ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 110   دي ماه 1393
 

 
 

 
 
   شماره 110   دي ماه 1393


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
نقد كتاب
«خاطرات سیاسی دكتر فريدون كشاورز»

آقاي فريدون كشاورز در سال 1286 در تهران به دنيا آمد، اما دوران تحصيلات ابتدايي خود را در رشت گذراند. در سال 1292 و در چهارده سالگي گيلان را براي ادامه تحصيل ترك كرد و در تهران در مدرسه دارالفنون در سال 1305 به اخذ ديپلم نائل آمد. در سال 1306 عازم فرانسه شد و در شهر تولوز به تحصيل در رشته طب پرداخت. در اين شهربا خانم خديجه محمدآبادي آشنا شد و در سال 1308 با وي ازدواج كرد. همسر آقاي فريدون كشاورز اولين زن ايراني بود كه از اروپا دكتراي حقوق گرفت. آقاي كشاورز در سال 1312 موفق به اخذ تخصص در بيماريهاي كودكان شد و سال بعد به ايران بازگشت و دوران خدمت وظيفه را در بيمارستان شماره يك ارتش سپري ساخت. در سال 1314 رئيس بخش كودكان بيمارستان اميراعلم شد. دكتر كشاورز در سال 1317 تدريس در دانشگاه تهران را آغاز كرد و به مدت 11 سال كرسي استادي خود را در اين دانشگاه حفظ كرد. در سال 1320 جزء نخستين كساني بود كه به عضويت حزب توده در آمد. يك سال بعد از عضويت در حزب در كنفرانس اول تهران به عنوان عضو كميته 15 نفري ايالتي تهران كه وظايف كميته مركزي حزب توده ايران را داشت انتخاب شد. فريدون كشاورز در سال 1322 از بندرانزلي (پهلوي سابق) به مجلس شوراي ملي راه يافت و سال بعد در اولين كنگره حزب توده ايران به عضويت كميته مركزي و عضويت در هيئت سياسي و هيئت اجرائيه انتخاب شد. در سال 1325 دكتر كشاورز براي 75 روز در كابينه ائتلافي قوام‌السلطنه پست وزير فرهنگ را داشت، اما دو سال بعد به دنبال تيراندازي به سوي محمدرضا پهلوي از سوي يك عنصر مرتبط با حزب توده مدتي مخفي شد و عاقبت در سال 1328 به مسكو گريخت، پس از ده سال اقامت در شوروي به بغداد و پس از سه سال اقامت در عراق به الجزيره رفت و پانزده سال نيز در الجزاير به طبابت پرداخت و در نهايت به ژئو رفت. وي در سال 1337 رسماً از عضويت در كميته مركزي حزب استعفا داد. در سال 1357 بعد از پيروزي انقلاب اسلامي تصميم به بازگشت به ايران گرفت كه به علت ابتلا به آپانديسيت چركي تحت عمل جراجي قرار گرفت و موفق به اين سفر نشد. دكتر كشاورز به دليل كهولت سن ديگر نتوانست آخرين محل تبعيد خود را ترك كند. لذا او كه همسر خود را در سال 1349 در الجزاير از دست داده بود اين سالهاي سخت را در تنهايي در ژنو سپري ساخت.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
كتاب «خاطرات سياسي» دكتر فريدون كشاورز مجموعه‌اي شامل چند مصاحبه و مقاله از ايشان و همچنين مقاله‌اي از آقاي انورخامه‌اي در پاسخ به انتقادات دكتر كشاورز از كتاب «پنجاه و سه نفر» است.دكتر كشاورز در مصاحبه‌اي تحت عنوان «من متهم مي‌كنم كميته مركزي حزب توده را»، انتقادات و اعتراضات خود به عملكرد رهبران حزب توده را به صورتي واضح و صريح بيان داشته است. اين مصاحبه كه در آذر ماه 1356 و پس از كناره‌گيري (استعفاء يا اخراج) وي از كميته حزب مركزي حزب توده صورت گرفته و پس از انتشار در سال 1357 توجه افراد بسياري را به سوي خود جلب كرده است، هسته مركزي اين كتاب را تشكيل مي‌دهد و امهات مسائل مطروحه از سوي ايشان را درباره حزب توده مي‌توان در اين بخش از كتاب، مشاهده كرد.شايد يكي از ويژگيهاي مشترك تمامي خاطرات انتشار يافته از سوي اعضاي كميته مركزي حزب توده را بتوان «منزه ساختن خود به بهاي متهم كردن ديگر رفقا» دانست؛ در واقع به همين دليل بسياري از خاطرات و سخنان رهبران حزب توده، نوعي پاسخگويي به يكديگر به شمار مي‌آيند. همه قصد دارند تا به انحاي گوناگون اشتباهات، خطاها، اعوجاجات و خيانتها را به گردن ديگري بيندازند و در اين ميان اگر نتوانند خود را از اين گونه مسائل مبرا سازند، دستكم با پررنگ كردن نقش ديگران در پديد آمدن آنها، تا حد ممكن خود را در سايه قرار دهند و پنهان كنند. به اين ترتيب مي‌توان گفت اين جملة آقاي كيانوري كه «... هيچكدام براي من سنديت ندارد... خاطرات خودم و آنچه را كه خودم مي‌دانم قبول دارم»(خاطرات نورالدين كيانوري، انتشارات اطلاعات، ص109)، زبان حال تمامي اعضاي بلندپايه حزب توده محسوب مي‌شود. با توجه به اين واقعيت است كه ما به عنوان يك ناظر بي‌طرف در جنجال ميان «رفقاي سابق» و «منتقدان و دشمنان حاضر» بيش از آن كه در پي پيدا كردن حاق يك مسئله و به قضاوت نشستن در ميان انبوهي از روايتهاي ضد و نقيض درباره يك قضيه باشيم، بايد در انديشه تجربه‌آموزي از سرنوشت كساني برآييم كه به دليل پيوند خوردن با بيگانگان، قدم در كَژراهه‌اي بي‌فرجام گذاردند و تمامي توش و توان خود را جهت تأمين منافع ديگران، به باد فنا دادند و در نهايت جز حسرت و پشيماني براي آنان باقي نماند. «بزرگ علوي» كه خود يكي از اين افراد به شمار مي‌آيد، اين حقيقت را با صراحت و شجاعتي تحسين برانگيز بيان مي‌دارد: «... از همين رفتن به خانه دكتر «اراني» زندگي سياسي من بدون اين كه خود بخواهم آغاز شد و من را به زندان، تبعيد، دربدري، بي‌خانماني، عزيمت، يأس و سرخوردگي كشاند.»(خاطرات بزرگ علوي، انتشارات دنياي كتاب، ص 152)بنابراين در بررسي خاطرات دكتر فريدون كشاورز كه حاوي انتقادات فراواني از حزب توده و بويژه برخي اعضاي رهبري آن مانند عبدالصمد كامبخش، اردشير آوانسيان و نورالدين كيانوري است بايد ضمن توجه به نكات بيان شده توسط ايشان، در نهايت نگاه خود را از مصاديق به سوي كليت و تماميت اين قضيه معطوف داشت.از آنجا كه حزب توده به عنوان يكي از احزاب با سابقه و داراي شبكه گسترده حزبي در سراسر كشور، مد نظر بسياري از پژوهندگان مسائل حزبي و سياسي در كشور ما قرار دارد و همچنين با توجه به مرام ماركسيستي اين حزب كه زماني به عنوان ايدئولوژي بخشي از طبقه روشنفكري كشور به شمار مي‌آمد، جا دارد نخست درباره سطح معلومات و آگاهيهاي ايدئولوژيك سياسي رهبري اين حزب در زمان تشكيل آن از زبان دكتر كشاورز بشنويم: «من در سال 1941 در سن 34 سالگي بدون كمترين تجربه سياسي و دانايي تئوريك وارد حزب و وارد صحنه سياست شدم. شما حق داريد از من سئوال كنيد كه در اين صورت چگونه من در همان سال اول جزو دستگاه 15 نفري رهبري حزب در كنفرانس اول تهران انتخاب شدم. جواب اين است كه به اسامي 15 نفري كه در اين كنفرانس و در كنگره اول به رهبري حزب انتخاب شدند نگاه كنيد. مي‌گويند «در محله كوران، احول پادشاه است.» در كنار من در اين رهبري بعضي افرادي نشسته بودند كه اولاً سواد خواندن و نوشتن هم به زور داشتند و ثانياً تجربه فعاليت سياسي آنها به عضويت چند ماهه در يكي از حوزه‌هاي 53 نفر دكتر اراني يا كار مختصري در حزب كمونيست قديم ايران خلاصه مي‌شد.»(صص 44-43)البته ارائه چنين تصويري از اعضاي كميته مركزي حزب توده، طبعاً با ميزاني از اغراق در تخفيف مركزيت حزب توده نيز همراه است و حكايت از آن دارد كه دكتر كشاورز در بيان خاطرات خويش، نتوانسته است حب و بغضهاي خود را ناديده گيرد. اين كه سواد تئوريك برخي از اعضاي نخستين كميته مركزي حزب توده در سطح پاييني قرار داشت، كاملاً پذيرفتني است و نمونه بارز آن خود ايشان است كه تا پيش از ورود به اين حزب اساساً در حوزه مسائل فلسفي و سياسي ماركسيسم هيچ‌گونه مطالعه و تحقيقي نداشت، اما اين كه بعضي از همراهان ايشان در كميته مركزي، «سواد خواندن و نوشتن هم به زور داشتند» موضوعي است كه دستكم بدون ذكر مصداق، آن قابل پذيرش نيست و حاكي از بيان سخني بر مبناي حب و بغض‌هاي به جا مانده از قبل است. البته اگر اين اظهار نظر دكتر كشاورز را در رابطه با اعضا و هواداران اين حزب در سراسر كشور در نظر بگيريم، بايد گفت از ميزان صحت بسيار بالايي برخوردار مي‌شود، چون در آن هنگام علت گرايش اقشار عادي و عوام جامعه به اين حزب، نه بر مبناي مطالعات تئوريك، بلكه براساس تبليغات وسيعي بود كه پيرامون حكومت سوسياليستي شوروي و مشي آن در ارائه امكانات بيشتر به طبقات پايين جامعه و از بين بردن اختلافات طبقاتي در اين كشور، صورت مي‌گرفت؛ بنابراين به نوعي آرزوي گريز از زير بار ظلم و ستم طبقه اشراف و خوانين و رسيدن به وضعيت اقتصادي و اجتماعي بهتر، انگيزه گرايش عوام به حزب توده بود؛ به همين دليل نيز اين جماعت بدون آن كه از اعتقادات مذهبي خود دست بردارند، به صورت هوادار يا عضو اين حزب درمي‌آمدند. در مورد سطح دانش تئوريك اعضاي كميته مركزي حزب توده بايد گفت از آنجا كه اين حزب در طول فعاليت سياسي خود به شاخه‌اي از حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي در ايران تبديل شده بود، غالب اعضاي مركزيت و بلندپايه آن، در شرايط ملتهب سياسي دهه 20 و 30، به گونه‌اي درگير فعاليتهاي سياسي شده بودند كه اساساً پرداختن جدي به مسائل تئوريك براي آنها مقدور نبود. به اين ترتيب دانش سياسي و تئوريك بسياري از اين افراد حداكثر به گذراندن دوره مدرسه حزبي «كوتو» در شوروي محدود بود. البته پس از آغاز خروج كادرهاي عاليه حزب توده از ايران بعد از واقعه 15 بهمن 1327 و حضور آنها در شوروي و سپس آلمان شرقي، همچنين در پي فرو خوابيدن التهابات سياسي بعد از كودتاي 28 مرداد 32، فرصت و فراغتي براي پرداختن اين بخش از نيروهاي حزب در خارج كشور به مسائل عميق‌تر ماركسيسم و كمونيسم فراهم آمد، اما در عين حال، كمتر در خاطرات اعضاي كميته مركزي اين حزب مشاهده مي‌شود كه از اين فرصت به نحو مؤثر و مفيدي بهره‌ برده باشند، كما اين كه اثر تأليفي قابل توجهي نيز در حوزه مسائل ماركسيسم و سوسياليسم از آنها به يادگار نمانده است. در اين ميان البته استثنائاتي وجود داشت كه از جمله بايد از احسان طبري نام برد. هرچند كه وي پس از انحلال حزب توده در سال 62 و به دنبال مطالعات و تأملاتي كه در اين دوره از زندگي خود داشت، سخناني را در انتقاد از پيشينه خود و حزب توده بر زبان آورد كه با واكنش بسيار تند برخي از اعضاي اين حزب مواجه شد، اما در عين حال سطح سواد و دانش تئوريك وي در حوزه فلسفه ماركسيسم به حدي بود كه هيچ‌ يك از منتقدان وي نيز قادر به انكار آن نبودند. نورالدين كيانوري كه تندترين انتقادات را پس از تحول روحي طبري به وي وارد مي‌ساخت، درباره دانش تئوريك وي چنين مي‌گويد: «احسان طبري از لحاظ سواد و معلومات، آدم با سوادي بود و چند زبان را خوب مي‌دانست... ماركسيسم را هم خوانده بود و از آن اطلاع داشت، ولي به نظر من اطلاع او از ماركسيسم كتابي بود؛ نه اطلاعاتي كه در گوشت و پوست او رفته باشد.» (خاطرات نورالدين كيانوري، انتشارات اطلاعات، ص 522) البته آقاي كيانوري به اين نكته اشاره ندارد كه اگر طبري كه زماني به عنوان بزرگترين ايدئولوگ حزب توده و جزو شاخص‌ترين متفكران ماركسيستي در كشور ما به شمار مي‌آمد، در اين حوزه صرفاً از «اطلاعات كتابي» برخوردار بود، تكليف ديگراني كه به صورت آشكاري در سطح پايين‌تري از دانش تئوريك در اين زمينه قرار داشتند، چه مي‌شود؟اختلافات، درگيريها و جناح‌بنديهاي داخلي در كميته مركزي حزب توده، مسئله ديگري است كه دكتر كشاورز تأكيد ويژه‌اي بر آن دارد و منشأ بسياري از عملكردهاي نادرست و در نهايت ناكامي حزب توده را در اين مسائل مي‌داند. از نظر ايشان، اين دو دستگي از همان ابتداي شكل‌گيري حزب توده به وقوع پيوسته و بلكه بايد آن را مسئله‌اي دانست كه از قبل نيز در بين مؤسسان اين حزب وجود داشته و به درون آن منتقل گرديده است: «بدبختانه هنوز قبل از آزاد شدن و در زندان رضاشاه در بين عده‌اي از اين مؤسسين به طور وضوح دو دسته و يا دو فراكسيون مخالف يكديگر تشكيل شده بود كه از ابتدا در حزب توده ايران نيز منعكس شد و تا امروز هم ادامه دارد. حتي در سالهاي اخير مبارزه بين اين دو فراكسيون به شدت در حزب ادامه داشت. رادمنش، دبير كل سابق حزب و ايرج اسكندري دبير اول فعلي حزب كه دو نفر از آخرين باقيماندگان پيروان دكتر اراني در دستگاه رهبري حزب بودند و طرفدارانشان در برابر فراكسيوني كه ابتدا آوانسيان و بعدها كامبخش و كيانوري و كم‌كم غلام‌يحيي دانشيان و رفقاي او قرار داشتند.»(ص42)از نگاه دكتر كشاورز تفاوت اساسي اين دو فراكسيون در ميزان تبعيت و فرمانبري آنها از شوروي نهفته بود. ايشان جناح كامبخش، كيانوري و آوانسيان را كاملاً در اختيار و منقاد حزب كمونيست شوروي به شمار مي‌آورد و همانها را باعث تبديل حزب توده به آلت دست بيگانگان مي‌داند. در اين ميان بايد گفت آنچه در خاطرات اعضاي مختلف حزب توده درباره عبدالصمد كامبخش، نقش وي در لو رفتن اعضاي گروه 53 نفر و تحميل وي به كميته مركزي حزب توده از سوي حزب كمونيست شوروي وجود دارد، حساسيت دكتر كشاورز روي اين عضو مركزيت حزب توده را تا حد زيادي قابل توجيه مي‌سازد. به گفته ايشان: «ورود كامبخش به وسيله علي‌اوف به حزب تحميل شد. با ورود كامبخش به حزب و به كمك برادر زنش كيانوري از اين تاريخ يك سلسله اقدامات و وقايع در ايران انجام گرفت كه نه حزب و نه كميته مركزي، نه هيأت اجرائيه و حتي دبير حزب از آن اطلاعي نداشتند و مستقيماً از طرف اين دو نفر ولي با استفاده از تشكيلات حزب و بعضي از كادرهاي مورد اعتماد آنها انجام مي‌گرفت.»(ص45)به طور كلي كامبخش از جمله افرادي به شمار مي‌آيد كه مسائل فراواني درباره‌اش مطرح است. در ماجراي لو رفتن اعضاي گروه 53 نفر، وي متهم است كه نقش اصلي را برعهده داشته است و پس از دستگيري، كليه اطلاعات خود را به صورت بسيار مفصلي در اختيار دستگاه پليسي رضاخان به سرپرستي سرپاس مختاري گذارده و از آنجا كه دكتر اراني را به عنوان رهبري فكري و مسئول سازماندهي اين جمع معرفي كرده، زمينه قتل وي را در زندان فراهم آورده است. البته دكتر كشاورز از آنجا كه خود جزو گروه 53 نفر نبوده به طور مستقيم در جريان محاكمه اين جمع قرار نداشته و از آنچه در اين زمينه بيان مي‌كند با واسطه اطلاع يافته است. لذا در پيرامون اين موضوع بهتر است به مطالب اظهار شده از سوي «بزرگ علوي» كه خود به اتهام عضويت در اين گروه دستگير شد و در جلسه محاكمه اعضاي گروه مزبور شركت داشت، استناد جوييم. وي در بازگويي مشاهدات خود از اين محاكمه خاطرنشان مي‌سازد: «موقعي كه پرونده دكتر اراني را مي‌خواندند دكتر اراني روي نيمكت ايستاده بود و دستش را به پشتش زده بود و اين جوري ايستاده بود [در فيلم ويدئويي حالت نشان داده مي‌شود] و كامبخش اين جوري [حالت نشان داده مي‌شود] نشسته بود. اغلب فهميدند كسي كه مي‌تواند در موقع پرونده خواني اين جور سينه سپر كند و به ايستد- اگر كسي را لو داده بود- خودش را اين طور نشان نمي‌دهد. در صورتي كه كامبخش مثل يك سوسك خودش را كوچك كرده بود و نشان نمي‌داد.» (خاطرات بزرگ علوي، انتشارات دنياي كتاب، ص 221)مخالفت جدي با عضويت وي در كميته مركزي حزب توده نيز دقيقاً به خاطر سوء شهرتي بود كه به واسطه ماجراي فوق دامنگير كامبخش شده بود و اين مسئله جز از طريق اعمال فشار «رفقاي روسي» قابل حل نبود. اين مسئله به حدي جنبه آشكار به خود مي‌گيرد كه حتي نورالدين كيانوري به عنوان يكي از نزديكترين و صميمي‌ترين دوستان و همكاران حزبي كامبخش نيز قادر به كتمان آن نيست. كيانوري ضمن اعتراف به اين نكته كه «قدرت كامبخش به علت نفوذي بود كه نزد شوروي‌ها داشت» (خاطرات نورالدين كيانوري، انتشارات اطلاعات، ص53) تلاش مي‌كند تا صورت منطقي و متعارفي از نحوه ورود كامبخش به كميته مركزي حزب توده ارائه دهد: «بعد از آزاد شدن كامبخش اين آقايان از پذيرش كامبخش به حزب امتناع كردند. كامبخش نامه‌اي به كمينترن نوشت و دلايل اين كه اطلاعاتي را داده، چه اطلاعاتي را داده، و چه اطلاعاتي را قبلاً پليس داشته، شرح داد. رونوشت اين نامه هنوز هم نزد خواهرم اختر است. كامبخش در اين نامه به كمينترن اعتراض فوق‌العاده سخت مي‌كند كه چند بار ما به شما گفتيم كه فردي مثل شورشيان صلاحيت ندارد كه رابط باشد. اين شما هستيد كه ما را لو داديد.» (همان، ص 57) وي در ادامه مي‌افزايد: «كامبخش كه به شوروي رفته بود، به ايران بازگشت و از سوي حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي تذكري به اسكندري و سايرين داده شد كه اين اتهاماتي كه وارد مي‌كنيد وارد نيست و ما او را به عنوان يكي از رهبران كمونيست تأييد مي‌كنيم. بدين ترتيب كامبخش به عضويت كنگره انتخاب شد والبته ما - جناح اردشير و ساير روشنفكران- از او حمايت مي‌كرديم.»(همان، ص70)مسلماً سخنان كيانوري از اين جهت كه وابستگي كامبخش به شوروي‌ها را بيان مي‌دارد بسيار روشنگر است، اما وي توضيح نمي‌دهد چرا كامبخش همان طور كه توانست بي‌گناهي خود را در ماجراي گروه 53 نفر به رفقاي شوروي ثابت كند، قادر به اثبات آن براي رفقاي ايراني خود نبود و لذا ناچار شد كه براي حل يك مسئله داخلي، از قدرت و نفوذ پشتيبانان خارجي خود بهره گيرد؟ سؤال ديگري كه در اينجا قابل طرح است، علت پذيرش اين مسئله از سوي آن دسته از اعضاي كميته مركزي حزب توده است كه بعدها نگاهي كاملاً انتقادي به موضوع داشتند. اين اعضا در پاسخ به اين سؤال، جز پذيرش اشتباه خود و اظهار تأسف از نوع واكنش خويش، سخن ديگري براي ارائه ندارند. دكتر كشاورز به عنوان يكي از جدي‌ترين و تندترين منتقدان به كامبخش و انقياد حزب توده در برابر شوروي در اين باره اظهار مي‌دارد: «در نتيجه خطاها و خيانت يك فراكسيون فعال در رهبري حزب، فراكسيوني كه مجري دستورات مقامات خارجي بود از طرفي و بي‌حالي، بي‌توجهي، چشم‌پوشي و همچنين اپورتونيسم عده‌اي ديگر از افراد رهبري، در حقيقت دو حزب، دو رهبري، دو سياست در حزب توده ايران در زمان فعاليت علني آن در ايران وجود داشت... حالا البته شما حق داريد به من بگوييد: دكتر كشاورز شما هم در دوستي نسبت به اتحاد شوروي زياده‌روي كرديد... ترديد نيست كه اين ايراد شما وارد است. ولي نبايد فراموش كنيد كه من و امثال من يعني 98 درصد اعضاء حزب تازه‌كار و بي‌تجربه در كار سياسي و در حزب بوديم.» (ص51)آنچه تحت عنوان «تازه‌كار و بي‌تجربه در كار سياسي و در حزب» عنوان گرديده است، البته بيش از يك دليل تراشي غيرموجه نمي‌تواند به حساب آيد. به فرض كه بپذيريم دكتر كشاورز در ابتداي ورود خود به حزب توده، به دليل عدم فعاليت سياسي در گذشته فاقد تجربه در امور سياسي بوده و نتوانسته است رگه‌هاي وابستگي عقيدتي و سياسي آن به بيرون از مرزهاي ملي را تشخيص دهد اما براستي براي پي بردن به اين مسئله چند سال وقت مورد نياز بود؟ همان‌گونه كه مي‌دانيم زمان ورود ايشان به حزب سال 1941م. و زمان خارج شدن از آن سال 1959 بوده است. آيا واقعاً مي‌توان پذيرفت كه قريب 18 سال براي پي بردن به اين نكته كاملاً آشكار و واضح، زمان مورد نياز بوده است؟به اين ترتيب منطقي‌تر آن است كه در چارچوب «همزيستي معامله‌گونه‌اي» كه بنا به گفته دكتر كشاورز ميان دو فراكسيون حزب شكل مي‌گيرد، به گونه‌اي براي خود ايشان نيز سهمي قائل شويم، هرچند كه شخصاً از بيان آن پرهيز مي‌كند: «در پلنوم چهارم سازش بين دو گروه رادمنش و ايرج و گروه كامبخش، كيانوري حاصل شد و همه كادرهايي كه در پلنوم چهارم بودند به خاطر دارند كه ايرج در آخر يكي از جلسات در باغ عمارتي كه پلنوم در آن تشكيل مي‌شد، دست مريم فيروز همسر كيانوري را گرفت و گفت: «دختر عمو جان، بيا برويم كمي با هم صحبت كنيم.» به اين ترتيب يك هيأت اجرائيه انتخاب شد كه نصف آن از هر طرفي بود و پست دبيركلي براي رادمنش، كه مخالف فراكسيون كامبخش، كيانوري، تا آن روز بود، باقي ماند... پس از پلنوم چهارم يك هيأت دبيران سه نفري (رادمنش، ايرج، كامبخش) انتخاب شد و گروه وي راه «قبضه كردن رهبري» را صاف‌تر كردند.»(صص 207-206) اگرچه دكتر كشاورز زمان اين سازش و همزيستي را به پلنوم چهارم نسبت مي‌دهد، اما شكي نيست كه پيش از آن نيز ميان اعضاي كميته مركزي، چنين سازشي وجود داشته و همين مسئله موجب استمرار حيات اين حزب شده است. بنابراين نمي‌توان جاي ايشان را نيز در اين روند ناديده انگاشت، هرچند پس از آن رويه‌اي يكسره انتقادي در برابر كميته‌ مركزي حزب توده در پيش مي‌گيرد.از جمله نكات بسيار مهم ديگري كه در خاطرات دكتر كشاورز جلب توجه مي‌كند، نسبتها و اتهاماتي است كه وي به نورالدين كيانوري وارد مي‌آورد. همان‌گونه كه پيش از اين نيز ذكر شد، از نظر دكتر كشاورز پيوند و اتحاد محكمي ميان كامبخش و كيانوري- كه البته داراي نسبت فاميلي نيز با يكديگر بودند- وجود داشت. اين پيوند، هسته‌اي را به وجود آورده بود كه مركزيت طراحي و اجراي برنامه‌هاي تروريستي يا خرابكاري بدون اخذ نظر و رأي كميته مركزي به شمار مي‌آمد. ايشان فهرستي از اين‌گونه اقدامات را نيز ارائه مي‌دهد: «1- قتل احمد دهقان مدير تهران مصور 2- قتل محمد مسعود مدير روزنامه مرد امروز كه در ايران بسيار محبوب بود زيرا به دربار شاه حمله مي‌كرد 3- تشكيل كميته ترور از بعضي از افراد حزب و مخفيانه 4- شركت كيانوري با واسطه در جريان تيراندازي به شاه 5- قتل چند تن از افراد ساده و غيرمسئول حزب 6- قتل حسام لنكراني يكي از اعضاي باوفا و فداكار حزب 7- ايجاد قيام افسران خراسان كه اعضاء سازمان افسري بودند، 8- ايجاد انفجار در ناو ببر 9- ايجاد انفجار هواپيما در قلعه‌مرغي.»(صصص46-45) البته آقاي كيانوري در خاطرات خود به تفصيل به تمامي مسائلي كه دكتر كشاورز و ديگر رفقاي حزبي‌اش درباره عملكردهاي وي بيان داشته‌‌‌‌اند، پاسخهايي داده است، هرچند پذيرش برخي از اين توضيحات تقريباً ناممكن است. به عنوان نمونه، اگر واقعه تيراندازي به طرف شاه را در روز 15 بهمن 1327 كه منجر به غير قانوني اعلام شدن حزب توده و سپس آغاز خروج كادرهاي رهبري اين حزب از كشور گرديد در نظر داشته باشيم، كيانوري در پاسخ به اتهامات دكتر كشاورز كه وي را مرتبط با ناصر فخرآرائي و مشوق وي در اين اقدام معرفي كرده است، خاطر نشان مي‌سازد: «من از موضوع ترور در اين تاريخ اصلاً اطلاع نداشتم... بعضي ايرادهاي بچه‌گانه مي‌گيرند كه تو در موقع ميتينگ به خانه رفتي و دوربين عكاسي آوردي! (سوار موتور يكي از بچه‌هاي حزبي شدم و رفتم به خانه و براي عكسبرداري دوربين آوردم).»(خاطرات نورالدين كيانوري، انتشارات اطلاعات، ص184) اين گفته كيانوري در واقع پاسخ به اتهامات دكتر كشاورز است كه مي‌گويد: «در وسط ميتينگ يادبود در امامزاده عبدالله كه در چند كيلومتري تهران واقع است كيانوري بدون اطلاع ما به شهر رفت... در مسكو به وسيله قاسمي و بقراطي ما دانستيم كه كيانوري به تهران رفته بود تا در نزديك دانشگاه، ارگاني را ملاقات كرده و مطمئن شود كه ناصر فخرآرائي به دانشگاه داخل شده »(ص110)آنچه از كيانوري نمي‌توان پذيرفت آن است كه وي صرفاً به منظور آوردن يك عدد دوربين عكاسي مراسم را ترك كرده و به شهر رفته باشد، چرا كه در آن هنگام حزب توده داراي نشريه بود و طبعاً براي انعكاس خبر اين مراسم در نشريه مزبور مي‌بايست از پيش اقدام شده باشد و خبرنگاران و عكاسان مطبوعاتي اين حزب در آن مراسم حضور داشته باشند. حتي در غير اين صورت نيز، لزومي به اين كه يك عضو كميته مركزي حزب، مراسم را ترك كند و براي آوردن دوربين به شهر برود ديده نمي‌شود و اين مأموريت مي‌توانست برعهده فرد ديگري قرار گيرد. البته كيانوري براي اثبات بيگناهي خود در اين ماجرا به بيان مطلب ديگري مي‌پردازد كه در اين زمينه نيز قول وي كاملاً در تضاد با اظهارات دكتر كشاورز قرار دارد: «من در پلنوم چهارم دو جريان را براي تبرئه خود بازگو كردم: يكي گفتگو با دكتر رادمنش و دكتر كشاورز و احسان طبري در بالكن ساختمان دفتر روزنامه مردم و ديگر گفته ارگاني به بقراطي كه من از جريان 15 بهمن اطلاع نداشته‌ام. رادمنش و كشاورز انكار كردند و گفتند كه چيزي به ياد ندارند، ولي طبري آمد و از من دفاع كرد و عيناً جريان را بازگو كرد و جمله‌اي را كه رادمنش گفته بود عيناً تكرار كرد. اگر او اظهار نظر نكرده بود اثبات موضوع براي من واقعاً دشوار بود. بقراطي هم علي‌رغم اين كه دشمن خوني من بود و شديداً در قطب مقابل من قرار داشت، چون كمونيست با وجداني بود، عين گفته ارگاني را به پلنوم گزارش داد. همين دو مطلب مرا نجات داد.»(خاطرات نورالدين كيانوري، انتشارات اطلاعات، ص 185)همان‌گونه كه ملاحظه مي‌شود در حالي كه دكتر كشاورز مدعي اطلاع يافتن از ماجراي دخالت كيانوري در واقعه 15 بهمن 1327 است، كيانوري در يك اظهار نظر صددرصد متضاد، شهادت بقراطي را مبني بر عدم دخالت وي در اين واقعه را يكي از دلايل اصلي عدم محكوميت خود در پلنوم چهارم به شمار مي‌آورد. نظير چنين اختلاف نظرهاي آشكار و صددرصدي را نه تنها در اين موضوع، بلكه درباره بسياري از مسائل ديگر و نيز نه تنها ميان آقايان كشاورز و كيانوري بلكه در بين بسياري از رهبران پيشين حزب توده مي‌توان سراغ گرفت كه طبعاً پرداختن به يكايك اين مسائل فرصت و فراغتي بسيار مي‌طلبد. اما نكته‌اي كه در تمامي اين اختلاف‌نظرها بخوبي جلب توجه مي‌كند، تلاش هر يك از اين افراد براي زدودن آثار و لكه‌هاي وابستگي از پرونده عملكرد خود است. رأي منفي فراكسيون حزب توده به طرح «منع مذاكره با دولتهاي بيگانه درباره نفت» كه از طرف دكتر مصدق پيشنهاد شده بود، مي‌تواند گوياي اين مسئله باشد. همان‌گونه كه مي‌دانيم حزب توده موفق شد در انتخابات مجلس چهاردهم، 8 تن از اعضاي خود را به عنوان نماينده مردم به مجلس بفرستد و البته ناگفته نماند كه اغلب اين افراد از شهرهايي به مجلس راه يافتند كه در حوزه نفوذ شوروي قرار داشت: محمد پروين‌گنابادي از سبزوار، شهاب فردوس از فردوس، رضا رادمنش از لاهيجان، ايرج اسكندري از ساري، فريدون كشاورز از انزلي، عبدالصمد كامبخش از قزوين، تقي فداكار از اصفهان و اردشير آوانسيان از سوي ارامنه شمال.دكتر كشاورز درباره دلايل رأي منفي فراكسيون حزب توده به طرح دكتر مصدق چنين مي‌گويد: «اين مطلب دروغ محض است كه آرتاشس [اردشير آوانسيان] با دادن نفت به شوروي‌ها مخالف بود... وقتي در مجلس چهاردهم زنده ياد دكتر مصدق لايحه «منع مذاكره با دولتهاي بيگانه درباره نفت» را به مجلس پيشنهاد كرد، رادمنش و من و ايرج اسكندري و گمان مي‌كنم شهاب فردوس يا فداكار گفتيم بايد به اين لايحه رأي داد. آرتاشس و كامبخش گفتند هر كه به اين لايحه رأي بدهد ضد شوروي است... ما چهار نفر موافق تنها مانديم. تهديد آرتاشس و كامبخش باعث شد كه ما همه رأي مخالف بدهيم... اما درباره تشكيل شركت مختلط نفت ايران و شوروي درباره نفت شمال ايران حتي يك نفر هم در حزب توده با آن مخالفت نكرد... حتي انشعابيون و شخص خليل ملكي نيز با آن موافق بود و هنوز بعد از انشعاب، از شوروي تعريف كرده است.»(صص 302-301) در اين زمينه حتي اگر بپذيريم كه رأي دكتر كشاورز و سه تن ديگر به طرح مزبور در ابتدا مثبت بوده و سپس به دليل تهديدهاي صورت گرفته، تغيير نام يافته با توجه به آنچه صورت عمل به خود گرفته و در تاريخ اين كشور به ثبت رسيده است. ايشان نمي‌تواند صرفاً با بيان مسائلي از اين دست، كارنامه خود را از اين آلودگي پاك نمايد و تنها مسئله قابل پذيرش مي‌تواند اظهار ندامت و پشيماني وي از اين موضع‌گيري و ديگر عملكردهايش در طول حضور در حزب توده باشد.اين‌گونه تنزه‌طلبي دكتر كشاورز و تلاش در پاك نشان دادن كارنامه خود از خطاها در كنار كينه‌ورزي و عداوت افراطي با كيانوري، از جمله عواملي محسوب مي‌شوند كه خواننده اين خاطرات را وادار به دقت نظر جدي در محتواي اظهارات ايشان مي‌نمايد. روايت دكتر كشاورز از دلايل و چگونگي بركناري دكتر رضا رادمنش از دبيركلي حزب توده، نمونه گويايي است كه مي‌تواند ميزان تأثيرگذاري كينه از كيانوري را در اظهارات ايشان و بيان وقايع تاريخي، بخوبي نشان دهد. ايشان درباره ماجراي بركناري رادمنش از دبير كلي حزب معتقد است قبل از برگزاري پلنوم چهارم و در زماني كه اختلافات درون حزبي آن را به دو دسته تقسيم كرده بود و زمينه اخراج كيانوري و كامبخش از حزب به واسطه اشتباهاتي كه مرتكب شده بودند، مهيا بود، ايرج اسكندري واسطه آشتي‌كنان ميان اين دو دسته شد و اين مسئله سرآغاز شكل‌گيري روندي شد كه در نهايت به حذف رادمنش از دبيركلي حزب انجاميد: «رادمنش دبير كل حزب كه هميشه مردي غيرمصمم بود به راه‌حل ايرج اسكندري كه بدترين راه‌حل‌ها بود پيوست و به اين ترتيب يك هيأت اجرائيه انتخاب شد كه نصف آن از هر طرفي بود و پست دبيركلي براي رادمنش كه مخالف فراكسيون كامبخش- كيانوري تا آن روز باقي ماند... اين فتح بزرگي براي فراكسيون كامبخش و كيانوري بود كه به كمك مستقيم «مدعو» انجام گرفت... چندي بعد ايرج اسكندري كه واسطه آشتي بود مزد خود را گرفت زيرا به كمك غلام يحيي و دسته كامبخش- كيانوري، رفيق‌ قديمي خود رادمنش را كنار زده و خود دبير اول حزب شد و به اين ترتيب ايرج اسكندري كه ديگر تنها فرد باقيمانده از دوستان اراني در رهبري عالي حزب بود، مجبور به اطاعت از فراكسيوني شد كه كيانوري در رأس آن قرار داشت.»(ص69) البته در اين مسئله كه رقابتهاي جدي ميان اعضاي مركزيت حزب توده بر سر به دست‌گيري مقامات حزبي در جريان بود و بويژه هنگام حضور در بلوك شرق مي‌توانست براي آنها امتيازات مادي و رفاهي بسياري به همراه داشته باشد، شكي نيست. اما در مورد بركناري رادمنش از دبيركلي حزب بعد از حدود ربع قرن ماندگاري در اين پست، اصل ماجرا به مسئله ديگري باز مي‌گردد كه هيچ ارتباط مستقيمي به كيانوري نداشت و آن نفوذ ساواك در حزب توده به واسطه اشتباهات و بي‌تدبيري‌هاي غيرقابل انكار رادمنش بود: «نخستين نفوذ ساواك كه كمتر تهديد كننده بود و در سال 1341 كشف شد، كار برادران يزدي، حسين و فريدون بود. اين دو پسران مرتضي يزدي، از رهبران پيشين حزب توده كه پس از بازداشت با كودتاگران همكاري كرد، بودند... اين دو برادر از آنجا كه با رادمنش نسبت خويشاوندي داشتند (همسر رادمنش خواهر مرتضي يزدي بود) به زودي يار و همدم مورد اعتماد رادمنش شدند و مرتباً به خانه او رفت و آمد كردند... برادران يزدي اسناد مهم حزبي را از گاوصندوق رادمنش مي‌دزديدند و در برلين غربي تحويل ساواك مي‌دادند... دومين نفوذ ساواك در حزب توده، نه تنها براي حزب بلكه براي كساني كه در ايران با آن در تماس بودند، حيرت‌انگيز و ويرانگر بود. در دهه 1340 و در زماني كه رادمنش مسئول تشكيلات حزب در داخل كشور بود، يك عضو فعال و قديمي حزب توده و يك مامور نفوذي پليس به نام عباسعلي شهرياري‌نژاد (از اين پس شهرياري) مسئول فعاليتهاي حزب در ايران بود.» (شورشيان آرمانخواه: ناكامي چپ در ايران، انتشارات ققنوس، ص 87)در واقع به دنبال كشف اين نفوذهاي گسترده در حزب بود كه رادمنش به عنوان مسئول اين افتضاحات بركنار گرديد: «شهرياري كه بعداً به عنوان «مرد هزار چهره» ساواك معروف شد، در اواخر دهه 1330 خبرچين ساواك شده و به گفته طبري از طرف شوروي‌ها به رادمنش و حزب معرفي شده بود... ساواك در سراسر دهه 1340 فعالان حزب توده را در داخل ايران كاملاً تحت كنترل داشت تا اين كه هشدار شوروي‌ها و شواهد بي‌چون و چرا باعث قطع ارتباط با او در اواخر دهه 1340 شد... اين اشتباه فاحش براي رادمنش بسيار گران تمام شد. او را از سمتش بركنار كردند و پس از پلنوم سيزدهم در سال 1348 از كميته مركزي نيز كنار گذاشته شد.(همان، ص 88)به هر حال، اگرچه حب و بغضهاي دكتر كشاورز در خاطراتش خودنمايي مي‌كند، اما مطالعه خاطرات ايشان مي‌تواند براي آنان كه به دنبال يافتن نكات تازه‌اي در تاريخ كشورشان هستند، مفيد باشد و تجربه ارزنده‌اي از عاقبت حزب و گروهي كه حيات سياسي خود را با منافع بيگانگان گره زدند، پيش روي همگان قرار دهد.

این مطلب تاکنون 4660 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir