تاريخ معاصر ايران به روايت امام خميني | ما بايد حساب اين مطلب را بكنيم كه آزادي اينها (شاه سابق) و اشخاصي كه الآن كه در مسير او هستند، ميخواهند چه است و زنها در غير زمان اين آدم چه نقشي داشتند و بعد از او چه نقشي و در زمان او چه. كسي كه تاريخ اين صد ساله را مطالعه كرده است، ميداند كه در جنبشهايي كه در ايران بوده است، جنبشهاي اصيلي كه در ايران بوده است قبل از اين دوره رژيم پهلوي، جنبش تنباكو يا جنبش مشروطيت، زنها همدوش با مردها فعاليت ميكردند، زنها در جامعه بودند و با مردها راجع به امور سياسي و امور اجتماعي و گرفتاريهاي مملكت خودشان فعاليت ميكردند. همانطوري كه مردها آن وقت قيام ميكردند و قيام كردند براي اين كه قضيه تنباكو را كه همه چيز ما را به باد داده بود جلوگيري از آن قرارداد بكنند، زنها هم آن وقت شريك بودند و در جنبش مشروطيت هم همانطور كه مردها فعاليت ميكردند، زنها هم فعاليت ميكردند. اين مال قبل از رژيم. بعد از سقوط اين و در حال سقوط و از نهضتي كه مسلمين كردند، ملت ما كردند، آنها را همهتان ملاحظه كرديد كه زنها پيشقدم بودند، بلكه فعاليت زنها در اين باب ارزشش بيشتر از فعاليت مردها بود، براي اين كه همين خواهرها كه ريختند در خيابانها و در مقابل توپ و تانك تظاهر كردند و مشت گره كردند، اينها مردها را قدرتشان را دو چندان كرد.
وقتي مردها ببينند كه خانمها آمدند در مقابل توپ و تانك، آنها بيشتر اقدام ميكنند و ما ديديم كه اين خواهرها در اين نهضت يك سهم بسيار بزرگ داشتند و در مسائل شركت ميكنند و آزادانه. اين مال آن زمان و اين زمان كه تفصيلش را شما ميدانيد و محتاجي به بيان نيست.
خوب، در زمان اين رژيم كه فرياد ميكرد «آزاد زنان و آزاد مردان» چه فعاليتي زنها داشتند؟ فعاليتي كه ما از زنها ميديديم اين بود كه چند تايشان جمع بشوند بروند، با آن وضع فضيح بروند سر قبر رضاخان، آن جا تشكر كنند از اين كه ما را آزاد كرديد، چه جور آزاد كرد؟ چه كرد؟ فكر اين نيستند كه چه آزادي اينها به آنها اعطا كردند و تا چه اندازه اينها ميخواستند زنها يا مردها آزاد باشند. بله، آنها يك آزادي را ميخواستند، حالا هم اين اشخاصي كه قلم دستشان است و بر ضد اسلام و بر ضد روحانيت چيز مينويسند همين آزادي را ميخواهند. آن آزادي است كه ديكته شده است از غرب براي به فساد كشيدن جوانهاي ما. زن و مردشان را اينها ميخواهند كه آزاد باشند، زنها براي اين كه در مجالس آن طوري كه تشكيل ميدادند و داشتند، بروند آنجا و با آن وضع در حضور چشمهاي ناپاك مردها، آن وضع را درست كنند. اين نحو آزادي ميخواهند كه خواهرهاي ما را به فساد و تباهي بكشند و هم جوانهاي ما، مردهاي ما را به تباهي بكشند. اينها ميخواهند كه همة فحشاء آزاد باشد، در زمان ايشان كه آزادي زن بود، كدام زن توانست راجع به مسائل روز يك كلمه بگويد و كدام مرد توانست راجع به گرفتاريهايي كه ملت ما از دست اجانب از دست داخليها داشتند يك كلمه بنويسند؟ كدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ كجا آزاد بودند؟ در اين پنجاه سال كه من شاهد قضايا بودم آزادي واقعي مفيد براي جامعه مسلوب بود، هيچ نداشتيم، يعني زنها آزاد نبودند كه راجع به مسائل جامعه فعاليت بكنند يا حرف بزنند راجع به گرفتاريهاي ملت، راجع به گرفتاريهاي ملت به دست شرق و غرب، هيچ آزادي نبود، راجع به گرفتاريهاي ملت از دست دولتهاي دستنشانده يك كلمه آزاد نبودند كه صحبت كنند. ما سه قطعه از زمان (داريم) كه بعضي از آن را شما (ديدهايد) و همهاش در تاريخ ثبت شده و ميشود، اين صد سال اخير سه قطعه دارد.
از اول صد سال تا زمان مشروطه و بعد از مشروطه تا زمان رضاخان يك قطعه حساب بكنيم. وضع آن وقت و آزادي زنها در آن وقت و آزادي مردم در آن وقت با اين كه آن وقت هم حكومتش فاسد بود آن را حساب كنيم، يك قطعه هم از بعد از رفتن اين رژيم يا در حال شكست اين رژيم كه ديگر نميتوانست كاري بكند، تا حالا هم يك قطعه حساب بكنيم. يك قطعه هم در زمان رژيم، از زماني كه رضاخان كودتا كرد تا زماني كه رژيم از بين رفت، قدرتش از بين رفت. اين سه حال را ما ملاحظه ميكنيم و عرضه ميكنيم به اينهايي كه حالا هم براي آن رژيم اشك ميريزند و با اسم آزادي و با اسم دموكراسي معارضه با اسلام و مسلمين ميكنند. ما عرضه ميكنيم اين سه قطعه از زمان را با اين كه قطعه سابقش هم كه در زمان قاجاريه بود و آنها، آن وقت هم مرضي اسلام نبود، لكن آن وقت قدرت مسلمين زيادتر بود و حكومت، آن قدرت و غلبه را بر روحانيون اسلام نداشت، ضعيف بود و قدرتش در مقابل روحانيون و در مقابل ملت، با آن زماني كه رضاخان آمد و قدرت به او دادند و قدرت پيدا كرد و سركوب كرد هم روحانيون را و هم ساير ملت را تا وقتي كه اين آدم رو به ضعف رفت، اين هم يك قطعهاي از زمان، قطعه سومش را بعد از شكست اين رژيم و به شكست رفتن پسرش بود، اين آزادي بود، آزادي كه در سابق و حالا دارند يك آزادي است كه نافع براي كشور خودشان، براي اسلام، براي مسلمين، براي ملت خودشان است يعني اينها آزادند كه در اجتماعات داخل بشوند، داخل هم شدند و ميبينيد، آزادند كه در مصالح مملكت حرف بزنند، اشكال بكنند به دولت، اشكال بكنند به مقامات دولتي و غيردولتي، چنانچه كه ديديد الآن اشكال كردند. آزادند در اين مسائل اجتماعي، در اين مسائل اساسي كه مربوط به مصلحت كشور خودتان و ملت خودتان است، هيچ قيد و بندي در كار نيست، ميبينيد. شما يك جا بياوريد كه بخواهيد يك صحبتي بكنيد كه راجع به مصلحت مملكت است (نه توطئه باشد كه بعضي ميكردند) يك عملي بكنيد كه مربوط به مصالح خودتان و مصالح كشور است، و آمدند دستشان را گرفتند كنار زدند و سرنيزه آمده حكومت كرده، همچو چيزي پيدا نميكني. سابق هم فعاليتي كه زنها داشتند، فعاليتي كه در هر گرفتاري كه حالا من دو تايش را از آن اسم بردم كه قضيه تنباكو و مشروطيت بيشتر از چيزهاي ديگر بود، لكن در همه گفتاريها زنها جلو ميافتادند و همراه با مردها و مسائلي كه مربوط به مملكت خودشان بود ميگفتند و فرياد ميزدند و انجام ميدادند مسائلشان را. شما هم ديديد كه در اين قضيه سوم كه شما حاضر قضيه بوديد و فاعل بوديد، فعال بوديد هيچ گرفتاري، جلوگيري در كار نبود كه شما را جلوگيري كنند از اين كه اجتماع نكنيد، جلوگيري كند – كه عرض ميكنم كه – بيرون نرويد، در بين مردم نرويد، فرياد نزنيد، مظالم را نگوييد. با همين فعاليت شما و آزادي شما بود كه اين پيروزي براي ملت ما نصيب شد.(1)
* * *
هياهوي استعمارگران
اصل بناي استعمار از اول اين بوده است كه با هياهو كارش را پيش ببرد، با تشر كارش را پيش ببرد.
مثلاً فرض كنيد يك مسئلهاي در مجلس سابق واقع ميشد، در زماني كه مرحوم مدرس هم در آن مجلس بودند، يك قضيهاي واقع ميشد، آنها يك مسئلهاي را ميخواستند از ايران، يك وقت ميآمدند اگر ايران يك سستي ميكرد، يك كشتي از انگلستان ميآمد در نزديك درياهاي ما، همين اسباب اين ميشد كه اينها عقبنشيني ميكردند.
از اين رو روسيه يك وقتي اولتيماتومي داده بود و ارتشاش هم شروع كرده بود به آمدن... يك چيزي را از مجلس ميخواستند، هيچكس جرأت نميكرد صحبت كند. مرحوم مدرس رفت گفت: حالا كه ما بايد از بين برويم... چرا با دست خودمان از بين برويم، بگذار آنها از بين ببرند.
اين را ديگران هم قبول كردند و رأي بر خلاف دادند و هيچي هم نشد.
اينها هميشه بنايشان اين است كه با هياهو و جنجال يا خودشان يا به دست نوكرهايشان هياهو كنند، جنجال بكنند كه ما را عقب بنشانند.(2)
* * *
سير شيطنتها
ما وقتي كه در پاريس بوديم، يك نفر از آمريكا به عنوان يك تاجر آمد كه بعداً معلوم شد تاجر نيست، فاجر است و گفت:
صلاح نيست كه به ايران برويد.
يا دستة ديگري كه بعضي از آنها مردمي صالح و بعضشان فضول بودند، آمدند و گفتند كه: سلطنت و قانون اساسي را حفظ كنيد، شاه سلطنت كند نه حكومت. و از اين حرفها ميزدند، كه آنها هم اشتباه ميكردند.
بعد هم كه شاه رفت، راجع به بختيار همين مسئله را پيش آوردند كه:
بگذاريد بختيار و شوراي سلطنت باشد.
بعد ديدند كه نشد. راجع به تأخير آمدن ما شروع به فعاليت كردند كه حالا صلاح نيست و ممكن است چه بشود. بعد هم كه به ايران آمديم و مسائل اشتداد پيدا كرد، مثلاً يكي از توطئههاي آنان اين بود كه: اين ارتش طاغوتي بايد منحل شود و خودمان يك ارتش عليحده درست كنيم.
و معلوم بود كه ميخواهند شيطنت بكنند كه اين نقشه هم از بين رفت و حالا شما ميبينيد كه ارتش متحول شده و به جز اشخاصي كه فاسد بوده و فرار كردند يا معدوم شدند، ديگران خدمت ميكنند كه اگر خداي نخواسته در آن وقت چنين مسئلهاي پيش ميآمد، ما مواجه با شكست ميشديم.(3)
* * *
انوشيروان ظالم
در زمان انوشيروان چهار طبقه يا پنج طبقه ممتاز بودند، يعني از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطي كه داشته است. يك دسته هم شاهزادگان بودند و درباريها، اينها يك طبقه عليحده ممتاز. يك دسته هم كساني بودند كه داراي اموال هستند و به قول آنها شريفزادهها، آنها هم يك دسته ممتاز. يك دسته ديگر هم عبارت از آنهايي بودند كه سران ارتش و امثال اينها بودند، آنها هم ممتاز. دسته آخر كه نوع مردم بودند پيشهوران بودند، ميگفتند اينها بايد خدمت كنند و مال اينها صرف بشود در آن طبقات ديگر، اينها به نظام بروند، اينها جنگ بكنند، اينها كارها را انجام بدهند، آنها بخورند. اجازه نميدادند كه اين طبقه پايين تحصيل كند، ممنوع بود.
اين قصه در شاهنامه هم هست كه پيش او شكايت بردند كه، بوذرجمهر پيشش شكايت برد كه هزينه كم شده است و ارتش محتاج به معونه است و در بين اين طبقات پايين هستند اشخاصي كه مال داشته باشند. بعد رفتند و پيدا كردند يك نفري كه حالا ميگويند كفشگر بوده پيدا كردند و او گفت كه من ميدهم – به حسب نقل شاهنامه – من ميدهم لكن به شرط اين كه بچه من را اجازه بدهند درس بخواند. رفتند به او گفتند قبول نكرد. گفت نه، ما نه پولش را ميخواهيم، نه اجازه ميدهيم، براي اين كه اگر اجازه بدهيم كه يك آدم بيايد و درس بخواند، اين آدم بعداً ميخواهد دخالت كند در امور و اين نميشود.
اين عدالتي است كه انوشيروان داشته است! و در تاريخ ثبت است اين جناياتي كه اينها ميكردند و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطين حتي يك نفرشان آدم حسابي باشد، منتها تبليغات زياد بوده است. براي شاهعباس آن قدر تبليغ كردند با اين كه در صفويه شايد از شاهعباس بدتر آدم نبوده.
در قاجاريه آن قدر از ناصرالدين شاه تعريف كردند و شاه شهيد و نميدانم امثال ذلك، در صورتي كه يك ظالم غداري بود كه بدتر از ديگران شايد، آن تبليغات كه در آن وقت بود هميشه بوده است. عدالتگستري انوشيروان مثل صلحدوستي رئيسجمهور آمريكاست و مثل كمونيستي شوروي است.(4)
* * *
به ما چكار دارد!
به ما آن طور دستهاي توطئهگر تزريق كردند كه ما ها هم باورمان آمده بود؛ تو چكار داري به اين كه چه ميگذرد، تو مشغول درست باش، تو مشغول فقهت باش، تو مشغول فلسفهات باش، تو مشغول عرفانت باش، چكار داري كه چه ميگذرد.
در آن وقت، اوايلي كه اين مسائل پيش آمد، يكي از رفقاي ما كه بسيار خوب بود، بسيار مرد صالحي بود و اهل كار هم بود، لكن من وقتي يك قضيه را صحبت كردم كه در اين قضيه ما بايد تحقيق كنيم، گفت:
به ما چكار دارد، حاصل امر سياسي است به ما چكار دارد.
اين طور تزريق شده بود كه يك مرد عالم روشنفكر متوجه به مسائل، اين طور ميگويد كه به ما چكار دارد.(5)
* * *
سوغات فرهنگ غرب
آنها هيچوقت يك مطلبي كه براي ما فايده داشته باشد، هيچوقت اين را به ما نميدهند، آنها هر كاري بكنند يك كاري انجام ميدهند كه براي ما مفيد نباشد يا مضر باشد. اين بايد در فرهنگ توجه به آن داشته باشيد و كوشش بشود كه خودتان را پيدا كنيد. ما گم كرديم خودمان را، ما تمام مفاخر شرقي را كنار گذاشتيم و هي رفتيم سراغ مفاخر غرب. آن هم نه آني كه آنها دارند، آني كه به ما ميدهند. اگر آني كه آنها داشتند بسيار خوب بود، آنها در جهات طبيعي جلو هستند، اما آني كه به ما تحويل ميدهند. آن مستشاري كه ميآيد اين جا ميخواهد فرض كنيد فرهنگ ما را درست كند، اين نميخواهد براي ما فرهنگ درست كند، اين ميخواهد يك فرهنگ غربي براي ما درست كند، كه در خدمت غرب باشد. آن مستشاري هم كه ميآيد يك نظامي ميخواهد درست كند كه در خدمت اسلام باشد؟! در خدمت مسلمين؟! در خدمت ملت باشد؟! آن ميخواهد يك چيزي درست بكند كه اگر همه چيز ما را هم بردند يا مؤيد باشد، يا كار نداشته باشد. هر چه از غرب براي ما ميآيد، يا از شرق براي ما ميآيد كه سوغات براي ما ميآورند آنهايي است كه ما را تباه كرده است و ميكند.
* * *
ماهيت مليگراها!
در زمان رضاخان كه من شاهد مسائل بودم طوري كرده بودند كه شاعرش، نويسندهاش، گويندهاش، همه بر ضد روحانيت بودند. آن شعرا و گويندگان خودشان بودند نه گويندگان مردم، شاعرش ميگفت، كه نميخواهم شعرش را بخوانم، كه تا آخوند و قجر در اين مملكت هست اين ننگ را كشور به كجا خواهد برد، آخوند را ننگ ميدانستند، قجر هم كه با او دشمن بودند. يك جلسهاي درست كرده بودند اينها، من شنيدم همان وقتها يك مجلس نمايش دادند فتح اعراب را كه ايران را فتح كرده بود، در آن مجلس نمايش دادند و عربهايي كه مثلاً پابرهنه بودند و با آن وضعي كه بوده نمايش دادند و اين كه كاخهاي آن را از آنها گرفتهاند در آنجا، دستمالها بيرون آمد براي گريه كه اسلام غلبه كرد بر اينها، الآن هم كه من و شما اين جا نشستهايم همچو فكرهايي هست كه متأسفند از اين كه اسلام بر مليت غلبه كرده، اسلام را كاري با او ندارند، مخالف با او هستند. الآن هم در نويسندههاي ما، در گويندههاي ما و در روشنفكرهاي ما، در غربزدههاي ما، اين معني هست كه اسلام را نميخواهند و آنها كه راست نميگويند مليت را هم نميخواهند، وقتي هم از مليتشان ميخواهند اسم ببرند، از همين شاهها اسم ميبرند، از همين شاههايي كه همهشان را در تاريخ معلوم است كه چكاره بودند.(6)
* * *
ترس از مردم
ارتش را طوري بار ميآوردند كه در مقابل ملت بايستند. ملت و ارتش در آن نظامها هميشه مقابل هم بودند، ارتش ايجاد رعب ميكرده در مردم و مردم تا آنجا كه ميتوانستند كارشكني ميكردند. اگر يك نفر از اينها ميخواست عبور كند از يك خيابان، مثلاً محمدرضا وقتي كه ميخواست عبور كند از يك خياباني، قبل از اين كه عبور بكند، آن خيابان و خانههاي آن خيابان و اطراف آن جا به توسط سازمان امنيت كنترل ميشد به طوري كه خانههاي بعضي خالي ميشد و اگر هم گاهي يك زني در آن پيدا ميشد، در آن جا پاسداري ميكردند تا اين شخص بيايد و از آنجا عبور كند.
اين براي اين است كه اين خوف را هميشه داشت كه مبادا ملت كه دشمن اوست او را ترور كند يا آسيبي به او برساند. ارتش و سازمان امنيت و ژاندارمري و شهرباني و تمام اينها در خدمت آن رژيم طاغوتي براي حفاظت خودش بود، افراد آنها را يك طور خاصي تربيت ميكرد كه با ملت به طور خشونت رفتار كند هميشه اين مطلب بوده است. اگر يك نظامي ميرفت توي بازار، دلش ميخواست كه به طور حكومت با مردم رفتار كند و هياهو راه بيندازد، مردم هم پشت به او ميكردند تنفر از او داشتند، از پاسبانها هم همينطور، از سازمان امنيت ديگر بدتر، براي اين كه اخيراً از همه بدتر بود. اين وضع رژيم طاغوتي و ارتشي كه در خدمت او باشد و ژاندارمري و ساير قواي انتظامي كه در خدمت او باشد. وضع را اين طوري درست كرده بودند كه همه حافظ شاه باشند و مردم را بترسانند كه مبادا يك وقت به فكر يك كسي بيفتد كه مخالفتي بكند.(7)
پينويسها:
1- صحيفه نور، ج 9، صص 232-230 (8/7/1358).
2- صحيفه نور، ج 18، ص 254 (14/12/1362).
3- صحيفه نور، ج 19، ص 72 (6/8/1363).
4- صحيفه نور، ج 19، صص 247 و 248 (9/9/1364)
5- صحيفه نور، ج 20، ص 31 (2/6/1365).
6- صحيفه نور، ج 9، ص 158 و 159 (27/6/1358).
7- صحيفه نور، ج 9، ص 200 (4/7/1358).
8- صحيفه نور، ج 9، ص 218 (6/7/1358).
منبع: 314 خاطره و حكايت از زبان امام خميني،
مؤسسه فرهنگي قدر ولايت این مطلب تاکنون 3651 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|