محبوبه صديقي انگلستان از هيچ كوششي براي حفظ و حمايت از هندوستان به عنوان ستون اصلي امپراتوري استعماري خود، فروگذار نميكرد. از آن جمله نه تنها كمربندي از كشورهاي قرنطينه در اطراف هندوستان ايجاد كرده بود بلكه راههاي سوقالجيشي مهمي را هم كه به اين سرزمين ختم ميشد، تحت كنترل خويش درآورده بود. تسلط و كنترل راههاي زميني و دريايي منتهي به هندوستان ميشد، فقط به معني حفظ امنيت مرزهاي هندوستان نبود، بلكه از نظر اقتصادي نيز منافع عظيمي را براي امپراتوري استعماري انگلستان با خود به ارمغان ميآورد. به علاوه وجود موادي مانند نفت نه تنها منبع درآمدي عظيم براي اين كشور تشكيل ميداد بلكه دستيابي به نفت اين منطقه، حفاظت از راههاي سوقالجيشي را نيز تسهيل ميكرد. زيرا نيروي دريايي انگلستان بدون دغدغه خاطر ميتوانست از نفت ارزان و فراوان خليج فارس استفاده كند.
اين پژوهش به بررسي سياست انگلستان در ايران به هنگام جنگ جهاني دوم ميپردازد.
محورهاي اصلي در اين پژوهش عبارت است از:
1. چگونگي روابط با انگلستان و برنامههاي تبليغاتي آن در ايران.
2. ارزيابي نفوذ و تسلط انگلستان با تكيه بر اهميت اقتصادي ايران در جنگ جهاني دوم.
3. نقش انگلستان در ايجاد قحطي و بحران غذايي.
4. بياعتمادي و انزجار مردم نسبت به سياست انگلستان و تأثير آن در ملي كردن صنعت نفت.
اهميت جغرافيايي ايران در خاورميانه هنگام جنگ جهاني دوم
ايران سر پلي بين آسياي مركزي و هندوستان بود و كمربند دفاعي مهمي را در مرزهاي هندوستان از بلوچستان (جنوب غربي) تا خليج فارس، به عنوان بخشي از اقيانوس هند، تشكيل ميداد. خليج فارس از نظر بينالمللي به هيچوجه اهميت كمتري از كانال سوئز نداشت و مركزي براي تجارت و سياست بود. از نظر مقامات انگليسي، خليج فارس ميبايست كاملاً تحت كنترل آن كشور قرار ميگرفت تا علاوه بر تأمين ساير امتيازات، انگلستان بتواند حاكميت خود را نيز بر حوزههاي نفتي اين منطقه نيز تحميل كند و به علت همين اهميت خارقالعاده، انگلستان مصمم بود تا هرگونه كوشش ديگر دولتها براي افزايش نفوذ و يا ايجاد پايگاههاي دريايي در خليج فارس، مقابله كند.
در قالب اتخاذ چنين سياستي، انگلستان توانست نفوذ خود را بر تمامي منطقه خليج فارس گسترش دهد به گونهاي كه با شروع جنگ جهاني دوم از شطالعرب تا جنوب تنگه هرمز در حوزه آبهاي تحت حاكميت نماينده سياسي انگلستان قرار داشت كه براي سراسر خليج فارس تعيين شده بود.
مجمعالجزاير بحرين خود به عنوان پايگاهي براي كنترل منطقه نفوذ انگلستان در عراق و مهمتر از همه براي كنترل چاههاي نفت شركت ايران و انگليس در جنوب ايران اهميت بسزايي داشت. اين مجمعالجزاير نه تنها پايگاه مهمي براي نيروي دريايي انگلستان بلكه ايستگاه سوختگيري هواپيماهاي انگليسي به مقصد هندوستان و آسياي دور نيز بود.
سياست جديد تبليغاتي انگلستان
در خاورميانه و به خصوص در ايران و در افغانستان كه مستقيماً در معرض خطر روسيه شوروي قرار داشت، سياست جديد تبليغاتي انگلستان ميبايست قدرت و خواست مردم را براي ايستادگي در مقابل افزايش نفوذ روسيه بالا ميبرد. در اينجا نيز كوششهاي تبليغاتي ضد روسيه ميبايست ضمن تأكيد بر خطر تجاوزكارانه اين كشور در منطقه خاورميانه از خارقالعاده جلوه دادن اين خطر بپرهيزد چرا كه ايجاد رعب و وحشت از حمله احتمالي روسيه ميتوانست منجر به هرج و مرج و تسليم شود. از اين رو انگليسيها بايد در تبليغات خود ضمن تبيين به خطر افتادن منافعشان در اين منطقه از سوي شوروي واكنش قاطعي نيز از خود نشان ميدادند تا به حيثيت و نفوذ شوروي در كشورهاي خاورميانه هرچه بيشتر صدمه وارد آورند.
نافرجامي برنامههاي تبليغاتي انگلستان در ايران
انگلستان به عنوان قدرتي استعماري كه براي حفظ مستعمرات خود در شبه قاره هند و خاورميانه، اجازه ايجاد كردن كشوري كاملاً مستقل و پيشرفته را در اين منطقه به هيچكس نميداد و از آنجا كه ايراني قوي از نظر سياسي و اقتصادي و با رژيمي مردمي ميتوانست به مركز جنگهاي آزاديبخش بر ضد تسلط انگلستان در شبه قاره هند و خاورميانه درآيد؛ انگلستان همه قدرت خويش را به كار ميگرفت تا هرگونه تلاش در جهت پيشرفتهاي صنعتي و اقتصادي در ايران را خنثي كند. اين روش و خطمشي انگلستان يكي از علل بروز خشم و نفرت گروههاي مترقي در ايران بر ضد آن كشور به حساب ميآمد به علاوه چپاول ثروت نفت ايران عامل ديگري بود براي برانگيختن احساسات ضدانگليسي مردم ايران. از آنجايي كه تبليغات ضدانگليسي شوروي و آلمان بر دامنه نفرت مردم ايران ميافزود و منافع استعماري انگلستان را در ايران به شدت به خطر ميانداخت، بنا به پيشنهاد يكي از مقامات بلندپايه وزارت امور خارجه انگلستان، بايد عدهاي جاسوس انگليسي به ايران گسيل شود تا با نفوذ در پستهاي مهم اقتصادي و سياسي منافع انگلستان را حفظ نمايند. از آنجا كه به تعداد كافي جاسوس انگليسي در ايران مشغول به كار بودند و در موقعيتي قرار داشتند كه ميتوانستند منافع انگلستان را در مقابل اقدامات گروههاي مترقي حفظ كنند؛ اما قادر نبودند احساسات مردم را به طرفداري از انگلستان برانگيزانند. مشكل انگلستان در ايران طبق نظر مقامات مسئول دولت مزبور بايد به طريقي ديگر و نه فقط به وسيله گروهي از جاسوسان حل ميشد.
پس، انگلستان تمام كوشش خود را صرف آن كرد تا در اين موقعيت نفوذ خويش را دست كم در ميان گروه حاكم بر ايران حفظ كند. بدين منظور جاسوسان انگليسي چنين وانمود ميكردند كه آلمان و شوروي از گروههاي مبارز و مخفي حمايت ميكنند كه در پي براندازي رژيم حاكم بر ايران هستند. گسترش چنين شايعاتي بنا به اعتقاد سياستمداران انگليسي سبب ميشد كه رژيم ايران براي حفظ بقاي خود بيش از پيش به سوي انگلستان كشانده شود. براي انگلستان اكنون بيشتر از هر وقت ديگري مهم بود كه قدرت در تهران در دست رژيم طرفدار انگلستان باشد. چنانچه رژيمي ضدانگليسي با حمايت قدرت سوم بر ايران حاكم ميشد انگلستان در موقعيت بسيار سختي قرار ميگرفت و همه كشورهاي خاورميانه منتظر عكسالعمل انگلستان بر ضد اين رژيم ميماندند و انگلستان ممكن بود ارتش خود را براي حمايت از رژيم موردنظر خود در تهران وارد عمل كند و به اين ترتيب عملاً خود را در مقابل خواست مردم ايران قرار دهد.
براي انگلستان مهم نبود كه چه كسي دولت را در ايران كنترل ميكند، به شرطي كه اين دولت منافع نفتي انگلستان را به خطر نيندازد. در گزارشي محرمانه وزارت امور خارجه انگلستان به تاريخ 22 مه 1940 (1 خرداد 1319) به امضاي متصدي بخش خاورميانه وزارت امور خارجه انگلستان آمده است:
من هيچ دليلي نميبينم كه تصرف شمال ايران توسط روسيه شوروي به شرطي كه در عوض ما آبادان و چاههاي نفت را متصرف شويم غيرقابل قبول باشد. در مقايسه بين آلمان و روسيه شوروي، مادام كه منافع ما در خطر نيفتاده باشد، براي ما كاملاً بيتفاوت است كه كداميك از اين دو قدرت دولت ايران را كنترل كند.
روابط انگلستان با ايران
الف) ايران و مسائل دفاعي آن
با وجود زمينههاي تاريخي در مورد تهديد تماميت ارضي ايران توسط شوروي و بزرگ جلوه دادن خطر بيش از حد اين كشور توسط دستگاههاي تبليغاتي انگلستان، دولت ايران براي آمادگي و مقابله با چنين خطري، اقدامات وسيعي را در زمينه تقويت بنية نظامي كشور آغاز كرد. در ژانويه 1940 (دي 1318) وزير جنگ ايران در مذاكره غيررسمي با وابسته غيرنظامي انگلستان در تهران دو پيشنهاد ذيل را مطرح كرد:
1) فروش هواپيماهاي نظامي براي دفاع از ايران.
2) فرارسيدن زمان مذاكره جدي براي بحث در مورد هماهنگ كردن نقشههاي نظامي انگلستان و ايران بر ضد شوروي.
در حقيقت هدف رضاشاه انعقاد قرارداد محرمانه با دولت انگلستان بود كه در آن تضمين كافي براي حمايت از ايران داده شده باشد. محرمانه بودن اين قرارداد تضميني، از توسعه بيشتر بحران در روابط ايران و شوروي جلوگيري كرده باعث تحريك اين كشور نميشد.
در مورد تحويل هواپيماهاي جنگي به ايران، يادداشت وزارت امور خارجه تأكيد ميكند كه با استناد به گزارش وزارت توليد هواپيما، برآوردن تقاضاي ايران به سختي امكانپذير است. بنا به نظر آنها چنانچه دولت انگلستان تصميم به دفاع از ايران بگيرد و بخواهد هواپيماهاي خود را در اين راه به كار اندازد بهتر است اين هواپيماها تحت اختيار و كنترل نيروي هوايي انگلستان باشد، تا در دست نيروي هوايي ايران. دولت انگلستان اعتبار پنج ميليون پوندي به دولت ايران اعطاء كرده بود كه البته به هيچوجه حاضر به فروش اسلحه از محل اين اعتبار به دولت ايران نبود. در مورد پيشنهاد دوم به وضوح و صراحت از دولت انگلستان براي دفاع از ايران درخواست شده بود. در هر موقعيتي كه ايران در دفاع از مرزهايش اقدام كند، سياست دفاعي انگلستان جلوگيري از پيشروي دشمن به بغداد و خوزستان (محل چاههاي نفت ايران) خواهد بود تا اين مناطق را براي خود حفظ كند. طبق نقشه پيشبيني شده در مذاكره انگلستان ميبايست اقدامات خود را در اين مورد با نظر و موافقت دولت ايران و در غير اين صورت بدون در نظر گرفتن موافقت و يا مخالفت دولت مزبور به مرحله اجرا درآورد.
در مورد استفاده از نيروي هوايي در يادداشت وزارت امور خارجه انگلستان آمده بود كه در صورت حمله شوروي به ايران ممكن است هواپيماهاي نيروي هوايي انگلستان در پايگاههايي در شمال ايران مستقر شده در صورت لزوم بدون دخالت و نظارت مقامات ايراني از اين پايگاهها براي بمباران مناطق نفتي باكو استفاده شود. چنين ترتيباتي اين حسن را داشت كه انگلستان ميتوانست در صورت لزوم و به خصوص هرگاه اين پايگاهها در خطر تسخير توسط ارتش شوروي قرارگيرد بلافاصله هواپيماهاي خود را به پايگاههاي ديگري مثلاً در عراق منتقل كند.
وزارت امور خارجه انگلستان در 15 فوريه 1940 (26 بهمن 1318) توصيه كرد كه در پاسخ به پيشنهادهاي وزير جنگ ايران، بايد از رنجاندن رژيم ايران خودداري كرد تا بدين وسيله بهانهاي به دست شاه براي گشودن باب مذاكره در جهت بهبود روابط با شوروي ندهد. اين يادداشت سپس توصيه ميكند كه روابط انگلستان با ايران بايد چنان باشد كه از هرگونه پيشرفت اقتصادي و تقويت ارتش ايران جلوگيري به عمل آورده، اجازه ندهد كه رژيم ايران سياستي مستقل در مقابل انگلستان اتخاذ كند و بدين ترتيب منافع انگلستان را به خطر اندازد. اما در ضمن چون وزارت امور خارجه انگلستان بر اين نظر بود كه هرگاه بمباران مناطق نفتي روسيه شوروي در باكو لازم شود اين عمل فقط با استفاده از نيروي هوايي انگلستان مستقر در پايگاههاي تركيه و ايران ممكن است. همچنين نبايد بيشتر از آنچه كه مورد نياز است به ايران اسلحه بفروشد. روابط و همكاري با ايران با هر قدم كه پيش برود مشكلات بيشتري را پيش خواهد آورد. همكاري با ايران درجهت تقويت نظامي يا پيشرفت اقتصادي اين كشور، ميتواند بعداً، با كاهش خطر شوروي، اثري منفي بر روابط ايران و انگلستان بگذارد. در يادداشت وزارت امور خارجه انگلستان نتيجهگيري ميشود كه: «به علل فوقالذكر نبايستي ما در اين زمان الزاماً تصميم نهايي خود را اتخاذ كنيم، ما بايستي با ادامه روش «دفعالوقت» از متعهد كردن خود سر باز زنيم، تا زماني كه جريانات سياسي جهان چنان تغييرشكل دهند كه ديگر ما محتاج به آن نباشيم كه در سياست فعلي خود نسبت به ايران تغييري بدهيم.»
هدف اصلي انگلستان در ايران عبارت بود از حفظ منافع خويش و به خصوص حفظ مناطق نفتي در مقابل هرگونه تهديد احتمالي از خارج، اما حفظ اين منافع، چنانچه در يادداشت وزارت امور خارجه و گزارش ستاد ارتش انگلستان نيز آمده بود، ميبايست بدون تقويت بنياد نظامي و اقتصادي ايران انجام گيرد. از آنجا كه انگلستان نيروي نظامي كافي براي فراهم آوردن منافع در اين منطقه نداشت، دولت انگلستان راه سومي را برگزيد و آن توافق با شوروي از طريق مذاكره مستقيم بود. انگلستان اكنون در نظر داشت كه تصرف استانهاي شمالي كشور را توسط شوروي، كه در قرارداد سري 1907م (1286ش) به عنوان منطقه نفوذ شوروي شناخته شده بود با اين شرايط مورد موافقت قرار دهد:
1) انگلستان مناطق نفتي ايران را به تصرف كامل خود درآورد؛
2) شوروي متعهد شود كه بعد از اشغال استانهاي شمالي سعي در ادامه پيشروي به سمت جنوب ايران نكند.
نه تنها جواب منفي انگلستان به تقاضاهاي كمك دولت ايران، بلكه روش انگلستان در ساير مسائل مربوط به روابط دو كشور، نشان ميداد كه اين كشور همواره منافع ايران را بدون كوچكترين احساس مسئوليتي قرباني منافع خود خواهد كرد. پس از آنكه در ژوئن 1941 (تير 1320) شوروي و انگلستان بر ضد قدرتهاي محور متحد شدند، خيلي زود بر سر موضوع اشغال ايران نيز به توافق نهايي رسيدند.
اهميت سوقالجيشي ايران
اهميت سوقالجيشي اشغال نظامي ايران عبارت بود از:
الف) نياز به ايجاد خطوط ارتباطي مستقيم و مطمئن براي حمل كمكهاي نظامي انگليس و امريكا به شوروي
وجود راهآهن سراسري و راه شوسه كه خليج فارس را به مرزهاي شوروي پيوند ميزد، امكان فرستادن كالا را به طور مطمئن و بدون خطر نابودي توسط نيروهاي دشمن، به شوروي ممكن ميساخت.
ب) حراست از مناطق نفتي در جنوب ايران
در صورتي كه نفت ايران از تسلط دولت انگلستان خارج ميشد، آغاز رويه عملياتي نظامي بر ضد دول محور در خاورميانه براي ارتش انگلستان تقريباً غيرممكن ميگرديد، زيرا تمامي نيروي دريايي انگلستان در اقيانوس هند و خليج فارس و تمامي كشتيهاي تجارتي انگلستان در قسمت جنوبي كانال سوئز به طور كامل متكي به نفت ايران بودند.
دفاع از موقعيت انگلستان
در سلسله كشورهايي كه بين جزاير انگلستان تا سنگاپور قرار داشتند و امپراتوري مستعمراتي عظيم انگلستان را به هم پيوند ميدادند، ايران اهميتي خاص داشت. زيرا هم صاحب نفت بود و هم موقعيتي مناسب براي انجام دادن عمليات و فعاليتهاي دشمن ارائه ميداد.
اهميت اقتصادي ايران در جنگ جهاني دوم
كنترلي كه بر خطوط مختلف و پراكنده راهآهن موجود در ايران، بعد از جنگ جهاني اول حاكم بود، نمونهاي از سياستهاي استعماري، رقابتها و همكاريهاي روسيه و انگلستان در اين كشور است كه به هر صورت ناقض منافع ايران بود.
در سال 1921م (1300ش) حدود 320 كيلومتر راهآهن در ايران وجود داشت، كه 160 كيلومتر آن تحت كنترل دولت شوروي و حدود 150 كيلومتر آن نيز تحت كنترل دولت انگلستان قرار داشت.
بعد از چند سال توقف، كارهاي ساختماني راهآهن سراسري ايران هم زمان و هم سو با سياست «سازشكارانة» انگلستان در قبال هيتلر، از سر گرفته شد. تصميم به ادامه مجدد اجراي طرح راهآهن در ايران در وهله نخست احتمالاً به منظور ايجاد تسهيلات در كار استخراج و حمل و نقل منابع زيرزميني ايران اتخاذ شده بود، زيرا بدون وسيله حمل و نقل ارزان و مطمئن چه بسا استخراج معادن ايران و صدور منابع آن نميتوانست به مرحله اجرا درآيد.
به علاوه وجود راهآهن سراسري ايران از نظر نظامي نيز حائز اهميت بسزايي بود و با توجه به اهداف ضدكمونيستي دولتهاي سرمايهداري، به خصوص انگلستان و آلمان، اين خطوط سراسري ميتوانست در لحظه مناسب براي حمله به خاك شوروي مورد استفاده قرار گيرد. بخش اصلي راهآهن سراسري ايران كه در سال 1938م/1317ش افتتاح شد، بنادر خليج فارس را به مرزهاي شمالي ايران در درياي مازندران متصل ميكرد. هزينه احداث راهآهن، كه آن را در حدود دويست ميليون دلار تخمين زدهاند، توسط ملت ايران و از طريق تحميل مالياتهاي سنگين تأمين گرديد. با وجود اين راهآهن سراسري پس از مدتي كوتاه، وسيلهاي شد در دست دولتهاي استعمارگر بينالمللي براي استثمار همين ملت!
بيشك مطالبه غرامت، آن هم پس از چهار سال، استفاده رايگان از راهآهن سراسري ايران و تجهيزاتي كه در اثر شدت استعمال فرسوده شده بود، اقدام چپاولگرانه ديگري بود براي استثمار ملت ايران توسط سه دولت امريكا، انگلستان و شوروي. با وجود اين در پايان جنگ، دولتهاي انگليس و امريكا با موفقيت از يك سو، مبلغي معادل پانزده ميليون دلار غرامت واگذاري تجهيزات مربوط به راهآهن را از ايران دريافت داشتند، و از سوي ديگر نه تنها اين تجهيزات، بلكه قسمت اعظم وسايل موجود متعلق به راهآهن سراسري ايران را نيز از ايران خارج كردند تا بدين ترتيب بتوانند ظرفيت راهآهن ايران را به پنجاه هزار تن در ماه برسانند و اقدام مؤثري در راه جلوگيري از پيشرفت ايران به عمل آورند.
راههاي شوسه
راههاي شوسه ايران نيز، همچون راه آهن سراسري، اهميت بسزايي براي حمل و نقل كمكهاي آمريكا و انگلستان داشت. اين مقدار عظيم كالا بر روي جادههاي ايران مشكل ترافيك را به جايي رسانيد كه دولتهاي متجاوز امريكا، انگلستان و شوروي مجبور شدند با امضاي توافقنامهاي، برنامهاي براي استفاده از راههاي شوسه تنظيم كنند.
مطابق ماده 3، بند ب، قرارداد 29 ژانويه 1942 (9 بهمن 1320) (متن كامل قرارداد در بخش الصاقي) متفقين تمامي وسايل حمل و نقل خصوصي، دولتي و نظامي ايران را به تصرف خود درآورده بودند. آنها تمامي كاميونهاي موجود، تانكرهاي نفتكش، اتوبوسهاي مسافربري و حتي اتوبوسهاي خطوط شهري را نيز متصرف شدند. تنها تعداد كاميونهاي غيرارتشي متصرفي متفقين به سه هزار دستگاه ميرسيد. اين تصرف وسايل نقليه در ايران توسط متفقين اثر فاجعهانگيزي بر اقتصاد كشور بر جاي گذاشت. سيستم حمل و نقل كالا و مواد مصرفي و غذا در سطح كشور به كلي از هم پاشيد و گراني و قحطي را گسترش داد. آثار مخرب از هم گسيختگي خطوط ارتباطي و فرسودگي وسايل نقليه در ايران حتي تا سالها بعد از خاتمه جنگ نيز ادامه يافت و ضايعات مالي و جاني غيرقابل تخميني را باعث شد.
دفاع از پايگاههاي دريايي و خطوط ارتباطي انگلستان در خليج فارس
خدماترساني به كشتيهاي حمل و نقل، و نيروي دريايي انگلستان مستقر در آبهاي خليج فارس و اقيانوس هند، هم در بنادر ايران انجام ميگرفت. امكانات تأسيسات بندري ايران نيز همچون تأسيسات راهآهن و راه شوسه تا سرحد نابودي به خدمت ماشين جنگي متفقين درآمد و چون در پايان جنگ دولتهاي امريكا و انگلستان بسياري از تجهيزات بندري را پياده نموده و از كشور خارج كردند از بنادر مزبور جز تأسيسات اسقاط و فرسوده چيزي نماند كه در بسياري از موارد اين تأسيسات اصولاً ديگر قابل استفاده نبود.
خطوط هوايي
در آغاز سال 1939م (1317ش) در تهران يك كارخانه هواپيماسازي مشغول به كار بود كه در آن متخصصين انگليسي با استفاده از قطعات پيش ساخته، هواپيماي انگليسي هاريكن را مونتاژ ميكردند.
وابستگي كارخانه به قطعات و متخصصين انگليسي، به آن كشور اين امكان را داده بود كه از كارخانه هواپيماسازي به دو طريق در جهت منافع استعماري خود استفاده كنند. مقامات دولتي و نظامي انگلستان اولاً اين كارخانه را به عنوان پايگاهي براي هواپيماهاي نيروي هوايي انگلستان در نظر گرفته بودند كه در صورت لزوم به عنوان مركز سوختگيري، تعمير و انبار قطعات يدكي هواپيماهاي جنگي انگلستان در ايران استفاده شود.
به علاوه طراحان نظامي انگلستان تأسيسات هوايي موجود در تهران و شمال ايران را به عنوان توقفگاههاي بين راه براي سوختگيري و تعميرات هواپيماهاي نيروي هوايي انگلستان در درگيريهاي احتمالي با شوروي، در نظر گرفته بودند. همچنين اين كارخانه مونتاژ هواپيما تبديل به مركز جاسوسي انگلستان در نيروهاي نظامي ايران شده بود و به سبب امكان تماس دائم بين متخصصين ايراني و انگليسي، مناسبترين محل براي برقراري رابطه بين جاسوسان انگليسي و مزدوران ايراني آنها بود. با آغاز جنگ جهاني دوم كارخانه هواپيماسازي ايران موقعيت جديدي در مناسبات انگلستان با ايران پيدا كرد. از يك سو مونتاژ هواپيماسازي ايران موقعيت جديدي در مناسبات انگلستان با ايران پيدا كرد. از يك سو مونتاژ هواپيماي جنگي در تهران سبب تقويت نيروي هوايي ايران ميشد كه با توجه به تمايل تودههاي ايراني به آلمان، اين هواپيماها ميتوانستند روزي بر ضد انگلستان به كار گرفته شوند و از طرف ديگر انگلستان سياست محاصره پنهاني اقتصادي را به عنوان وسيله تنبيه ملت ايران اتخاذ كرده بود و بنابراين تا حد ممكن ميبايست تحويل كالا به ايران محدود شود.
اتخاذ سياست قطع فروش قطعات هواپيما به ايران براي انگلستان مسائل جديدي را به وجود آورد كه عبارت بود از: خطر رويآوري ايران به كشورهاي ديگر از جمله كانادا و آمريكا براي ادامه كار كارخانه هواپيماسازي.
1) خطر جايگزيني متخصصين انگليسي توسط متخصصين ساير ملتها
2) امكان توقف كامل توليد و تعطيل كارخانه
از آنجايي كه كارخانه، مركز جاسوسي انگلستان در ارتش ايران به شمار ميرفت، بنابراين، ادامه كار كارخانه به دست متخصصين انگليسي براي تعقيب عمليات جاسوسي و در نتيجه كنترل بر ارتش ايران جنبه حياتي داشت. به همين علت مسئله اصلي براي دولت انگلستان آن بود كه با تمام قدرت از وقوع هر يك از سه مرحله فوق جلوگيري به عمل آورد. در اولين قدم دولت انگلستان فشار ديپلماسي بر دولتهاي كانادا و ايالات متحده، به منظور جلوگيري از فروش قطعات مورد نياز كارخانه هواپيماسازي به ايران را افزايش داد.
اما اين موفقيت در ممنوعيت فروش، مسائل مهمتري را به وجود آورد. خيلي زود مسلم شد كه اگر كارخانه مونتاژ در تهران از دريافت قطعات مورد نياز محروم شود، وجود كارخانه ديگر معني نداشته، به زودي به حالت تعطيل درخواهد آمد. اما تعطيل كارخانه برخلاف مقاصد و منافع انگلستان بود، زيرا اين لانه جاسوسي ميبايست به هر ترتيب به كار خود ادامه دهد. در اين زمينه وزارت امور خارجه انگلستان در نامهاي به نيروي هوايي آن كشور تأكيد ميكند كه بايستي چارهاي براي رفع ممنوعيت صادرات قطعات يدكي به ايران انديشيد و در تصميم قبلي تجديدنظر به عمل آورد.
اكنون سياست سوقالجيشي دولت انگلستان بر ادامه كار كارخانه هواپيماسازي در تهران به عنوان پايگاه نيروي هوايي آن كشور تأكيد داشت و از اين رو لغو ممنوعيت صدور قطعات هواپيما به ايران از طرف دولت انگلستان صادر شد.
نتيجه امتيازات لغو تحريم
1. جاسوسان انگليسي به عنوان متخصص و مشاوران كارخانه در ايران باقي بمانند.
2. بهانهاي در دست انگلستان بود تا براي كسب امتيازهاي اقتصادي و سياسي به ايران فشار آورد.
غارت منابع نفت ايران
تبديل كشتيهاي جنگي زغال سوز به نفت سوز، انگلستان را كه داراي بزرگترين نيروي جنگي و تجاري دريايي بود، بر آن داشت تا به موضوع نفت بيشتر توجه كند. انگلستان به زودي به اهميت نفت براي ادامه و كنترل راههاي دريايي پي برد كه خود عامل اصلي نگهداري و كنترل امپراتوري انگلستان بود.
دولت انگلستان به خصوص خيلي زود به اهميت و آينده درخشان صنعت نفت در ايران پي برد و به سرعت اقدام به خريد سهام شركت نفت ايران و انگليس كرد. به طوري كه در زمان آغاز بهرهبرداري از اولين چاه نفت در ايران، از طريق وزارت درياداري، كنترل كامل اين شركت را در اختيار داشت. با آغاز بهرهبرداري از مناطق نفتي ايران كه تحت كنترل دولت انگلستان بود، آن دولت نه تنها به منبع مطمئن سرشار نفت براي تأمين سوخت نيروي دريايي خود به رايگان دست يافته بود، بلكه از اين راه منبع درآمد عظيم مالي نيز براي خود ايجاد كرده بود.
به دنبال كوشش براي دستيابي به منابع نفتي در جهان، نفت ايران، اهميت بيشتري يافت. چاههاي نفت ايران در حدود 5/10 ميليون تن نفت در سال توليد ميكردند (1941م/1320ش) كه اين ميزان در حدود 35 درصد مجموع توليد جهاني نفت بود. توليد اين چاههاي نفت، تحت كنترل كامل دولت انگلستان قرار داشت.
اشغال نظامي، عامل بحران غذايي
تأمين مواد غذايي مورد نياز ارتش اشغالگر يكصد هزار نفري و نيز گروه يك صد هزار نفري از آوارگان جنگي لهستاني، كه از زندانهاي روسيه آزاد شده و به ايران اعزام شده بودند، از طريق واردات مواد غذايي غيرممكن بود. زيرا گذشته از مشكلات حمل و نقل و فقدان تعداد كافي كشتيهاي باري براي حمل خواربار مورد نياز از اقصي نقاط دنيا به ايران، مسئله اساسي همانا عدم دسترس متفقين به مواد غذايي كافي براي صدور به ايران بود. به همين علت مقامات اشغالگر ارتشهاي تجاوزكار به سرعت تمامي غلات قابل دسترس را با زور سرنيزه و يا با پرداخت حداقل بهاي ممكنه تصاحب كردند.
بدين ترتيب مقامات انگليسي از طريق كمپاني انگليسي «يونايتد» غلات قابل دسترس را تقريباً به مفت، خريداري كرده و در اهواز (مركز قواي انگلستان) انبار كردند.
كمبود مواد غذايي همراه با تورمي در حدود 1000 درصد، كه در اثر اتخاذ سياست پولي قواي اشغالگر به وجود آمده بود، قدرت خريد مردم را به شدت كاهش داد و در نتيجه ميليونها نفر در سراسر كشور دچار گرسنگي شدند. وضع تا آخر سال 1942م (1321ش) باز هم وخيمتر شد تا آنجا كه در دسامبر 1942 (آذر 1321) بالاخره مردم در تهران به خاطر كمبود خواربار دست به راهپيمايي اعتراضآميز زدند و ساختمان مجلس را اشغال كردند. اين عمل در حقيقت بيان نارضايتي و مخالفت آنها از خيانت رژيم بود كه سرزمين ايران را دربست به دست بيگانگان سپرده بود. چند روز پس از اين واقعه، هنگامي كه سربازان انگليسي براي نمايش قدرت و ارعاب مردم وارد تهران شدند، مردم با حمله به آنها انزجار و نفرت خويش را بيان داشتند. اين حادثه، كه تبديل به جنگ خياباني بين ارتش تا دندان مسلح انگلستان و مردم بيسلاح تهران شد، صدها كشته و زخمي به جاي نهاد كه البته در تمام اين مدت رژيم سرسپرده وقت بر اين اتفاقات سرپوش نهاده و دولتهاي متفق را در تجاوز و غارت اين مرز و بوم ياري ميكرد.
سياست انگلستان بر اين اصل قرار داشت كه با متزلزل كردن سيستم اداره كشور از طريق اشاعه قحطي، گرسنگي و فقر آخرين بقاياي مقاومت را در ملت ايران نابود سازد تا بدان وسيله از يك طرف به هدف كوتاه مدت خود، يعني كنترل كامل دولت ايران و تسخير تهران نايل آيد.
با توجه به شدت يافتن بحران سياسي جهان، در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم و اوج گرفتن جنگ سرد بين دولتهاي كاپيتاليستي از يك سو و كشورهاي كمونيستي از سوي ديگر، مجلس ايران موقع را مناسب يافت تا در راه رهايي ايران از يوغ ابرقدرتها بكوشد. از آنجا كه بهترين راه رسيدن به آزادي و استقلال، همان توسعه اقتصادي و خودكفا كردن كشور است، مجلس ايران طرح برنامه هفت ساله توسعه اقتصادي را عرضه كرد. براي تأمين هزينههاي مالي اين برنامه نيز سهم بيشتري از درآمد نفت از شركت نفت ايران و انگليس خواسته شد.
انگلستان كه سالهاي متمادي نفت ايران را غارت كرده و به طور نامحدود آن را در اختيار خود داشت، حاضر نبود حتي در اين خصوص مذاكره كند، چه رسد به آنكه سهمي از درآمد عظيم نفت ايران را به ايرانيان بدهد. دولت مزبور براي قدرتنمايي نه تنها به درخواست افزايش درآمد ايران از نفت وقعي ننهاد، بلكه بر عكس با تصميمات و ترتيبات جديدي كه اتخاذ كرد عملاً درآمد جاري ايران را از نفت نيز كاهش داد به دنبال اين اقدام دولت انگلستان، بحراني در روابط دو كشور انگلستان و ايران به وجود آمد كه دو سال به طور انجاميد و مذاكرات دوجانبه ايران و انگليس به بنبست رسيد و موجب قطع روابط ديپلماسي بين دو كشور شود. به دنبال اين بحران، دكتر محمد مصدق نخستوزير وقت ايران در 20 مارس 1951 (29 اسفند 1330) صنايع نفت را در ايران ملي كرد. اين اقدام متهورانه، كه خود منشأ تحولات بسياري در جهان شد در حقيقت پايههاي قدرت 150 ساله امپراتوري انگلستان را در خاورميانه لرزاند. سير تاريخ بعد از آن نشان ميدهد كه استعمارگران انگليسي نه تنها از اين ضربه جان به در نبردند، بلكه ملي شدن صنايع نفت، ناقوس مرگ امپراتوري را به صدا درآورد.
نتيجه
اهميت جغرافيايي ايران در خاورميانه هنگام جنگ جهاني دوم در ارتباط با نفوذ و سلطه انگلستان بر ايران اجمالاً عبارت است از:
ـ تمامي نيروي دريايي انگلستان در اقيانوس هند و خليج فارس و تمامي كشتيهاي تجارتي انگلستان در قسمت جنوبي كانال سوئز به طور كامل متكي به نفت ايران بود.
ـ امكانات تأسيسات بندري ايران نيز همچون تأسيسات راهآهن و راههاي شوسه تا سرحد نابودي به خدمت ماشين جنگي متفقين از جمله انگلستان درآمد و چون در پايان جنگ دولتهاي امريكا و انگلستان بسياري از تجهيزات بندري را پياده نموده از كشور خارج كردند از بنادر مزبور جز تأسيسات اسقاط و فرسوده چيزي نماند كه در بسياري از موارد اين تأسيسات اصولاً ديگر قابل استفاده نبود.
ـ مقامات دولتي و نظامي انگلستان كارخانه هواپيماسازي را به عنوان پايگاهي براي هواپيماهاي نيروي هوايي خود در نظر گرفته بودند كه در صورت لزوم به عنوان مركز سوختگيري، تعمير و انبار قطعات يدكي هواپيماهاي جنگي انگلستان استفاده ميشد.
ـ همچنين كارخانه مونتاژ هواپيما تبديل به مركز جاسوسي انگلستان در ميان نيروهاي نظامي ايران شده بود و به سبب امكان تماس دائمي بين متخصصين ايراني و انگليسي، مناسبترين محل جهت برقراري رابطه بين جاسوسان انگليسي و مزدوران ايراني آنها بود.
اقدام متهورانه ايران، (ملي شدن صنعت نفت) بعد از قطع روابط ديپلماسي با انگلستان، كه خود منشأ تحولات بسياري در جهان شد، در حقيقت پايههاي قدرت 150 ساله امپراتوري اين استعمارگر را در خاورميانه لرزاند.
منابع :
ـ مسعود انصاري، ابوالحسن، تاريخ زندگاني من و ايران و جهان، ج دوم، تهران، 1350.
ـ مختاري، حبيبالله، تاريخ بيداري ايران، تهران، 27-1326.
Fisher, Louis: The Soviet in World affairs. a. a. o, s430 (Anm. 5)
f.o. 371: Persia, 24583, e 2058/G,27.5.40. a. a. o. (Abn. 30).
- Foreign office documents, f.o: Persia 24583, e 2058/G.27. may 1940.
- F.o.371: Persia, 24571, E2032, 22 may 1940. (foreign office. London)
- Vol. f.o.371: Soviet union: 24849: Soviet threat to the middle East. N 1068/G.26.Janary 1940.
- T.V.Vail Mother: a. a. o, s. 187. (Anm.1)
- F.o. 371: Persia 27176: E 150/112/34: From foreign office. Minutes (Mr. Baxter). 9th January 1941. Secret.
-f. o 371: Persia: situation in Persia 27179: e 4522/112/34: mr, chadwck (dominions office) to mr. cacia, 7th August 1941. secret.
- f. o 371: Persia: situation in Persia 27150: E3556. foreign office Minutes, 4th july, 1941.
Vgl. F. O. 371: Persia 27179: E 7898: sir Bullard to foreign office Teheran 27th November 1941, No. 1215. secret.
- Turyn, iwan karl: Englisches Gold aus iranischem 01. wien 1941, s. 5.
- Vgl, Elwell-sutton: Persia oil: A study in power politics. London 1955. s. 36.
- Lenczowsk I, G: RSSia and the west in tran 1918-1948, Astory in Big power rivalry. N.Y. 1949. S. 195.
- Vgl. Foreign relations of the united states. Vol. iv. 1942. s. 184. a. a. 0 (Amm. 61)
- Bleiber, fritz; a.a.0., s. 627. (Anm. 57).
- Foreign relations of the united states, a.a.0. s. 149. (Anm. 61)منبع:ایران و استعمار انگلیس، مجموعه سخنرانیها و مقالات، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1388 ص 377 تا 389 این مطلب تاکنون 2876 بار نمایش داده شده است. |
|