تخريب فرهنگ و معماري ايراني به بهانه تجدد | به موجب اسناد وزارت امور خارجه امريكا از مجموع 155 ميليون دلاري كه شركت نفت ايران و انگليس به عنوان « حق الامتياز نفت » به دولت ايران پرداخت كرد تنهاد 100 ميليون دلار آن به حساب شخصي رضاشاه واريز شد و اين يكي از دلايل تسليم فوري رضاشاه به انگليسيها در شهريور 1320 بود تا مبادا اين ثروت را از دست بدهد .
فاصلة زماني سالهاي 1921 تا 1941 در تاريخ ايران بيشتر به يک خلأ ميماند. برغم کتابهاي تاريخي متعددي که نوشته شده است، اطلاعات بسيار ناچيزي از اين دوره در دست است. قحطي اسناد و مدارک تاريخي را ميتوان از انتشار فقط يک جلد مدارک مربوط به رضا شاه در اين دوره، که در سال 1999 در تهران انتشار يافت، کاملاً دريافت. به چندين دليل روشن، مدارک مستندِ بسيار اندکي در ارتباط با اين دوره وجود دارد. نخست اينکه شدت سانسور در طول دوره مزبور، ثبت بيطرفانه و دقيق رويدادها را بسيار دشوار ميساخت. علاوه بر اين، در دوران حکومت پهلوي دوم (1941-1979)، بسياري از مدارک جرم رضا شاه از بين برده شد و مورخان از هرگونه تحقيق و موشکافي درباره رويدادهاي اين دوره برحذر شدند. دليل ديگري که تاريخ اين دوره را در هالهاي از ابهام فرو برده است، اتکاي تقريباً صرف محققان به اسناد ديپلماتيک انگلیس درباره ايران است. با توجه به اشغال نظامي ايران و كودتاي 1299 و افتادن کنترل امور ايران به دست انگليسيها؛ همدستي و نقش تعيين کننده انگليسيها در به قدرت رسيدن پهلوي اول و دوم؛ نبايد انتظار داشت که اسناد ديپلماتيک انگلیس تصوير دقيق و بيطرفانهاي از اوضاع آن زمان در اختيار ما بگذارد. بر اساس مدارک موجود وقايع هولناکي در سالهاي 1921 تا 1941 در ايران اتفاق افتاد. انگليسیها خيلي خوب ميدانند كه چون رضا شاه با کمک و حمايت آنها به قدرت رسيد و به مدت 20 سال بر سر کار ماند، مسئوليت نهايي جناياتي که در طول اين دوره رخ داد بر عهده آنهاست. به همين دليل، از همان ابتدا بنا را بر پنهانکاري گذاشتند. نمونههاي بارزي از دروغگويي و فريبکاري انگليسیها درباره نقششان در ايران را ميتوان در اسناد و گزارشهاي پارلمانيشان یافت.
يکي از منابع کاملاً بکر، فوقالعاده غني و کامل از اسناد تاريخي درجه اول درباره تاريخ ايران را مي توان اسناد و مدارک موجود در آرشيو وزارت امور خارجه آمريکا دانست. گزارشهاي مفصلي از وضعيت سياسي، اجتماعي، اقتصادي، و نظامي ايران در اين اسناد يافت ميشود، که با استفاده از آنها ميتوان به بازنويسي مفصل تاريخ ايران در سالهاي 1921 تا 1941 پرداخت. متعاقب حمله انگليس و اشغال نظامي ايران در سال 1918، توجه آمريکا به ايران بیشتر شد. کمي پس از اشغال نظامي ايران، سفارت آمريکا در تهران شروع به تهيه و ارسال گزارشهاي مفصلي درباره وضعيت سياسي، نظامي، و اقتصادي ايران کرد. گزارشهاي منظم نظامي و سه ماه يكبار هيأت نمايندگي آمريکا که از اکتبر 1918 تا آوريل 1921 به وزارت امور خارجه ارسال شد مجموعهاي بسيار ارزشمند از مدارک تاريخي را تشکيل ميدهد.
دولت آمريکا در طول دهه 1920 با انتصاب هيأتي از مستشاران مالي به رياست آرتور چستر ميلسپو و تلاش شرکتهاي نفتي آمريکا براي يافتن جاي پايي در امور نفتي ايران، سعي در حفظ منافع خود در ايران داشت. مکاتبات ميلسپو با وزارت امور خارجه و گزارشهايش به سفارت آمريکا در تهران که به طور مقتضي به واشنگتن ارسال ميشد، و بدين ترتيب در بايگاني وزارت امور خارجه آمريکا ثبت و ضبط شده است، منبعي غني از مدارک تاريخي بر جاي گذاشته است. نارضايتي عميق و خصومت آشکار دولت آمريکا با سياست پسرعموهاي انگليسيشان در ايران کاملاً از اين اسناد و مدارک ديپلماتيک پيداست. روشن است که ديپلماتهاي اعزامي آمريکا به ايران از سياستهاي انگليس در ايران مبني بر غارت نفت اين کشور و تحميل يک ديكتاتور نظامي ددمنش و بيسواد بر آن، منزجر بودند. علاوه بر اين، آنها از کوتاه شدن دست شرکتهاي آمريکايي از سفره نفت ايران توسط انگليسیها و سلطه آنها بر نيروي هوايي ارتش ايران بسيار خشمگين بودند، ولي تمايلي به رويارويي مستقيم با انگليسیها نداشتند. البته لازم نبود خيلي منتظر بمانند. در سال 1942، دولت روزولت از فرصتي که به سبب مشکلات عديده انگليس در طول جنگ جهاني دوم ايجاد شده بود، سود جست و به بيست و پنج سال سلطه انحصاري انگليس بر ايران خاتمه داد. عصر سلطه آمريکا شروع شده بود، و اين سلطه در طول جنگ سرد نيز ادامه يافت تا آنکه معلوم شد اتحاد شوروي در حال فروپاشي است. چنانکه اسناد وزارت امور خارجه آمريکا به روشني نشان ميدهد، دولت آمريکا حتي از همان سال 1921 نيز تنفر عميقي از پهلويها داشت. برخي نظراتي که وزيران مختار و کارداران آمريکا درباره رضاخان ابراز داشتهاند بسيار خارج از ادب ديپلماتيک است. علاوه بر اين، دولت آمريکا به هيچوجه دلباخته پسر و جانشين رضا شاه نيز نبود. حمایتها و کمکهای دولت آمريکا به رژيم پهلوي از سال 1942 تا 1978 صرفاً بر اساس ملاحظات استراتژيک و ژئوپوليتيک بود. با نزديک شدن روزهاي پاياني جنگ سرد، نفسهاي رژيم ايران نيز به شماره افتاد و رژيم حاکم بر ايران از هم فروپاشيد و ايران توانست استقلال خود را بازيابد.
يکي از نشانههاي علاقه مفرط آمريکا به حفظ منافع خود در ايران در سالهاي 1918 تا 1941، اعزام تعدادي از توانمندترين ديپلماتهاي آمريکايي به اين کشور بود، که از ميان آنها چارلز کامر هارت وزير مختار آمريکا در ايران از سال 1930 تا 1933، برجستهترينشان به حساب ميآمد. گزارشهاي فراوان، تیزبینانه، و غالباً عالي او درباره اوضاع و شرايط ايران و رضا شاه بسيار خواندني است.
گزارشهاي او درباره «حرص و طمع جنونآميز» رضا شاه، و مالاندوزي و ددمنشيهاي شخصياش نمونهاي عالي از گزارشنويسي ديپلماتيک به حساب ميآيد. گزارشهاي هارت درباره دستگيري و قتل دوستش عبدالحسين تيمورتاش، وزير دربار تواناي رضا شاه، از جمله نمونههاي کلاسيک گزارشنويسي است.
علاوه بر این، گزارشهاي او دربارة اعطاي امتيازات نفتي 1933 به انگليسیها، و نقش شخص رضاشاه در تحميل اين قرارداد به مذاکرهکنندگان ايراني که در قبول آن اکراه داشتند، يک سند تاريخي ارزشمند است. از جانشينان هارت نيز گزارشهاي مفصلي درباره آغاز مجدد حکومت وحشت در ايران پس از سال 1933؛ قتل در زندانها؛ اعدامهاي غيرقانوني؛ و فجيعتر از همه، کشتار ددمنشانه تظاهرکنندگان و زائران حرم امام رضا در روزهاي 12 تا 14 ژوئيه 1935 باقي مانده است.
با شروع جنگ جهاني دوم، آمريکا توجه بيشتري به ايران پيدا کرد. گزارشهايي که درباره اوضاع اقتصادي ايران در سالهاي 1940 تا 1941 در دست است حکايت از کشوري آسیبدیده دارد. ميدانيم که در سال 1941، پس از بيست سال چپاول و ددمنشي حکومت، مردم ايران با کمبود شديد مواد غذايي مواجه شدند. در سالهاي 1940 تا 1941 مردم تهران چندين بار بر سر مسئله نان شورش کردند. بنابراين، ميتوانيم با استفاده از اين اسناد، کذب افسانهها و تبليغاتي را که انگليسیها درباره رضا شاه و عصر طلايياش ساخته و تا به امروز تداوم بخشيدهاند، ثابت کنيم.
ميلسپو در کتاب 1946 خود تحت عنوان «آمريكائيان در ايران» گوشههايي از حکومت وحشت رضا شاه را شرح ميدهد. او مينويسد که رضا شاه «هزاران نفر را حبس کرده و صدها نفر را کشته بود، و بعضیها را با دستهای خودش به قتل رسانده بود.» در نتيجه اين حکومت وحشت، «بر دل مردم ترس افتاده بود. به هيچکس نميشد اعتماد کرد؛ و احدي جرأت اعتراض يا انتقاد نداشت. ... شواهد فراوان و متأسفانه مجابکنندهای نيز نشان ميداد که وحشتافکنيهاي شاه روان مردم محجوب و زودرنج ايران را آشفته کرده و تعادل روحيشان را بر هم زده بود. علاوه بر اين، او چنان روحيه خشونتآميزي از خود نشان میداد که تأثيرات شومي در دامن زدن به خُلق و خوي ناپايدار مردم، از هم گسيختگي کشور، و نابساماني و ضعف حکومت گذاشت.»
علاوه بر ددمنشيهاي رضاخان، در طول دوره حکومت او ايران دستخوش انحطاط، ويراني، و چپاول فرهنگي گستردهاي نيز شد. لطمات جبران ناپذيري به ميراث معماري ايران وارد شد. «سي. وَن اچ. انگرت» کاردار آمريکا، گزارش داده است که نزديک به 30 هزار بناي قديمي در تهران به دستور شخص رضا شاه تخريب و ساختمانهاي جديدي بجاي آنها ساخته شد. تخريب بيدليل و جنايتکارانه ميراث فرهنگي با نام تجدد و ترقي صورت ميگرفت. «انگرت» با اندوه فراوان قلع و قمع بیرحمانه درختان با شکوه و چند صد ساله را به بهانه ساخت بلوارهاي عريض به سبک اروپايي، گزارش کرده است.
اسناد وزارت امور خارجه آمريکا و گزارشهاي ميلسپو شرحي مستند از نحوه تاراج جواهرات سلطنتي ايران را به دست رضا شاه نيز ارائه ميدهد و درمييابيم که در سال 1937 مقداري از جواهرات سلطنتي که رضا شاه «علاقه خاصي» به آنها داشت، از جواهرات دیگر جدا گذاشته شدند. او در سال 1941 به هنگام ترک کشور آنها را نيز با خود برد. با توجه به حرص و طمع رضا شاه، غارت جواهرات سلطنتي چندان تعجبآور نبود. گزارشهاي وزارت امور خارجه آمريکا به طور مستند نشان ميدهد که مقادير زيادي از اشیاء عتیقه و آثار باستاني ايران بين سالهاي 1925 تا 1941 از کشور خارج شد. اين همان دورهاي است که موزههاي اروپا و آمريکا بيشترِ آثار باستاني متعلق به ايران را به دست آوردند. نه فقط ثروت نفتي ايران که ميراث فرهنگي آن به طرز سازمانيافتهاي غارت و يا ويران شد، و در اين ميان دانشگاههاي پنسيلوانيا و شيکاگو از مجرمان اصلي بودند.
اين مصيبت عظمي چگونه بر سر ايران نازل شد؟ خيلي ساده ميتوان بيسوادي رضا شاه (که ديپلماتهاي آمريکايي گاه بلندنظرانه آن را کمبودهاي فرهنگي ميناميدند)، و يا ددمنشي و حرص و طمع او را علت اصلي اين مصايب دانست (ميلسپو مينويسد که «ددمنشي و طمع بخشي از خُلق و خوي او بود»). ولي مسئوليت واقعي اين مصايب بر عهده انگليسیهاست. چنانکه هارت مينويسد، وقتي «فرزند بيسواد يک دهاتیِ به همان اندازه بيسواد» ديکتاتور نظامي بيرحم ايران ميشود، ديگر چه انتظاري ميتوان داشت؟ انگليسیها به منظور غارت نفت ايران، و هدايت «توسعه اقتصادي ايران در راستاي منافع خود» هيچ نگراني از بابت ويران شدن ايران و تمدنش نداشتند. آشکارا، تنها مسئلهاي که براي انگليسیها اهميت داشت ادامه دسترسي به نفت ارزان ايران بود.
ایران علاوه بر تحمل 20 سال وحشیگری رژیم پس از سال 1921، شاهد غارت ثروتهای خود به دست انگلیسیها و شریکشان، رضاخان، بود که غارت سازمانیافته نفت از آن جمله است. اسناد وزارت خزانهداری و وزارت امور خارجه آمریکا جزئیات فراوانی از این غارت بزرگ به دست میدهد. در یکی از همین گزارشهای مفصل، نحوه غارت نفت ایران بین سالهای 1911 تا 1951، و مبالغ هنگفتی که انگلیس با تخلفهایش از پرداخت آنها به ایران «دریغ» کرد، آمده است. نکته جالب توجه در این گزارش، وفور آمار و کلان بودن مبالغی است که در آن ذکر شده است.
طبق این اسناد و مدارک، در حالی که بخش عمدهای از ثروت نفتی ایران را انگلیسیها به سرقت میبردند، همان مقدار ناچیزی هم که باقی میماند، رضا شاه میدزدید.
متعاقب سقوط رضا شاه در سال 1941، محمد مصدق و شخصیتهای دیگر مدعی شدند که بیشتر درآمدهای نفتی ایران به بهانه خرید سلاح از حسابهای بانکی شخصی شاه در اروپا و آمریکا سردرآورده است.
از اولین اقداماتی که مجلس ایران پس از سرنگونی رضا شاه در سال 1941 انجام داد تصویب قانونی بود که به موجب آن درآمدهای نفتی از محل حقالامتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران تحت نظر وزارت مالیه قرار میگرفت و بخشی از بودجه معمول کشور محسوب میشد. به كمك گزارشهای بسیار دقیق نفتی و مالی دیپلماتهای آمریکایی مبلغ دقیق حقالامتیازي را که شرکت نفت انگلیس و ایران به ایران پرداخت میکرد، و اینکه نهایتاً چه بلایی بر سر این پول میآمد، میدانیم. بر اساس آمارهای موجود درباره نفت و گزارشهای مفصلی که دیپلماتهای آمریکایی و وابستگان نظامی این کشور به دست دادهاند (سابقه حضور وابستگان نظامی آمریکا در ایران به سال 1922 باز میگردد)، میتوان اعداد و ارقام دقیقی از خریدهای تسلیحاتی بین سالهای 1928 تا 1941 به دست آورد. در واقع فقط کسر بسیار کوچکی از درآمد نفتی که به خرید سلاح تخصیص یافته بود خرج این مهم شد. شواهد مستندی وجود دارد که نشان میدهد از 155 میلیون دلاری که بابت حقالامتیاز نفت پرداخت شد، حداقل 100 میلیون دلار آن را رضا شاه به جیب زد.
برای درک بزرگی این مبلغ در آن زمان همین قدر کافی است که بدانیم کل ظرفیت وامدهی بانک واردات- صادرات آمریکا در سال 1939 در حدود 100 میلیون دلار بوده است.
سفارت آمریکا از همان ابتدا به این مسئله مظنون بود که درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضاشاه سرازیر میشود. هارت، وزیر مختار آمریکا، در همان سال 1931 هم که خبر واریز سپرده «بیش از یک میلیون» پوندی به حساب شخصی رضاشاه در لندن را به وزارت امور خارجه ارسال می کرد، میدانست که چنین مبلغ هنگفتی فقط میتواند از محل درآمدهای نفتی آمده باشد.« لوییس جی. دریفوسِ» پسر، وزیر مختار آمریکا در تهران در طول سالهای 1940 تا 1944، نیز مشکوک بود که حداقل 100 میلیون دلار از درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضا شاه سرازیر شده است. دریفوس با تأسف اشاره میکند که کسی درباره سهام و اوراق قرضه شاه سابق در آمریکا و اروپا سخنی نگفته است. علاوه بر این، مقامات ایرانی چندان هم از حقایق بیاطلاع نبودند. چنانکه اشاره رفت، مجلس ایران بلافاصله پس از سقوط رضا شاه قانونی برای نظارت بر درآمدهای نفتی به تصویب رساند. در طول سالهای 1927 تا 1941، دولت ایران هیچ نظارت و یا دسترسیای به درآمدهای نفتی نداشت، و همه آن در دست شخص رضا شاه بود. همین امر رضا شاه را قادر ساخت تا بیشتر درآمدهای نفتی ایران را به حسابهای شخصیاش در اروپا و آمریکا منتقل سازد.
به لطف دخالت اداره آگاهی فدرال آمریکا، اف. بی. آی، در یکی از موارد، اسنادی بجای مانده است که حکایت از سردرآوردن درآمدهای نفتی ایران از بانکهای سوییس دارد. این پول به خرید سلاح از ایالات متحده اختصاص یافته بود. اسناد وزارتخانههای خزانهداری و امور خارجه آمریکا نشان میدهد که شاه مبالغ هنگفتی از این پول را مخفیانه به بانکهای سوییس سپرده بود. غارت درآمدهای نفتی ایران با اطلاع و همدستی کامل دولت انگلیس صورت میگرفت؛ چرا که بیشتر این پول در بانکهای لندن نگهداری میشد. نکته اینجاست که وقتی انگلیس خودش مشغول غارت گسترده نفت ایران بود، نمیتوانست انتظار خویشتنداری از شریکش را داشته باشد. علاوه بر این، حالا بهتر میفهیم که چرا رضا شاه در سال 1941 به آن سرعت تسلیم انگلیسیها شد و با یک کشتی انگلیسی از ایران رفت: برای حفظ ثروت 20 تا 30 میلیون پوندی خود در لندن.
سرکوب همه آزادیها، تعلیق عملی قانون اساسی، ارعاب ملت، رفتار وحشیانه با عشایر (که یک چهارم جمعیت کشور را تشکیل میدادند)، تبدیل مجلس به یک نوکر بله قربان گو، و غارت کشور. هم اینک میتوانیم دریابیم که چرا ایران به رغم تاریخ و فرهنگ و منابع عظیمش توسعه نیافت: به دلیل غارت، ددمنشی و بیقانونی حاکم بر مملکت در سالهای 1921 تا 1941 که ایران هرگز نتوانست پس از آن کمر راست کند. میلسپو برخی عواقب درازمدت سوءحاکمیت رضا شاه را چنين نقل كرده است:
از هر جهت که برنامه را ارزیابی کنیم، بدیهی مییابیم که ریشههای سختترین شکست رضا شاه در وسایلی است که برای تحقق اهدافش به کار گرفت: یعنی استبداد، فساد مالی، و ارعاب... از حیث نهادها، ایران هم دین را داشت و هم سلطنت را، و انقلاب مشروطه نیز یک نهاد سوم، یعنی مجلس، یا نگهبان قانون اساسی، را نیز به آن دو اضافه کرد. استبداد نه فقط این هر سه را از حیث جایگاهشان در نظر مردم تضعیف کرد، بلکه روند تکاملیای را که ممکن بود احساسات و احترام عمومی را نسبت به قانون اساسی تحکیم کند به حال تعلیق درآورد و بیاعتبار کرد... استبداد هم رهبران را نابود کرد و هم ظرفیت رهبری را. گویی رضا خان به توصیهای عمل میکرد که به مستبد یونانی کرده بودند، یعنی اینکه به زمین گندم برود و سر همه خوشههایی را که از دیگران بلندتر است، بزند. هیچ شخصیت قابل و شجاع جدیدی، به استثنای یک یا دو نفر، بر این صحنه قدم نگذاشتند. ایران هم اینک برای رهبری سیاسیاش از همان بازماندههای بیست سال پیش استفاده میکند، که البته همان موقع هم مایه چندانی نداشتند. هیچ کشوری به اندازه ایران به ورشکستگی سیاسی نزدیک نیست.
تا سال 1926 همه ارکان ضروری پیشرفت- سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی- در ایران جمع بود. اگر به سبب شروع غارتهای گسترده رضاخان و ارتشش نبود، شاید اعتماد عمومی به دولت، که لازمه وحدت ملی است، به تدریج در اذهان مردم ایجاد میشد. روشن است که اگر رضا خود را فقط وقف انجام وظیفه حفظ نظم میکرد، و چنانچه هيأت مستشاران مالی آمریکایی با حضور بیوقفه خود از خزانه حفاظت میکرد و کشور را در مسیر توسعه هدایت مینمود، شاید ایران تدریجاً به شرایط لازم برای خودگردانی و ثبات دایمی دست مییافت. ولی در آن سال، رضاخان، که از ارتش برای کنترل انتخابات مجلس استفاده کرده بود، خود را شاه نامید، و مملکت یک بار دیگر خود را تحت یک حکومت مطلقه یافت؛ آن هم بدون حتی نشانهای از اعتراض از سوی به اصطلاح نیکمردانی که بزدلی و بلاتکلیفیشان موجب از دست رفتن فرصتی طلایی برای دستیابی به آزادی پایدار شد.منبع:رضاشاه و بريتانيا ، دكتر محمد قلي مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، برگرفته از مقدمه كتاب این مطلب تاکنون 3715 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|