ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 118   شهريور ماه 1394
 

 
 

 
 
   شماره 118   شهريور ماه 1394


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
معرفی كتاب
«پس از سقوط»

احمدعلي‌مسعود انصاري گرچه در سالهاي پاياني انقراض حكومت پادشاهي در ايران به دربار راه يافت و در حلقه خواص دربار جاي گرفت، اما خاطرات وي به دليل ورود سريع او به بازيها و جناح‌بنديهاي درباريان تا حدودي با اهميت ارزيابي مي‌شوند. اين اهميت زماني بيشتر خودنمايي مي‌كند كه او را يكي از حلقه‌هاي اتصال بين محمدرضا پهلوي و ورثه‌ وي بدانيم.
در يك نگاه كلان به كتاب «پس از سقوط» چنين استنباط مي‌شود كه چارچوب مناسباتي كه اين خاطرات در آن به رشته تحرير در آمده با شرايط نگارش خاطرات علي شهبازي(محافظ مخصوص محمد رضا پهلوي) كاملاً مشابه است، چرا كه از يك سو اختلافات مالي شديد با رضا پهلوي پاي هر دو را به محاكم قضايي در آمريكا كشانيد تا از اين طريق حقوق خود را دريافت دارند و از سوي ديگر تضادهاي داخلي بازماندگان محمدرضا، هر دو را به استفاده از خاطراتشان عليه يك جريان دربار سوق داده است.
مسعود انصاري كه پايش به واسطه خويشاوندي با فرح ديبا به خلوت دربار باز شد، بسرعت از اطرافيان فرح فاصله گرفت و بهتر آن ديد تا براي حفظ جايگاه خود به پهلوي ها نزديك شود. بعد از فرار شاه و اطرافيانش از ايران و بويژه بعد از مرگ وي، تضادهاي درباريان قوت گرفت تا آنجا كه رسماً هر جناح، ديگري را عامل تسريع كننده سقوط رژيم پهلوي معرفي مي‌كرد(برخي خاطرات دقيقاً در اين چارچوب نگاشته شدند).
در واقع عناصر شاخص هر جريان افرادي را تشويق كردند تا خاطرات خود را با جهت‌گيري عليه جناح مقابل، عرضه دارند.
بر همين منوال، انصاري در كتاب «پس از سقوط» همانند علي شهبازي تمامي هّم خود را مصروف به زير سؤال بردن عملكرد فرح ديبا و اطرافيان روشنفكر وي در سالهاي پاياني حكومت پهلوي كرده است. بي‌جهت نيست كه اين كتاب در مورد عملكرد اشرف و اصولاً فعاليتهاي پولسازي وي مانند بدست‌گيري مافياي توزيع مواد مخدر در ايران و... كاملاً سكوت كرده است. هر چند مدارك مشخصي در اين زمينه در دست نيست، اما برخي قرائن دلالت بر آن دارند كه اين كتاب نيز در چارچوب تعارضات بين اشرف و فرح ديبا به نگارش درآمده است.
انصاري علاوه بر دوري جستن از فرح در ايران، بعد از افراد خاندان پهلوي، در خارج كشور به يكي از منتقدان جدي وي تبديل شد، علاوه بر اين به عنوان مسئول مالي دربار كوچك مدعي سلطنت، بي‌ارتباط با اشرف نبود، زيرا اشرف در كتاب سازمان اطلاعاتي آمريكا از جمله حاميان مالي طرحها و برنامه‌هاي مختلف براي بازگردانيدن سلطنت به ايران بود. بسياري از نسبتهايي كه انصاري متوجه فرح مي‌سازد كاملاً بي‌پايه است، از جمله اينكه وي در پي كودتا عليه همسرش بود و بدين منظور تلاش داشت هنگام فرار شاه در ايران بماند تا مقدمات بدست‌گيري قدرت را فراهم آورد.
اين در حالي است كه بي‌اراده بودن حكومت پهلوي در برابر تصميمات بيگانگان حاكم بر ايران در آن ايام غيرقابل انكار است. اگر شاپور بختيار به عنوان نخست‌وزير انتخاب مي‌شود بر اساس يك اراده داخلي نيست، بلكه بدان لحاظ است كه آمريكاييها بصراحت تمايل خود را در زمينه اين گونه تغييرات و رفرمها به محمدرضا منتقل مي‌سازند. بنابراين بزرگنمايي جايگاه قدرت فرح پهلوي به منظور مقصر جلوه دادن وي در سقوط پهلوي ها، از سوي هيچ پژوهشگري در عرصه تاريخ پذيرفته نخواهد شد.
به عكس، فرح ديبا صرف نظر از برخي وابستگيهاي افراطي فرهنگي به غرب، همواره وجهه ضد مردمي پهلوي ها را در جامعه تا حدودي ترميم مي‌كرده است.پس ريشه‌هاي اين سرنگوني را بايد در نوع روي كار آمدن پهلوي ها و عملكردشان در 57 سال حكومت با حمايت همه جانبه آمريكاييها و انگليسيها جستجو كرد.
متأسفانه آقاي انصاري ترجيح داده است در زمينه جزئيات رفتار پهلوي ها به عنوان عناصر بي‌اراده در برابر بيگانگان مسلط بر ايران صرفاً به كلي گوييهايي بسنده كند. به عنوان نمونه، وي در ارتباط با محمدرضا با همين رويكرد دچار تعارض و دوگانگي مي‌شود؛ زيرا از يك سو انتقاداتي تحت عناويني چون «بيگانه‌پرستي» و «داخل آدم ندانستن مردم» به وي وارد مي‌سازد و از سوي ديگر در برخي از فرازهاي خاطرات خود از تشويق شاه براي برخورد شديدتر با قيام مردم سخن به ميان مي‌آورد و تقصير عدم قاطعيت شاه را به گردن اطرافيان فرح ديبا مي‌اندازد و آنها را مورد سرزنش قرار مي‌دهد.
انصاري در اين كتاب ترجيح مي دهد كه برخي مسائل را نيز در پرده ابهام بگذارد. براي مثال سقوط هواپيماي عليرضا پهلوي را صرفاً «مشكوك» خوانده و تلاش علي پهلوي را براي انتقام‌جويي از عمويش «محمدرضا» اين گونه بيان مي‌كند: «علي پهلوي، پسر عليرضا كه در سقوط مشكوك هواپيما كشته شد، با كتي عدل مناسباتي داشت و هر دو مذهبي شده بودند. علي، كه شايعات مربوط به مرگ مشكوك پدرش او را ناسازگار با محيط دربار بار آورده بود…» (ص56)
اينكه چه عاملي موجب شده است تا آقاي انصاري در مورد آنچه شناخت مردم را نسبت به پهلوي ها عميق‌تر مي‌كند اين گونه مجمل سخن گويد به اشاره به آن پرداختيم، اما همين اشاره به مشكوك بودن اين حادثه براي تحقيق كافي است تا با مراجعه به ساير منابع تاريخي به لايه‌هاي زيرين حوادث دست يابيم. چنانكه خانم‌ تاج الملوك در اين باره مي‌گويد: «متأسفانه پس از درگذشت جانگداز جگر پاره‌ام شايعات ناجوانمردانه‌اي را به سر زبانها انداختند و گفتند عليرضا در يك توطئه خانوادگي جان باخته و محمدرضا او را به هلاك رسانده است.» (كتاب ملكه پهلوي، ص38)
اما توضيحات بيشتر اين خانم در ادامه اظهاراتش براي توجيه اينكه هيچ‌گونه تهديدي از جانب عليرضا براي سلطنت محمدرضا وجود نداشت تا موجب قتل وي شود، واقعيت را روشن‌تر مي‌سازد: «ما سال 1330به بعد كه چند بار موقعيت سلطنت به خطرافتاد و مشاهده كرديم محمدرضا در برابر فشارهاي روزافزون سياسيون مخالف اظهار خستگي و عجز مي‌كند، به عليرضا پيشنهاد كرديم كه جانشين محمدرضا بشود، اما عليرضا جداً امتناع مي‌كرد و حتي كار به جايي رسيد كه سفير انگلستان به عليرضا پيشنهاد كرد خود را براي جانشيني برادرش آماده كند، اما عليرضا خيلي تند با سفير انگلستان برخورد كرد و پايش را در يك كفش كرد كه برادرش بايد در مقام سلطنت باقي بماند.» (كتاب ملكه پهلوي، ص 39)
اين توضيحات خانم تاج‌الملوك هر چند به منظور ابهام زدايي از حادثه‌اي كه منجر به حذف عليرضا از معادلات دربار شد بيان شده است، اما در واقع وجه مشكوك بودن اين واقعه را تقويت مي‌كند. بنابر اعتراف كسي كه در آن زمان پرقدرت‌ترين عنصر دربار بود و فرزند جوان تاجدارش را هدايت مي‌كرده است، پهلوي ها در زمينه ناتواني و عجز محمدرضا به وحدت نظر رسيده بودند. از طرفي، انگليسي‌ها نيز به عنوان حامي خارجي‌ آنان در مورد جايگزيني عليرضا اتفاق نظر داشته‌اند؛ بنابراين براي محمدرضا كه قطعاً تمايلي به رها كردن تاج و تخت نداشته، يك انتخاب بيشتر متصور نبوده است.
اما اينكه چرا آقاي انصاري اين گونه فرازهاي مهم تاريخ پهلوي را به صورت مجمل مطرح مي‌سازد بحثي است كه پاسخ آن را بايد در انگيزه‌هاي وي از بيان خاطراتش جستجو كرد. متأسفانه كتمان واقعيتها يا سرپوش گذاشتن بر برخي ازآنها از سوي آقاي انصاري منحصر به مسائل خانواده پهلوي نيست. وي برخي فعاليتها را كه محوريت آن را (دستكم به ادعاي خويش) به عهده داشته نيز به صورت جامع و كامل بيان نمي‌كند.
براي نمونه انصاري خود را براي مدتها رابط بين شاه و «آيت‌الله كاظم شريعتمداري» معرفي مي‌كند، اما حاضر نمي‌شود از تدابير دربار و ساواك براي مطرح كردن ايشان به عنوان رهبر مطالبات مردم، سخني به ميان آورد. «آيت‌الله شريعتمداري» كه در جريان قيام خونين 15 خرداد سال 42 همراهي هايي با نهضت اسلامي مردم كرد، بعد از تبعيد امام خميني(ره) از ايران به سرعت به دربار نزديك شد و پس از آن به صورت مستمر امكاناتي را از اوقاف دريافت ‌داشت.
توجه ويژه دربار به آقاي شريعتمداري در سال 56 بدين منظور بود كه وي را پرچمدار خواسته‌هاي مردم براي تغيير و تحول در جامعه گرداند. ترفندهاي مختلفي در اين زمينه از سوي ساواك به كار گرفته شد كه از آن جمله، حمله به منزل ايشان در قم توسط نظاميان بود. در اين زمينه مادر فرح ديبا در كتاب خاطرات خود مي‌گويد: ... «چند روز بعد اطلاع رسيد كه مأموران حكومت نظامي به خانه شريعتمداري در قم حمله كرده و عده‌اي را در حياط منزل مصدوم كرده‌اند. محمدرضا از اين خبر عميقاً متأسف شد و از سپهبد ناصر مقدم (رئيس ساواك) توضيح خواست. مقدم توضيح داد كه اين حمله به درخواست مهندس حسن شريعتمداري فرزند ارشد آيت‌الله صورت گرفته است.» (كتاب «دخترم فرح»، ص363)
انصاري كه ارتباط مفيد! خود را با آقاي شريعتمداري حتي از بعد از پيروزي انقلاب اسلامي حفظ كرد و از آن منتفع مي‌شد ترجيح مي‌دهد برخي از اين مسائل را بيان نكند.
از جمله كاركردهاي شريعتمداري براي خانواده پهلوي جلوگيري از افشاگريها در بعد از انقلاب است. انصاري در اين كتاب اذعان مي‌دارد كه حتي بعد از فرار از ايران خواسته‌هايي در اين رابطه از آقاي شريعتمداري داشته كه ايشان نيز به نحو احسن به انجام ‌رسانده است. به طور طبيعي رسانه‌هاي نوشتاري بعد از سقوط پهلوي اقدام به انتشار اطلاعاتي در مورد اين خانواده همراه با تصاوير به دست آمده مي‌كردند كه ظاهراً اين افشاگري مطبوعات بر فراريان از وطن بسيار گران ‌آمده؛ زيرا تا آن زمان به دليل حاكميت جو خفقان و سانسور شديد هر چند مردم به طور كلي و مبهم از فساد و وابستگي رژيم پهلوي خبر داشتند، اما از جزئيات مناسبات و روابط حاكم بر ساختار سياسي ناشي از حكومت پهلوي ها بي‌اطلاع بودند.
اعتراف انصاري در اين زمينه مشخص مي‌سازد كه جرياني در داخل كشور وجود داشته كه در هماهنگي كامل با خارج كشور از عميق‌تر شدن آگاهي مردم درباره اين مقطع تاريخي كه در واقع زمام امور ابتدا در دست انگليسيها و پس از كودتاي 28 مرداد در كنترل آمريكاييها بوده است، جلوگيري كند.
انصاري در اين مورد مي‌گويد: «در آن موقع تعدادي عكسهاي خانواده سلطنتي و هنرمنداني كه در ميهمانيهاي آنها شركت مي‌كردند از طرف برخي از كميته‌هاي شميران، كه به اين عكسها در خانه‌هاي والا حضرت‌ها و كاخها دسترسي پيدا كرده بودند در اختيار چند مجله... قرار گرفته بود و آنها را مجبور كرده بودند آن عكسها را چاپ كنند و اين عكسها هم براي مردم كنجكاو كه مي‌خواستند ببينند پشت پرده افسانه‌اي دربار چه مي‌گذشته است جالب آمده... با اين همه براي اين طرف قضيه ناراحت كننده بود. من به وسيله تلفن از آيت‌الله (شريعتمداري) خواهش كردم دستور بدهند كه جلو چاپ اين عكسها گرفته شود و به همين ترتيب هم عمل شد و از چاپ آن عكسها جلوگيري شد.»‌(ص130)
از جمله مسائل ديگري كه به صورت ناقص در اين كتاب بيان شده است فعاليتهاي نظامي با محوريت محمدرضا و سپس رضا، تحت حمايت مستقيم آمريكا و شيوخ عرب و بويژه صدام براي براندازي جمهوري اسلامي است.
انصاري كه اذعان دارد بشدت مشوق محمدرضا براي پذيرش محوريت فعاليت نظامي به منظور هموار سازي راه بازگشت به ايران بوده، ترجيح داده است كه فعاليتهايي كه برخورداري وي از عٍرق ملي را زير سؤال مي‌برد كمرنگ سازد يا از كنار بگذرد. حال آن كه بر هيچ تاريخ نگاري پوشيده نيست كه ميزان امكان دهي عراق به مخالفان و معارضان دولت آمريكايي به روي كار آمده در ايران بيش از همه كشورهاي عربي وابسته به آمريكا بود و صدام چنين كاري را براي جلب نظر واشنگتن به منظور پذيرش رژيم بعثي به عنوان آلترناتيو رژيم شاه براي ژاندارمي منطقه مي كرد.
آقاي انصاري در حالي كه كمكهاي سخاوتمندانه‌ ساير شيوخ عرب را به شاه فراري بر مي‌شمرد در مورد امكاناتي كه عراقيها اعم از مالي ونظامي و يا سكنا دادن در مناطق سوق الجيشي مرزهاي ايران در اختيار ساواكيها و افسران هوادار شاه، قرار مي‌دهند، سخني به ميان نمي‌آورد. به هرحال، همين حد از اعترافات نيز مشخص مي‌سازد كه خانواده پهلوي حتي براي بر پا كردن مجدد تاج و تخت خود حاضر نبودند از ميلياردها دلار ثروتي كه به صورت پول نقد و جواهرات از ايران خارج كرده بودند، هزينه كنند. خست و پول‌پرستي آنان موجب مي شود كه هر نوع پذيرش ذلت را مجاز بدانند.
اين كتاب علي رغم گزيده گوييهاي خود در مورد حمايت‌هاي خارجي‌ از شاه فراري، اين واقعيت را بخوبي مشخص مي‌سازد كه با وجود بيماري شديد محمدرضا، همه امكانات براي بازگردانيدن وي به تاج و تخت به كار گرفته مي‌شوند، اما چند عامل اين فعاليتها را محكوم به شكست مي‌كنند:‌1- اهل بزم بودن خانواده پهلوي و اطرفيانشان 2- فساد نهادينه شده در ميان نيروهاي عمل كننده 3- تمايل شديد به اينكه سيا، شيوخ عرب و صهيونيستها پيشتاز مقابله با نظام اسلامي ‌باشند و در صورت موفقيت، آن گاه اهل دربار شاهنشاهي به ايران بازگردند.
انصاري اشاره‌هاي فراواني در اين كتاب دارد كه وي به محمدرضا و پس از وي به رضا تأكيد مي‌كرده است كه هيچ طرح براندازي بدون حضور آنها مشروعيت نخواهد داشت، اما با اين وجود از آنجا كه پهلوي ها تربيت شده بودند كه بدون محوريت آمريكاييها هيچ‌گونه تصميمي اتخاذ نكنند به طور طبيعي چنين عناصري در شرايط بحران هرگز قادر به اتخاذ تصميم نبودند.
مطالعه در احوالات شاه بخوبي اين واقعيت را روشن مي‌سازد كه وي قبل از مواجهه با هر موضوع مهمي حتماً مي‌بايست ابتدا از نظرات سفراي انگليس و آمريكا مطلع مي‌شد. بنابراين، به اعتراف انصاري علي‌رغم همه تلاشهاي پيدا و پنهان آمريكاييها اصولاً پهلوي ها قابليت و آمادگي ورود به يك عرصه پرتلاطم را نداشتند و حاضر نبودند زندگي مصرفي و بي‌دغدغه خود را حتي براي مدت كوتاهي ترك گويند و اين تنگنا پاسخ لازم به علت بسياري از سردرگمي‌ها در واشنگتن و لندن در چند سال پايان حكومت پهلوي در ايران است.

منبع:دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران

این مطلب تاکنون 3860 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir