ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 82   شهريور ماه 1391
 

 
 

 
 
   شماره 82   شهريور ماه 1391


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
بدا به حال روس!


شاهان و سلاطين قاجاري بيش از آنكه رفتارشان متاثر از واقعيتهاي موجود و شرايط عيني جامعه باشد تحت تاثير تمجيدهاي متملقانه و لاف زني هاي اطرافيانشان بوده است . چه اينكه از اين گونه چاپلوسان در ميان درباريان آنان به وفور وجود داشته است . تعاريف اينگونه عناصر رياكار بيش از عوامل ديگر در شكل دادن به باور شاهان قاجار سهم داشته است . در نتيجه آنان گاهي حتي در اوج ضعف و انحطاط خويش ، خود را در عرش قدرت مي‌پنداشتند . داستان زير كه از قول عبدالله مستوفي نويسنده و از سياسيون دو عصر قاجار و پهلوي روايت شده مويد همين حقيقت است . عبدالله مستوفي در كتاب تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ، در خاطره اي با عنوان « قربان! شمشير مكش كه عالم خراب خواهد شد » چنين مي‌نويسد :
... در جنگ دوم روس و ايران وقتي قشون روس به تبريز وارد شد و مصمم بود به سمت ميانه حركت كند، دولت ايران خود را در مقابل كار تمام شده اي ديد و ناچار شد شرايط صلحي كه دولت روس املا مي كرد بپذيرد. فتحعلي شاه براي اعلان ختم جنگ و تصميم دولت در انعقاد پيمان آشتي، سلاحي خبر كرد. قبلا به جمعي از خاصان دستوراتي راجع به اينكه در مقابل هر جمله از فرمايشات شاه چه جواب هايي بايد بدهند داده شد و همگي نقش خود را روان كرده بودند.
شاه بر تخت جلوس كرد و دولتيان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب كرد و فرمود: اگر ما امر دهيم كه ايلات جنوب با ايلات شمال همراهي كنند و يكمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار اين قوم بي ايمان برآورند چه پيش خواهد آمد؟ مخاطب سلام كه در اين كمدي نقش خود را خوب حفظ كرده بود تعظيم سجده مانندي كرد و گفت:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» شاه مجددا پرسيد:«اگر فرمان قضا جريان شرف صدور يابد كه قشون خراسان با قشون آذربايجان يكي شود و تواما بر اين گروه بي دين حمله كنند چطور؟» جواب عرض كرد:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعليحضرت پرسش را تكرار كردند و فرمودند:«اگر توپچي هاي خمسه را هم به كمك توپچي هاي مراغه بفرستيم و امر دهيم كه با توپ هاي خود تمام دار و ديار اين كفار را با خاك يكسان كنند چه خواهد شد؟» باز جواب: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تكرار شد و خلاصه چندين فقره از اين قماش اگرهاي ديگر كه تماما به جواب يكنواخت بدا به حال روس مكرر تاييد مي شد رد و بدل شد.
شاه تا اين وقت روي تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متكاي مرواريد دوز داده بود. در اين موقع درياي غضب ملوكانه به جوش آمد و روي دوكنده زانو بلند شد شمشير خود را كه به كمر بسته بود به قدر يك وجبي از غلاف بيرون كشيد و اين دو شعر را كه البته زاده افكار خودش بود به طور حماسه با صداي بلند خواند:
- كشم شمشير مينايي كه شير از بيشه بگريزد
- زنم بر فرق پسكوويچ كه دود از پطر برخيزد
مخاطب سلام با دو نفر كه در يمين و يسارش رو به روي او ايستاده بودند خود را به پايه عرش سايه تخت قبله عالم رساندند و به خاك افتادند و گفتند:«قربان مكش، مكش كه عالم زير و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه اي سكوت گفت:«حالا كه اينطور صلاح مي دانيد ما هم دستور مي دهيم با اين قوم بي دين كار به مسالمت ختم كنند.»

منبع:شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه از آقامحمدخان تا آخر ناصرالدین شاه ، نشر زوار ، خرداد 1389 ، عبدالله مستوفي صص 33و۳۴

این مطلب تاکنون 3758 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir