آژير ميتران
انقلاب اسلامي، در نقطهاي كه سياستپردازان بينالمللي آن را «جزيرة ثبات» ميپنداشتند، به پيروزي رسيد.
تا آن زمان، ژئوپليتيك جهان چنان بود كه ايران ـ بعنوان يكي از حساسترين نقاط استراتژيك جهان ـ بطور سنتي در حوزة نفوذ غرب قرار داشت. در دوران جنگ جهاني اول، امپراطوري استعماري روسيه با انقلاب كبير 1917 فروپاشيد و جاي خود را به حكومت نوين شوروي داد. با اين جابجائي، پايههاي سنتي نفوذ روسيه در ايران نيز از ميان رفت و آن بخش از اشرافيت حاكمه در ايران، كه سرسپردة تزاريسم بود، به جرگة وابستگان انگليس پيوست. در نتيجه، استعمار بريتانيا، پس از سالها رقابت شديد، موفق شد نفوذ كهن روسيه را در ايران ريشهكن كند و تا پايان جنگ جهاني دوم بر ايران سلطة بلامنازع داشته باشد. در پايان جنگ جهاني دوم، امپرياليسم جوان و قدرتمند آمريكا نيز پا به ميدان گذارد و پس از رقابتهايي با پسرعموي انگلوساكسون خود موفق شد تا سهم اصلي را در غارت ايران به خود اختصاص دهد. در اين دوران ايران عرصه تاخت و تاز بيرقيب انحصارهاي «جهان وطني» امپرياليستي بود.
حكومت نوين شوروي، پس از تحكيم مواضع داخلي خود، كوشيد تا سياست «منافع حياتي» تزاريسم را در ايران پيگيرد و در اين تلاش به جستجوي پايگاه جديد اجتماعي برخاست. اين كنكاش بيشتر بر پاية الگوهاي تجريدي و ايدئولوژيك بود. رژيم بلشويكي پاية نفوذ خود را در ميان طبقات زحمتكش جامعه و «روشنفكران» ميجست. و چارهاي نيز جز اين نداشت. غرب راه هرگونه نفوذ او را در حاكميت ايران به شدت مسدود كرده بود. اين تلاش از همان آغاز پندارگرايانه بود و لذا عقيم ماند. مهمتر از همه به دليل نقش ژرف عامل مذهب (اسلام) در فرهنگ جامعة ايراني، اتحاد شوروي هيچگاه نتوانست به حداقل پايگاه نفوذ دست يابد و تلاشهاي مكرر او با شكستهاي فاحش روبرو شد. اتحاد شوروي طي بيش از 60 سال تلاش تنها توانست معدود روشنفكران غربگرا و وابسته به اقشار «متجدد» و «طبقة متوسط» جامعه را به خود جذب كند. ماركسيستهاي ايراني (عموماً و صرفنظر از موارد معدود) نه وابسته به خاندانهاي حكومتگر كشور و «هزار فاميل» بودند تا بتوانند اهرمهاي سياسي ـ اقتصادي را به سود شوروي قبضه كنند و نه در ميان تودة مردم جائي داشتند تا بتوانند يك حركت اجتماعي را در عمق جامعه به نفع شوروي پديد آورند. بعكس، تعارض فرهنگي آنها با فرهنگ اسلامي تودة مردم، آنان را به محافل سترون و بيخاصيتي براي استراتژي منطقهاي مسكو بدل ساخته بود. از سوي ديگر، مسكو - عليرغم دوران استثنائي و موقت پس از شهريور 1320، كه به دليل پيروزي در جنگ ضدهيتلري توانست به حضور نظامي مؤثري در بخشي از خاك ايران دست يابد نميتوانست از اهرم فشار سياسي نظامي از خارج براي كسب نفوذ در ايران بهرهگيرد. با كودتاي 28 مرداد 32، آخرين بقاياي نفوذ پس از جنگ شوروي در ايران زيركن شد و سلطة غرب استوار گرديد.
اتحاد شوروي سرانجام پس از تلاشهاي ناموفق هرگونه اميد خود را از دست داد و ايران را بعنوان حريم دستنيافتني سلطة رقباي غربياش به رسميت شناخت و به اين پندار عادت كرد. از آن پس، تلاش مسكو تنها در جهت كسب نفوذ محدود از مجاري ديپلماتيك و توسعة سياست «حسن همجواري» و «همزيستي مسالمت آميز» با رژيم شاه - آمريكا بود. او در اين سياست به امتيازهاي محدود و ناچيز اقتصادي - در مقايسه با غارتهاي عظيم انحصارات غربي - كه رژيم شاه، با جلبنظر غرب، به او ميداد، خشنود و قانع بود.
|