کاخ سفید چگونه از شکست عملیات طبس مطلع شد؟ | روز پنجم اردیبهشت 1359 نیروهای آمریکایی مشتمل بر چندین فروند هواپیما و بالگرد نظامی در عملیاتی موسوم به «دلتا» کوشش کردند تا آمریکاییهای مستقر در لانه جاسوسی آن کشور در تهران را که از آبان سال 1358 به گروگان دانشجویان مسلمان پیرو خط امام درآمده بودند طی عملیاتی آزاد کنند. اما این عملیات در بدو ورود نظامیان آمریکا یی به ایران در منطقه طبس در نتیجه طوفان شن به شکست انجامید و آمریکاییها با به جا گذاردن اجساد تعدادی از نظامیان خود و همچنین بخشی از ادوات و هواپیما و بالگرد منهدم شده خود از ایران گریختند. این عملیات ناموفق موجب یک رسوایی بزرگ جهانی برای دولتمردان آمریکایی گردید.
مقاله حاضر گزارش انعکاس این شکست در اولین روز عملیات در کاخ سفید به نقل از «هامیلتون جردن» مشاور مطبوعاتی کاخ سفید در دوران زمامداری جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا است. این مقاله در حقیقت بازتاب این عملیات ناموفق در همان اولین روز شروع یعنی 24 آوریل 1980 است که از کتاب خاطرات نامبرده تحت نام «بحران» استخراج گردیده است. باهم میخوانیم:
پنجشنبه 24 آوریل 1980
... در طول روز به زحمت توانستم هیجان خود را پنهان کنم. هر زمان که به ساعتم مینگریستم سعی میکردم فکر کنم که «بکویت» و گروه دلتا در آن لحظه چه میکردند. با یادآوری هشدارهای نظامیان، رئیس جمهور به حق روی مخفی ماندن عملیات پافشاری میکرد. در اوایل هفته در دفتر بیضی، رئیس جمهور به زبیگ(1)، جودی(1)، والتر(3) و من نصیحت کرده بود که برنامه های عادی خود را ادامه دهیم و هیچ کار غیر طبیعی که احتمالاً شک برمیانگیخت انجام ندهیم و به هیچکس چیزی نگوئیم. حتی به منشیهای وفادارمان که از همه چیزهای مربوط به کارمان اطلاع دارند نیز چیزی در این رابطه نگوئیم.
من شروع به انجام کارهای عادی آن روز نمودم ولی النور(4) میدانست که چیزی در شرف وقوع بود. او چند بار از من پرسید «آیا حالتان خوب است؟ ناراحتی خاصی ندارید؟»
آن روز صبح به من اطلاع داده شد که گروه سیاست خارجی یک گردهمایی در باره کوششهای نجات خواهد داشت و کمی پیش از ساعت 12 رئیس جمهور از من خواست به دفتر بیضی بروم. او حتی گفت :«خبر نگران کننده ای دال بر اینکه چندین هلیکوپتر ما خراب شده، به دست من رسیده است»
- آیا از جزئیات چیزی میدانید؟
- «نه ولی هارولد ممکن است هنگام ناهار حرف بیشتری برای گفتن داشته باشد. دلیل اینکه من میخواستم شما را ببینم این نیست. موضوع این است که سای(5) میخواهد استعفا بدهد.»
مبهوت شده بودم. هلیکوپترها خراب شده بودند و سای میخواست استعفا بدهد. این قابل هضم نبود.
رئیس جمهور گفت :«نمیخواهم در این باره به کسی چیزی بگویید. فقط به ماندیل گفته ام. هیچ کس دیگر چیزی نمیداند فکر کنید که چه میتوانیم بکنیم.»
او بلند شد و به طرف اتاق کابینه یعنی جایی که ماندیل، ونس، برژینسکی و جودی منتظر بودند رفتیم. ما نشستیم و شروع به خوردن ساندویچ کردیم. براون(6) گزارش داد که فقط شش هلیکوپتر به طرف کویر یک میرفتند. ما پرسشهایی داشتیم و هارولد به آرامی پاسخ میداد. اوگفت دستور داده شده بود که آنها به وسیله رادیو، خبری به ما ندهند. او اضافه کرد چون هیچ نشانه ای از آماده باش نظامی وجود نداشته، هلیکوپترها ممکن است به سادگی به دلیل مشکلات فنی خراب شده باشند و حمله میتوانست با شش هلیکوپتر هم انجام شود.
با خود گفتم خرابی هلیکوپترها میتواند به معنی مرگ یا برهم خوردن برنامه و آسیب رسیدن به نیروی دلتا باشد. وقتی ناهارمان تمام شد من و ماندیل به دفتر او رفتیم و هریک سعی کردیم به دیگری اطمینان خاطر بدهیم. او درست به اندازه من از شنیدن خبر نگران شده بود.
گردهمایی مبارزات انتخاباتی ما طبق معمول قرار بود در ساعت 30/16 در اتاق معاهدات برگزار شود. ما تازه داشتیم بحث را شروع میکردیم که زنگ تلفن به صدا درآمد. فیل وایز(7) تلفن را جواب داد و رئیس جمهور را به پای تلفن فراخواند. من کارتر را نگاه میکردم و صورتش را میخواندم. او هیچ حرفی نزد ولی پس از آنکه تلفن را زمین گذاشت گفت :«شما همگی ادامه بدهید. من باید با عجله برای یک لحظه به دفتر بیضی بروم.» این را گفت و رفت.
ما به جلسه خود ادامه دادیم تا اینکه حدود ده دقیقه بعد تلفن دوباره به صدا درآمد. تلفنچی گفت :«رئیس جمهور میخواهد با شما صحبت کند آقای جوردن»
کارتر گفت :«میخواهم به اتفاق جودی و ماندیل بلافاصله به دفتر بیضی بیایید. سعی کنید شک به وجود نیاورید.
وقتی به دفتر بیضی رفتیم کارتر با حالتی پریشان در پشت میز دفتر کار خصوصی خود ایستاده بود و با برژینسکی صحبت میکرد. وقتی ما وارد شدیم، گفت: «خبر بدی برایتان دارم. باید ماموریت نجات را لغو کنیم!»
هر سه ما بهتزده شدیم و در آن لحظه هیچ یک نمیدانستیم چه باید بگوییم. کارتر ادامه داد: «دو هلیکوپتر به مقصد نرسیده و از شش هلیکوپتر باقیمانده یکی دچار نقص فنی شده است. با پنج هلیکوپتر هم نمیتوان به موفقیت برنامه امیدوار بود.»
من گفتم: «نظر سرهنگ بکویث(8) چیست؟»
کارتر گفت: «من با بکویث و ژنرال جونز(9) و هارولد براون صحبت کردم. هر سه آنها میگویند باید برنامه را لغو کنیم.»
در این موقع ونس و براون هم به جمع ما پیوستند. کارتر پشت میز خود نشست و چند ثانیه سکوت برقرار شد. هر کسی در درون خود به عاقبت کار میاندیشید و یارای سخن گفتن نداشت. این سکوت مرگبار را صدای زنگ تلفن شکست. کارتر گوشی را برداشت و گفت: «دیوید جونز چه خبر؟»
ما حرفهای جونز را نمیشنیدیم، ولی حالت چهرۀ کارتر و پریدگی رنگ او نشان میداد که خبرهای بدی میشنود. کارتر لحظهای چشمانش را بست و در حالیکه به زحمت آب دهانش را قورت میداد، پرسید: «آیا کسی هم مرده است؟»... همه ما به دهان و چشمان او زل زده بودیم. چند ثانیه بعد کارترگفت: «میفهمم... میفهمم» و گوشی تلفن را گذاشت. هیچ کس سوالی نکرد تا اینکه خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: «مصیبت تازهای پیش آمده. یکی از هلیکوپترها به یک هواپیمای سی۱۳۰ خورده و آتش گرفته و احتمالا چند نفری هم کشته شدهاند...»
هیچ کس حرفی نزد... و جای سخن گفتن هم نبود. فقط صدای ونس بود که سکوت را شکست و او هم به گفتن این چند کلمه اکتفا کرد که «آقای رییسجمهور، من خیلی خیلی متاسفم...»
از اتاق کوچک دفتر خصوصی رییسجمهوری به اتاق کابینه رفتیم و در انتظار خبرهای تازه نشستیم. فوریترین مساله این بود که بقیه افراد گروه سالم از ایران خارج شوند و پس از آن میبایست دربارۀ آنچه باید به ملت آمریکا و کشورهای دوست و متحدمان و رهبران کنگره و خانوادههای گروگانها گفته شود تصمیم بگیریم.
تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها، خود جان باخته و در یک بیابان دور در آن سوی دنیا به خاک هلاک افتادهاند چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی میکرد. از اتاق کابینه بیرون آمدم تا کمی در هوای آزاد قسمت جنوبی کاخ قدم بزنم و افکار خود را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رییسجمهوری رفتم.
وقتی که به اتاق کابینه برگشتم هنوز حال عادی نداشتم. رییسجمهوری از براون میپرسید خبر کشته شدن مامورین عملیات را چگونه به اطلاع خانوادههای آنها خواهد رسانید. براون گفت این وظیفه معمولا به عهدۀ منشیهاست. کارتر گشت: «من شخصا میخواهم به خانوادههای آنها تلفن کنم.» ولی براون اجازه خواست خود این کار را بکند و رییسجمهوری در فرصت دیگری از آنها دلجویی نماید.
سرانجام از ستاد مشترک خبر دادند که باقیمانده گروه عملیات دلتا از فضای ایران خارج شدهاند. تصمیمات لازم دربارۀ تماس با متحدین آمریکا و رهبران کنگره و خانوادههای گروگانها گرفته شد، ولی مهمترین کار، یعنی چگونگی اعلام این خبر به ملت آمریکا باقی مانده بود. کارتر در میان شگفتی همه از دوست قدیمی خود ونس که از ابتدا مخالف این عملیات بود (و در آن جمع فقط خود رییسجمهوری، ماندیل و من میدانستیم که تصمیم به استعفا گرفته است) خواست که پیشنویس پیام او را به ملت آمریکا تهیه کند. کارتر سپس به جودی پاول گفت نسخهای از نطق پرزیدنت کندی را پس از شکست حمله به خلیج خوکها در کوبا بیاورد تا در تهیه پیام او پس از این شکست مورد استفاده قرار گیرد.
آن شب تا ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب در کاخ سفید بودم و وقتی که خسته و کوفته به خانه خود باز میگشتم از رانندهام حرفی شنیدم که در آن حال برایم تکان دهنده بود. او که خبرهای مربوط به عملیات نجات و شکست آن را شنیده بود گفت: «آقای جردن. خیلی از این کار رییسجمهوری خوشم آمد. بالاخره او نشان داد که عرضه دست زدن به یک کار شجاعانه را دارد!» گفتم: «بلی. اگر این ماموریت با موفقیت انجام میشد او یک قهرمان ملی بود، ولی حالا که شکست خورده تیرهای تهمت از هر سو به طرف او رها خواهد شد و دشمنان برچسب بیکفایتی و عدم پیشبینی و ناتوانی به او خواهند زد.»
پی نوشت:
1– زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا
2 - جودی پاول سخنگوی کاخ سفید
3 - والتر ماندیل معاون رئیس جمهور آمریکا
4 – النور کانورز منشی هامیلتون جردن نویسنده کتاب
5 – سایروس ونس وزیر امور خارجه آمریکا
6 – هارولد براون وزیر دفاع آمریکا
7 – فیل وایز دستیار شخصی رئیس جمهور آمریکا
8 – سرهنگ چارلز بکویت فرمانده نیروهای مداخله گرآمریکایی
9- ژنرال دیوید جونزرئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا منبع:هامیلتون جوردن، بحران، کتاب سرا، 1362، ص 250 تا 256 این مطلب تاکنون 3309 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|