قرهباغی خودش را فرد دوم مملکت میدانست! | با عباس ارتشبد قرهباغی از سال 1315، به علت همدوره بودن در دانشکده افسری و به علت اینکه هر دو جزء دسته محمدرضا بودیم، آشنا شدم و خیلی دوست شدیم و رفاقت ما ادامه داشت. او به علت اینکه فوقالعاده خوشخط بود در سال 1315، در دانشکده افسری، منشی مخصوص محمدرضا شد و این آشنایی را تا انقلاب حفظ کرد و محمدرضا اکثراً مشاغلی نزدیک به خود به او میداد. او با خانمش در کلیه دعوتهای رسمی دربار و در کلیه دعوتهای سفارتخانهها شرکت میکرد و لذت میبردند. زمانی که ریچارد هلمز سفیر آمریکا در ایران بود و قرهباغی در یک میهمانی رسمی سفارت شرکت کرده بود، با اصرار او هلمز و خانمش عکسی با قرهباغی و خانمش برداشتند، که هلمز و خانمش این عکس را امضاء نیز کرده بودند. قرهباغی این عکس را قاب کرده و در سالن منزلش بود و افتخار میکرد که با رئیس سابق "سیا " عکس گرفته است! خودش و خانمش از این یادگارها لذت میبردند و از این قبیل عکسها با سلاطین و رؤسای جمهوری و شخصیتهای مهم که به ایران آمدند زیاد داشتند. احتمالاً این عکسها را خانمش، که در دوره نخستوزیری ازهاری به فرانسه رفت، با کلیه اثاثیهاش به پاریس برده است.
قرهباغی در دوران نخستوزیری شریف امامی وزیر کشور شد، و در دولت ازهاری رئیس ستاد ارتش گردید. در دولت بختیار نیز رئیس ستاد ارتش و عضو شورای سلطنت بود، طی این مدت به گفته خودش تقریباً همه روزه با سفرای انگلیس و آمریکا، که جداگانه به ملاقات او میرفتند، دیدار داشت و با آنها تبادل اخبار کامل میشد و هر 2 سفیر در هر ملاقات پشتیبانی خود را اعلام و او را دعوت به مقاومت میکردند و او حرف 2 سفیر را مانند سند قبول داشت. در این دوران تا زمانیکه محمدرضا در ایران بود، او همهروزه حداقل روزی یکی دوبار با محمدرضا ملاقات داشت و گاهی نیز مطالب را تلفنی به اطلاع محمدرضا میرساند.
در دوران بختیار، قرهباغی که تقریباً همهروزه به دیدار من (من = فردوست) میآمد، حتی یک کلمه درباره بختیار با من صحبت نکرد که وی از نظر شخصیت و معلومات و غیره چگونه است. چون قرهباغی را در تاروپودش میشناسم، متوجه شدم که این علامت احترام شدید او به بختیار است. علت این احترام نیز 2 چیز بیشتر نبود: یا بختیار نفع مادی به او میرساند و یا قول مقام بعد از خود را به او داده بود و یا هر دو موضوع! علت اینکه قرهباغی در اینباره هیچگاه چیزی به من نگفت، موضع من در قبال بختیار بود و مسلماً از بختیار پرسیده بود که آیا مرا در جهت طرفداری از بختیار نصیحت کند و بختیار جواب منفی داده بود. اگر چنین نبود قطعاً در این 37 روز قرهباغی با من صحبتی میکرد و مرا در جهت حرکت بختیار راهنمایی مینمود.
در این 37 روز، قرهباغی خود را خیلی مهم میدانست؛ بهخصوص روزی که به دفترم آمد و مشاهده کردم که روی لباس نظامی نشانهای خود را زده (که به هیچوجه معمول نیست) و چماق مارشالی به دست دارد! چون او را خوب میشناختم و 42 سال بیوقفه دوست بودیم، میزان تکبّرش را از روی سرفهاش تشخیص میدادم: هر چه سرفه بلندتر، تکبّر بیشتر! خلاصه آن روز قرهباغی با این شمایل آمد و سرفهاش نیز خیلی بلند بود! کم نشست و رفت و مطلب مهمی هم نگفت! متوجه شدم که مسئلهای رخ داده و بلافاصله تلفنی از پرویز ثابتی (مرد دوم ساواک) پرسیدم که جریان چیست؟! ثابتی گفت که در جلسه دیروز بعدازظهر کمیسیون، بختیار مطرح ساخت که بهترین راه مقابله با انقلاب این است که رژیم جمهوری اعلام شود و من رئیسجمهور و قرهباغی جانشین رئیسجمهور شود (چنین جملهای)! در این موقع بدرهای بهشدت عصبانی شد و به بختیار ناسزا گفت و خواست با او گلاویز شود که دیگران نگذاشتند و او از جلسه خارج شد، ولی بقیه ماندند (یعنی اعتراضی نداشتند). به هر حال، چنین وعدههایی به قرهباغی داده شده بود و او خود را فرد دوم مملکت حساب میکرد!
قرهباغی پس از 22 بهمن مخفی شد. در این روزها من نیز در خانه دکتر امیدمخفی بودم و قرهباغی روزی 2 ـ 3 بار به من تلفن میکرد ولی شماره خود را به من نداد. بعدها که جایم را عوض کردم، قرهباغی قبل از خروج از کشور به منزل توران (خواهرم) تلفن کرد و گفت که به فلانی بگویید با من صحبت کند. توران پاسخ میداد که نمیدانم کجاست. قرهباغی میگوید: "برای ایشان مفید است که با من صحبت کند. من 2 روز دیگر باز تلفن میکنم. " توران به من گفت، ولی من مصلحت ندیدم که تلفنی صحبت کنم و به توران گفتم بگوید که مرا پیدا نکرده است. بعد از خروج قرهباغی از ایران، از طریق توران فهمیدم که وی در منزل دانشفر، کارمند سابق شرکت نفت، پنهان بوده است (منزل قرهباغی یک منزل با منزل توران فاصله دارد. روزی توران به منزل قرهباغی، که اکنون فامیل وی در آنجا زندگی میکنند، میرود و در آنجا فرد فوق میگوید که من برادر زن قرهباغی هستم و قرهباغی تمام مدت در خانه من بود).
اکنون لازم است به مسئله دیگری نیز اشاره کنم: در سالهای پس از انقلاب که خانهنشین بودم، علی (برادرزادهام) گاهی به سلیقه خود از مقابل دانشگاه برایم کتابهایی تهیه میکرد و میخواندم. یکی از این کتابها خاطرات سولیوان، سفیر آمریکا در تهران، بود. در این کتاب خواندم که سولیوان روزی نزد بختیار رفته و بختیار گفته که قرهباغی استعفا داده و او هنوز قبول نکرده است. بختیار از سولیوان خواهش میکند که از قرهباغی بخواهد که استعفایش را پس بگیرد و چنین میشود. زمانیکه این مطالب را مطالعه میکردم به نظرم غیر واقع آمد، زیرا ممکن نبود که قرهباغی چنین مطلبی را به من نگوید، بهویژه اینکه استعفا باید دلایل بسیار محکمی داشته باشد، مانند اختلاف شدید با برخی از مقامات عالی ارتش و غیره، مسلم است که سولیوان نیز در خاطرات خود دروغ ننوشته و لذا به این نتیجه رسیدم که استعفای قرهباغی صحت داشته و دلیل آن یک چیز بوده: چون زن و دختر بزرگ و دامادش را در زمان ازهاری به فرانسه فرستاده بود و 2 دخترش نیز از قبل در فرانسه بودند و محمدرضا نیز رفته بود، او دیگر دلیلی برای ماندن در ایران نمیدید و بدینطریق میخواست نزد زن و فرزندانش به فرانسه برود (قرهباغی دارای یک آپارتمان دو اتاقخوابه در پاریس بود). کتمان این مطلب از من خیلی بعید نیست. منبع:فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 608 تا 611 این مطلب تاکنون 3060 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|