نقد كتاب «گذر عمر (خاطرات سياسي باقر پيرنيا)» | کتاب گذر عمر (خاطرات سياسي باقر پيرنيا) توسط انتشارات کویر در سال 1382 در 400 صفحه منتشر شده است. آقاي باقر پيرنيا متولد سال 1298ه.ش در تهران، تحصيلات خود را در رشته رياضي در دانشسرا به پايان رسانيد. وي بلافاصله پس از اتمام تحصيلات، در سال 1319 در وزارت دارايي شاغل شد، اما پس از مدت كوتاهي به اداره كل تازه تأسيس انتشارات و تبليغات انتقال يافت. در دي ماه 1324 مسئوليت امور مطبوعاتي و انتشاراتي اداره خواربار و همزمان ذيحسابي شهرستان مشهد را به عهده گرفت. سپس دو سال به عنوان مسئول حسابداري وزارت كار، اشتغال يافت. در سال 1329 حكم رياست حسابداري وزارت خارجه را دريافت كرد و تا تيرماه 1331 در اين پست باقي ماند. در مهرماه همين سال پيرنيا به سمت خزانهدار كل انتخاب شد و تا سال 1337 كه تلاش كرد به عنوان وزير مختار اقتصادي (وابسته اقتصادي) ايران در واشنگتن به يك مأموريت خارجي اعزام شود در اين پست باقي ماند. در سال 1342 به ايران بازگشت و به عنوان استاندار به استان فارس رفت. چهارسال بعد استاندار خراسان شد و تا سال 1351 در اين پست باقي ماند. از اين تاريخ به بعد پيرنيا به تجارت آزاد پرداخت و در سالهاي پاياني دولت محمدرضا پهلوي به كار گرفته نشد. پيرنيا به لحاظ گرايش، راه پدر را دنبال كرد. وي هرچند در يك مقطع كوتاه به جريان سياسي علي اميني نزديك شد، اما به سرعت تغيير جهت داد و به اسدالله علم گرايش يافت. شايد به همين دليل در اوج اقتدار نيروهاي آمريكايي بر كشور عملاً از گردونه خارج گشت و مسئوليتي به وي واگذار نشد. پيرنيا در سال 1360 احتمالاً به دليل طرح شكايتي عليه وي دستگير و در فروردين 1361 آزاد شد. مدتي پس از آن براي معالجه سرطان به آمريكا رفت و تا سال 1367 كه دار فاني را وداع گفت در اين كشور سكونت داشت.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران :
آقاي باقر پيرنيا كه سابقه مسئوليت استانداري دو استان مهم كشور را در كارنامهاش دارد در كتاب «گذر عمر» به رسم بسياري از خاطرهنويسان به وضوح در جاده تعريف و تمجيد از خود و نياكانش با سرعتي غيرمتداول پيش رفته است. هرچند آقاي پيرنيا به يمن برخورداري از خانوادهاي اشرافي و تحصيلكرده، از ولع سيري ناپذير حاكم بر عمده درباريان و مسئولان دوران پهلوي رنج نميبرد، اما اين واقعيت نميتواند كارنامه درخشان و سراسر سفيدي را كه پيرنيا از خود و پدرش در اين كتاب ارائه كرده، مقبوليت بخشد. خواننده كتاب «گذر عمر» از ميزان درك سياسي آقاي پيرنيا ـ كه در جاي جاي كتاب متجلي است ـ و جايگاههايي كه وي قبل از پيوند خوردن با عناصر كليدي عرصه سياست و دربار پهلوي در نظام اجرايي كشور داشته به سهولت ميتواند به قدر و منزلت او واقف شود و به عبارت بهتر، هرگز نميتواند گوينده خاطرات را به عنوان عنصري تعيين كننده و كليدي در دوران پهلوي ارزيابي نمايد. البته اين موضوعي نيست كه آقاي پيرنيا نيز به صراحت به آن اذعان نداشته باشد: «نامهاي به دكتر تقي عليآبادي دوست مشتركمان به اين مضمون نوشتم: «اكنون كه شخص مورد نظر ما به نخستوزيري برگزيده شده مايه خوشحالي همه ماست... ايشان سه تصميم درباره من ميتوانند بگيرند.» (ص177) اما آقاي اميني نه تنها مسئوليت بالاتري به وي نميدهد، بلكه از همان مسئوليت، يعني وابسته اقتصادي ايران در آمريكا نيز بركنارش ميكند. در اين ايام پيرنيا كه جزو ابواب جمعي اميني به حساب ميآمد، همزمان با روي كار آمدن علم به سرعت تغيير موقعيت ميدهد: «پس از كنار رفتن دكتر اميني، اميراسدالله علم به سمت نخستوزيري برگزيده شد. تا آن زمان من پيوند و بستگي سياسي با هيچيك از گروهها و دستههاي سياسي نداشتم و به عنوان يك مأمور دولت تنها وظيفه خويش را در نهايت پايبندي و دلبستگي به انجام رساندم. با توجه به جو حاكم دريافتم كه در موقعيت كنوني اگر با يكي از ردههاي بالاي كشور بستگي و نزديكي به وجود نيايد امكان هر نوع فعاليتي ناشدني است. پس از بررسي آگاه شدم كه علم كسي است كه ميتوان به او نزديك شد.» (ص181)اين موارد نمونههايي از اذعان آقاي پيرنيا به اين مسئله است كه وي شخصيتي محوري و تعيين كننده به حساب نميآمده، لذا خاطراتش را نميتوان يك مأخذ گرهگشا براي تاريخ پژوهان به حساب آورد. به ويژه اينكه بعد از ضربه خوردن به جناح انگليسي دربار در سالهاي پاياني حكومت پهلوي دوم در دهه 50 پيرنيا كنار گذاشته ميشود و در هيچ پستي به كار گرفته نميشود. يعني در مهمترين و حساسترين سالهاي تاريخ ايران وي حتي به عنوان عنصر حاشيهاي نيز به حساب نميآيد، اما اين واقعيت موجب نميشود كه از نكات ارزشمند تاريخي در اين خاطرات غفلت شود كه از آن جمله است اطلاعات ارائه شده از سوي وي در مورد چگونگي سركوب عشاير استان فارس. پيرنيا به دو دليل در دوران استاندارياش در فارس از ديگر عوامل رژيم پهلوي متمايز بوده است: 1ـ بعد از سالها تسلط نظاميان خشن بر اين منطقه، وي اولين غيرنظامي است كه نه تنها نگاه محدود نظامي گرايانه به مسائل مردم اين منطقه ندارد، بلكه به دليل اشتغال در اداره كل انتشارات و تبليغات تا حدودي روحيهاي فرهنگي نيز پيدا كرده است. 2ـ پيرنيا شخصاً نيز به دليل همان سوابق خانوادگي، داراي خصوصيات مردمدارانه كاملاً متفاوتي از نظاميان جلاد صفتي است كه از دوران رضاخان به اين منطقه گسيل ميكردهاند. همين تفاوت نيز موجب ميشود تا بعد از پيروزي انقلاب اسلامي شكايت جدي از سوي مردم عليه وي مطرح نشود و مدت كمي در بازداشت به سر برد. البته براي جلوگيري از شكلگيري تصور و ذهنيت خلاف واقع از وي در نزد خوانندگان بايد به شمهاي از كارهاي فرهنگي و نوع برخوردهاي مديريتي پيرنيا اشارهاي داشته باشيم: «اداره كل انتشارات و تبليغات روز به روز در دستگاه كشور تاثير بيشتري ميگذاشت و كارش بسيار حساس شده بود. رئيس آن فرامرزي بود و نمايندهاي از شهرباني به نام محرم عليخان در آنجا گمارده بودند… يك نويسنده نوشتهاي داشت كه هيچ زمينه سياسي در آن نبود و در اين ميان اين شعر را در بخشي از مقاله خود آورده بود: «رضا به داده بده وز جبين گره بگشا» محرمعليخان نماينده شهرباني در اداره كل انتشارات و تبليغات بينگرش به اينكه از اين واژه به عنوان نام استفاده نشده، روي واژه رضا خط كشيده بود و نام حسن را نوشته و در نتيجه شعر حافظ به اين صورت در آمده بود: «حسن به داده بده وزجبين گره بگشا!!»(ص120)شرح اقتدار محرمعليخان كه پاسباني معتاد بود خود داستاني خواندني دارد، اما حاكم كردن وي بر سرنوشت مطبوعات و اينكه هرآنچه را وي ميپسنديده به چاپ ميرسيده است ميزان فرهنگي بودن اداره كل انتشارات و تبليغات را مشخص ميسازد. در مورد شيوه مديريت آقاي پيرنيا نيز هرچند متفاوت از نظاميان بوده، اما برخي ادعاهاي وي نشان ميدهد مردم به شدت براي گرفتن حق خود ترس داشته و اقدامي نميكردهاند: «به هر روي آن جنگل به وجود آمد كه در جشن 2500 ساله زيبايي چشمگيري به محل داده بود. ناچار براي ايجاد اين جنگل از زمينهاي مردم هم استفاده شد كه آنان در اين زمينه نيز درخواست تاوان نكردند.» (ص225)جالب اين است كه آقاي پيرنيا چندين بار در خاطرات خود به تنگدستي مردم در استان فارس معترف است، اما ادعا ميكند كه مردم در قبال تصرف زمينهايشان هرگز وجهي مطالبه نميكردند: «در تمام مدتي كه من در فارس بودم هرگز كسي بابت زمينهايي كه از سوي شهرداريها تصرف شده بود در پي دريافت خسارت برنيامد» (ص193) در حالي كه اظهارات وي در جاي ديگري از اين كتاب نشان ميدهد كه مردم در پي احقاق حقوق خود برميآمدهاند، اما با آنان به عنوان كساني كه حس همكاريشان كم است برخورد ميشده و در نتيجه بر اين حق خواهي مردم غضب ميكردهاند: «مردم بيشتر براي هرگونه بهسازي آماده بودند و آنگونه كه گفته شد اگر حسن نيت از سوي دولتمردان ميديدند در برابر تصرف زمين خود هيچگاه در صدد دريافت غرامتي برنميآمدند مگر شماري كه حس همكاري در آنان كم بود و يا اينكه براي فراهم سازي مسكن تازه به تاوان نياز داشتند» (ص275)به اين ترتيب آقاي پيرنيا معترف است مردم براي فراهم كردن سرپناهي جديد در مقابل تخريب مسكن خود درخواست تاوان ميكردهاند، اما چنانكه به صراحت بيان ميشود در طول دوران استانداري ايشان به احدي خسارت پرداخت نميشود و چنين چيزي ممكن نبوده مگر به سبب وحشت غيرقابل تصور مردم از مواجهه با مسئولان دولتي براي احقاق حقوق خود. بنابراين ميتوان تا حدودي به شرايطي كه قبل از استانداري آقاي پيرنيا براستان حاكم بود پي برد. پيرنيا در واقع وارث استانداري خشن و فاسد به نام «سپهبد كريم ورهرام» بود. هرچند در اين كتاب وي پرهيز دارد تا مستقيماً از جنايات ورهرام سخني به ميان آورد، اما اشاراتي به رفتار غيرقابل باور افسران جزء با مردم دارد: «حتي پيشينه نشان ميداد كه در جاهاي مختلف فارس دزديهايي به وسيله ماموران انتظامي انجام گرفته بود. مايه تاسف است كه آنان كه ضابط برقراري نظم و دادگستري و مامور استواري امنيت بودند خود سازنده رويدادهاي ناگواري ميشدند و آن را به گردن كساني از عشيرههاي بيگناه ميگذاشتند.» (ص196)يا در جايي ديگر ميگويد: «ماموران نظامي... مردم بومي را بسيار در فشار و مضيقه قرار ميدادند. حتي شايع بود كه يكي از افسران آن زمان به نام سلطان عباسخان، مادران روستايي را وادار ميكرد شيرشان را بدوشند و او اين شيرها را در برابر سگ خود ميگذاشت، در حالي كه فرزندان آنان گرسنه بوده و به شير مادر نيازمند بودند.» (ص190)بنابراين ميتوان حدس زد در دوران قبل از پيرنيا بر مردم فارس چه ميرفته است كه حتي زورگوييهايي چون عدم پرداخت معوض به مردم در قبال اخذ املاكشان بعد از رفتن سپهبد كريم ورهرام هيچ گونه نمودي نداشته است و بلكه كمي حسن سلوك و مردمداري پيرنيا مرهمي بر جراحات عميقي به حساب ميآمده كه دو ژنرال عاليرتبه شاه (ورهرام استاندار و آريانا فرمانده نيروي جنوب) بر پيكر مردم فارس وارد آورده بودند.موضوع ديگري كه ميتوان از خاطرات آقاي پيرنيا براي روشن ساختن آن بهره جست، مسئله آزمندي و ولع خاندان پهلوي در گردآوري ثروت است. در اين كتاب آقاي پيرنيا نه تنها پروايي ندارد كه از رضاخان تجليل كند، بلكه دقيقاً با اطلاع از مسائل وي در صدد توجيه و تطهير تاريخ آن دوران برميآيد، اما آنچه از موضع دفاع از رضاخان بيان شده ميتواند در روشن سازي اين موضوع پرمناقشه تاريخي براي تاريخپژوهان بسيار مفيد واقع شود.آقاي پيرنيا بحث در مورد ثروتهاي رضاخان را اين گونه آغاز ميكند: «پس از اينكه رضاشاه كنار رفت، موضوع دارايي ايشان در گردهماييهاي سياست پيشگان داخلي و خارجي مطرح شد و بزرگان قوم به اين نتيجه رسيدند كه براي جلوگيري از هرگونه سؤتفاهمي، در آغاز ملكها و نقدينه و غيره را كه متعلق به ايشان بود به محمدرضا وليعهد منتقل شود. روي همين اصل دكتر محمد سجادي از سوي دولت مأمور شد تا در اصفهان مطلب را به استحضار رضاشاه برساند… در ضمن كساني دادخواستهايي درباره زمينها و داراييشان كه از سوي رضاشاه گرفته شده و يا خريداري شده به دادگاه تسليم كردند. جمع رقبههايي كه به مالكيت رضاشاه درآمده بود نزديك پنج هزار و ششصد فقره بالغ ميشد. دادگاه اختصاصي املاك واگذاري به تدريج به اين مسئلهها رسيدگي كرد و به كساني كه داراي سند معتبر بودند داراييشان را بازگرداند ولي زمينهاي باير و موات و جنگلهاي ويران و همچنين جنگلهاي آباد به مالكيت بنياد پهلوي ماند» (صفحات284 و 285)رضاخان در سال 1304 به پادشاهي رسيد و در سال 1320 قبل از ورود قواي متفقين به تهران، به اصفهان گريخت و از آنجا به آفريقاي جنوبي تبعيد گشت. در طول اين مدت پادشاهي، رضاخان دستكم بنابر آنچه آقاي پيرنيا به آن اذعان دارد پنج هزار و ششصد فقره از املاك وسيع و ارزشمند كشور را از آن خود ميسازد. يك ضرب و تقسيم ساده نشان ميدهد كه با احتساب روزهاي تعطيل، رضاخان به طور متوسط هر يك و يك پنجم روز (2/1 روز) يعني نزديك به هر روز ملكي را به تصرف خود درميآورده است. اين املاك وسيع كه گستره آن را در خطه شمال آقاي پيرنيا مشخص ميسازد سند بارزي است كه رضاخان انرژي و توان خود را در چه مسيري مصروف ميداشت، زيرا صرفاً شناسايي اين املاك و تلاش براي تصرف آنها كه غالباً از طريق بازديد از محل صورت ميگرفت خود مقولهاي قابل مطالعه است. رسم برآن بود كه رضاخان بعد از بازديد از چنين املاك ارزشمندي درصدد تمجيد و تعريف از آنها برآيد و صاحبانشان نيز براي پيشكش كردن ملك خود اظهار آمادگي كنند. اين مطلب قبل از بازديد، از سوي اطرافيان شاه به ميزبان رضاخان تفهيم ميشد و در صورت تخطي، وي به شيوههاي مختلف تحت فشار و تنگنا قرار ميگرفت تا نظر رضاخان تأمين شود. آقاي پيرنيا در ادامه خاطرات خويش درصدد توجيه مالكيت رضاخان بر آن ميزان از املاك كه خود بدان اذعان داشته برميآيد: «... بيشتر اين زمينها از ديد آب بينياز بودند. اين زمينها از شمال قوچان يعني مرز روس آغاز ميشد و به تدريج گرگان و مازندران و سپس بخشي از گيلان را در برميگرفت و چنين به نظر ميرسيد كه رضاشاه در نظر داشت مالكيت املاك را تا آستارا ادامه دهد و به عقيده من چون دستگاه دولت را فاقد انجام توانايي انجام برنامههايي كه در انديشه داشت تشخيص داده بود و ميل داشت نوار مرزي روس به گونهاي آباد و چشمگير درآيد، به خريد اين ملكها برآمد. البته در هنگام خريد آنها ماموران با بهرهگيري از قدرت رضاشاهي نسبت به مالكان ستم و دستاندازي بسياري روا داشتند.»(ص285)آقاي پيرنيا ناخواسته در اين توجيه خود دچار تناقضات بسياري شده است: 1ـ اعتراف به ناتواني دولتي كه رضاخان در رأس آن است؛ يعني برخلاف تبليغاتي كه در مورد دولت رضاخان ميشود نويسنده كتاب «گذر عمر» معترف است اين دولت انگيزه لازم را براي آباداني كشور نداشته است. 2ـ براي خواننده اين سؤال پيش ميآيد كه اگر مراد به نوعي برطرف كردن كاستيها در مقايسه با روستاهاي مرزي اتحاد جماهير شوروي بود چرا رضاخان در ساير نقاط كشور نيز به تصاحب املاك مردم ميپرداخت. 3ـ اگر رضاخان قصد آباداني داشت چرا بهترين املاك را كه آقاي پيرنيا نيز به آن معترف است و از نظر آب نيز مشكلي نداشتند انتخاب ميكرد چون عليالقاعده چنين املاكي مشكل چنداني به لحاظ آباداني نداشتند. 4- آيا اگر قرار بود رضاخان كشور را آباد كند ميبايست همه كشور به نام او ميشد و صرفاً از اين طريق ايشان انگيزه لازم را براي تلاش مييافت؟ 5ـ و در نهايت اين كه بر اساس اظهارات صريح و روشن آقاي پيرنيا، چرا اين شيوه عمل رضاخان منشأ هيچ گونه خدماتي براي مردم نبوده است؟آقاي پيرنيا در بخش ديگري از خاطرات خود به شرح بازديدهايش به عنوان استاندار خراسان ميپردازد. مشاهدات وي از اين مناطق كه مربوط به نزديك به سيسال بعد از خلع رضاخان از سلطنت است ميتواند ملاك مناسبي براي قضاوت در مورد انگيزههاي پهلوي اول از تصاحب املاك مرغوب در سراسر كشور باشد: «به سالمندان و پيشوايان ده پس از اظهار خوشوقتي از اين سفر، گفتم اعتباري را كه در اختيار دارم محدود است و چون به هر دهي كه ميرفتيم چهار مسئله آب آشاميدني، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلي قرار داشت، گفتم هر كدام از اين چهار برنامه را كه مورد علاقه شماست بگوئيد تا آن را پس از آمادگي اعتبار انجام دهيم. همه بيكمترين اختلافي اظهار كردند كه ما تنها برق ميخواهيم! من در پاسخ گفتم به آب آشاميدني و يا حمام ميانديشم بر برق مقدم باشد. آنان مسيري را نشان دادند كه ده سرسبز و آبادي بود در خاك شوروي كه ضمناً برق هم داشت. اهالي رباط گفتند براي ما مايه شرمساري است كه شب در تاريكي بمانيم و آنان از روشنايي سود جويند. از اين رو براي حفظ غرور خود ميل داريم برق داشته باشيم.» (ص358)در اين گفتوگوها، آقاي پيرنيا صرفاً به چهار نياز مبرم روستاهاي مرزي كشور يعني آب آشاميدني، گرمابه، برق و مدرسه اشاره ميكند (شايد اين تصور پيش آيد آنان از ساير نيازهاي اوليه چون بهداشت، جاده و... بهرهمند بودهاند) و وعده ميدهد كه در آينده يكي از اين نيازها را برطرف سازد. با تأمل در ساير مطالب صاحب خاطرات، واقعيات ديگري برخوانندگان روشن ميشود: «از آنجا به عشق آباد در كنار رود اترك رفتيم. در اين منطقه كه يكي از بخشهاي پرآب و مستعد شمال خراسان است در زمان رضاشاه كارهاي عمراني زيادي صورت گرفته بود. بخش بزرگتر اين محيط را رضاشاه خريده و جزو دارايي سلطنتي به شمار ميرفت… در مسيري كه حركت ميكرديم مردم محل آگاه شده بودند و ميدانستند در گروه ما دكتر و دارو و ابزار پزشكي وجود دارد. همه بيماران خود را به كنار جاده رسانده و منتظر هيئت بودند. گروه پزشكي هيئت هم در اين جاها با روبرو شدن با بيماران ايستاده و پس از معاينه آنان و شناختن بيماري در صورت امكان داروي لازم پخش ميكردند.» (ص359)اين بازديد آقاي پيرنيا از مناطق مرزي خراسان چند سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي صورت گرفته است و تا سال 1351 كه وي اين استان را ترك ميكند معلوم نيست وعده داده شده براي برطرف كردن يكي از نيازهاي مبرم مردم به چه ميزان تحقق مييابد. در مورد جاده و تأثير مخرب نبود آن بر اقتصاد كشاورزان منطقه نيز بايد از زبان خود آقاي پيرنيا شنيد: «در برگشت و ميان راه به يك كاميون واژگون شده برخورديم، از راهنما پرسش شد چگونه اين كاميون را به بجنورد نبردهاند؟ گفت: به علت نبودن راه و افزود: هم اكنون ده هزارتن غله در انبارهاي غلامان وجود دارد كه هيچ موسسه ترابري آماده حمل آن نيست.» (ص360)تشريح وضعيت مردم اين مناطق در زمينه بهداشت، جاده و ديگر امكانات اوليه، نشان از ابعاد گسترده فقر و فلاكت ناشي از بيتوجهي پهلويها عليرغم وجود شرايط و زمينههاي مستعد طبيعي براي عمران و آباداني دارد و اين همه در حالي است كه به دليل ضديت با نظام ماركسيستي شوروي، عليالقاعده ميبايست انگيزهاي قوي در رسيدگي به مناطق هممرز با همسايه شمالي، در يك حكومت وابسته به بلوك غرب وجود داشته باشد. طبعاً هنگامي كه شاهد وجود چنين وضعيتي در اين مناطق حساس مرزي به لحاظ سياسي و امنيتي هستيم، ميتوان اوضاع و احوال ديگر مناطق روستايي كشور را كه نه به لحاظ استعدادهاي طبيعي و نه از نظر حساسيت سياسي قابل مقايسه با اين مناطق نبودند حدس زد. آقاي پيرنيا با وجودي كه فقر و تنگدستي مردم را كه كمترين خدماتي از دولت دريافت نميداشتند تا حدودي منعكس ميسازد همچنان تلاش ميكند انگيزه رضاخان را از تصاحب املاك مرغوب در سراسر كشور به نوعي انساني توصيف كند، در حالي كه حتي سي سال بعد از رضاخان نيز كمترين امكاني براي مردم اين خطه كه از مشاهده تفاوتهاي روستايشان با روستاهاي شوروي به شدت رنج ميبردند و آن را مايه تحقير خود ميپنداشتند، به وجود نميآيد. به عبارت ديگر، نه رضاخان گامي در راه ارتقاي وضعيت مردم برميدارد و نه فرزند وي محمدرضا. البته از آنجا كه آقاي پيرنيا صرفاً در خاطرات خود به اموال غيرمنقول رضاخان پرداخته، در اينجا بنا بر پرداختن به ساير اموال وي نيست، در صورتي كه در ساير كتب خاطرات وابستگان پهلوي از داراييهاي نقدي رضاخان در بانكهاي داخلي و خارجي به كرات سخن به ميان آمده كه از آن جمله است سپرده 40 ميليون توماني وي در بانك ملي و همچنين سپرده ارزي 16 ميليون پوندي در يكي از بانكهاي انگليس.اما در ادامه اين بحث نيز گرچه آقاي پيرنيا از قاطعيت خود در مورد انگيزه رضاخان فاصله ميگيرد، ولي حاضر به بازگوكردن واقعيت در اين زمينه نيست: «آنچه در همه مسافرتهاي من در فارس و در خراسان مايه شگفتي بود، شناسايي رضاشاه از جاهاي مستعد و دور افتاده كشور است. با وجود آن كه در آن هنگام نه جيپ بود و نه هليكوپتر و نه ديگر ابزار بررسي، ولي هر جا كه آمادگي طبيعي داشت، رضاه شاه از خود اثري باقي گذاشته بود و من پيش خود ميانديشم كه ملكهايي را كه از دورترين جاهاي شمال خراسان خريداري و تا نزديك لاهيجان پيش رفته بود نه تنها انگيزه سود شخصي در آن نبود بلكه آماج رضاشاه اين بود كه چون اين سرزمينها هممرز شوروي هستند (همان طور كه احساسات مردم نشان ميداد)، ميخواست از ديد آباداني همتراز شهرهاي ديگر هممرز با شوروي باشد… بايد متخصصان در اين باره بررسيهايي انجام دهند و نگرشها و نتيجهگيري خود را به صورت كتاب درآورند تا انگيزه واقعي رضاشاه آشكار شود كه آيا گردآوري مال بوده يا آباداني كشور، كه دولت را توانا به انجام آن نميديده و خود در اين كارها پيشگام شده بود كه نتيجه آن را به ديگران نشان بدهد.» (ص361) نقيضگوييهاي آقاي پيرنيا در مورد انگيزه رضاخان از تصاحب املاك مستعد در سراسر كشور وي را نهايتاً به اين جمعبندي ميرساند كه محققان ميبايست به تحقيق و مطالعه در اين زمينه بپردازند. در واقع نيز جا دارد اين موضوع به طور جدي مورد توجه تاريخ پژوهان قرار گيرد تا زمينه شناخت بهتر پهلويها را فراهم آورد. ولع پهلويها به جمعآوري ثروت و علل آن مقولهاي است كه ميتواند آنان را از ساير سلسلههاي پادشاهي در ايران متمايز سازد. آقاي پيرنيا كه به دلايل معلومي به صراحت از رضاخان دفاع ميكند در نهايت با وجود همه پنهانكاريها نميتواند قاطعانه بر موضع خود ايستادگي كند و توجيه رقابت با اتحاد جماهير شوروي به سهولت مورد خدشه واقع ميشود؛ زيرا همگان ميدانند كه اولاً بسياري از املاك تصاحب شده توسط رضاخان در گيلان و مازندران مرز مشتركي با اتحاد جماهير شوروي نداشت، ثانياً رضاخان گرچه اين خطه را بيشتر ميپسنديد، اما همان طور كه آقاي پيرنيا نيز معترف است، رد پاي رضاخان به عنوان نمونه در مناطق مستعد استان فارس هم يافت ميشد. بنابراين حرص و ولع زمين خواري رضاخان شامل همه اراضي حاصلخيز در سراسر كشور بود. ثالثاً رضاخان هيچ نوع آباداني براي مردم اين مناطق به ارمغان نياورده بود و چنان كه خود پيرنيا نقل ميكند حتي سي سال بعد از رضاخان نيز روستاهاي مناطق مرزي ما با اتحاد جماهير شوروي هيچ گونه امكاناتي نداشتند. آيا اين خود بهترين گواه بر اين واقعيت نيست كه رضاخان هرگز به دنبال رفاه اجتماعي نبود، بلكه املاكي را تصاحب ميكرد كه درآمدهاي كلان داشت و از آنجا كه وي براي اداره اين املاك از نظاميها استفاده ميكرد بدون كمترين هزينهاي، صاحب درآمدهاي هنگفت ميشد؟ رابعا آقاي پيرنيا براي جلوگيري از طرح اين پرسش كه رضاخان چگونه مبادرت به خريد املاك چند صد هكتاري در بهترين نقاط كشور مينمود در حالي كه قبل از انتخابش توسط ژنرال ايرونسايد انگليسي سربازي كاملاً بيبهره از مال و ثروت بود و براي اجاره خانه كوچكي در چهارراه حسنآباد از پدر «تاجالملوك» (همسر دومش) كمك دريافت ميكرد، ميگويد: «البته در هنگام خريد آنها مامورين با بهرهگيري از قدرت رضاشاهي نسبت به مالكان ستم و دستاندازي بسياري روا ميداشتند.» اما متاسفانه با وجود اين اعتراف صريح، وي همچنان از كلمه «خريد» به جاي «تصاحب» استفاده ميكند.البته آقاي پيرنيا مسائل زيادي را نيز عامدانه كتمان ميكند، از جمله مواردي از تلاشهاي ناموفق رضا خان را براي تصاحب اموال مردم. براي نمونه وي از حاجحسين ملك، مرد ثروتمند و ملاك بزرگ مشهد ياد ميكند، اما كمترين اشارهاي به درگيري وي با رضاخان بر سر تصاحب اموالش ندارد: «حاجحسين آقاي ملك از آغاز زندگي خود به گردآوري كتابهاي خطي و چاپي و چيزهاي عتيقه از آن ميان قالي، قلمدان و هر چه كه به نظر قيمتي و قديمي ميرسيد ميپرداخت و در محل سكونت خود در بازار نگهداري ميكرد. به طوري در اين راه توفيق به دست آورد كه ميتوان گفت هيچ كتابخانه و موزهاي همانند آن در ايران نبود. ايشان درپايان زندگي تصميم گرفت همه اين اثرها را به آستان قدس وقف كند و خود را نيز متولي قرار داده بود.» (ص338)با وجودي كه آقاي پيرنيا علت اين اقدام حاجحسين ملك را ميدانسته، اما ترجيح ميدهد در مورد آن سكوت كند. در واقع علت وقف اموال در زمان حيات چيزي نبود جز فشار رضاخان بر وي براي پيشكش كردن اين داراييها كه شامل باغي ميشد كه شايد هنوز هم بزرگترين و زيباترين باغ مشهد باشد. حاجحسين ملك در برابر فشارهاي رضاخان چارهاي جز وقف اموال خود نداشت، با اين قيد كه تا زمان حيات، خود متولي آن باشد، اما متاسفانه حتي اين تمهيد حاجحسين ملك نتوانست مانع از چنگ اندازي پهلويها به اموال وي شود؛ زيرا پس از فوت او، كاخ شاه در مشهد در وسط اين باغ احداث شد و عملاً در اختيار آنان قرار گرفت.در آخرين فراز از اين نوشته تأكيد بر اين نكته ضروري مينمايد كه خاطرات آقاي پيرنيا اطلاعات پراكنده قابل توجهي نيز در مورد چگونگي نابودسازي كشاورزي ايران تحت لواي اصلاحات ارضي، وضعيت مستشاران آمريكايي در ايران، شرايط زندانها در بعد از انقلاب و تفاوت فاحش آن با تبليغات غرب و... دارد كه ميتواند براي محققان مفيد واقع شود. این مطلب تاکنون 4400 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|