آخرين ملاقات من با شاه | در اوايل ارديبهشت 1357 در يك بعد از ظهر كه در كاخ منتظر فرارسيدن نوبتم براي ملاقات با شاه بودم چند تن از ژنرالهاي ارتش نيز با لباسهاي پر زرق و برق قيطان دوزي شده و مدالهاي مختلف در انتظار ملاقات با شاه به سر مي بردند و در همان حال بدون آنكه واقعاً نشاني از ناراحتي و پريشاني نسبت به حوادث قم ، تبريز ، اصفهان و يزد در آنها مشهود باشد راجع به مسائل گوناگون واحدهاي تحت فرماندهي خود در ارتش با يكديگر صحبت ميكردند . نكته حيرت آور اين بود كه شاه فرماندهان نظامي خود را تك تك به حضور ميپذيرفت و آخرين نفري هم كه براي ملاقات با شاه احضار شد رئيس ستاد ارتش بود كه قيافهاش اصلا نشان نمي داد در مورد حوادث غير عادي جاري در كشور از او خطايي سر زده باشد .
بارها شنيده بودم كه شاه در امور مملكت از روش «تفرقه بينداز و حكومت كن» بهره ميگيرد . ولي هرگز نميدانستم كه او در به كار گيري چنين روشي تا بدان حد پيش رفته باشد . بعد از اينكه نوبت ملاقات به من رسيد شاه بلافاصله سخناني در باب لزوم تعقيب سياست ليبراليستي در مملكت آغاز كرد و مثل هميشه بدون آنكه حتي يك لحظه به من فرصت اظهار نظر بدهد درست مثل شخصي كه دارد تمرين نطق ميكند پشت سر هم حرف زد .
تصويري كه شاه از مملكت و پيشرفتهاي آن ترسيم كرد خيلي خوش بينانه بود و ضمن آن هم البته مدعي شد كه : «ما توانستيم تورم را مهار كنيم» . به نظر من هم اين ادعاي درستي بود و در ايران نرخ همه چيز و بخصوص مواد غذايي در سطح قابل قبولي قرار داشت ، ولي مساله اينجا بود كه مواد غذايي را فقط ميشد در بازار سياه يافت ، نه با نرخي كه دولت اعلام كرده بود .
شاه ضمن صحبتهايش به ناآراميهايي كه در كشور پديد آمده بود نيز اشاره كرد و ضمن آن چنين گفت «... حوادث تبريز و اصفهان به نظر نميرسد كه اهميت چنداني داشته باشد . چون اينها بهايي است كه بايد براي برقراري دموكراسي در كشور پرداخت شود . مساله آنقدرها هم خطرناك نيست . اصلا بايد ديد چه كساني با من مخالفند. خميني؟ كه كسي او را به حساب نميآورد ! ... سنجابي و بقيه؟ كه اصلا لياقت ندارند و بعضيهايشان هم كه خيانتكارند ...»
سپس شاه جرعه اي چاي نوشيد و به سخنانش ادامه داد : « ... همه آنها از اينكه سياست فضاي باز سياسي در كشور اجرا شود وحشتزده هستند و عيناً همان حالتي را پيدا كردهاند كه در زمان اصلاحات سال 1342 دچارش شده بودند . چون اجراي اين سياست زمين را زير پايشان خالي خواهد كرد ... ولي من كسي نيستم كه از آنها بترسم. من به برنامههايم ادامه خواهم داد و مطمئنم كه مردم– البته مردم اصيل و حقيقي– پشتيبان من خواهند بود ... »
همين طور كه سخنان شاه را گوش ميكردم ، به نظرم رسيد كه دارد عيناً جملات كتاب جديدش«به سوي تمدن بزرگ» را برايم ميخواند (علت آشنايي من با جملات كتابش هم اين بود كه در آن زمان تازه ترجمه «به سوي تمدن بزرگ» به زبان فرانسه را – كه به دستور او و با كمك همكارم سهيلا شاهكار انجام دادم – تمام كرده بودم).
در پاسخ به گفتههاي شاه كوشيدم تا نتايج منفي حاصل از چنين عقايدي را برايش توضيح دهم ، ولي احساس كردم كه بيهوده دارم وقتم را تلف ميكنم . چون شاه به «تمدن بزرگ» ابداعي خود همچون كودكي كه به اسب چوبينش عشق ميورزد مينگريست و آن را به صورت يك دنياي طلايي مجسم ميكرد. در حالي كه «تمدن بزرگ» او يك دنياي خيالي بيش نبود. جامعه اي كه شاه آن را ميديد با «واقعيت» فرسنگها فاصله داشت.... تعجب من بيشتر از اين بود كه چطور شاه پس از 37 سال سلطنت هنوز به خطر چاپلوسها و تملقگو ها واقف نشده است ؟
فواد روحاني (كه ترجمه انگليسي كتاب «به سوي تمدن بزرگ» را انجام داده است) با سهيلا شاهكار و من ، هم عقيده بود كه اين كتاب را اگر حاصل تراوشات مغز يك مجنون ندانيم ، چارهاي نداريم جز آنكه مطالبش را نوعي هذيانگويي تلقي كنيم . چون شاه در كتابش به ترسيم جامعهاي پرداخته بود كه هرگز نميشد در جايي نظيرش را يافت . ما آنقدر كه راجع به انتشار چنين مطالبي نگراني داشتيم ، به عكسالعملهاي نامطلوبي كه مسلماً به وجود ميآورد ، فكر نميكرديم . منبع:فريدون هويدا ، سقوط شاه ، ترجمه ح.ا.مهران ، انتشارات اطلاعات ، 1365 ، ص 24 تا 26 این مطلب تاکنون 3596 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|