بازشناسی چهره حسین نصر | دكتر سيدحسين نصر (متولد 20 فروردين 1312 پدرش دكتر وليالله فرزند نصرالاطباي كاشاني و مادرش «ضياء اشرف كيانوري» نوادة شيخ فضلالله نوري) معتدلترين نمونهاي بود كه در اين مجموعه قابل بحث است. وي افزون بر آن كه از نوجواني در آمريكا به سر ميبرد (او نيمه دوم متوسطه را در آمريكا بود و تحصيلات دانشگاهي خود را هم در دانشگاه ام. آي. تي در فيزيك و فلسفة علم و سپس تحصيلات عالي را در هاروارد و در رشته تاريخ علم گذراند) و در بيشتر عمر فرهنگي خويش در خدمت دستگاه پهلوي بود، نوعي تربيت سنتي ـ ديني يافت و بعدها در ساية شاگرديش نزد برخي از روحانيون و متدينين برجسته مانند مرحوم آقا سيدابوالحسن رفيعي قزويني، سيد محمد كاظم عصار و نيز علامة طباطبائي انديشههايش شكل گرفت. وي همزمان متأثر از انديشههاي كربن بود و اينها مجموعهاي از آموزههاي شرقي و غربي را به عنوان اندوختههاي علمي در اختيارش نهاده بودند.
نصر پس از بازگشت به ايران در سال 1337 به سمت دانشيار در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به كار مشغول شد و بعدها، مدتي (از 37 تا 47) رياست كتابخانة اين دانشكده و سپس رياست اين دانشكده را از سال 47 به بعد در اختيار داشت. او استاد فلسفة اسلامي و متخصص در تاريخ علوم طبيعي و اسلامي بود و حتي سخنرانيهاي مذهبي در جمع دانشجويان داشت (از جمله در جلسه انجمن اسلامي دانشجويان دانشكدة ادبيات با عنوان «كانون مطالعات اسلامي دانشجويان» در 23 آبان 1349 كه به همراه دكتر رضا داوري دربارة پيدايش ماه مبارك رمضان، پيدايش بشر و رابطة روح و جسم سخنراني كردند). همچنين، رياست دانشگاه آريامهر (شريف بعدي) را بر عهده داشت و اين جز در سايه ارتباط نزديكش با دستگاه پهلوي، كه عمدتاً از طريق همسرش و رفاقت وي با فرح صورت ميگرفت، ممكن نبود. در واقع، رژيم بلافاصله تلاش كرد تا از وي به عنوان يك تئوريسين بهره ببرد، همان طور كه در سطحي نازلتر از نراقي ميبرد.
زندگي سياسي ـ فرهنگي او به لحاظ ارتباطش با دربار پهلوي، پيشينة خوبي از وي نشان نميدهد. وي شخصاً مورد اعتماد دربار پهلوي بود و حتي براي مأموريتهاي علمي و همكاري با دانشگاه اورشليم نيز با تأييد ساواك از طرف دانشگاه تهران معرفي شده بود. وي بارها و بارها براي حضور در كنفرانسهاي علمي به كشورهاي پاكستان، هندوستان، تركيه، لبنان، ايتاليا، فرانسه و آمريكا و كانادا سفر كرد و چندين بار هم به عنوان استاد مدعو در دانشگاههاي مختلف به سر برد كه از آن جمله در سال 1341 در دانشگاه هاروارد بود. وي در بسياري از مجامع فرهنگي دنيا نيز عضويت داشت. دكتر نصر از سال 1351 با گرفتن نيابت توليت عظماي دانشگاه آريامهر به رياست اين دانشگاه رسيد. وي زماني هم فرماني مبني بر اعطاي لقب سفيري شاهنشاه را دريافت كرد.
آنچه در اينجا براي ما اهميت دارد اين است كه دكتر نصر با تكيه بر دانش و بينش خود و نيز تلاشهاي فرهنگي ـ دانشگاهي دست به ايجاد نحلهاي فلسفي ـ ديني زد كه آثار خاص خود را به لحاظ فرهنگي در ايران اسلامي بر جاي گذاشت. وي به دليل توجه خاصش به تئوريپردازي در زمينه احياي فرهنگ اسلامي و ايراني، درست زماني كه دستگاه پهلوي هم به نوعي احياي ميراث ملي روي آورده و ايرانيگري را مبناي كارش قرار داده بود، مورد توجه دستگاه روشنفكري فرح قرار گرفت كه از سالها پيش با تشكيل بنياد فرهنگ ايران و مؤسسات ديگر در اين زمينه فعال بود. اين توجه در نهايت به كشاندن نصر به رياست دفتر مخصوص فرح منجر شد و پس از آن كه هوشنگ نهاوندي در كابينة شريف امامي به عنوان وزير علوم و آموزش عالي منصوب شد، دكتر نصر جاي او را گرفت. مينو صميمي كه اين زمان دردفتر فرح بود، مينويسد: انتصاب دكتر نصر به اين سمت، البته جز ضرورت چرخش تشكيلات تحت سرپرستي ملكه به طرف فرهنگ اسلامي تعبير ديگري نداشت؛ ولي چنين اقدامي در آن مقطع فقط نوعي ظاهربازي تلقي ميشد و طبعاً دكتر نصر نيز با پذيرش مسئوليت رياست بر دفتر مخصوص ملكه، مقام و حيثيت علمي خود را به باد داد.
در واقع، انتصاب دكتر نصر (گرچه بسيار دير) به رياست دفتر فرح، چندان ظاهري و بدون سابقه نبود، زيرا دكتر نصر به عنوان يك چهرة ديني وجههاي نداشت تا از آن سوءاستفاده شود (گو اين كه پس از بازگشت از آمريكا در حوالي سال 1344 گهگاه در جلسات انجمن اسلامي دانشجويان سخنراني مذهبي ميكرد). به علاوه، از سالها پيش از آن دكتر نصر با فرح ارتباط داشت. زماني كه وي به عضويت «مؤسسه بينالمللي فلسفه» درآمد از فرح خواست تا يك مؤسسه معتبر جهاني براي فلسفة ايراني ـ اسلامي در ايران پديد آورد و فرح با درخواست وي موافقت كرد. به دنبال آن بود كه در سال 1352 «انجمن شاهنشاهي فلسفة ايران» تأسيس شد و نصر برخي از كتابهاي خود از جمله «منابع تاريخ علوم اسلامي» را كه كتابشناسي توصيفي بود و دست كم سه جلد آن (دو جلد پيش از انقلاب و يك جلد پس از انقلاب) چاپ شده، توسط همان مؤسسه و «تحت توجهات عاليه علياحضرت شهبانو فرح پهلوي، رياست انجمن شاهنشاهي فلسفة ايران» به چاپ رساند. دربارة انجمن گفته ميشد كه هدف آن «تجديد حيات زندگي فكري سنتي ايران اسلامي، انتشار نوشتهها و مطالعات مربوط به ايران پيش و پس از اسلام، شناساندن گنجينههاي فكري ايران در زمينة فلسفه، عرفان و مانند آن به جهان خارج، ممكن ساختن پژوهشهاي گسترده در زمينة فلسفة تطبيقي، آگاه ساختن ايرانيان از سنتهاي فكري تمدنهاي ديگر شرق و غرب، تشويق رويارويي فكري با جهان مدرن و سرانجام، بحث دربارة مسائل گوناگوني كه انسان مدرن با آن روبروست از نظرگاه سنت.»
شايگان ميگويد: «انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران» در سال 1352 به عنوان ذيل بنياد فرح تأسيس شد و توانست همان حركت فلسفي را ادامه دهد. نراقي هم دربارة اين انجمن نوشته است كه مؤسسان آن عبارت بودند از: سيد حسين نصر، عبدالحسين زرينكوب، سيدجلال آشتياني، نادر نادرپور، محسن فروغي و احسان نراقي. فرح در اين بنياد، افزون بر آن كه نمايندة رژيم پهلوي براي حفظ ميراث ملي بود، براي موزهها و تقويت آنها نيز فعاليت ميكرد. انجمن شاهنشاهي فلسفه از زير مجموعههاي همين بنياد فرح بود و با توصيه حسين نصر تشكيل شد. سايه به ساية آن «بنياد فرهنگ ايران» قرار داشت كه آن هم زير نظر پرويز ناتل خانلري و با حمايت فرح ايجاد شد و به نشر ميراث كهن پرداخت.
از ميان روحانيون فيلسوف، استاد سيد جلالالدين آشتياني به دليل انسش با فلسفة اسلامي در اين منظومة فكري جاي ويژهاي داشت و به دليل همكاريش با كربن و نصر و در عين حال استادي تمام عيارش در فلسفة اسلامي، از همكاران انجمن شاهنشاهي فلسفه شناخته ميشد. دربارة نقطة مشتركي كه مبناي همكاري وي با دستگاه پهلوي شد، روي دو نكته ميتوان ايستاد. يكي نوعي توافق فكري يا به تعبير ديگر استراتژيك فكري در بازگشت به ميراث ملي و ديگري مسائل حاشيهاي مانند روابط خانوادگي و چيزهايي از اين قبيل. تأسيس انجمن فلسفه در چهارچوب سياست فرهنگي نصر براي احياي فلسفه اسلامي ايراني بود تا بتواند در برابر غرب، ايراني مقاوم پديد آورد. شايد براي فرح و دربار، اين كار يك پز علمي به حساب ميآمد.
گزارش يك سخنراني وي دركانون دانشجويان دانشگاه تهران در سال 1345 جالب است. وي در اين سخنراني، با اشاره به فشارهاي سياسي، نظامي و اقتصادي اروپا براي تسلط بر ملل آسيايي، لغاتي مانند «پيشرفته، عقبافتاده، در حال توسعه و توسعه نيافته» را كه كشورهاي غربي به كار ميبرند مورد تجزيه و تحليل قرار داد و گفت: ميراث فرهنگي ايران و بعضي كشورهاي آسيايي به مراتب از آفريقا و اروپا و آمريكا غنيتر است و نسل امروز به طور منظم از سنتهاي فكري و فلسفي خود بازداشته ميشود، علوم اجتماعي و جامعهشناسي كه در دانشگاههاي ايران تدريس ميشود. طرد شده قرن هجدهم اروپاست. بدبختي ما اين است كه در خود احساس فقدان سنت فكري ميكنيم و سعي داريم تمدن اروپايي را اخذ كنيم، تمدني كه خود متزلزل و بيثبات است.
در يك جمله ميتوان گفت سنت فكري نصر دفاع از فلسفة ايراني و سنتهاي قدسي و شرقي بود. در نگاه وي انسان سنتي با انسان مدرن و متجدد متفاوت است و اين به حسب تفاوتي است كه ميان سنت و تجدد و مباني معرفتي آنها در شرق و غرب وجود دارد. نصر عاشق سنتهاي ديني و شرقي به معناي امور قدسي و الهي است و در برابر از تجدد بيزاري ميجويد و در تلاشهاي علمي خود هم هميشه سعي در احياي سنتها و تأثيرگذاري روي عالم تجدد براي بازگرداندن سنتها داشته است. طبيعي است كه به همين دليل او به انديشههاي فلسفه كهن علاقة ويژهاي دارد و حتي علم كهن را كه بر پايه فلسفة كهن است، بر علم مدرن ترجيح ميدهد. كتاب نظر متفكران اسلامي دربارة طبيعت (چاپ دوم اسفند 1345) تلاشي بود براي بيان جهانشناسي اسلامي. كتاب «علم و تمدن در اسلام» (چاپ اول، ترجمة فارسي، 1350ش) مروري است بر دانشهاي مهم و چگونگي آنها در تمدن اسلامي. از ديگر آثار نصر كه پيش از انقلاب انتشار يافت كتاب «معارف اسلامي در جهان معاصر» (تهران 1348 ش) است. وي در مقدمه با اشاره به نفوذ فلسفة غرب در دنياي اسلام و كشورهاي مختلف تأكيد دارد كه اين نفوذ سبب ايجاد شكاف عميقي بين جهانبيني جامعة اسلامي و گروهي كه تحت نفوذ فلسفة اروپايي قرار گرفتهاند، شد. وي تأكيد ميكند كه هيچ نوع رابطة حياتي و دروني ميان افكار جديد فلسفي اروپايي و آرمانها و اساس فكري جامعة اسلامي وجود ندارد. اين امر در نهايت منجر به تخريب طرز تفكر در حيات عقلي و اسلامي شده است.
آنچه نصر روي آن انگشت مينهاد، احياي حكمت اسلامي در برابر تفكر غربي بود. اين طرح در راستاي مبارزه با مدرنيسم و جايگزين كردن سنت به عنوان اصلي كه مورد پذيرش كلي انقلاب اسلامي و اساس طرح اوليه آن بود، با بحث ما مناسبت تمام دارد. وي با تأكيد بر اين كه ما يك سنت علمي و عقلي بنيادين در تمدن اسلامي داريم و غفلت ما از آن به معناي نبودن آن نيست، تأكيد ميكند كه «بايد اصول حكمت اسلامي را دوباره احيا كرد و شناخت و شناسانيد و با مسائل جديدي كه در عصر حاضر پديد آمده است، با استمداد از اين اصول اجتنابناپذير و ابدي مواجه شد و آن را به صورت مناسبي حل كرد.» وي همزمان روي از ميان بردن شكاف ايجاد شده در ميان ما بر اثر رسوخ انديشههاي فلسفي غرب اشاره و راهحل را باز در آن ميبيند كه «بايد اصول را دوباره كشف كنيم و ريشههاي عميقي كه ما را به متن واقعيت و حقيقت اشياء ميپيوندد، جستجو كنيم.»
سازمان اوقاف هم به رياست منوچهر آزمون، طرح بنيادي را با نام «بنياد سلطنتي تحقيقات اسلامي» گذاشت كه با حضور دكتر نصر، دكتر محمدي و علامة وحيدي مورد تصويب قرار گرفته بود. شاه هم پيگير تشكيل آن بود، اما ظاهراً راه به جايي نبرد.
مجموعاً ميتوان گفت نصر به لحاظ فرهنگي، يك فرد ضدغربي اما ملايم و سازگار بود (و هست) و از اين كه كساني «تحقيق در علوم» را با «فرنگي مآبي» يكي دانسته و در پي دوري جستن از سنن علمي و فرهنگي ايران هستند» اظهار نگراني ميكرد. وي روي مذهبي بار آوردن جوانان تأكيد فراوان كرده و آن را از زاويه يك «ميراث عظيم و ارزنده و عظيم معنوي و اخلاقي خودمان» شايسته پاسداري و حراست ميبيند. تفاوت نصر با بسياري از هايدگريهاي اين دوره آن است كه ميكوشد نشان دهد كه عميقاً به تفكر توحيدي و خصوصا اسلام وفادار است و چنان نيست كه به اديان شرقي به عنوان اديان شرقي يا عرفاني علاقمند باشد يا صرفاً در نفي غرب از افكار هايدگري بهره جويد. به همين دليل است كه وي دربارة اسلام و اهميت برتري آن بر ساير اديان اعم از شرقي و غربي تأكيد ويژه دارد.
تأكيد نصر بر اين است كه غرب از معنويت به دور مانده و تمدن مادي نواقص خويش را آشكار كرده است. وي همين احساس را سبب روي آوردن متفكران غربي به اديان و فلسفههاي شرقي ميداند و در فصلي خاص در همان كتاب «معارف اسلامي در جهان معاصر» تحت عنوان «دين در جهان معاصر» ميكوشد تا اهميت بازگشت به دين را در دورة شكست مدرنيته و برملا شدن نواقص آن نشان دهد.
اكنون بايد پرسيد: اگر شعار نصر در دهة آخر سلطنت پهلوي بازگشت به دين است، آيا شعار انقلاب اسلامي جز اين بوده است؟ دكتر نصر بر اين باور است كه جامعة وي در روزگار او، به تدريج به سمت دين باز ميگردد: «در مشرق زمين نيز، وضع نسل پيشين براي تجدد و فرنگيمآبي و بيتوجهي نسبت به دين و فرهنگ و تمدنهاي شرقي، تا حدي با تحولات ساليان اخير تعديل شده است و چه بسا افراد تحصيلكردة اين جوامع كه اكنون در جستجوي حقايق اديان خود هستند». وي رسالت عالمان دين را در اين شرايط چنين ميداند كه آنان ميبايست «به زباني كه قابل درك اين طبقات ـ جوانان ـ باشد و بدون اينكه به هيچ وجه پيام اين اديان را تحريف كنند، گنجينههاي حكمت و عرفان و دين را در دسترس آنان قرار دهند.» اين مطالب در امتداد همان هدفي بود كه انقلاب اسلامي به دنبالش بود. بايد توجه داشت كه نصر به ويژه پس از انقلاب تأثير خاصي روي افكار فلسفي غرب داشته است. وي از سالها پيش منتقد جدي تاريخ فلسفة اسلامي نويسان غربي بود كه تصور ميكردند فلسفه در دنياي اسلام با ابنرشد پايان يافته است. وي به خصوص براي معرفي ملاصدرا به غربيها تلاش زيادي كرد. بعد از انقلاب هم تلاش خود را مصروف همان انديشههاي پيشين خود كرد و به ويژه در كتاب «جوان مسلمان و دنياي متجدد» (تهران، 1373) تلاش كرد تا آن افكار را در سطحي جوان پسند براي دنياي اسلام تبيين كند.منبع:سقوط ، مجموعه مقالات همايش بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوي ( 1382) ، بهار 1384 ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ص 226 تا 233 (گزیده ای از مقاله : جریان فعال بر ضد مدرنیسم و غربگرایی در ایران پیش از انقلابف نوشته رسول جعفریان) این مطلب تاکنون 4370 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|