احمد فضلينژاد* مسئله پژوهش حاضر اين است كه چرا از ميان روشهاي تاريخنگاري حاكم بر حوزههاي علوم انساني در دو قرن پيش اروپا، مكتب آنال توانست جايگاهي استوار يافته و نزديك به يك قرن به عنوان روش مسلط تاريخنگاري فرانسه شناخته شود؟ اين كه مكتب آنال از چه امكانات بالقوهاي كه پيش از آن در پژوهشهاي تاريخي غفلت شده بود، استفاده كرد و اين رويكرد چه تأثيري بر ميزان موفقيت آن داشت، پرسشهايي است كه در اين مقاله بدان پرداخته ميشود. فرضيههاي اين تحقيق عبارتاند از:
1- رشد و گسترش علوم اجتماعي در كنار علوم طبيعي در قرن نوزدهم، به ويژه در فرانسه، نقش اساسي در پيدايش مكتب تاريخنگاري آنال داشت.
2- شناخت ضرورت همگرايي ميان تاريخ با ساير رشتههاي علوم اجتماعي و حتي بعضي رشتههاي علوم طبيعي، عامل اصلي موفقيت پژوهشگران اين مكتب و گسترش آن در خارج از فرانسه و حتي اروپا بوده است.
زمانه و زمينه پيدايش مكتب آنال
واژه Annales از كلمه لاتيني Annus (سال) گرفته شده و به معناي شرح وقايع سالانه بدون تحليل و تفسير است و از اين رو، سابقهاي طولاني داشته و به مورخان و وقايعنگاران رومي مانند تاسيتوس ميرسد. معادل فارسي آن، «سالنامه» است.(1) در مقاله حاضر از واژه آنال به دليل اهميت و شهرتش با همين عنوان استفاده ميشود.
نام اين مكتب مديون مجلهاي است با عنوان آنال تاريخ اقتصادي و اجتماعي(2) كه اولين شماره آن در پانزدهم ژانويه سال 1929 انتشار يافت. بنيانگذاران اين نشريه، لوسين فبور(3) و مارك بلوخ(4) بودند كه نقش مؤثري در آينده تاريخنگاري و روششناسي تاريخي در فرانسه قرن بيستم ايفا كردند. اين مجله علاوه بر دو مؤسس آن، يعني لوسين فبور و مارك بلوخ، اعضاي ديگري به عنوان هيأت تحريريه از رشتههاي ديگر داشت كه عبارتاند از: چهار مورخ، يك جامعهشناس، يك متخصص علوم سياسي، يك جغرافيدان و يك اقتصاددان. چنين تركيبي خود نشاندهنده يكي از اهداف مجله، يعني لزوم توجه به نقش همه حوزههاي پژوهش در نقد و نگارش روي دادههاي تاريخي بود.
مجله آنال طي سالهاي جنگ جهاني دوم دچار تحولاتي شد. در مدت اشغال فرانسه و در دوره 1942-1945 نام مجله به جنگ تاريخ اجتماعي تغيير يافت، و به دليل شركت مؤسسان آن، به ويژه مارك بلوخ در گروههاي مقاومت عليه نازيها، مجله بدون نام آنها منتشر شد. مارك بلوخ توسط نازيها شكنجه و تيرباران شد و دو شماره از سال 1945م و پس از بيرون رفتن اشغالگران، به مارك بلوخ اختصاص يافت. وصيتنامه فكري وي نيز در همين دو شماره چاپ شد. در سال 1946م نام آنال بار ديگر تغيير يافت و به آنال، اقتصادها، جوامع و تمدنها(5) تبديل شد.
لوسين فبول طي دوران پس از جنگ، به ادامه راه پيشين همت گماشت و مسير تغيير و تحولات را در روش گروه، هموار ساخت. وي با تشكيل گروه تازهاي مركب از فرناند برودل، ژ. فريدمن، ش. مورازه و پ. لوليو، همچنان سيطره گروه آنال را بر حوزه انديشه و تاريخنگاري فرانسه حفظ كرد.(6)
گروه آنال از دهه 1960م تغييرات و روشهاي گستردهتري وارد كار خود كردند، از جمله تحت پوشش قرار دادن تحليلهاي روانشناسي، انسانشناسي، رياضيات، نشانهشناسي، اسطورهشناسي تطبيقي، پارين گياهشناسي، اقليمشناسي و... در يك مجموعهاي فراگير، و همچنين ميتوان توجه به شيوههايي، نظير استفاده از كربن 14 در كشف نكات مبهم تاريخي را نام برد.(7)
در اين دهه، نقش موثر فرناند برودل(8) كه بعد از مرگ فبور در 1956م مديريت نشريه را به عهده گرفته بود، سبب شد تا آنال در شمار معتبرترين نشريههاي در حوزه تاريخنگاري قرار گيرد. برودل مربوط به نسل دوم آنال بود؛ نسلي كه با چرخشي كميتگرا و با پژوهش در قلمرو پول و جمعيت، به تاريخي درازمدت(9) بر اساس تحليلي جدي از ساختارهاي اجتماعي گرايش داشت.(10)
طي سه دهه پاياني قرن بيستم، نسل سوم آنال به صحنه آمد. ژاك لوگوف(11) و ايمانوئل له روي لادوري(12) را ميتوان از سرآمدان اين نسل دانست كه به رويكرد انسانشناسانه در تاريخ پرداختهاند. اين نسل، موضوعات تازهاي از قبيل تاريخ آب و هوا، طفوليت، جنون، مرگ، رؤياها و... را وارد مطالعات تاريخي كرده است.(13)
آخرين تغييري كه در نام مجله صورت گرفت، در سال 1994م بود. در اين سال، نشريه به نام آنال؛ تاريخ، علوم اجتماعي(14) تغيير يافت.
مكتب آنال نتيجه تحولات قرن نوزدهم و ابتداي قرن بيستم در حوزه فرهنگ و علوم اجتماعي بود. پوزيتيويسم(15) قرن نوزدهم به حوزه تاريخ نيز سرايت كرده و به گونهاي روش مسلط تاريخنگاري در فرانسه و اروپا شده بود. از نظر مورخان آنال، پوزيتيويستها يا اثباتگرايان، مجذوب رشد و افزايش قدرت و دستگاه دولت شده، از اين رو تاريخ را در حد رواياتي از امور سياسي و ديپلماسي فروكاسته بودند.(16)
از زماني كه آگوست كنت،(17) واضع اصطلاح پوزيتيويسم (اثباتگرايي)، اعلام داشت كه جامعهشناسي نيز همانند فيزيك بايد به قضايايي كه مستقيماً قابل آزمايش ميباشند توجه كند، اين حركت همواره رو به پيشروي بود.(18)
به نظر ميرسد يكي از پيامدهاي جنبش اثباتگرايي، تلاش و پيگيري مداوم پژوهشگران اجتماعي براي اثبات علمي بودن حوزه مطالعاتي آنها بود. بيجهت نيست كه در حوزه تاريخ نيز مورخان صرفاً به رديف كردن وقايع و رويدادها پرداخته و تفكر انتقادي و خلاق بر سنت تاريخنگاري حاكم نشد.
با اين حال، روش علمي از جهاتي به شكلگيري ديدگاه آنال نيز كمك كرد. بررسي اسناد و آرشيوها كه به نوعي اثبات رويدادهاي تاريخي را در پي داشت و توجه مؤسسان آنال به روشهاي جامعهشناسي حاكم، به ويژه اميل دوركيم،(19) بيانگر اهميت و نقش روش علمي در نظر بنيانگذاران اين مكتب بود.
در بررسي حوزه تاريخنگاري فرانسه پيش از تأسيس آنال، سه تن از معروفترين پژوهشگران فرانسوي، نقش اساسي بر عهده داشتند:
نخست، اهميت و نقش اميل دوركيم كه به ويژه لوسين فبور احترام فراواني براي او قائل بود. پژوهشهاي عميق دوركيم در حوزه مطالعات دين، و روش دقيق، آزمايشي و تطبيقي در مورد وقايع تاريخي و جامعشناختي براي مورخان آنال، ميراث ارزشمندي بود. با اين حال، فبور نگران بود كه با پژوهشهاي كمنظير دوركيم، حوزه مطالعات تاريخي نيز در زير مجموعه بخشي از مكتب جامعهشناسي قرار گيرد. همچنين مارك بلوخ همواره دوركيم را يكي از استادان خود معرفي ميكرد و ميگفت:
او به من آموخت كه براي فهم زمان خود بايد چشمانم را از آن بردارم و به گذشته بدوزم.(20)
مجله سالنامه جامعهشناسي كه دوركيم آن را منتشر ميكرد، پرنفوذترين مجله در صحنه روشنفكري فرانسه بود و بر ضرورت ارتباط بين رشتههاي مختلف علوم انساني، به ويژه علوم اجتماعي، تاريخ و فلسفه تأكيد فراوان داشت.
دومين كسي كه در تاريخنگاري فرانسه اهميت اساسي داشت، هانري بر(21) بود. وي مديريت انتشار مجموعهاي چند جلدي به نام تطور بشر را به عهده داشت. در اين مجموعه، جامعه و فرهنگ، جايگاه اصلي و محوري داشته، اما نويسندگان هر بخش، مجاز به انتخاب روشهاي خود بودند. با وجود اين، بيشتر مورخان اين مجموعه با روشي تحليلي، بر جنبههاي مختلف هر دوران ويژه در يك كل فراگير، تأكيد ميكردند.
«هانري بر» در سال 1900م مجله هم نهاد تاريخي را منتشر ساخت و در آن نشريه بر سادهانگاري ديدگاه پوزيتيويسم در حوزه تاريخ به شدت انتقاد كرد. هانري بر از همكارانش ميخواست كه با «مسئله روانشناختي ظريف [رسيدن به] تصويري روشن از نقش عامل فكري در تاريخ» دست و پنجه نرم كنند؛(22) موضوعي كه مورخان آنال بعدها با آن به شدت درگير شدند.
سومين شخص تأثيرگذار بر روند تاريخنگاري فرانسه، ژول ميشله(23) بود. ميشله (1798-1874م) از ديدگاه مؤسسان آنال، مورخي به شمار ميرفت كه تاريخ را با تمام پيچيدگيهايش در نظر داشت. ميشله، مبتكر واژه (رنسانس) براي دوران پس از قرون وسطاي اروپاست كه جلد هشتم كتاب تاريخ فرانسه خود را به اين موضوع اختصاص داده و پس از آن، كاربرد كلمه رنسانس در ميان مورخان عموميت يافت.(24) وي به عنوان پژوهشگر برجسته تاريخ و تمدن فرانسه، در تاريخنگاري خويش نه فقط به رويدادهاي پيرامون شاهان و دولتمردان، بلكه بيش از آن به تكاپوي مدام و آرام مردمان گذشته توجه وافر داشت و همهگونه شواهد تاريخي را شايسته كاوش تلقي كرده و وظيفه مورخ را فهم و تشريح بن مايه آنها ميدانست.
ميشله نقش موثري در توجه مورخان آنان به جغرافيا ايفا كرد. مثالي كه وي در مورد اهميت جغرافيا براي تاريخ نقل ميكند اين است كه اگر محيط و جغرافيا در روش تاريخنگاري مورد توجه قرار نگيرد، گويي همانند نقاشيهاي چيني است كه زمين در آن وجود ندارد و مردم نيز در تاريخ، روي هوا گام مينهند.(25)
در متن چنين تحولاتي بود كه مؤسسان نشريه ادواري آنال در سال 1929م ديدگاه مشترك خود را به جامعه فرهنگي فرانسه ارائه داده و طي سا ليان دراز در قرن بيستم در جهت تحقق آنها تلاش نمودند:
1. ضرورت مقابله با تاريخنگاري روايي كه با پذيرش اصول پوزيتيويسم، خلاقيت و تفكر انتقادي را از مورخ گرفته است.
2. ضرورت مقابله با تاريخ سياسي و تقليل كار مورخان به ابزار شرح و توصيف اقدامات شاهان و دولتمردان.
3. ضرورت مقابله با تخصصگرايي افراطي در تاريخ كه مانع بهرهگيري مورخان از ساير رشتههاي علوم اجتماعي و انساني شده است.
4. ضرورت غنا بخشيدن به تاريخنگاري از طريق ايجاد ارتباط مورخ با حوزههاي اقتصادي، جامعهشناسي، جمعيتشناسي، انسانشناسي، زبانشناسي و...
5. اهميت دادن به تدوين چارچوب نظري به عنوان نقطه شروع توليد شناخت تاريخي و به عنوان راهنماي گردآوري اطلاعات لازم و مناسب.
6. ضرورت حفظ رابطه متقابل بين نظريه و روش و تصحيح دائمي اين دو با شروع و ادامه فرايند پژوهش.
7. ضرورت حفظ عينيت در پژوهشهاي تاريخي و استفاده به جا از اسناد و مدارك، آن هم در حجمي خيرهكننده، و بر اين اساس، مقابله با هر نوع دگماتيسم علمي و پرهيز از هرگونه تعميم ناروا بدون تجزيه و تحليل دقيق.(26)
انتشار نشريه ادواري آنال كه با اين برنامه در سال 1929م آغاز شده بود، طي ساليان دراز در سراسر قرن بيستم ادامه يافت.
روششناسي(27) مكتب آنال
به طور كلي از نظر روششناسي، دو شاخه مهم در حوزه علوم اجتماعي بر مكتب آنال تأثيرگذار بودند: نخست، ماركسيسم و نئوماركسيسم كه خود ريشه در ماترياليسم ديالكتيك آلمان داشته، و ديگري مردمشناسي ساختاري و جامعهشناسي كاركردي و نقش برجسته دوركيم كه تحتتأثير پوزيتيويسم فرانسه قرار داشت:
تحتتأثير شاخه اول، متفكران مكتب آنال با تبعيت از اميل دوركيم و مكتب جامعهشناسي فرانسوي، ماهيت ارگانيك جامعه را كه بر اساس تمثيلي زيستشناختي به موجودي زنده تشبيه ميكند، پذيرفته و آن را به صورت مجموعهاي منسجم و يكتا با اجزاي به هم پيوسته و مرتبط بررسي كردهاند. بر اساس اين روش، وظيفه مورخ كشف واحدهاي قابل مقايسه براي آزمودن فرضيههاست. هنگامي كه واحدهاي مطالعاتي قابل مقايسه، مشخص گرديد، آنها به عنوان كلي ارگانيك متشكل از اجزا در نظر گرفته شده و سپس بازسازي چنين «كلي» از طريق كنار هم گذاردن اجزاء صورت ميگيرد. بازسازي با توجه به شرايط حال يا زماني نزديك به دوران معاصر انجام ميشود و با روش «پس رونده» از حال به گذشته برده شده و مورد مقايسه قرار ميگيرد.(29) در آثار مارك بلوخ از جمله جامعه فئودالي(30) كه شاهكار وي شمرده ميشود، از اين روش استفاده شده است.
تحتتأثير جامعهشناسي ساختاري، افراد و رويدادهاي تاريخي، نتايج يا پيامدهاي صوري و سطحي ساختارها و فرايندهاي زيربناييتر و اساسيتري هستند كه تنها ميتوان در دورانهاي متفاوت زماني به وجود آنها پي برد. مارك بلوخ نيز به تبعيت از دوركيم، استدلال ميكرد كه جامعه، نه افراد، نقطه شروع مطالعات مورخ است.
فرناند برودل نيز در نقد تاريخ روايي معتقد بود كه رويدادها صرفاً بارقهاي بر همه حوادث به شمار ميآيند و اين كه مورخان به تمركز بر رويدادها تمايل فراوان دارند، تاريخ را به ويژه به نقل رويدادهاي سياسي تنزل دادهاند، در حالي كه بايد به فهم بهتري از جهان دست يابيم. وي نيز مانند ديگر ساختگرايان عقيده داشت كه معنا و مفهوم واقعي رويدادها، كردارهاي فردي و موضوعات به طور مجزا و ذاتي خود آنها نيست، بلكه در روابطي است كه ما بين آنها به دست ميآوريم. بنابراين، در جهان هيچكس كاملاً در خود محصور نبوده و همه رفتارهاي فردي در واقعيات مركب و پيچيده، ريشه دارد.(31)
كتاب معروف برودل مديترانه و جهان مديترانهاي در عصر فيليپ دوم(32) نمونه ديگري از توجه به ساختارها در نظر مورخان آنال است. دو سوم اين اثر پرحجم به ساختارهاي جغرافيايي، كشاورزي، اقتصادي و... حوزه مديترانه در قرن شانزدهم اختصاص دارد و كاملاً آگاهانه و عامدانه، حكايتها و روايتهاي تاريخي در آن متروك مانده است.(33)
همچنين مورخان آنال تحتتأثير روش پژوهش ماركسيستي قرار داشتند. در دهههاي 1950 و 1960م نسلي از اين مورخان، به ويژه ايمانوئل لهروي لادوري، ترتيب استاندارد سلسله مراتبي را پي گرفتند كه بر اساس آن، تحولات تاريخي به ترتيب اهميت و موقعيت در سه حوزه يا طبقه بررسي ميشد:
در رديف نخست، عوامل اقتصادي و جمعيت شناختي، رديف دوم، ساختارهاي اجتماعي و در رديف سوم، پيشرفتهاي فكري، فرهنگي، مذهبي و سياسي. اين سه رديف، همانند طبقات يك ساختمان به طور عمومي قرار داشتند. از اين رو زيربناي اين روش پژوهش، عوامل اقتصادي و جمعيتشناختي بود. له روي لادوري معتقد است كه طي قرن چهاردهم تا هجدهم در اروپاي قارهاي به دليل آن كه جامعه در وضعيت اقتصادي – جمعيتشناختي سنتي خود محصور باقي ماند، بايد از تاريخ اين دوران به عنوان «تاريخ بي حركت» ياد كرد، زيرا مطلقاً هيچچيز در اين پنج قرن تغييري نكرد.(34)
بر اساس اين الگو به راحتي از حركتهايي، نظير رنسانس، اصلاح ديني، عصر روشنگري و ظهور دولت مدرن، غفلت شد. اين پارادايم سه طبقه مكتب آنال(35) شباهت فراوان به الگوي زيربنا – روبناي ماركسيسم دارد.
1. تاريخ تام يا كامل
روش تاريخ تام و كامل، اصليترين روش مكتب آنال است كه تقريباً تمام آثار مشهور مورخان اين مكتب بر اساس اين روش تدوين و تأليف شده است. منظور از تاريخ تام يا كامل، نه تاريخ كل جهان، بلكه به معناي ادغام همه انواع، روشها و جنبههاي تاريخ، يك تاريخ پيوسته (يعني بررسي پديدهاي در گسترة زماني طولاني) و يك رهيافت ساختاري – كاركردي متمركز بر پيوستگيها و نظامهاي جامعه است.(36)
در اين روش، تلاش مورخ در جهت به چنگ آوردن كليت و يكپارچگي ضروري از هر دوره يا جامعه تاريخي است. بدين ترتيب، تاريخ هر دوره را ميتوان با الهام از مفهوم افلاطوني، همچون عالمي كوچك و البته يك پارچه از جهان بزرگ تلقي كرد.(37) براي رسيدن به يك تاريخ تام و كامل، بايد از ساير رشتهها در پژوهشهاي تاريخي بهره برد. از اين رو مورخان نسل اول آنال (فبور و بلوخ) در بررسيهاي تاريخي و برنامهاي كه براي حركت خود ارائه دادند، براي اين موضوع اهميت فراوان قائل بودند. هر دو به زبانشناسي، مردمشناسي و جامعهشناسي علاقهمند بودند. فبور به ويژه رويكرد امكانگرايانه(38) پدر مكتب جغرافياي فرانسه، يعني ويدال دلا بلاشه(39) را مدنظر داشت. اين رويكرد (بر امكانات و توانمنديهايي كه محيط در اختيار انسان قرار ميداد، تأكيد ميورزيد، نه بر موانع و محظورات آن».(40) در واقع، جغرافياسازي از تاريخ توسط دلابلاشه الهامبخش تاريخ سازي از جغرافيا توسط فبور گرديد.(41)
بلوخ نيز همبستگي اجتماعي و نمايندگي جمعي و پيروي از روشهاي تطبيقي را كه از اميل دوركيم گرفته بود، وارد مطالعات تاريخي كرد.
همچنين فرناندو برودل سرآمد مورخان نسل دوم آنان و نويسنده «مهمترين اثر تاريخي قرن»،(42) يعني كتاب مديترانه و جهان مديترانهاي در عصر فيليپ دوم، مطالعات فراواني در جغرافيا و اقتصاد داشته و به «بازار مشترك علوم اجتماعي» معتقد بود. وي با اعتقاد به روش «ارگانيسم اجتماعي»، دو رشته تاريخ و جامعهشناسي را به واسطه اين كه هر دو سعي دارند تجربه انسان را به صورت يك كل ببينند، بسيار نزديك به يكديگر ميدانست.
در ادامه اين توجه به تاريخ تام و كامل، «ايمانوئل له روي كادوري» نامدارترين مورخ نسل سوم، نشان داد كه چگونه اقليمشناسي ميتواند در خدمت تاريخ قرار گيرد. وي در كتاب دهقانان لانگدوك(43) ثابت كرد كه تا چه اندازه جغرافياي جانوري (جانور بومشناسي)، هواشناسي و جغرافياي زيستي گياهان(44) ميتوانند در مطالعات تاريخي، تأثيرگذار باشند.(45)
تنها اثر مستقلي كه از مؤسسان آنال درباره روششناسي اين مكتب بر جاي مانده، كتابي است ناقص و ناتمام از مارك بلوخ كه در جهان انگليسي زبان به پيشه مورخ(46) معروف شده است. اين كتاب، آميزهاي است ناتمام از مباحث فني درباره روش و برخي تأملات عمومي و روشهايي كه بلوخ در آثار خويش از آنها استفاده كرده است. با اين حال، مرگ قهرمانانه و زودهنگام اين مورخ نامدار باعث شد كه وي نتواند به طور كامل آن را به انجام برساند. حتي نام اين كتاب نيز در ترجمه به انگليسي بر آن نهاده شد. پيشه مورخ در واقع، دفاعيهاي است بر روش «تاريخ تام و فراگير»؛ روشي كه مورخان بر اساس آن بايد به تمام جنبهها و ابعاد مسائل و امور انساني و محيطي كه اين امور در آنها صورت وقوع مييابند، بپردازند. تمثيلي كه بلوخ در اين زمينه به كار ميبرد، اين چنين است:
مورخ خوب مانند غول داستان پريان است؛ وي به خوبي ميداند هر جا كه بوي گوشت انسان به مشامش بخورد، لاشهاش هم در همان حوالي افتاده است.(47)
بلوخ در اين اثر چنين استنباط ميكند كه مورخان بايد از مشغول ساختن خود به رهبران يا رويدادهاي بزرگ در تاريخ اجتناب ورزند. آنان بايد به همان اندازه به چوپانان و دهقانان بپردازند كه به سياستمداران؛ و از اين طريق، چشمانداز كل جامعه را در اثر خود بگنجانند.
البته از نظر بلوخ در اين كتاب، مفهوم تاريخ تام و كامل معناي ديگري نيز داشت و آن، اعتقاد راسخ به ارتباط و پيوستگي حال با گذشته بود؛ يعني نتيجهگيري درباره گذشته بر اساس مشاهدات امروزي، چنان كه وي در كتاب ويژگيهاي اصلي تاريخ روستايي فرانسه به كار برده است. بلوخ در تاريخ روستايي فرانسه براي نخستين بار به اصطلاح خودش از «روش پسروي»!(48) در بررسي نواحي برونشهري اروپا استفاده كرد، زيرا معتقد بود در اين مورد نميتوان از اسلوب معمول رعايت ترتيب زماني بهره برد:
او عقيده داشت كه تاريخ جوامع روستايي تا پيش از قرن هجدهم به صورت مكتوب ثبت نشده است و بنابراين در بررسي آن بايد از امروز – يا شايد از گذشتهاي بسيار نزديك به امروز – آغاز كرد و كم كم عقب رفت تا به نخستين دورهها رسيد. بلوخ ميگفت كه منطق برون شهري بسيار كند تغيير ميكند و ويژگيهاي برجسته آن، كمابيش همان است كه در قرون وسطا بوده است. به اين جهت، كار مورخ اين است كه بر پايه مشاهده مستقيم روزگار خودش وضع گذشته را به گمان و تقريب نتيجه بگيرد. آن چه او چگونگي اين كار را ميآموزد، تعمق در نامهاي مكانها و قيافه مزارع و فرهنگ عاميانه و حتي عكسهاي هوايي است.(49)
2. روش تطبيقي(50)
از ميان مورخان مكتب آنال، مارك بلوخ بيشترين آرا و آثار را درباره روش تطبيقي بر جاي نهاده است. در نامهاي كه وي به تاريخ 28 دسامبر 1933 براي ژيلسون نوشته، تأكيد ميكند كه روش او همچنان روش تاريخ تطبيقي جوامع اروپايي است؛ يعني با شكستن حصارهاي ميان رشتهها و حوزههاي تخصصي، مطالعه «انسانهاي معين در يك جامعه تاريخي معين» ميبايست جاي خود را به مطالعه «انسان در انواع و اشكال مختلف جامعه» واگذار كند. از نظر بلوخ، تصوير انسان در ترتيب زمان بايد جايگزين تصوير انسان در نقطهاي از زمان شود.(51) به طور كلي روند پژوهش تطبيقي (مقايسهاي) مارك بلوخ را ميتوان در موارد زير خلاصه كرد:
1. پژوهشگر، حوزه يا ناحيه ويژه و موردنظر خود را از طريق كاوش و جستوجو با حوزه موازي (همزمان) در ناحيه، كشور يا قارهاي ديگر يا فقط با همان ناحيه در يك زمان ديگر مقايسه ميكند.
2. از اين مقايسه، بينش و بصيرت تازه به دست آمده و پرسشهاي نو پديد ميآيند.
3. با پديد آمدن پرسشهاي نو، پژوهشگر بار ديگر به جستوجوي منابع تازه با جستوجوي تازه در منابع پيشين ميپردازد.(52)
مارك بلوخ معتقد است كه تاريخ نميتواند قابل فهم باشد مگر آن كه بتواند از عهده برقراري روابط تبييني بين پديدهها برآيد. بنابراين، روش تطبيقي اساساً ابزاري است براي عمل به مسائل مربوط به توصيف و تبيين.
بلوخ بر اساس منطق آزمايش فرضيهها روش تطبيقي را در اهداف، شرايط و جوامع متفاوت، تأييد ميكند. اگر مورخي ظهور پديدة A را در جامعهاي خاص، به وجود وضعيت B مربوط بداند، او ميتواند اين فرضيه را از طريق تلاش براي يافتن جوامع ديگري كه در آنجا A بدون B به ظهور رسيده، يا بر عكس، تحقيق و بررسي كند. اگر او هيچ وضعيتي كه فرضيه را نقض كند پيدا نكرد، اطمينانش در استواري آن فرضيه افزايش خواهد يافت. ميزان اعتماد و اطمينان مورخ، به مقدار و تنوع مقايسههايي بستگي دارد كه انجام پذيرفته است. در صورتي كه او شرايطي متناقض با فرضيه بيابد، يا آن را كاملاً رد كرده يا دوباره به تدوين و تنسيق آن ميپردازد. مورخ تا جايي كه شواهد متناقض در مجموعهاي منسجم و مرتبط، تصحيح و تثبيت نشده، به كار خويش ادامه ميدهد و در نهايت، بار ديگر با روش مقايسهاي آن را آزمايش ميكند.(53)
در اين روند، آزمايش – تدوين – آزمايش، مورخ تا زماني كه متقاعد نشده است به كار خويش ادامه ميدهد. روش مقايسهاي، اقتباسي است از منطق تجربي آزمايش براي پژوهشهايي كه در آن، تجربه عملي غيرممكن است.
بلوخ در مقالهاي كه در مورد طلا در قرون وسطا نوشته، از روش مقايسهاي براي تعيين اين كه چرا فلورانس(54) و جنوا(55) نخستين مراكز در اروپاي قرون وسطا بودند كه به انتشار سكههاي طلا اقدام كردند، بهره ميبرد. مورخان پيش از بلوخ، پيشگامي اين دو شهر را به ثروت انبوه و رشد سريع اقتصادي آنها مرتبط ميدانستند، اما بلوخ با بهرهگيري از روش تطبيقي، استدلال ميكند كه اين تحليلي نامناسب و ناكافي است. بلوخ بر اين اعتقاد است كه شهر ونيز(56) به همان اندازه ثروتمند بود، اما حدود سه دهه بعد از فلورانس به ضرب سكه طلا مبادرت ورزيد. دليل واقعي پيشگامي فلورانس و جنوا توازن تجاري قابل قبول اين دو شهر با شرق بود. جنوا و فلورانس با صدور كالا، از جمله پارچه به لوان(57) (شرق طالع، اصطلاحي براي نواحي مجاور مديترانه شرقي) طلا دريافت ميكردند، در حالي كه تاجران ونيزي با آن كه روابط پرسودتري با لوان داشتند، اما اين روابط بيشتر شكل سنتي داشت، ضمن اين كه طلاي به دست آمده از شرق را در ايتاليا با نقره مبادله ميكردند. ونيز در انباشت طلا كوتاهي كرد و توانايياش را در انتشار سكههاي طلا از دست داد.
بلوخ از روش تطبيقي و مقايسهاي براي تحليل نامناسب بودن فرضيه تبييني و توصيفي استفاده ميكند و سپس فرضيهاي نو تنظيم كرده و آن را هماهنگ و سازگار با شواهد تطبيقياش پيش ميبرد.(58)
بلوخ همچنين بر اساس روش تطبيقي، اين تحليل مورخان را كه متروك ماندن شيوه رهن زمينهاي اجارهاي در تشكيلات كليساي نورماندي(59) در پايان قرن دوازدهم، ناشي از تحريمهاي ديني در برابر رباخواري است، رد كرده و نشان ميدهد كه تشكيلات مذهبي زمينهاي خود را تا پايان قرن سيزدهم، در سرزمينهاي كمارتفاع(60) (هلند، بلژيك و لوكزامبورگ) به صورت رهن و اجاره واگذار ميكرد.(61)
بنابراين، روش تطبيقي، مورخ را قادر ميسازد تا اشتباهات و نواقصي را كه در مطالعات موردي و پژوهشهاي تاريخي يا جغرافيايي «واحد» ايجاد ميشود، رفع نكند، ضمن اين كه بلوخ از روش تطبيقي براي كشف بسياري از «يكتايي»هاي جوامع «متعدد» استفاده كرد.
3. مفهوم و تقسيم زمان
در بررسي روششناسي مكتب آنال، تقسيمبندي زمان از ديدگاه فرناند برودل يكي از ويژگيهاي مهم اين مكتب شناخته ميشود. به طور كلي برودل زمان را به سه سطح تاريخي تقسيم ميكند:
1. تاريخ درازمدت(62) يا ساختاري، كه تاريخي تقريباً ساكن است و ر وابط انسان با محيط را مطالعه ميكند. اين سطح از تاريخ، جريان بسيار كندي دارد و به گونهاي ميتوان آن را «زمين تاريخ» يا «Geohistory» ناميد. در اين زمان به طور كلي بررسي و پژوهش، پيرامون تمدنها، انسانها و فناوريهاي پايدار جريان مييابد.
برودل، گويي در پاسخ به مفهوم چشماندازگرايي(63) نيچه، از تاريخي سخن ميگويد كه در آن واحد از بسياري مواضع يا چشماندازهاي مختلف نگاشته شده باشد و نه تاريخي كه از سر عمد يا غيرعمد، بر موضع يا چشمانداز واحدي مبتني شده باشد. افزون بر اين، تاريخ برودل، مانند تاريخ فوكو به جاي كوشش براي تميز درجات مختلف واقعيت – معمولاً در لحظه يا لحظههاي معين – بر آن است تا چگونگي ساخته شدن الگوهاي عمل و رشتههاي گفتمان را دريابد و ميتوان افزود الگوهاي طبيعت و نيز الگوهاي فعاليت انسان را بفهمد.(64)
2. تاريخ ميان مدت(65) يا تركيبي، كه به تاريخ اجتماعي، اقتصادي، گردشهاي جمعيتي و ناحيهها، جوامع و ايدئولوژيها ميپردازد. اين زمان، آهنگ آرامي دارد و به تحولات اجتماعي و اقتصادي وابسته است.
3. تاريخ كوتاه مدت(66) يا تاريخ رويدادها كه تاريخي سنتي و بر مبناي وقايعنگاري است و تغييرات تند و سريعي را كه در پي حوادث مختلف، به ويژه تحولات سياسي پديدار ميشود، منعكس ميكند.
در اين تاريخنگاري سنتي كه در قرن نوزدهم مشهور شد، نه تنها تاريخ به نوعي نقاشي يا عينيتدهي تبديل ميشود كه در آن بيننده حذف ميگردد، به طوري كه جايي براي انديشه تاريخ به عنوان بازسازي باقي نميماند، بل اين نگرش كه مسئله تاريخ در منظره، در خور زندگي است، غيرقابل دسترسي ميشود. براي برودل، بر عكس، تاريخ يك سويه وجود ندارد، همانگونه كه افراد انتزاعي وجود ندارند. براي او تاريخ، منظره گذرايي است كه هميشه در حركت است؛ شبكهاي از مسائل كه چنان به هم گره خوردهاند كه هر يك به نوبه خود ميتواند صد جنبه مختلف و متناقض به خود بگيرد.(67)
يكي از دشواريهاي مهم تاريخ كوتاه مدت، خطر تبديل شدن به نوعي وقايعنامه است، حال آن كه تاريخ درازمدت، سمت و سوي ساختاري دارد؛ يعني از چگونگي سازمانيابي رويدادهاي بسياري در دورههاي زماني مختلف ناشي ميشود.
پذيرش تاريخ درازمدت به معناي آمادگي تغيير هر چيز است، از انديشيدن درباره سبك نوشتن و ارائه مطلب گرفته تا پذيرش زماني كه ممكن است آن قدر كند باشد كه شانه به شانه بيحركتي بسايد. اگر چه برودل اين نكته را چندان توضيح نميدهد، اما پيداست كه از طرفدار برداشتي يك سره باز از تاريخ است. تاريخ چون نظامي باز كه در آن هر زير نظامي، تا آن جا كه قابل تميز باشد، وابسته به محيط خود است.(68)
اين سه سطح زماني – چنان كه پس از اين بررسي خواهد شد – در بزرگترين اثر برودل در مورد مديترانه در عصر فيليپ دوم مبناي كار قرار گرفته است.
تاريخنگاري و تاريخنگاران آنال
مكتب آنال طي بيش از هفتاد سال فعاليتهاي پژوهشي خود، مورخان و دانشوران فراواني تربيت كرد و آثار كمنظيري بر جاي نهاد. بعضي از مورخان اين مكتب در شمار نامدارترين پژوهشگران تاريخي قرن بيستم محسوب ميشوند. در اين جا به طور اجمال مهمترين آثارو شيوه تاريخنگاري چند تن از معروفترين اين مورخان، بررسي ميشود.
نسل اول آنال
دو مؤسس و نخستين گردانندگان نشريه آنال، يعني لوسين فبور و مارك بلوخ، نسل اول اين مكتب به شمار ميآيند. لوسين فبور در 22 ژوئيه سال 1878 در نانسي(69) به دنيا آمد. خانواده او از سنت روشنفكري بهره وافر داشت. پدرش استاد دانشكده ادبيات دانشگاه نانسي بود. فرناندو برودل كه بعد از فبور جانشين وي در نشريه آنال شد، سه امتياز استثنايي لوسين فبور را كه با بهرهمندي از آنها وارد تاريخپژوهي گرديد، چنين شمرده است:
نخست، خانواده وي كه با آثار كلاسيك و فرهنگ ادبي انس فراوان داشتند؛
دوم، انبوه تحقيقات عالمانه نسبي از مورخان پيش از او كه وي را در مسير مطالعات آينده، ياري بخشيدند؛
سوم، تقارن ورود او به صحنه علمي و دانشگاهي فرانسه با «بهار» علوم اجتماعي كه فرصت بهرهگيري از آن علوم را در اختيار وي نهاد.(70)
لوسين فبور طي سالهاي 1898 و 1902م در گردهماييهاي پژوهشگران فلسفه (هنري برگسون و لوسين لوي برول)، جغرافيا (پل ويدال دلابلاشه)، تاريخ هنر (اميل ميل)، منتقد ادبي (هنري برموند) و زبانشناسي (آنتوني ميلت) شركت ميكرد و شكلگيري ذهن «كل نگر» در مطالعات تاريخي وي، بسيار به اين مسئله مديون بود.
در كنار آموختنها، فبور به مطالعه عميق در آثار زيادي از مورخان و انديشمندان فلسفه سياسي، نظير ژول ميشله، ياكوب بوركهارت، فوستل دكلانژ، لوئي كراژو و ژان ژورس پرداخت. علاقهمندي وي به سرزمين مادرياش، فرانس كنته(71) – ناحيهاي در جنوب شرقي فرانسه نزديك به مركز سوئيس – و اهميتي كه وي براي جغرافيا قائل بود، باعث شد كه تز دكتراي خود را درباره اين ناحيه بنويسد. اين اثر پس از سالها تحقيق و پژوهش در سال 1911م منتشر شد. از اين مسير بود كه مقدمات نوشتن يكي از مهمترين آثارش، يعني مقدمهاي جغرافيايي بر تاريخ فراهم گرديد.(72) فبور در اين اثر بر نكتهاي بديع تأكيد ميكند: تأثير جغرافيا بر انسانها هميشه از طريق ساختارها و ايدههاي اجتماعي قابل تشخيص يا شناسايي است. بر اين اساس، ممكن است رودخانهاي از نظر گروهي به عنوان يك مانع و از نظر گروهي ديگر به عنوان يك راه تجاري ارزشمند قلمداد شود. بدينگونه جامعه، نقش مهمي در شكلگيري ديدگاههاي افراد از جهان پيرامون ايفا ميكند.
فبور در مورد رودخانه راين(73) معتقد است كه آن چه مردم در مورد اين رودخانه تصور ميكنند به طور طبيعي دريافت نشده، بلكه نتيجه تجربههاي انساني است. بنابراين يك «مرز» هنگامي وجود خارجي مييابد كه شما خود را در جهاني متفاوت، در ميان مجموعهاي از ايدهها، احساسات و اشتياقات شگفتانگيز و نگرانكننده براي بيگانه بيابيد. به عبارت ديگر، آن چه استحكام يك مرز را نشان ميدهد، نه پاسداران يا تشكيلات گمرك يا توپهاي تنظيم شده پشت خاكريزها، بلكه احساسات، شور و اشتياقها و نفرتهاي انساني است.(74)
پس از انتشار كتاب مقدمهاي جغرافيايي بر تاريخ، فبور به مطالعه در مورد رنسانس و اصلاح ديني پرداخت؛ موضوعي كه مورخان بسياري در فرانسه تحقيقات گستردهاي درباره آن انجام داده بودند. فبور طي مقالهها و سخنرانيهايي مدعي شد كه اصطلاح رنسانس يا نوزايي كه به وسيله ژول ميشله ابداع شد، مورخان را از پيوستگي و روابط بين قرون وسطا و رنسانس، غافل نساخت. فبور معتقد بود كه به عنوان نمونه، ظهور بورژوازي را نميتوان صرفاً مشخصه عصر رنسانس تلقي كرد.
همچنين فبور ديدگاه سنتي را در مورد اصلاح ديني به عنوان يك شورش هدايت شده به وسيله لوتر در مقابل سوءاستفادههاي كليساي كاتوليك، به چالش ميكشد. از نظر او نبايد تنها تاريخ نهادهاي كليسايي ويژه (كاتوليك) را درگير با اين موضوع كرد، بلكه همچنين ايدههاي مذهبي، احساسات، تمايلات و واكنشهاي مردم را نيز بايد گزارش داد. به اعتقاد فبور، اصلاح ديني به طور وسيعي به دليل جست و جوي بوژوازي براي يك كليساي «پاك»، خردمندانه و انساني و برادرانه بود كه در آن فضا رابطه بيواسطه و گفت و گوي مستقيم بين انسان و خدا امكانپذير باشد.(75)
فبور در كتاب مارتين لوتر: يك سرنوشت، ادعا ميكند هنگامي كه لوتر با اراسموس، اصلاحطلب هلندي درافتاد، بخشي از بورژوازي از در مخالفت درآمده و ايدههاي وي را نپذيرفتند.(76) وي در اين كتاب تلاش كرده تا از طريق بررسي شخصيت مارتين لوتر، متن اجتماع محيط بر اين شخصيت و مختصات زمان او را دقيقاً بررسي كند؛ در واقع، بحث قديمي رابطه فرد و اجتماع از منظري تازه مورد توجه قرار گرفته و ابداعات آدمي و عمل انساني در ارتباط با ضروريات اجتماعي نگريسته شدهاند.(77)
هنگام جنگ جهاني دوم، او كه ديگر براي جنگيدن پير شده بود، بيشتر زمان جنگ را به باغباني و نويسندگي در كلبه ييلاقياش در فرانس كنته گذراند. كتاب مسئلة بيايماني در قرن شانزدهم: مذهب رابله، مهمترين و بحثانگيزترين اثر وي در همين سالهاي جنگ (1942م) به نگارش درآمد. در اين كتاب، فبور به طرح ديدگاهي جديد در باب تاريخ انديشهها و زندگينامهها پرداخته است. كتاب درباره شخصيت فرانسوا رابله،(78) نويسنده و متفكر قرن شانزدهم است. فكر نوشتن چنين كتابي نخست در سالهاي پيش از جنگ براي او حاصل شده بود؛ يعني پس از آن كه در نوشتههاي آبل لوفران(79) به اين ادعا برخورد كرد كه رابله، ملحد بوده است. چنين اتهامي به نظر فبور شگفتآور بود، زيرا ميدانست كه بيايماني تمام عيار در فضاي فكري قرن شانزدهم اساساً قابل تصور نبوده است.
هدف او به طور اخص، رفع شبهه درباره رابله و به طور اعم، تعيين حدود خوشباوري و شكاكيتي بود كه نظريات معاصران رابله محصور به مرزهاي آن ميشد.(80)
در اين اثر، افكار رابله براي فبور اهميت چنداني نداشته، بلكه مهم رابطه تفكرات يك انسان و جو فكري و اعتقادي حاكم بر جامعه و زمان او بوده است. از نظر فبور اتهام بيديني در قرن شانزدهم، مفهومي تحقيرآميز و توهينآميز براي همه كساني بوده كه به عقايد رسمي وقعي نمينهادند و اساساً معناي لغوي آن موردنظر نبوده است. او ادعا ميكند كه «الحاد» يك عبارت معمول دشنام يا نوعي زشتي و وقاحت بود كه به قصد تحريك و تنفر اهل ايمان به كار برده ميشد.(81)
فبور و بلوخ، بزرگترين گناه مورخ را افتادن در دام نگرش به يك عصر از ديدگاه عصري ديگر ميدانستند. از اين رو فبور معتقد بود كه امكان نداشت مردم قرن شانزدهم كه در فضاي دين و متعلقات آن محصور و «فاقد هرگونه لوازم علمي براي توصيف عقلي از جهان»(82) بودند، به معنايي كه ما در قرن بيستم در نظر داريم، ملحد بوده باشند.
مارك بلوخ، يكي ديگر از مورخان نسل اول آنال، همانند فبور از خانواده باسابقه دانشوري بود. پدرش گوستاو بلوخ، يكي از استادان مشهور تاريخ باستان به شمار ميرفت. از اين رو علاقهمندي به تاريخ را از انبوه كتابهاي كه هميشه در كنارش بود، به دست آورد. هنگامي كه بلوخ به هيأت يك مورخ، در متن جامعه و فرهنگ فرانسه قرار گرفت، تاريخنگاري فرانسه بر گردآوري «فاكت»هاي تاريخي تأكيد اساسي داشت. امور مشخص و تاريخدار، مثل تغيير حكومتها، انعقاد قراردادها و نبردها و... توجه مورخان را به خود جلب كرده بود. در واقع، بذر اين مدل تاريخنگاري فرانسه را پوزيتيويسم افشانده بود. مرجع معتبر مارك بلوخ براي مقابله با اين نوع تاريخنگاري تاريخگرا، جامعهشناسي دوركيمي بود. بلوخ نيز مانند دوركيم هيچ شكافي ميان كار مورخ و جامعهشناس نميديد، چون هر دو درگير مطالعه انسانها در جامعه بودند.(83)
بنابراين، نخستين مطالعات بلوخ، بررسي و پژوهش درباره مقايسه تاريخ با علم بود. او اعتقاد داشت كه تاريخ و علم علاوه بر آن كه در شيوههاي استنتاج تفاوت دارند، در طرز عمل پديدهها نيز با هم متفاوتاند. دانشمندان در علم با پديده ساده كه صرفاً از طريق ادراكشان دريافت ميشود، سر و كار دارند، اما در تاريخ، مورخان با پديدههاي رواني – اجتماعي سر و كار دارند كه هم از طريق ادراك خود و هم كارگزار تاريخي انتقال مييابد. بنابراين، هزاران تفسير از رويدادهاي گذشته امكانپذير است.(84)
بلوخ از همان ابتدا به عنوان متخصص قرون وسطا شناخته شد. طي مقالههايي به روشن ساختن زواياي ناشناخته و اصلاح تحليلهاي نادرست از اين دوران مهم و طولاني در تاريخ اروپا همت گماشت. در يكي از مهمترين آثار خود، تاريخ روستايي فرانسه، از روش «بازسازي تام و كامل زندگي اجتماعي در محدوده تاريخي مشخص» استفاده كرد. در اين كتاب، رابطه انسان و زمين به خوبي تجزيه و تحليل و نقش اين رابطه در فعاليتهاي كشاورزي و تنوع زندگي روستايي بررسي شده است. بلوخ در اين كتاب، روش پايهاي تاريخنگاري را «روش مقايسهاي» معرفي ميكند.(85)
استفاده وسيع از مدارك و نقشهها از ويژگيهاي اين كتاب است. پيش از اين، دو روش تطبيقي را در مقاله «زمين و كار در اروپاي قرون وسطا» معرفي كرده بود. نخست، مقايسه پديدههاي جهاني در فرهنگها و جوامع متفاوت از نظر زمان و مكان، دوم، مطالعه موازي از جوامع همجوارو همزمان. بلوخ معتقد بود كه روش دوم، نتايج ارزشمندتر و دقيقتري به دست ميدهد.(86)
ديدگاه بلوخ در مورد بررسي فئوداليسم اروپا حد وسط ديدگاهي است كه به يك سيستم يك پارچه فئودال طي قرنهاي دهم تا سيزدهم اعتقاد دارد و تفاوتهاي فراواني براي يك مكان در مقايسه با مكان ديگر قائل است. از نظر او فئوداليسم يك رژيم سلسله مراتبي و قراردادي مبتني بر علقههاي دوجانبه وابستگي بود كه در اشكال كمابيش مشابه در سرتاسر اروپا و بخشهاي ديگر از جهان وجود داشت. اين سيستم اگر چه با ظهور شهرها و شهركها، اقتصاد پولي و پادشاهيهاي ملي، رو به ضعف نهاد، اما در مفهوم اقتصاد سياسي همچنان باقي ماند.(87)
آخرين اثري كه از بلوخ در زمان حياتش منتشر شد و يكي از مهمترين آثار درباره قرون وسطا به شمار ميآيد، كتاب جامعه فئودال است. بلوخ در اين اثر، توصيفي استادانه از ساختار اجتماعي جامعه اروپاي غربي و مركزي بين قرنهاي نهم و سيزدهم ارائه ميدهد. او دو دوره فئوداليسم را از هم متمايز ميسازد: نخست، دورهاي كه مشخصهاش ناامني و تهديدهاي ناشي از هجوم مسلمانان و اسكانديناويهاست كه در نتيجه، هيچگونه ساختار اجتماعي متحدي در اين شرايط شكل نگرفته و علايق منطقهاي و الزامات نظامي معمول ميشود؛ يعني زمينههاي قدرتمندي براي گسترش فئوداليسم به دست ميآيد. در دوره دوم، پيشرفتهاي اقتصادي و تجديد حيات روشنفكري آغاز ميشود. بلوخ نه تنها سيستمهاي فئودال «بومي» فرانسه، آلمان و ايتاليا را آزمايش ميكند، بلكه اينها را با سيستمهاي فئودال «تحميلي» نظير انگلستان و سرزمينهايي كه فئوداليسم در آنها مقبوليت نيافت، نظير اسكانديناوي، و سيستمهاي فئودال خارج از اروپا نظير ژاپن، مقايسه ميكند.(88) بلوخ در اين مطالعه گسترده، از دو روش استفاده ميكند: يكي روش مشاهده مستقيم كه به عقيده وي در نظامهاي فئودال هنوز آثار قدرتمند آن حفظ شده بود و پيش از اين در مطالعات ارضي و زراعي از عهده آن به خوبي برآمده بود. روش ديگر، استفاده از منابع وسيع و متنوع، از مدارك و اسناد گرفته تا اشعار حماسي و آثار كلامي و مذهبي است.
با بررسي كتاب جامعه فئودال چنين به نظر ميرسد كه كاري بديع و بيسابقه انجام داده بود:
تحقيقات شگفتانگيزي بود درباره اموري از قبيل اسامي جايها، دشواريهاي مواصلات زميني، تغييرها و ترديدها در مفهوم زمان، نقش حافظه جمعي در كژنمايي تصوير گذشته به اقتضاي نيازهاي كنوني و ايهامهاي ناشي از دو زباني بودن با سوادان در بحث از ترتيبات فئودالي.(89)
كتاب جامعه فئودال در ابتدا با اقبال عمومي روبهرو نشد، دليل اصلي آن نيز زمان انتشار آن بود؛ يعني در ميانه جنگ جهاني دوم و بحران فراگير اروپا و به ويژه فرانسه. اما بعدها به عنوان يكي از عظيمترين آثار تاريخي قرن شناخته شد.
نسل دوم آنال
معروفترين چهره نسل دوم آنال، فرناند برودل است كه در اداره نشريه، جانشين لوسين فبور شد. برودل چهره شاخصي در ميان انبوهي از مورخان قرن بيستم به شمار ميآيد. از آثار وي، يكي سرمايهداري و حيات مادي 1400-1800م و ديگري مديترانه و جهان مديترانهاي در عصر فيليپ دوم كه كتاب اخير رساله دكتراي او نيز بوده، از همه معروفترند.
سرمايهداري و حيات مادي كتابي است حاكي از تمايل پايدار برودل به نگارش تاريخ جامع يا تام و تمام كه دو بعد مادي و فكري را به گستردگي در نظر گرفته است. برودل در اين اثر به طور جامع به تحولات اقتصادي و فكري طي چهار قرن 1400-1800م ميپردازد و تقريباً به همه صور زندگي توجه كافي ميكند. در بخش نخست، تحت عنوان «اهميت ارقام»، وضعيت جهان و پايان نظام زيستشناختي كهن را بررسي كرده است. او از فعاليتهاي پايهاي كشاورزي، توليد و مصرف غلات و اهلي كردن حيوانات سخن گفته و پس از آن به خانه، لباس و مد با همه جزئياتي كه از همه مدارك و اسناد موجود به دست آورده است، ميپردازد. بحث درباره گسترش تكنولوژي و منابع نيرو، مسائل حمل و نقل و كاربرد پول و ساير اشكال مبادله، از جمله مباحث ديگر كتاب است. كتاب با تجزيه و تحليل جايگاه شهرها و ارتباط آن با زندگي مادي در مناطق مختلف جهان پايان مييابد.(90)
مديترانه و جهان مديترانهاي، از سال 1929م مطالعه آن را آغاز كرد، اما در 1942م بود كه به صورت كتابي منسجم كه «يادگار باشكوه تاريخنگاري قرن بيستم»(91) معرفي شده، انتشار يافت. در اين كتاب به خوبي تفكرگروه آنال نمايان شده است. فيليپ دوم شخصيت محوري كتاب نيست، بلكه درياي مديترانه و سواحل آن به عنوان واحد مطالعاتي انتخاب و سپس محدوده زماني مطالعه (قرن شانزدهم) مشخص شده است. برودل با اين شيوه ميتواند اين واحد مطالعاتي را با واحدهاي مشابه، نظير اقيانوس هند، مقايسه كند.
به طور كلي كتاب، بر اساس سه مقياس زمان، به سه بخش تقسيم ميشود:
در بخش نخست، به «نقش محيط» جغرافيايي پرداخته و تاريخ روابط مردم با اين محيط يا به قول وي زمين – تاريخ(92) بررسي ميشود. اين تاريخي است كه در آن تغييرات به كندي صورت ميگيرد و به قول خود وي تقريباً يك تاريخ بيزمان است. داستان روابط انسان با موضوعات بيجان، اما اين روابط تا پايان كتاب حفظ ميشود. برودل در اين باره مينويسد:
من نميتوانستم خود را متقاعد كنم كه مانند بسياري از كتابهاي تاريخي با معرفي جغرافيا و توضيحاتي از ذخاير معدني، الگوهاي كشاورزي و گياهان نمونه و... آغاز كنم و تا پايان كتاب هرگز به آنها توجهي نداشته باشم. مثل اين است كه رويش گلها را در بهاران، ديگر انتظار نداشته باشيم.(93)
برودل اين بخش را كه بر اساس «تاريخ درازمدت» و با تكيه بر محيط است، تحت عنوان «ساخت»ها مطرح ميسازد.
بخش دوم كتاب درباره «مقدرات جمعي و گرايشهاي عمومي» يا تاريخي با تحولات سريع و كوتاهمدت است كه در آن به تاريخ ساختارهاي اجتماعي پرداخته و روندهاي اقتصادي و جمعيتي را بررسي كرده است. در واقع، تحولاتي كه در مقياس زماني «ميان مدت» روي ميدهند، موضوع اين بخش از كتاب است.
بخش سوم كتاب به «تاريخ رويدادها» يا تاريخي با تحولات سريع و كوتاهمدت مربوط است. نگاهي به تاريخ سنتي همراه با توجه به سياستها، آشوبها و جنگها و تصاويري زنده از چهرههاي مطرح قرن شانزده، از جمله مباحث اين بخش است.
به طور كلي برودل در كتاب مديترانه و... الگوي واقعي، تاريخنگاري آنال را طرحريزي ميكند. به همين دليل نه تنها افراد، بلكه حتي به رويدادهاي خاص نيز كمتر توجه ميكند.
نسل سوم آنال
مورخان نسل سوم، به تغييراتي در روشهاي پژوهش و تاريخنگاري دست زدند. آنان از سويي شديداً بر فرانسه، و اغلب بر ناحيهاي خاص از فرانسه، متمركز شدند و از سوي ديگر، گرايش به نوعي «تاريخ علمي» را افزايش دادند.
سرآمد مورخان نسل سوم، ايمانوئل له روي لادوري، يكي از تنها بازماندگان اين مكتب و از جمله پركارترين آنهاست. وي به عنوان ستاره متخصصان قرون وسطا در ميان اين نسل، نقش عمدهاي در گسترش حوزه تاريخ داشته است. از 1970م او استاد جغرافيا و علوم اجتماعي در دانشگاه پاريس، و پس از فرناند برودل، استاد تاريخ تمدن جديد در كلژ دوفرانس شده است.
شهرت لادوري به عنوان يك مورخ پس از آن تثبيت شد كه تز دكترايش تحت عنوان دهقانان لانگدوك(94) انتشار يافت. وي در اين كتاب با تكيه بر «تاريخ كميتپذير»، آمار و اطلاعاتي درباره ماليات، دستمزد، اجاره و ارقام سود فراهم آورده و از انديشمندان و پژوهشگراني، نظير فرانسوا سيمياند، ديويد ريكاردو، توماس مالتوس، زيگموند فرويد، ماكس وبر، لوي استراوس، ارنست لابروس، ميشل فوكو و فرناند برودل آگاهيهاي فراوان كسب كرد تا اين ادعاي خود را ثابت كند كه تاريخ ناحيه لانگدوك از اواخر قرن پانزدهم تا اوايل قرن هجدهم، تاريخي بيحركت و بدون تغييري بوده است.(95)
له روي لادوري در دهقانان لانگدوك، تحتتأثير برودل بيش از دو چيز بر مقياس زمان «درازمدت» تأكيد دارد. البته در اين اثر و آثار بعدياش، به نوعي به تركيب تاريخ «رويدادها» و «ساختارها» اعتقاد دارد. چنان كه در كتاب كارناوال در رومانس(96) بر قتلعام بيست نفر از كارگران فني و رهبرشان در شهرك رومانس هنگام كارناوال سال 1580 متمركز ميشود. وي در اين اثر به همه مدارك موجود عطف توجه ميكند. از ليست مالياتها و مدارك مربوط به طاعون تا نظريههاي مورخان و انديشمندان اجتماعي، نتيجه ميگيرد كه شورش در رومانس بازتاب نارضايتيهاي اجتماعي، سياسي و مذهبي اواخر قرن شانزدهم در جامعه روستايي فرانسه بوده است. محتواي اين كتاب، علاقهمندي له روي لادوري را به ارزشها، نگرشها، آداب و رسوم، اعتقادات و دينورزيهاي عموم مردم نشان ميدهد.(97)
علاقه له روي لادوري به زندگي روزانه مردم عادي، به ويژه گرفتاريهاي خاص زندگي روستايي در مهمترين و محبوبترين اثرش سرزمين گناه موعود(98) انعكاس يافته است. اين اثر، مبتني بر مدارك مربوط به بازپرسي و مجازات افراد متهم به كاتاريسم(99) از 1318-1355م ميباشد. كاتاريسم يكي از بدعتهاي ديني در جامعه مسيحي قرون وسطا بود كه تا قرن چهاردهم در مناطقي، نظير مونپليه برقرار مانده بود.
بخش نخست اين كتاب، گزارشي است مربوط به فرهنگ مادي اين ناحيه: خانهها، كاربستهاي كشاورزي، قدرتهاي كليسايي و عرفي و روابط با ديگر روستاها، در بخش دوم، نويسنده به دنياي ذهني روستاييان وارد شده و به موشكافي همه جنبههاي دروني آنها از قبيل روابط گروهي و عشقبازيهايشان، درك و فهم از زمان و مكان، پيري، مرگ، جنسيت، خدا، گناه، ازدواج، سرنوشت، رستگاري و.. ميپردازد. لهروي لادوري خود ادعا ميكند كه اين تاريخ واقعي مردم عادي است.(100)
يكي از شيوههاي تاريخنگاري لهروي لادوري، روش موسوم به «تاريخ خرد»(101) است؛ يعني مورخ با تمركز پژوهش خود بر مطالعه يك خانواده، رويداد يا مكان جغرافيايي، اميدوار است تا نوري بر زواياي ساختارهاي فكري و مادي يك جامعه انساني بيفكند. له روي لادوري از اين روش، در كتاب كارناوال در رومانس و مقالههاي بسياري ديگر استفاده ميكند. به عنوان نمونه، وي بر اساس اين روش (تاريخ خرد)، مصائب اقتصادي و اجتماعي نيمه دوم قرن هفدهم را ناشي از تغييرات آب و هوايي و شش سال باران خيز از 1646-1651م ميداند كه به عقيده وي از سر ناآگاهي به شورشهاي فروند(102) نسبت داده شده است.(103)
لادوري در ميان مورخان آنال به نويسنده مقالات پرشمار شهرت يافته كه اين مقالات، موضوعات وسيعي را دربر ميگيرد، از جمله «اتحاد ميكروبي جهان» كه در مورد چگونگي شيوع بيماري طاعون از قرن چهاردهم تا هفدهم ميلادي است. همچنين مقالههاي «كاربرد كامپيوترها در پژوهش تاريخي»، «الگوهاي غفلت و قصور در سربازان وظيفه فرانسوي قرن نوزدهم» و «كاربرد سحر و جادو در قرن شانزدهم براي درمان ضعف و سستي».(104)
اين مورخ نسل سوم به گونهاي سخنگوي نوعي از «تاريخ علمي» به شمار ميآيد كه معتقد است كليد تغييرات در تاريخ، تغيير جهتها در توازن بومشناختي بين فرآوردههاي غذايي و جمعيت است؛ توازني كه لزوماً به واسطه مطالعات كميتي بلندمدت از بازده محصولات كشاورزي، تغييرات جمعيتشناختي و قيمت فرآوردههاي غذايي تعيين ميشود. اين نوع «تاريخ علمي» در واقع، تركيبي است از علاقه مكتب ديرپاي فرانسوي به جغرافياي تاريخي و جمعيتشناسي تاريخي كه با روششناسي كميتي درآميخت و به همين دليل، لادوري به عنوان نماينده اين نگرش جديد در مكتب آنال صريحاً معتقد بود كه «تاريخي كه كميتپذير نيست، نميتواند ادعاي علمي بودن كند».(105)
در نسل سوم آنال، تحول ديگري روي داد كه گرچه زمينههاي قدرتمندي در نسل اول، به ويژه آثار مارك بلوخ داشت، اما به طور گسترده و منسجم در مقالهها و كتابهاي يكي از مورخان بزرگ اين نسل به ظهور رسيد.
ژاك لوگوف،(106) تصور ذهنيت(107) را در روش تاريخنگاري گسترش داد. وي معتقد است كه ذهنيت هر فرد تاريخي دقيقاً چيزي است كه او با ديگر انسانهاي همدوره خود، در آن شريك و سهيم است.(108) از نظر لوگوف، تاريخ ذهنيات (روحيات)، مورخ را به مطالعه پديدههاي اساسي اطراف خود وادار ميكند. وي در مقاله «تاريخ روحيات» به مسئله جنگهاي صليبي ميپردازد و ضمن اين كه ميپذيرد اين جنگها دلايلي، نظير رشد و ازدياد جمعيت، طمعورزي شهرهاي تجاري ايتاليا و سياست پاپ براي اتحاد مسيحيت(عليهالسلام) را داشته، اما اساس اين حركت عظيم را چيز ديگري تلقي ميكند:
در نظر مردم آن زمان، دستيابي به مزار حضرت مسيح در بيتالمقدس، رسيدن به ملكوت بود و همين تصور، نيروي محركه اين نبرد گرديد. جنگهاي صليبي بدون در نظر گرفتن روحيه ديني چه مفهومي ميتوانند داشته باشند؟(109)
لوگوف معتقد است كه مورخ در بررسي تاريخ روحيات، ناچار بايد به مردمشناسي نزديك شود و با استفاده از آن، راه به جامعهشناسي ببرد. وي كه نويسنده كتاب روشنفكران در قرون وسطي است، به بررسي حيات فرهنگي اين دوران پرداخته و به ويژه تحولات مربوط به دانشگاهها و شورشهاي فكري، نظير جنبش اهالي بوهم به رهبران ژان هوس(110) را تجزيه و تحليل كرده است.(111)
نفوذ و تأثير آنال
مكتب آنال به عنوان يكي از پرنفوذترين مكاتب فكري – تاريخي اروپا در قرن بيستم، علاوه بر ارائه پژوهشهاي ارزشمند در حوزه تاريخنگاري، مباحث و مناظرههاي فراواني در محافل فكري – فرهنگي ايجاد كرد. نقد و بررسيها در اين زمينه به فرانسه محدود نبوده و نشريه آنال نيز طي دهه 1960م به عنوان يكي از بانفوذترين نشريههاي دانشورانه كه به مطالعات تاريخي اختصاص داشته، در سطح جهان اعتبار فراوان به دست آورد. گرچه در آلمان و انگلستان، رويكرد آنال به تاريخ تا مدتها با مقاومت و حتي بدفهمي روبهرو شد، اما اين نشريه تا حدودي توانست به تسخير حوزههاي فكري دانشگاههاي آمريكا مبادرت ورزد. اين در حالي است كه بسياري از دانشپژوهان آمريكايي، زبان فرانسوي نميدانستند و مجبور بودند گلچيني از مقالههاي آن را به انگليسي مطالعه كنند.(112)
اهميت و نفوذ گسترده اين ديدگاه تاريخنگاري، نخست،ناشي از محيط فكري – فرهنگي و آكادميك فرانسه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، و ديگري همكاري و مشاركت گروهي از برجستهترين مورخان در تداوم راهي بود كه با تأسيس نشريهاي تاريخي آغاز شده بود. ارائه فهرستي كوتاه از نام مورخان كافي است تا اهميت اين گروه را در تاريخ تاريخنگاري قرن بيستم به خوبي روشن سازد. لوسين فبور، مارك بلوخ، ايمانوئل له روي لادوري و ژاك لوگوف چهرههاي برجستهاي هستند كه هركدام به تنهايي قادر به پيشگامي نسلي و هدايت مكتبي در حوزه انديشه و تاريخ بودهاند.
نگاهي به آمار و مقالات منتشر شده موضوعات تاريخي طي دهههاي نيمه دوم قرن بيستم و تعداد مورخان متخصص در دورههاي مختلف تاريخي، نشان ميدهد كه فعاليتهاي گروه آنال در فرانسه تا چه ميزان موفقيتآميز بوده است. طبق آمار ارائه شده بين سالهاي 1960-1975م تعداد مورخان حرفهاي در فرانسه از 450 نفر به 1448 نفر افزايش يافت. انتشار فروش كتابهاي دانشجويي با قطع شوميز رونق گرفته و كتابها و مقالههاي دشوار و سنگين به همت له روي لادوري و پير ژوبر(113) به صورت خلاصه شده و ارزان در دسترس عموم قرار گرفت. طي يك نظرخواهي در 1977م بينندگان تلويزيون فرانسه، برنامههاي تاريخي را محبوبتر از ساير برنامهها، حتي ورزشي و گوناگون دانستند.(114)
يكي از دلايل گرايش دانشپژوهان فرانسوي به مكتب آنال پس از جنگ جهاني دوم، بحران جهاني ايدئولوژيها و جنگ سرد ابرقدرتها بود. با آغاز جنگ سرد به دليل نفوذ و گسترش جهاني انديشه و عمل استالينيسم از يك سو و انگلوساكسون از سوي ديگر، بسياري از فرانسويها كه نميخواستند زير سلطه هيچكدام از اين گرايشها قرار گيرند، به سوي يك نيروي سوم روي آورده و حضور مكتب آنال را كانون مناسبي براي اين نگرش خود قلمداد ميكردند. در اوج آن سلطهپذيريهاي مكاتب فكري، آنال هم در برابر نفوذ انگلوساكسون مقاومت ميكرد و هم آشكارا از حزب كمونيست فرانسه فاصله داشت.(115)
به نظر ميرسد مكتب آنال در آمريكا بيش از ساير كشورها راه خود را بازگشود. در اين كشور به دليل گسترش محافل فكري – فرهنگي، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم، و همچنين عدم نفوذ «ناسيوناليسم فكري» كه در اروپا، به ويژه آلمان و انگلستان همواره قدرتمند جلوه ميكرد، استقبال از ديدگاههاي مكتب آنال به نوعي سهلتر و پذيرش آن، منطقيتر مينمود، چنان كه روش آنال در مورد «تاريخ تام و جامع»، ايدهآلي براي مورخان فمينيست محسوب ميشد. آنها به شناخت وضعيت زنان در درون يك محيط كامل تاريخي كه مكتب آنال روشهاي آن را فراهم ساخته بود، تمايل داشتند. اگر زنان نيمي از جامعه به شمار ميآيند، هيچ تاريخي بدون احتساب نقش و سهم آنها نميتوانست كامل شناخته شود.(116) به رغم آن كه تاريخ سنتي اهميتي به زنان نميداد، مكتب آنال رويكردهاي نويني بر علاقهمندان به مسائل زنان گشود، و از آن جا كه گروه آنال براي دنياي خصوصي و دروني اهميت زيادي قائل بودند، فمينيستها فرصت يافتند تا جايگاه زنان را در تاريخ گذشته روشن سازند.
نقد و ارزيابي
اكنون در سالهاي نخستين قرن بيست و يكم بهتر ميتوان نقاط مبهم و نارساي اين نحله تاريخي را مشخص كرد و به نقد و تحليل آثار و آراي مورخان آن پرداخت. با بررسي اجمالي آثار نويسندگان اين مكتب، به روشني ميتوان دريافت كه قرون وسطا مهمترين حوزه پژوهش آنها بوده و در تاريخنگاري، بيشترين رويكرد را به آن دوره داشتهاند، ضمن اين كه آنال نتوانسته نسخه قابل قبولي براي مناطق ديگر جهان ارائه دهد. شايد ويژگيهاي خاص تاريخي – جغرافيايي و مدارك موجود در آرشيوهاي كليسايي و دولتي اروپاي غربي و حوزه مديترانه، يكي از دلايل اين امر بوده باشد. از سوي ديگر، كنار نهادن تاريخ سياسي و تاريخ نظامي در آثار پژوهشگران آنال قابل اغماض نيست، به ويژه آن كه تحولات نظامي نقش بسيار تعيينكنندهاي در سرنوشت اقوام و ملل اروپايي طي اواخر قرون وسطي و دوره رنسانس داشتهاند و فروكاستن آنها به عوامل ديگر، برخلاف رويكرد كلگرايانه پيشگامان اين مكتب است. با اين حال شايد يكي از مهمترين نقدها بر پژوهشگران آنال رويكرد ضدتاريخ رويدادها از سوي آنهاست. از آنجا كه نقش و تأثير بسياري از «عاملها» در تاريخ از دل فهم رويدادها به دست ميآيد، ناديده گرفتن آن، به ويژه در آثار برودل، نقص مهمي براي اين مكتب به شمار ميآيد. در نهايت ميبايست به نقدي كه بر آثار نسل سوم آنال، به ويژه له روي لادوري وارد است، اشاره كرد و آن ويژگي كميتگرا و تكيه فراوان بر آمار و ارقام ميباشد كه به دليل تأكيد بر ساختارها، از نقش زمان و تحولات تاريخي در پژوهشهاي خويش غفلت كردهاند كه البته اين خود پيامد قطعي عدم توجه به رويدادها در تاريخ بوده است.
با اين حال، مكتب آنال به دليل بهرهگيري از رشتهها و شاخههاي متنوع و متعدد فكري و علمي توانست با انتشار مجلهاي پرنفوذ و پايدار، هدايتبخش عظيمي از تاريخنگاران و دانشوران فرانسوي را به عهده داشته، در خارج از فرانسه نيز به عنوان يكي از نحلههاي فكري مطرح در محافل دانشگاهي شناخته شود. بعضي از آثار مورخان اين گروه در شمار ماندگارترين تجربههاي تاريخنگاري قرن بيستم قرار گرفتهاند.
منبع: نامه تاريخپژوهان، سال چهارم، ش 16، زمستان 1387
پينويسها
* دانشجوي دوره دكتري تاريخ دانشگاه تربيت مدرس.
1- هنري استيوارت هيوز، راه فروبسته، ص 17، زيرنويس مترجم.
2- Annales of Economic and Social History.
3- Lucian Febvre.
4- Mare Bloch.
5- Annales, Economics, Societies and Civilizations.
6- منصوره اتحاديه و حامد فولادوند، بينش و روش در تاريخنگاري معاصر، ص 5.
7- Stuart Clark, The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
8- Femand Braudel.
9- Long Term.
10- Stuart Clark, The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
11- Jacques Le Goff.
12- E. La Roy Ladurie.
13- Stuart Clark, The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
14- Annales. History. Cocial Sciences.
15- Positivism.
16- Stuart Clark. The Annales School Critical Assessments. Vol 2. p. 19.
17- August Conte.
18- نيكلاس آبركرامبي و ديگران، فرهنگ جامعهشناسي، ص 293.
19- Emile Durkheim.
20- هيوز، همان، ص 22.
21- Henri Berr.
22- هيوز، همان، ص 23.
23- Jules Michelet.
24- Henry Lucas. The Renaissace and the Reformation. P. 208.
25- هيوز، همان، ص 20.
26- فرناندو برودل، سرمايهداري و حيات مادي 1400-1800م، مقدمه پرويز پيران، ص بيست و شش و بيست و هفت.
27- Methodology.
28- حسينعلي نوذري، فلسفه تاريخ، روش شناسي و تاريخنگاري، بين صص 266-267.
29- برودل، همان، مقدمه پرويز پيران، ص 48.
30- Feudal Society.
31- Mamie Hughes Wamington, Fifty Kay Thinkers on History. P. 18.
32- The Mediterranean and The Mediterranean World in the Age of Philip II.
33- Geoffrey Robert. The History and Narrative Reader, p. 47.
34- Ibid. p. 284-285.
35- Clark, OP. cit, p. 35.
36- مايكل استنفورد، درآمدي بر فلسفه تاريخ، صص 50-51.
37- Clark, OP. cit, Vol 3, p. 21.
38- Possibilitistic.
39- Vidael Dela Blache.
40- حسينعلي نوذري، فلسفه تاريخ، روششناسي و تاريخنگاري، ص 431.
41- Clark, OP. cit, Vol 2, p. 106.
42- نوذري، همان، ص 431.
43- The Peasants of Languedoc.
44- Phytogeography.
45- Clark, OP. cit. Vol 1. p. 261.
46- Historians Craft.
47- نوذري، همان، ص 529.
48- Regressive Method.
49- هيوز، همان، ص 37.
50- Comparative Method.
51- Clark, OP. cit, Vol 4, p. 63.
52- Ibid, p. 67.
53- Ibid, p. 80-81.
54- Florence.
55- Genoa.
56- Venice.
57- Levant.
58- Clark, OP. cit, p. 81.
59- Normandy.
60- Low Country.
61- Clark, OP. cit, p. 82.
62- Long Term.
63- Perspectivism.
64- جان لچت، پنجاه متفكر بزرگ معاصر از ساختارگرايي تا پسامدرنيته، ص 144.
65- Medium Term.
66- Short Term.
67- جان لچت، همان، ص 144.
68- همان، ص 145.
69- Nancy.
70- هيوز، همان، صص 29-28.
71- France Comte.
72- Michael Bentley, Modern Historiography an Introduction. P. 108.
73- Rhine.
74- Wamington, OP. cit. p. 87.
75- Ibid. p. 88.
76- Ibid. p. 89.
77- برودل، همان، مقدمه پرويز پيران، ص بيست.
78- Rabelais.
79- Abel Lefrnc.
80- هيوز، همان، ص 41.
81- Warnington. OP, cit, p 89.
82- Clark, OP. cit. Vol 1. p 9.
83- Ibid. Vol 4. p. 111.
84- Warnington, OP. cit. p 9.
85- برودل، همان، مقدمه پرويز پيران، ص بيست و هفت.
86- Warnington. OP. cit. p 12.
87- Ibid. p. 11-12.
88- مارك بلوخ، جامعه فئودالي، ج 1، صص 462-461.
89- هيوز، همان، ص 39.
90- برودل، همان، صفحات مختلف.
91- Warnington. OP. cit. p. 17.
92- Geo- History.
93- Warnington. OP. cit. p. 19.
94- The Peasant of Languedoc.
95- Warnington. OP. cit. p 195.
96- Carnival in Romans.
97- Warnington. OP. cit. p. 197.
98- Montpellier: The Promised land of Error.
99- Catharism.
100- Warnington. OP. cit. p. 197.
101- Micro History.
102- Fronde.
103- شارل ساماران، روشهاي پژوهش در تاريخ، ج 1، ص 100.
104- Warnington. OP. cit. p. 199.
105- Roberts, OP. cit. p. 283.
106- Jacques le Goff.
107- Mentality.
108- Roger Chartier, Cultural History, p. 27.
109- منصوره اتحاديه، همان، ص 40.
110- Jean Huss.
111- ژاك لوگوف، روشنفكران در قرون وسطي، صص 172-171.
112- Michael Bentely, Companion to Historiography, p. 873.
113- Pierre Goubert.
114- Peter Lambert, Making History an Introduction to the History and Practices of a Discpline, p 85-86.
115- Clark, OP. cit, Vol 1, p. 102-103.
116- Ibid, Vol 2, p. 15-16 این مطلب تاکنون 6853 بار نمایش داده شده است. |
|