26 دی نقطه عطف انقلاب
خروج شاه از ایران در 26 دی 1357 واقعهای بسیار مهم و در روند انقلاب اسلامی، یک نقطه عطف بود. این خروج زمینه ساز 22 بهمن 1357و سقوط قطعی نظام شاهنشاهی بود. شاه در فاصله 37 سال زمامداری به دفعات از ایران خارج شده بود، ولی این رفتن با همه آنها تفاوت داشت. حتی این خروج با خروج وی در مرداد سال 1332 از کشور، زمانی که خود را در برابر انقلاب مردم ناتوان میدید و سقوط سلطنتش را هم محتمل میپنداشت، متفاوت بود. زیرا آن خروج نیز با دخالت سازمانهای جاسوسی بیگانه به بازگشتش منجر شد. ولی خروج 26 دی 1357 آغازی بر سقوط قطعی سلطنت بود؛ سقوطی که نه دخالت بیگانگان، نه طرح کودتاها، نه ترورها، نه تحریمها، نه جنگ، و نه.... هیچ فشار دیگری نتوانست وی را به کشور برگرداند.
انقلابی که در سال 1332 سبب خروج شاه از کشور شد انقلابی صرفاً سیاسی بود و سیاست پدیدهای است پالایش نشده که در درون آن میتوان ناخالصیهای فراوانی را یافت. سیاست مملو از دو رنگی است. متولیان آن انقلاب کسانی بودند که در درون هرم حکومت سلطنتی «سهم» داشتند و مخالف سلطنت نبودند.
وقتی در روز جمعه ۲ دی ۱۳۵۷ حسنین هیکل نویسنده و روزنامه نگار برجسته مصری در دیدار با امام خمینی در نوفل لوشاتو علت شکست انقلاب در 1332 و روند رو به پیروزی قطعی انقلاب در 1357 را پرسید، امام به یک حقیقت غیر قابل انکار اشاره کردند. ایشان گفتند:
«....نظر من این است که جنبش فعلی خیلی عمیقتر است، تا جنبش زمان مرحوم دکتر مصدق. جنبش در آن وقت صرفاً سیاسی بود؛ و الآن در جنبش، جنبۀ دینی غلبه دارد. در مملکت ایران، مردم همه مسلمان هستند. اقشار زیادی از سیاست بیخبرند؛ اما به دین علاقه دارند.... در آن زمان رهبری سیاسی و مذهبی از هم جدا بودند (که مقصود کاشانی و مصدق است)؛ اما حالا این رهبری (سیاسی ـ دینی) واحد است و یک رهبری وجود دارد.....در زمان کاشانی - مصدق، اصلْ، سیاست بود. جنبههای سیاسی جنبش قوی بود. در زمان کاشانی، هم به وی نوشتم و هم گفتم، که باید جنبههای دینی را توجه کنید. نتوانستند و یا نخواستند. ایشان به جای تقویت جنبههای دینی و به جای آنکه جهات دینی را به جهات سیاسی غلبه بدهند، خودشان سیاسی شدند؛ رئیس مجلس شدند، که اشتباه بود. من گفتم که باید برای دین کار کنند نه آنکه سیاسی بشوند....اما حالا جنبش در همه جهات، دینی است، اسلامی است؛ سیاست هم داخل آن است. اسلام، دین سیاسی است؛ سیاست در بطن این جنبش است....»(1)
در واقع، هم در حوادث سال 1332 و هم در حوادث سال 1357 شاه را به عنوان چهره دشمن رو در روی ملت میبینیم. اما جبهه ملت در این دو حادثه دو رویکرد متفاوت داشتند. در 1332 قیام مردم با هدف ملی کردن صنعت نفت صورت گرفت و مبارزه با استعمارگران خارجی صرفاً در چهارچوب همین هدف معنا داشت. ولی در 1357 ملت، هدف ساقط کردن رژیم پهلوی را دنبال میکرد. در حالت اول، رهبران نهضت در چهارچوب رژیم سلطنتی عهده دار مناصب مختلف نخست وزیری، ریاست مجلس شورای ملی و ... بودند ولی در حالت دوم، امام خمینی(ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامی به هیچ وضعیتی جز برچیده شدن نظام شاهنشاهی و برقراری حاکمیت جمهوری اسلامی رضایت نمیدادند و هر دولتی با وجود رژیم شاه را مردود و غیر قانونی میدانستند.
اگر در 1332 اهداف ملی شدن نفت به طور کامل تحقق مییافت، رهبران نهضت برنامه ای برای تغییر رژیم سلطنتی نداشتند و با بقای آن مخالفتی نداشتند. علاوه بر این، شکاف میان رهبران نهضت ملی، نیروهای اجتماعی را در مخالفت با شاه دچار تردید و تفرقه کرده بود. ولی در سال 1357 عواملی چون رهبری امام خمینی(ره) و مخالفت ایشان در برابر هر نوع معامله یا مسامحه در برابر شاه، حضور گستردهتر مردم و پیوند مستحکم آنان با رهبری، و... امید به بازگشت شاه را در داخل و خارج کاهش داده بود تا جایی که حتی آمریکاییها و انگلیسیها هم با وجود تمام تلاشهای خود برای حفظ شاه، از امکان بقای سلطنت او ناامید شده بودند.
|