تهران در آثار قدما | تهران، اين شهر فراخ و گسترده و پرجمعيت كه در جلگة وسيعي واقع در دامنة جنوبي «البرز» قرار گرفته است و امروزه آن را به عنوان مركز جمهوري اسلامي ايران ميشناسيم، به چندين ميليون جمعيت، ميليونها خانه و وسايط نقليه عمومي و شخصي و دولتي و هزاران خيابان و كوچه و معبر قديم و جديد و شمار بسياري از وزارتخانهها و نهادهاي متنوع دولتي و سازمانهاي انبوه نظامي و شبهنظامي و دانشگاهها و مراكز تحقيقات علمي و آموزش عالي و متوسطه و راهنمايي و ابتدايي، در سدههاي گذشته يكي از روستاهاي ري و بخشي از ولايات مركزي ايران بوده كه اصطلاحاً آنها را «عراق عجم» ميخواندهاند.
پس از ويراني شهر ري و انهدام بسياري از آباديهاي پررونق اين شهر باستاني به دست مغولان در قرن هفتم هجري قمري، تهران كه طبعاً از موقع ممتازتري برخوردار بود، بيش از ديگر آباديهاي ري مورد توجه و در معرض توسعه و آباداني قرار گرفت، خاصه آنكه كشاورزي شهر و حومههاي آن نظير دولاب و دوربست (طرشت) نيز قابل ملاحظه و مدنظر بود؛ هنگامي كه تهران روستايي بيش نبود، آب و هوايي بهتر از شهر ري، ولي محصولاتي همانند آن شهر داشت.
ظاهراً كهنترين كتابي كه در آن از تهران ياد شده، «آثار البلاد نوشتة زكريا پسر محمود نوة محمد قزويني» است كه در سال 661 هجري قمري نگارش يافته است. در كتاب مزبور، تهران به شرح زير توصيف شده است:
«تهران روستاي بزرگي از دهات ري است كه باغها و بستانهاي زياد و درختان ميوة بسيار دارد. ساكنان تهران در سردابهايي زندگي ميكنند كه به لانة مورچگان ميماند، و هنگامي كه دشمني بدانها روي ميآورد، در آن خانههاي زيرزميني پنهان ميشوند. دشمن چند روزي آنها را در محاصره ميگيرد و چون نوميد ميشود، بازميگردد. آنگاه از زيرزمين بيرون آمده به تبهكاري و كشتار و غارت و راهزني ميپردازند. اهالي تهران بيشتر اوقات نسبت به پادشاه زمان نافرمانند و براي ضبط ايشان تدبيري جز مدارا كارگر نيست. تهران دوازده محله دارد كه هر يك با ديگري در جنگ و ستيز است. در مواقعي كه تهرانيان فرمانبرداري سلطان را گردن مينهند، كارگزار و مأمور خراج ريش سفيدان روستا را گرد ميآورد و از آنها مطالبة ماليات ميكند. پس از آنكه پرداخت مقرر سلطان مورد موافقت قرار گرفت، يكي از ساكنان تهران خروسي ميآورد و ميگويد اين در ازاء يك دينار است و ديگري مرغي عرضه ميكند و ميگويد اين هم يك دينار است و بدين ترتيب ماليات را تأديه ميكنند. آنان پيوسته آماده و مترصد ارتكاب خلافاند و فرمانروا به اين دلخوش است كه بگويد ايشان فرمانبردار پادشاه و خراجگزارند. اهالي تهران با گاو كشت و زرع نميكنند زيرا ميترسند كه به هنگام نافرماني و خيانت، گاوهاي ايشان ضبط گردد. آنها كارهاي زراعي را به وسيلة بيل انجام ميدهند و از نگاهداري گله و چهارپايان ـ از بيم مصادرة آنها ـ خودداري ميكنند. ميوههايشان فراوان و نيكو است، به ويژه اناري دارند كه در هيچ يك از ديگر شهرها نظيرش يافت نميشود.
ياقوت در معجمالبلدان تهران را چنين توصيف ميكند:
تهران از روستاهاي ري است و ميان آن روستا و ري يك فرسخ (امروزه حدود شش كيلومتر) فاصله است، و آن آبادي بزرگي است كه بيوتات آن را زيرزمين ساختهاند و احدي را به اين قريه راه نميباشد، مگر اينكه اهل قريه خود بخواهند. بارها بر سلطان وقت ياغي شدهاند و سلطان جز مدارا كردن با ايشان چارهاي ندارد. اين آبادي به دوازده محله تقسيم شده است. اهل هر محله با محلة ديگر منازعه مينمايند و مردم هر محل به محلة ديگر نميروند. باغها و بستانهاي زيادي دارد و همين نكته اسباب حراست اهالي و دفع دشمن از ايشان است و با وجود محروث بودن، با گاو زراعت نميشود و زراعت ايشان دستي و به مرور است، زيرا ميترسند بعضي از آنها دواب بعضي ديگر را به غارت ببرند. جماعتي از اهل علم منسوب به تهران ميباشند.»
چرا در حوالي سدة هفتم هجري قمري و پيش از آن در روستاي تهران فعاليتهاي نامشروع بر كار كشت و زرع ميچربيده است؟ چرا جامعة كشاورز تهران خانههايشان را چون لانة مورچگان ميساختند و ساكنان آن از سردابهاي زيرزميني و باغها و بستانها براي اختفا و استتار بهره ميجستند و غالباً زندگي و فعاليت زيرزميني داشتند؟ روشن شدن اين مسئله ملازمه با گذشته نگري دقيقي دارد كه نويسنده ميكوشد در حد توان خويش و تا آنجا كه سوابق امر اجازه ميدهد، آن را به مرحلة اجرا درآورد.
ميدانيم كه استعدادهاي كشاورزي ري و آباديهاي حاصلخيز اطراف آنها كه از ري جدا نبوده، از ديرباز يعني از نخستين سدة هجري قمري مورد توجه ويژة خلفاي اموي و سپس بني عباس و نيز مطمح نظر فرمانروايان محلي و سران اقوام و طوايفي قرار داشته است كه كشور ما را مورد هجوم تاخت و تاز و تصرف و اشغال قرار داده بودند. مثلاً المهدي بالله خليفة عباسي شهرك تازهاي در ري بنياد مينهد و يا خاندان بوية ماهيگير آن شهر را به پايتختي برميگزينند. بر پاية همين اصل، در روزگار سامانيان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان ري و آباديهاي آن كراراً مورد تاخت و تاز قرار ميگيرد و آسيبها و زيانهاي پياپي بر آن وارد ميآيد. گذشته از اين هجومها، تودههاي مردم ري و آباديهاي وابسته به آن شديداً تحت نفوذ و تأثير وضع سياسي حاكم بر ديار خود قرار دارند و طبيعي به نظر ميرسد كه به تبع اين وضع،تبليغات مذهبي و جابهجايي سلاطين و تعصبات نژادي و قومي نيز بر روي آنان اثر زياد داشته باشد. اصولاً ميتوان جنبهها و انگيزههاي جنگهاي ري را در دو وجه تهاجمي و مذهبي خلاصه كرد.
غلبة سامانيان بر ري، سيل خراسانيان را به سوي آن سرازير كرد و در سال 321 هجري قمري كه بوئيان در آن شهر مستقر گرديدند، پسران بويه مدتها با علي بن محتاج عامل سامانيان و خراسانيان ساكن ري در حال ستيز و نبرد بودند. در اينجا بايد بدين نكته اشاره كنيم كه فرمانروايان خاندان بوية ماهيگير به هيچ روي متعرض اموال و مواريث مردم نميشدند و از آنجا كه در روزگار آنان منطقة ري از يك امنيت نسبي برخوردار بود، طبعاً روي و روستاهاي آن آباد و پررونق شد. به سال 420 هجري قمري محمود پسر سبكتكين بر مجدالدولة ديلمي چيره گشته حكومت بوئيان را منقرض ساخت و بالاخره در سال 432 هجري قمري سلجوقيان كه بر خلاف ديلميان سني مذهبي بودند، بر سر كار آمدند.
نميتوان در اين نكته شك و ترديد روا داشت كه همين دگرگونيهاي داخلي و تعصبات مذهبي بود كه ري و آباديهاي آن را به ويراني كشانيد. علاوه بر آن احساس ناامني ناشي از اين اوضاع سبب شد كه مردم به سردابها پناه ببرند و يا به جاي پرداختن به امر كشاورزي و باغداري و دامداري، به مشاغل نامشروع توسل جويند. همچنين احتمال دارد كه علت عمدة ناهماهنگي و ستيز دائمي مردم محلات مختلف تهران، سكونتفرقههاي گوناگون مذهبي در آن شهر و مآلاً اختلاف در مذاهب بوده باشد. و بالاخره هجوم خانمانسوز مغولان بقاياي آثار فرهنگي ري و آباديهاي آن را به كلي از ريشه برانداخت.
به سال 617 هجري قمري تاتارهاي معروف به «مغربه» كه شمار آنها به حدود بيست هزار تن ميرسيد و مأمور دستگيري سلطان محمد خوارزمشاه بودند، همراه با ديگر نيروهاي چنگيزي بر ري چيره شده مردان شهر را كشتند، زنانش را به اسيري بردند و اموال كشتگان و اسيران را در معرض غارت و چپاول قرار دادند و پس از آن براي تعقيب خوارزمشاه،منطقة مزبور را پشت سر نهادند. مغولان دو بار ديگر (در سالهاي 621 و 624 هجري قمري) نير به تهاجمات تازه دست زدند و بر ويراني ري افزودند، و مسلم است كه مردمان آباديهاي ري (و از جمله تهران) از قتل و اسارت و نهب و غارت بينصيب نماندند.
با گذشت زمان و مرور ايام، اختلافات محلي و تعصبات گروههاي اجتماعي و گردنكشي مردم تهران به اعتدال و ملايمت گراييد و آسايشي نسبي محيط منطقه را فرا گرفت. اهميت سوقالجيشي ري (به ويژه آنكه اين منطقه معبر و ملتقاي راههاي نفوذي به اطراف و نواحي كشور و مخصوصاً مدخل ولايات مركزي ايران بود) و نيز وفور ميوههاي گوناگون و بستانهاي پرميوه و نزديكي ري به قزوين تختگاه صفويه بود،وسوسة ايجاد يك شهرك و يك پادگان نظامي را در اذهان پادشاهان سلسلة صفوي زنده كرد. در بخش شمالي تهران يك ناحية كوهستاني وجود داشت كه با توجه به روش لشكركشيها و وسايل جنگي متداول آن روز، سد و مانعي براي نفوذ به درون حصار به شمار ميآمد. اما قسمت جنوبي تهران به زمينهايي محدود ميشد كه بيحاصل و كويري بود. آب و هواي بخش كوهستاني خنكتر و بارندگي آن بيشتر بود و به همين سبب ناحية مزبور تابستاني مطبوعتر داشت. اما بخش جلگهاي تهران و به ويژه زمينهاي نزديك به كوير به كلي خشك و كم باران بود و تها از آب رودخانهها استفاده ميكرد. براي مثال، جاجرود كه از كلون بسته سرچشمه ميگرفت، پس از پيوستن به رود دماوند، جلگه ورامين را مشروب ميكرد و رود كرج كه شاخة كوچكي از آن به تهران ميرسيد، بستر طبيعتش به سوي شهريار و پشاپويه بود. تهران ميان رشتهكوههاي البرز و شاخهاي از كوههاي مركزي در غرب قرار داشت كه تا شمال درياچة قم امتداد مييافت و نيز رشتهاي از فيرزكوه در بخش شرقي آن تا كوير كشيده شده بود و از اين رو تهران و آباديهاي حومة آن همه در زواياي مختلف همين بريدگيها و ارتفاعات جاي گرفته بودند.
در «نزهت القلوب» نوشتة «حمدالله مستوفي» كه در اواسط سدة هفتم هجري قمري تأليف شده، واژة تهران به صورت «تيران» ضبط گرديده و دربارة آن به گونهاي سخن رفته است كه تصور ميرود تهران در آن هنگام بزرگ و مهم بوده و به ويژه از نظر آب و هوا بر «ري» برتري داشته است.
«دون روي دي كلاويخو» سفير دولت اسپانيا در دربار امير تيمور گوركان نخستين فرد غربي يا فرنگي است كه دربارةتهران سخن ميگويد. او كه در بيست و نهم ماه ذيعقدة سال 806 هجري قمري در تهران بوده است، دربارة اين شهر چنين مينويسد:
«محلي است بسيار پهناور، ولي بر گرد آن ديواري نيست. جايگاهي بس خرم و روحافزا است و در آن همه گونه وسايل آسايش يافت ميشود. اما چنانكه شايع است، هوايش ناسالم و گرمايش در تابستان توانفرسا است.
«تهران در ناحيهاي واقع است كه به نام ري معروف ميباشد. اين ناحيه بسيار پهناور و حاصلخيز بوده و در قلمرو حكومت داماد تيمور ميباشد.»
بايد دانست كه تهران در گذشته بخشي كوچك از «قصران» يا «كوهسران» بوده و «قصران» سابقاً به سرزميني اطلاق ميشده كه ميان ري باستان تا مرز مازندران امتداد داشته است.
«ناحية بزرگ و كوهستاني قصران كه در شمال جلگة ري قرار داشته، از نواحي ديگر ري باستان ممتاز بوده، و تهران يكي از آباديهاي قصران به شمار ميرفته است، لكن چون دهكدهاي كم اهميت بوده، نامش در كتب مسالك و ممالك درج نشده است، ولي دو آبادي دولاب و جي كه اكنون هر دو در محدودة تهران قرار دارند، اولي در شرق و دومي در غرب تهران واقع بودهاند.»
ژان گوره مينويسد: «شاه تهماسب صفوي كه به قصد عزيمت به خراسان از راه آذربايجان وارد تهران شده بود، هواي تهران را پسنديده بر آن شد تا آنجا را پايتخت خود قرار دهد و از اين رو فرمان داد دور شهر بارويي با صد و چهارده برج به شمارة سورههاي قرآن احداث كنند.»
پيرامون حصار تهماسبي شش هزار گام بود و در بنلاد هر برج از بروج حصار نيز سورهاي از قرآن دفن كرده بودند. از آنجا كه خاك خندق براي ديواركشي و برجسازي بسنده نبود و از سوي ديگر برخي از زمينها به ويژه اراضي شمال تهران را شن و سنگ تشكيل ميداد، به هنگام باروكشي پيرامون تهران، ناگزير از پنج نقطه خاكبرداري كردند. در اثر اين خاكبرداري چالها و گودهايي به وجود آمد كه هر يك منشأ پيدايش نام محله و جايي در اين شهر شد، مانند چال ميدان، چال حصار (كه مدتها تجمع زبالههاي تهران بود)، گود دروازة محمديه فيلخانه و گود زنبوركخانه.
باروي تهماسبي با شتاب ساخته شد. شاه تهماسب زمستان را در خراسان ماند و به هنگام بهار با ازبكها درگير شد و پس از شكست نيروهاي عبدالله خان ازبك، به تهران بازگشت. هنگامي كه شاه طهماسب وارد تهران شد،اواسط فصل تابستان و هوا بسيار گرم و خفهكننده بود. شدت گرما چنان شاه را آزرده ساخت كه موقعيت تهران را به دست فراموشي سپرد و از تصميم خود داير بر اقامت در آن عدول كرد. اما حصاري كه به فرمان وي ساخته شده بود، بر جا ماند و تهران به اهتمام او داراي برج و بارو و خاكريز و خندق و دروازه شد.
برداشت شماري از پژوهشگران اين است كه عدول و انصراف شاه تهماسب از تختگاه قرار دادن تهران و استقرار مركز حكومت در اصفهان، گسترش فيزيكي آن را به تعويق انداخته است.
از آنجا كه ري در مدخل ولايات مركزي قرار داشت و معبر و ملتقاي محورهاي نفوذي گيلان، مازندران، آذربايجان و خراسان و طبيعتاً به ويژه از نظر نظامي داراي اهميتي بسزا بود، كمي پس از ويراني كامل ري به دست مغولان، اهميت ياد شده به صورت تهران متجلي گرديد.
«امين احمد رازي» صاحب كتاب «هفت اقليم» تهران و به ويژه شميرانات سال 1001 هجري قمري را به سبب دارا بودن نهرهاي آب روان، درختهاي ميوة فراوان، و باغهاي باصفاي متعدد بهشتي آباد و فرحانگيز توصيف كرده است.
«حسين اصفهاني» مؤلف «زينتالمجالس» «ارتفاعات» يعني محصولات تهران و اطراف آنرا غله و ميوههاي نيكو از جمله انگورهاي لطيف دانسته و افزوده است كه «خورندگان ميوههاي آن از تب و لرز خلاصي ندارند... و در ولايت ري وبا بسيار شايع است.»
هنگامي كه نوبت پادشاهي به شاه عباس دوم رسيد ( 996 ـ 1038) و پاي غريبان به كشور ما باز شد، شماري از فرنگيان در لباس ايلچي يا در پوشش بازرگان و مبلغ مذهبي روانة اين ديار شدند و برخي از آنان از تهران نيز ديدار كردند.
«پيردولاواله» اهل رم كه در سال 1027 هجري قمري تهران را از نزديك ديده است، آن شهر را چنين توصيف ميكند:
«تهران شهري است وسيع كه از كاشان بزرگتر است ولي جمعيت آن زياد نيست و خانههاي بسيار هم ندارد، ولي در عوض داراي باغهاي فراخ و بسيار بزرگ است. در آنجا خيلي ميوهها از هر نوع به عمل ميآيد و ميوة آنجا به اندازهاي اعلا و خوب است كه به تمام اطراف ميرود. خان عادتاً در خود تهران منزل دارد و در تمام كوچهها جويهاي آب روان است. جويباران از معابر و كوچههاي پرپيچ و خم باغها گذشته و به درون باغها ميروند و همين امر در حقيقت ماية پرحاصلي تهران است.
«معابر و كوچهها پر است از درختان چنار و پارهاي از اين چنارها به اندازهاي تناور ميباشند كه دو يا سه نفر بايد دست بهم بدهند تا بتوان تنة چنار را در ميان گرفت. از چنار گذشته، در تهران چيزي كه شايان يادآوري باشد ـ حتي يك عمارت عاليه هم وجود ندارد.»
«توماس هربرت» انگليسي كه در سال 1039 هجري قمري براي تحصيل اجازة منابع تازة بازرگاني از سوي دولت انگليس به ايران آمده است، در وصف تهران چنين ميگويد:
«تهران در وسط يك دشت وسيع و گسترده و مسطح واقع گرديده و تقريباً سه هزار خانه دارد كه همه از خشت خام ساخته شدهاند.
و باز هم از «امين احمد رازي» بشنويم:
«تهران از روزگار شاه تهماسب صفوي به زينت بارو و اسواق مجلل گرديد و سمت بلده يافت. و به «سحب جداول» و انهار غرس اشجار سايهدار و باغهاي جنت آثار از ديگر بلاد و ديار مستثني شد. در شمال تهران كوهستاني است بستان جنان. هوا از عطر جنان و زمين از رنگ چون ديبا و حرير. در ايام سابق اين كوهستان را «شمع ايران» ميگفتند. در تهران اقسام ميوه يافت ميشود. گيلاس آن در نهايت خوبي و فراواني است. همچنين كوهستان ديگري تقريباً در دو فرسنگي تهران است به نام كن و سولقان كه آنجا نيز از بسياري آب روان و كثرت درختان و ميوههاي الوان مانند بستان جنان تواند بود.
قلعة سلطاني يعني ارگ زمان قاجاريه در ابتدا معروف به چهارباغ يا چنارستان عباسي بود و بناي آن را به شاه عباس اول نسبت ميدهند، و اين همان جايي است كه شاه سلطان حسين صفوي در آنجا از سفير دولت عثماني پذيرايي كرده است.
چهارباغ يا چنارستان عباسي در ايام تسلط افاغنه به عنوان ارگ ناميده شد ـ يعني قلعة كوچكي كه در درون قلعهاي بزرگ بنا كنند ـ و مدخل آن نيز دروازة دولت گفته شد.
مينويسند شاه عباس بزرگ هنگام عزيمت به خراسان پنجاه و يك روز در تهران توقف نمود. سبب توقف اين پادشاه گويا بيماري او بود و احتمالاً به بيماري تب و لرز يا وبا گرفتار شده كه بيماري عادي مردم تهران بوده لذا لعن و نفرين ميكند كسي را كه از خارج به تهران بيايد و شب را در آنجا بماند.
«صنيعالدوله» در «مرآت البلدان» چنين مينويسد:
«نخستين پادشاهي كه براي تهران و بلوكات آن تا فيروزه كوه بيگلربيگي تعيين كرد، شاه عباس بزرگ بود. بيگلربيگيها موظف بودند قسمت اعظم عايدات قلمرو خويش را صرف مخارج حكومتي خود كنند و از اين رو جز مبلغي مختصر به عنوان هديه و پيشكش براي شاه نميفرستادند. در عوض مكلف بودند كه عدهاي سپاهي مجهز تربيت نمايند.
در سال 1051 كه سال اول جلوس شاه عباس دوم است، اما مقليخان پادشاه ماورالنهر به قصد عزيمت به مكه وارد تهران شد و شاه عباس جمعي را به استقبال او به تهران فرستاد. و در سال 1069 شاه عباس دوم به تهران آمد و از راه فيرزوكوه به مازندران رفت.
«صنيعالدوله» مطلب را بدين سان دنبال ميكند:
«در سال 1135 وقتي محمود افغان بر پارهاي از شهرهاي ايران استيلا يافت، شاه سلطان حسين مدتي در تهران اقامت داشت و در همين شهر و در چنارستان عباسي بود كه سفير سلطان احمد سوم را كه براي مطالبة بعضي ولايات به ايران آمده بود، پذيرا شد.»
در همين اوان است كه نخستين كارگزاران انگليسي در هند مستقر شده، براي گشودن باب بازرگاني به دولت صفويه، به آزمايشهايي دست ميزنند. بايد دانست كه در هند مراكز بازرگاني اروپايي را «توماس رو» رهبري ميكرد. شاه عباس صفوي در اثر تلقينات برادران شرلي نسبت به داير كردن مناسبات سياسي با دول مسيحي معاصر خويش چندان بيميل نبود.
اين نكته را نيز بايد اضافه كنيم كه شاه عباس با توجه به ايستادگي موفقيتآميز خود در برابر قشون عثماني و توفيق در متوقف ساختن تحقق هدفهاي آن امپراتوري كه قصد داشت اروپاي مركزي را تحت سلطه و استيلاي خود درآورد. شخصاً نيز ميل داشت ضمن برقراري روابط سياسي با دولتهاي مسيحي، براي تقويت بنية ارتش خود در نبرد مداومي كه با دشمن در پيش داشت، جنگ افزارهاي نوين آن كشور را نيز به دست آورد. با توجه به نكات بالا، آنتوني شرلي مأموريت يافت كه به عنوان فرستاده و سفير پادشاه ايران به ممالك مزبور سفر كند و با سران آن كشورها وارد مذاكره شود.
به زعم پارهاي از نويسندگان، هدف عمدة شاه عباس از اعزام آنتوني شرلي به دربار شاهان اروپا آن بود كه وي يك بازار فروش آني براي ابريشم ايران دست و پا كند. به هر حال در اين ايام در اثر حمايت جدي شاه عباس، پاي اروپاييان به ايران باز شد و از هر كشوري گروهي به قصد انجام امور بازرگاني يا صنعتي و غير آنها، به ايران سفر كردند.
بازرگانان انگليسي مقيم سورات واقع در شمال بمبئي در نظر داشتند ميان هند و ايران روابط تجاري پاياپاي برقرار كنند. اما هنگامي كه در كار فروش پارچههاي ظريف انگليسي توفيقي به دست نياوردند و در معاملات آنها بدان سان كه پيشبيني كرده بودند پيشرفتي حاصل نگرديد، پيرامون امكانات ديگر به بررسي و مطالعه پرداختند. متعاقب اين موضوع يك هيأت انگليسي از كاخ شاه عباس كه در فرحآباد واقع بود ديدار كرد و در راه خود از اشراف به قزوين، چشمههاي آب گرم دماوند و تهران را نيز مورد مشاهده قرار داد.
به سال 1135 هجري قمري تهران در معرض تهاجم افغانان واقع شد و تقريباً به كلي مورد چپاول و ويراني قرار گرفت.
نادرشاه افشار پس از بازگشت از سفر جنگي خود به هند (1152 هجري قمري) در تهران انجمني متشكل از علماي مذاهب و فرق اسلامي تشكيل داد. و نيز در همين شهر بود كه وي فرزند خود رضا قلي ميرزا را از نعمت بينايي محروم ساخت.
هنگامي كه نادرشاه به قتل رسيد، برادرزادهاش عليقلي خان با نام عادلشاه و سپس عليشاه به قدرت رسيد، اما آقامحمد حسن خان قاجار به فرمان وي گردن ننهاد. در نبردي كه در استرآباد ميان اين دو تن درگرفت، عليشاه شكست خورد و آقا محمد حسن خان كه براي رسيدن به قدرت سخت در تلاش بود، به انديشة فتح تهران افتاد. در اين هنگام ابراهيم خان برادر عليشاه حكومت كل ولايات عراق يعني شهرهاي مركزي ايران را برعهده داشت. عليشاه از ابراهيم خان خواست تا هر چه زودتر راهي تهران شود و در آنجا به فرمانرواي افشار بپيوندد و به اتفاق وي محمد خسن خان را از ميان بردارد.
عليشاه نيز پس از شكست استرآباد عازم تهران شد، ولي نظر به اينكه در داخل حصار شهر سربازخانة وسيعي وجود نداشت، ناگزير اردوي خود را در حومة شهر مستقر كرد. ميرزا مهدي استرآبادي به عليشاه توصيه كرد كه حصار تهران را كه يادگار شاه تهماسب صفوي بود، بازسازي كند. به فرمان عليشاه، كارگزاران وي با شتاب تمام سرگرم مرمت باروي حصار شدند. ابراهيم خان كه به هشتاد هزار نفر سپاهي در ظاهر براي پيوستن به برادر رهسپار تهران بود، در نزديكي حصار به اردوي عليشاه حمله برد و پس از دستگيري وي، بنا به روش آن روز، چشمانش را ميل كشيد.
ابراهيم خان كه براي رسيدن به قدرت و حكومت آرام و قرار نداشت، پس از شكست از نيروهاي ائتلافي شاهرخ شاه و محمد حسن خان، عازم تهران شد. اما هنگامي كه به نزديكي تهران رسيد، دريافت كه امراي افشار در غياب وي بر پادگان تهران حمله برده و افراد آن را از پاي درآوردهاند، شاهرخ شاه و محمد حسن خان به دنبال ابراهيم خان وارد تهران شدند، و بالاخره در همين شهر بود كه برخي از امراي افشار كه از خمسه آمده بودند، به حضور شاهرخ شاه نوادةنادرشاه افشاربار يافتند. اما تهران كه در اثر استقرار نيروي گران شاهرخ شاه به يك اردوگاه بزرگ تبديل شده بود،از اين رهگذر فشار زيادي را تحمل ميكرد. بنابراين با صوابديد محمد حسن خان اين اردوي بزرگ در دامنة كوههاي كن مستقر گرديد و بخش عمدة سربازان چادرهاي خود را در آن اردوگاه برافراشتند.
«ژان گوره» از قول «يوحنا ايلتون» بازرگان انگليسي چنين مينويسد.
هنگامي كه نوبت فرمانروايي به خاندان زند رسيد و كريمخان بر اريكة قدرت نشست درصدد برآمد محمد حسن خان قاجار را كه در صفحات گيلان و مازندران و استرآباد صاحب اقتدار مطلق و در ميان تركمانان داراي نفوذ بود، از ميان بردارد. كريمخان كه به «وكيلالرعايا» شهرت يافته بود عازم تهران شد ولي از آنجا كه موفق نگرديد زنبوركها را ـ كه جنگافزار متداول آن روز بود ـ از راههاي تنگ كوهستاني مازندران بگذراند، در نبرد شديدي كه در ماه صفر سال 1165 هجري قمري ميان نيروهاي او و محمد حسن خان قاجار رخ داد به سختي شكست خورد و قواي وي تقريباً متلاشي گرديد.
كريمخان پس از اين شكست با شماري از سپاهيان خود وارد تهران شد. بروز قحطي و خشكسالي، گردآوري نيرو را آسان، ولي نگاهداري آن را دشوار ساخته بود. كشاورزان و برزگران كه به سبب قحط و غلا بيكار شده بودند، شخصاً داوطلب سربازي بودند، ولي با وجود فقدان مواد غذايي، سير كردن شكم آنان چندان آسان نبود. رودخانههايي كه دهستانها شهريار و ورامين را سيراب ميكرد، تقريباً به خشكي گراييده بود. از آن گذشته،كاريزها و قناتهاي تهران نيز كم آب يا خشك بود و بالاخره با وجود خشكسالي مزبور، گردآوري پول از تهرانيان نيز كاري دشوار مينمود.
تهران هنوز شهري خرد بود و حدودش از حصار تهماسبي تجاوز نميكرد، اما ارزش تجاري و تزانزيستي آن ناچيز نبود و با وجود محدوديت شهر، شماري از بازرگانان در آن سكونت داشتند و كريمخان براي به دست آوردن پول، از بازرگانان ياري خواست. ميگويند بازرگانان تنها از بيم پولهايي در اختيار كريمخان قرار دادند، در حالي كه اميدي به باز پس گرفتن دادههاي خود نداشتند.
در همين اوان «وكيلالرعايا» به فكر افتاد كه در «بلدة طهران» بناهايي بنياد نهد و بر پاية اين انديشه ساختمانهاي معروف به «ابنيه كريمخاني» را در چنارستاني عباسي يا ارگ بنا كرد. پس از آنكه آقا محمد خان يا «خواجه تاجدار» تهران را پايتختي برگزيد، در ابنيةكريمخاني سكونت اختيار كرد. هنگامي كه كريمخان زند در شهر اصفهان سرگرم كارهاي عمراني بود، محمد حسن خان قاجار دوباره تهران را به تصرف درآورد و سپس آهنگ اصفهان كرد.
محمد حسن خان در ميان سالهاي 1168 و 1172 هجري قمري چندين بار با كريمخان به نبرد پرداخت. درگير و دار اين جنگها كه گاهي اين حريف پيروز ميشد و زماني حريف ديگر فاتح بود، تهران نيز به تبع چيرگيها و شكستها دست به دست ميگشت.
از مطاوي تاريخ گيتيگشا چنين برميآيد كه در سال 1172 هجري قمري تهران در دست «وكيلالرعايا» بوده است. مؤلف تاريخ مزبور در شرح وقايع سال مورد اشاره چنين مينويسد:
«چون هواي بلدة طهران به حرارت و عفونت و سميات و بايي بيقدر بود و ملازمان موكب خديو آفاق اكثر پروردگان هواي ييلاق و معيشت ايشان در اين سرزمين (تهران) شاق بود، بلوكي است موسوم به شميران متصل به «بلدة طيبة طهران»، چون در دامن كوه واقع و چشمههاي آب خوشگوار از كوه به قراء و امصار آن جاري، و مراتعش به غايت بسياري و هوايش به سلامت اقرب، و توقف موكب ظفر كوكب در آن سرزمين (شميران) اولي وانسب بود، الوية كشورگشايي به جانب بلوك مزبور در حركت، و چون ايام تموز به انجام رسيد، به سواد طهران مراجعت نمود.
در «مرآتالبلدان ناصري» نيز چنين آمده است:
در تابستان 1172 به واسطة بدي هواي طهران، كريمخان به شميران رفت و حكم كرد كه در غيبت او عمارت سلطنتي و ديوانخانة بزرگ و باغ جنب ديوانخانه و يك دستگاه حرمخانه در طهران بنا كنند. و در اوايل زمستاني كه اين عمارت تمام شد، كريمخان از شميران به شهر مراجعت نمود.
نكتهاي كه در نوشتة تاريخ گيتيگشا مستتر است و مورخان ايراني به اقتضاي زمان نخواستهاند آن را به وضوح بيان كنند اين است كه چون تهران در معرض حملهها و تهاجمات پياپي محمد حسن خان قرار داشت و طبعاً براي نبردهاي كريمخان محل امن و مورد اطميناني به شمار نميآمد، كريمخان اردوگاه سربازان خويش را به دامنةالبرز انتقال داده بود تا از يورشهاي نابههنگام و غافلگيرانة محمد حسن خان در امان باشد، و ذكر دلايلي از قبيل گرما و عفونت هوا و شيوع وبا در تهران سرپوشي بود كه آنان بر اين تصميم نهاده بودند ـ گرچه «سميات وبايي و عفونت هوا» چيزي بود كه تهرانيان هميشه از آن رنج ميبردند.
ديري نپاييد كه محمد حسن خان به قتل رسيد و پسرش آقا محمد خان به اسارت سپاهيان كريمخان درآمد، و كريمخان دستور داد كه وي در ارگ زير نظر باشد. ميگويند پس از صدور اين دستور، آقا محمد خان سه روز از ارگ پا بيرون ننهاد. اما در روز چهارم به همراه دو نفر محافظ از آنجا خارج شد و پاي پياده به گردش در معابر شهر پرداخت و در همان حال به امامزاده زيد رسيد كه مجلس بحث و درسي در آن داير بود. هنگامي كه آقا محمد خان به ارگ بازگشت، به حضور كريمخان رسيد و تقاضا كرد به وي اجازه دهد كه روزها به امامزاده زيد برود و در مجلس درس شركت جويد.
در آن روز تهران از لحاظ علمي چندان جلوهاي نداشت و در ميان شهرهاي مركزي ايران تنها اصفهان بود كه پايگاه مهم و بزرگي براي علوم زمان به شمار ميرفت.
آقا محمد خان نزد شيخ علي تجريشي مدرس مدرسة زيد مشغول تحصيل شد و از آنجا كه ارگ را جاي مناسبي براي خويش نميدانست، با كسب اجازه از كريمخان، در محلة سنگلج خانة كوچكي براي سكونت خود و مراقبانش اجاره كرد ـ در آن روزها هزينة زندگي در تهران بسيار پايين بود.
از ديد آقا محمد خان، با آنكه تهران فصول منظمي نداشت، اما از چند لحاظ قابل توجه و اهميت بود: نزديكترين نقطه به استرآباد و مدخل ولايات مركزي ايران و ملتقاي راههاي نفوذي شهرهاي دوردست ايران بود و از آن گذشته آب و هوايش با طبيعت «خواجة تاجدار» سازگاري داشت. به همين سبب وي تصميم گرفت كه پس از رسيدن به قدرت و حكومت، آنجا را مركز فرمانروايي خويش قرار دهد.
پادشاهان دودمان صفويه بنا به مصالح سياسي، طوايف مختلف قاجار را در نقاط مختلف ايران جا داده بودند. پس از استيلاي افغانها و سقوط دولت صفويه، طايفهاي با عنوان «اشاقهباش» رياست فائقة طوايف قاجار را به دست آورد، و آقا محمد خان از طايفة «اشاقهباش» بود.
هنگامي كه كريمخان زند چشم از جهان فرو بست، برخي از رؤساي قاجار كه جسته گريخته با آقا محمد خان در تماس بودند، پيرامون وي گرد آمدند. در آن روزها تهران در زير حكومت عليمراد خان زند و در واقع قلعة مقدم قلمرو وي بود. آقا محمد خان براي اجراي نقشهها و رسيدن به هدفهاي خويش به پشتيباني مالي نياز داشت و از آنجا كه عملاً در تهران داراي نفوذ و قدرت بود، به فكر افتاد تا نياز خويش را از راه وصول ماليات تأمين كند. ولي به وسيلة جارچيان به آگاهي مردم شهر رسانيد كه حاضر است ظروف سيمين و مسين را به جاي ماليات بپذيرد. همچنين از كدخدايان خواست تا به روستاييان اطلاع دهند كه آنان نيز ميتوانند مالياتهاي متعلقه را به صورت ظرفهاي مسين تأديه كنند.
اقامت آقا محمد خان در تهران زياد نپاييد، زيرا وي ناگزير بود و براي بسيج نيرو به مازندران عزيمت كند. عليمرادخان در غياب خان قاجار، غفورخان را به حكومت تهران برگماشت.
به سال 1197 هجري قمري آقا محمدخان به عزم تسخير تهران و نابود ساختن غفورخان تهراني به سوي آن ديار رهسپار شد. شمار سپاهيان آقا محمد خان به سي و پنج هزار تن ميرسيد، ولي نيروي مزبور فاقد توپخانه بود. برعكس، غفورخان بيست و دو آتشبار توپ از نوع توپهاي مفرغي موسوم به «دوازده پوندي» در اختيار داشت. دور حصار تهماسبي راه توپ رويافت نميشد. از اين رو غفورخان به دستياري تهرانيان در مجاورتباروهاي شهر به احداث راههاي توپ رو دست زد. هنگامي كه نيروي آقا محمد خان به حصار شهر نزديك شد، غفورخان دستور آتش داد و اين امر مانع از آن شد كه آقا محمد خان و نيروهايش به دروازههاي شهر نزديك شوند، و از آنجا كه غفورخان باروت و گلولة كافي در اختيار نداشت، در مصرف گلوله و استفاده از تفنگ صرفهجويي و امساك ميكرد.
اكنون اردوي آقا محمد خان در سمت شميران استقرار يافته بود، و غفورخان تسليم نميشد. آقا محمد خان كه با وجود محاصرة تهران به جنگافزار و نيروي جنگي با دشمن برنميآمد، دست به دامن حيله و تدبير شد: وي به دستياري مقنيان كار كشته به حفر و ايجاد راههاي نفوذي پرداخت. سپاهيان غفورخان به سبب محاصرة تهران نميتوانستند از حصار بيرون بروند و به ييلاقهاي اطراف راه يابند. خريد و فروش خواربار نيز به كلي قطع شده بود. روستايياني كه براي فروش كلاهاي خود از شهريار و ورامين عازم تهران بودند، آنها را تنها به سربازان آقا محمد خان عرضه ميداشتند.
پايين بودن سطح بهداشت و عدم رعايت آن در اردوگاه نظامي موجب شد كه اندكاندك بيماري شبه وبا در ميان سپاهيان آقا محمد خان شيوع يابد. علت بروز اين پديده، خوردن ميوههاي ناشسته و نوشيدن آبهاي آلوده بود. پزشك اردوي آقا محمد خان معتقد بود كه خوردن اندكي ترياك، «سميات وبايي» را درمان خواهد كرد. اما در قشون خان قاجار ترياك يافت نميشد. در تهران به دست آوردن ترياك تا حدودي امكانپذير بود، ولي در عوض كمبود خوردنيها و گرسنگي و بيقراري و پريشاني ناشي از آن بيداد ميكرد.
غفور خان كه جز تسليم چارهاي نمييافت، بدين امر تن در داد و دروازههاي شهر را گشود. اكنون در تهران غذا زياد شده ولي در عوض شبه وبا شيوع يافته بود. وبا تا خزان آن سال (1197 ﻫ . ق) بر تهران مستولي بود. افراد سالم از بيم ابتلا به بيماري مزبور، تهران را ترك گفته با خانوادة خود به سويي راه سپردند. آقا محمد خان نيز اردوي خود را در چشمه علي دامغان مستقر ساخت.
هنگامي كه وبا فروكش كرد و مردم به خانه و كاشانة خويش بازگشتند، زمستان فرا رسيد، در حالي كه زغال و ساير مواد سوختني كمياب بود: در آن سال، به سبب محاصرة تهران، چوب و زغال مازندران به شهر تهران نرسيده بود.
به سال 1198 هجري قمري عليمراد خان زند با چهل هزار تن سوار به عزم هلاك كردن آقا محمد خان خود را به تهران رسانيد. اهالي تهران دروازههاي شهر را گشوده، وي را پذيرا شدند.
از آنجا كه برخوردهاي آقا محمد خان با رقباي سرسخت و نيرومند او از موضوع بحث ما خارج است، گفتگو دربارة جزئيات آن جايز ندانسته تنها به بيان اين مطلب ميپردازيم كه: وي در سال 1199 هجري قمري دوباره تهران را در محاصره گرفت. در اواخر ربيعالاول همان سال عليمرادخان درگذشت و جعفرخان زند كه بر جاي وي قرار گرفته بود، نجف خان زند را به حكومت تهران برگماشت. سرانجام آقا محمد خان تهران را به تصرف درآورد و برادرزادهاش خانباباخان جهانياني، براي خويش حسينقلي خان و مادر خود مهد عليا را از مازندران را به تهران فرا خواند.
درست در طي همين سالها كه صاحبان قدرت و نفوذ به جاي يكپارچگي و وحدت، براي رسيدن به مطلق العناني به جان يكديگر افتاده بودد و در راه نيل به حكومت و فرمانروايي جان و مال مردم را به باد فنا ميدادند و در اين راه حتي از كشتن، نابينا ساختن و مقطوع النسل كردن رقيبان و مخالفان نيز پروا نداشتند، بري بسط نفوذ استعماري انگليس در هندوستان، پايههاي شركت هند شرقي گذاشته ميشد. نادرشاه افشار پس از گشودن هندوستان قدرتهاي محلي و راجهها را مقهور و منكوب كرده و همين امر زمينه را براي ايجاد شركت هند شرقي مساعد ساخته بود. در چنين آشفته بازاري بود كه آقا محمد خان با يك دل و يك زبان ساختن رؤساي طوايف قاجار توانست قدرت مطلقه را به دست آورد. مديران شركت هند شرقي و وزراي دولت انگليس نيز كه ميخواستند منافع شركت و مصالح سياسي دولتشان را در هند و آسياي جنوب شرقي محفوظ و مرعي دارند، از سلطان قاجار در برابر مخالفانش حمايت ميكردند.منبع:تهران در آيينه زمان، مرتضي سيفي قمي تفرشي، انتشارات اقبال، 1388، ص 9 تا 25. این مطلب تاکنون 4321 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|