داريوش همايون كارگزار آژانس يهود در ايران | داريوش همايون در سال 1307 در تهران و در يك خانواده متوسط شهري به دنيا آمد. پدرش كارمند وزارت دارايي بود و به عنوان مستشار ديوان محاسبات انجام وظيفه ميكرد. تحصيلات ابتدايي را در دبستانهاي «فيروز بهرام» و «ابنسينا» و دورهي متوسطه را در دبيرستانهاي «البرز» و «دارايي» به پايان برد و پس از اخذ ديپلم به دانشگاه تهران رفت و به عنوان ليسانسيه حقوق فارغالتحصيل شد.1
او در دوران دانشجويي كه مقارن با ايام نهضت ملي كردن نفت بود، به عضويت حزب سوسياليست ملي كارگران ايران درآمد. اعضاي اين تشكيلات كه به طور اختصاري سومكا ناميده ميشد، داراي عقايد افراطي «ناسيونال ـ فاشيستي» بودند و به تقليد از اعضاي حزب نازي آلمان، يونيفورم سياه ميپوشيدند و بر آستين پيراهنشان علامتي شبيه «صليب شكسته» را نقش ميكردند. سركردگي اين گروه را فردي به نام داوود منشيزاده بر عهده داشت كه تحصيلات خود را در آلمان به پايان رسانده بود. 2 اعضاي حزب «سومكا» با خشونت بسيار با مخالفين خود برخورد ميكردند و اغلب با چوب و چماق و دشنه و قمه به جان مردم و گروههاي مخالف ميافتادند.
حزب «سومكا» در دوران حيات خود، منشاء هيچ فعاليت مفيد و مؤثري نبود و به عنوان عامل قدرتهاي خارجي، جز تخريب، اذيت و آزار مردم كاري انجام نداد.
لازم به يادآوري است كه بقاياي حزب شاهنشاهي پان ايرانيست نيز داريوش همايون را از اعضاي اوليهي تشكيلات خود ميدانند و در ويژهنامهاي كه به مناسبت سالگرد اعدام محمدرضا عاملي تهراني ـ وزير اطلاعات و جهانگردي در كابينه شريف امامي ـ انتشار داده بودند، او را عضو مركزيت اين حزب و از نزديكترين ياران محمدرضا عاملي تهراني و محسن پزشكپور معرفي ميكنند. 3
حزب پان ايرانيست در اواخر دههي 1320 به وجود آمد و زير پوشش «وطنپرستي افراطي» (ناسيونال شوونيسم) براي محمدرضا پهلوي و مجمومهي دربار فعاليت ميكرد و «شاهپرستي» را از اركان اصلي «وطنپرستي» معرفي مينمود. اين حزب همانند گروهك «سومكا» از روي احزاب فاشيستي اروپا الگوبرداري شده بود. سران آن، همانند حزب نازي آلمان، لباسهاي متحدالشكل ميپوشيدند و اعضاي عادي آن بازوبندهاي ويژهاي بر بازو ميبستند. و رؤسا و رهبران آن را سَروَر خطاب ميكردند.
در سال 1328 دانشجويان عضو «حزب پانايرانيست» به سركردگي داريوش فروهر از اين تشكيلات انشعاب كردند و با نام حزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم به جبهه ملي پيوستند و در صف هواداران نهضت ملي و دكتر محمد مصدق قرار گرفتند.
حزب پان ايرانيست از گروههاي فعال در جريان كودتاي 28 مرداد و در شمار ياران نزديك كودتاگران امريكايي بود. اعضاي اين حزب كه اكثراً از عناصر «لومپن» و شرور بودند در روز 28 مرداد با چماق و قمه و زنجير و چاقو به جان مردم ميافتادند و سوار بر كاميونهاي ارتشي شعار «خدا، شاه، ميهن» را سر ميدادند. عملكرد «حزب سومكا» و حزب «پان يارانيست» تفاوت چنداني با يكديگر نداشت. هر دو از يك آبشخور سيراب ميشدند و عضويت داريوش همايون در هر يك از اين دو تشكيلات، نشان دهندهي اعتقادات فاشيستي اوست.
داريوش همايون مدعي است كه فعاليتهاي مطبوعاتي را از سال 1328 با انتشار مجله هنري جامجم آغاز كرده است،4 اما برخي از آثارو كتب، تاريخ شروع فعاليتهاي مطبوعاتي او را سال 1334 ميداند. 5
سالخوردگان و پيش كسوتان مطبوعاتي ميگويند كه داريوش همايون ابتدا به عنوان مصحح و نمونهخوان در چاپخانه اطلاعات مشغول به كار شد و پس از مدتي كمكم به تحريريه روزنامه اطلاعات راه يافت و از سال 1334 به عنوان خبرنگار در سرويس سياسي اين روزنامه به كار پرداخت.
از آنجا كه در آن زمان بسياري از روزنامهنگاران مستقل در زندانهاي فرمانداري نظامي و كودتا به سر ميبردند و يا ممنوعالقلم شده و اجباراً حرفه روزنامهنگاري را رها كرده بودند، كار داريوش همايون خيلي زود «گل» كرد و به سبب فقدان نويسندگان توانا مورد توجه قرار گرفت.
همايون كه با هدايت علي جواهركلام فعاليت حرفهاي خبرنگاري و نويسندگي مطبوعاتي را آغاز كرده بود، خيلي زود و از طريق او با شبكة جاسوسي ـ مطبوعاتي «بداَمن» مرتبط شد و از همان نخستين سالهاي فعاليت، خود را در خدمت محافل و مجامع بيگانه قرار داد.
شبكه جاسوسي ـ مطبوعاتي «بدامن» كليه فعاليتهاي مطبوعاتي دوران پس از كودتاي 28 مرداد را هدايت و كنترل ميكرد. براساس نوشته ارتشبد حسين فردوست ـ متولي امور اطلاعاتي و جاسوسي رژيم پهلوي ـ وظيفهي اين شبكه ايجاد وحشت (پانيك) از سلطهي كمونيستها در بين مردم و كشاندن جرايد ايران به مسير دلخواه امپرياليسم امريكا بود. 6 اعضاي اين شبكه را افرادي چون علي جواهركلام، نصرتالله معينيان، مصطفي صباحزاده، عبدالرحمن فرامرزي،جهانگير تفضلي، مهدي ميراشرافي و عدهاي ديگر از كارگزاران درجه اول امور مطبوعاتي رژيم پهلوي تشكيل ميدادند. 7
همايون در جريان همكاري با شبكهي جاسوسي «بدامن» و از رهگذر خوشخدمتي، توجه مقامات امريكايي را جلب ميكند. اين ارتباط موجب ميشود تا در سال 1339 زماني كه امريكا تصميم به ايجاد سازمان كتابهاي جيبي گرفت، او را به رياست اين سازمان بگمارد و در سال 1341، پس از گسترش دامنهي فعاليت اين انتشاراتي و تبديل كردن آن به انتشارات فرانكلين داريوش همايون را به سرپرستي آن منصوب كند. 8
داريوش همايون بسيار متكبرو جاهطلب بود و از همان ابتداي جواني دوست داشت تا در محيط كارش «رئيس» و «سردسته» باشد. زماني كه ايجاد سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات دردستور كار متوليان امور مطبوعاتي و فرهنگي رژيم پهلوي قرار گرفت، داريوش همايون به بازي فراخوانده شد و به عنوان يكي از كارگردانان اصلي اين ماجرا در كنار مسعود برزين، سياوش آذري و ركنالدين همايونفرخ9 قرار گرفت. بيانيههاي منتشره از سوي هيئت مؤسس اين سنديكا خبر از فعاليت شديد داريوش همايون در اين عرصه ميدهد. 10
او پس از تأسيس سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات، بيشتر اوقات خود را در خدمت اين سنديكا گذاشت و در شمار نزديكترين دستياران مسعود برزين ـ اولين دبير اين سنديكا ـ قرار گرفت. اما كمكم، ميزان نفوذ و اعتبار داريوش همايون در حوزهي سنديكا تا بدان حد افزايش يافت كه پس از كنارهگيري مسعود برزين خودش به عنوان دومين دبير اين سنديكا برگزيده شد . او به غير از دومين دوره سنديكا كه سمت دبير آن را داشت، در چند دوره ديگر جزو كارگردانان اصلي اين تشكيلات بود و به عنوان عضو هيئت مديره با آن همكاري ميكرد. 11
داريوش همايون روابط نزديك و صميمانهاي با محافل و مجامع وابسته و ديگر گروههاي قدرت موجود در هرم حاكميت پهلوي، نظير جناح صهيونيستي فراماسونري ايران و انجمن بازرگانان كليمي و آژانس يهود ايران داشت و در سايهي اينگونه ارتباطات بود كه راه خود را به سطوح بالاي رژيم باز كرد.
ميزان اهميت و اعتبار داريوش همايون نزد گروههاي قدرت، بويژه آژانس يهود ايران و جناح صهيونيستي فراماسونري به حدي بود كه در اواسط دهه 1340،زماني كه صهيونيستهاي ايران ضرورت در اختيار داشتن يك روزنامه پرقدرت و پرتيراژ را احساس كردند و تصميم به تأسيس روزنامه آيندگان گرفتند، او را نامزد سرپرستي و اداره امور اين نشريه كردند.
براساس مدارك و اسناد موجود، «آژانس يهود ايران» و جناح صهيونيستي فراماسونري ايران ابتدا امتياز روزنامه آيندگان را به نام دكتر حسين اهري كه از سران اين جناح و داراي عنوان استاد ارجمند بود، 12 و از اعضاي مؤسس نخستين كلوپ روتاري ايران به شمار ميآمد13، گرفتند14 و پس از مدت زماني كوتاه وقتي اطمينان يافتند كه داريوش همايون كاملاً در جهت خواستها و برنامههاي آنان حركت خواهد كرد، اين امتياز به او انتقال دادند. 15
همايون از سال 1346 رسماً و به طور كامل به آيندگان آمد، و از نخستين روز تأسيس اين روزنامه در كليه امور انتشاراتي آن دخالت كامل و مؤثر داشت. وي براي سازماندهي آيندگان از كمكهاي غلامحسين صالحيار بهره گرفت و افرادي چون مسعود بهنود و سيروس آموزگار ـضد انقلاب فراري و عضو كلوپ روتاري16ـ را زير چتر حمايتي خود گرفت و پس از اينكه صالحيار، براي سازماندهي دفتر مركزي خبر به تلويزيون ملي رفت، مسعود بهنود را به سردبيري آيندگان گماشت. 17 همايون چند سالي هم سيروس آموزگار را به عنوان مدير روزنامه آيندگان منصوب كرد. 18
همايون همه چيز را در خدمت منافع شخصي و فداي قدرتطلبي خود ميكرد. او از ابتداي دهه 1340 كه خود را به گروههاي قدرت نزديك كرد، مدام در انديشه بود تا به طريقي به دربار راه يابد. بر اين اساس روابط ويژهاي با هما زاهدي خواهر اردشير زاهدي برقرار كرد. او كه ميدانست از طريق ارتباط با اردشير زاهدي به قدرت و نفوذ بيشتري در چارچوب هيئت حاكمه ايران دست خواهد يافت، خود را عاشق و شيفتة هما زاهدي نشان داد و براي دستيابي به منافع بيشتر، همسر خودرا طلاق داد و با وي ازدواج كرد. 19
داريوش همايون تبليغات وسيعي پيرامون اين وصلت راهانداخت و با بهرهگيري از نفوذ خود به عنوان يك مدير روزنامه، خبر ازدواجش را در تمام جرايد ايران چاپ كرد و سعي نمود تا ازحضور فرح پهلوي و ديگر بستگان شاه در اين مجلس، به سود خود بهرهبرداري نمايد:
«ازدواج خانم هما زاهدي نماينده مجلس شوراي ملي با آقاي داريوش همايون، مدير عامل روزنامه آيندگان كه در حضور علياحضرت فرح پهلوي شهبانوي ايران برگزار شد، از خبرهاي جالب هفته گذشته بود. مراسم عقدكنان در منزل آقاي اردشير زاهدي ـ برادر عروس ـ در حصارك برگزار شد. در اين مراسم كه به طرز ساده و گرمي برگزار شد، والاحضرت شاهدخت فاطمه پهلوي، سركار عليه بانو فريده ديبا، و چند تن ديگر از خاندان جليل سلطنت و شخصيتهاي مملكتي حضور داشتند... شهبانو پس از انجام خطبهي عقد،يك عدد سنجاق بسيار زيبا و جالب به عروس هديه فرمودند...» 20
همايون با عوامل مستقر در سفارت امريكا نيز ارتباط نزديكي داشت و به عنوان يك عامل اطلاعاتي مورد بهرهبرداري آنان قرار ميگرفت. در سايه اين ارتباطات و خوشخدمتيها بودكه در 1959 موفق به دريافت يك بورس تحصيلي از دانشگاه هاروارد امريكا شد. او با بهره گيري از اين بورس تحصيلي و زير اين پوشش، دوره ويژهاي را گذراند21 و موفق به اخذ جايزه «نيمن» از دانشگاه هاروارد گرديد. 22
پايگاه جاسوسي سازمان «C.I.A» مستقر در تهران، داريوش همايون را جزو رابطين خوب و كساني كه حاضرند به هر قيمت و تحت هر شرايط خدماتي براي دولت آمريكا انجام دهند، دستهبندي ميكند. 23 جلد هفدهم اسناد لانه جاوسي امريكا، حاوي گزارشهايي از تماسهاي متعدد داريوش همايون با جاسوسان امريكايي است. تمام جاسوساني كه با همايون ديدار داشتهاند او را شخصيتي باهوش و علاقهمند به حفظ رابطه با جاسوسان امريكايي معرفي كردهاند. يكي از جاسوسان امريكايي در گزارش خود مينويسد:
«... من با داريوش همايون مكالمات جالبي در جريان ماههاي اخير و در ارتباط با بهراه انداختن روزنامهي آيندگان داشتهام... او علاقهمند به حفظ تماس با ما ميباشد و من معتقدم كه او بسيار فراتر خواهد رفت... و كاملاً باهوش و مطلع و بسيار خوشحال از آشنايي با ما ميباشد و مايل است كه هر چند يكبار ملاقاتي داشته باشد.» 24
يكي از مهمترين رابطين آمريكا كه داريوش همايون اكثر اطلاعات خود را از طريق او به پايگاه «سازمان سيا» انتقال ميداد، بيل ميلر نام داشت. همين شخص بود كه بورس دانشگاه هاروارد را به عنوان پاداش در اختيار همايون گذاشت. 25
داريوش همايون در سالهاي تصدي خود در روزنامه آيندگان ارتباط تنگاتنگي با مقامات اسرائيلي برقرار كرد. او از آنان رسماً خواسته بود تا در اين روزنامه سرمايهگذاري كنند. پس از پيروزي انقلاب اسناد متعددي در مورد عضويت داريوش همايون در سازمان سيا انتشار يافت. ساواك در اسناد خود آشكارا از همكاري و ارتباط فعال وي با سيا پرده برداشت. به موجب يكي از اين اسناد آيندگان به مثابه ارگان دولت اسرائيل عمل ميكرده است.
داريوش همايون به هنگام تأسيس روزنامه آيندگان از همه گونه حمايت برخوردار بود. وي ديناري پول نداشت، اما سرمايه لازم را عناصر صهيونيست در اختيار او گذاشتند و دكتر مصطفي مصباحزاده يك دستگاه چاپ «رتاتيو» را كه به نام دخترش، نازنين نامگذاري كرده بود، ظاهراً با شرايط سهل و با اقساط بسيار نازل و در واقع به صورت كاملاً رايگان به او واگذار كرد. اين دستگاه چاپ رتاتيو را دو تن از كلان سرمايهداران يهودي به نامهاي لطفالله حي و صمد رضوان كه در شمار كارگزاران طراز اول جناح صهيونيستي فراماسونري ايران و آژانس يهود ايران قرار داشتند، به صورت رايگان و ظاهراً به عنوان پيشپرداخت بهاي يكسال آگهي ساعتهاي «داماس» و «ناوزر» به دكتر مصباحزاده داده بودند. 26
زماني كه حزب فرمايشي رستاخيز ايجاد شد، داريوش همايون يكي از نخستين كارگزاران مطبوعاتي بود كه به اين حزب پيوست و تمام توان و قدرت خود و روزنامه آيندگان را در خدمت آن قرار داد. او از يك سو ادعا ميكرد كه عضويت در حزب رستاخيز اجباري است. 27 و از سوي ديگر تأكيد ميكرد افرادي كه به عضويت اين حزب در نيايند نبايد توقع هيچچيز را داشته باشند و مطلقاَ نبايد به فكر ترقي و پيشرفت باشند:28
«... وقتي نخستوزير و دبير كل حزب يك نفر است، اين معني را دارد كه در سطح استانها نيز تمام دستگاههاي اجرايي در خدمت اين حزب هستند. اگر كساني هستند كه حزبي فكر نميكنند، بايد بدانند كه آيندهاي در اين مملكت نخواهند داشت و بايد به فكر خودشان باشند. زيرا موقعيت كنوني كشور ما ايجاب ميكند كه همهي آحاد ملت ايران، حزبي فكر كنند. اگر كسي ميخواهد در اين مملكت مسئوليتي داشته باشد و در نظام مملكتي مؤثر باشد، بايد حتماً عضو حزب باشد...» 29
همايون با اينگونه حرف و سخنها درصدد بود تا اين مسئله را القا كند كه راه زندگي آسوده و راه رشد و ترقي، تنها از كانال حزب رستاخيز ميگذرد. در اين باره يكي از خبرنگاران ـ در يك نشست مطبوعاتي در روزهاي پاياني عمر رژيم پهلوي ـ از وي ميپرسيد : «آيا كساني كه از حزب كناره گرفتهاند ميتوانند فعاليت دولتي داشته باشند؟» و همايون ميگويد:
«نكتهاي كه شاهنشاه در روز آغاز تشكيل حزب به آن اشاره فرمودند... همين بودكه كساني كه اين سه اصل را قبول دارند ـ [منظور نظام شاهنشاهي، انقلاب شاه و ملت و قانون اساسي نظام شاهي است] ـ و نميخواهند فعاليت حزبي داشته باشند، نبايد توقعي داشته باشند ... در اين كشور مسئوليت و فعاليت سياسي از داخل حزب رستاخيز ملت ايران ميگذرد... وزرا و مقامات مملكتي بايد فعاليت حزبي داشته باشند و حزب و دولت به هيچ وجه در ايران از هم جدا نيستند.» 30
سرانجام پيروي بيچون و چراي داريوش همايون از دستورها و پيوند ارتباط با دربار و محافل و مجامع صهيونيستي راه نفوذ هر چه بيشتر وي به دربار را هموار ساخت و موجب شد تا در صف دولتمردان طراز اول قرار گيرد.
زماني كه محمدرضا پهلوي، اميرعباس هويدا را بركنار كرد و جمشيد آموزگار را به اين مقام منصوب نمود، داريوش همايون به آرزوي ديرين خود ـ وزارت ـ رسيد و از سوي جمشيد آموزگار به عنوان وزير اطلاعات و جهانگردي منصوب گرديد. 31
از آنجا كه جمشيد آموزگار مقام دبيركلي حزب رستاخيز را بر عهده داشت با حمايت او داريوش همايون در عرصه اين حزب هم رشد كرد و به قائممقامي حزب رستاخيز دست يافت. 32
وي در اين دوران سعي كرد تا به حزب رستاخيز تحرك بخشد و چهرهي آن را از صورت كاريكاتوري خارج نمايد. همايون مدعي بود كه تمام تصميمات مهم مملكتي و برنامههاي سياسي بايد از طريق اين حزب اتخاذ شود و حمايت و تصويب اين حزب را پشت و پناه خود داشته باشد. اما تلاشش به جايي نميرسيد. او در يكي از مصاحبههايش ميگويد:
«حزب رستاخيز ملت ايران را نبايد به صندوق شكايات تبديل كنيم، بلكه مردم بايد بدانند اين حزب براي اين تشكيل شده است تا علاوه بر پيگيري مشكلات، ريشههاي فرهنگ سياسي را در اين مملكت محكم كند.» 33
وي معتقد بود كه حزب رستاخيز با هدف آماده كردن مردم براي پذيرش فرمانها به وجود آمده است و وظيفهي آن وادار ساختن مردم به اطاعت بيچون و چرا از مقامات و اجراي فرمانهاي صادره است:
«... در اين زمينه حزب كوشش دارد تا مقامات و مردمرا به طور مساوي به اهميت اين فرمان و اجراي صحيح آن متوجه سازد، و از سوي ديگر روحيه عمومي را براي اجراي فرمان، مساعدتر كند...» 34
داريوش همايون در آستانه تغيير و تحول در هيئت حاكمه امريكا و رياست جمهوري جيمي كارتر، تحركات اوليه مردم مسلمان ايران در سال 1356 را محصول سازش با بيگانگان ميداند و ميكوشد تا به طور تلويحي قيام پانزده خرداد 1342 را هم به خارجيان پيوند بزند:
«... 16 سال پيش همين اشخاص، همين نتيجهها را از برخي تحولات خارجي گرفتند و جنب و جوشي به خود دادند. امروز هم به اتكاي حسابهايي كه روي برخي تحولات خارجي كردهاند، درتنور آزادي خود، نان طمع ميپزند...» 35
و به طور ضمني روحانيت مبارز كه رهبري مبارزات ملت را در دست داشت، از نيروهاي كمونيست ميترساند و حركت اسلامي آغاز شده به رهبري روحانيت را با دوران مصدق و اوضاع و احوال روزگار ملي كردن نفت مقايسه ميكندو ميگويد:
«... آنها كه هرج و مرج را براي اين جامعه ميخواهند، امروز هم مانند 25 سال پيش در كار آن هستند كه زمينه را براي نيروهاي ديگري آماده كنند كه پشت سر آنها منتظر فرصت مناسب هستند.» 36
داريوش همايون در مقام وزير اطلاعات و جهانگردي، سعي در مهار مطبوعات داشت. او در اين عرصه حتي رعايت ظواهر امور را هم نميكرد؛ به طوري كه در نخستين روزهاي تصدي مقام وزارت، بخشنامهاي رسمي و بلند بالا به تمام جرايد كشور فرستاد و موارد سانسور را به صورتي كاملاً علني و مشروح، براي مديران و سردبيران يادآوري كرد و آنان را مأمور اجراي اين بخشنامه ساخت.
وي كه خود سالها به عنوان روزنامهنويس فعاليت كرده و اثرات نامطلوب حضور مستقيم سانسورچيان دولتي را از نزديك مشاهده كرده بود، به جاي اعزام سانسورچيان دولتي به چاپخانهها و دفاتر جرايد، نويسندگان جرايد را مجبور به «خودسانسوري» ميكرد. او چندي بعد با وقاحت هر چه تمامتر مدعي شد كه دولت جديدي كه جانشين حكومت هويدا شده است (دولت آموزگار) كار خودرا با برداشتن سانسور از مطبوعات و حذف سانسورچيان از عرصه جرايد آغاز كرده است.
با هم به گوشهاي از دستورالعمل داريوش همايون درباره سانسور توجه كنيم:
«1ـ مطالب مربوط به شاهنشاه و شهبانو و وليعهد و خاندان سلطنتي تنها از مراجع رسمي گرفته شود. همچنين مطالب مربوط به نخستوزير
... 6ـ همه خبرهايي كه موجب نگراني و سلب اعتماد عمومي ميشود، چه نگراني از وضع اقتصادي و مالي كشور و مؤسسات بزرگ مالي، چه نگراني مربوط به امور بهداشتي و بيماريهاي واگيردار با احتياط تلقي شود و پيش از چاپ مورد مشورت با مقامات قرار گيرد
... 8 ـ خبرهاي مربوط به سوءاستفادههاي بزرگ و پروندههاي اختلاس و رشوهخواري قبلاً با مراجع مسئول در ميان گذاشته شود
... 9 ـ با اصول فكري حزب رستاخيز ملت ايران، نظام شاهنشاهي ... انقلاب شاه و ملت ... با احترام رفتار شود و اگر انتقادي هست، نه در باره خود آن اصول كه درباره شيوههاي اجرايي باشد... .
20 ـ ستونهاي مطبوعات در اختيار نويسندگان و شاعراني كه قصدشان مبارزه با رژيم است قرار نگيرد...»37
اين اقدام داريوش همايون آنقدر فريبكارانه و غيرقابل دفاع و عاري از حقيقت بود كه حتي متوليان و كارگزاران مطبوعاتي رژيم پهلوي بر آن خرده گرفتند و هنوز هم آن را به عنوان نقطهاي سياه در كارنامه داريوش همايون مطرح ميسازند. اسماعيل پوروالي يكي از معروف ترين كارگزاران مطبوعاتي رژيم پهلوي كه هم اكنون در خارج از كشور مجله روزگار نو را با پول و سرمايهاي كه جعفر رائد38 برايش از عربستان سعودي گدايي كرد، منتشر ميكند، طي نوشتهاي با عنوان «دموكراسي ساواك پسندانه» در اين مورد مينويسد:
«... از ابتكاراتي كه همايون در همان هفته اول آغاز كار خود، نشان داد اين بودكه طي يك نامه رسمي كه براي روزنامهها فرستاد، موارد سانسور را به آنها يادآور شد و سردبيران روزنامهها را مأمور اجراي آن كرد، و به جاي اينكه سانسورچيان را به سراغ روزنامهها بفرستد، خود روزنامهها را مجبور به «خودسانسوري» كرد و بعد مدعي شد كه حكومت جديدي كه جانشين حكومت هويدا شده، كار خود را با برداشتن سانسور از مطبوعات شروع كرده است!!» 39
اين ادعاي داريوش همايون را جمشيد آموزگار هم تكرار كرد و در جلسه علني مجلس شوراي ملي، مدعي حذف سانسور از عرصهي مطبوعات ايران گرديد. رفتار وقيحانه داريوش همايون و ادعاي بيربط جمشيد آموزگار در اين مورد، موجبات خشم برخي نويسندگان و اعضاي تحريريه مطبوعات را فراهم آورد و باعث شد تا اين عده دست به يك حركت اعتراضي هماهنگ بزنند و بيانيهاي بر عليه ادعاهاي داريوش همايون و جمشيد آموزگار و تكذيب ادعاي حذف سانسور، انتشار دهند.
متن اين بيانية اعتراض در تحريريه روزنامه كيهان توسط چند تن از روزنامهنگاران جوان تهيه شد و پس از امضا توسط نويسندگان ديگر روزنامهها و مجلات، به صورت فتوكپي تكثير و پخش گرديد و براي كليهخبرگزاريهاي جهاني ارسال شد. 40
داريوش همايون كه انتظار چنين واكنشي را از جامعه كاملاً «ايزوله» شده نويسندگان و خبرنگاران ايراني نداشت، به شدت برآشفت و زماني كه از سوي جمشيد آموزگار مورد مواخذه شديد قرار گرفت، به تلاشهاي مذبوحانهاي دست زد و يكي از عناصر مطبوعاتي به نام حسين سرافراز را كه دبير سرويس اجتماعي روزنامه رستاخيز بود، واداشت تا بيانيهاي را به امضاي خبرنگاران برساند كه در آن متن بيانيه قبلي محصول توطئه عدهاي غير روزنامهنگار و غيرايراني معرفي و محكوم شده بود.
تلاش حسين سرفراز براي جمعآوري امضاء باشكست مواجه شد. غير از برخي از روزنامهنگاران خود فروخته نظير نصير اميني42، ستار لقائي، و ... هيچكس حاضر به تأييد و امضاي آن نشد. از اين رو حسين سرفراز اين بيانيه را به امضاي كاركنان بخش خدمات روزنامهها، نظير مستخدمان، نظافتچيها و رانندگان وكارگران اتاق خبر روزنامه رستاخيز و امثال آنها رساند و پس از يك سلسله تبليغات گسترده و در مقابل دوربينهاي تلويزيون در سرسراي كاخ نخستوزيري آن را به جمشيد آموزگار تقديم كرد.
داريوش همايون به پاس اين خوشخدمتي، حسين سرفراز را مورد تفقد فراوان قرارداد و مبالغ كلاني به عنوان پاداش به او پرداخت كرد.
به طور كلي داريوش همايون در ايام وزارت خود، جز مخالفت با روزنامهنگاران و تنگ كردن عرصهي فعاليت براي آنان كاري انجام نداد. او حتي بسياري از نويسندگان جرايد را ممنوعالقلم ساخت. 43
او پس از انتشار بيانيه نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات، نامهاي خطاب به جمشيد آموزگار نخستوزير نوشت و در آن برنامههاي وزارت اطلاعات را براي برخورد با اين افراد براي او تشريح كرد.
از ديگر اقدامات خائنانه داريوش همايون در دوران تصدي مقام وزارت اطلاعات، چاپ مطلبي اهانتآميز با امضاي فردي موهوم به نام رشيدي مطلق در روزنامه اطلاعات بود. اين نامه كه به صورت ناجوانمردانهاي به ساحت مقدس مرجع تقليد شيعيان جهان، حضرت امام خميني(ره) بيحرمتي و اسائه ادب كرده بود، خشم همگاني را برانگيخت و موجب شد تا مردم به صورتي خشمگينانه به كوچه و خيابانها بريزند و ضمن حمايت همه جانبه از حضرت امام خميني (ره) خواستار مجازات عاملين و دستاندركاران اين توطئه شوند.
با انتشار اين نامه در حقيقت، موتور انقلاب اسلامي ايران كه از پانزده خرداد 1342 روشن شده بود، به حركت افتاد و در مسير خود، بنياد رژيم پهلوي و شاهنشاهي ايران را نابودكرد.
زماني كه دستاندركاران رژيم ديدند كه خشم مردم، رژيم 2500 ساله شاهنشاهي را لگدكوب كينه قرنها و ساليان خود كرده و عنقريب اين رژيم بر سر گردانندگان آن آوار خواهد شد، بار ديگر داريوش همايون را به صحنه كشاندند و او از بازداشتگاه خود با هدف كاهش خشم ملت مسلمان ايران طي يادداشتي درباره نامه رشيدي مطلق نوشت:
«.... مقالهاي كه در دي ماه گذشته در روزنامه اطلاعات با امضاي شخصي به نام رشيدي مطلق چاپ شد، مسبوق به سابقه است. چند روز پيش از چاپ مقاله به من تلفن شد كه مقالهاي است و مقرر شده است كه حتماًٌ در روزنامهها چاپ شود... به هر حال در روز 17 دي ماه 1356 هنگامي كه در كنگره حزب رستاخيز ملت ايران در سمت رئيس كميته اساسنامه سرگرم كارهاي مربوط به تجديد نظر در اساسنامه حزب بودم، پاكت سفيد رنگي را به من دادندو گفتند كه اين همان مقالهاي است كه مقدر است چاپ شود. من چون گرفتار كارهاي كنگره بودم، فرصت خواندن مقاله را نداشتم ... از اولين روزنامهنگاري كه نزديك خود ديدم و خبرنگار اطلاعات بود، خواهش كردم كه پاكت را بگيرد و گفتم اين مقاله چاپ شود و ايشان گفتند به چشم، اشكالي ندارد...» 44
اما موضوع به اين سادگيها نبود. اصل ماجرا به قداست حضرت امام خميني (ره) در اذهان شيعيان جهان و شركت صميمانه اقشار مختلف مردم در سوگ فرزند برومند ايشان، يعني شهيد حاج آقا مصطفي خميني بر ميگشت. رژيم پهلوي كه نميتوانست شاهد حضور عاشقانه مردم در مراسم سوگواري فرزند امام خميني باشد، برنامه ويژهاي طراحي كرد و براي شكستن قداست معظمله به تهيه و چاپ اين نامه توطئهآميز اقدام نمود. رژيم انتظار داشت از اين طريق به حضرت امام ضربه بزند، اما اين برنامه ثمر معكوس داد و خداوند كيد دشمنان را به خودشان بازگرداند «و مكرو و مكرالله، و الله خيرالماكرين».45
اقدام خائنانه او در چاپ نامه رشيديمطلق و تلاش براي برقراري سانسور و ممنوعالقلم ساختن عدهاي از نويسندگان جرايد موجب شد تا سنديكاي نويسندگان ايران چند ماه بعد با گسترش اعتراضات مردمي طي بيانيهاي رسمي عليه او اعلام جرم كند. 46
اين اقدام سنديكا عملي فرصتطلبانه بود، زيرا تا زماني كه داريوش همايون بر مسند قدرت بود و به عنوان وزير اطلاعات اختيار مطبوعات را در دست داشت، اعضاي هيئت مديره سنديكا هيچ حركتي بر عليه او انجام ندادند،اما به محض اينكه از كار بركنار شد و محمدرضا عاملي تهراني به جاي او به مقام وزارت اطلاعات منصوب شد، كارگزاران سنديكا دست به كار شدند و براي اينكه خود را همصدا و همگام با ملت مسلمان ايران نشان بدهند، عليه داريوش همايون اعلام جرم كردند. روزنامه كيهان خبر اعلام جرم سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات را اينگونه منعكس ساخت:
«سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات عليه داريوش همايون اعلام جرم كرد و او را متهم به نقض قوانين و زيرپا گذاشتن حقوق انساني و تجاوز از حدود اختيارات قانوني يك وزير نمود... سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات «همايون» را به چندين مورد خلاف متهم كرده است كه اين موارد عبارتند از:
1ـ برقرار ساختن سانسور در مطبوعات و سلب آزادي
2ـ جلوگيري از نشر حقايق
3ـ ممنوعالقلم ساختن جمعي از نويسندگان
4ـ صدور دستور انتشار مطالب غيرواقعي در مطبوعات
5ـ مجبور ساختن مطبوعات به انتشار مقالاتي عليه شخصيتها و مقامات ملي و مذهبي
6ـ كارشكني در انجام امور سنديكايي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات
7ـ تهيه و جمع آوري امضاي اجباري به منظور واژگون نشان دادن حقايق
8ـ اقدام به تعطيل اجباري صندوق رفاه نويسندگان و خبرنگاران
9ـ جلوگيري از انتشار مطبوعاتي كه سابقه انتشار در پايتخت و شهرستانها دارند.
10 ـ اقدام به اعمال و رفتاري كه مآلاً و در تحليل نهايي مانع اعتلاي مطبوعات و ايفاي وظايف سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات در اجراي مفاد اساسنامه اين سنديكا است.» 47
رژيم پهلوي در هنگامهي اوجگيري انقلاب اسلامي و براي منحرف ساختن اذهان عمومي، گروهي از دولتمردان راكه نامشان به دليل آلودگي به فساد و سوءاستفاده از قدرت بر سر زبانها بود، بازداشت و روانه زندان كرد. كارگزاران رژيم در اين انديشه بودند تا با راه انداختن خيمه شببازي و محاكمات نمايشي، توجه مردم را به دادگستري و محاكمه رجال معطوف نمايند و برنامهاي را كه علي اميني در زمان نخستوزيري خود انجام داد و افرادي چون سپهبد حاجيعلي كيا ـ رئيس ركن دوم ارتش ـ و خانم علاميردولو ـ سلطان خاويار جهان ـ و عدهاي ديگر را به اتهام سوءاستفاده و اختلاس دستگير كرد و با مانور در اطراف آنان و جرائم ارتكابيشان، مدتها ذهن و انديشه مردم و افكار عمومي را كاملاً منحرف ساخت، دوباره تكرار نمايد. از اين رو افرادي چون اميرعباس هويدا ـ نخستوزير ـ سرهنگ عبدالعظيم وليان ـ وزير زورگوي اصلاحات ارضي و نايبالتوليهي آستان قدس رضوي به هنگام تخريب املاك اطراف حرم مطهر ـ ارتشبد نعمتالله نصيري ـ رئيس سازمان اطلاعات و امنيت ـ رحيم عليخرم ـ مقاطعه كار بزرگ شهردار تهران ـ و عدهاي ديگر را زنداني كرد. داريوش همايون هم در ميان اين گروه از بازداشت شدگان بود و اتهام اصلي او انتشار نامه جعلي رشيديمطلق بود. وي قرار بود به اين اتهام محاكمه شود تا به اين ترتيب اذهان عمومي آرام شود، ولي طوفان انقلاب فرصت اجراي اين خيمهشب بازي را به كارگزاران رژيم نداد و بنياد آنان را ويران كرد.
همايون مدتي پيش از اين بازداشت با كمال وقاحت در پيشگاه مردم حاضر شده و به دروغ گفت:
«... دولت در كمال قدرت بر اوضاع مسلط است... تمام كساني كه به امور وارد هستند متوجهاند كه جاي هيچگونه نگراني نيست، ما وارد يك جريان گسترش آزاديهاي سياسي در كشور شدهايم و بروز اين گونه اغتشاشات و آشوبها تا حدودي نتيجه گسترش آزاديهاست و كاملاً حساب شده است...» 48
به نظر ميرسد حساب كار از دست داريوش همايون و بسياري ديگر آنچنان در رفته بود كه خود نيز نميدانستند كه چه واقعهاي در انتظارشان است و چه آيندهاي را برايشان رقم خواهد زد.
همايون در شامگاه 21 بهمن 1357، زماني كه مردم و نيروهاي انقلاب، پادگان «جمشيديه» تهران را تسخير كردند، از زندان فرار كرد و پس از تحمل مدتها دربهدري و زندگي مخفي از ايران گريخت و خود را در پناه اربابان صهيونيست جاي داد.
وي از نخستين روز فرار از ايران، به صورت دائم مشغول فعاليتهاي ضد انقلابي است و در كسوت يكي از رهبران ضد انقلاب خارج از كشور به ايفاي نقش در نمايشهاي خائنانه مشغول است. داريوش همايون وابسته به جريان سلطنتطلب است و مدتها براي به قدرت رساندن دوباره خاندان پهلوي به عنوان جيرهخوار رضا پهلوي فعاليت ميكرد. او «نظريهپرداز» جناح راست اپوزيسيون خارج از كشور قلمداد ميشد. 49 او معتقد بود «پادشاهي مشروطه گرايش مسلط در ميان ايرانيان خارج است.» 50 و در انتظار آنچنان تئوري مبارزهاي بود كه عاري از استراتژي پيكار مردمي باشد! 51
وي تا مدتها خود را قيّم مشروطهخواهان و دست راست رضا پهلوي تلقي ميكرد. به طوري كه در سفري به اردن او نيز به همراه اردشير زاهدي در كنار رضا پهلوي حضور داشت. 52
اما بعداً مأيوس و نااميد دست از حمايت رضا پهلوي برداشت. ولي همچنان هوادار مشروطه سلطنتي ماند و پس از رحلت حضرت امام خميني (ره) گفت:
«... من شخصاً چون طرفدار پادشاهي هستم، فكر ميكنم كه سلطنت مشروطه در ايران امروز، بيش از هر وقت، بخت پيروزي دارد.» 53
او كه ادعا ميكرد براي فرار از كشور توان تهيه صدهزار تومان پول را نداشته است، در خارج از كشور بودجه و اعتبار كلاني را در اختيار گرفت و به مدد محافل و مجامع ضدانقلابي هواي فعاليت مطبوعاتي به سرش افتاد و به سوداي جمعآوري هوادار، هفتهنامه آيندگان را به سردبيري هوشنگ وزيري در لوسآنجلس انتشار داد. همايون اين اقدام را در سال 1369 انجام داد، ولي كارش با استقبال مواجه نشد و هفته نامه آيندگان پس از 16 شماره تعطيل گرديد. 54
وي سردمدار بسياري از اقدامات گروههاي سلطنتطلب است و دوران ديكتاتوري خاندان پهلوي را در شمار بهترين ادوار تاريخي ايران ارزيابي ميكند و ميگويد:
«... 57 سال از تاريخ ايران كه مشروطهخواهان مسئول آن بودهاند، بهترين دهههاي تاريخ، دستكم در چهار سدهي پيش از آن است...» 55
و عليرغم اين باور، اعتراف ميكند كه در دوران چنين حكومتي «يك روز گفتار يك راديو انگليسي يا مقاله يك روزنامه امريكايي، رژيم ما را ميلرزاند و به آستانه سقوط ميبرد.» 56
و بسيار متعجب است از اينكه چرا اكنون «ديگر گلولهباران ناوگان و حملات هليكوپترهاي امريكايي هم تأثيري در سقوط رژيم ندارد.» 57
ذهن عليل داريوش همايون از تحليل اين نكته كه داشتن پايگاه مردمي به معناي واقعي كلمه، حافظ اصلي و رمز بقا و ماندگاري نظام مقدس اسلامي بوده، عاجز است.
او با هدف آسيب رساندن به جمهوري اسلامي ايران دست به هر تلاش ميزند و امضاي او در زير بسياري از بيانيههاي ضدانقلاب خودنمايي ميكند. مخالفت با حكم ارتداد سلمان رشدي نمونهاي از اين گونه تلاشهاست. طرفه اينكه وي كه در موضع و مقام وزير اطلاعات طي بخشنامهاي به سانسور رژيم پهلوي رسميت كامل بخشيده، نويسندگان را مكلف به خودسانسوري كرده و عدهاي از نويسندگان را به جرم عدم رعايت موازين سانسور، ممنوعالقلم ساخته بود، اينك در خارج از كشور مدافع آزادي قلم شده و جمهوري اسلامي ايران را مخالف آزادي قلم و انديشه معرفي ميكند! و ميگويد:
«جمهوري اسلامي به عنوان بزرگترين مانع رسيدن به مردمسالاري است...» 58
تذبذب و تشويش انديشه همايون همچون دوراني كه در وزارت اطلاعات و جهانگردي دولت آموزگار نمود يافت در دوران به اصطلاح مبارزهاش!! در جمع ضدانقلابيون خارج از كشور نيز ادامه دارد. او در دورهاي سخت از طرفداري «استراتژي مبارزه مسالمتآميز» انتقاد كرده و آنها را به دليل اتخاذ اين شيوه مذمت ميكرد و ميگفت:
«... آنها كه به اميد دگرگوني آرام و گام به گام رژيم، از اين وعده انتخابات تا آن وعده انتخابات نشستهاند، بيش از همه آن مردمي را از دست خواهند داد كه نه از زندگي آسوده رهبران امثال نهضت آزادي برخوردارند، و نه از آزادي عمل مخالفان تبعيدي...» 59
و اين شيوه را معمايي ميخواند به نام «استراتژي مبارزه در حد اجازه جمهوري اسلامي» براي مبارزان و مخالفان. 60
اما او چند ماه بعد همگام با تحولات به وجود آمده، معتقد به تئوري استحاله شده و نفوذ در حاكميت نظام اسلامي را براي براندازي مورد اشاره قرار ميدهد، چندانكه به دموكراسي ايمان آورده! و مينويسد:
«بايد كوشيد گروه قابل ملاحظهاي از سران سياسي و فرهنگي و ملي و آزاديخواه، بر پارهاي از اصول كلي توافق كنند و با همكاري سازمانهاي گروههاي سياسي در هر حدي كه آنها خود بخواهند، و نيز شركت دادن رسانههاي همگاني مخالف رژيم، براي تشكيل حكومت با شركت افراد و گروههايي از گرايشات گوناگون پيشگام شوند.» 61
گرچه فراريان از چنگ ملت خويش به دليل هراس از ظلم و جور بيحدّي كه به مردم روا داشتند و واصل شدگان به دامان بيگانگان و صهيونيستها شايستگي تأمل و تدبّر بر محور نظراتشان نيست، ولي جهت اطلاع از عاقبت كار عناصري چون داريوش همايون، بد نيست كه نظري اجمالي به آخرين بافتههاي ذهني او بيندازيم. وي تا چندي پيش «استراتژي مبارزه مسالمتآميز بيفشارهاي كمرشكن بر رژيم آخوندي را ...» 62 بيثمر ميدانست. اما در مرحله بعد دريافت كه، «جامعه مدني تقريباً به ناگهان هماورد و جايگزين (آلترناتيو) ولايت فقيه شده است و ....» 63
و از همين رو «جامعه مدني را بزرگترين عامل فروپاشي نظام اسلامي...» 64 تلقي كرد.
او خوشخيالانه تصور ميكند كه مردم ايران چشم به ر اه او و امثال او نشستهاند.
داريوش همايون از دعوت صادقانه مسئولين نظام از ايرانيان مقيم خارج از كشور جهت بازگشت سوءاستفاده كرد و با گستاخي تمام و همراه با سوءنيت ميكوشد تا بازگشت ايرانيان، خصوصاً نادمين سياسي را نشانهي ضعف نظام تلقي نمايد، و ورود آنهايي كه در سالهاي سختي و مرارت، مردم و سرزمين خود را رها كرده و به دامان بيگانه پناه برده بودند را، نه شرمسارانه، بلكه بازگشتي فاتحانه و طلبكارانه قلمداد كند. او در اين مورد مينويسد:
«ايرانيان اگر ميخواهند برگردند، بايد با سرهاي افراشته باشند. اين رژيم است كه به خود پشت ميكند و حرفهايش را پس ميگيرد. آنها (نادمين سياسي مقيم خارج) چيزي بدهكار نيستند، حق در همه اين سالها با آنان بوده است. آنها به ايران ميروند تا كمك كنند و آن را از صورت جمهوري اسلامي به درآورند...» 65
او در همين مقاله كينه و عداوت خود نسبت به جمهوري اسلامي را به صورتي عريانتر به نمايش ميگذارد و ميافزايد:
«با بازگشت آنها دست ايرانياني كه اين سالهاي فراموش كردني را در آن دوزخ زيستند، نيرومندتر خواهد شد. اينها هر كدام ميروند جا را براي حزب اللهيها و مكتبيها تنگتر ميكنند... پيكار بر ضد رژيم اسلامي در خارج، از آنها چندان بهرهمند نبوده است كه در نبودشان بيچيز شود، اما بودنشان در ايران به پيكار كلي كمك خواهد كرد.» 66
آنچه بيش از هر چيز در گفتهها و نوشتههاي داريوش همايون به چشم ميآيد، كينهتوزي صريح و خصومت آشتيناپذير با نظام مقدس اسلامي است.
منابع:
ـ نيمه پنهان، سيماي كارگزاران فرهنگ و سياست، دفتر پژوهشهاي مؤسسه كيهان، ج اول.
ـ داريوش همايون به روايت اسناد ساواك.
ـ آرشيو اسناد در سايت مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسي، كتاب دوم و هشتم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
پينوشتها:
1. چهرههاي آشنا، انتشارات كيهان، ارديبهشت 1344.
2. كاتوزيان، محمدعلي (همايون)، مصدق و نبرد قدرت، ص 176.
3. ضد استعمار، بولتن تبليغاتي و ارگان بقاياي حزب پان ايرانيست، شماره دوم ، ص 4، ارديبهشت 1377
4. چهرههاي آشنا، انتشارات كيهان، ارديبهشت 1344.
5. انتشارات پرساجنت، چهره مطبوعات معاصر، سال 1351.
6. فرودست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي.
7. همان.
8. چهرههاي آشنا، انتشارات كيهان، ارديبهشت 1344.
9. ركن الدين هماينفرخ از سركردگان طراز اول جريان فراماسونري ايران بود كه مسئوليت اداره امور انجمنهاي صنفي و محلي و ادبي را بر عهده داشت و اين انجمنها را در جهت اهداف فراماسونري بسيج ميكرد. نقش او در ماجراي نانوايان تهران در روزگار نخستوزير قوامالسلطنه، گوشهاي از ارتباطاتش را با مجامع و محافل استعماري فاش و اثبات ميكند.
همايونفرخ در سالهاي اخير طي سفري به ايران، كوشيد تا چند انجمن ادبي و هنري را در جهت اهداف ضد انقلاب فعال نمايد. از جمله اين انجمنها ميتوان از انجمن حافظان فرهنگ و هنر، ياد كرد اين انجمنها ميكوشيدند تا زير پوشش تجليل از هنرمندان فعاليت خود را آغاز كنند، كه اين توطئه با هوشياري برخي از جرايد و افشاگري روزنامه كيهان و هفتهنامه كيهان هوايي در آن سالها روبرو شد.
ـ مسعود برزين هم يكي از بركشيدگان محافل استعماري در ايران است. او كه زير نظر مستقيم انگليسيها و در كالج اصفهان تربيت شده بود، بااشاره و صلاحديد آنان به عرصه مطبوعات آمد و با مدد و همراهي يك روزنامهنگار وابسته به نام مجيد موقر فعاليت خود را آغاز كرد.
مسعود برزين در سايه همين وابستگي در عرصه رسانههاي همگاني رشد كرد. او سالها رئيس روابط عمومي دفتر فرح پهلوي بود و با اشاره رژيم سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات را راهاندازي كرد و خود به عنوان اولين دبير آن به اداره امور اين سنديكا پرداخت.
برزين در ايام اوجگيري انقلاب عهدهدار امور راديو تلويزيون ملي ايران شد و به دستور او بود كه تلويزيون پخش گزارش ورود حضرت امام خميني (ره) را قطع كرد.
ـ سياوش آذري هم از نويسندگان و خبرنگاران وابسته به دربار بود. او از ايادي مسعود برزين به حساب ميآمد و در پناه حمايت او رشد كرد. آذري مدتي به سرپرستي خبرگزاري پارس گماشته شد و اينك همراه با ضد انقلاب سلطنتطلب در امريكا براي به قدرت رساندن رضا پهلوي تلاش ميكند.
10. بيانيههاي هيئت مؤسس سنديكا و گزارش ارسالي مسعود برزين براي جرايد.
11. انتشارات پرساجنت، چهره مطبوعات معاصر، ص 145 و بولتن و اسناد منتشر شده از سوي سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران.
12. رائين،اسماعيل، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، جلد سوم، ص 314.
13. رزمآرا، رضا، راهنماي كلوپهاي روتاري ايران، بهمن ماه 1353.
14. چهره مطبوعات معاصر، پرساجنت، ص 6.
15. برزين، مسعود، شناسنامه مطبوعات ايران و نيز چهره مطبوعات معاصر، ص 145.
16. رزمآرا، رضا، اسامي اعضاي كلوپهاي روتاري ايران.
17. چهره مطبوعات معاصر، پرساجنت، ص 6.
18. نشريه ضدانقلابي روزگار نو، چاپ خارج از كشور، آبان 1376.
19. روزنامه كيهان، مورخ 29/10/1350.
20. مجله اطلاعات بانوان، شماره 761، مورخه 6/11/1350.
21. اسناد لانه جاسوسي امريكا در ايران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، كتاب هشتم، سند شماره 1، ص 770.
22. همان، سند شماره 2، ص 772.
23. همان، كتاب دوم، ج هفدهم، رابطين خوب.
24. همان،ص 370.
25. همان.
26. براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به شرح حال دكتر مصباحزاده در جلد پنجم نيمه پنهان مراجعه فرماييد.
27. روزنامه كيهان، مورخ 4/6/1357.
28. همان.
29. روزنامه كيهان، مورخ 6/3/1357.
30. روزنامه كيهان، مورخ 4/6/1357.
31. روزنامه كيهان، مورخ 15/5/1357.
32. روزنامه كيهان، مورخ 3/6/1357.
33. روزنامه كيهان، مورخ 25/10/1357.
34. روزنامه كيهان، مورخ 18/9/1357.
35. همايون، داريوش، روزنامه اطلاعات، مورخ 9/4/1356.
36. همان.
37. روزنامه اطلاعات، ضميمه ويژهنامه سالگرد انقلاب، مورخ 21/11/1358، ص 3، كليه اين سند در روزنامه اطلاعات چاپ شده است.
38. جعفر رائد در كويت به دنيا آمد (پدرش) ميرزاعلي احقاقي اسكويي نام داشت و رهبر فرقه ضاله شيخيه در عربستان، كويت و عراق بود. تحصيلات مقدماتي را در عراق انجام داد و با هدف ادامه تحصيلات عالي به تهران آمد و در دانشكده معقول و منقول سابق (اللهيات كنوني) ثبت نام كرد. رائد در آشفته بازار پس از جنگ جهاني دوم و دهه 1320 كه مقارن با اوج فعاليتهاي تبليغاتي احمدكسروي و هجوم خصمانه او به اسلام و ارزشهاي اعتقادي مردم ايران بود، جانب او را گرفت و در صف هواداران احمد كسروي درآمد.
در سال 1330 كه يك عرب مهاجر لبناني به نام محمد خليل جواهري با هدف سازماندهي جريان فراماسونري جديد ايران لژ پهلوي را تأسيس كرد، جعفر رائد به او پيوست و به عضويت اين لژ كه بعداً به لژ همايون تغيير نام داد درآمد و اندكي بعد به همراه دكتر احمد هومن، ساعد مراغهاي، به عنوان اولين گروه از اعضاي جريان فراماسونري جديد ايران در پاريس مراسم تحليف بجاآورد و رسماً در شمار فراماسونها قرار گرفت.
جعفر رائد پس از فراغت از تحصيلات دانشگاهي و عضويت در فراماسونري به استخدام وزارت امور خارجه ايران درآمد و به عنوان يك ديپلمات فعاليت دولتي خود را آغاز كرد. او در طول دوران خدمت خود به كشورهاي عراق، سوريه، اردن، لبنان، يمن و عربستان سعودي رفت. آخرين مأموريت جعفر رائد در عربستان سعودي بود وي در دهه 1340 به عنوان سفير محمدرضا پهلوي در دربار عربستان سعودي رفت. رائد در هنگام اقامت در عربستان سعودي، موفق به ايجاد رابطهاي گرم و صميمانه با ملكفيصل، پادشاه وقت عربستان سعودي شد تا جايي كه ملك فيصل شخصاً از شاه خواست تا مأموريت وي را تمديد كند. محمدرضا پهلوي اين درخواست را پذيرفت و جعفر رائد تا پايان حيات رژيم پهلوي صاحب عنوان سفيركبير ايران در عربستان سعودي بود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي جعفر رائد به انگلستان رفت و در خدمت اهداف جهاني عربستان سعودي فعال شد. او ابتدا يك مركز جهاني براي تبليغات عربستان سعودي در لندن ايجاد كرد و چندين نشريه عرب زبان در كشورهاي اروپايي سازماندهي كرد. براساس نوشته هفتهنامه كيهان، چاپ لندن، شماره 538، مورخه 15/10/1373 وي با هدف بهرهبرداري از مسايل نژادي و دامنزدن به انديشه پان عربيسم به تكاپو برخاست و با توزيع پول و اعتبار، بخشي از ضدانقلاب فراري ايران را در جهت اهداف عربستان بسيج كرد و در نخستين گام «مركز پژوهشهاي ايران و عرب» را در لندن پايهگذاري نمود.
به گواهي همين نشريه، رائد در فعاليتهاي پس از انقلاب خود نگاه ويژاي به روزنامهنگاران ايراني ضدانقلاب داشت و به جذب و جلب عدهاي از آنان همت گماشت و افرادي چون عليرضا نوريزاده، اسماعيل پوروالي و نصير اميني را به خدمت گرفت. او نشريه عربزبان الموجز عن ايران را ـكه به زبان عربي در لندن منتشر ميشود ـ راهاندازي كرد و زمام امور آن را به عليرضا نوريزاده سپرد و پس از آن ماهنامه فارسيزبان روزگار نو را به مديريت اسماعيل پوروالي تأسيس نمود.
هفتهنامه نيمروز نيز از نشرياتي است كه بخشي از سرمايه لازم براي انتشار آن را جعفر رائد از عربستان سعودي تأمين كرد و در اختيار پرويز اصفهاني گذاشت. براساس اعترافات مديران نيمروز تمام هزينههاي اوليه انتشار اين هفتهنامه را جعفر رائد تأمين كرد و مخارج انتشار 150 شماره اوليه اين هفتهنامه را عربستان سعودي پرداخت نمود.
رائد در ديماه 1373 در لندن درگذشت.
هماكنون برخي از همپالكيها و همفكران رائد از سركردگان فرقه ضاله «شيخيه» در ايران هستند و مجامع و محافلي در تهران و در شهر مشهد دارند. گفتني است از آقاي جعفر رائد طي اين سالها مقالاتي در برخي مطبوعات داخلي به چاپ رسيده است.
39. مجله روزگار نو، چاپ خارج از كشور، ديماه 1371، ص 3.
40. بيانيه نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات ايران، خطاب به جمشيد آموزگار نخستوزير، در سال 1356.
41. بيانيه جعلي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات ايران، خطاب به جمشيد آموزگار، نخستوزير.
42. نصيراميني نمونهاي از روزنامهنگاران كلاش و سوءاستفادهچي بود كه همواره از حرفة روزنامهنگاري به عنوان حربهاي براي باجخواهي سود ميبرد. او زماني كه از شهرستان خوانسار به تهران آمده آه در بساط نداشت، اما در سالهاي آخر اقتدار محمدرضا پهلوي صاحب ميلياردها تومان پول نقد و كارخانجات متعدد بود. وي به مدد اعمال نفوذ و از رهگذر همان باجخواهي امر توزيع تغذيه ر ايگان مدراس تهران رامونوپل خود كرده بود و هر روز از اين رهگذر صدها هزار تومان درآمد داشت. وي هم اكنون مديريت يكي از جرايد ضدانقلاب را در لندن برعهده دارد. ستار لقائي نيز از پيروان ضاله بهائيت است كه به دليل مواضع و رفتار ضدانقلابي از سنديكاي نويسندگان اخراج شد. طرفه آنكه هماكنون اين دو در لندن با هم پيوند خوردهاند و نصير اميني مجلهاش را در چاپخانه «پكا» كه متعلق به ستار لقائي است چاپ ميكند.
43. بولتن سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات.
44. روزنامه كيهان، شماره 10607، مورخ 18/10/1357.
45. قرآن مجيد، سوره آل عمران، آيه 54.
46. روزنامه كيهان، مورخه 15/6/1357.
47. روزنامه كيهان، مورخه 15/6/1357.
48. روزنامه كيهان، مورخه 24/5/1357.
49. كيهان سلطنتطلب، چاپ لندن، شماره 194، مورخه 18/1/1367.
50. كيهان سلطنتطلب، چاپ لندن، شماره 194، مورخه 18/1/1367.
51. همان.
52. كيهان سلطنتطلب، چاپ لندن، شماره 607، مورخه 3/3/1370.
53. مصاحبه با راديو بيبيسي، لندن مورخه 15/3/1368.
54. شناسنامه نشريات فارسيزبان خارج از كشور، ناشر مركز تحقيقات رسانههاي وزارت ارشاد، ص 9.
55. هفتهنامه ضدانقلابي نيمروز، چاپ لندن، مورخه 23/4/1374.
56. كيهان سلطنتطلب، چاپ لندن، مورخ 18/1/1367.
57. همان.
58. هفتهنامه نيمروز، چاپ خارج از كشور، مورخ 5/11/1376.
59. هفتهنامه نيمروز، چاپ خارج از كشور، مورخ 11/3/1375، شماره 368.
60. همان.
61. هفتهنامه نيمروز، چاپ خارج از كشور، مورخ 5/11/1375.
62. هفتهنامه نيمروز، چاپ خارج از كشور، مورخ 11/3/1375، شماره 367.
63. همان، مورخ 23/8/1376، شماره 442.
64. همان، مورخ 14/8/1376، شماره 432. این مطلب تاکنون 5008 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|