ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 82   شهريور ماه 1391
 

 
 

 
 
   شماره 82   شهريور ماه 1391


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
وابستگي دربار به روايت تاج الملوك


يك بار موقعي كه رزم آرا براي اخلال در سلطنت محمدرضا نقشه چيني مي‌كرد ، خوابهايي مي‌ديد كه به محمدرضا گفتم من مي‌ترسم يك رضاخان پيدا شود و همان كاري را كه پدرت با احمدشاه كرد با تو بكند . يادم هست كه محمدرضا خنديد و گفت « نه رزم آرا رضاشاه است و نه من احمدشاه » اما اين پيش بيني من درست از آب درآمد و بالاخره كلك سلطنت پهلوي را كندند !
خوب شما ببينيد چطور اسدالله علم با كمال شهامت به محمدرضا مي‌گفت كه مشير و مشاور دولت فخيمه انگلستان است . علم از ملكه انگلستان لقب اشرافي « لرد » و « سر » گرفته بود و خلاصه لقبي در انگلستان نبود كه به او نداده باشند . يك پدرسوخته ديگري بود به نام « شاپور جي » كه با پر رويي به محمدرضا مي‌گفت من قبل از اينكه تبعه ايران باشم نوكر ملكه انگلستان هستم ! ما از امثال اين آدمها كه جاسوس و نوكر آشكار يا پنهان انگليسي ها و آمريكايي ها بودند دور و برمان زياد داشتيم .
گاهي به محمدرضا مي‌گفتم چرا با علم به اينكه مي‌داني اين پدرسوخته ها نوكر اجنبي هستند آنها را اخراج نمي‌كني ؟ محمدرضا مي‌گفت چه فايده‌اي بر اخراج آنها مترتب است ؟ اينها را اخراج كنم دهها نفر ديگر را اطرافم قرار مي‌دهند . بگذاريد اينها باشند تا خيال دولتهاي خارجي از حسن انجام امور در ايران راحت باشد !
آمريكا براي دادن كمكهاي اقتصادي شرط مي‌گذاشت كه بايد فلان شخص بشود رئيس سازمان برنامه و بودجه . اصلا خدمت شما عرض كنم كه اين سازمان برنامه و بودجه در ايران وجود نداشت و آمريكايي ها آن را درست كردند . مثلا ارتش ايران احتياج به توپ و تانك داشت . مي‌گفتند مي‌دهيم به شرط آنكه فلان كس بشود رئيس ستاد ارتش .
همه اين امراي ارتش و رجال سياسي مملكت با خارجي ها زد و بند داشتند و اصلا بعضي از آنها مثل جمشيد آموزگار تبعه آمريكا بودند ! بله ! خيلي ها نمي‌دانند كه بسياري از اين آقايان تبعه آمريكا يا انگلستان و به اصطلاح دومليتي بودند . گاهي اوقات بعضي اشخاص كه به ما وفادار بودند ، مي‌آمدند و به ما اطلاع مي دادند كه هر شب در منزل سفير آمريكا يا انگلستان يا فلان كشور خارجي جلسه است و آقايان وزرا و امراي ارتش با سفير كبير آمريكا يا انگلستان مشاوره و رايزني مي كنند و خط و ربط مي‌گيرند . ساواك هم هر روز صبح اول وقت گزارش اين ملاقات ها را روي ميز كار محمدرضا مي‌گذاشت .
يك روز محمدرضا كه خيلي ناراحت بود به من گفت : مادرجان مرده شور اين سلطنت را ببرد كه من ، شاه و فرمانده كل قوا هستم ولي بدون اطلاع من هواپيماهاي ما را برده اند ويتنام . آن موقع جنگ ويتنام بود و آمريكايي ها هر وقت احتياج پيدا مي‌كردند براي پشتيباني از نيروهاي خودشان در ويتنام از هواپيماها و يدكي هاي ما استفاده مي كردند . حالا بماند كه چقدر سوخت مجاني مي‌زدند و اصلا كل بنزين هواپيماها و سوخت كشتي هايشان را از ايران مي بردند .
همين آقاي ارتشبد نعمت الله نصيري كه ما به او مي‌گفتيم « خرگردن » بخاطر اينكه گردن كلفتي مثل گردن خر داشت ، مي‌آمد خدمت محمدرضا و گاهي من هم در اين ملاقات ها بودم ، مي‌گفت آمريكايي ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته اند ! محمدرضا هم مي‌گفت بدهيد !
ماخذ : جام جم ، ايام ، ويژه تاريخ معاصر ، شماره 22 ، 14 دي 1385 ،
به نقل از خاطرات تاج الملوك ، تهران ، 1380 ، نشر به آفرين .

این مطلب تاکنون 3524 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir