مدخل اهميت بررسي تاريخ انقلاب اسلامي به عنوان يكي از مهمترين عرصههاي پژوهش اجتماعي بر كسي پوشيده نيست. شناخت تاريخ تحولات پس از پيروزي انقلاب، ضرورتي انكار ناپذير است و هر پژوهشي در اين زمينه نيازمند نگرش منصفانه و محققانه است. شك نيست كه ايران در يكصد سال اخير شاهد تحديد آزاديهاي مشروع مردم، ضعف حكومتها در هدايت صحيح جامعه، اتخاذ سياستهاي ضد ملي و وابستگي دولت به بيگانگان بوده است. اين رويكرد منجر به عقبماندگي مفرط سياسي و اقتصادي شده است. در اين ميان مورخاني بودهاند كه خيانتها را افتخار، ضعفها را نقاط قوت، انحطاط فرهنگي را تعالي هنري و سير ورشكستگي كشور را حركت به سوي دروازههاي تمدن بزرگ لقب دادهاند. فريب اين گونه تبليغات دروغين را خوردن، به اندازه پذيرش آثار مورخاني كه گذشته را به طور مطلق نفي ميكنند و همه دستاوردهاي تاريخ كشور را به زير سؤال ميبرند خطا و زيانبار است. چرا كه خدشهدار كردن دستاوردهاي مثبت تاريخي همواره موجب تهي كردن پشتوانه فرهنگي يك ملت شده و دانسته يا ندانسته راه را براي تهاجم فرهنگي بيگانگان باز ميگذارد. بزرگنمايي و افراطينگري در تاريخ به اندازه اغماضهاي بيجا و برخوردهاي تفريطي و انفعالي، زيانآور است و هر دو، جامعه تشنه حقيقت را به گمراهي ميكشاند در حالي كه واقعگرائي، حقيقت بيني و دقت توأم با صداقت يك مورخ، سرمايه ارزشمندي است كه همه جا وي و آثارش را از گزند خطا و خيانت و انحراف مصون ميدارد. اين دقت و تأمل بويژه در بررسي رويدادهاي سه دهه اخير اهميت بيشتري دارد. پرونده تحولات 30 سال اخير، حركت به سوي استقلال، حاكميت ملي و ناوابستگي اما در بستري مملو از نشيب و فرار و افت و خيز بوده است. آن حركت پديدهاي مثبت و اين دست اندازها عوامل منفي و بازدارنده بوده است. توجه به يكي از اين دو پديده بدون در نظر گرفتن ديگري، تصويري غيرواقعي از انقلاب به دست ميدهد. پس از پيروزي انقلاب، نويسندگان فراواني تلاش كردند در جايگاه مورخ، به ارزيابي تحولات ايران بپردازند. فراماسونها، ليبرالها، سلطنتطلبان، كمونيستها، مليگرايان و صهيونيستها، از جمله كساني بودند كه درباره انقلاب اسلامي قلم زدند و آثار خود را انتشار دادند. در اين ميان، دسته جديدي از تاريخنگاران، همزاد با نهضت امام خميني شكل گرفتند و پرونده رخدادهاي انقلاب را به دور از حب و بغضهاي سياسي، همانگونه كه به وقوع پيوستند به رشته تحرير درآوردند. فعاليت اين دسته از مورخان باب جديدي به روي نسل كنجكاو گشود تا با مطالعه آثار آنها تصوير واقعبينتري از تحولات انقلاب را روياروي خود ببينند. ويژگي تاريخنگاري انقلاب اسلامي، آشنائي با آثار و دستاوردهاي اين سبك از واقعه نگاري، ميزان توفيق، موانع كار و جايگاه آن در عرصه تاريخپژوهي داخل كشور، سئوالاتي است كه پاسخ آنها براي ارتقاء آگاهي نسل جوان ضرورت بنيادين دارد. براي دريافت جواب اين سؤالات به سراغ تعدادي از مسئولان سازمانها و مؤسسات تاريخ پژوهي رفتيم و نظرات آنان را جويا شديم. عبدالمجيد معاديخواه رئيس بنياد انقلاب اسلامي. هدايتالله بهبودي رئيس دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، روحالله حسينيان رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامي، دكتر عباس سليمينمين رئيس دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، محمدجواد مرادينيا مدير گروه تاريخ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، سؤالات مذكور را پاسخ دادند. با هم جوابهاي آنان را ميخوانيم: اظهارات دكتر عباس سليمينمين رئيس دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران: به عقيده من توانمندي خاصي كه بتواند عظمت تحول انقلاب را بيان كند، «تاريخنگاري انقلاب اسلامي» ناميده ميشود. كساني كه اين عظمت را بشناسند و قادر باشند جريانهاي مخالف اين عظمت را در داخل و خارج كشور شناسائي كنند و در برابر آن موضع داشته باشند تاريخنگار انقلاب اسلامي هستند. تاريخنگار انقلاب اسلامي كسي است كه هم قادر به تبيين عظمت انقلاب باشد و هم بتواند فعالان نقطه مقابل اين عظمت را بخوبي شناسائي كند و عملكرد آنها را خنثي كند. من اميدواريم كه در آينده بتوانيم اين قابليت را در عرصه تاريخنگاري انقلاب اسلامي ايجاد كنيم ولي تا رسيدن به آن ايدهآل، فاصله زيادي داريم. ما هنوز آن توانائيها و قابليتها را نتوانستهايم ايجاد كنيم. ما با ظهور تاريخنگاري انقلاب اسلامي در عرصه تاريخ نويسي، ضرورت بازنويسي تحولات تاريخ معاصر ايران را شديداً احساس ميكنيم. زيرا مسئوليت تاريخنويسي تاكنون بر عهده جريانهاي خاصي بوده است. كساني كه تا سالهاي قبل از انقلاب تاريخ معاصر ايران را مينوشتند، غالباً وابسته به صهيونيسم بودهاند. ما پس از انقلاب تنها به اين منابع تاختهايم ولي خود مبدأ تاريخنويسي جديد براي استفاده پژوهشگران نشدهايم. ما توليد نكرديم و حتي در مقام نقد علمي قوي منابع قبل از انقلاب هم بر نيامديم و آنها را جريانشناسي نكرديم. ما بررسي نكرديم كه چرا منابع اكثر مورخين قبل از انقلاب يكسان است و چرا همه آنها با يك روايت واحد و بدون تشكيك مينوشته اند. ما در سالهاي بعد از انقلاب مواردي را داريم كه براي مثال هنوز 5 سال از يك رويداد نگذشته ماهيت روايتها را دچار تغيير ميبينيم چطور است كه تاريخ تحولات ايران باستان در همه متون تاريخي ما يكسان است و گوئي آبشخور همه آنها يك منبع است. ما منبعشناسي نكرديم. آقاي عبدالحسين زرينكوب در كتاب خود به نام «ايران بعد از اسلام» با صراحت اعتراف ميكند كه وي و تعداد ديگري از مورخان كه ايشان نام آنها را نيز ميبرد مبناي تاريخنگاريشان از اسلام، ضديت با اعراب است. سؤال اين است منشأ اين برداشت و منبع چنين نتيجهگيري چيست؟ ما در اين زمينه منبعشناسي نكرديم. البته جرأت تشكيك كردن و ترديد كردن در نسل جديد پيدا شده و اين مهم است ولي ابتداي كار است و واقعاً گام مؤثري در صحنه عمل هنوز برنداشتهايم. در زمينه خاطرات رجال، توليد انبوه صورت گرفته ولي مهم جريانسازي است كه انجام نشده است. ما نتوانستهايم آثاري را خلق كنيم كه «طول موج» ايجاد كند. سرمايهگذاري كردهايم ولي اين سرمايهگذاريها متوجه توليد آثار بر جستهاي نشده كه بتواند نسل جوان را قانع كند و آثار تعيين كننده در برداشته باشد. عمده موانع تاريخنگاري انقلاب اسلامي، متوجه مشكلاتي بوده كه در استفاده از اسناد وجود داشته است. ما بعد از پيروزي انقلاب بايد در اندك زماني ميتوانستيم انبوه اسناد موجود در منابع اسنادي كشور را منتشر سازيم ولي نتوانستيم. دلائل عمده اين مشكل عبارتند از: 1ـ بسياري از سازمانها و منابع اسنادي كشور، خود را صاحب و مالك اسناد ميدانند و اجازه استفاده از آنها را به كسي نميدهند. اين احساس تملك غيرقانوني است. آنها ميتوانند شيوهها و راهكارهاي استفاده جامعه از اين اسناد را تعيين كنند ولي نبايد خود را صاحب آنها بشمارند. 2ـ بيتوجهي بعضي سازمانهاي دارنده اسناد به ارزش و اعتبار آنها. چرا بايد اسناد مهم ما در گوني توي انبار اداره دخانيات باشد كه هم مورد تعرض موشهاي معمولي و هم موشهاي هوشمند! قرار گيرد. 3ـ سرقت اسناد . بسياري از اسناد مهم كشور زماني وجود داشته و الآن سر به نيست شدهاند. اينها آفاتي هستند كه متوجه اسناد مهم كشور بوده و موانع عمده تاريخنگاري كشور محسوب ميشوند. 4 ـ جعل سند. سندسازي و جعل سند توسط همانهائي كه دست به سرقت اسناد و از بين بردن آنها ميزنند ،از ديگر خطرها و موانعي است كه تاريخنگاري انقلاب اسلامي مبتني بر اسناد را تهديد ميكند. اظهارات حجتالاسلاموالمسلمين عبدالمجيد معاديخواه رئيس بنياد تاريخ انقلاب اسلامي من آنچه را كه در كشور ما به عنوان «تاريخنگاري انقلاب اسلامي» شناخته شده، چيزي بيشتر از يك «منبعنگاري» نميدانم. ما تنها منابعي را براي استفاده تاريخنگاران جمعآوري كرده ايم. حتي تاريخ شفاهي هم كه ما در اين زمينه فعاليتهائي كردهايم، باز رواياتي هستند براي كار تاريخنگاري. كار عمده ما يا انتشار اسناد بوده يا خاطره. مشكل عمده ما در زمينه تاريخنگاري، بيتوجهي به تخصص «روششناسي» است. يك مورخ وقتي ميخواهد وارد حوزه كار تاريخنگاري شود و گذشته را مكتوب كند، شرط توفيق وي در كار اين است كه بتواند چارچوب مورد نظر خود را در تاريخ ابتدا تنظيم و بازسازي كند اين تنظيم خود يكي از شاخههاي روششناسي است. شما به هنگام مطالعه يك رويداد، اگر سابقه آن را ندانيد ممكن است جور ديگري آن را بفهميد. براي مثال مقالهاي كه راجع به «اصلاحات» است ممكن است مطالعه آن خشم عدهاي را برانگيزد و عده ديگري كه سابقه اين اصطلاح سياسي در كشور ما را نميدانند با عنايت به مفهوم اصلاحطلبي آن را پديده مثبتي بدانند. پس تنظيم و بازسازي زمينه يك بحث تاريخي، به عنوان يكي از موضوعات محوري در دل بحثهاي روششناسي، براي فهم آن بحث ضرورت اساسي دارد. با اين همه در دو حوزه انتشار اسناد و تاريخ شفاهي كارهاي قابل توجهي انجام دادهايم. ولي قطعاً تاريخنگاري انقلاب اسلامي در اين دو حوزه خلاصه نميشود و كارهاي اساسي ديگري هم هست كه هنوز انجام ندادهايم. مثلاً روي موضوع جامعهشناسي تاريخي انقلاب هيچكاري صورت نگرفته است. ريشه اين بيتوجهي نيز به عقيده من جدي نگرفتن موضوع روششناسي است كه حتي دانشگاههاي ما هم به اين مقوله نميپردازند. جالب است بدانيد در بزرگترين كتابخانه جهان كه كتابخانه كنگره آمريكا است، 700 نوع كتاب تنها در زمينه «روششناسي تاريخي» به ثبت رسيده است. در مورد اطلاعرساني هم كارهاي خوب ولي ناتمام داشتهايم. ما در زمينه كتابشناسي و منبعشناسي فعاليتهائي داشتهايم و در نظام تحقيق، تقريباً راه تحقيق را هموار كردهايم. هر چند كه با مشكلات زيادي مواجه بودهايم. يكي از مشكلاتي كه در مسير كار تاريخنگاري انقلاب اسلامي وجود دارد موضوع بيطرفي است. در حوزه تاريخنويسي، بيطرفي تعريف نشده است. چگونه تاريخ را بنگاريم كه متهم به نقض بيطرفي نشويم. ما ميخواهيم درباره انقلاب اسلامي تاريخنگاري كنيم. همه ما متعهد به انقلاب و طرفدار انقلاب و امانتدار آن هستيم. همين تعهد و طرفداري يا امانتداري، نقض بيطرفي است مرزهاي بيطرفي در تاريخنويسي روشن نشده است. در حوزه تاريخنگاري انقلاب اسلامي اگر بخواهيم وقايعنگاري كنيم يك تعريف دارد، اگر بخواهيم كار تحليلي كنيم يك تعريف دارد. اگر جامعهشناسي تاريخي انقلاب را مد نظر قرار دهيم، يك تعريف دارد. بنابراين تعريف مطلقي را نميتوان درباره تاريخ نگاري انقلاب ارائه كرد. آيا مخاطب امروز ما ميپسندد كه مثلاً بگوئيم در فلال جا حق با بنيصدر بود و يا در آن موضوع بخصوص نظر بختيار درستتر بود؟ اگر نگوئيم، آيا صداقت در بيان را نقض نكردهايم. همه متوليان تاريخ اين مشكل را دارند تاريخنويسان غربي هم به اقتضاي «منافع ملي» يا هر قالب ديگر، بخشي از حقائق را نميگويند. تكليف اين مرزها بايد روشن شود. اظهارات هدايتالله بهبودي رئيس دفتر ادبيات انقلاب اسلامي هر دورهاي گذشته خود را دوبارهنگاري ميكند تا بتواند به پرسشهاي تازه عصر خويش پاسخ دهد. اين طبع معمول به ما ميگويد كه تاريخنويسي انتهاي مسدودي ندارد، چرا كه تاريخنگاري محصول تاريخنگري است و نگرشها نميتوانند در دورههاي گوناگون يكسان و يكسو باشند. هر نسلي با اتكا به ميراث گذشتگان و نويافتههاي زمانش به بازكاوي عالمانه گذشته ميپردازد. از اين رو تاريخنگاري را ميتوان جست و جوي مستمر و دنبالهدار دانست؛ جست و جويي بدون «حرف آخر». هر چند تاريخنگاران از موضع داناي كل بر تحقيقات خود نقطه پايان ميگذارند، اما خوب ميدانند كه وظيفه تحقيقي آنان محدود به داراييهاي اسناديشان بوده است و نه بيشتر. بنابراين تاريخ، براي دوباره نوشته شدن تعصبي از خودنشان نميدهد. اگر مروري گذرا بر سير انتشار اسناد در ده سال گذشته كنيم، كمتر روزي را مييابيم كه شاهد بيداري سندهاي خفته دربايگانيها نباشيم. فارغ از نقد و نظرهايي كه نسبت به اين بيدارباش ابراز ميگردد، منابع نويافته، مساحت چشمگيري فراروي پژوهشهاي تاريخي گسترده است، به نحوي كه فرا رسيدن دورهي تازهاي از تاريخنگاري در آينده نزديك، حتمي به نظر ميرسد. ما اين اقبال را يافتهايم كه با چشماني غير مسلح واز فاصلهاي نزديك پديده «كشف تاريخي» را رصد كنيم. از سوي ديگر دگرگونيهاي بزرگ اجتماعي، همچون انقلاب، پيامدهاي گونهگوني دارند. از آن شمار است برانگيخته شدن ميل مورخان به نگارش رويدادهايي كه به انجام يك حكومت و آغاز حكومتي ديگر منجر گشته. انقلاب اسلامي نيز بنا به طبع دگرگونساز خود چنين خواستي را در ضمير تاريخنگاران ايران و جهان پديد آورد و به فراخور دانش، علاقه و تخصصشان،آنان را وادار به اين واكنش طبيعي كرد. از آنجا كه نوشتن از رخدادهاي تاريخي توقفناپذير است، سير تاريخنگاري درباره انقلاب اسلامي از ابتدا تاكنون و از حال به آينده در جريان است. پس از فرونشستن غباري كه از جدال بين مردم و حكومت پهلوي برخاسته بود، آن چه به چشم ميخورد روايت ناظران خارجي براساس مشاهدات يا تحليلهاي سياسي ـ اجتماعي بود. منابعي چون «غرور و سقوط: آنتوني پارسونز»، «مأمورت در ايران: ويليام سوليوان» و «درون انقلاب ايران: جان.دي. استمپل»، با تكيه بر حضور نويسنده در ايران و ارتباط با مقامات بلندپايه كشور و كتابهايي چون «اسرار سقوط شاه: زبيگنيو برژينسكي» يا «همه سقوط ميكنند: گري سيك» با آگاهي از مناسبات سياسي در هيئت حاكمه دولت امريكا، بر پايه مشاهدات منتشر شدند. منابع ديگري چون «ايران عصيانگر: پل بالتا وكلورين رولو»، «ايران، انقلاب به نام خدا: كلربريز و پيربلانشه» نيز از چنين ماهيتي برخوردار بودند، اما اين ناظران پيش از آن كه كارگزاران سياسي كشور متبوع خود باشند، نماينده رسانهها و نويسندگان وسايط (وسايل) ارتباط جمعي بودند. در همين دوره منابع ديگري نيز پديد آمدند كه مبناي نگارش آنها تحليل گزارشهاي تاريخي با عطف به گذشته نه چندان دور ايران بود: «ديكتاتوري و توسعه سرمايهداري در ايران: فرد هاليدي» يا «ريشههاي انقلاب: نيكي. آر. كدي». برخي از مقامات ايراني حكومت شاه، ضلع ديگري از تاريخنگاري اين دوره را ترسيم كردند كه بيشتر آنها بر بنياد مشاهده يا آگاهي مستقيم استوار بود: «سقوط شاه: فريدون هويدا»، «خدمتگزار تختطاووس: پرويز راجي» و «اعترافات ژنرال: عباس قرهباغي». بر همين مبنا، تعدادي كتاب از راويان ايراني نيز منتشر شد كه يا روايتگر رويدادهاي منطقهاي بودند: «انقلاب اسلامي مردم مشهد: رمضانعلي شاكري»، «يادواره نهضت اسلامي يا چهره انقلاب در اصفهان: سيدحسن نوربخش» يا حكايتگر رخدادهاي كل كشور: «حماسههاي ملت به رهبري امام خميني« وليالله نوري تويسركاني» و يا خود نگاشتههايي كه براي نخستين بار رخ مينمودند:«خاطرات سياسي: محمد محمديريشهري». در اين بين مجموعه سهجلدي «بررسي و تحليل از نهضت امام خميني: سيدحميد روحاني» را به نسبت زمان خود بايد مهمترين منبع تحقيقي داخلي كشور برشمرد. تاريخنگاري انقلاب اسلامي بيشتر دهه 60 شمسي را در چنين فضايي گذراند. و اگر نبود سلسله كتابهاي «اسناد لانه جاسوسي» يا جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي»، اين دوره را بايد دوره خاموشي سندها بناميم. در دهه هفتاد رويكرد تازهاي از تاريخنگاري آغاز شد كه نشأت گرفته از قالبي نو يا بهتر بگوييم، قالبي باز يافته بود: تاريخ شفاهي. البته در دوره نخست استثنائاتي چون «ناگفتهها: مهدي عراقي» وجود داشت، اما در برهه اخير، نهادهايي كه سازمان يافته به اين شيوه پرداختند قابل توجه است:«بنياد تاريخ انقلاب اسلامي»، «دفتر ادبيات انقلاب اسلامي حوزه هنري» و «مركز اسناد انقلاب اسلامي». در خارج كشور نيز چنين مراكزي با كمك شركتهاي بزرگ اقتصادي و حمايت برخي دانشگاهها، با موضوع عام تاريخ معاصر ايران شكل گرفت كه مهمترين آنها «تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد» است. انگيزههاي داخلي براي توسعه چنين امري را بايد در چهار عامل جست و جو كرد: 1ـ تجربه توليد كتابهاي مرتبط با دفاع هشتساله كه برپايه خاطرات فراهم آمده بودند؛ 2ـ شكستن جو امساك و خودداري از بيان خاطرات نزد مبارزان سياسي دهههاي چهل و پنجاه؛ 3ـ ايجاد رقابت كاري بين سازمانها؛ 4ـ استقبال مخاطبان از اين نوع روايت تاريخي. اگردهه شصت با ثقل منابع ترجمهاي درباره انقلاب اسلامي سپري شد، دهه هفتاد با ورود كتابهايي كه براساس تاريخ شفاهي تدوين شده بودند، با تعادل در توليد منابع خارجي و داخلي به انتها رسيد. مضاف بر اينكه خاطرات خود نگاشت همچون «زواياي تاريك: جلالالدين فارسي»، «خاطراتآيتالله خلخالي»، «دوران مبارزه: علياكبر هاشمي رفسنجاني» حضور ملموسي در اين دوره پيدا كردند؛ و بر شمار منابع تحقيقي اعم از گزارشي ـ تحليلي چون «مقدمهاي بر انقلاب اسلامي: صادق زيبا كلام»، «تاريخ سياسي معاصر ايران: سيدجلالالدين مدني»، «تاريخ سياسي بيست و پنج سا له ايران: غلامرضا نجاتي» و پژوهشهايي در قالب روزشمار، مانند «تقويم تاريخ انقلاب اسلامي»، «روزشمار انقلاب اسلامي» و «انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك» افزوده شد و بُعد تازهاي به تاريخنگاري انقلاب اسلامي بخشيد. دهه هشتاد را بايد دهه زبانگشايي اسناد و دوره سوم تاريخنگاري انقلاب اسلامي دانست. با اين كه سير توليد منابع براساس تاريخ شفاهي از اوايل دهه هشتاد اوج گرفت، و بنياد انتشار اسناد در نيمه دوم دهه هفتاد گذاشته شد، اما حضور كتابهاي اسنادي در چند سال اخير بهتانگيز بوده است. شايد مورخان در هيچ برههاي با اين حجم از مواد خام رو به رو نبودند. در اين بين نقش «مركز بررسي اسناد تاريخي» با انتشار حدود 160 جلد كتاب و «اداره كل آرشيو، اسناد و موزه دفتر رئيسجمهور» با حدود 30 كتاب سندي يا د كردني است. اگر فراهم شدن ساز و كارهاي ارائه اسناد در سازمانهايي چون «مركز اسناد انقلاب اسلامي»، «سازمان اسناد ملي ايران»، «وزارت امور خارجه»، «مجلس شوراي اسلامي»، «مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي» و «مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران» را نيز مد نظر قرار هيم، پژوهشگران تاريخ انقلاب اسلامي و جستجوگران زمينههاي آن در دوره معاصر، برهه مناسبي را از جهت سهولت دستيابي به منابع دست اول پشتسر ميگذراند. نسل امروز در حال نگارش پيشينه خود است؛ هم به دليل وجود پرسشهاي نو و هم به جهت دستيابي به مدارك جديد. اين نسل هر چند مانند نياكان تاريخنگار خود نخواهد توانست نقطه پايان بر تحقيقات خود بگذارد، اما اين توفيق را يافته است كه در «كشف تاريخي» دوران معاصر شركت كند و پژوهشهاي خود را با براهين تازه و از منظري به پهناي همه منابع به نسل آتي بسپارد. اظهارات محمدجواد مرادينيا گروه تاريخ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) مروري كوتاه بر كارنامه تاريخنويسان ايراني تا مقطع انقلاب مشروطه، بيش از هر چيز گوياي يك واقعيت در عرصه تاريخنگاري است و آن در انحصار بودن كتابت وقايع براي يك يا چند كاتب رسمي و نوعاً مورد حمايت ارباب قدرت است. از اين رو تعجب نداردكه ادوار مختلف تاريخ ايران عمدتاً از يك روايت رسمي بيشتر برخوردارنيست و حتي اگردويا چند نفر نيز همزمان دست به قلم بردهاند محصول كارشان سخت مشابه و نزديك به يكديگر است. اين تازه در حالي است كه اصولاً تاريخنگاري ايران بعد از اسلام پيشرفت قابل ملاحظهاي نسبت به قبل كرده و متون متعددي پديد آمدند. مردان قلم ايران از ابن مقفع گرفته تا بيهقي و ابن بلخي و عطا ملكجويني و رشيدالدين فضلالله و اسكندر بيك منشي و... همه نامداراني بودند كه خدمت سلطان يا حاكم وقت را به جا ميآوردند كه البته با حسن استفاده از موقعيت خويش كار بزرگ ثبت وقايع و حوادث دوران خود را نيز سامان ميدادند. نتيجه آن كه ابن مقفع در قرون دوم هجري به توفيق نگارش «سير ملوك عجم در تاريخ و آداب ملوك عجم» نايل آمد، ابوالفضل محمدابن حسين بيهقي مشهور به دبير در قرن پنجم كتاب سترگ و ارجمند «تاريخ مسعودي» را پديد آورد، ابن بلخي در قرن ششم فارسنامه را نوشت، علاءالدين عطا ملك جويني «جهانگشا» را تحرير كرد، رشيدالدين فضلالله موفق به نوشتن جامعالتواريخ شد، عبدالله ابن فضلالله شيرازي، تاريخ وصاف، اسكندر بيك تركمان، عالم آراي عباسي و ... را پديد آوردند؛ تاريخ نگاراني كه يا دبير بودند يا وزير، يا منشي و يا مستوفي. و تاريخهايي كه نوشتند يا به فرمان پادشاهي و اميري بود و يا تقديم به سلطاني ميشد. پس به طور طبيعي رواياتي شكل ميگرفت كه اولاً تنها روايت از تاريخ آن دوره محسوب ميشد و ثانياً با نظرگاه قدرت غالب معمولاً تعارض نداشت. هر چند در اين ميان استثناءهايي نيز قابل رؤيتند مانند ابن عربشاه كه «عجايب ا لمقدور في نوائبتيمور» را در نيمه اول قرن نهم نگاشت و در آن سياست داخلي و خارجي تيمور را برخلاف مورخان متمل و چاپلوسي چون شرفالدين علي يزدي به باد انتقاد گرفت و يا فضلالله ابن روزبهان خنجي، صاحب «عالم آراي اميني» كه كتابش سراسر انتقاد و اشكال است از حكومت صفوي و پادشاهي شاه اسماعيل صفوي. اما بايد دانست كه اينها صرفاً استثنائاتي در كتابت تاريخ ايرانند و بايد حساب آنها را از نظام كلي تاريخنگاري كشورمان جدا كرد. در اين تواريخ ردپاي گروههاي مختلف مردم، نقش آنان در گردش چرخهاي جامعه، جلوههاي اجتماعي زندگي عامه، وضعيت و ديدگاههاي ناراضيان.... كمتر ديده ميشود و آنچه پررنگ است و به وفور يافت ميگردد دستورات و اعمال و فتوحات شاهان و شاهزادگان و ديگر ارباب قدرت است و بس. چهارچوب اين نظام تاريخنگاري در عرصه مشروطه تركهايي برداشت و افرادي خارج از دسته تاريخنگاران رسمي و حرفهاي نيز قدرم به عرصه ثبت وقايع گذاشتند تا متون تاريخي ما از يكدستي و يكنواختي كمي فاصله بگيرند و باب تازهاي در اين حرفه گشوده شودو نتيجه آن كه افرادي از سطوح مياني جامعه همچون ناظمالاسلام كرماني، يحيي دولتآبادي، شريف كاشاني، احمد كسروي، محمدتقي بهار و ... دست به كار واقعهنگاري شده و كتابهايي نظير تاريخ بيداري ايرانيان، حيات يحيي، واقعات اتفاقيه در روزگار،تاريخ مشروطه، تاريخ احزاب سياسي و ... شكل گرفته و به جمع آثار مكتوب تاريخ ايران پيوستند. اما تاريخنگاري انقلاب اسلامي چيز ديگري است و ويژگيهاي منحصر به فردي دارد كه در تمام طول تاريخنگاري ايران مشابه و بديلي براي آن نميتوان يافت كه به نظر نگارنده مهمترين آنها انبوه نويسي و متعددنگاري است. انبوه نويسي بدين معنا كه حجم «كمي» مطالبي كه در سيسال اخير پيرامون انقلاب اسلامي نوشته شده در تمام طول تاريخ ايران سابقه نداشته و كاملاً بينظير است، هر چند نگارنده آمار دقيقي از ميزان كتابها و مقالات تاريخي كه درباره اين موضوع نوشته شده در دست ندارد. و متعددنگاري به اين معنا كه هر چند از انقلاب اسلامي نيز روايتي تقريباً رسمي شكل گرفته است اما جاي روايتهاي غير رسمي نيز هرگز تنگ نشده و انبوهي از روايتهاي مختلف و بعضاً متعارف نيز بر صفحه تاريخ ثبت شده است. در تاريخنگاري انقلاب اسلامي، قلمهاي فراواني بيآن كه دستور و فرماني از جايي صادر شود به حركت درآمده بر صفحه كاغذ لغزيده و زاويهاي از اين پديده سترگ تاريخ ايران را واكاويدهاند. صاحبان اين قلمها نيز الزاماً تاريخنگاران حرفهاي نبوده و براي چنين امري تربيت نشدهاند بلكه عمدتاً خود در گوشهاي و صحنهاي از اين قيام همهگير حضور داشته و يا بر حادثهاي شاهد و ناظر بودهاند، لذا هر يك، تكه و قطعهاي از اين آينه را بازسازي كرده تا به يمن قرار گرفتن در كنار ساير قطعات، تصوير كامل «واقعه بزرگ» بازتاب يابد. آناني كه در ثبت و ضبط تاريخ انقلاب حركتي كردهاند، الزاماً گامهايي همسو نيز برنداشتهاند و تفاوت نگاهها وآراء لابلاي سطور كتب آنان به روشني هويداست، دامنه اين تنوع حتي به جايي ميرسد كه آثار مقامات و مسئولين رژيم پهلوي (به عنوان يكي از دو طرف درگير در ماجراي انقلاب) را نيز در بر ميگيرد: اين بدان معني است كه مخاطبان تواريخ انقلاب صرفاً با نوشتههاي اصحاب انقلاب روبرو نيستند بلكه اين امكان نيز برايشان فراهم است كه حرف و سخن سران و ابستگان رژيم پيشين از شخص شاه گرفته تا برخي نخستوزيران، وزيران و مديران عالي، مياني و سطوح پايين را نيز بشنوند. از اين گذشته روايات متعددي نيز وجود دارد كه ارباب آنها نه در صف انقلابيون بوده و نه در شمار پهلويان و آن خاطرات و نوشتههاي اعضا و هواداران گروههايي است كه بعضاً و در مقاطعي سنگي به رژيم پيشين نيز پراندهاند اما پس از پيروزي انقلاب مسير خود را جدا كردهاند. برفهرست بلند بالاي تواريخ انقلاب اسلامي بايد مكتوبات و منشورات محققين و پژوهشگران غيرايراني را هم كه تعدادشان كم نيست افزود. هر چند حاصل كار اين تاريخ پژوهان را نميتوان «كتاب تاريخ» خواند، اما به دليل برخورداري برخي از آنان از اسناد و اطلاعات تازه، آنان را نيز ميتوان با تسامح در شمار متون تاريخي انقلاب محسوب داشت. انتشار «اسناد انقلاب» نيز كه مرحله مقدماتي تاريخنگاري به حساب ميآيد و در سالهاي پس از انقلاب آغاز و به شكل چشمگيري وسعت يافته است هم به كمك تاريخنگاري انقلاب شتافته و موجبات تابش نور و روشنايي به زواياي تاريك «واقعه عظيم» را فراهم ساخته است. بدينسان در آستانه سيامين سال پيروزي انقلاب اسلامي مشاهده ميشود چندنگاري و انبوهنويسي به غناي نسبي تاريخ انقلاب اسلامي و برجسته شدن آن در قياس با قرنها تاريخنگاري ايرانيان انجاميده است. هر چند انتشار خاطرات، اطلاعات و اسناد جديدتر در آينده دور از انتظار نيست. اظهارات حجتالاسلام والمسلمين روحالله حسينيان رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامي شايد بهترين تعريف را امام خميني از تاريخنگاري انقلاب اسلامي بيان داشتهاند. ايشان در پيامي كه به مناسبت شهادت عدهاي از مردم مشهد، رفسنجان و جهرم در پنجم مرداد 1357 قبل از پيروزي انقلاب ارسال كردند فرمودند: لازم است براي بيداري نسلهاي آينده و جلوگيري از غلطنويسي مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام به بررسي دقيق تاريخ اين نهضت اسلامي بپردازند و قيامها و تظاهرات مسلمين ايران را در شهرستانهاي مختلف با تاريخ و انگيزه آن ثبت نمايند تا مطالب اسلامي نهضت روحانيت سرمشق جوامع و نسلهاي آينده شود. در اين پيام امام خميني چند نكته را متذكر ميشوند كه جنس و فصل تاريخنگاري انقلاب اسلامي ايران را بيان ميكنند. اول اينكه تاريخنگاري بايد هدفدار باشد و آن بيداري نسلهاي آينده، و اينكه انقلاب اسلامي سرمشق جوامع باشد. دوم بايد تاريخنگاري انقلاب در اولويت قرار گيرد تا ديگران غلط نويسي نكنند. سوم نويسنده بايد متعهد باشد اهل دقت باشد و تنها حوادث پايتخت را در نظر نگيرد و اينكه ديدي فرا شمول و ايراننگر داشته باشد تا به حوادث شهرستانها نيز نظر داشته باشد. چهارمين موضوع مهم اين است كه روح انقلاب اسلامي را درك كند و به اصطلاح امام «انگيزه آن را ثبت نمايد» اين انقلاب يك تجسم و كالبد داشت و آن حوادث بود و مهمتر روح آن بود كه همان اسلام و نقش معنوي بود و نويسنده بايد هم كالبدشناس باشد هم روحشناس. بنابراين تاريخنگاري انقلاب اسلامي را ميتوانيم به تاريخنگاري هنرمند، متعهد، ايران شمول و روحنگر يا انگيزهشناس تعريف كنيم. ويژگي تاريخنگاري انقلاب اسلامي درك عميق از جريانات، حوادث، رهبري، اسلام، مرجعيت، ولايت مردم، ايثار، شهادت و بهشت و خداست. تا كسي دركي عميق از اين مفاهيم نداشته باشد اصولاً حوادث براي او قابل تحليل نيست؛ لذا به بيراهه ميرود، كسي كه نقش خداوند را درتاريخ نميفهمد وقتي به مردم با دستان خالي در مقابل رژيمي قدرتمند و حمايتهاي قدرتهاي بزرگ ميرسد نميتواند پيروزي را درست تحليل كند. به همين جهت مذبوحانه تلاش ميكند تا پيروزي را به خواست ابرقدرتها نسبت بدهد. آن كسي كه معناي تقليد و تبعيت شيعيان از مرجع و ولي را درك نميكند ناچار است به دنبال عوامل اقتصادي و سياسي و امثال اينها بگردد و سرانجام مردم را به مسحور شدن در مقابل كاريزماي امام خميني متهم كند. نهضت امام خميني موجب شد تا حاشيهنويسي به متن تاريخنگاري تبديل شود. لااقل چند تحول عظيم در دوران معاصر يعني نهضت تنباكو، نهضت مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي توسط نيروهاي مذهبي شكل گرفته و اين تنها نيروهاي مذهبي بودهاند كه نقش داشته اند هر چند ديگران هم حضور داشتهاند، ولي نقش اصلي كه با حركت و اعتراضش يا با مهارتش در جامعه تحول ميآفريد نيروهاي مذهبي و در رأس آن رهبران مذهبي بودند. تنها آنها ميتوانستد جامعه را بسيج كنند، خواستها را تبديل به خواست ملي كنند؛ با اين همه تاريخنگاري توسط نيروهاي چپ يا راست شكل گرفته است و آنها عملاً سعي كردهاند نقش نيروهاي مذهبي و مذهب را در حاشيه يا به فراموشي بسپارند؛ ولي بعد از انقلاب اسلامي يك بار ديگر به تاريخ تحولات نگريسته شد و مشخص شده نيروهاي مذهبي در متن بودهاند و بايد نقش آنها در متن تاريخ قرار گيرد. بنابراين تاريخنگاري انقلاب اسلامي از حاشيهنويسي به متننويسي تبديل شده است. همهي نهضتها بار ديگر مورد بازخواني قرار گرفتند و مشخص شد كه نيروهاي مذهبي نقش اول داشتهاند و ديگران از حركت آنها فرصتطلبي كردهاند. خصوصاً پيش از بازخواني نهضت ملي شدن صنعت نفت مشخص شد اصولاً نيروهاي مذهبي بودند كه ملي شدن نفت را تا مرحله قانوني رهبري كردند و تسريع نمودند و ديگران تا اواخر نهضت يا مخالف بودند يا موافق نبودند، بلكه بعد خود را با امواج مردمي همنوا كردند. مهمترين مانع تاريخنگاري انقلاب اسلامي لايحههاي فكري است كه بين اقشار مختلف شكل گرفته است. لااقل دو قرن تحولات يا توسط درباريان وابسته به پهلوي نوشته شده و يا مليگراياني كه چندان با نيروهاي مذهبي موافقت نداشتند يا چپگراياني كه با نيروهاي مذهبي در رقابت و تضاد بودهاند. مجموعهي نگارش اينها تأثير خود را در دانشگاهها، مدارس و رسانهها داشته است. تغيير اين نگرش سخت است؛ ولي با پيگيري و منطق اميد فراواني به پيروزي داريم.
انقلاب در 30 سالگي
«تاريخنگاري انقلاب اسلامي»از نگاه صاحبنظران
ريشههاي پيدايش استبداد در حكومت پهلوي
«گري سيك»: مشاور پيشين امنيت ملي آمريكا:انقلاب اسلامي يك تحقير ابدي براي آمريكا بود
بازنگري تحولات 37 ساله عصر پهلوي دوم
آفات انقلاب از ديدگاه شهيد مطهري
انقلاب و شكست «سيا»
خطاهاي دهگانه شاه
تلاش ساواك براي تحديد امام خميني(ره) در پاريس
شاهان ايران از نگاه «ويل دورانت»
انگليس، ركورد دار تلاش براي جلوگيري از سقوط شاه
نقد كتاب«چه شد كه چنان شد»