در سالگرد آن مداخله نظامی خفت بار | سه فروند هواپيماي ترابري هرکولس سي-130 هفتة گذشته غرش کنان در ارتفاع پايين در آسمان فلوريدا به پرواز درآمدند، دو فروند آنها همچون جفتي چسبيده به هم در جلو پرواز مي کردند، و سومي بدون جفت خود در پشت سر آنها حرکت مي کرد. اين همان آرايشي است که هواپيماهاي نيروي هوايي آمريکا براي نشان دادن «دوستان از دست رفته»، که نماد عزاداري براي هواپيماهاي ساقط شده است به خود مي گيرند. بر روي زمين، در پارک سرسبزي که درست در محوطة پايگاه هوايي هرلبرت قرار داشت، برخي از سرسخت ترين و جان سخت ترين نظاميان آمريکايي، بي اختيار اشک مي ريختند.
اين مراسم به منظور بزرگداشت ياد و خاطرة پنج تن از هشت نظامي همقطارشان برگزار شده بود که دو هفته پيش در حين انجام يک عمليات نافرجام براي نجات گروگان هاي آمريکايي در دشت کوير ايران جان باخته بودند. نزديک به 5000 نفر در پايگاه هوايي هرلبرت گرد هم آمده بودند تا ياد پنج کماندوي نيروي هوايي را که در اين پايگاه خدمت مي کردند، گرامي بدارند. يکي پس از ديگري از آنها تقدير شد. سرهنگ دوم کالوين چستين دربارة همقطارش، سروان ريچارد ال. بَک، افسر 33 سالة ناوبري، گفت: «او با شور و شوق بسيار دل به اين فرصت بسته بود تا به کشورش خدمت کند، نه به دليل افتخاري که نصيبش مي شد، بلکه به خاطرِ حس رضايت عميقي که دفاع از خوبي ها و پاکي ها نصيبش مي کرد.»
در حاليکه آمريکايي ها ياد و خاطرة عزيزان از دست رفته شان را در فلوريدا گرامي مي داشتند، بيشتر از 7000 مايل آنطرفتر، در تهران قبيح ترين بي حرمتي ها به اجساد اين سربازان روا مي شد. مقامات ايراني کيسه هاي پلاستيکي حاوي بقاياي سوخته و زغال شدة آنها را پاره مي کردند، چاقويي به تن شان فرو مي کردند* و تکه هاي زغال شده را جلوي دوربين هاي تلويزيوني مي گرفتند. آيت الله صادق خلخالي، حاکم سابق شرع تهران، با طمطراق مي گفت: «اين سند جنايت کارتر است.» سپس مزوّرانه لحني حزن انگيز به خود مي گرفت، و مي افزود: «دلم براي خانواده هاي اينها مي سوزد.»
ابوالحسن بني صدر، رييس جمهور ايران، ابتدا قول داد اجساد اين نظاميان سريعاً به آمريکا برگردانده شود. او يک اسقف اعظم کاتوليک به نام هيلاريون كاپوچي را که از متحدان ديرينة سازمان آزاديبخش فلسطين بود، واسطه قرار داد. ولي آيت الله سيّدمحمد بهشتي، رييس ديوان عالي کشور و يکي از رُقباي اصلي بني صدر، در اين کار مداخله کرد و گفت، فقط شوراي انقلاب و يا آيت الله روح الله خميني مي تواند در اينباره تصميم بگيرد. بهشتي دستور داد اجساد را به سردخانة تهران که در حوزة صلاحيت قضايي اوست، منتقل کنند. دانشجويان مبارزي نيز که مسئوليت محافظت از گروگان ها را بر عهده داشتند اعلام کردند، تعدادي از گروگان هاي آمريکايي را به هشت شهر مختلف ايران انتقال داده اند که در صورت صحت اين خبر، انجام هرگونه عمليات نجات عملاً غيرممکن خواهد شد.
رييس جمهور کارتر، با ابراز خشم از نمايش اجساد نظاميان آمريکايي و بي حرمتي به آنها که بيانگر خشم عميق ملت آمريکا نيز بود، در يک کنفرانس خبري تلويزيوني به ايراني ها تاخت و «اقدام نفرت انگيز» آنها را «نمايشِ هولناکي از رفتار غيرانساني» ناميد. او همچنين افزود: «اين اقدام به روشني نشان مي دهد که با چه قماش آدم هايي طرف هستيم. آنها با اين کارشان اجساد آمريکايي هاي از دست رفته را بي حرمت و بي حيثيت نکردند، بلکه اين کار ماية ننگ و بي آبرويي خودشان بود.»
در همين حال، کنگره و پنتاگون، تحقيقات خود را دربارة حوادثي که حين عمليات اتفاق افتاده بود و همچنين علت شکست اين مأموريت شروع کردند. کارتر سرسختانه از تصميمش براي انجام چنين عملياتي دفاع مي کرد. او تأکيد کرد، به نقشه پنتاگون براي نجات گروگان ها اطمينان کامل داشته و گفت: «نقشه اي بسيار عالي بود که همه فکر مي کرديم احتمال موفقيت آن بسيار زياد است.» او با استفاده از عبارتي معروف گفت: «بزرگترين شکست آن است که براي رسيدن به هدف ارزشمندمان تلاش نکنيم.»
با وجود اين، بحثي همه جانبه دربارة اين حمله جريان داشت. پنتاگون که هواپيماهايش به هنگام ورود به حريم هوايي ايران شناسايي نشده بودند، و حتي يک گلوله هم به طرف آنها شليک نشده بود، حالا زير بمباران انتقاد قرار داشت. برخي از اين انتقادها از سوي استراتژيست هايي عنوان مي شد که بيرون گود نشسته بودند، و برخي ديگر از سوي کارشناسان خبره در امور نظامي.
آنها بيشتر به خودِ نقشة نجات انتقاد دارند. برخي منتقدان خرده مي گيرند که تعداد نيروها و همچنين بالگردها براي چيره شدن بر مبارزان ايراني که در سفارت نگهباني مي دادند، آن هم در شهري پرازدحام مانند تهران، و سپس آزاد کردن گروگان ها و گريختن از مهلکه، بسيار کم بوده است. از سوي ديگر، برخي منتقدان هم معتقدند، اين نقشه بسيار گسترده و پيچيده، و محل هايي که براي استقرار نيروها و بالگردها در آن پيش بيني شده بود، پرتعداد بوده است؛ به حدي که احتمال لو رفتن آنها پيش از حمله به سفارت را افزايش مي داده است.
در مرحلة اول عمليات، سه هواپيماي سي- 130 حامل 90 کماندوي نيروي هوايي و سه هواپيماي سي- 130 ديگر حامل سوخت براي بالگردها از پايگاهي در مصر به هوا برخاستند. هشت بالگرد سيکورسکي آر.اچ-53 نيز که به صورت جفت پرواز مي کردند، از عرشة ناو هواپيمابر نيميتز در درياي عرب بلند شدند. آنها قرار بود در «بيابان 1» که محوطه اي هموار براي فرود بالگردها و هواپيماها در دشت کوير واقع در جنوب شرقي ايران بود، به يکديگر ملحق شوند.
در مرحلة دوم عمليات که هرگز انجام نشد، هواپيماهاي سي- 130 به عمان پرواز مي کردند، و بالگردها نيز کماندوها را به يک مخفيگاه کوهستاني در 100 مايلي تهران انتقال مي دادند. اين کماندوها در طول روز در همان مخفيگاه مي ماندند، و به محض تاريک شدن هوا، سوار بر چند کاميون و اتوبوس به سمت تهران حرکت مي کردند. اين خودروها را تعدادي از مأموران سيا و نيروهاي ويژة آمريکايي که برخي از آنها قبلاً در پوشش تجار اروپايي وارد ايران شده بودند، در اختيارشان مي گذاشتند.
خودروها يکي پس از ديگري وارد تهران مي شدند و به وعده گاهشان در انباري مي رفتند که يک مأمور آمريکايي قبلاً تهيه ديده بود. در طول شب، کماندوها به دو گروهِ مهاجم تقسيم مي شدند. گروه کوچکي از آنها به ساختمان وزارت امور خارجه که بروس لينگن و دو ديپلمات ديگر آمريکايي در آن محبوس بودند، هجوم مي بردند؛ و ساير کماندوها نيز به ساختمان سفارت که 50 آمريکايي را در آن محبوس کرده بودند، حمله مي کردند.
غافلگيري و سرعت عمل براي موفقيت اين نقشه بسيار ضروري بود. مهاجمان که مي دانستند گروگان ها در کجاي سفارت محبوس هستند، قصد داشتند با بالا رفتن از ديوارهاي سفارت، نگهبانان را دستگير و يا با شليک گلوله، آنها را از پاي دربياورند. کماندوها به سلاح هاي تمام اتوماتيک مسلح بودند، ولي برخلاف برخي گزارش ها، گاز بيهوش کننده با خود همراه نداشتند، زيرا اين گاز، گروگان ها را نيز بيهوش مي کرد و نجات آنها را دشوار مي ساخت.
با شروع حمله، چهار بالگرد در زمين فوتبال سفارت فرود مي آمدند. در آخرين مرحلة عمليات، گروگان ها (که سه گروگان آمريکايي محبوس در ساختمان وزارت خارجه نيز حالا به آنها ملحق شده بودند) و 90 کماندوي آمريکايي سوار بر بالگردها از محل دور مي شدند. آنها به هواپيماهاي سي- 130 مي پيوستند که حالا از عمان پرواز کرده و خود را به محلي به نام «بيابان 2» در داخل ايران رسانده بودند. در آنجا، بالگردها را به حال خود رها مي کردند و با هواپيماهاي سي- 130 به محل امني در خارج از ايران پرواز مي کردند.
در تمام طول عمليات، جت هاي جنگندة نيروي دريايي که از عرشة ناو نيميتز پرواز کرده بودند، در طول مرز ايران گشت مي زدند، و آماده بودند تا در صورت بروز هرگونه مشکلي براي تيم نجات، سريعاً خود را به تهران برسانند. طراحان اين نقشه، ترسي از نيروي هوايي ايران که روزي بسيار قدرتمند بود نداشتند. از 67 جنگندة پيشرفتة اف-14 که در خدمت نيروي هوايي اين کشور بود، فقط هفت فروند آن قدرت پرواز داشتند، و به دليل عدم رسيدگي و تعمير و نگهداري مناسب، هيچکدام نمي توانست از موشک هاي هوا به هواي فونيکس استفاده کند. ايران 187 جنگندة عملياتي اف-4 دارد که نزديک به 50 فروند آن در نزديکي تهران مستقر هستند، ولي هيچيک از آنها داراي تجهيزات نبرد شبانه نيستند. علاوه بر اين، يکي از مقامات پنتاگون اصرار داشت که «ما خيلي خوب مي دانستيم هواپيماهايشان کجا مستقر هستند،» به اين معني که در صورت لزوم مي توانستيم آنها را بر روي زمين از کار بيندازيم.
کارشناسان نظامي آمريکايي که در طرح اين نقشه مشارکتي نداشتند، مي گويند، موفقيت نقشه فوق به اين بستگي داشت که آيا وقتي به تهران مي رسند، کسي به آنها کمک مي کرد يا خير. فرماندهان اين عمليات، و همچنين ديويد جونز، رييس ستاد مشترک ارتش آمريکا، و هارولد براون، وزير دفاع، تا بحال در اينباره هيچ اظهار نظري نکرده اند که آيا واحدهايي از ارتش ايران و يا حتي تعدادي از نگهبان هاي سفارت نيز در اين عمليات همدست آمريکايي ها بوده اند يا خير.
يکي از مقامات سابق آمريکايي که با ايران آشنايي دارد، استفاده از مخفيگاه هاي کوهستاني را خيلي عملي تر از چيزي مي داند که ممکن است در ابتدا به نظر برسد. او خاطرنشان مي کند، در کوهستان هاي دوردست اطراف تهران، محل هاي بسيار خوبي براي اختفا وجود دارد. ولي کمتر کارشناسي است که استدلال هاي کارتر و براون را مبني بر اينکه مرحلة دوم عمليات در تهران بسيار ساده تر از رساندن گروه نجات به نقطة شروع در بيابان بود، قبول کند. هيچکدام از آنها هنوز توضيح نداده است که چرا چنين باوري دارد. حتي برخي از طراحان نظامي اذعان دارند، اين مأموريت پيچيده يک اصل نظامي را نقض کرده است: اين اصل که «تا آنجا که مي توانيد ساده اش کنيد.»
سئوالات ديگري که دربارة اين عمليات وجود دارد و برخي جواب هايي که به آنها داده شده است، به قرار زيرند:
آيا اجراي اين نقشه، جان تعداد زيادي از گروگان ها را به خطر نمي انداخت؟
مقامات پنتاگون گزارش هايي را که از برآورد سازمان سيا در واشنگتن منتشر شده و بنا بر آن احتمالاً 60 درصد گروگان ها حين عمليات نجات کشته مي شدند، سرسختانه ردّ کرده اند. با وجود اين، مجله تايم دريافته است، طبق برآوردهاي اوليه، تعداد احتمالي تلفات تا حدود 200 نفر شامل گروگان ها و نيروهاي نجات، پيش بيني شده بود. در نقشة نهايي احتمال کشته شدن 51 تا 20 گروگان نيز در نظر گرفته شده بود.
آيا طراحان نظامي درخواست نيروي بيشتري کرده بودند؟
آنهايي که مدعي اند، اطلاعات دسته اولي از افسران نيروهاي ويژه دربارة اين عمليات به دست آورده اند، مي گويند، طرح هاي اوليه حداقل شامل 600 نيرو و 30 بالگرد مي شد. برخي از اين منتقدان معتقدند، رييس جمهور کارتر و شوراي امنيت ملي اش به اين دليل به نقشه نهايي رضايت دادند که يک نيروي تهاجمي کوچک تر احتمالاً تلفات کمتري خواهد داشت، و همسايگان عرب ايران را کمتر تحريک مي کند، ضمن آنکه از لحاظ سياسي در کشور هم پذيرفته تر خواهد بود.
در واقع، در طول چند ماه برنامه ريزي براي نجات گروگان ها که از همان روزهاي اولِ اشغال سفارت در ماه نوامبر گذشته شروع شد، گزينه هاي بسيار متفاوتي مد نظر قرار گرفت. ژنرال جونز هفته گذشته گفت: «در مراحل اوليه، احتمال نمي داديم که هيچ گزينه اي موفق از آب دربيايد. ولي سعي کرديم، تمرين کرديم، مانور انجام داديم، و هيچ کس هيچ چيزي از ما دريغ نکرد.» در تعدادي از طرح هاي اوليه، نيروي بيشتري پيش بيني شده بود، ولي عملي به نظر نمي رسيدند.
يک دليل آن بود که عمليات هر چه گسترده تر و بزرگتر باشد، امکان مخفي نگاه داشتن آن کمتر مي شود. هنوز هيچ مدرکي دالّ بر اينکه طرح هاي محدود تر از طرف مقامات غيرنظامي بر ارتش تحميل شده باشد، به دست نيامده است.
پس چه چيزي عوض شد که مقامات آمريکايي فکر کردند نقشه شان عملي خواهد بود؟
طراحان عمليات نجات، چيزي در اينباره نمي گويند. با وجود اين، روشن است که آنها بيشتر از حد انتظار خود توانسته بودند مأموران مخفي به ايران بفرستند، و از مأموراني که در ايران داشتند کمک بگيرند، و اطلاعات محرمانة دقيقي دربارة محل نگهداري گروگان ها و نحوة مراقبت از آنها به دست بياورند. با گذشت چند ماه، از تعداد نگهبان ها کاسته شده بود و مراقبت ها چندان سفت و سخت نبود. علاوه بر اين، ايالات متحده در اواخر ماه نوامبر دو ماهوارة نظامي محرمانه به فضا فرستاده بود، و بدين ترتيب در آن زمان شش ماهوارة نظامي مکان ياب و ارتباطي در اطراف زمين داشت که يکي از آنها بر روي اقيانوس هند مي چرخيد. گروه نجات مي توانست با استفاده از اين سيستم، هر لحظه که مي خواست پيام هايي به پنتاگون بفرستد و دريافت کند. اين سيستم حتي مي توانست به مأموران مخفي آمريکا کمک کند تا اطلاعات خود را به خارج از تهران مخابره کنند.
چه اتفاقي براي بالگردها افتاد؟
وقتي که سه بالگرد از هشت بالگردي که به سوي نقطة «بيابان 1» روانه بودند، در توفان شن به دام افتادند و زمين گير شدند، عمليات لغو شد. يکي از مدارهاي تغذية الکتريکي در يکي از بالگردها به علت حرارت زياد سوخت و ژيروسکوپ، چراغ هاي داخل کابين و افق سنج آن را از کار انداخت. خلبان نيز ناچار به ناو نيميتز برگشت، و در حاليکه باک هاي سوخت بالگرد تقريباً خالي بود به زحمت توانست بر روي عرشه ناو بنشيند.
بالگرد دوم هم مجبور به فرود اضطراري در بيابان شده بود. يکي از چراغ هاي خطرش نشان مي داد، پره هاي بالگرد به زودي از کار خواهد افتاد. آنها پس از فرود متوجه شدند پرة بالگرد ترک برداشته است. يک بالگرد ديگر به کمک آنها شتافت و خدمه و همة مدارک و تجهيزات طبقه بندي شده را با خود به نقطة مورد نظر رساند.
خلبان بالگرد سوم، برغم آنکه يکي از پمپ هاي سيستم هيدروليک آن از کار افتاده بود، بالگرد را به نقطه مورد نظر رساند. سيستم هيدروليک براي کنترل بالگرد ضروري است. آنها نتوانستند پمپ مزبور را تعمير کنند، و به همين دليل بالگرد سوم هم زمين گير شد، و گروه نجات تصميم به لغو عمليات نجات گرفت. طراحان اين عمليات پيش بيني کرده بودند، حداقل به شش بالگرد نياز دارند. هيچ بالگرد ديگري بر روي عرشة نيميتز نبود، و حتي اگر هم بود، نمي توانست خود را پيش از روشن شدن هوا به نقطة «بيابان 1» برساند.
آيا توفان شديد شن موجب نقص فني بالگردها شده بود؟
اگرچه هر سه بالگردي که زمين گير شدند به دامِ توفان شن افتاده بودند، ولي فرماندهان عمليات، نقص فني بالگردها را ناشي از شرايط آب و هوايي نمي دانند. مقامات پنتاگون فاش ساختند، به منظور افزايش 3 درصدي کشش موتورها، پوشش هاي محافظ شن را از روي موتورها برداشته بودند. ولي اين پوشش ها فقط براي محافظت از موتورها در برابر تماس طولاني با شن طراحي شده بودند، و بنابراين نمي توانستند عامل اصلي نقص فني بالگردها باشند.
بازرسان گمان مي کنند، سوختن مدار تغذية الکتريکي در بالگرد اول شايد نتيجة مسدود شدنِ يکي از دريچه هاي خنک کننده توسط جليقة ضدگلوله و کيسة يکي از خدمه بوده باشد. اگر اين حدس و گمان صحت داشته باشد، بنابراين نقص فني بالگرد فوق نتيجة يک خطاي انساني بوده است. بازرسان همچنين مي گويند، شن هاي معلق در هوا نمي توانستند عاملِ ترک خوردن پرة بالگرد دوم بوده باشند. شايد هيچوقت علت اين نقص فني فهميده نشود. علت از کار افتادن پمپ سيستم هيدروليک بالگرد سوم هم هنوز يک معماست که به احتمال قوي نمي توانسته به علت توفان شن باشد، زيرا سيستم هاي هيدروليک بالگردها کاملاً در برابر شن عايق هستند.
آيا قصوري در تعمير و نگهداري بالگردها صورت گرفته بود؟
از رييس جمهور کارتر گرفته تا فرماندهان عمليات، همگي شديداً اين فرضيه را ردّ مي کنند. بلکه بالعکس، مي گويند با اينکه خدمة بالگردها اطلاعي از نقشة عمليات نداشتند، با وسواس زيادي از بالگردهاي آنها مراقبت و نگهداري مي شد. پانزده تکنيسين وظيفه داشتند هر يک از بالگردهاي روي عرشه نيميتز را تعمير و نگهداري کنند. علاوه بر اين، دو تکنيسينِ بالگردهاي غيرنظامي که يکي از آنها از شرکت سيکورسکي مأموريت يافته بود، بر روي ناو نيميتز حضور داشتند. خلبانان تقريباً هر روز اين بالگردها را به پرواز درمي آوردند تا از شرايط عالي آنها براي انجام عمليات احتمالي، اطمينان حاصل کنند. در واقع، خدمه اي که وظيفة تعمير و نگهداري بالگردهاي آر.اچ-53 را بر عهده داشتند، به دليل سابقة استثنايي شان از سوي نيروي دريايي جايزه دريافت کردند. طراحان اين عمليات مي گويند، هر چند شايد ارتش ايالات متحده براي حفظ تکنيسين هاي ماهرش مشکل داشته باشد، ولي مسلماً بهترين هايشان را به ناو نيميتز فرستاده بود.
درست يازده ساعت قبل از شروع عمليات، يکي از ملوان ها به اشتباه کليد شير هاي آتش نشاني را فشار داد و باعث شد آب و کف دريا به پنج بالگرد آر.اچ-53 بپاشد، ولي همة آنها را با آب تصفيه شده شستند، و معلوم شد هيچ صدمه اي به آنها وارد نشده است.
چرا بالگردها را در نقطة «بيابان 1» منهدم نکردند؟
تا بحال، فرماندهان اين عمليات هيچ توضيح قانع کنند ه اي در اينباره نداده اند. منهدم نکردن بالگردها باعث شد نقشه هاي عملياتي و ساير مدارک محرمانه به دست مقامات ايراني بيفتد. البته هنوز نمي دانيم آيا نامي از مأموران آمريکايي و يا همدستانشان در تهران در اين مدارک برده شده است يا خير که به هر حال بعيد به نظر مي رسد. فرماندهان عمليات مي گويند، پس از اينکه يکي از بالگردها با يک هواپيماي سي- 130 در باند فرود برخورد کرد و هر دو طعمة آتش شدند، ترکش ها و تکّه پاره هاي حاصل از انفجار مهمات نزديک بود چهار هواپيماي سي- 130 ديگر را نيز منهدم کند و کل تجهيزات را از بين ببرد. سرهنگ چارلي بِکْويت که فرماندهي 90 کماندوي آمريکايي را بر عهده داشت، در اينباره مي گويد: «اين ديگر وظيفة من نبود. من هيچ حرفي در اينباره ندارم. من فقط بايد نيروهايم را از آنجا بيرون مي کشيدم که کشيدم.» نيروي دريايي، شايد براي حفاظت از افسري که فرماندهي بالگردها را پس از پرواز از روي عرشه نيميتز بر عهده داشت، نام او را فاش نساخته است.
آيا کماندوها مي خواستند به عمليات ادامه بدهند؟
دوستان بکويتِ 51 ساله که از قهرمانان نيروي ويژه در ويتنام بود، مي گويند، او به هنگام بازگشت از مأموريتْ بسيار ناراحت و عصباني بود که چرا نگذاشته اند به عمليات ادامه بدهد، و حتي قصد داشت از ارتش استعفا کند. ولي هفتة پيش او در يک کنفرانس مطبوعاتيِ محدود در پنتاگون شرکت کرد و اين اتهام را که با تصميم لغو عمليات مخالفت داشته شديداً تکذيب نمود. خبرنگاران حاضر در جلسه اجازه عکس برداري نداشتند تا اگر در آينده احتياجي براي انجام عمليات محرمانه به بِکويت پيدا شد، پنتاگون بتواند از او استفاده کند.
بِکويت گفت، از همان ابتدا قرار بر اين بود که اگر گروه نجات نتوانست با حداقل شش بالگرد از نقطة «بيابان 1» به طرف هدف برود، عمليات بايد لغو شود. بعد از آنکه دو بالگرد از هشت بالگرد نتوانستند خود را به باند فرود برسانند، خيال بِکويت از اينکه شش بالگرد به نقطة مورد نظر رسيده اند راحت شد. ولي همان موقع خلبان بالگرد سوم خبر داد، بالگردش نمي تواند پرواز کند، و تنها کلمه اي که بکويت به زبان آورد اين بود: «لعنتي!»
بکويت از جيمز کايلي، سرهنگ نيروي هوايي و فرماندة کماندوها، خواست تا نگاهي به بالگرد بيندازد. او گفت: «بهتر است خيالمان راحت شود. مي خواهم مطمئن شوم.» وقتي کايلي از بالگرد معيوب پايين پريد و گفت، ديگر به درد نمي خورد، بکويت فوراً گفت: «قربان! توصيه مي کنم که عمليات متوقف شود.» فرمانده يک فرصت ديگر به بکويت داد و از او پرسيد: «نمي خواهي با همين پنج بالگرد بروي؟ قبل از اينکه جواب بدهي خوب فکر کن. چون نهايتاً خودت بايد جمع و جورش کني.» بکويت بعد از چند ثانيه گفت: «نه خير قربان! چاره اي نداريم.»
وقتي يکي از خبرنگارها اصرار کرد که آيا بکويت واقعاً دلش نمي خواست به عمليات ادامه بدهد، اين مرد قوي جثه با چهره اي عبوس ولي صدايي صاف با لهجة جنوبي گفت: «با تمام احترامي که براي شما قائلم آقا، فکر مي کنم واقعاً نمي فهميد که چه حرفي مي زنيد. من قبلاً هم در چنين شرايطي بوده ام. من از آن الاغ هايي نيستم که يک عده از بهترين سربازهاي اين مملکت را سوار چند تا بالگرد کنم و آنها را به کشتن بدهم. حداقل من اين کاره نيستم. ما هيچ شانسي براي موفقيت نداشتيم.»
بکويت مي گويد، بعد از اينکه دستور لغو عمليات از طرف کاخ سفيد و پنتاگون تأييد شد، اولين چيزي که به مغزم خطور کرد اين بود که «خدايا! باختيم.» او به مردانش دستور داد تا سوار هواپيماهاي سي- 130 شوند، سپس با عجله تجهيزات و مدارک محرمانه را جمع کرد و با خود به هواپيما برد. وقتي که سوار هواپيما شد از پنجره نگاهي به بيرون انداخت. او مي گويد: «ناگهان هواپيماي سي- 130 منفجر شد. مثل جهنم بود. سي و نه نفر از آدم هاي من داخل آن سي- 130 بودند.» ولي هيچ راهي براي بيرون کشيدن اجسادشان از داخل آتش وجود نداشت «مگر اينکه مي خواستيم خودمان را نيز بسوزانيم.» اين افسر جان سخت و نترس که مدال هاي فراواني گرفته بود مي گويد: «فقط همانجا نشستم و گريه کردم.»
(برگرفته از مجلة تايم؛ 12 مه 1980)
Raging Debate Over the Desert Raia
مترجم : مصطفي اميري
منبع:فصلنامه مطالعات تاريخي ، شماره 30 این مطلب تاکنون 3103 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|