اصلاحاتی که نسخه آن را آمریکاییها پیچیدند! |
سیاستی که «جان.اف.کندی» در مورد ایران در پیش گرفته بود، پیگیری همان برنامه عمومیاش بود. اصلاحات از بالا، و پشتیبانی کامل از آن از طریق کاربرد نیروی نظامی فراگیر رژیمهای جهان سوم. گرچه در زمینه سیاست ایران حرفی زده نمیشد، ولی کاربرد مستقیم سیاست «اتحاد برای پیشرفت» که برای آمریکای لاتین برنامه ریزی شده بود، برقرار بود و اگر با شورشی از جانب مردم مواجه میشد، باز همان روش نظامی، سیاسی، جاسوسی و سایر امکانات، نظیر آنچه در ونزوئلا اتفاق افتاد، در نظر گرفته میشد.
کمتر از یک ماه پس از آنکه کندی برنامه «اتحاد برای پیشرفت» را اعلام کرد، در مورد استواری پایگاه سیاسی پهلوی در ایران احساس نگرانی کرد. علت هم آن بود که «والتر لیپمن» او را در جریان گفت و گویی قرار داد که با «نیکیتاخروشچف» نخست وزیر شوروی در ویلای او در سواحل دریای سیاه انجام داده بود. در این گفت و گو خروشچف ایران را نمونه کشوری دانسته بودکه با وجود ضعیف بودن حزب کمونیست در آن، به خاطر فقر توده مردم، و فساد در حکومت شاه، به سوی انقلاب پیش میرفت.
لیپمن نه تنها بر ماهیت خطر تاکید گذاشت بلکه سیاست کندی را مورد تایید قرار داد.
کندی به پا خاست و ایران را به عنوان همان کشوری که آمریکا میتواند در آن برنامه های اصلاحات خود را به اجرا درآورد انتخاب نمود.
چون ایران در آغاز دهه 1960 صحنه اغتشاشات سیاسی قابل توجهی شده بود، زمینه آمادهای برای اجرای برنامه اصلاحات کندی فراهم شد. کندی برای اجرای برنامه خود بی نهایت بر رئیس دیوان عالی کشور «ویلیام داگلاس» و برادر خود «رابرت» که دادستان کشور بود جهت مشورت و دستیابی به اطلاعات در مورد ایران تکیه داشت. داگلاس در رابطه با ایران با سابقه بود. او بارها به ایران سفر کرده و در بین مردم روستا و ایلات زندگی کرده بود. او بالا و پایین اجتماع ایران را دیده بود و به روش حکومت شاه نیز خوشبین نبود. رابرت کندی تحت تاثیر عقاید دانشجویان ایرانی در آمریکا برانگیخته شده بود و نمونهای نادر از مقامات سطح بالای آمریکایی بود که وقت خود را صرف گوش داده به مواضع آنها میکرد. در یک مورد سفیر ایران در واشنگتن از «دین راسک» وزیر امور خارجه خواست تا 20 نفر از دانشجویان را به اتهام کمونیست بودن، از آمریکا اخراج نماید. راسک با کندی دادستان کشور و کندی نیز با داگلاس تماس گرفت و درخواست کرد که موضوع توسط اف.بی.آی بررسی شود. این بررسی به تبرئه دانشجویان از اتهام کمونیست بودن انجامید.
در اولین ماههای 1961 افراد بانفوذی چه در خارج و چه در داخل دولت آمریکا یکصدا امکان پیدایش مشکلات در ایران را پیش بینی نمودند. تحلیلگر سیاسی امور ایران در وزارت امور خارجه «جان باولینگ» دو تحلیل متفکرانه 9 صفحهای در باره سیاست ایران نوشت. در اولی که در ماه فوریه تهیه شده بود، باولینگ به دقت تمام نیروهای به هم پیوسته مخالفین را تحلیل کرده بود و نامحبوبی رژیم شاه را که در میان طبقه متوسط رو به فزونی بود، تشخیص داده بود. باولینگ پس از بحث در باره تغییر روش سیاست غرب و پشتیبانی از یک کودتای ناسیونالیستی مصدقی با پایگاه مردمی بیشتر، این نظریه را به خاطر مشکلات و پیامدهای زیر منتفی دانسته بود :
1 – برهم خوردن پیمان سنتو
2 – اخراج ماموران نظامی آمریکا از ایران
3 – کوشش برای به دست آوردن پول بیشتر از کنسرسیوم
4 – وارد آمدن ضربه به اعتبار جهانی ایالات متحده آمریکا
5 – افزایش نفوذ کمونیستها در حکومت آینده ایران
6 – از دست رفتن رای دوستان ایران در سازمان ملل
7 – بیطرفی به عنوان سیاستی مثبت
8 – قبول کمک از سوی شوروی
در نتیجه گیری کلی باولینگ چنین گفته بود: «این ضررهای احتمالی در کوتاه مدت را باید در یک کفه ترازو و منافع دراز مدتی که در یک حکومت با پایههای مردمی به دست میآید، در کفه دیگر ترازو قرار داد. ظاهراً آنچه از دست میرود به نظر نمیرسد ارزش منافعی را که به دست خواهد آمد، داشته باشد. برای آنکه انتخاب با درک بهتر و دقیقتر انجام میپذیرد، میتوان آن را از دید ملاحظات جهانی امنیت ملی مورد بررسی قرار داد.»
در بررسی دوم او که در تاریخ20 مارس همان سال تهیه شده بود، 14 پیشنهاد ویژه دیده میشد که اجرای مو به موی آن شاه را قادر میساخت تا بر ضد مبارزات طبقه متوسط شهری اقدامی جدی به عمل آورد. این لیست مهم به گونهای الگوی برنامههای اصلاحی شاه قرار گرفت. بنابراین ارزش نام بردن دارد. شاه میباید:
1 – تمام نارضاییهای موجود را از خود دور کرده متوجه وزیران خود سازد.
2 – خانواده خود را، یا بیشتر آنها را به اروپا بفرستد و از خود دور سازد.
3 – از مسافرتهای رسمی به کشورهای خارجی اجتناب کرده، از تشویق افراد دیگر کشورها برای دیدار از ایران پرهیز کند.
4 – از نیروهای نظامی خود کاسته و آنها را کوچک ولی نیرومند سازد؛ به حدی که برای امنیت داخلی در رفع اغتشاشات کافی باشد.
5 – بیشتر مشاوران آمریکایی را از کارهای دولتی برکنار کرده تنها به گروههایی که در زمینه بهداشت، آموزش و بهبود بخشیدن به سطح زندگانی گمارده شدهاند اجازه کار بدهد.
6 – به گونه ای که همگان آگاه شوند، طبقه حاکمه سنتی را به خاطر نداشتن احساس مسئولیت اجتماعی تقبیح کند.
7 – از شهرتی که به طرفداری از غرب پیدا کرده است، به نحوی که صدمه زیادی به دنیای آزاد نزند، خود را مبرا سازد.
8 – به کاهش سطح زندگی شخصی، تشریفات و تجملات، تظاهر نماید.
9 – تقسیم اراضی شخصی را لااقل تا حدی که مثال و رهنمود اعتراضگونهای برای مالکین بزرگ شود، و با تبلیغ گسترده و سر و صدای زیاد انجام گیرد، آغاز کند.
10 – نسبت به کنسرسیوم نفت، رفتاری تهدیدآمیز در پیش گیردو تا میتواند از امتیازی که برایش حاصل میشود، بهرهبرداری کند؛ به طوری که چنین به نظر آید که کنسرسیوم با بی میلی در برابر قدرت و نیروی تصمیم او سر فرود آورده است.
11 – به گونهای که در دید عموم قرار گیرد، دیوانسالاران رده بالا را به خاطر فساد، مورد اتهام قرار دهد، خواه اتهام ثابت شود و خواه نشود.
12 – از میان طرفداران مصدق، دو نفر میانه رو و مورد احترام برای وزارت اقتصاد و ریاست سازمان برنامه برگزیند. این افراد باید بتوانند بدون آنکه تغییری در روند سیاسی داده شود، از عهده مسئولیتهای محوله برآیند.
13 – جزئیات کارهایی که در بنیاد پهلوی انجام میگیرد، رسماً علنی شود و چند تن از طرفداران میانه رو مصدق به عنوان ناظران بر امور آن انتخاب شوند.
14 – برای تماس دائمی با طبقه متوسط سعی کند خصوصیات خود را به کار گیرد.
این 14 اصل باولینگ بخش مهمی از اصلاحات شاه در 20 سال بعدی را تشکیل داد. باولینگ اعتراف کرده که: «ماهیت بیشتر بندهای این برنامه، عوامفریبانه است و از نظر غربیها قبول و هضم آنها بسیار دشوار است، ولی شاه از پس اجرای آنها برخواهد آمد، چون او هوش و زیرکی انجام آن را دارد.»
در همین احوال در سطوح دیگر دولت آمریکا، متخصصین امور ایران از خطر آگاهی میدادند. در دوم آوریل 1961 (13 فروردین 1340) درست یک هفته پیش از ملاقات خروشچف با «والتر لیپمن»، پروفسور«کویلریانگ» از دانشگاه پرینستون با «روستو» (w.w.Rostow) در کاخ سفید تماس گرفت و او را از احساس ناراحتی خود در باره پیشامدهای آینده آگاه نمود. کمی بعد، بلافاصله پس از دیدار پژوهشی از ایران، یانگ در 19 آوریل دوباره در نامهای به او نوشت: «وضع کلی در ایران اگر با خطر همراه نباشد، به یقین نگران کننده است.» و در ادامه نامه توضیح داد:
«به نظر بیشتر افراد آگاه و کاردان ایرانی، این رژیم مرتجع و فاسد و آلت دست غربیها بخصوص ایالات متحده و انگلستان شمرده میشود. این حقیقت که کمکهای نظامی و اقتصادی آمریکا به مصرف داربست زدن به اسکلت بنای رژیم رسیده، برای مردم دلیلی کافی بر این اصل شده که آمریکا طرفدار رژیم پهلوی بوده و از آن حمایت میکند. نظر به اینکه رژیم شاه هرگونه مخالفت واقعی را حتی وقتی از جنبههای محافظهکارانه برخوردار بوده، با خشونت کامل نابود ساخته است، اخیراً تعداد فزایندهای از ایرانیان را به فکر انداخته تنها راه یک تغییر اساسی در ایران، کمونیسم میباشد. اکثریت ایرانیان به علل تاریخی ضد روس هستند و از لحاظ عقاید، بیشتر متمایل به غرب بوده و غالبشان طرفدار آمریکا هستند. ولی تا آنجا که به استقلال و آزادی ایران مربوط میشود، آمریکا از سرمایه پر ارزش همیاری و حسن نیت گذشته خود، در ایران، بیش از اندوخته، برداشت کرده است.»
یانگ در نامه خود به روستو سیاستهایی را توصیه کرد که به طرزی عجیب با پیشنهادهای باولینگ شباهت داشت. به نظر او شاه باید:
1 – تشریفات و شکوه و جلال خود و دربارش را کاهش دهد.
2 – به نحوی چشمگیر در صدد جلب حسن نیت طبقه متوسط و توده وابسته به آن باشد.
3 – افرادی را که در خاندان سلطنت کانونی برای فساد شدهاند، زیر نظر گرفته یا تبعید کند.
4 – درهای بنیاد پهلوی را برای بازدید عموم بگشاید تا مردم در جریان دفاتر و حساب و کتاب آن قرار گیرند.
5 – از مصدقیهای مورد اعتماد عدهای را برای سمتهای مهم مانند وزارت اقتصاد و ریاست سازمان برنامه در نظر بگیرد.
6 – از دور شدنهای خود از کشور و دیدارهای رسمی از سایر کشورها بکاهد.
7 – در نیروهای نظامی و دستگاه دادگستری، خدمات عمومی، برنامه ریزی، حق تملک و اجاره زمین، مالیات، آموزش و سیاست خارجی اقدام به اصلاح اساسی نماید.
این تجزیه و تحلیل و نظریات سیاسی در آن زمان (ماه مه 1961)
که در تمام شهرهای ایران آشفتگی و بلوا حاکم بود، معنی ویژهای به خود گرفت. در تهران بیش از 50 هزار آموزگار و دبیر به عنوان اعتراض به پایین بودن حقوق و بدی شرایط کار دست به راهپیمایی زدند. دو گروه از واحدهای معمولی پیاده ارتشی و برای نخستین بار نیروهای ویژه چترباز، برای فرونشادن تظاهرات، به نیروهای پلیس یاری دادند. زمانی که این نیروها موجب کشته شدن یک نفر و زخمی شدن دو نفر از تظاهرکنندگان شدند، این خطر احساس شد که کنترل اوضاع از دست خارج شود. شاه با برکنار کردن شریف امامی از نخست وزیری و انتصاب علی امینی به تشویق آمریکا، واکنش نشان داد. عدم ثبات در وضع ایران، نگرانی عمیقی نزد سیاستپردازان آمریکایی به وجود آورد به طوری که در ماه ژوئن گروهی از متنفذان مجلس سنای آمریکا با انتقادهایی که نسبت به ایران میشد همآواز شدند.
با وجود آنکه شاه در کنگره آمریکا دوستان فراوانی داشت، گروهی از سناتورهای حزب دموکرات لیاقت شاه را در اداره امور کشور زیر سئوال بردند. کسانی که بیش از همه انتقادهای صریح میکردند افرادی بودند که نقش کلیدی مهمی در کمیته روابط خارجی سنا داشتند. از جمله هیوبرت هامفری، فرانک چرچ و ویلیام فولبرایت که رئیس آن کمیته بود. کمیته در 15 ژوئن 1961 (25 خرداد 1340) تشکیل جلسه داد تا در باره اوضاع ایران به بحث و تبادل نظر بپردازد. پس از آنکه سناتور فولبرایت تذکر داد که خروشچف به او گفته است دورنمای یک انقلاب در ایران به خوبی هویدا است، سناتور چرچ در پاسخ گفت : «من میخواهم بگویم که نگران گفتههای بجای خروشچف هستم. به نظر من اگر بتوانیم شاه ایران را نجات دهیم معجزه کردهایم. اطلاعاتی که از تاریخ دارم به من میگویم که دوران او و حکومت او در این دنیا به سر رسیده و هنگامی که او با صدایی مهیب سرنگون شود، پایان ما نیز فرا رسیده است.» ارزیابی و عقیده سناتور چرچ آن بود که ایالات متحده به جای برقرار کردن تاسیسات عظیم نظامی در ایران بهتر است آموزشگاهها، هنرستانها و تاسیسات حرفهای در ایران بنا کند. سناتور هامفری در اشاره به شاه و همفکران او گفته بود: «آنها دیگر مردهاند و خودشان نمیدانند. برای من فرق نمیکند که انقلاب چگونه باشد. وقتی سرانجام، کسی بر این آقایان فائق آمد، آنها دیگر از دور خارجند. تنها مسئله مطرح، زمان است.»
سناتور هامفری در گفتاری دقیق از موضع قدرت، وضع رژیم پهلوی را در ایران چنین توصیف کرده است:
«...کشور ما باید برای کشوری که سرانش نمیخواهند با پولی که به آنها داده میشود، کارهای لازم و اساسی انجام دهند، حد و حدودی مقرر کند. این افراد باید پیش از آنکه دیر شود از آنجا بیرون روند. برای من همانقدر که نشستمان دور این میز واقعیت دارد، آمدن خروشچف یا کس دیگری نظیر او نیز واقعی است. این، تکرار واقعه کوباست که ما به آن توجه نداشتیم. آن زمان حتی یک نفر از دولتی ها به این کمیته نیامد تا در باره بیسوادان کوبایی، بیماران کوبایی، بینوایان کوبایی و یا کارگران کوبایی با ما بحث و گفت و گو کند. تنها چیزی که از کوبا به گوش ما میرسید، هتل هیلتون و زمینهای بزرگ گلف و امثال آن بود. حالا کاسترو را داریم او خواهد ماند زیاد هم خواهد ماند. این درست چیزی است که از ایران نصیب ما خواهد شد. تمام آن کمکهای نظامی، یک ذره هم به نجات شاه کمک نخواهد کرد....»
شاه شخصاً از حکومت کندی نگران بود. او در خفا به انتخاب شدن نیکسون کمک کرده بود. حال از فشار و انتقادهای دموکراتها نگران بود. او به ویژه از کاربرد واژه انقلاب که کندی در مبارزات انتخاباتی خود دائماً به کار میگرفت ناراحت شده بود. شاه نسبت به این واژه حساسیت فوقالعادهای داشت و گله میکرد که نیت کندی از بکار بردن آن، متوجه ایران است. در اوایل مارس 1961 (اسفند 1339) یک ماه پیش از آنکه خروشچف به والتر لیپمن در مورد امکان انقلاب در ایران اخطار دهد، شاه در مصاحبهای با نشریه «اخبار آمریکا و گزارشهای جهان» در باره تهدید علیه رژیم خود از سوی کمونیستها آگاهی داده بود: «نگران آن هستم که دولت آمریکا، اهمیت این موضوع را دست کم بگیرد.» او این مصاحبه را با اخطاری روشن کننده به پایان برده بود: «امیدوارم که آمریکا فراموش نکند دوستانش چه کسانی هستند» نهایتاً اخطار شاه در مورد خطر کمونیسم، تنها فایدهاش آن شد که مورد استفاده دولت کندی که تمام برنامههای اصلاحیش بر همین خطر تاکید داشت، قرار گیرد.
شک نیست که شاه از این همه اهمیتی که آمریکاییها برای بیثباتی در ایران قائل میشدند بسیار ناخشنود بود. در سال 1969(1348) پس از آنکه شاه در واشنگتن از موقعیت استوارتر و تصویر بهتری برخوردار شده بود، به یکی از مصاحبه کنندگان گفته بود: «دوران بد ما با شما سالهای 62 – 1961(41 – 1340) بوده است ولی حتی پیش از آن نیز دورانهایی بوده که آزادیخواهان بزرگ آمریکا با این تصور که روش دموکراسی آنها راهی بی نظیر و ممتاز است، سعی داشتهاند تا با اصرار آن را به خورد دیگران بدهند.» بعدها نیز شاه گفته بود: «من پیام کندیها را کم و بیش به عنوان ضربهای از سوی آمریکا به خودم تلقی میکنم.»
مخالفت شاه با آمریکا در این دوران از ناراحتی باطنی او از فشاری که آمریکا برای اجرای اصلاحات بزرگ اعمال میکرد، عمیقتر بود. او نسبت به کندی نفرتی شخصی داشت. میگویند که وی از ترور کندی ناخشنود نشده بود. او به جذابیت شخصی کندی، و محبوبیت او نزد ایرانیان حسادت میکرد و از اینکه کندی با وجود دو سال و نیم کوچکتر بودن از او برای اداره پادشاهیش به وی رهنمودهای سیاسی میداد، سخت ناراضی بود. کندی نیز به طور متقابل شاه را یک ستمکار حقیر و فاسد میدانست و هیچگونه تاثیری از او نپذیرفته بود. این طور که حالا به نظر میرسد، عدم اعتماد کندی نسبت به شاه به پایهای رسیده بود که در صدد بود او را وادار به استعفا نماید وتا زمان رسیدن پسرش به سن قانونی، یک نایب السلطنه اداره امور کشور را به دست گیرد. منبع:جیمزبیل، شیر و عقاب، نشر فاخته، تهران 1371، ص 185 تا 193 این مطلب تاکنون 2823 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|