اولین سخنرانی آیت الله خامنهای | در پايان دوره دبستان، آينده سيدعلي (آیت الله خامنهای) و راه پيش رو، همانا ورود به دنياي طلبگي، كسوت روحانيت، و آموزش در حوزههاي علميه بود. «چه زماني به فكر آينده افتادم؟ هيچ يادم نيست، اما اين كه در آينده زندگي خودم بنا بود چه شغلي را انتخاب كنم، از اول براي خود من و براي خانواده من معلوم بود. همه ميدانستند كه من بناست طلبه و روحاني شوم. اين چيزي بود كه پدرم ميخواست و مادرم به شدت دوست ميداشت. خود من هم علاقهمند بودم.»
وي از پايان دوره دبستان تدريس ميكرد؛ انموذج و صمديه ميخواند، شرح امثله و صرف مير درس ميداد. شاگردان او دو روضهخوان مشهدي بودند. رفته بودند پيش حاجسيدجواد خامنهاي (پدر آیت الله خامنهای) و خواسته بودند شرح امثله و صرف مير به آنان درس دهد. پدر هم آنان را حواله داده بود به پسر 13 سالهاش، سيدعلي. «گفته بود لازم نيست مرا معطل كنيد براي اين كار؛ فلاني هم كافي است.»
تا مدتها به اين دو مرد روضهخوان درس ميداد. محل تدريس او مسجد شاه بود. تفاوت سن و جثه به اندازهاي بود كه سيدعلي را در هالهاي از خجالت نگه دارد، اما او كارش را ادامه داد.
نخستين منبر
آشنايي با اين دو روضهخوان بزرگسال، زمينه منبر رفتن سيدعلي را فراهم كرد. يكي از اينان كاظم طالبيان نام داشت كه هر هفته روزهاي چهارشنبه پيش از ظهر در خانهاش روضه زنانه برپا ميكرد. در مشهد رسم است وقتي روضهخواني صاحب مجلس باشد، بقيه مداحان در خانه او حاضر ميشوند و روضهخواني ميكنند. به اين، روضه نافله ميگويند؛ چون پولي در كار نيست و مداحان با همان جيبي كه آمدهاند، مجلس را ترك ميكنند. طالبيان به سيدعلي نوجوان پيشنهاد كرد در مجلس او سخنراني كند. «گفتم: من منبر بلد نيستم. گفت: چه عيبي دارد؟ گفتم: از پدرم ميپرسم. پدرم گفت: خيلي خوب است. مرا تشويق كرد كه حتماً برو. گفتم: بلد نيستم. گفت: از روي كتاب به تو ياد ميدهم... كتاب را ببر و از روي آن بخوان؛ يواش يواش راه ميافتي.»
پدر کتاب «جلاءالعيون» مجلسي را از كتابخانه بيرون كشيد و بخشي كه مربوط به زندگي امام محمد باقر(ع) ميشود، پيش روي او گشود و گفت كه بخواند. خواند تا اگر اشتباهي ميكند، پدر تصحيح نمايد. پس از آن کتاب «مجمعالفروع»(1) را به دست گرفت و چند مسئله را به پسر ياد داد. سيدعلي كه تا آن زمان فقط كتاب درسي جابهجا كرده بود، اين بار دو كتاب بزرگ تاريخي و فقهي را زير بغل گرفت و راهي خانه طالبيان شد. صاحب مجلس كه ديد آخوند نوجوان با دو كتاب قطور پا به خانهاش گذاشته، مطمئن شد كه اين هفته منبري خواهد داشت. «به شدت خجالت ميكشيدم... [بعد از چند روضه] نوبت من شد... گفت: آقاي خامنهاي بفرماييد... ميترسيدم. نميدانستم چه ميشود. رفتم توي اتاق زنها.»
منبري با سه پله در اتاق جا خوش كرده بود. روي پله اول نشست و سرش را پايين انداخت. زنها به نوجواني خيره شده بودند كه داشت «مجمعالفروع» را باز ميكرد. مسئلهاي در باب اعمال مستحبي خواند.
كتاب را بست. «جلاءالعيون» را باز كرد و دو صفحهاي كه پدر از زندگي حضرت محمد باقر(ع) نشان كرده بود، خواند. منبر سيدعلي نسبت به روضههايي كه مداحان حاضر ميخوانند طولاني شد. از اتاق كه آمد بيرون يكي از روضهخوانها، شيخ صابري، كه شوخطبع هم بود با لهجه غليظ خراساني گفت كه ميخواستي تا آخر كتاب بخواني! بر خجالتهاي عليآقا افزوده شد. هنگام خروج از خانه، طالبيان «يك اسكناس پنج ريالي نو به من داد به عنوان پول منبر. با اين كه به روضهخوانها پول نميدادند، اما به من داد. گفتم: نميخواهم.»
بسيار اصرار كرد. سيدعلي با آن اسكناس به خانه بازگشت. تا آن زمان كسي چنين پولي به او نداده بود. عليآقا خبر [اين پاكت] را به پدر رساند. اوقات حاجسيدجواد تلخ شد و تشر زد كه بيخود گرفتي؛ ديگر از اين كارها نكن. اين نخستين منبر زندگي سيدعلي خامنهاي با همه تلاطمات آن بود.
پی نوشت:
1 - مجمعالفروع، رسالهاي است به زبان فارسي، نوشته علي آشتياني كه مطابق فتاوي آيتالله سيدحسين بروجردي تأليف شده است. منبع:هدایت الله بهبودی، شرح اسم، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تابستان 1392، ص 53 تا 55 این مطلب تاکنون 2713 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|