همچنين خاطرنشان كرد كه او سعي خواهد كرد راهحل مصالحهآميزي را به دانشجويان مبارزي كه گروگانها را در اختيار دارند بقبولاند، او گفت: «ما هرگز عليه اين ميهنپرستان جوان كه صداقت و احساسات انقلابيشان ترديد ناپذير است به اعمال خشونت متوسل نخواهيم شد. در صورت اختلافنظر، من براي متقاعد كردن آنها به قبول نظرم به سفارت آمريكا خواهم رفت.»(بيست و پنج سال در ايران چه گذشت، داود علي بابايي، انتشارات اميد فردا، جلد دوم، چاپ اول، سال 83، ص78)
3- دانشجويان ناگهان مسئلهاي به ذهنشان رسيده و عليه سفارت آمريكا وارد عمل شدهاند؛ اين احتمال نيز به دلايل متعددي منتفي است. اولاً آمريكاييها بسياري از فعاليتهاي خود را عليه انقلاب اسلامي در پوشش گروههاي چپ ماركسيستي انجام ميدادند. هرچند ماهيت اين گروههاي چپگراي تجزيهطلب كاملاً آمريكايي بود، اما همين ترفند برخي از دانشجويان و حتي سياستمداران را به لحاظ تشخيص سياسي دچار مشكل كرده بود. براي نمونه در همان ايام، انجمنهاي دانشجويي دانشگاهي مانند علم و صنعت معتقد بودند براي متوقف شدن فتنهها و آشوبآفرينيهاي اين گروهها بايد سفارت شوروي را مورد تعرض قرار داد. نيفتادن در دام حركتهاي انحرافي آمريكاييها نشان از مطالعه دقيق تحولات سياسي و تاريخي، همچنين تيزبيني دانشجويان پيرو خط امام داشت. ثانياً نوع برنامهريزي تسخيركنندگان سفارت آمريكا با وجود پيشبينيهاي آمريكاييان بعد از انتقال محمدرضا پهلوي به كشورشان حكايت از آمادگي بسيار بالاي دانشجويان داشت. ثالثاً علاوه بر اين كه بعد از تسخير سفارت اسناد به دست آمده بر صحت تحليل دانشجويان گواهي ميدادند، نوع عمل آنها در حاليكه دولت و تا حد قابل توجهي شوراي انقلاب مخالف تسخير سفارت آمريكا بود نشان از نوعي پختگي سياسي داشت؛ به عبارت ديگر اين دانشجويان افرادي نبودند كه بدون مطالعه و برخورداري از تحليل به يكباره به ذهنشان رسيده باشد كه به چنين كاري اقدام كنند. به طور كلي آقاي جعفري تلاش دارد دانشجويان را بيهويت و فاقد درك و فهم سياسي معرفي كند و در اين صورت است كه ميتواند آنها را بازيچه بيگانه يا روحانيون بخواند. اگر دانشجويان آن گونه كه نويسنده ادعا ميكند زمينه بازيچه شدن را داشتند چرا آقاي بنيصدر كه با آنها رابطه بسيار صميمي داشت نتوانست آنها را در خدمت اهداف خود بگيرد. اما روحانيون مؤسس حزب جمهوري كه داراي چنين رابطهاي نبودند توانستند؟ برخلاف اين ادعاي غيرمنطبق بر واقعيت، آقاي هاشمي به صراحت موضع خويش را اعلام ميدارد: «در 13 آبان 1358، من و آيتالله خامنهاي در مكه بوديم، كه خبر تصرف سفارت آمريكا را شب هنگام در پشتبام محل اقامتمان، هنگامي كه آماده خواب ميشديم از راديو شنيديم، تعجب كرديم، زيرا انتظار چنين حادثهاي را نداشتيم، سياستمان هم اين نبود... يكبار هم كه [در تاريخ 25 بهمن 1357] گروهي مسلح به سفارت آمريكا حمله كردند و آنجا را به اشغال درآوردند، از طرف دولت موقت، نمايندهاي [ابراهيم يزدي]، رفت و مسئله را حل و فصل كرد. بنابراين واضح بود كه نه شوراي انقلاب و نه دولت موقت تمايلي به چنين اقداماتي نداشتند... اكنون ما در مقابل يك عمل انجام شدهاي قرار گرفته بوديم».(انقلاب و پيروزي، كارنامه و خاطرات سالهاي 1357 و 1358 هاشميرفسنجاني، به كوشش عباس بشيري، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 83، ص370) البته همان گونه كه اشاره شد دانشجويان نيز با حزب جمهوري اسلامي مرزبندي داشتند و اين امر به صراحت در خاطرات آقاي بنيصدر نيز مورد تأكيد قرار گرفته است: «ح.ا. در بيانيه دفتر تحكيم وحدت در آن زمان، يك نكته ديگر هم ديده ميشود... در آن بيانيه اظهار داشتند: «آقاي آيت از بانيان حزب جمهوري اسلامي و رئيس بخش سياسي حزب با يك سري تحليلهاي ذهنگرايانه خويش خيال ميكند ميتواند نيروهاي متعهد و معتقد به خط امام را به بازي گرفته و با بيهودهگوييهاي خود ملت را به تمسخر بكشد.» بنيصدر: بله، آنها عموماً مخالف بودند. مطلب اين است، اينان كه خود را خط امام ميدانستند به خط ما هم خيلي نزديك بودند».(درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنيصدر اولين رئيسجمهور ايران، به كوشش حميد احمدي، انتشارات انقلاب اسلامي، آبان 1380، آلمان، ص289) همان گونه كه اشاره شد، دانشجويان نماينده بنيصدر را بدون كمترين مشكلي به درون سفارت ميپذيرند، اما نماينده شوراي انقلاب را كه از مؤسسان حزب جمهوري اسلامي بود هرگز به درون سفارت راه نميدهند: «وقتي بچهها سفارت را گرفتند و شوراي انقلاب مرحوم باهنر را به عنوان نماينده تعيين كرد اما بچهها او را نپذيرفتند، گفتند اگر سحابي بيايد ما با او صحبت ميكنيم. شوراي انقلاب هم پذيرفت كه من به عنوان نماينده بروم. من خود هم تعجب كردم و گفتم به اين بچهها نبايد تسليم شد.»(سقوط دولت بازرگان، به كوشش دكتر غلامعلي صفاريان، گفتوگو با مهندس عزتالله سحابي، شركت انتشارات قلم، چاپ دوم، 1383، ص203)
بنابراين منابع متعدد و متنوع بر اين واقعيت تأكيد دارند كه دانشجويان روابطي غيرحسنه با حزب جمهوري اسلامي داشتند و داراي همراهي و همفكري روشني با جريان مقابل حزب بودند و اگر بعدها با آقاي بنيصدر مشكل پيدا كردند به هيچ وجه به دليل تحت تأثير حزب واقع شدن نبود.
اما اين كه چرا دانشجويان با وجود داشتن روابطي حسنه با جريان روزنامه انقلاب اسلامي در ادامه حضور خود در سفارت آمريكا با آن دچار تقابل شدند بحث مهمي است كه ميتواند برخي ابهامات تاريخي را برطرف سازد.
اولين نكتهاي كه در اين زمينه بايد يادآور شد برنامهريزي دانشجويان براي يك حركت اعتراضي كوتاه مدت بود. اين واقعيت توسط بسياري از دانشجويان ابراز شده است، از جمله خانم معصومه ابتكار در اين زمينه مينويسد: «قرار بود براي كارهاي مقدماتي گروههايي تشكيل شود. يك گروه به عنوان متقاضي ويزا وارد سفارت شده، منطقه را شناسايي كرده و نقشه مقدماتي محل ساختمانها و واحدهاي داخل مجتمع را تهيه ميكرد. گروه ديگر از ساختمانهاي بلند خيابان طالقاني و ساير خيابانهاي اطراف مشرف به سفارت نقشه مجتمع را از بالا تهيه ميكرد. گروه ديگر كه كوچكتر بود وظيفه تامين غذا و امكانات براي حداكثر سه روز را به عهده داشت. در آن زمان هيچكس خوابش را هم نميديد كه اشغال سفارت بيش از اين طول بكشد. هدف از اين كار قدرتنمايي و صدور بيانيهاي جسورانه بود.»(تسخير، معصومه ابتكار، مترجم فريبا ابتهاج شيرازي، انتشارات اطلاعات، سال 1379، ص69) يا در فرازي ديگري از اين كتاب آمده است: «در پايان آن جلسه طولاني كه اولين جلسه از جلسات متعدد بعدي بود، كسي پيشبيني نميكرد اشغال سفارت بيش از چند روز به طول انجامد.»(همان، ص96)
يكي از عواملي كه موجب شد دانشجويان در سفارت حضور طولاني مدت پيدا كنند توفيق آنان در دستيابي به برخي اسناد بود كه بعد از خراب شدن دستگاه خردكن، مأمورين سيا موفق به نابودي آنها نشده بودند. همچنين دانشجويان به سرعت دريافتند كه ميتوانند برخي اوراق رشته رشته شده را به هم بچسبانند. خانم ابتكار در اين زمينه مينويسد: «سپس در انتهاي كريدور، در فولادي قفل شده ديگري پيدا كردند. آنها بالاخره به قلب ساختمان مركزي رسيده و به زودي درمييافتند در پشت آن در، ستاد جاسوسي سازمان سيا قرار دارد. جايي كه هنوز چند نفر در آنجا پنهان شده و به سرعت سرگرم نابودي هزاران سند بودند. اسنادي كه دخالت آمريكاييها را در امور ايران برملا ميكرد. با وجود اين كه مأموران امنيتي در آن اتاق تا ساعت دو بعدازظهر مقاومت كرده و حجم زيادي از اسناد را از ميان بردند، وقتي بالاخره دانشجويان موفق به ورود شدند فايلها و گاوصندوقهاي دست نخورده به آنها اطمينان خاطر داد. ملت ايران هنوز به هزاران پرونده دست نخورده دسترسي داشت و به زودي مشخص شد بسياري از اين پروندهها مدرك جرم هستند.»(همان، ص89)
اسناد به دست آمده موجب شد تا دانشجويان در مقام استفاده از كارمندان سفارت براي گويا سازي آنها برآيند زيرا اين اسناد توسط كساني تهيه شده بود كه اكنون عمدتاً در اختيار دانشجويان قرار داشتند: «تا پايان هفته، سيستم بايگاني نسبتاً منظمي ايجاد كرده بوديم كه حاوي زندگينامه و شرح وظايف هر يك از گروگانها بود. اين پروندهها را با اطلاعاتي كه از سفارتخانه يا صحبتها و مصاحبههاي غيررسمي با گروگانها به دست ميآورديم، روزآمد ميكرديم. در حالي كه برخي از آنها از دادن اطلاعات درباره سمت خود در سفارت اكراه داشتند، برخي ديگر مشتاقانه همكاري و مسايل را براي ما روشن ميكردند.»(همان، 117)
خانم ابتكار در زمينه اسناد موجود در سفارت ميافزايد: «برنامهاي كه در سفارت مورد استفاده قرار ميگرفت اسناد را به «دسترسي رسمي محدود»، «محرمانه»، «سري»، «فقط براي رؤيت» و «فوق سري» تقسيمبندي ميكرد. در چند ساعت نخست اشغال آمريكاييها توانسته بودند بيشتر اسناد فوق سري و برخي از اسناد سري را نابود كنند. با مطالعه ساير اسناد به اين نتيجه رسيديم كه آنها ميتواند حاوي نكات مهمي درباره افرادي از درون خود انقلاب باشد. به زودي دريافتيم اين افراد- كه برخي از آنها سمتهاي بسيار بالايي داشتند- ممكن است در تضعيف نهضت انقلابي ما تلاش كرده باشند... سازمان سيا آشكارا بر اين باور بود كه در صورت نفوذ به موقع در ردههاي عالي ميتواند هر انقلاب يا نهاد سياسي را كنترل كند. اين سازمان در پي آن بود كه اين كار را به ويژه در ايران انجام دهد. هر چه باشد سازمان سيا در اين زمينه تجربهاي طولاني داشت. اسناد سفارت فرمولي تغيير ناپذير را برملا ميكرد. دو طرف براي گپي غيررسمي در يك مهماني چاي شركت ميكردند. طرف ايراني در برابر غرب احساس حقارت نشان ميداد و تمايل خود - يا دولتش- را براي استفاده از حمايتهاي آمريكا اعلام ميكرد. آنگاه ابعاد ضد امپرياليستي و ديني انقلاب را مورد انتقاد قرار داده تا اعتماد طرف آمريكايي را جلب كند. در اين فرايند آنها ميزان شگفتانگيزي از اطلاعات بسيار محرمانه و اطلاعات فردي در مورد شخصيتهاي سياسي اصلي و حتي گاه درباره خود امام را رد و بدل ميكردند. اسناد معمولاً شامل توصيف روانكاوانه منبع، از جمله گرايشها و ويژگيهاي فردي وي نيز ميشد. يكي از اسنادي كه مرا بسيار شگفتزده كرد، شرح ملاقات يكي از ماموران سياسي سفارت با يكي از مقامات وزارت امور خارجه ايران بود. اين سند سري به توصيف اقامتگاه امام خميني در قم از زبان مقام ايراني طرفدار آمريكا اختصاص داشت در آن همه چيز بود: درهاي ورودي، پنجرهها، اتاقها و حتي درهاي پشتي. به موجب اين سند اطلاعات ارائه شده براي سرويسهاي مربوطه آمريكا اهميتي حياتي داشت.»(همان، صص9-127)
به اين ترتيب حضور كوتاه مدت دانشجويان در سفارت آمريكا در اعتراض به استمرار دخالت اين كشور در ايران و پذيرش شاه، به تدريج ميرفت كه طولاني شود، زيرا فصل جديدي پيش روي دانشجويان كه اكنون به قدرت بيبديلي در معادلات سياسي دست يافته بودند، گشوده شد. دانشجويان قبل از تسخير سفارت ميپنداشتند كه آمريكا صرفاً در بحرانها و غائلههاي مناطق مختلف كشور دخالت مستقيم دارد، اما اكنون علاوه بر دستيابي به مستنداتي در اين زمينه، واقعيتهاي جديدي كه هرگز به مخيله آنها خطور نميكرد پيش رويشان بود و آن اسنادي در زمينه تلاش آمريكا براي نفوذ به داخل اين انقلاب نوپا بود: «در حالي كه آمريكاييها با موفقيت بخش عظيمي از اسناد سري و فوق سري را نابود كرده بودند، هزاران سند سري و فوق سري در فايلها يا گاوصندوقهاي ساختمان مركزي دست نخورده باقي مانده بود. فايلها را به راحتي باز كرده و به محتواي آنها دسترسي يافتيم. ولي گاوصندوقها با قفلهاي تركيبي پيچيده و بزرگ داستان ديگري داشتند. اوايل آذرماه موفق به يافتن قفل سازي شديم كه در باز كردن قفل تركيبي تخصص داشت. او براي اينكه رمز قفلها را پيدا كند ساعتها به صداي آنها گوش داد تا بالاخره توانست از هفت گاوصندوق در سه تاي آنها را باز كند. سپس با شرمندگي از ما عذرخواهي كرد و گفت كه درباره بقيه گاوصندوقها نميتواند كاري انجام دهد. از آنجا كه سه گاوصندوق باز شده حاوي اسناد بسيار حساس بود بيش از پيش مصمم شديم به هر قيمت ممكن قفل باقي را نيز باز كنيم... در حساسترين اسناد براي اشاره به افراد مورد نظر از كلمات رمز با كلمه «منبع» استفاده ميشد. ماموران سيا يا كارمندان سياسي با بسياري از شخصيتهاي سياسي كه به نظر آنها ليبرال يا طرفدار غرب بودند قبلاً تماس گرفته تا بتوانند درباره نقاط ضعف احتمالي يا كانالهاي نفوذ، اطلاعات محرمانه كسب كنند. برخي از اين افراد به عنوان رهبران بالقوه مخالف شناسايي شده و ميتوانستند راه را براي سقوط آنچه به نظر آنها احزاب «راديكال ضدآمريكايي» بود هموار و شخصيتهاي معتدلتر را جايگزين آنها كنند. وقتي حساسترين اسناد، به ويژه اسنادي كه با تحولات جاري و شخصيتهاي ليبرال ارتباط داشت مرتب به فارسي خلاصه شد، برخي از برادران آنها را خدمت امام بردند. امام از ايشان خواستند هر چه پيدا شده، بدون ملاحظه اينكه درباره چه كسي است، افشا شود و فرمودند خود به دقت اوضاع را دنبال ميكنند.»(همان، صص2-130)
با طولاني تر شدن حضور دانشجويان در سفارت آمريكا آنها به تدريج موفق به بازگشايي همه گاوصندوقها و دستيابي به اسناد بسيار تعيين كننده و كشف رموز بيشتري ميشدند. افشاي اسناد، جواناني را كه بر اساس يك تحليل درست عمل كرده بودند بيش از پيش در كانون توجه همه جريانات سياسي و اقشار مختلف مردم قرار ميداد. اين امر، يعني حمايت فوقالعاده جامعه از دانشجويان، قدرتي را شكل ميداد كه براي بسياري گروهها و شخصيتهاي سياسي نگران كننده بود؛ اما حمايت قوي مردمي مانع از آن ميشد كه بتوانند به طور مستقيم عليه تسخيركنندگان سفارت اقدامي بكنند. گروههايي چون مجاهدين خلق و شخصيتهايي چون بنيصدر كه در ابتدا به عنوان حاميان جدي دانشجويان ظاهر شده بودند به دليل نگراني از روند افشاگريها با توسل به شيوههاي مختلف درصدد خارج ساختن دانشجويان از سفارت برآمدند، زيرا صرفاً از اين طريق ميتوانستند كانون قدرتمند سياسي شكل گرفته را از ميان بردارند: «تنها چند هفته پس از اشغال سفارت ابوالحسن بنيصدر كه در آن زمان از اعضاي شوراي 15 نفره انقلاب بود و در دي ماه 1358 به رياستجمهوري رسيد، مبارزهاي را آغاز كرد تا ما را مجبور به تحويل همه اسناد به دولت كند. وي نخستين بار اين مسئله را در جلسات شوراي انقلاب مطرح كرده و براي جلب حمايت از اين طرح وقت و انرژي بسياري صرف كرده بود... شايد ميانديشيد كه ادامه افشاگريها، سياستهاي وي را به خطر مياندازد و شايد از اين نگران بود كه برخي اسناد درباره تماسهاي مخفيانة او با يك تاجر آمريكايي رو شود.»(همان، ص138)
به اين ترتيب نگرانيها از اينكه چه اسنادي ممكن است به دست دانشجويان افتاده باشد، موجب بروز تدريجي موضعگيريهاي جديد ميشود و بنيصدر مورد اعتماد دانشجويان و حامي آنها را به وادي جديدي ميكشاند. تا آن زمان به هر انگيزهاي اولين رئيسجمهور ايران در رأس منتقدان مشي ليبرالي دولت موقت قرار داشت و توانسته بود از اين طريق اعتماد دانشجويان را به خود جلب كند، اما اكنون اصرار دانشجويان بر ادامه بررسي اسناد به دست آمده از سفارت آمريكا هر روز بيشتر بنيصدر را به صف دولت موقت نزديكتر ميساخت. شناخت ماهيت مجاهدين خلق نيز موجب شد تا اين سازمان به ظاهر ضدامپرياليستي نيز از سوي دانشجويان طرد شود: «در اواسط دي ماه اطلاع يافتيم مجاهدين خلق- كه بعدها مشخص شد در خدمت قدرتهاي خارجي هستند- به يكي از اسناد بسيار حساس سفارتخانه دست يافتهاند. تحقيقات را آغاز و به زودي اين گزارش تأييد و مشخص شد آنها سند را از طريق يكي از هواداران خود كه در بين دانشجويان نفوذ كرده، به دست آوردهاند. اين دانشجو به سرعت شناسايي و اخراج شد. سند مورد اشاره حاوي اطلاعاتي درباره ديدارهاي مخفيانه يكي از اعضاي سازمان مجاهدين (منافقين) به نام سعادتي با ديپلماتهاي شوروي بود كه اطلاعات مربوط به آن را سفارت آمريكا از طريق نيروهاي كميته به دولت موقت ارائه داده بود.»(همان، ص141)
همچنين برخي اسناد، ماهيت گروههايي چون فرقان را كه به لحاظ تشكيلاتي به صورت غيرمستقيم توسط مجاهدين خلق هدايت ميشد و نيز ارتباط خط ترور را با سفارت آمريكا كه از همان روزهاي اول پيروزي انقلاب آغاز شد، روشن ميساختند: «تكان دهندهترين اسناد درباره گروهي سياسي به نام فرقان بود. فرقان گروه كوچكي متشكل از نوجواناني بود كه حتي از ابتداييترين شناخت درباره اسلام بيبهره بودند، چه رسد به بينش لازم درباره مسائل معاصر. رهبران اين گروه به اعضا آموخته بود كه قتل شخصيتهاي مذهبي موقعيت آنها را بهبود ميبخشد. با همين تفكر دو تن از رهبران برجسته مذهبي، آيتالله مرتضي مطهري و آيتالله مفتح توسط آنها به شهادت رسيدند. مردم معتقد بودند گروه فرقان را عناصر خارجي حمايت و هدايت ميكنند. اسنادي كه در سفارت به دست آمد درستي گمان مردم را ثابت كرد. اين اسناد نشان ميداد آمريكا از طريق اشخاص ثالث با گروه فرقان تماس گرفته بود.» (همان، ص146)
دانشجويان همزمان با تلاش براي گشودن گاوصندوقها و كشف رمزها تلاش خستگيناپذيري نيز براي بازسازي اسناد رشته رشته شده به كار گرفتند. در فروردين ماه 1359 آنها به اسنادي دست يافتند كه دلايل تلاش آقاي بنيصدر براي خارج ساختن دانشجويان از سفارت و تحويل اسناد به دولت را مشخص ميساخت: «در اوايل فروردين فرايند بازسازي، اسناد بيشتري را برملا ساخت. نخستين سند، گزارش ملاقات رادزفورد با SD LURE در تاريخ 29 آگوست در خانه وي بود. در اين ملاقات بنيصدر ضمن ابراز نگرانيهاي خود، شوراي 15 نفره انقلاب را به دليل ناكارآمدي مورد انتقاد قرار داده و همچنين مخالفتهايي را با امام ابراز داشته بود. سند دوم شرح ملاقات رادزفورد با تامس آهرن بود. چهارمين سند شرح ملاقات وي با بنيصدر بشمار ميرفت. سند پنجم، ارزيابي رادزفورد/ كاسين درباره ملاقاتهايش با او و خلاصهاي از نقاط ضعف و قوت وي بود: «او كه جاهطلب و سياستمداري زيرك است، ظاهراً با احتياط و با توجه به روزي كه (امام) خميني از صحنه خارج شود نقش خود را بازي ميكند... او كه توطئهگري كهنه كار است ميتواند در آينده در صورتي كه حس كند انقلاب از اهدافش دور ميشود يا براي وي منافعي وجود دارد، عليه انقلاب توطئه كند... ميداند كه بايد با اطرافيان خود رفتار محتاطانهاي داشته باشد... اين ترديد احتمالاً باعث خواهد شد همه پلها را پشت سر خود خراب نكند»... وقتي مجموعه كامل اسناد SD LURE تكميل شد، آنها را به تامس آهرن نشان داديم تا درباره آن نظر دهد. آهرن تائيد كرد كه يكي از برنامههاي دولت آمريكا به ويژه سازمان سيا، تماس با شخصيتهاي ذينفوذ در جنبش انقلابي بود. وقتي امام خميني در پاريس حضور داشتند، به يكي از افسران بازنشسته سازمان سيا دستور داده شد به فرانسه برود و با بنيصدر ديدار كند. وي خود را نمايندة يك شركت آمريكايي معرفي و ابراز تمايل كرده بود تا با او درباره چشماندازهاي روابط اقتصادي با غرب صحبت كند. بنيصدر نيز موافقت كرده بود. آهرن افزود وقتي بنيصدر به ايران آمد «ستاد سازمان سيا» تمايل داشت موضوع را دنبال كند و مسئوليت اين پروژه به من سپرده شد. هدف نهايي ما استخدام بنيصدر بود، ولي براي رسيدن به اين هدف مراحل مختلفي بايد طي ميشد. در مرحله نخست، وي مستقيماً از قضيه آگاه نبود. او تنها به عنوان يك مشاور مالي كه دربارة مسايل سياسي نيز توصيههايي دارد، خدمت ميكرد. در مراحل بعد دربارة مسائل مهمتر و حساستر مورد مشورت قرار گرفته و توصيههايي به او ميشد. آهرن به ما گفت كه بنيصدر موافقت كرده در ازاي دستمزد 1000 دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت كند. ولي هيچ وقت پولي دريافت نكرد.» (همان، صص4-152)
دستيابي دانشجويان به چنين اسنادي در مورد آقاي بنيصدر، وي را كه تا آن زمان انتقاداتي به نحوه افشاگريها داشت، تبديل به يكي از مخالفان سرسخت جواناني نمود كه تعريف و تمجيدهاي پررنگي از آنان كرده بود. آنچه آقاي جعفري از مخالفتهاي تند و تيز جريان روزنامه انقلاب اسلامي با تسخير كنندگان سفارت آمريكا مطرح ميسازد مربوط به مقطعي است كه آقاي بنيصدر متوجه شد دانشجويان، اسناد مهمي در مورد وي به دست آوردهاند و قصد انتشار آن را دارند. منطق سياسي اولين رئيسجمهوري ايران حكم ميكرد تا پيشدستي كند و موقعيت سياسي دانشجويان را متزلزل سازد و البته برخي خطاهاي دانشجويان فرصت لازم را در اختيار آقاي بنيصدر قرار ميداد. برخي معتقدند قدرت روزافزون اين جوانان بعضاً موجب غرور آنان شده بود و همين امر لطماتي را متوجه اين حركت بزرگ ساخت. خانم ابتكار به مواردي از اين خطاها در برنامههاي تلويزيوني دانشجويان اذعان دارد: «برنامه با آرامش آغاز شد، ولي با غلبه احساسات بر آن دو دانشجو، به سوي سرزنش، تقبيح و حتي محكوم كردن افراد نام برده در سند پيش رفتند و تا پايان برنامه اين وضع ادامه يافت. آنها ظرف چند دقيقه بيطرفي خود را زير پا گذاشته و پيش از اينكه مردم بتوانند تصميم بگيرند و مقامات قضايي حكمي صادر كنند، حس انتقامجويي را به بينندگان منتقل كرده بودند... در همان جلسه تصميم گرفتيم اقدامي جبراني انجام دهيم. عذرخواهي رسمي از همه كه به صورت يك بيانيه در اختيار رسانههاي جمعي قرار گرفت.»(همان، ص143) البته بروز اين گونه خطاها منحصر به همين نمونه نبود. آنچه در مورد آقاي ميناچي صورت گرفت كه منجر به اعتراضات گسترده شد موردي ديگر از اين دست بود. آقاي ميناچي در مدتي كمتر از 24 ساعت آزاد شد و شخصيتهايي همچون دكتر بهشتي نيز به جمع منتقدان اين نحوه افشاگري پيوستند: «... سه عيب داشت يك عيبش اين بود كه همهي اوراق و اسناد مربوط به يك فرد، يك مؤسسه بايد ارائه شود تا مردم بتوانند جمعبندي كنند. در برخي موارد گفته ميشود كه همه اوراق يكجا ارائه نميشود، خوب اگر قرار است مردم دربارهي يك فرد يا مؤسسه چيزي بدانند بايد همه اوراق آنجا را بخوانند تا بتوانند جمعبندي كنند. نقص دوم اين بود كه بايد همان شب كه اين اوراق از راديو و تلويزيون و روزنامهها پخش مي شود آن فرد يا گروه هم بتواند بيايد و توضيح بدهد. تنها به قاضي رفتن درست نيست. ملت قاضي است. فرمولي را هم براي اين كار در نظر گرفته شده و پيشنهاد گرديده و اميدواريم به زودي مطرح شود و رويش بحث شود، اينست كه بايد دانشجويان كليهي اسناد مربوط به فرد يا گروه فتوكپياش را، در اختيار او بگذارند تا او مطالعه كند و توضيحات خود را بدهد و از توضيحاتش نوار و صدا و تصوير برداشته شود و از افشاي دانشجويان هم نوار اسلايد و صدا و فيلم گرفته شود و بعد هر شبي كه اينها ميخواهند نشان بدهند كه قبلاً اعلام كنند افشاگري ميشود، تا طرف مقابل كه مردم وقتي افشاگري تمام ميشود تلويزيون خود را خاموش نكنند و بدانند كه طرف مقابل هم بعد صحبت خواهد كرد تا همه را يكجا گوش كنند، ببينند... از نظر ما اين عدل اسلامي است.» (روزنامه اطلاعات 2 اسفند 58)
در حالي كه آقاي بهشتي با علم به اينكه اسناد موجود سفارت عمدتاً مربوط به جرياني است كه نگاه بسيار مثبتي به غرب دارند و اين جريان با حزب جمهوري اسلامي ضديت ميورزيد، اينچنين سختگيرانه نسبت به افشاگري دانشجويان نظر ميدهد، متأسفانه آقاي جعفري براي پنهان ساختن واقعيتها مسائلي را به آقاي بهشتي نسبت ميدهد كه با شخصيت وي كاملاً بيگانه است: «اما متاسفانه آنها (مجاهدين و چپهاي افراطي) با حادثهسازيهاي پيدرپي خود، در گنبد و كردستان و دانشگاه براي آقاي خميني و حزب جمهوري اسلامي فرصت ايجاد ميكردند تا به قبضه كردن قدرت و به زعم آقاي بهشتي تحقق «ديكتاتوري صلحا» مشروعيت بخشيدند و بنا به قولي ديگر از آقاي بهشتي كه گفته است، ما بايد ديكتاتوري ملي داشته باشيم.»(ص36)
اولاً آقاي جعفري به کارگيري واژههايي چون «ديكتاتوري صلحا» و «ديكتاتوري ملي» را به نقل از تقي رحماني در کتاب «سقوط دولت بازرگان، ص143» به دكتر بهشتي نسبت ميدهد كه وي نيز اين ادعا را به نقل از «يکي از دوستان» مطرح ساخته است. ثانياً در اين روايت مجهول، تقي رحماني ذکري از ديکتاتوري صلحا به ميان نياورده و ثالثاً در يک بحث تاريخي به هيچ وجه نمي¬توان به اين گونه نقل قولهاي فاقد راوي مشخص، استناد کرد. از طرفي چرا ايشان مشخص نميسازد ماهيت مجاهدين خلق و چپهاي افراطي كه بعدها به عنوان چپ آمريكايي معرفي شدند چه بود و چرا توطئهها در نقاط مختلف براي تجزيه كشور منجر به تقويت امام ميشد؟
اگر جرياناتي چون دولت موقت و روزنامه انقلاب اسلامي ميتوانستند در برابر تحركات آمريكا محكم بايستند عليالقاعده به عنوان مدافع راستين تماميت كشور نزد مردم محبوب ميشدند. آقاي جعفري اصولاً به اين مسئله نميپردازد كه اگر اين حادثه سازيهاي بيگانه براي نيروهاي اصيل فرصتي شدند تا صداقت و درستي خود را به اثبات رسانند چرا براي طيف خود ايشان فرصت نشد؟ براي روشن شدن اين حقيقت بدون اينكه خواسته باشيم به منابع مختلف استناد جوييم به خاطرات خود آقاي بنيصدر نظر ميافكنيم. البته هيچكس در مورد غائله كردستان (كه از روز 23 بهمن 57 آغاز شد) ترديد نداشت كه آمريكاييها با هدايت نيروهاي نظامي، ساواكي و... قصد ايجاد بحران در اين منطقه را دارند. هرچند به حسب ظاهر شعار خودمختاري ميدادند، اما پادگانها يكي پس از ديگري مورد حمله قرار ميگرفت و اشغال ميشد كه به طور مشخص با شعار خودمختاري در تعارض بود. گرفتن پادگانها به روشني حكايت از يك حركت تجزيهطلبانه داشت و همين امر موجب شد كه همگان به آن حساس شوند و تلاش نمايند تا اهداف كساني را كه تا ديروز در خدمت ساواك و بيگانه بودند براي مردم غيرتمند كردستان روشن سازند. شنيدن اين روايت از زبان آقاي بنيصدر مناسب خواهد بود: «خلاصه شوراي انقلاب هيئتي را معين كرد كه در آن هيئت، آقاي طالقاني بود، آقاي بهشتي بود و من... ما رفتيم به سنندج و ما را در محلي مثل اين كه مدرسهاي بود، جا دادند. روز دوم به هنگام صبح ديديم كه بيرون محل اقامتمان چند تير شليك شد، بعد، آقاي عزالدين حسيني وارد شد. به علامت اين كه ايشان ميآيند، از سوي سواران ايشان تير شليك شد. مرحوم طالقاني خيلي بهش برخورد. روحاني ميآيد به ديدار روحاني آن هم با تفنگچي! مثل اينكه ساختمان را محاصره كرده باشند... طالقاني خيلي عصباني شده بود و به او توپيد و گفت: «ما آمديم مسئله را صلح و صفا بدهيم و شما تفنگچي آوردي اينجا دور محل اقامت ما؟! تفنگچي چيدي؟! شما آن وقت كه از ساواك حقوق ميگرفتي، آن موقع خودمختاري نميخواستي، حالا، اين ملت انقلاب كرده، الا بالله ميخواهي بهم بزني؟!»(درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنيصدر اولين رئيسجمهور ايران، به كوشش حميد احمدي، انتشارات انقلاب اسلامي، آلمان، 1380، ص237)
در فرازي ديگر آقاي بنيصدر به صراحت اذعان دارد كه غائلهگران در كردستان خودمختاري را بهانه قرار داده بودند تا به اهداف ديگري نائل آيند: «من ميگفتم، اينهايي كه اين كار را كردند، در واقع خودمختاري را بهانه كرده بودند، در حاليكه خواستهشان را شوراي انقلاب هم قبول كرده بود. چرا آن را بهم زديد؟! در واقع اين مشروع جلوهدادن آن حركت قهرآميز بود. اين از كجا مايه ميگرفت؟! اگر مسئله خودمختاري بود، از اين فرصت بهتر چه ميشد؟ با اينكه وقتي در آن انتخابات يازده نفر كه به عنوان شوراي شهر انتخاب شده بودند، اين آقايان با انداختن نارنجك به خانه اعضاي شورا و انواع اذيتها، مجبورشان كردند به استعفا و روشن شد كه نخير، خودمختاري بهانهشان بود، در حاليكه، اينان انتخاب شدند تا شهر را اداره كنند. وقتي شما آن انتخابي را كه مردم انجام دادند، با قهر و خشونت بهم ميزنيد، اين بهانه است يعني برنامهديگري داريد. اين را خواستم يادآور بشوم كه اين آقايان، اين كار را هم كردند و تنها جنگ نبود كه راه انداختند. قبل از جنگ اين كارها را كردند، وقتي كه ارتش، آن محل ستادشان را گرفت از جمله مداركي كه كشف شد، تقسيم انبار اسلحه لشكر ارتش بود و قرار بود تقسيم بشود بين فدايي خلق، كومله و حزب دمكرات كردستان. بعد هم معلوم شد كه عراق عامل اصلي تحريك در اين ماجرا و جنگ بود.»(همان، صص40-239)
آقاي بنيصدر در اين فراز معترف است كه حزب دمكرات و ديگر عوامل آشوب در كردستان به عنوان عامل بيگانه عمل ميكردهاند؛ البته همانگونه كه اشاره شد، علاوه بر استقرار نيروهاي تحت حمايت آمريكا در جوار مرز ايران در عراق به رهبري پاليزبان، آمريكاييها به طرق مختلف به گروههاي به ظاهر چپ كمك ميرساندند كه آقاي بنيصدر به يك مورد آن اشاره دارد و آن توزيع سلاح بين اين گروهها با هدايت صدام است. حال مناسب است كه در مواضع پنهان آقاي بنيصدر با اين جريانات وابسته به آمريكا تأمل كنيم: «بنيصدر: وقتي به اروپا آمديم و قضيه تشكيل شوراي ملي مقاومت پيش آمد، آقاي رجوي آمد و گفت كه حزب دمكرات به رهبري آقاي قاسملو ميخواهد عضو شورا بشود. گفتم: نه نميشود چون ايشان بايد در قضيه كردستان توضيح بدهد چرا جنگ راه انداخت.»(همان، ص240)
آقاي بنيصدر عليرغم همه اين اعترافات در مورد ماهيت اقدامات حزب دمكرات و ديگر گروههايي كه با تحريك آمريكا سعي در تضعيف حركت استقلالطلبانه ملت ايران داشتند زماني كه از مسائل پشت پرده خود با اين گروهها ميگويد، حقايق روشن ميشود: «بنيصدر... نوري دهكردي... بلند شد و گفت: «قاسملو گفت كه بنيصدر به ما پيغام داد، اگر اسلحهتان را بگذاريد زمين سرتون را ميبرند.» بله، دهكردي چنين شهادتي را در آن روز در آنجا داد. اين شخص كه الان رهبر حزب دمكرات كردستان است در كتابش اين مطلب را نوشته. اسمش چيست؟ ح.ا: حسنزاده. بنيصدر: بله او اين مطلب را در كتابش نوشته. بعداً در پاريس به قاسملو گفتم: شما اصلاً تزتان غلط بود... شما بهتره روي اين خط برويد، يك كنفدراسيون در منطقه بشود كه اين كردهاي منطقه بهم وصل شوند و عضوي از اين كنفدراسيون بشوند او گفت: هان! اين خيلي خوب فكريه.»(همان، ص242)
خواننده اثر با در كنار هم گذاشتن اين فرازها از سخنان آقاي بنيصدر به سهولت به پاسخ اين سؤال ميرسد كه چرا هرچه فشار آمريكا بر ايران بيشتر ميشد موقعيت روحانيت اصيل و ساير پيروان امام در ميان مردم تقويت ميگشت؟ همانگونه كه از بيان اولين رئيسجمهوري ايران استنباط ميشود نيروهايي از اين دست در كنار مردم ملاحظاتي نيز با كانونهاي قدرت پيدا كرده بودند و همين امر نيز موجب دوگانگي در رفتار آنان ميشد. اين واقعيت تلخ متأسفانه در مورد بسياري از مليون صادق بود. هرچه فشار قدرتهاي سلطهگر غربي بر ايران بيشتر ميشد تعارضات در مواضع و عملكردهاي آنان فزوني مييافت. در حاليكه نماينده اعزامي دولت موقت به كردستان مدتي گم ميشود مردم به شدت نگران تماميت ارضي كشور بودند، البته بعداً مشخص ميشود كه نماينده اعزامي از سوي آقاي بازرگان به جاي مذاكره رسمي با حضور مقامات محلي، چند روزي به داخل تشكيلات گروه¬هاي مسلح برده شده و ميهمان آنان بوده است. همين امر موجب شد كه وي پس از بازگشت از كردستان توسط نخستوزير عزل شود. همچنين بسياري از مقامات محلي منصوب دولت موقت به صراحت از مواضع اين گروهها حمايت ميكردند كه موضعگيريهاي آنان در مطبوعات آن زمان منعكس شده است. در اين ايام نگرانيها موجب شد تا راهپيمايي بزرگ سراسري وحدت امت با امام در چهارم آبان 58 برگزار شود كه طي آن مردم سياستهاي منفعلانه دولت موقت را به شدت مورد انتقاد قرار دادند و خواهان قاطعيت بيشتر در برابر گروههايي شدند كه با هدايت بيگانه آشوبآفريني ميكردند. متأسفانه رئيس دولت موقت نه تنها نتوانست به اين خواسته به حق مردم پاسخ گويد، بلكه سپهبد قرني را كه حمله اين گروهها به پادگانها را دفع كرده بود از رياست ستاد مشترك ارتش عزل كرد. اين نظامي غيرتمند بعد از خانهنشين شدن، متأسفانه توسط همين گروههاي آمريكايي به شهادت رسيد. آيا علت اين عدم قاطعيت در برابر گروههاي وابسته جز اين بود كه دولت موقت و به طور كلي مليون گوشه چشمي به همان قدرتي داشتند كه عامل تحريكات و تشنجات بود؟ آقاي بنيصدر به صراحت اذعان دارد كه به طور همزمان با هر دو جبهه ارتباط داشته است، به عبارتي، ضمن عضويت در هيئت شوراي انقلاب با گروههاي ضدانقلاب نيز تماس داشته و از موضع دلسوزي، آنان را به زمين نگذاشتن سلاح توصيه ميكرده است. وي براي توجيه چنين خيانتي به ملت به آن جنبه انساني ميدهد و ادعا ميكند كه اگر اين گروهها سلاحشان را به زمين ميگذاشتند امام تكتكشان را سر ميبريد؛ لذا آنها را به ادامه حركتهاي مسلحانه تشويق كرده است. اولاً نفس چنين ارتباطي از سوي آقاي بنيصدر با گروههايي كه خود، آنها را خائن به ملت ميخواند محل بحث است. بر چه اساسي چنين صميميتي بين وي و نيروهاي وابسته به بيگانه وجود داشته كه به آنان رهنمود نيز ميداده است؟ ثانياً چرا آقاي بنيصدر به اين سؤال پاسخ نميدهد كه بسياري از نيروهاي فريب خورده در كردستان، وقتي سلاح خود را به زمين گذاشتند و زندگي عاديشان را از سر گرفتند آيا تكتك سر بريده شدند؟ ثالثاً مگر پيشنهاد ايجاد كنفدراسيون كرد (متشكل از كردهاي تركيه، سوريه، عراق و ايران) قبل از آن توسط اسرائيل مطرح نشده بود كه ايشان آن را به نام خود مطرح ميسازد. رابعاً آيا در چارچوب اين طرح قرار بود بخشهايي از خاك سه كشور جدا شود و به ايران بپيوندد كه اين چنين با افتخار مورد تأكيد آقاي بنيصدر قرار ميگيرد؟!
در اينجا بايد خاطرنشان ساخت اسرائيل كه بيشترين دشمني را با ايران بعد از انقلاب دارد به عنوان مبتكر طرح ايجاد كردستان واحد، تضعيف ايران را پي ميگيرد، اما از آنجا كه تركيه به عنوان همپيمان آمريكا راضي به تجزيه بخشي از خاكش نيست اين طرح در اجرا با موانعي مواجه ميشود؛ بنابراين طرح كنفدراسيون ماهيتي كاملاً ضدايراني داشت و فقط فردي بدون علاقهمندي به اين مرز و بوم ميتوانست مدافع آن باشد. به طور طبيعي مردم اين موضعگيريهاي متعارض و چندنبشي را مورد تأمل قرار ميدادند و هر روز ميزان بياعتماديشان به جريانات متمايل به غرب بيشتر ميشد. در اين حال تنها راه جلوگيري از آگاهي مردم از واقعيتها آن بود كه از مشاركت ملت در امور جامعه كاسته شود. آقاي بنيصدر دقيقاً با همين اعتقاد، تلاش زيادي داشت تا از حضور مردم در صحنههاي مختلف اجتماعي، سياسي و... بكاهد. وي صرفاً با مشاركت سياسي مردم در امور جامعه مخالف نبود، بلكه مخالفتهاي آشكاري هم با مشاركت مردم براي جبران عقبماندگيهاي عمراني داشته است: «هنگامي كه جهاد سازندگي را ايجاد كرده بودند، روزي آقاي بنياسدي به آقاي بنيصدر گفت: «به اين يكي ديگر نميتوانيد هيچ ايرادي بگيريد». آقاي بنيصدر از وي پرسيد طرح جهاد سازندگي يعني چه؟ آقاي بنياسدي جواب ميدهد به جاي اينكه جوانان توي شهرها بازي راه بيندازند و به قول شما بشوند بازوي استبداد، آنها را بفرستيم توي روستاها سازندگي كنند. آقاي بنيصدر ميگويد: اين هم ايراد بزرگ دارد. شما به اسم شهر و روستا ميخواهيد همه جا را به كنترل اين آقايان (منظور روحانيون حزب جمهوري است) در بياوريد. شما جوانها را به اسم سازندگي روانه روستاها ميكنيد و بعد اينها ميشوند ابزار دست هركسي كه اختيار اين ابزار را در دست گرفت.»(ص44) بعدها حتي در اوج فشارهاي نظامي دشمن در حمله به مناطق وسيعي از كشور آقاي بنيصدر مانع جدي مشاركت مردم در دفع اين تهاجم بود؛ بنابراين ميتوان گفت جرياني كه موضع شفاف و صادقانهاي نسبت به مصالح ملي نداشت نه تنها از مشاركت مردم و از حضور پررنگ آنها در صحنههاي مختلف سياسي، اجتماعي، عمراني و... خرسند نبود، بلكه در سر راه آن مانع تراشي نيز ميكرد. يكي از دلايل عداوت ورزي آقاي بنيصدر با دانشجويان نيز همين تاثيرگذاري آنها بر روند مسائل سياسي بود: «[دانشجويان] دست به تشكيل دولت در دولت زدند كه در تمام امور داخلي و خارجي به نحوي دخالت ميكردند.»(ص167) يا در فرازي ديگر آقاي جعفري ميگويد: «دانشجويان پيرو خط امام كه مدعي بودند؛ «... ما متهم شدن به ايجاد دولت در دولت را در جهت انقلاب و مصالح كشور نميديديم» اما در تمام موارد شاخكهاي خود را همه جا پهن كرده و دقيقاً در راستاي دولت در دولت عمل كردهاند و از جمله در رابطه با عذرخواهي كارتر از ملت ايران ميگويند احتياجي به اينكه كارتر بگويد شاه در اين [ايران] جنايت انجام داده نيست».(ص150) اين فراز علت نگراني طيف روزنامه انقلاب اسلامي را از حضور نيروهاي مردمي در صحنه سياسي كاملاً روشن ميسازد. آقاي بنيصدر در اوج بحران گروگانگيري با اهداف خاصي سعي كرد اينگونه به جامعه القا كند كه رئيسجمهور آمريكا به دليل عملكرد كشورش در ايران در دوران پهلوي از ايرانيان عذرخواهي كرده است. دانشجويان كه به زعم آقاي جعفري «شاخكهاي خود را در همه جا پهن كرده بودند» متوجه خلاف واقع بودن اين مطلب شدند و به جامعه منعكس ساختند كه هرگز كارتر از ملت ايران عذرخواهي نكرده است. نكته جالب توجه اينكه آقاي جعفري حتي بعد از سالها نميخواهد اين واقعيت را بپذيرد كه در آن زمان قصد فريب ملت ايران را داشتهاند، لذا عبارت «از جمله در رابطه با عذرخواهي كارتر از ملت ايران» را تكرار ميكند درحاليكه خبري كه خود در اين زمينه منعكس ساخته خلاف بودن اين ادعا را كاملاً روشن ميسازد: «واشنگتن يونايتدپرس- به اظهار يك منبع آگاه واشنگتن، كارتر قصد دارد ضمن اطلاعيه و يا اظهاريه نسبت به اوضاع گذشته ايران ابراز تأسف كند... كارتر در جريان پذيرايي از روزنامهنگاران اضافه كرده است كه حاضر است از حوادثي كه سالهاي گذشته در ايران روي داده و از خساراتي كه ممكن است رژيم شاه مخلوع به كشور وارد كرده باشد، علناً اظهار تأسف كند، اما مسئوليت آمريكا را در جنايات شاه سابق رد ميكند.»(ص149) خلاف واقعگويي اين جريان سياسي به ملت هرچند در همان زمان توسط دانشجويان برملا شد، اما امروز هم آقاي جعفري نميتواند ناراحتي خود را از اين حضور آگاهانه مردمي پنهان دارد. همانگونه كه اشاره شد؛ جرياناتي كه از صراحت و صداقت لازم در چالشهاي سياسي برخوردار نبودند هرچه ضديتها با ملت ايران شدت مييافت، دوگانگي در شعارها و رفتار آنها بيشتر نمايان ميگشت.
قابل تأمل اينكه به كارگيري چنين شيوههايي براي فريب ملت از سوي جريانات مشابه نيز تكرار شد. براي نمونه جرياني در مجلس ششم كه قصد داشت كشور را در برابر فشارهاي آمريكا به كرنش وا دارد از همان روشي تبعيت كرد كه آقاي بنيصدر بهره جسته بود. براي نمونه در نامه 127 نماينده به رهبري آمده بود: «رئيسجمهور وقت آمريكا براي اداي احترام به ملت ايران، در سفر آقاي خاتمي به نيويورك به دنبال فرصت براي ديدار با رئيسجمهور ايران بود و بعدها وزير خارجه وقت آن كشور رسماً به خاطر برخي سياستهاي گذشته آمريكا در قبال ايران عذرخواهي كرد.»(نگاهي به درون، متن كاملنامه 127 تن از نمايندگان محل ششم، دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، ص7)
اما خانم آلبرايت نيز هيچگاه از ملت ايران «عذرخواهي» نكرد. آنچه او گفت اين بود كه دولت آمريكا ناراحتي ملت ايران را از كودتاي 28 مرداد درك ميكند، ولي آمريكا نيز دلايل خاص خود را در اين قضيه داشت. بنابراين پيداست که انگيزه مشابهي در اين دو مقطع سعي دارد به نوعي آمريكاييها را نزد ملت ايران تطهير سازد. البته آنچه جريان روزنامه انقلاب اسلامي به عنوان عذرخواهي جلوهگر ميسازد بسيار قابل تأملتر است و استناد آقاي بنيصدر و دوستانش به اظهارات يك منبع ناشناس است كه از قصد آقاي كارتر براي ابراز تأسف نسبت به اوضاع ايران در دوران پهلوي خبر ميدهد، ضمن اينكه همين منبع آگاه تأكيد دارد كه آمريكا در قبال جنايات شاه هيچگونه مسئوليتي نداشته است. حال چگونه قصد آقاي كارتر به ابراز تأسف، «عذرخواهي» قطعي صورت گرفته توسط وي خوانده ميشود جاي تأمل بسيار دارد و خواننده ميتواند به خوبي ناراحتي آقاي جعفري را از دانشجويان به خاطر روشن كردن ماهيت برخي فريبكاريهاي جريان روزنامه انقلاب اسلامي درك كند.
موضوع ديگري كه موجب شد آقاي بنيصدر به شدت از دانشجويان خشمگين شود مسئله تشكيل كميسيون تحقيق بينالمللي جنايات شاه و آمريكا بود. آقاي جعفري در اين زمينه مينويسد: «پس از انجام مقدمات كار و تعيين اعضاي كميسيون با موافقت دولت جمهوري اسلامي ايران و دبيركل سازمان ملل متحد، اعضاي كميسيون انتخاب و چهارم اسفند وارد تهران شدند و كار خود را شروع كردند. طبق توافقي كه انجام شده بود قرار بود: 1- كميسيون با گروگانها قبل از انتشار نتيجه تحقيقات خود ملاقات كند. 2- رئيسجمهور آمريكا از ايران عذرخواهي بكند. 3- آمريكا يك كمك مالي هم به ايران بكند...».(ص137)
در اين زمينه نيز دانشجويان به سرعت متوجه توافقات پشت پرده شدند و اينكه اصولاً اين هيئت به منظور محكوم ساختن جنايات محمدرضا پهلوي و آمريكا به ايران نيامده است، بلكه هدف صدور يك بيانيه عليه ايران در ارتباط با تسخير سفارت است. واكنش هوشمندانه جوانان ايراني موجب شد كه در اين زمينه نيز واقعيتها روشن شود و مصداق ديگري از عملكردهاي دوگانه افشا گردد. دانشجويان در اين زمينه اعلام كردند اگر اين هيئت به منظور بررسي جنايات شاه و آمريكا به ايران آمده است مناسب است ابتدا بعد از بررسي اسناد موجود موضع خود را در قبال موضوع مأموريتش اعلام كند، سپس به آنان اجازه خواهند داد با جاسوسهاي آمريكايي ملاقات كنند، اما كميسيون تحقيق اعلام موضع را منوط به بازگشت به ژنو نموده بود. نكته حائز اهميت در اين زمينه اينكه هيئتي كه ظاهراً به منظور تحقيق در مورد جنايات شاه و آمريكا به ايران سفر كرده بود به هيچ وجه حاضر نشد اسناد گردآوري شده از سوي دانشجويان را تحويل بگيرد. حضور نمايندگان دانشجويان در هتل محل اقامت هيئت و سپس تلاش براي مجاب كردن اعضاي كميسيون در فرودگاه براي پذيرش مداركي كه واقعيتهاي ايران را بعد از كودتاي 28 مرداد روشن ميساخت، بينتيجه ماند و هيئت هرگز نخواست رسماً اينگونه منعكس شود كه براي بررسي جنايات آمريكا به ايران آمده است، درحاليكه قبل از حضور هيئت در ايران آقاي بنيصدر و قطبزاده اينگونه وانمود كرده بودند كه هدف از تشكيل چنين كميسيوني بررسي جنايات شاه و آمريكاست.
از جمله چالشهاي ديگري كه با فاصله كمي پس از تسخير سفارت آمريكا توسط دانشجويان به وجود آمد، اختلاف آنان با آقاي بنيصدر بر سر دولتي كردن اين موضوع بود. هرچند اعتراض چند ساعته جوانان ايراني به مداخلات آمريكا در امور داخلي كشور به دلايل مختلف ميرفت كه طولاني شود، اما دولتي كردن يك حركت مردمي براي حل آن به هيچ وجه منطقي نبود. آقاي بنيصدر مصمم بود خود به عنوان قهرمان حل اين مشكل جلوهگر شود و براي پايان دادن به حضور دانشجويان در سفارت آمريكا تنها راه را تحويل گرفتن ديپلماتها از دانشجويان ميدانست، اما موضعگيري هوشمندانه امام مانع دولتي شدن اين حركت مردمي شد. آقاي بنيصدر با اين نظر رهبر انقلاب كه نمايندگان ملت در مورد چگونگي آزادي ديپلماتها تصميم خواهند گرفت، تمامي برنامهريزيهاي خود را نقش برآب ديد. امروز بهتر ميتوان به قضاوت نشست كه اصرار آقايان به تحويل ديپلماتها به شوراي انقلاب چه ضربهاي ميتوانست به كشور وارد كند؛ زيرا به محض دولتي شدن اين موضوع، آمريكا قادر ميشد به گونهاي ديگر در صحنه بينالملل ظاهر شود و موضع بحق ملت ايران به شدت تضعيف ميشد. آقاي جعفري به نوعي اعتراف دارد كه حتي همفكران آقاي بنيصدر در شوراي انقلاب با دولتي كردن اين حركت مردمي موافق نبودند: «به هر حال بعد از خوانده شدن اعلاميه تحريم رفتن به شوراي امنيت در همان روز چهارشنبه آقاي بنيصدر شوراي انقلاب را در حضور آقاي خميني به جلسه فوري دعوت كرد. همه اعضاء شوراي انقلاب با هليكوپتر به قم رفتند. بعد از بازگشت از قم از آقاي بنيصدر پرسيدم نتيجه كار چه شد؟ وي قريب به اين مضمون گفت وقتي ما به قم رفتيم آقاي قطبزاده كه قبلاً خودش تنها رفته بود، آنجا نشسته بود. قبلاً قرار بود كه همگي اعضاي شوراي انقلاب به كار آقاي خميني اعتراض كنيم اما كسي لب از سخن نگشود... خميني گفت، طبق اطلاعات و خبرهاي رسيده اين آمريكاست كه موفق شده شوراي امنيت را تشكيل دهد و تشكيل شوراي امنيت موفقيتي براي آمريكا است و اگر با حضور وزير خارجه ايران قطعنامهاي عليه ايران تصويب ميشد هم براي ما و هم براي شخصيت شما خيلي بد ميشد. در جواب گفتم، وقتي داشت همه چيز درست ميشد، شما چنين اعلاميهاي را بدون مشورت براساس خبر مجعول دادهايد. اين خبرها را كي به شما داده است؟ وي گفت اينها از راديو و تلويزيون منتشر شده و آقاي قطبزاده هم گفت كه خبرها را من دادهام. پس از بازگشت از قم در فرودگاه مهرآباد در پاويون دولتي جلسه كرديم و من به شوراي انقلاب گفتم حالا كه آقاي قطبزاده اين آش را پخته است پيشنهاد ميكنم خودش را وزير خارجه بكنيد تا مسئله را حل كند.»(ص115) اين فراز به حد كفايت گوياي اين واقعيت است كه حتي دوستان آقاي بنيصدر در شوراي انقلاب نيز با تلاشهايي كه از جانب وي براي استفاده شخصي از اين موضوع صورت ميگرفت چندان موافق نبودند. چنانكه بعدها مشخص شد، بنيصدر در چارچوب توافقي پنهان قصد داشت موضوع گروگانها را در اختيار بگيرد و آن را در خدمت ارتقاي موقعيت سياسي خود درآورد. تحقق اين امر مستلزم آن بود كه اين حركت مردمي در اعتراض به عملكرد آمريكا كاملاً دولتي شود. تبعات منفي دولتي شدن تسخير سفارت بر منافع ملي گوياتر از آن است كه نياز به پرداختن به آن باشد. امام در چندين چالش بين بنيصدر و دانشجويان در اين زمينه از موضع دانشجويان حمايت كرد. تأييد نظر جوانان تسخير كننده صرفاً از اين رو بود كه امام مصالح ملي را در نظر داشت. متأسفانه حتي امروز اين حساسيت هوشمندانه از سوي مجريان امر بزرگداشت سالگرد تسخير سفارت آمريكا چندان مورد توجه قرار نميگيرد و هر سال بيشتر از سال قبل مراسم جنبه دولتي به خود ميگيرد، درحاليكه استمرار پايبندي به دقتنظر رهبري انقلاب ابعاد اين حركت مردمي قابل دفاع در همه مجامع بينالمللي را به بهترين وجه ميتواند روشن سازد. برخي مسئولان كشور در طول سالهاي گذشته به دليل نداشتن سعهصدر لازم به گمان اينكه اگر دانشجويان متولي بزرگداشت حركتي باشند كه خود آفريدند ممكن است در راهپيمايي و سخنرانيها انتقاداتي نيز از عملكردهاي اجرايي كنند بتدريج كنترل مراسم بزرگداشت سالگرد 13 آبان را در اختيار گرفتند و امروز 13 آباني كه نماد هوشياري ملت ايران به ويژه جوانان غيرتمند كشور بود تبديل به مراسمي تشريفاتي و رسمي شده و از اهداف اوليه به شدت دور مانده است.
از جمله تعارضات ديگري كه جريان روزنامه انقلاب اسلامي در قبال حركت دانشجويان در آن گرفتار شد موضوع افشاگريهاست. از يك سو آقاي جعفري در اين كتاب انتشار اسناد به دست آمده از سفارت آمريكا را حركتي هدفمند در جهت حذف مليون و آزاديخواهان! ميخواند و از سوي ديگر دستكم در موضوع اميرانتظام مطالب طرح شده در مورد وي را تأييد ميكند. همانگونه كه اشاره شد اين تعارض از آنجا نشئت ميگيرد كه بنيصدر قبل از دستيابي به پست رياستجمهوري، آقاي بازرگان را رقيب جدي خود ميپنداشت؛ لذا از افشاگري دانشجويان عليه نهضت آزادي استقبال ميكرد: «بنيصدر: ... قبل از اعلان نامزدي رياستجمهوري، رفتم با آقاي مهندس بازرگان صحبت كردم... او به من گفت: «شما اين كارها را ميكنيد براي اينكه ميخواهيد رئيسجمهور بشويد.» به او گفتم: من اين كارها را ميكنم چون انقلاب را محصول زندگي خودم ميدانم نسل ما غير از نسل شماست.»(درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنيصدر، اولين رئيسجمهوري ايران، به كوشش حميد احمدي، انتشارات انقلاب اسلامي، آلمان، 1380، ص250)
نكته قابل تأمل اينكه آقاي اميرانتظام امروز به صورت نماد اصلي افشاگري دانشجويان درآمده است. اگر آقاي جعفري بپذيرد كه آنچه در مورد وي مطرح شده است دغدغه همگان بوده است چگونه ميتواند به صورت همزمان ادعا نمايد: «غرور ايجاد شده، آنان [دانشجويان] را از آلت دست شدن كساني كه در صدد ديكتاتوري و قبضه كردن قدرت بودند، غافل ساخت و توجه ايشان را به اين نكته كه بصورت وسيلهاي در دست همانها، براي خارج ساختن و تصفيه آزاديخواهان، روحانيون آزاده خارج از قدرت، مليها و ملي مذهبيها، كه در ميدان مبارزه قرار گرفتهاند، منحرف ساخته و به قدرت كاذب خود معطوف گردانيد.»(صص168-167)
حال ميتوان بر اساس مواضع شخص آقاي جعفري به بررسي اين موضوع نشست كه مهمترين فردي كه با افشاگري دانشجويان حذف شد آزاديخواه بود يا در جهت اهداف بيگانگان تلاش ميكرد. نويسنده اثر درحاليكه قبلاً ادعا كرده بود: «هر سند درست و نادرستي كه عليه مليها، مليمذهبيها و نهضت آزادي انتشار پيدا ميكرد كه كمك به حذف كردنشان بود»(ص169) ابتدا در مورد اميرانتظام به صراحت ميگويد: «اينجانب هيچگونه قضاوتي در مورد اتهامات وارد به آقاي اميرانتظام نميكنم.»(ص180) چرا آقاي جعفري حاضر نيست در مورد فردي كه نماد افشاگري دانشجويان است اظهار نظر كند؟ البته ايشان در ديگر فرازهاي كتاب در مورد ارتباطات غيرمعمول وي با آمريكاييها ناگزير از اتخاذ موضع ميشود: «اما سئوال و يا معمايي كه براي من مطرح شده است: علت چه بوده است كه مرحوم مهندس بازرگان آقاي اميرانتظام را كه سفير ايران در كشورهاي اسكانديناوي بود، مامور كرده است كه در استكهلم مسائل مربوط به ايران و آمريكا و ايران و شوروي را با مامورين و يا سفراي آن دو كشور مورد مذاكره قرار دهد و چرا اين كار در تهران بوسيله افراد مسئول آن انجام نميشده است، حال چه وسيله وزيرخارجه و يا چه وسيله سفراي ايران در آن دو كشور و بنا بوده در كشور ثالثي وسيله آقاي اميرانتظام صورت پذيرد. آيا ديپلمات ديگري در دستگاه دولت موقت در تهران و يا در واشنگتن و يا مسكو وجود نداشته است كه مسائل مورد علاقه دو كشور را با آنها مورد مذاكره قرار دهند... آقاي اميرانتظام ميگويد، آمريكاييها با من در اين دو ديدار و مذاكره سه مطلب را مورد بحث و مذاكره قرار دادند: 1- ارتش عراق خيال حمله به ايران را دارد و با اسلايد جابجايي ارتش عراق را در مرزهاي ايران نشان دادند. 2- اتحاد شوروي كه از صادر كنندگان نفت است به زودي به وارد كننده نفت تبديل خواهد شد و در اين باره گزارش مفصل براي بحث تهيه كرده بودند. 3- شرح ارسال اسلحه و جنگافزار نظامي شورويها براي تجزيهطلبان كردستان و اين سئوال كه آيا شما (يعني امير انتظام.ن) به مصدق و راه وي وفاداري و از سياست وي پيروي ميكني؟ كه آقاي اميرانتظام ميگويد بله. صددرصد همينطور است. اگر مسئله مورد بحث همين سه قلم بوده است، آيا نميشد آنها را در تهران و در وزارت خارجه مورد بحث و بررسي قرار داد؟»(صص2-181) آقاي جعفري در اين فراز توجيهات آقاي اميرانتظام را نميپذيرد و اينكه مأموران آمريكايي از واشنگتن به استكهلم پرواز كنند تا چنين مسائل پيش پا افتادهاي را به بحث بگذارند منطقي نميشمارد؛ بنابراين ميپذيرد كه آقاي اميرانتظام داراي روابط مگويي با آمريكاييها بوده است. آقاي جعفري همچنين در مورد كميته مستقر شده در سفارت آمريكا و ارتباطات غيرمعمول شخصيتهاي دولت موقت با آن همان نگراني را منعكس ميسازد كه دانشجويان در افشاگريهاي خود بازتاب ميدادند: «هنگامي كه كار اين فصل به پايان رسيده بود، دوست و ميهمان عزيزي از ايران رسيد و برايم شماره 32 دوماهانه چشمانداز ايران را آورده بود. مطالب آنرا مرور كردم و به گفتگوي آقاي دكتر يزدي تحت عنوان «سي خرداد 60، فاجعهاي قابل پيشگيري» برخورد كردم... آقاي دكتر يزدي ميگويد، نظر به اينكه در ابتدا معاون نخستوزير در امور انقلاب بودم، مطالعاتي روي اسناد ساواك شده بود... با كمك يكي از مديركلهاي ساواك به ساواك رفتيم و وي چيزهاي فوقالعاده جالبي از بعضي از پروندهها به ما نشان داد و نشان داد كه اداره دوم و هشتم چقدر مؤثر كار ميكرده است. بعد از نشان دادن نمونههاي مهمي در پروندهها به مهندس بازرگان گزارش دادم و به اين نتيجه رسيديم كه اداره دوم و هشتم را بايد نگه داريم.»(ص67)
البته آقاي دكتر يزدي به اين واقعيت اشاره ندارد كه دولت موقت تلاش داشت تيمسار مقدم را به عنوان رياست ساواك حفظ كند و به عبارت ديگر، كل اين تشكيلات مخوف را - كه كاملاً در كنترل آمريكاييها بود- در اختيار گيرد. پرداختن به اين مسئله كه دادستاني انقلاب آقاي مقدم -رئيس ساواك- را در نخستوزيري دستگير كرد و متعاقب آن مرحوم بازرگان در نامهنگاريهايش چه حمايتي از اين فرد كرد بحث مبسوطي را ميطلبد، اما لازم است صرفاً به اين نكته از زبان آقاي اميرانتظام اشاره شود كه برخلاف نظر آقاي دكتر يزدي اطلاعات مورد نظر مستقيماً از آقاي مقدم اخذ ميشده است: «سپهبد ناصر مقدم به ديدنم آمد تا در جلسات متوالي بخشي از اسرار پشت پرده ساواك را براي دولت انقلاب بازگو كند... مقدم رئيس ساواك پس از ترك اتاق من در راهروي نخستوزيري توسط عوامل دادستاني دستگير و به زندان قصر منتقل شد. نخستوزير پس از اطلاع از اين اقدام دادستاني، نامهاي با خط خود نوشت و جان خود را در گرو جان تيمسار مقدم قرار داد و بدين وسيله ميخواست از مرگ اين بانك اطلاعات ايران جلوگيري نمايد.»(آنسوي اتهام- خاطرات عباس اميرانتظام، نشر ني، صص30-29) بنابراين تلاش دولت موقت بر آن بود كه كليت ساواك را با محوريت مقدم حفظ كند. براي روشن شدن اهميت اين رياست ساواك براي آمريكاييها مناسب است از زبان يكي از رؤساي اين سازمان مخوف به اين امر توجه كنيم: «سالي كه ارتشبد نصيري قرار بود از سمت رياست ساواك منتقل و به سفارت در پاكستان منصوب شود، مرا به ماموريتي به پاريس اعزام نمود و در موقع خداحافظي به من تاكيد كرد كه تا ميتواني ماموريت خود را زودتر انجام بدهيد و به ايران برگرديد. قرار است من در شغل ديگري، سفارت در پاكستان، انجام وظيفه بكنم. من سرلشكر معتضد را به سمت رئيس و شما را به سمت قائممقام ساواك به اعليحضرت پيشنهاد كردهام و ايشان هم تصويب فرمودهاند. زودتر مراجعت كنيد تا به حضور ايشان معرفي شويد. اما من در پاريس اطلاع پيدا كردم كه سپهبد مقدم به رياست ساواك تعيين شده است. اين ماجرا گذشت و من از پاريس برگشتم... تا اينكه خود ايشان تلفن كرد و خواست به ملاقات ايشان بروم... ارتشبد نصيري در مورد مطلبي كه قبل از عزيمت من به پاريس در مورد رياست سرلشكر معتضد و قائممقامي من گفته بود، توضيح داد كه: «آمريكائيها از طريق اردشير زاهدي پيغام داده بودند كه سپهبد مقدم مناسبترين افسر براي رياست سازمان اطلاعات و امنيت كشور است. لذا اين انتخاب طبق نظر آنها انجام گرفته است.»(داوري، سخني در كارنامه ساواك، نوشته سرتيپ منوچهر هاشمي، رئيس اداره هشتم ساواك، انتشارات ارس، لندن، سال 1373، صص7-406)
بنابر اظهارات شخصيتهاي تعيين كننده دولت موقت، عمدتاً از طريق آقاي اميرانتظام اين دولت سعي در حفظ ساختار ساواك- كه يك تشكيلات كاملاً آمريكايي و اسرائيلي بود- داشت. ارتباط اين تشكيلات با سفارت آمريكا و حتي رسميت دادن به آن از طريق كميته مستقر در داخل سفارت مقوله بسيار نگران كنندهاي به حساب ميآمد كه حتي آقاي جعفري در اين نگراني شريك است: «حسب گزارش قضات دادسراي انقلاب اسلامي و كوزيچكين و آقاي دكتر يزدي، آقاي سعادتي بوسيله تيم ساواك دستگير شده است و ماشاءالله قصاب جزو تيم بوده و سعادتي را وي دستگير كرده و سپس او را به دادستاني تحويل داده است. حال بر آقاي دكتر يزدي كه در جريان اين امور بوده، فرض است كه نقش واقعي كميته سفارت آمريكا به سرپرستي ماشاءالله قصاب در رابطه با دستگيريها بوسيله تيم اين كميته و نقش خود ماشاءالله قصاب و سوابق كاري وي و همكاريش با تيم اداره دوم و بويژه رابطهاش را با سفارت آمريكا و اينكه چه نياز و ضرورتي وجود داشت كه تنها در اين سفارتخانه كميتهاي مستقر شود را براي افكار عمومي روشن سازند.»(ص68)
از آنجا كه كميته مستقر در داخل سفارت آمريكا مستقيماً زير نظر وزارت خارجه عمل ميكرد محمل خوبي براي ارتباطات غيرمعمول شده بود، همان روابطي كه در استكهلم نيز دنبال شد. به اين ترتيب آمريكاييها توانسته بودند حلقهاي به وجود آورند تا منوياتشان غيرمستقيم تأمين شود. به طور قطع آقاي مقدم نميتوانست نيروي دولت موقت محسوب شود، اما اعتماد آقاي بازرگان به اين قبيل افراد متأسفانه موجب شده بود كه شبكه مورد نظر آمريكاييها همچنان فعال باشد. بحث اطلاعات دادن آمريكاييها به دولت موقت در مورد جاسوسي سعادتي موردي است كه اين جريان چندان پرهيز در بيان آن ندارد، گرچه آقاي اميرانتظام در روايت خود واقعيت را تحريف كرده است و عامل اطلاع دهنده را يك ساواكي اعلام مينمايد، اما بر اساس اسناد سفارت كه خانم ابتكار نيز در كتاب خود (تسخير) به آن اشاره دارد اين موضوع با واسطه كميته مستقر در سفارت، به دولت موقت منتقل ميشود. به طور قطع اين قبيل خطدهيها منحصر به يك مورد نبوده و براساس اسناد تمامي موضوعات مورد نظر آمريكا را در بر ميگرفته است. به ويژه اينكه بعدها ثابت شد حتي برخي ساواكيهايي كه بعد از انقلاب به دليل اعلام همراهي ظاهري با مردم توسط دولت موقت مجدداً ابقا شده شده بودند، ارتباطات خود را با آمريکايي¬ها حفظ كردهاند: «آقاي ريشهري [وزير اطلاعات] آمد... ماجراي فرار و دستگيري رئيس اداره هشتم ساواك را- كه پس از انقلاب تاكنون با ما همكاري داشته و گويا دو طرفه كار ميكرده- گفت.»(به سوي سرنوشت، كارنامه و خاطرات هاشميرفسنجاني سال 63، به اهتمام محسن هاشمي، نشر معارف انقلاب، سال 1385، ص483)
جالب اينكه آقاي جعفري در اين كتاب هرچند در برخي فرازها به شدت به افشاگري دانشجويان ميتازد و آنان را بازيچه دست كساني ميخواند كه ميخواستهاند مليون را كنار بزنند، اما در مورد كميته مستقر در سفارت آمريكا ضمن نقل فرازهايي از نامه بازپرسان و قضات سابق دادسراي انقلاب اسلامي كه درخواست استمرار افشاگري دانشجويان را داشتند مينويسد: «با وجودي كه بازپرسان و قضات سابق دادسراي انقلاب و ديگران از دانشجويان پيرو خط امام مصراً خواستار شدند كه داستان پر از رمز و راز و آكنده از توطئه كميته مستقر در سفارت آمريكا و حاج ماشاءالله قصاب سرپرست آن و رابطهاش را با سفير و ساير مامورين آمريكا و اينكه چه كس و يا كساني بنيانگذار آن بودهاند را بدون تاخير افشا نمايند و اگر سندي در اينگونه روابط موجود است را به اطلاع همگان برسانند، متاسفانه دانشجويان پيرو خط امام اين پيام و ساير پيامها را ناديده گرفته و در اين گونه روابط لب از لب نگشودند.»(ص69)
آقاي جعفري همچنين در پاسخ به توضيحات آقاي ابراهيم يزدي در مورد كميته مستقر در سفارت آمريكا ميگويد: «يكي از وظايف شما بعنوان دولت، حفظ امنيت سفارتخانهها بود، لاجرم مامورين حفظ امنيت آنها، طبعاً بايستي در اختيار و ارتباط با شما باشند و از اين نگاه كميته مستقر در سفارت آمريكا نيز بايستي تحت نظر شما بوده باشد، اما بطوريكه عنوان شده شما ماشاءالله قصاب را نميشناختهايد و از شما تبعيت نميكرده است. در اين صورت جاي اين سئوال نيست كه چرا از تاريخ 25 بهمن 58 (57) كه سفارت به وسيله چريكهاي فدايي خلق مورد حمله قرار گرفت تا تاريخ 21 مرداد ماه 58 كه آقاي مهدويكني، انحلال كميته سفارت آمريكا را اعلام كرد، از جانب دولت و يا وزارت خارجه كه حافظ امنيت سفارتخانهها است، سخني به ميان نيامده است؟» (ص59) آيا جا ندارد خواننده از نويسنده كتاب اين پرسش را مطرح سازد كه مگر افشاگري دانشجويان در مورد اميرانتظام پاسخ به خواسته آقاي جعفري و ديگران نبود؟ اگر آقاي يزدي منكر ارتباط با ماشاالله قصاب است اما آقاي اميرانتظام ميپذيرد با ساواكيهاي مرتبط با سفارت آمريكا تماسهايي داشته است؛ بنابراين در حاليكه فرد دارنده بيشترين نقش در ارتباط با كميته و سفارت آمريكا در رأس افشاگري دانشجويان قرار داشت چرا بايد در تناقضي آشكار اينگونه عنوان شود كه آزاديخواهان هدف افشاگريها واقع ميشدند؟ البته همانگونه كه اشاره شد، جريان روزنامه انقلاب اسلامي از افشاگري عليه نيروهاي دولت موقت استقبال و حتي خود همانگونه كه آقاي جعفري بيان داشته به نوعي با آن همراهي ميكرد، اما چون اين افشاگريها دامان آقاي بنيصدر را ميگرفت فرياد برآورد كه حيثيت آزاديخواهان لكهدار شد.
تناقضات در گفتار آقاي جعفري محدود به اين مسائل نيست و ادعاي ايشان در ارتباط با امام دچار بيشترين سردرگمي قلم است. موضع غيرمنصفانه و خصمانه نويسنده با اين شخصيت بزرگ موجب شده است كه مطالب خلاف واقع بسياري را صرفاً به منظور تخريب جايگاه ايشان مطرح سازد. آقاي جعفري ادعا ميكند كه امام به دليل همراهي آيتالله طالقاني با جبهه ملي مخالف عضويت ايشان در شوراي انقلاب بود. اولاً بسياري از اعضاي ديگر اين شورا داراي چنين سوابقي بودند و هيچگونه مخالفتي با عضويت آنان صورت نگرفت. ثانياً آقاي جعفري خود خبر انفصال آقاي طالقاني را از نهضت آزادي در پاريس ميدهد (كه البته ايشان به پاريس نرفتند). انفصال آقاي طالقاني از نهضت بدين معني است كه ايشان ديگر با جبهه ملي ارتباطي نداشتند زيرا ارتباط اين شخصيت با جبهه از طريق نهضت آزادي بود: «يكي دو هفته مانده به پرواز انقلاب وي به اتفاق مرحوم طالقاني در پاريس اعلاميه انفصال از نهضت آزادي داده» (ص24) البته بايد خاطرنشان ساخت که آقاي طالقاني در ايران چنين اقدامي نمود. ثانياً ارادت امام به آيتالله طالقاني فراتر از اين بحثها بود. انتخاب اين عالم بزرگ به عنوان اولين امام جمعه تهران خود بهترين گواه بر اين مدعاست. همچنين آقاي جعفري ادعا ميكند كه امام در مورد آدمكشان دوره پهلوي گفتهاند: «بايد فقط هويت آنها ثابت بشود بايد آنها را همين كه هويتشان ثابت شد كشت»(ص10) اما در فرازهاي ديگر كتاب مطالبي بيان شده است كه كاملاً خلاف اين مطلب را به اثبات ميرساند: «آقاي خميني دستور تجديدنظر در كار دادگاهها و توقف محاكمات تا تهيه آئيننامه و نحوه كار آنرا صادر كرد.»(ص10) بنابراين اگر نظر امام صرفاً احراز هويت افرادي بود كه مرتكب قتل و كشتار شدهاند اين همه دقت و نظاممند كردن دادگاهها - آنهم در روزهاي اوليه انقلاب - معني نداشت. در فراز ديگري آقاي جعفري به نقل از آقاي يزدي مطلبي را منعكس ساخته كه كاملاً در تعارض با آن چيزي است كه به امام نسبت داده شده است: «آقاي دكتر يزدي معاون نخستوزير در امور انقلاب در مورد چگونگي تشكيل دادگاههاي انقلاب بعد از 23 سال نقل ميكند: «دادگاه انقلاب را دولت تشكيل داد. من بعنوان معاون نخستوزير در امور انقلاب طرحش را دادم. رفتم پيش آقاي خميني و گفتم آقا انقلاب شده، مثل همه انقلابهاي دنيا سينههاي مردم پر از كينه و نفرت است و هر كه را ميگيرند، ميخواهند بكشند. اگر در اين مقطع اجازه داده شود كه هر كسي، هركسي را بكشد... هيچكس نميتواند جلويش را بگيرد... آقاي خميني اين حرف را پذيرفت و گفت بنشيند و آئيننامه بنويسيد...»(ص17)
البته تأكيدات امام بر رعايت حقوق افراد، حتي مجرمان، بسيار فراوان است كه به دليل اجتناب از طولاني شدن مطلب به آن نميپردازيم و صرفاً به يك نكته آنهم از زبان بنيصدر، بسنده ميكنيم: «بنيصدر: بله، رفتيم آنجا، توي حياط پسر ايشان [احمد خميني] را ديدم. او گفت كه امام گفتهاند، اين زندانيان سران حكومت مثل هويدا و سران قشون را كه به اينجا آوردهاند، با آنها بدرفتاري شده و شما با آنها صحبت كنيد و كمي اينها را دلداري بدهيد.»(ص177) متأسفانه آقاي جعفري با وجود همه اين واقعيتها كه امام در اوج درگيريهاي روزهاي اوليه انقلاب- كه هر آن امكان كودتا از سوي آمريكا و عواملش ميرفت- تا اين حد به لحاظ انساني به فكر مجرمان بود، بخش اصلي صحبت ايشان را حذف ميكند تا اينگونه استنباط شود كه گويا امام اعلام كردهاند كه نياز به محاكمه نيست. ادامه جمله امام اين است: «نصيري [را ] همين كه هويتش ثابت شد كه نصيري است بايد كشت- معذالك چند روز نگه داشتند و محاكمه كردند و اقرارات او را ثبت كردند و او را كشتند.»(صحيفه امام، جلد ششم، مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خميني، چاپ سوم، 1379، ص459 ) بنابراين امام با وجود اينكه به دليل كثرت قتلهاي افرادي چون نصيري آنها را به لحاظ قضايي مجرم ميداند محاكمه دقيق را، آنهم در كوران به همريختگيهاي روزهاي اول انقلاب توصيه ميكند تا مبادا بر اساس سليقه عمل شود. متأسفانه نويسنده كه ميداند رويه شرعي و منطقي امام در محاكمه شكنجهگران و كشتار كنندگان ملت در خيابانها، قابل خدشه نيست در نهايت بحث ديگري را مطرح ميسازد و آن نفي محاكمات و ضرورت بخشش چهرههايي چون نصيري است: «از جانب بعضي از مصلحين به آقاي خميني پيشنهاد شده بود كه مثل پيامبر به هنگام ورود به مكه عفو عمومي اعلام كند. اما گروههاي قدرتمدار كه به غير از آزادي، قبضه كردن قدرت را هدف قرار داده بودند، خواستار ضربتي عمل كردن دادگاهها و به راه افتادن ماشينهاي سريع اعدام بودند.»(ص18) ملت ايران با توجه به تجربه كودتاي 28 مرداد كه آمريكا و انگليس با استفاده از ايادي خود توانستند سلطهشان را براي سالها مجدداً اعمال كنند هرگز رهبري انقلاب را نميبخشيد اگر به افرادي چون نصيري كه در كودتا نقش داشتند فرصت ميداد تا دست به كودتاي ديگري بزنند. اگر پديده بيگانه در مناسبات داخلي نقش نداشت و همه چيز در داخل كشورمان تعيين ميشد ميتوانستيم يك بار ديگر بخشش جنايتكاراني چون نصيري را مطالبه كنيم، اما افراد خائني چون او ثابت كرده بودند كه از هر فرصتي به نفع تحکيم حاكميت بيگانه بر كشور استفاده خواهند كرد؛ بنابراين بر اساس چه منطقي آقاي جعفري در مورد محاكمه و اعدام چنين جنايتكاراني بر امام خرده ميگيرد؟ مردم آنچنان از اين جنايتكاران نفرت داشتند كه يكي از وظايف سخت، دور نگه داشتن آنان از دسترس اقشار جامعه بود؛ با اين وجود افرادي چون نصيري قبل از اينكه به مدرسه رفاه تحويل داده شوند مورد تعرض شديد واقع شده بودند كه امام به فرزندش و آقاي بنيصدر مأموريت ميدهد از آنها دلجويي كنند. متأسفانه آقاي جعفري نه تنها در برابر اينهمه بزرگواري و بزرگمنشي امام خاضع نيست، بلكه سعي ميكند با حذف بخشهايي از اظهارات ايشان واقعيتها را به گونهاي ديگر منعكس سازد.
آقاي جعفري براي تقويت موضع خصمانه خويش عليه امام از افراد ديگري نيز بهره ميگيرد، بدون اين كه به صحت و سقم ادعاهاي آنها عليه اين شخصيت كمنظير تاريخ ايران توجه كند: «آقاي منتظري نقل ميكند: «وقتي كه امام به قم آمدند به امام عرض كردم آقا حالا كه ما انقلاب كرديم قاعدهاش اين است كه هيئتهاي حسن نيت به كشورهاي همجوار بفرستيم و مواضع خودمان را براي آنان تشريح كنيم كه آنها احساس وحشت نكنند و با ما هماهنگي كنند. ايشان فرمودند: «ما كاري با آنها نداريم، من گفتم: «آقا ما كه نميخواهيم دور كشورمان را ديوار بكشيم. ايشان در آن زمان فرمودند: ما ميخواهيم دور كشورمان را ديوار بكشيم، ما كاري با آنها نداريم، ضمناً شعارهاي تند و تيز عليه آنان داديم و دم از صدور انقلاب زديم و آنان را عليه خود تحريك كرديم و بسا همين شعارها زمينهاي براي تحريك عراق و وقوع جنگ هشت ساله شد.»(ص295) صرفنظر از اينكه عامل اصلي برهم زننده روابط كشورهاي منطقه با ايران شخص مهدي هاشمي بود كه به شدت مورد حمايت آقاي منتظري قرار داشت، امام همواره در جهت تحكيم روابط با كشورهاي منطقه حركت ميكرد. حتي در مورد آمريكا نيز همانگونه كه ميدانيم، اقدام به قطع روابط سياسي از سوي كاخ سفيد صورت گرفت. در مورد كشورهاي عربي نيز حضرت امام هيچيك از پيامهاي واصله به مناسبتهاي مختلف از سوي رهبران يا مسئولان اين كشورها را بيپاسخ نگذاشت و در اين زمينه بر مبناي موازين و عرف بينالمللي عمل كرد. از جمله كساني كه در آن هنگام پيامهايي به مناسبت بستري شدن حضرت امام در بيمارستان ارسال داشته بودند، ملكخالد، پادشاه و فهد وليعهد عربستان بودند كه امام پاسخشان را بدين شرح ارسال كردند: «بسماللهالرحمنالرحيم. حضرت آقاي خالد بنعبدالعزيز، پادشاه كشور عربستان- وصول تلگراف آن حضرت نسبت به وضع كسالت و بهبودي اينجانب موجب تشكر گرديد. خوشوقتي كامل ما آن روزي است كه سلطه همه استعمارگران شرق و غرب و بخصوص آمريكاي جهانخوار از سر مسلمانان قطع و عموم پيروان مكتب مقدس اسلام بتوانند با كمال برادري و محبت استقلال خود را به دست آورده و عظمت از دست رفته خود را بازيابند. روحالله الموسوي الخميني.»(صحيفه امام، ج12، ص191)
توصيههاي امام به مسئولان سياست خارجي در مورد تقويت روابط با كشورها و تخطئه شعار برخي جريانات تندرو كه «ما ارتباط با ملت¬ها را ميخواهيم و نه با دولتها» غيرقابل انكار است. امام در پاسخ به اين شعار افراطيون گفته بودند ارتباط با ملتها از كانال دولتها ميگذرد. به ويژه در مورد عراق، عليرغم تمامي ناسازگاريهاي رژيم بعثي با حضرت امام در طول اقامت ايشان در نجف اشرف و عليالخصوص در اواخر اقامت ايشان، آقاي دعايي به عنوان سفير ايران در بغداد تعيين شد، يعني كسي كه از جمله همراهان امام به شمار ميآمد و به دليل اداره راديو روحانيت مبارز داراي روابط حسنهاي با دولت عراق بود؛ لذا بيترديد انتصاب چنين فردي به سفارت ايران در بغداد در عرف بينالملل حاكي از اهميتي بود كه ايران براي روابط سياسي خود با همسايه غربي قائل بود. حال اگر شرايط آن زمان و موج عظيم اسلامگرايي و روح پرخروش انقلابيگري را كه به واسطه وقوع انقلاب اسلامي در ايران، در سراسر منطقه به راه افتاده بود، همچنين نفوذ گسترده انديشه حضرت امام را در ميان ملتهاي مسلمان به واسطه رهبري و پيشبرد انقلابي كه بزرگترين پايگاه آمريكا در منطقه را از زير سلطه آن خارج ساخت به خوبي در ذهن داشته باشيم، بايد گفت رفتار حضرت امام در زمينه حفظ و تحكيم روابط سياسي با كشورهاي منطقه و رعايت كليه موازين ديپلماتيك و رسمي با آنها، بهترين و بزرگترين پيام حسن نيت از سوي نظام انقلابي ايران به تمامي دولتها و ملتهاي مسلمان و ديگر كشورها به شمار ميآمد. تلاش آقاي جعفري براي استفاده از آقاي منتظري به منظور زيرسئوال بردن عملكرد امام در اين زمينه دستكم براي تاريخپژوهان دستاوردي نخواهد داشت؛ زيرا درك اين حقيقت كه جريان مهدي هاشمي كه به دليل انتقال مواد منفجره به كشورهايي چون عربستان عامل عمده برهم زننده روابط ايران با كشورهاي همسايه بود، از سوي چه كسي حمايت ميشد چندان دشوار نيست.
از جمله موضوعات ديگري كه آقاي جعفري سعي نموده با استفاده از آن امام را مورد هجمه غيرعادلانه قرار دهد مسئله آقاي شريعتمداري است. وي در اين كتاب ادعا ميكند: «قبل از اينكه مرجعيت آقاي خميني وسيله آقاي شريعتمداري و ديگران تأييد شود حداقل جامعه و دولت او را به مرجعيت نميشناخت. در صورتي كه آقاي شريعتمداري قبل از آن آيتاللهالعظمي بود و از اين نگاه وجود آقاي شريعتمداري براي آقاي خميني نقطه ضعفي محسوب ميشد، بطوري كه زير بار خط و ربط سياسي وي هم نميرفت و وي را به لحاظ سياسي قبول نداشت. به اين علت بعد از اينكه قدرت بدست آقاي خميني افتاد در حذف وي لحظهاي از پاي نايستاد.»(ص241)
اولاً آقاي جعفري مدعي است جامعه، امام خميني را به عنوان مرجع نميشناخت و صرفاً حمايت مراجع وقت از جمله آقاي شريعتمداري موجب شد كه رژيم پهلوي نتواند ايشان را اعدام كند، درحاليكه دستكم قيام ملت ايران در 15 خرداد 42 و شعارهايي كه در حمايت از مرجع تقليد خود در خيابانها سر دادند خلاف واقع بودن اين ادعا را به اثبات ميرساند. ثانياً اينكه دولت دست نشانده بيگانه سعي داشت آقاي شريعتمداري را به عنوان مرجع تقليد معرفي كند، واقعيتي است كه معلوم نيست آقاي جعفري با صحه گذاشتن بر آن چه چيزي را ميخواهد ثابت كند. قطعاً نويسنده محترم بر اين واقعيت نيز وقوف كامل دارد كه ارتباط دربار پهلوي و آقاي شريعتمداري، صرفاً يك ارتباط يكسويه و ناخواسته نبوده كه به نوعي بر ايشان تحميل شود، بلكه ماهيتي كاملاً دو سويه كه مورد توافق و خواست هر دو طرف بوده، داشته است. نگاهي به پارهاي واقعيتهاي بيان شده در خاطرات برخي از وابستگان گواه است كه امام عليرغم همه مسائل آقاي شريعتمداري در قبل از انقلاب به چه ميزان بزرگوارانه با ايشان برخورد نمود و حتي در بدو ورود به قم بعد از انقلاب، به ديدارشان رفت.
آقاي شريعتمداري كه قبل از انقلاب علاوه بر رژيم پهلوي حتي با نمايندگان سيا و صهيونيستها نيز تماس برقرار ميكند تا به نوعي از رشد نهضت اسلامي جلوگيري نمايد (براي نمونه مراجعه شود به خاطرات مئير عزري، سفير اسرائيل در ايران) متأسفانه با وجود برخوردهاي بزرگوارانه امام بعد از پيروزي نهضت اسلامي نيز همچنان ارتباط خود را با سلطنتطلبها و قدرتهاي بيگانه مخالف انقلاب حفظ ميكند: «در آن موقع تعدادي عكسهاي خانواده سلطنتي و هنرمندان كه در مهمانيهاي آنها شركت ميكردند از طرف برخي از كميتههاي شميران، كه به اين عكسها در خانههاي والاحضرتها و كاخها دسترسي پيدا كرده بودند در اختيار چند مجله... قرار گرفته بود و آنها را مجبور كرده بودند آن عكسها را چاپ كنند و اين عكسها هم براي مردم كنجكاو كه ميخواستند ببينند پشت پرده افسانهاي دربار چه ميگذشته است جالب آمده... با اين همه براي اين طرف قضيه ناراحت كننده بود. من به وسيله تلفن از آيتالله (شريعتمداري) خواهش كردم دستور بدهند كه جلو چاپ اين عكسها گرفته شود و به همين ترتيب هم عمل شد و از چاپ آن عكسها جلوگيري شد.»(پس از سقوط، خاطرات احمدعلي مسعود انصاري، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سپاه، ص130) طبيعتاً چنين ارتباطاتي حتي بعد از انقلاب به صورت اتفاقي و ناگهاني برقرار نميشود، بلكه داراي ريشههاي عميقي است كه موجب ميشود يك مرجع تقليد در خدمت تأمين خواستههاي درباريان، آنهم به منظور جلوگيري از اطلاع مردم از مناسبات حاكم بر پشت صحنه دربار پهلوي، باشد. براي درك سوابق اين امر كافي است موضع آقاي شريعتمداري را در مورد جشنهاي فرهنگ و هنر شيراز از زبان وزير آموزش عالي پهلوي دوم مرور كنيم. آقاي هوشنگ نهاوندي در خاطرات ضمن اشاره به اين كه در آخرين ماههاي عمر رژيم پهلوي، در ارتباط با آقاي شريعتمداري بوده است و نصايح وي را كه از سر دلسوزي و راهنمايي ارائه ميشده، نزد شاه ميبرده، خاطرنشان ميسازد: «يك روز اوائل سپتامبر، تقريباً ساعت 9 صبح تلفن دفتر من زنگ زد. آيتالله «شريعتمداري» بود كه گفت: «به من گفتهاند كه قرار است تصميمي براي جشن هنر شيراز گرفته شود. ميدانيد، من چيزي از اين برنامهها نميدانم ولي قضيه پارسال تكان دهنده بود و غيرقابل تحمل. اميدوارم حرفم را خوب بفهميد. ولي به اعليحضرت يا هر كسي كه به او مربوط ميشود بگوييد كه لغو برنامه جشن هنر شيراز اشتباه بزرگي است. تحول اوضاع چنان است كه هر عقبنشيني يا امتياز دادن، نشاني از ضعف تلقي خواهد شد. بنابراين از اين به بعد، حكومت بايد استحكام خود را نشان دهد و قدرتنمايي كند.»(آخرين روزها، خاطرات هوشنگ نهاوندي، لسآنجلس، 1383، شركت كتاب ص168) كافي است در اينجا به ماهيت جشن هنر شيراز كه موجي از اعتراض اهل ديانت و فرهنگ به دنبال داشت و سرانجام نيز در مسير فرهنگ زدايي خود، سر از استهجان و رسوايي در آورد توجه داشته باشيم تا بهتر بتوانيم در مورد اين خطدهي آقاي شريعتمداري به درباريان قضاوت كنيم. تئاتر تمام عريان و نزديكي جنسي در يك بازي خياباني در شيراز حتي تأسف و تأثر افرادي را كه تقيدي به دين نداشتند برانگيخته بود، اما آقاي شريعتمداري براي حفظ ديكتاتوري وابسته به آمريكا توصيه ميكند در برابر اعتراضات گسترده مردم اين برنامه لغو نشود؛ زيرا اين نوع عقبنشينيها موجب تقويت نهضت اسلامي ميگردد. البته براي اينكه روشن شود كه قدرتطلبي آقاي شريعتمداري او را به چه وادياي كشانده بود مناسب است مواضع او در مورد ديگر مراجع نيز مورد تأمل قرار گيرد. احراز موقعيت برتر حتي به قيمت تضعيف جايگاه ديگر علما و مراجع نيز در زماني كه امام در تبعيد بودند- مد نظر وي قرار داشت و اين نكته ميتواند بازتاب دهنده پارهاي خصايص اخلاقي ايشان باشد. در گزارش يك مامور ساواك كه ملاقاتي با آقاي شريعتمداري داشته است، در اين باره چنين آمده است: «طبق قرار قبلي در ساعت 2 روز 29/9/48 با آقاي شريعتمداري ملاقات و نتيجه مذاكرات به شرح زير به استحضار ميرسد: «1- ابتدا نامبرده شمهاي از ناراحتيهاي خود از اعمال و رفتار آقاي گلپايگاني بيان داشته به اين معني كه مشاراليه خود را در عموم مسائل فاعل مطلق دانسته و توقع دارد هر اقدامي بر خلاف تصميمات دولت مينمايد، ديگران هم از او تبعيت كنند و روي همين اصول پس از افتتاح سينما به تنهايي براي درس حاضر نگرديده و روز بعد هم نماز نگذارده و انتظار داشته من هم به تاسي از او همين كار را بكنم و بعد كه ديد من اقدام نكردم اشخاص ديگري را نزد من فرستاد و چون نتيجه نگرفت شخصاً به منزل شيخ مرتضي حائري رفته و از او خواسته كه با من تماس حاصل كند كه حتي براي يك روز هم كه شده در درس طلاب حاضر نشده و نماز نگذارم و با اين حال موافقت نكردم. 2- آقاي شريعتمداري اظهار داشت بهترين راه براي تضعيف و شكست گلپايگاني مخالفت با نمايندگان فعال ايشان در شهرهاي مختلف ميباشد و تقاضا داشت كه به نحو مقتضي نسبت به تغيير محل آنان اقدام شود كه مراتب طي شماره 3992/21-2/10/48 به استحضار رسيده»(شريعتمداري در دادگاه تاريخ، سيدحميد روحاني، ص93)
با چنين سابقهاي از تفكر و عملكرد، آقاي شريعتمداري در روزها و ماههاي بعد از پيروزي انقلاب قدم در مسير مخالفت پنهان با امام خميني مي¬گذارد و تا همدلي و همراهي با كودتاچيان كه قصد به شهادت رسانيدن ايشان را نيز داشتند، پيش ميرود كه خود نيز به اين امر اعتراف دارد: «اولاً من از نيت خبيث اينها مطلع شدم ولي چون كارشان در يك مدت كوتاه غيرعملي به نظر ميرسيد و قهراً خيال ميكردم كه دولت آگاهي دارد تصور نمي¬كردم كه اينها بتوانند كاري را انجام دهند و اين كه كاري نشدني است، من خبر كنم و باعث گرفتاري يك عدهي غير دخيل شود. به علاوه احتمال دادم كه ممكن است اگر بگويم خود ما را ترور كنند... اين كه به سيدمهدي مهدوي پول فرستادم هرچند به عنوان قرض به ايشان داده شده است و اين كار را نوعي تاييد عملي از فرد توطئهگر تلقي كردهاند، پشيمانم و استعفار ميكنم.»(خاطرهها، محمد محمدي ريشهري، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص268)
متأسفانه آقاي جعفري بر همه اين اسناد و ادله كه ماهيت طيف اطراف آقاي شريعتمداري را روشن ميسازد، بكلي چشم فروبسته و با مطالبي همچون «منقول است» سعي دارد به گونهاي وانمود كند كه آقاي شريعتمداري قرباني كينهتوزي شده است: «ابتدا وي را خانهنشين و در محاصره دارودسته ريشهري و خلخالي قرار داد. پس از آن رفت و آمد به منزل وي تحت كنترل شديد قرار گرفت و با درست كردن طوماري به وسيله مدرسين و مراجع يك شبه تحت فرمان، وي را به حساب خود از مرجعيت خلع كرد. به اين حد هم قناعت نكرد منقول است كه دارودسته ريشهري، صفيهاش (صبيه) را پيش چشم وي آورده و وي را تهديد كردهاند كه اگر توبه نكني با آنها فلان عمل انجام ميشود. پيرمرد مريض 90 ساله از ترس در مقابل تلويزيون توبه كرد.»(ص243)
موضع خصمانه آقاي جعفري موجب شده است تا وي بردباري امام را در برابر انحرافات سياسي و خصلتهاي مذموم آقاي شريعتمداري ناديده بگيرد و به مطالب غيرقابل استناد «منقول است» روي آورد. مشابه چنين برخوردي را در مورد برداشت نويسنده از موضع امام نسبت به كارتر شاهديم. در اين زمينه نيز طرح ادعاي كينه امام به كارتر بدون تناقض نيست، زيرا از يك سو آقاي جعفري سعي ميكند انقلاب اسلامي را حاصل نوعي توافق پشت پرده روحانيت و در رأس آن امام با آمريكا عنوان كند: «بنا به گفته آقاي فتحالله بنيصدر در اواخر دي و يا اوايل بهمن ماه 57 در جلسهاي كه در منزل آقاي فريدون سحابي تشكيل شد با آمريكاييها بر سر ايجاد دولتي نيرومند با وحدت ارتش و روحانيت توافق بعمل آمد... بنابر همين نقل قولها، كساني كه در خط آزادي و استقلال ايران كه مصدق بيانگر آن بود، عمل ميكردند، ميبايستي حذف ميشدند و چنين نيز شد.»(صص3-2)
براي رسيدن به اين هدف ايشان ميبايست همه تلاشهاي آمريكا و رژيم پهلوي را براي روي كار آوردن ابتدا رؤساي جبهه ملي يعني دكتر صديقي و آقاي سنجابي و سپس عناصر ردههاي پائينتر آن همچون بختيار ناديده بگيرد. در حالي كه بعد از گسترش اعتراضات مردمي و فراگير شدن آن در ادامه برخي امتياز دهيها براي متوقف ساختن نهضت در ايران به رهبري امام، به صراحت مسئله واگذاري دولت به جبهه ملي را مطرح ساختند و هرگز بحثي در زمينه توافق با امام در ميان نبوده است: «بختيار در حضور آن آقايان به من گفت: ديروز به همان كيفيت كه شما را دعوت كرده بودند به من خبر دادند كه خدمت اعليحضرت برسم... مرا خدمت اعليحضرت بردند و ايشان از من پرسيدند به چه كيفيت ممكن است كه حكومت جبهه ملي تشكيل بشود؟... من به ايشان گفتم: شرايطي كه بنده خدمتتان عرض ميكنم همانهاست كه در چندي پيش آقاي دكتر سنجابي خدمتتان گفته است. اعليحضرت گفتند: مشكل عمده ايشان در آن موقع بودن من در ايران و مسافرت من به خارج بود و من با فكرهايي كه كردهام هم براي معالجاتي كه احتياج دارم و هم براي استراحت حاضر هستم كه به خارج بروم و اين محظور رفع شده است. ما همه خشنود شديم.»(خاطرات سياسي، دكتر كريم سنجابي، به كوشش طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص344)
تخلف تشكيلاتي شاپور بختيار موجب شد كه جبهه ملي رسماً مسئوليت دولت را برعهده نگيرد، وگرنه تمامي مذاكرات پنهان بدين منظور صورت گرفته بود. اما اين كه دولت بختيار به عنوان يكي از مدعيان پيروي از راه دكتر مصدق به شدت مورد حمايت دولت آمريكا بود مسئلهاي است كه آقاي دكتر سنجابي نيز برآن اذعان دارد: «و همان ايام بود كه از طرف يك نفر اعضاي سفارت آمريكا تقاضاي ملاقات با من شد... اگر اشتباه نكنم او همان كسي است كه اين كتاب در درون انقلاب ايران را نوشته است يعني آقاي استامپل... هدف از ملاقات و صحبتي كه با من داشت اين بود كه ما از دكتر بختيار پشتيباني و حمايت بكنيم.» (همان، ص347) بنابراين نه تنها بحث حذف طرفداران دكتر مصدق در ميان نبوده، بلكه آمريكاييها تا آخرين مراحل سقوط رژيم پهلوي سعي داشتند با برگه جبهه ملي جلو تحقق انقلاب به رهبري امام را بگيرند. البته تلاش به منظور مخدوش كردن انقلاب اسلامي و آن را حاصل توافق ارتش و روحانيت دانستن منحصر به آقاي جعفري نيست، اما دستكم پيش از ايشان براي توجيه اين ادعا سند جعل مينمودند كه نويسنده محترم براي چنين ادعاي بزرگي هيچگونه نيازي به ارائه دليل نيز نميبيند. براي نمونه، آقاي محمود تربتي سنجابي در كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» اقدام به جعل سندي به منظور القاي اين مطلب ميكند كه انقلاب اسلامي حاصل توافق بين سران ارتش و امام بوده است تا به اين ترتيب موافقت يا همراهي آمريكا را به ذهن متبادر سازد. اينكه آقاي سنجابي اقدام به جعل سند ميكند گوياي اين واقعيت است كه تلاشگران براي مشوه نشان دادن چهره امام و انقلاب اسلامي هيچگونه مطلبي در اختيار ندارند. ارائه يك سند جعلي كه موضوع آن ملاقات آقايان قرهباغي و فردوست با امام به منظور اعلام همبستگي ارتش با ايشان است، هرچند بسيار ناشيانه از سوي آقاي محمود تربتي صورت گرفته اما در نوع خود نشان دهنده يك تلاش كاملاً هدايت شده است؛ زيرا اصولاً امام چنين ملاقاتي با نامبردگان نداشته و ثانياً عبارت به كار گرفته شده در سند مربوط به يك روحاني نيست و بيشتر ريشه در فرهنگ متملقانه درباري دارد (ادعا شده كاتب سند توافق بين ارتش و امام حجتالاسلام اشراقي است) ضمن اينكه يك روحاني در امضاي يك بيانيه هرگز براي خود القاب و عناوين ذكر نميكند و در نهايت اينكه اگر ارتش تسليم انقلاب شده بود چرا در روز 22 بهمن كه برنامه كودتاي هايزر شكست خورد اعلام بيطرفي كرد تا مورد تعرض بيشتر قرار نگيرد و تشكيلات آن ضربه نخورد و به عنوان يك برگه برنده همچنان در اختيار واشنگتن باقي بماند؟ اين اعلام بيطرفي و عدم اعلام همبستگي با نهضتي كه آمريكا را كاملاً مستأصل ساخته بود خود بهترين گواه بر خلاف واقع بودن ادعاي آقاي جعفري است.
آقاي جعفري به امام نسبتهاي فراواني از اين دست ميدهد و در فرازي امام را به صورت اسيري در چنبره قدرت حزب جمهوري ترسيم مينمايد (ص16). در چندين فراز شخص امام را بازيگر اصلي صحنه كه از برگه حزب نيز بهره ميبرد، معرفي مينمايد و... البته خواننده در يك ارزيابي كلي اين كتاب را مجموعهاي از تناقضگوييها، چه در مورد امام و چه در مورد موضوعات بيشمار ديگر ميبيند، براي مثال درحاليكه آقاي جعفري دولت آقاي رجايي را عامل به تعويق افتادن حل مسئله گروگانها ميخواند وقتي اولين پاسخ آقاي نوبري را به چندين نامه و تلفنگرام رئيس دولت منعكس ميسازد بر خواننده مشخص ميشود كه اين ادعا كه آقاي رجايي و وزير مشاور در امور اجرايي عامل تاخير بودهاند كاملاً خلاف واقع است، زيرا هنوز بانك مركزي كه در آن زمان تحت كنترل رئيسجمهور بود و يكي از ياران بسيار نزديك آقاي بنيصدر در رأس آن قرار داشت اطلاعات لازم را در مورد داراييهاي ايران در آمريكا و... بعد از پيگيريهاي مكرر دولت در اختيار نگذاشته بود. بنابراين تعجيل نيروهاي طيف روزنامه انقلاب اسلامي به منظور حل و فصل مسئله سفارت در زمان كارتر دقيقاً به توافقي پنهاني باز ميگشت كه خود آنان با دولت وي كرده بودند، وگرنه مستند به توضيحات آقاي نوبري ميتوان به قطعيت گفت بحث آقاي بنيصدر بر سر دفاع از مصالح ملي نبوده است. البته در اين نقد قصد ورود به مبحث چگونگي حل و فصل مسئله گروگانها توسط مجلس و دولت آقاي رجايي را نداريم و تاكنون مسئولان مربوطه و امضاء كنندگان قرارداد الجزاير نظرات خود را به صورت مبسوط در ارتباط با ايراداتي كه افرادي چون آقاي جعفري مطرح ميسازند، بيان داشتهاند؛ لذا صرفاً به منظور اجتناب از طولانيتر شدن بيشتر اين نقد از پرداختن به اين فصل اجتناب ميورزيم والا تعارضات فراواني نيز در اين زمينه وجود دارد.
در آخرين فراز از اين نوشتار مجدداً بر اين نكته تأكيد ميشود كه كتاب حاضر ميتوانست نقش بسيار روشنگري در زمينه تاريخ معاصر داشته باشد منوط بر آنكه اصل اوليه در نگارش تاريخ، يعني دوري جستن از عداوتهاي شخصي، در آن رعايت ميشد. آقاي جعفري از آنجا كه ميتوانست روايتگر بسياري از مسائلي باشد كه در طيف روزنامه انقلاب اسلامي خود شاهد و ناظر آن بوده، كتابش از اين منظر قابليت آن را داشت كه نظر همگان را معطوف به خود سازد، اما متأسفانه نويسنده ترجيح داده است اثرش را جايگاهي براي تسويه حسابها و عداوتورزيهاي خود نمايد؛ لذا گاهي معترف است كه اشغال سفارت آمريكا در تهران واكنشي منطقي از سوي ملت ايران به عملكرد اين كشور بوده است و در فرازي ديگر آمريكا را مبتكر حركت دانشجويان معرفي ميكند. همچنين خواننده نميتواند دريابد كه از ديدگاه آقاي جعفري واكنش دانشجويان به تحركات آمريكا عليه استقلال كشورشان موجب برانگيختن ضديتهاي آمريكا عليه ايران شد يا تضعيف آن را در پي داشت (البته جدا از مسئله چگونگي حل و فصل موضوع). اگر آنگونه كه آقاي بنيصدر در نامه خود خطاب به رئيس مجمع عمومي سازمان ملل يادآور ميشود كه قبل از اقدام دانشجويان، سفارت آمريكا كانون فتنه عليه استقلال بود چرا ميبايست دانشجويان را متهم كنيم كه آنان راه دشمني را هموار ساختند؟ در حالي كه در چارچوب اغتشاشات داخلي و كودتا امكان تحقق اهداف ضدايراني آمريكا بيشتر بود و زماني كه دانشجويان شبكه داخلي اين كشور را در ايران در هم ريختند واشنگتن از سر استيصال به عامل خارجي يعني صدام پناه برد و سرانجام كمكهاي اين كشور به فردي خونريز چون ديكتاتور بغداد، معادلات منطقهاي را نيز براي كاخ سفيد بسيار غامض ساخت؛ بنابراين هرگز دانشجويان عامل برانگيختن ضديت آمريكا عليه ملت ما نبودند، بلكه به شدت ابزارهاي در اختيار اين كشور را براي نفي استقلال ايران ناكارآمد ساختند.
حتي اگر تمامي ادعاهاي آقاي جعفري در مورد نحوه پايان يافتن تسخير سفارت آمريكا را بپذيريم، آيا اين امر ميتواند دستآويزي براي زير سئوال بردن اصل حركت دانشجويان- كه طي آن برنامه گسترده آمريكائيها براي نفي استقلال ايران در هم ريخت- باشد؟ ضمن اينكه آقاي جعفري نيز نميتواند به اين واقعيت معترف نباشد كه حتي اگر قويترين و ايدهآلترين توافقنامهها نيز به امضاء ميرسيد آمريكائيها به سهولت عهد و پيمان ميشكستند، همانگونه كه به چهار شرطي كه كارتر آن را پذيرفت و ريگان بر آن صحه گذاشت پايبند نماندند. وقتي به اعتراف آقاي بنيصدر آمريكائيها هيچ وقت به قوانين پايبند نبودهاند آيا اين ضعف ما است كه واشنگتن به عهدها و پيمانها و قوانين وقعي نميگذارد: «[بنيصدر]:... چنان خواهد شد كه همه چيز در دست ميل و خواست و هوس ابرقدرتي است كه نه در گذشته پايبند قانون و قاعدهاي بوده، نه در حال و نه در آينده خواهد بود.» (ص334) وقتي معترفيم آمريكا به قوانيني كه از بالاترين پشتوانههاي اجرايي برخوردار است پايبند نيست، چرا هنگامي كه اين کشور به معاهده الجزاير متعهد نميماند حملات خود را متوجه مجريان كشورمان ميكنيم و حتي فراتر رفته و اصل حساسيت مقدس ملتمان در برابر استقلال كشور را به زير سئوال ميبريم؟ ترديدي نيست چنانچه بانك مركزي اطلاعات لازم را در مورد داراييهاي ايران در آمريكا و... با سرعت لازم گردآوري ميكرد و به موقع در اختيار دولت قرار ميداد و همفكري بيشتري در اين مسئله «تاريخي» صورت ميگرفت شايد توافقنامه دقيقتر و جامعتري در الجزاير بدست ميآمد. اما اين موضوع نه ربطي به اصل حركت دانشجويان دارد و نه قادر است دستاورد عظيم آنان را مخدوش سازد. حركت جوانان اين كشور اقدامي هوشمندانه و پيشگيرانه بود كه بعدها اسناد بدست آمده از مركز «سيا» در سفارت، صحت ارزيابيهاي آنان را به اثبات رسانيد. لذا اگر تسخير سفارت بموقع انجام نمي¬شد، تمامي كشور مجدداً براي چندين دهه در اختيار بيگانه قرار ميگرفت همانگونه كه بعد از كودتاي 28 مرداد واقع شد.
حركت اعتراضي دانشجويان هرچند به روايت همگان قرار نبود از چند ساعت تجاوز نكند اما همانگونه كه اشاره شد دستيابي آنان به حجم انبوهي از اسناد منهدم شده قابل بازخواني و گاوصندوقهايي كه كشف رمز آنها مدتها به طول انجاميد اين اقدام را به تدريج طولاني ساخت اما آنچه موجب طولاني شدن بيش از انتظار شد كشاكشي بود كه بين جريانهاي تائيد كننده دانشجويان در مراحل بعدي رخ نمود. جرياناتي چون مجاهدين خلق، روزنامه انقلاب اسلامي و ... به جاي تسليم شدن در برابر حقايق و ضعفهاي خود، با انواع كارشكنيها هر روز بر پيچيدگيها افزودند تا اسناد بدست آمده در مورد آنها مكتوم بماند و زماني كه نتوانستند دانشجويان را به اين امر راضي كنند با تمام توان در جهت به زير سئوال بردن اين حركت تلاش كردند.
خواننده در اين كتاب با اشتباهات تاريخي زيادي نيز مواجه ميشود كه بعضاً به كماطلاعي آقاي جعفري باز ميگردد و پارهاي به تلاش ايشان به منظور وارونه جلوگر ساختن واقعيات. مواردي چون اشتباه گرفتن آقاي محمدكاظم بجنوردي رئيس حزب ملل اسلامي با برادر روحانياش ناشي از عدم اطلاع است اما ادعاي اينكه عربستان در اوايل جنگ حاضر به پرداخت60-50 ميليارد دلار غرامت براي پذيرش صلح از جانب ما بوده است به جعل تاريخ ارتباط پيدا ميكند. آقاي جعفري در حالي که به نقل از برخي واسطه¬هاي دولتهاي اسلامي، اعلام آمادگي آنان را براي پرداخت غرامت مطرح مي¬سازد: «ما [عربستان] حاضريم براي خاتمه جنگ 60-50 ميليارد دلار خسارت به ايران بپردازيم» (ص297) (البته خود رقم اعلام شده با يک نوسان 10 ميليارد دلاري تا حدي واقعيت را روشن ميكند) اما جالب اينكه در فراز ديگري با افتخار، عامل عدم پذيرش صلح را در درون جريان سياسي خود پيدا کرده و معرفي مينمايد: «وي [بنيصدر] در همين مصاحبه در رابطه با آتشبس و سخنان صدام حسين و دروغهايش در كنفرانس اسلامي گفت: تا آنجا كه به من مربوط است آتشبس را نميپذيرم، با قاطعيت دشمن را بيرون ميرانيم بعد كه بيرون رانديم ميرويم دنبال راهحل سياسي.» (ص333)
اين موضع آقاي بنيصدر تكرار همان موضع امام بود بنابراين اتهام جنگ طلبي زدن به رهبري انقلاب و رد كردن پيشنهاد غرامت 60-50!؟ ميليارد دلاري كاملاً جعل تاريخ است.
آنچه آقاي جعفري در اين كتاب مطرح ساخته هرچند بسيار در هم پيچيده است، اما ميتواند انگيزه پژوهش را درباره حركت قابل تحسين دانشجويان ايراني در سال 58 تقويت كند. متأسفانه غفلت از تحقيق در اين زمينه در سالهاي گذشته شرايط را براي تبليغات مسلط غرب هموارتر ساخته است. روايت كليشهاي غرب از فداكاري و روشنبيني دانشجويان ايراني، تاكنون اين اقدام جوانان ما را افراطي و متعصبانه و يا حاصل عملکرد دست نشاندگان و تحريک شدگان قدرتهاي شوم و ظلماني نشان داده است. اين روايت رسمي غرب، ديدگاه ايراني و صداي هيچ هموطن پايبند به مصالح ملي را منعكس نميكند. ايرانياني كه در اين كار شركت داشتند هرگز اين فرصت را نيافتند تا روايت خود را از اين رخداد مهم در سطح جهان بازگو كنند. هيچ كس از آنها سئوالي نپرسيد و جوياي نظر آنها نشد. متأسفانه كمتوجهي ما به حرکتي که ساختار سلطه آمريكا را دستكم براي مدت مديدي در منطقه در هم ريخت، ممكن است اين احساس را ايجاد كرده باشد كه چيزي براي گفتن نداريم، يا بدتر، همانند آقاي جعفري روايت رسمي غرب را پذيرفتهايم.
این مطلب تاکنون 5043 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|