اندر مقوله فرهنگستان شاهنشاهي | از مؤسسات بيفايدة مملكت، كه اسمي بي مسمي، و وجودي بدتر از عدم صرف است، فرهنگستان ايران است.
فرهنگستان ايران در حدود بيست سال پيش تشكيل شد و چون در آن موقع، وطنخواهان مصنوعي كه هيچگونه اطلاع و بصيرت در زبان و لغت نداشتند و بيشتر از سپاهيان ميبودند، در پيراستن زبان فارسي و ساختن لغات و اصطلاحاتي بيمغز و بيمعني اهتمامي جاهلانه داشتند، و به زور سرنيزه به مردم تحميل ميكردند، مرحوم محمدعلي فروغي و چند تن ديگر از علاقهمندان، براي اينكه از اين افراط بيجا و تعصب جاهلانه جلوگيري كنند و اين آشفتگي را در نظر پادشاه وقت به ظاهري آراسته جلوه دهند، اين مؤسسه را به وجود آوردند، و كاش اين كار را نميكردند، زيرا لغات و اصطلاحات ناسرهاي كه سپاهيان در آن روز رواج دادند، اگر سكه قبول فرهنگستان را نميخورد و به اصطلاح ارزش قانوني و رسمي نمييافت، بعد از واقعة شهريور 1320، اين لغات هم از ميدان ادب فارسي بيرون رفته بودند، و اگر هنوز بعضي از آنها در كتب دبستاني و ادبي و در افواه عمومي باقي است، از سيئات فرهنگستان است.
در آن ايام، لغات و اصطلاحاتي كه فرهنگستان تصويب ميكرد – و در هر هفته از يك صد كلمه افزونتر بود – نخست به طور بخشنامه (متحدالمآل) به وزارتخانهها و به ادارات و به جرايد فرستاده ميشد، و سپس به صورت رساله و كتابچه درميآمد كه هر نويسنده مجبور بود آن را در دسترس خود داشته باشد و آن كلمات را به كار برد، و اگر احياناً از استعمال كلمهاي غفلت ميكرد مسئول و معاتب بود و عمل او سرپيچي از قانون تلقي ميشد.
فراموش نميكنم وقتي به مناسبت، كلمة «مطالعه» را در مقالتي آورده بودم، به جاي اين كلمه فرهنگستان ايران «بررسي» را انتخاب كرده بود، اما در آنجا بررسي معني مطالعه را نميبخشيد و جمله بيمعني ميشد و من هر چند خواستم اين نكته را به مأموري كه براي اين كار تعيين شده بود بفهمانم ميسر نشد، و دريافتم كه اگر بيشتر اصرار كنم مورد سوءظن شديد خواهم شد.
اين را هم بايد گفت از كلمات و لغاتي كه فرهنگستان تصويب كرده شايد در حدود صدي پنج اصل و ريشه صحيح داشته باشد و قابل پذيرفتن باشد و با اين همه، موارد استعمال آنها بسته به نظر نويسنده است و نميتوان تحميل كرد. مثلاً: فرهنگ، شهرباني، شهرداري، دادگستري، دادسرا، دانشجو، و از اين قبيل كلمات هر چند تركيبي ناخوشايند ندارد اما در به كار بردن آنها بايد نويسنده را آزاد گذاشت و اگر توجه دقيقتري بكنيم و تعصب را هم كنار بگذاريم حتي به كار بردن چنين لغات به جاي معادل متداول آنها از قبيل: معارف، عدليه، بلديه و غيره كه در تمام شرق ميانه و ممالك اسلامي رايج است چندان لطفي ندارد، وانگهي راندن كلمات عربي از قلمرو زبان فارسي وقتي تأثير دارد كه ريشة آنها نيز قطع شود و اين هم از محالات است. فرض كنيد كلمة «معارف» به «فرهنگ» تبديل شد با مشتقات آن: معرفت، عارف، عرفان... چه ميشود كرد؟ اين چه اصراري است كه كلمهاي را كه همه ميفهمند و فهم آن براي دانشآموزان كليد دريافت معاني مشتقات ديگر ميشود به تعصب تغيير دهند.
باري، اين چند كلمه را كه به عنوان نمونه ياد كردم از تركيبات شيرين و خوشايند است كه غالب مردم معني آن را درك ميكنند اما ديگر لغات مصوبه فرهنگستان به قدري ناهنجار و بيبن و نادرست و سنگين است كه قابل وصف نيست و گواه جامع اين دعوي كتابي است در رياضيات كه در سال 1317 از طرف وزارت معارف تأليف و چاپ شده، اما تدريس نميشود چون استادان و دانشمندان هم از خواندن آن عاجزند، گوئي به زباني غير از زبان فارسي است!
تصور نرود غرض ما اين است كه ايران فرهنگستان نميخواهد، ما به لزوم وجود فرهنگستان معتقديم، اما نه چنين فرهنگستان كه به حقيقت ماية ننگ و رسوائي است.
بايد ديد و توجه كرد كه چنين مؤسسهاي در ممالك راقيه، حتي دركشورهاي همسايه و همپايه به چه منظور و با چه شرايطي تشكيل يافته، اعضاي آن از چه طبقه انتخاب شدهاند، محصول فكري آنها چيست، و به جامعه علم و ادب در هر سال چه تحفهاي ميدهند؟ آنگاه اين همه را با كارهايي كه فرهنگستان ايران در اين مدت مديد كرده است سنجيد و دريافت كه اين عدهاي كه به نام رجال مملكت تمام مؤسسات كشور را از هر قبيل دربست به اختيار خود دارند چگونه آبروي مملكت و ملتي را كه در جهان شهرت علمي و ادبي دارد بيرحمانه ميريزند!
هر كس استعدادي خاص دارد كه اگر اندكي وجدان داشته باشد بايد به نيروي آن استعداد خاص، به بشريت مدد رساند تا دنيا به طرف كمال رود. مثلاً اگر يكي از فنون سپاهيگري مهارت يافته باشد و نويسندگي نداند و ذوق اين كار را هم نداشته باشد هيچ عيب نيست، عيب بلكه خيانت اين است كه هر جا اندك سودي بوي برد خود را جا زند و به قلدري و پررويي و سماجت عرصه رابر ديگران تنگ كند و حقوق مستحقين را پايمال سازد، رجال مملكت ما همه بدينگونهاند، در همه فن، حريفاند، همه كارهاند، نخود همه آشياند!
عضويت در يك مؤسسه وقتي افتخار دارد كه از آن مؤسسه نتيجهاي كه منظور است حاصل شود، و چنين نتيجه وقتي به دست ميآيد كه گردانندگان دستگاه اگر هم بصيرت تام ندارند لااقل به سنخ كار آشنا باشند. آخر، بياطلاع صرف بودن، و هيچ كار نكردن، و مؤسسهاي را معطل گذاشتن، و آن را در دنياي ادب بدنام كردن كه افتخاري ندارد!
تأسف اينجاست چند تن به شمار انگشت از اساتيد مسلم علم و ادب ايران، كه عنوان عضويت فرهنگستان را پذيرفتهاند، و از اين اوضاع رنج ميبرند، به همين قدر كه در جلسات فرهنگستان شركت نميكنند و تبري ميجويند راضياند و خود را تسلي ميدهند، در صورتي كه سزاوارتر اين است يا اهتمام فرمايند كه فرهنگستان به معني فرهنگستان شود يا رشتة نازك انتساب خود را به يكباره قطع كنند.
تصور ميكنم اگر همين عده معدود همت و تعصبي نشان بدهند و ناشايستگان را برانند و عدهاي از معلمين فاضل مستعد را به همكاري برگزينند ميتوانند مصدر خدماتي بشوند گرچه آن خدمات به صورت بياهميت نمايد. لازم نيست كه فرهنگستان ايران در هر سال به تظاهر، كتابهايي گوناگون و بيارزش انتشار دهد، همين قدر كه سالي يك رساله مفيد و مغتنم كه راهنما و مستند نويسندگان و ادباي جوان باشد چاپ شود كافي است.
وقتي مؤلفين و دانشپژوهان ببينند مؤسسهاي محترم نگاهبان آنهاست و بيمزد و بيمنت آثار آنان را انتقاد ميكند و راه صواب به آنها مينمايد، مشكلات خود را ميپرسند و اين پرسشها و پاسخها و دستورهاي ادبي را چون ارباب جرايد انتشار بدهند و به كار ببرند سودش به همگان ميرسد و اندك اندك زبان فارسي پيراسته ميشود و آراستگي مييابد.
اين كوچكترين خدمتي است كه فرهنگستان با روش جديد ميتواندكرد و البته اگر بر بودجه و بر اعضاي آن افزوده شود، به خدماتي ديگر نيز توفيق خواهد يافت از قبيل جمعآوري افسانههاي ايراني، فولكلور، ضبط اسامي صحيح جغرافيايي، و نشر تأليفات مفيده در فنون مختلفه، يعني همان كارهايي كه فرهنگستانهاي ممالك ديگر ميكنند.
اما اگر بنا هست فرهنگستان به وضع امروزه باشد همان بهتر كه زودتر منحل شود و اين از وظايف وزارت فرهنگ است كه بيهيچ ترديد و تأمل در محل آن و از بودجة آن دبستاني ايجاد كند كه لااقل در هر سال يك صد نفر طفل خواندن و نوشتن بياموزند و به صاحبان خير دعا كنند.
منبع:«يغما» شماره دوم، ارديبهشت1331، سال پنجم این مطلب تاکنون 3513 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|