راز یک جدایی | ساجدی شفوزیه اولین همسر از 3 همسرمحمدرضا پهلوی بود كه در دوران ولیعهدی محمدرضا پهلوی در سال 1317 به عقد او درآمد و 9 سال بعد در دوران سلطنت محمدرضا، در شرایطی كه مدت 3 سال ایران را ترك كرده بود، با انتشار نامه ای، از او طلاق گرفت. طلاقی كه یكی از نكات مبهم در زندگی او با محمدرضا پهلوی است و روایت های مختلفی درباره آن شده است. از پسردار نشدن فوزیه برای ولیعهدی محمدرضا تا حسادت های خواهرشوهرش «اشرف پهلوی». اما دلیل واقعی طلاق او چه بود؟
فوزیه در شرایطی وارد دربار ایران شد كه مشكلات زیادی روبه روی خود می دید. از تبار دوگانه «مصری – آلبانیایی» اش تا اختلاف های جدی با خانواده همسرش. فوزیه مصری بود و طبیعی بود كه نتواند به زبان فارسی صحبت كند. تنها راه ارتباط كلامی او با محمدرضا هم ، زبان فرانسوی بود. روابط او منحصر به میهمانیهای پر تكلّف درباری بود. اما تنها میهمانانی كه مطلوب فوزیه بودند و مرتباً از سوی وی به كاخ دعوت میشدند، سفیر مصر و همسرش بودند.
از طرف دیگر طبق متمم 37 قانون اساسی وقت ایران، او نمی توانست ملكه ایران و مادر ولیعهد باشد. چون تابعیت ایرانی نداشت. تنها راه ممكن، دور زدن قانون بود كه با اضافه كردن صفت «ایرانی» به نامش توسط پدر همسرش یعنی رضاخان و تصویب تابعیت ایرانی او در مجلس، این مشكل برطرف شد و فوزیه «ملكه ایران» لقب گرفت. اما این پایان ماجرا نبود.
نزدیكان دربارپهلوی و مورخان، علاقه به داشتن روابط با زنان و دوشیزگان را یكی از عادت های محمدرضا پهلوی می دانستند. موضوعی كه خود محمدرضا هم به آن اذعان كرده بود:«هنگامی كه در كشور سوئیس به تحصیل اشتغال داشتم ندرتاً فرصت آن را پیدا میكردم كه با دوشیزگان آشنا شوم و سرپرست من یا به عقیده و سلیقه شخصی خود و یا به اطاعت از دستورهای پدرم از معاشرت من با بانوان ممانعت میكرد. پس از بازگشت از اروپا در اواخر دوره تحصیلات من در دانشكده افسری، پدرم به فكر افتاد كه همسر شایستهای برای من انتخاب كند...ظاهراً در این ایام پدرم عكس شاهزاده خانم فوزیه را دید...»
اما رابطه نامحدود و مداوم محمدرضا با زنان دیگر، پس از ازدواجش با فوزیه هم ادامه پیدا كرد. تا جایی كه فوزیه درچند مورد، مغازله محمدرضا با زنان دیگر را دیده و شكایت او را پیش رضاخان می برد. رضاخان هم با تحكم، محمدرضا را مورد عتاب و خطاب قرار می دهد و او را حتی به محرومیت از ولیعهدی تهدید می كرد.
در کتاب «دخترم فرح» که منسوب به «فریده دیبا» مادر فرح دیبا و همسرسوم محمدرضا پهلوی است هم اشاره ای به این ویژگی اخلاقی محمدرضا شده است. در صفحه 150 این كتاب می خوانیم:« محمدرضا از آن دسته مردان شیطانی بود که به همسر رسمی خود قانع نیستند. فوزیه نتوانست این وضع را تحمل کند و با پافشاری خود از محمدرضا طلاق گرفت»
شاید بتوان مهم ترین عامل جدایی فوزیه از خاندان پهلوی را تولد دخترش یعنی شهناز دانست. «نیلوفر كسری» در مقاله «عقدكنان محمدرضا با فوزیه» كه توسط موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شده می نویسد:« رضاشاه كه قصد داشت از طریق این وصلت در سطح جهانی اعتباری بیابد، به داشتن فرزند پسر (با تابعیتی مصری و ایرانی) بسیار دلبسته بود. اما تولد شهناز در 5 آبان 1319 نقشه او را برهم زد و فوزیه را با آن روی سكه آشنا كرد. چه شاه پیر پس از شنیدن خبر تولد فرزند دختر اخمهایش را درهم كشید و ناخشنودی خود را ابراز كرد. او در جایی شنیده بود كه ولادت اولین نوزاد دختر در خانواده سلطنتی شگون ندارد و شوم است. سالها پیش به او گفته بودند اگر اولین نوزاد سلطنتی دختر باشد آن پادشاه كشته و یا تبعید میشود و عجیب اینكه این پیشگویی عوامانه در سال 1320 به تحقق پیوست. در این میان اوقات تلخیها، گفتوگوها و حرف و حدیثهای افراد گوناگون و از همه مهمتر طعنههای تاجالملوك(همسر رضاشاه) و خواهران محمدرضا حالت روحی فوزیه را بدتر كرد.»
نظر اردشیر زاهدی
اردشیر زاهدی كه با دختر فوزیه و محمدرضا یعنی «شهناز» ازدواج كرده بود درباره نقش اشرف پهلوی در طلاق فوزیه می گوید:« اشرف، فوزیه را متهم به هرزگی میكرد.» شمس، خواهر اشرف هم مانند اردشیر زاهدی اشرف را عامل از هم گسیختگی پیوند ازدواج فوزیه و شاه دانسته است، به طوری كه شمس بعدا به ثریا زن دوم شاه، هشدار میدهد كه مواظب اشرف باشد چون وی زنی خودخواه و توطئهگر است.
نظر قاسم غنی
«محمدناصر صولت قشقایی» در بخشی از كتابش درباره دلایل طلاق فوزیه، به نقل از «قاسم غنی» یكی از نزدیكان دربار پهلوی به ماجرایی اشاره می كند كه تا به حال كمتركسی به ان اشاره می كند: «بعد از آنكه یك شبی در حضور خود شاه والا حضرت اشرف،شمعدانی نقره را به طرف سر فوزیه پرتاب كرد كه اگر فوزیه رد نكرده بود، یا سرش میشكست یا كور میشد، والا حضرت اشرف خواست نقشهی خودش را عملی كند،بدین قسم كه اول فوزیه را از دربار طرد كند و بعد هم، ولایت عهدی خودش را پابرجا كند. به خانم علاء وعده داد كه دخترش را برای شاه خواهد گرفت و ملكهی ایران میشود.خانم علاء هم که یك خانم حقّهبازیست، فورا باور كرد و نامه هایی را آورد. عرض كردم در این نامه ها چه بوده است؟ جواب داد كه در هر دو نامه فوزیه را تهدید كرده بودند كه اگر به ایران آمدی به وسیله زهر تو را خواهند كشت و مسمومت میكنند و از این قبیل چیزها و امضا هم خیرخواه شما بوده.»
نظر فردوست
اما حسین فردوست که نزدیکترین فرد مورد اعتماد شاه و از مطمئن ترین دوستان او و پدرش بوده، دو عامل «فساد اخلاقی شاه» و «خواست و اراده انگلیسیها» را دلیل جدایی وی و فوزیه خوانده است. فردوست مینویسد:
... فوزیه بسيار گوشهگير و خجول بود. اما زن زندگي بود: عفيف و زيبا و تنها علاقهاش به زندگياش بود. ولي محمدرضا به او علاقهاي نداشت. او ذاتاً زنهاي گستاخ و حرّاف را دوست داشت و فوزيه محجوب او را راضي نميكرد. زندگي فوزيه به اين نحو در دربار ادامه يافت تا اينكه سياست انگليسيها عوض شد و جدايي محمدرضا از فوزيه در دستور كارشان قرار گرفت. چرا؟ در آن روزها انگليسيها طرح بركناري ملك فاروق را آماده ميكردند و ميخواستند كه با جدايي محمدرضا از فوزيه مسائل دو كشور از هم جدا شود و احياناً خطري سلطنت محمدرضا را تهديد نكند. به هر حال در ماجراي جدايي فوزيه، «ارنست پرون» نقش اصلي را داشت:
در اين سالها محمدرضا معشوقهاي پيدا كرده بود به نام خانوادگي ديوسالار. احتمال ميدهم كه مستقيماً به وسيله مادر او كه عريضهاي براي تقديم حضوري به محمدرضا داشته اين رابطه آغاز شده بود. اين دختر بسيار زيبا و لوند بود و شعر هم ميگفت و كاملاً زن مطلوب محمدرضا بود. من او را در ايران نديدم، ولي در سفر سال 1328 به آمريكا معلوم شد كه ديوسالار در لوسآنجلس است، زيرا به هتل من تلفن كرده و خواهش كرد او را ببينم. موضوع را به محمدرضا گفتم، گفت: "برو و حتماً او را ببين!" رفتم و زيبايي و حرّافي او را در آنجا ديدم. دختري بود سفيد، خوشاندام، بسيار جذاب و شاعرمنش. من هيچگاه از محمدرضا نپرسيدم كه چگونه با او آشنا شد و او نيز هيچگاه به من نگفت.
اولين بار كه از ماجرا مطلع شدم توسط پرون بود. روزي پرون گفت: "هيچ ميداني كه محمدرضا مدتهاست با دختري به نام ديوسالار رابطة عاشقانه دارد؟!" گفتم: نه، هيچ اطلاعي ندارم، واسطه كه بوده است؟ پرون نيز نميدانست. پرون گفت: "من تحمل اين وضع را ندارم كه محمدرضا با داشتن چنين زن عفيقهاي (فوزيه) اين رفتار را داشته باشد! او يا بايد توبه كند و دنبال زن نرود و يا من ترتيبي ميدهم كه فوزيه از او جدا شود!" همين مسئله نحوه رفتار پرون با محمدرضا و درجه گستاخي او را بهخوبي نشان ميدهد.
پرون به فوزيه اطلاع داد كه "شوهرت رفيقه گرفته و به شما خيانت ميكند و براي اينكه ادعاي من ثابت شود بايد شخصاً بياييد و ماجرا را ببينيد!" اين نقشه را پرون كاملاً از من مخفي كرد در حاليكه به من بسيار نزديك بود و كوچكترين مسائل را با من مطرح ميكرد. اين پنهانكاري نشان ميدهد كه نقشه از جاي ديگر طرحريزي شده بود و پرون فقط مجري آن بود و به او دستور اكيد داده بودند كه مرا در جريان نگذارد. تنها بعد از اجراي طرح بود كه پرون ماجرا را برايم تعريف كرد. به هر حال، پرون اطلاعات دقيق داشت. او مطلع بود كه محمدرضا چه روزهايي به خانه دختر ميرود، آدرس منزل دختر كجاست، چه ساعتي وارد و چه ساعتي خارج ميشود، در كدام اتاق ملاقات ميكنند و تختخواب در كدام گوشه اتاق واقع شده است اينها اطلاعاتي نيست كه پرون بهدست آورده باشد، بلكه دقيقاً و قطعاً توسط سفارت انگليس به او داده شده و نقشه توسط آنها طراحي گرديده بود.
پرون دوستي داشت به نام رفعتيان، كه سرهنگ ارتش بود. او زماني كه ميدانست محمدرضا نزد ديوسالار است، فوزيه را با اتومبيل برداشت و به جاي راننده، رفعتيان را سوار كرد و به جلوي خانه ديوسالار رفت. در آنجا به فوزيه گفت كه شما مواظب باشيد تا مطمئن شويد محمدرضا اينجاست. سپس به رفعتيان دستور داد كه با اسلحه كمري يك تير به درون اتاقخواب شليك كند. رفعتيان شليك كرد و تير به سقف اتاق اصابت نمود. مدتي بعد، دختر كه نگران شده بود، و لابد دختر جسوري هم بود، جلو پنجره آمد و پنجره را باز و بيرون را نگاه كرد تا مطمئن شود كسي در خيابان نيست و محمدرضا بتواند خارج شود. پرون و فوزيه و رفعتيان در تاريكي منتظر ماندند و مدتي بعد محمدرضا را دیدند که با احتياط از ساختمان خارج و سوار اتومبيلي شد و در حاليكه خودش رانندگي ميكرد، بدون اسكورت، رفت. فوزيه همه اين صحنهها را ديد.
محمدرضا تا سال 1357 هيچگاه اين ماجرا را برايم تعريف نكرد. ولي همان شب، پرون پس از بازگشت مرا به اتاقش برد و جريان را دقيقاً و با آبوتاب گفت. من ناراحت شدم و گفتم: چطور به خودت اجازه ميدهي با محمدرضا چنين رفتاري كني؟ اگر گلوله به او خورده بود چه ميشد؟ پرون گفت: "حالا كه نخورده و من وقتي احساساتم به غليان ميآيد اين چيزها حاليم نيست!" از رفتارش تعجب نكردم زيرا دفعه اولي نبود كه تندخويي و خشونت او را با محمدرضا ميديدم.
آن شب شام با هم بوديم: محمدرضا، فوزيه، من و پرون. فوزيه اصلاً كمحرف بود، ولي آن شب به شكل محسوسي درهم بود و هيچ صحبتي نميكرد. محمدرضا هم حال عادي نداشت و فقط صحبتهاي معمولي ميكرد كه آيا از اين غذا خوشتان ميآيد يا از آن غذا! او ظاهراً گيج بود و نميدانست موضوع چيست. طبيعتاً چنين بود مگر اينكه ماجرا به اطلاعش رسيده باشد كه من نيز چيزي نگفته بودم. يكماه از اين واقعه گذشت و طي اين مدت فوزيه نه در سر ميز غذا و نه در سالن يك كلمه با محمدرضا صحبت نكرد و هميشه مغموم بود و بيشتر علاقه داشت سفير مصر و خانمش را ببيند. پس از مدتي متوجه شدم كه فوزيه ميخواهد به مصر برود. از او پرسيدم كه موضوع چيست؟ پاسخ داد كه خسته شدهام و ميخواهم براي يك ماه به مصر بروم و استراحت كنم و بعد از يك ماه بازميگردم. فوزيه به مصر رفت. معلوم نشد در آنجا چه گذشت و شايد تحت تأثير نصيحت مادر و خواهرانش، پس از مدت كوتاهي به ايران بازگشت و تير پرون به سنگ خورد.
ماجرای تقی امامی
با شكست اين نقشه، پرون نقشه ديگري را اجراء كرد. قبلاً فردي به نام تقي امامي که از دوستان شاه بود وارد كاخ و محفل خصوصي محمدرضا شده بود. امامي ورزشكار بود و توانسته بود با محمدرضا صميمي شود. مدتي پس از بازگشت فوزيه، روزي پرون مرا صدا زد و گفت: "در كاخ جرياناتي ميگذرد و بين تقي امامي و فوزيه روابط نامشروع است!" گفتم: اين چه حرفي است كه ميزني، كو شاهدت؟ گفت: "راننده فوزيه شاهد است و مسئله مسجل است و موضوع را بلافاصله به محمدرضا خواهم گفت!" پرون معطل نشد و همان روز مسئله را به محمدرضا گفت. محمدرضا مرا خواست و گفت: "برو راننده فوزيه را ببين و با فرصت كامل از او تحقيقات كن و به او هم اطمينان بده و هم تهديدش كن كه اگر دروغ بگويد مدارك ديگري هم هست و مجازات شديد ميشود!" من نيز ترتيب ملاقات با راننده فوزيه را دادم. او گفت: "مسئله صحت دارد و مدتي است كه هفتهاي دو شب و گاهي يك شب در ميان و گاهي هر شب تقيامامي و فوزيه را به تپههاي محموديه ميبرم (محموديه در آن زمان بيابان بود كه بعداً خيابان پيراسته شد) در آنجا به من دستور ميدهند كه پياده و دور شوم تا خبرم كنند." سپس راننده التماس كرد كه "من گناهي ندارم و فقط رانندهام و ملكه به من دستور ميدهد و من بايد اطاعت كنم"! سخنان راننده را براي محمدرضا نقل كردم، گفت: "به گارد دستور بده كه ديگر تقي امامي را به كاخ راه ندهد!" من بلافاصله دستور را اجرا كردم و زماني كه تقي امامي مراجعه كرد گارد جلويش را گرفت كه شما مجاز نيستيد وارد شويد و ديگر هم مراجعه نكنيد تا دستور بدهند. فوزيه متوجه شد كه ديگر تقي امامي به كاخ نميآيد و به هر صورت مسئله به گوشش رسيد كه درباره او چنين صحبتهايي هست. با آن خصوصيات اخلاقي كه داشت اين شايد تنها مسئلهاي بود كه براي فوزيه غيرقابل تحمل بود.
موضوع ارتباط عاشقانه فوزیه با تقی امامی چندان دروغ نبود. تقی و محمدرضا پهلوی در پیست آبعلی با هم آشنا شدند و بعدها بین آنها دوستی و صمیمیت به وجود آمد. تقی ورزشکار بود و این سبب شد که بیشتر مورد توجه محمدرضا قرار گیرد. آنقدر روابط این دو دوستانه بود که محمدرضا وی را آجودان مخصوص فوزیه کرد. بعد از شهریور ۱۳۲۰ خانواده سلطنتی به دستور رضاشاه به اصفهان رهسپار شدند و تقی امامی هم به دستور ولیعهد به اصفهان رفت تا در خدمت فوزیه و شهناز باشد و دستورات آنها را اجرا کند. ورود سرزده امامی به زندگی فوزیه، شروع ماجرایی بود که بر داستان جداییاش از محمدرضا پهلوی سایه افکند. در برخی منابع تاریخی آمده که در سفر بیست روزه به اصفهان فوزیه و تقی روابط عاشقانه برقرار کردند. زمانی که تقی امامی آجودان مخصوص فوزیه بود، اشرف سخت دلباخته وی میشود و به او ابراز عشق میکند و به او پیشنهاد ازدواج میدهد، اما تقی امامی به او میگوید: «ما با شاهزادهها وصلت نمیکنیم.» از همان روز اشرف کینه تقی را در دل گرفت و درصدد انتقام برآمد. سرانجام اشرف، ارنست پرون را که نسبت به تقی حسادت میکرد، با خود همدست کرد، سپس دو نفری توطئه و شایع کردند که تقی با فوزیه رابطه نامشروع دارد و به دربار خیانت میکند، حتی به رضاشاه گزارش دادند و ذهن ولیعهد را مشوش کرد. این مساله بر فوزیه گران آمد.
فوزیه مجدداً 10 ـ 15 روز ساكت و مغموم شد و سپس اعلام كرد كه براي استراحت به مصر ميرود. به مصر رفت و ديگر مراجعت نكرد و پس از مدتي ملك فاروق، برادرش، به محمدرضا پيام داد كه بايد فوزيه را طلاق بدهي. او نيز طلاق داد و بدينترتيب ازدواجي كه بر پايه مصالح انگلستان صورت گرفته بود، بر پايه همين مصالح و به دست ارنست پرون به جدايي كشيده شد. محمدرضا از فوزيه داراي يك دختر به نام شهناز بود كه بعد از کودتای 28 مرداد 1332 زن اردشير زاهدي شد و سپس طلاق گرفت و بعداً با خسرو جهانباني ازدواج كرد.
به هر حال فوزیه در 1324 طبق قوانین مصر از شاه تقاضای طلاق كرد و در 1327 نیز طلاق وی در ایران جاری شد. روز دوشنبه 19 مهر ماه 1327 روزنامه «قیام ایران» كه مدیر آن حسن صدر بود و ارتباط نزدیكی با محافل سیاسی تهران داشت در ستون اخبار مخصوص خود اطلاع داد: «در آخرین ساعات دیشب اطلاع یافتیم كه سفارت مصر در تهران اثاث ملكه فوزیه را تحویل گرفته كه به قاهره ارسال کند... دوم مهر ماه دكتر قاسم غنی به سفارت ایران در آنكارا منصوب شده است و باید قاهره را ترك گوید. زیرا بودن او در قاهره پس از جریان طلاق فوزیه به صلاح نبود. چند روز بعد هم در جراید منتشر شد كه سید حسن امامی ـ امام جمعه تهران ـ به وكالت از طرف اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی، علیا حضرت فوزیه را طلاق داده و صیغه طلاق در تاریخ 24 مهر ماه 1327 جاری شد.» البته متاركه شاه و فوزیه در روابط سیاسی ایران و مصر تغییری ایجاد نكرد.
نامه درخواست طلاق فوزیه از محمدرضا پهلوی
«...همسر عزیزم ، از عالیجناب سفیر مصر در ایران شنیدم که شما مایل هستید مستقیما از طرف من بشنوید که مایل به پایان دادن به زندگی زناشوئی خود هستم… در حقیقت من چنین تصمیمی را گرفتهام و به سفیر شما در مصر اطلاع دادهام و این یادداشت تاکیدی است بر این تصمیم نهایی من. ازدواج ما ، برای اعلیحضرت و من ، آن سعادتی را که حق هر دوی ماست ، به ارمغان نیاورد و بعد از تفکر زیاد به این نتیجه رسیدم که تنها طلاق است که میتواند سعادت ما را به صورت جداگانه تامین کند. از شما درخواست میکنم موافقت کنید نقطه پایانی را به این وضع که ادامه بیشتر آن امکان ندارد، بگذاریم. من میدانم که طلاق برای هر دوی ما دردآور است ولی ما باید در راه کشورهای خود فداکاری کنیم. اعلی حضرت میتوانند همیشه در انتظار دوستی صادقانه اینجانب باشند. از درگاه خداوند خواهان سعادت آن اعلی حضرت و رفاه کشورتان هستم.
امضاء : فوزیه احمد فواد...»
نامه اعلام طلاق از طرف شاه
نامه اعلام طلاق از دربار ایران که شاه خود شخصا از رادیو خواند نیز بدین شرح است :
«...سه سال پیش علیا حضرت ملکه فوزیه بنا به دلایل پزشکی ایران را ترک گفتند و اخیرا تقاضای طلاق کردهاند ، زیرا اقامت معظم له در تهران برایشان از نظر سلامت جسمانی مضر است. در اجابت به این درخواست ، ما محمدرضا پهلوی شاهنشاه ایران طلاق خود را از همسرم علیاحضرت فوزیه اعلام میکنیم… این طلاق در روابط ایران و مصر اثری نخواهد داشت ، بلکه این روابط بهتر از گذشته خواهد بود...»
فوزیه پس از طلاق
فوزیه در سال 1328 با سرهنگ اسماعیل حسین وزیر دفاع سابق مصر ازدواج كرد اما در پی كودتای اول مرداد 1331 كه به خلع فاروق و تبعید وی انجامید، فوزیه عنوان "شاهدخت مصر" را از دست داده و تمامی ثروتش بر باد رفت، اما حاضر به ترك مصر نشد. او با وجود مضیقه مالی در مصر در كنار شوهرش ماند و تا زمان مرگ وی 45 سال با او زندگی كرد و سرانجام 11 تیر سال 92 در ویلای شخصی اش در اسكندریه مصردرگذشت.
منابع :
- سایت پارسینه
- سایت تبیان
- جام جم آنلاین
- سایت تاریخ ایرانی
- فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1
- آرشیو موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسیاین مطلب تاکنون 3058 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|