درك تاريخ، لازمه حيات
هر ملتي در طول تاريخ خود فراز و نشيبهاي بسياري را پشت سر ميگذارد. همانگونه كه گاهي لحظاتي از شور و شادي و پيروزي و غرور او را در بر ميگيرد، گاه نيز با لحظههايي خطرناك و پرمخاطره مواجه ميشود. در هر دو حال لازم است، آن اندازه هوشياري و توانايي داشته باشد كه بتواند در هر دو موقعيت، اقدام و عمل شايسته و بايستهاي از خود نشان دهد.
اينكه هر انساني در هر شرايطي، عمل و واكنش مناسبي بروز دهد، امري طبيعي است و ميتواند بنا به غريزه يا شرايط زيستي و نيز تربيت و مانند آن باشد. اما بدون شك نقش انسانها در تصميمگيري و عم با هم يكسان نيست. هدف انسانها از انجام هر عملي چيست و چه چيزي محرك و مشوق آنهاست؟ آيا صرف يك انگيزهي عزيزي و ذاتي، آن هم براي منفعتي كوتاهمدت و محدود، انسان را به سوي انجام كارها و امور زندگياش رهنمون ميسازد، يا در هر اقدامي، اعم از كوچك و بزرگ، هدفي بلند، انگيزهاي متعالي، و طرح و نقشهاي بزرگ وجود دارد؟
از آنجا كه گوهر و شرافت انساني به عقل و ارادهي اوست، هر اندازه هدف انسانها معقولتر، بزرگتر و متعاليتر باشد، نتايج بهتر و بيشتري را به دنبال خواهد داشت. اين نكته را ميتوان چنين بيان كرد: انسانهايي كه دچار روزمرگي هستند و جز به رفع نيازهاي معمولي خود نميپردازند، همواره در همان سطح خواهند ماند و چون تاريخ و جوامع بشري هر روز جلوتر و بالاتر ميرود، آنها حتي پايينتر نيز خواهند رفت. اما انسانهايي كه فراتر از روزمرگيها ميانديشند و براي خود هدفهاي بلند دارند، در مراحلي بالاتر گام خواهند گذاشت.
اينكه مردم جامعهاي بتوانند، فراتر از روزمرگيها را ببينند و براي آيندهاي دور دست تلاش كنند، از يك سنت اخلاقي منبعث است. اما دستيابي به همين سنت اخلاقي، خود با بهرهگيري از تاريخ ممكن و ميسر ميشود.
از آنجا كه تاريخ، زندگي انسانها و جوامع بشري را در مدت زماني طولاني بررسي ميكند و نگرشي درازمدت به آنها دارد، هر واقعهاي و در اصل هر عملي را در مقياس وسيع و بلندمدت مورد ارزيابي و سنجش قرار ميدهد. همانگونه كه در تاريخ، هر واقعه، حاصل مجموعهاي از رويدادها و برايند طولاني مدت يا كوتاهمدت رخدادهاست، دو واقعه نيز، در كوتاهمدت و بلندمدت، داراي آثار و نتايجي متعدد و مستمر تلقي ميشوند. در واقع، نگرش تاريخ به هر واقعهاي، همچنان كه سعي ميشود واقعبينانه باشد، در مقياس بلندمدت و با عمق و پهناي لازم آن بايد صورت گيرد.
نگاه مورخ به وقايع، نگاهي سطحي و گذرا نيست، بلكه هر واقعهاي را ناظر به مسيري، و منتهي به هدف و نتيجهاي ميداند؛ همچنان كه همان واقعه خود برآيند وقايعي به شمار ميآيد كه پيش از اين رخ دادهاند. كساني كه تاريخ را به دقت فرا ميگيرند و در آن ممارستي دارند، پس از چندي، چنين نگاهي به وقايع، ملكة ذهنشان ميشود و اين فراست را دارا ميشوند كه از بالاتر و در مقايس بلند، تأثير و نيز نتايج وقايع را دريابند.
همين ادراك و استنباط از تاريخ را كه خاص مورخان هم نيست، بلكه هر كسي با تاريخ به درستي سر و كار داشته باشد، بدان دست مييابد، «حس تاريخي» مينامند. حس تاريخي نقش بسيار مهمي در «بقاي ملتها» و نيز «پيشرفت انسانها» داشته است. چنان كه ملتي فاقد حس تاريخي باشد، يا حتي اين حس در آن ضعيف شده باشد، يا در معرض خطر قرار ميگيرد و يا عقبمانده ميشود. حس تاريخي به ملت كمك ميكند، فرصتهاي پيشرفت را دريابد و در هر اقدام و عمل خويش، آگاهي و اشراف لازم را براي سنجش آن عمل و تأثيرش بر آرمان ملي خويش، به دست آورد.
همانگونه كه كارگر در كارخانه،كشاورز در مزرعه، معلم در كلاس، سياستمدار پشت ميز مذاكره و سرباز در سنگر ميداند كه همان كار و وظيفهي جزئي او، در يك فرايند كلي چه نتيجهاي خواهد داشت، حس تاريخي به يك ملت اين هوشياري را ميدهد كه مواقع حساس، خطير و خطرناك مسير تاريخ خويش را بشناسد و در برابر آن، واكنش لازم را نشان دهد. به مدد همين حس و تقويت آن است كه «نفع و ضرر»، «دوست و دشمن» و «ايمني و خطر» در مقياس وسيع، تشخيص داده ميشود. چنين حسي به حفظ ميهن و تحقق منافع آن، در هر زمان و هر شرايطي كمك خواهد كرد.
|