نقد كتاب « نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» | كتاب «نخستوزير سه دقيق قبل درگذشت...» عمدتاً گردآوري مطالب رسانههاي داخلي و فارسيزبان خارجي در مورد هويدا است، كه برخي مصاحبههاي اختصاصي آقاي محمود تربتيسنجابي نيز به آن اضافه شده است. اين اثر در نوروز 1383 در چاپ اول با شمارگان دو هزار و دويست نسخه توسط انتشارات عطايي وارد بازار نشر كشور شد.
آقاي احمد سميعي يكي از نويسندگان دائمي مجله «نشر دانش» در مقدمهاي بر كتاب به تجليل از آقاي محمود تربتيسنجابي پرداخته و وي را يكي از روزنامهنگاران قديمي روزنامه اطلاعات معرفي كرده است. در بخشي از مقدمه آمده است: «كتاب حاضر كه مجموعه اطلاعاتي است در مورد اميرعباس هويدا نخستوزير رژيم پهلوي، با كوشش اين نويسندة پركار و با سابقه ممتد در امر خبرنگاري، تهيه و تنظيم شده كه در خلال مطالب آن بسياري از ناگفتهها از زبان كساني است كه در گذشته امكان بازگو كردن آن را نداشتند.»
زندگينامه
اميرعباس هويدا در زمستان سال 1298 به دنيا آمد. پدرش حبيبالله به سبب ارادت زيادي كه به عباس افندي رهبر بهائيان داشت با اجازه شوقي افندي نام «عباس» را بر وي گذاشت. حبيبالله خان يكي از نويسندگان روزنامه «رعد» به مدير مسئولي سيدضياءالدين طباطبايي بود و همچنين يكي از مدافعان قرارداد 1919.
امير عباس هويدا سالهاي نخستين زندگي خود را در دمشق گذراند، وي تحصيلاتش را در بلژيك به پايان رساند و در شهريور 1321 به ايران بازگشت. در دي ماه 1321 به عنوان كارآموز در وزارت خارجه مشغول به كار شد. در سال 1323 اولين ماموريت ديپلماتيك خود را به همراه زينالعابدين رهنما كه به وزير مختاري ايران انتخاب شده بود در پاريس آغاز كرد. هويدا سپس به دفتر كنسولي تازه بنياد ايران در اشتوتگارت منتقل شد. وي در سال 1329 به ايران بازگشت و دو سال مسئول دفتر عبدالله انتظام (وزير خارجه) بود. پس از كنار گذاشته شدن انتظام از وزارت خارجه، هويدا به ژنو رفت و به عنوان رابط كميسيون عالي پناهندگان سازمان ملل مشغول به كار شد. بعد از مدتي به اصرار حسنعلي منصور مجدداً به كادر ديپلماتيك پيوست و به سمت دبير اولي سفارت ايران در آنكارا انتخاب شد. انتظام زماني كه مديرعامل شركت ملي نفت ايران شد اميرعباس هويدا را با سمت مشاور مخصوص خود به شركت نفت منتقل ساخت. در سال 1339 هويدا به همراه منصور اقدام به تاسيس كانون مترقي نمود. در سال 1342 به عنوان وزير اقتصاد به عضويت كابينه منصور درآمد و در سال 1344 به دنبال اعدام منصور توسط فداييان اسلام جاي وي را گرفت. هويدا در سال 1354 بعد از نزديك به 10 سال دبيركلي حزب ايراننوين، دبيراول تنها حزب حاكم بر ايران يعني حزب رستاخيز شد، اما با آغاز خيزش انقلاب اسلامي وي توسط شاه از نخستوزيري عزل و به وزارت دربار گماشته شد. در 18 شهريور 1357 از وزارت دربار نيز عزل و تا 17 آبان كه دستگير وروانه زندان شد در منزلش تحت نظر بود. بعد از پيروزي انقلاب هويدا توسط مردم از بازداشتگاهش بيرون كشيده و تحويل دولت انقلاب شد. وي در طول مدت بازداشت و محاكمه از ارائه هرگونه اطلاعات مفيدي طفره رفت و سرانجام به دليل مشاركت مؤثر در جنايات و خيانتهاي رژيم پهلوي به اعدام محكوم شد.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي ، كتاب «نخستوزير سه دقيق قبل درگذشت...» را مورد تقد و بررسي قرار داده كه با هم ميخوانيم :
كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» را به اين دليل كه عمده اطلاعاتش گردآوري مطالب انعكاس يافته در جرايد مختلف در مورد اميرعباس هويداست نميتوان يك اثر تحقيقي و تأليفي دانست، بلكه در يك ارزيابي كلي بايد گفت آقاي محمود تربتيسنجابي با افزودن چند مصاحبه اختصاصي خود در اين مورد، به مطالب گردآوري شده جهت مطلوب خويش را داده است. البته صاحب اثر همچون بسياري از كساني كه طي سالهاي اخير به انتشار كتاب در مورد نخستوزيري 13 ساله هويدا در دوران پهلوي دوم پرداختهاند در مقدمه كتاب مدعي است كه درصدد برآمده تا قضاوت و نگاه جامعه را در مورد نقش آفرينان آن دوران به واقعيت نزديك سازد؛ زيرا تصور موجود، بر حقيقت استوار نيست. آقاي تربتي اولين فردي نيست كه با اين ادعا كتابي را در مورد اميرعباس هويدا عرضه داشته است بلكه ساير همفكران ايشان نيز كه در اين وادي گام نهادهاند چنين وعدهاي را به خوانندگان خود دادهاند. براي نمونه آقاي عباس ميلاني در ابتداي كتاب «معماي هويدا» مينويسد: «به تدريج به اين نتيجه رسيدم كه نه تنها او، بلكه همه شخصيتهاي مهم سياسي روزگارمان را از زوايايي گاه مخدوش و محدود و اغلب مغرض و مغلوط شناختهايم... به اين نتيجه رسيدم كه بايد تاريخمان را از نو بخوانيم و بسنجيم... به نظرم رسيد فرضيات و گمانها و جزميات پيش را وا بايد گذاشت... بايد اين فرض را بپذيريم كه دانستهها و شنيدههاي پيشينمان شايد به قصد گمراهيمان بوده و تنها با ذهني پالوده از رسوبات گذشته ميتوان به گرتهاي از حقيقت دست يافت.» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص10)
مقايسه چگونگي ورود به بحث شناخت بهتر! هويدا در اين كتاب با آنچه در كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» آمده است تا حدودي ميتواند جوانب رويكردي حسابگرانه به تاريخ معاصر را مشخص سازد: «قضاوت اكثر وقايعنگاران اين دوره از حوادث گذشته و نقش آفرينان تاريخ بر حقيقت استوار نيست. بلكه نيت آنان بيشتر انتقام گرفتن است تا تاريخنگاري، حال آنكه سيماي راستين شخصيتهاي تاريخي و تاريخسازان و نقشآفرينان آن دير زماني در پرده ابهام باقي نخواهد ماند و سرانجام تاريخ خود، درباره آنان به داوري خواهد نشست.» (ص3)
دعوت به پالودن رسوبات ذهني جامعه نسبت به تاريخسازان عصر پهلوي در شرايطي صورت ميگيرد كه دستكم نيمي از جمعيت كنوني كشور، آن دوران را درك كردهاند و يافتههايشان منتج از رخدادهايي است كه يا از نزديك مشاهده كرده يا مستقيماً متأثر از آنها بودهاند، به همين دليل نيز براي رهايي كشور از نقش مخرب آنان در دوران خفقان و شكنجه، از هيچگونه خطر پذيري دريغ نورزيدند. بنابراين شناختي كه اين قبيل نويسندگان درصدد تغيير آن برآمدهاند، شناختي غيرمستقيم و ناشي از مطالعه كتب تاريخي جهتدار نيست. اصولاً براي دو نسل از جامعه كه در دوران پهلوي دوم زيستهاند مسائل آن دوران، تاريخ نبوده است و در اين واقعيت نيز نميتوان ترديد كرد كه خيزش عمومي عليه هيئت حاكمه آن دوران موجب شد كه حكومتي برخوردار از حمايت همه جانبه آمريكا ساقط شود. اين خيزش كه تا رسيدن به نقطه پيروزي خود هر روز قربانيان بيشتري تقديم ميداشت قطعاً براساس شناختي چندين ساله بود؛ به عبارت ديگر ارزيابي مردم از افرادي چون هويدا يك شبه شكل نگرفت بلكه جامعه سالها به آنان فرصت داده بود تا چهره خود را نشان دهند؛ لذا در اين واقعيت شكي نيست كه باور عمومي نسبت به آنان مبتني بر ارزيابي عملكرد چندين ساله آنان بود، اما بايد اذعان داشت كه نويسندگان كتابهايي چون «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» با استفاده از فرصت و خلأ به وجود آمده بين دو مقطع زماني از تاريخ كشورمان، تلاش دارند كه يك باور عمومي را براي نسل سوم با علامت سؤال مواجه سازند. هرچند چنانكه اشاره شد، باور نسل اول و دوم كشور نسبت به مسائل و رخدادها و دستاندركاران امور در دوران حاكميت پهلويها اصولاً متأثر از تبليغات نبود، زيرا همه ابزارهاي تبليغاتي در حكومت استبدادي به طور مطلق در اختيار افرادي چون هويدا قرار داشت، با اين وجود ورود به بحثهاي علمي و منطقي در اين زمينهها نه تنها خالي از لطف نيست، بلكه ميتواند ضمن روشنتر كردن مباحث تاريخي، نسل سوم را به صورتي كاملاً مستدل با واقعيتهاي كشور آشنا سازد، اما برخي قرائن اين خوشبيني را در خواننده كتاب با ترديد مواجه ميسازد.
اولين مبحثي كه زمينه اينگونه ترديدها را بيشتر فراهم ميسازد، كتمان برخي واقعيتهاي مسلم تاريخي براي تطهير برخي چهرههاست. براي نمونه اگر بحث بهايي بودن يا نبودن اميرعباس هويدا مطرح است نبايد بسياري از واقعيتها از نظر خواننده پنهان نگاه داشته شود تا وابستگي وي به اين فرقه مورد ترديد قرار گيرد. آقاي تربتيسنجابي در اين كتاب كوشيده است تا باور عمومي را در اين زمينه بدون ارائه سندي قابل توجه ملكوك و مخدوش سازد. البته ايشان از اين واقعيت غافل نيست كه با توجه به مستندات غيرقابل كتمان، چنين تلاشي چندان نيز سهل نخواهد بود. بنابراين بحث در اين زمينه را اينگونه آغاز ميكند: «حقيقت اين است كه پدر اميرعباس (عينالملك) بهاييزاده و از نزديكان رهبران فرقه بهايي بوده است، ولي مادر هويدا، افسر الملوك برخلاف پدرش زني مسلمان و مؤمن بوده... از نوشتاري در سرمقاله اولين شماره مجله كاوش به صاحب امتيازي او ـ هويدا ـ استنباط ميشود هويدا مسلمان و معتقد به كتاب آسماني قرآن مجيد بوده است.»(ص5)
به اين ادعاي تربتي- كه هيچ سندي براي اثبات آن ارائه نشده است- از دو زاويه متفاوت تاريخي و ديني ميتوان نگريست. به لحاظ اعتقادي و ديني، نويسنده محترم قبل از طرح اين ادعا بايد به اين موضوع توجه ميداشت كه شرع مقدس ازدواج مسلمان با وابستگان به فرقه بهائيت را مجاز نميشمارد. بنابراين يك زن مؤمنه و مقيد به باورهاي اسلامي اصولاً نميتواند به عقد يك بهايي درآيد. در ثاني به فرض مسلمان اسمي بودن مادر هويدا اين موضوع به چه ميزان در هويت و جهتگيريهاي سياسي وي تعيين كننده خواهد بود؛ زيرا اميرعباس هويدا دستكم به همان ميزان تأثيرپذيري از مادرش، ميتوانسته از پدر نيز تأثير بگيرد، به ويژه اين كه وي از نزديكان به رهبران بهايي بوده است.
اما به لحاظ تاريخي، حتي آقاي تربتي در فرازي از كتاب به باور عمومي مردم در اين زمينه اشاره دارد: «دكتر احمد دانشور معاون جمعيت شيروخورشيد سرخ كه نديم ملكه مادر بود از قول او حكايت زير را درباره علت خشم شاه بر مسعودي براي نگارنده چنين نقل ميكرد: پس از حادثه 17 آذر 1321 كه مسعودي عليه قوامالسلطنه قيام كرد او در زمره مشاوران شاه درآمد و روابط نزديكي با دربار پيدا كرد و از آن زمان به بعد با همسرش ـ قدسيه اميرارجمند ـ به ميهمانيهاي دربار دعوت ميشدند و پسرم اغلب نظر مسعودي را در مسائل اجتماعي جويا ميشد. پس از اين كه هويدا نخستوزير شد شبي شاه در كاخ من ـ شاهدخت ـ از مسعودي سئوال كرد كه مردم درباره هويدا چه ميگويند و مسعودي جواب داد من شناختي روي هويدا ندارم ولي در افواه شايع است هويدا بهايي است و جامعه روحانيت با انتصاب او مخالف. اين حرف بعد به گوش هويدا رسيد و از همان زمان عناد و دشمني مسعودي را به دل گرفت.»(ص91)
قطعاً طرح چنين موضوعي از سوي صاحب يك رسانه همچون روزنامه اطلاعات نزد شاه صرفاً براي انعكاس يك شايعه نيست، بلكه به نوعي بيانگر حساسيت مردم درباره يك موضوع است. البته در اين زمينه، كتاب «معماي هويدا» پايبندي بيشتري به يك بحث مستدل تاريخي از خود نشان داده است: «چوبك او را خداناشناسي قطعي ميدانست. بسياري از دوستان و اقوام هويدا از او درباره چند و چون علائق مذهبياش پرسيده بودند. به همه جوابي بيش و كم يكسان ميداد. ميگفت از مذاهب رسمي نفرت دارد.» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص109)
با اطلاع از نفرت هويدا از مذهب رسمي، زماني كه وي در انتقال مهاجران به فلسطين براي ايجاد رژيمي صهيونيستي تلاش چشمگيري از خود نشان ميدهد در واقع نه از روي علقه وي به يهوديت است بلكه به نوعي پيوندش را با صهيونيستها به نمايش ميگذارد: «بحث امكان ايجاد يك دولت يهودي در بخشي از سرزمين فلسطين هم در آن زمان سخت رايج بود. هويدا از جمله اقليت كوچكي بود كه از ايجاد چنين دولتي طرفداري ميكرد. ميگفت اين تنها پادزهر سامي ستيزي تاريخي است.»(همان، ص 65)
بنابراين وابستگي اميرعباس هويدا به صهيونيستها مقولهاي به مراتب بالاتر از بهايي بودن يا نبودن وي به حساب ميآيد؛ زيرا بهائيت يكي از زيرمجموعههاي صهيونيسم است كه با هدف تضعيف جوامع اسلامي ايجاد شده است. كارنامه هويدا در ضديت با اديان الهي به ويژه اسلام و همراهي وي با صهيونيسم به عنوان يك انديشه نژادپرستانه كه با روح اديان الهي در تعارض آشكار است ميتواند پيوند و ارتباط ارگانيك وي را با بهائيت در ايران مشخص سازد: «حتي حلقهي دوستان نزديك هويدا در مدرسه هم براي خود نامي گزيده بودند كه طنين رمانتيسم تاريخي در آن موج ميزد. آنها خود را نخبگان روشنفكري مدرسه ميدانستند و نام «تمپلرها» را برگزيده بودند. انتخابشان سخت غريب بود چون تامپلرهاي سدهي دوازدهم، سلحشوراني پرآوازه بودند كه در جنگهاي صليبي، عليه مسلمين ميجنگيدند. به گمان برخي از محققان، همين تامپلرها را بايد هستهي اوليه فراماسونري دانست.»(همان، ص 69)
بنابراين از چنين گرايشهايي ميتوان به ميزان ضديت اميرعباس هويدا با اسلام پي برد و دريافت طرح بحثهايي در مورد مسلمان بودن هويدا دستكم براساس مستندات كتابهايي كه براي تطهير وي به رشته تحرير درآمده، بسيار به دور از واقعيت است. اما اين كه با وجود چنين سوابق مشخصي، همچنان نويسندگاني در پي آنند تا باور جامعه را در مورد مسلمان نبودن هويدا تغيير دهند بحث مبسوطي را ميطلبد كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت. تنها نكتهاي كه در تكميل اين بحث نبايد از آن غافل شد اينكه ارتباط هويدا با صهيونيستها منحصر به دوران اقامت وي در بيروت و اروپا به ويژه در ايامي كه در ژنو نقش رابط كميسيون عالي پناهندگان سازمان ملل را به عهده داشت نبوده بلكه در دوران نخستوزيري نيز همچنان اين ارتباط ويژه حفظ ميشود، در حالي كه حتي شاه داراي چنين روابط وسيعي با صهيونيستها نبوده است: «از اوائل دههي پنجاه، رياست دفتر اسرائيل را لوبراني به عهده داشت و او روابط ويژه و نزديكي با هويدا پيدا كرده بود. نه تنها به بسياري از مهمانيهاي شام هويدا دعوت داشت، بلكه مرتب با او در دفتر نخستوزير هم ديدار و گفتگو ميكرد. از يك جنبه، لوبراني تنها استثناي قاعدهاي بود كه هويدا خود در دوران صدارتش برقرار كرده بود. هر وقت سفيري از يكي از كشورهاي خارجي به ديدار هويدا ميآمد، او تأكيد داشت يكي از منشيانش در جلسه حضور داشته باشند. تنها استثنا لوبراني بود.» (همان، ص 407)
صاحب اثر فصل مشبعي را به فضائل و ناراستيهاي خانواده منصور اختصاص داده است در حالي كه هويدا و منصور در يك شرائط و براساس خصوصيات مشابه برگزيده شدند؛ به عبارت ديگر، اين دو دوست مختصات كامل مديراني را دارا بودند كه آمريكاييان براي پيشبرد امورشان به آنان نياز داشتند. آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد 32 به عنوان قدرت سياسي تازه نفس پيروز در ايران در رقابت با انگليس، براي تحكيم مواضعش شتابزده بود. اين شتابزدگي موجب ميشد حتي برخي سياستمداران ايراني متمايل به آمريكا در برابر سياستهاي اين كشور مقاومت كنند. براي نمونه دكتر علي اميني در برابر فشار آمريكاييها براي اعطاي حقوق ديپلماتيك به همه مستشاران و خانوادههايشان ايستادگي مينمود و معتقد بود پاسخ مثبت گفتن به چنين خواسته غيرمنطقي مقاومت اجتماعي شديدي در پي خواهد داشت و به نفع واشنگتن نخواهد بود. از اين رو حكمرانان كاخ سفيد براي جبران دور بودن چندين ساله از تسلط بر بخشهاي مختلف كشور فتح شده توسط كودتا، به تربيت مديراني احساس نياز مينمودند كه كاملاً تابع باشند. همين نياز زمينه اصلي شكلگيري «كانون مترقي» را توسط حسنعلي منصور و هويدا در سالهاي پاياني دهه 30 فراهم آورد. در كتاب «معماي هويدا» در اين زمينه چنين ميخوانيم: «البته از سال 1342 به بعد، بخش اعظم اوقات هويدا صرف كار سازماندهي تشكيلات كانون مترقي ميشد. منصور در مهرماه 1342، در ديدار با جوليس هولمز، سفير آمريكا در ايران، ادعا كرد كه به گمانش ظرف سه يا چهار ماه آينده وظيفهي تشكيل دولت جديد به او محول خواهد شد. يكي دو هفته بعد، منصور دوباره به سفارت آمريكا مراجعه كرد و گزارشي از برنامههاي آتي خود را در اختيار سفير گذاشت. در يادداشت سفير، در حاشيه شرح اين مذاكرات آمده كه اميرعباس هويدا كه از مقامات عاليرتبه شركت نفت است يار اصلي منصور در كار تشكيل كانون مترقي بوده است... هولمز يادداشت خود را با ذكر اين نكته به پايان ميرساند كه به گمان من بعيد به نظر ميآيد كه منصور بتواند از عهدهي رهبري سياسي ]اين كار[ برآيد چون به نظر من، او از درايت كافي برخوردار نيست.»(معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 191)
اين كه چرا عملكرد منصور هم از نظر آمريكاييها و هم از نظر شاه آنچنان مطلوب نبود بحث قابل تأملي است. به طور قطع منصور به لحاظ فردي از شخصيتي استوارتر از هويدا برخوردار بود، به همين دليل نيز محوريت را در كانون او برعهده داشت: «در سوم آبان 1342، شاه دوباره با سفير آمريكا درباره منصور و آيندهاش گفتگو كرد. اين بار به هولمز گفت كه به تواناييهاي منصور به عنوان يك رهبر سياسي، اميد چنداني ندارد. با اين حال، به گمانش در شرايط كنوني، بهتر از او كسي در صحنه نيست»(همان، ص 195)
اعدام انقلابي منصور به دليل اقداماتي چون به تصويب رسانيدن اعطاي مصونيت سياسي به همه مستشاران آمريكايي (بيش از پنجاه هزار نفر) و خانوادههاي آنها در ايران و تبعيد امام و ساير عملكردهاي تحقير كننده ملت ايران در اين ايام ميتواند يك روي سكه اين رويداد باشد. بدون شك اطلاعاتي كه به صورت حساب شده از سوي مظفر بقايي به نيروهاي عمل كننده در اين زمينه داده ميشد نيز روي ديگر اين سكه بايد تلقي شود. نفوذ بقايي به عنوان عنصر تعيين كننده و مرتبط با سيا و ساواك در ميان نيروهاي مسلمان و انقلابي كه به مبارزه مسلحانه معتقد بودند به طور قطع كاربردهايي در اينگونه زمينهها داشت. واكنش شديد خانواده منصور در برابر دربار بعد از اين اعدام انقلابي بيارتباط با نارضايتي مطلق شاه و آمريكا از شخصيت فردي منصور نبود. هرچند بسياري از واقعيتها در اين زمينه مكتوم مانده، اما قرائن و دلايلي اين مسئله را در هالهاي از ابهام قرار دادهاند. آقاي دكتر هوشنگ شاهقلي (وزير بهداري و فرهنگ علوم دولت هويدا) واكنش خانواده منصور را بعد از اطلاع از جريان ترور اينگونه بيان ميكند: «در همين موقع فريده همسر منصور كه پيراهن حريري به رنگ آبي فيروزهاي و پالتوي اسپرتي برتن داشت با حالتي مشوش و خشمگين به بيمارستان آمد. چشمش به نصيري و پاكروان كه افتاد شروع كرد به ناسزا گفتن: پدرسوختهها بالاخره كار خودتان را كرديد. شوهر مرا كشتيد! صداي فريده هر لحظه بلندتر ميشد. با اشاره هويدا، پرستارها فريده را به يكي از اتاقهاي بخش بردند و آمپول مسكني به او تزريق و به حالت رخوت روانه خانه كردند.»(ص30) و در بيان ادامه ماجرا بعد از مرگ منصور ميافزايد: «نيم ساعت بعد هويدا مجدداً به بيمارستان آمد و به جواد منصور گفت كه شاه او ـ هويدا ـ را به جاي برادرش انتخاب كرده و اضافه كرد شما وزير مشاور من هستيد. با شنيدن اين خبر ليلا برآشفته شد و با عصبانيت بر سر هويدا داد كشيد و گفت: متأسفم كه از واقعيت چيزي نميداني و با آن فاصله داري. بعد در حالي كه زير لب جملات ناسزا گونهاي نثار هويدا ميكرد، همراه فريده بيمارستان را ترك گفت.»(ص 32)
موضعگيري تند وشديد منسوبان حسنعلي منصور نسبت به دربار و اينكه بعد از مدت كوتاهي برادر منصور توسط شخص شاه از كابينه هويدا كنار گذاشته شد بيانگر وجود تقابلهايي بين منصور و شاه بوده است. بايد توجه داشت كه محمدرضا پهلوي به چند موضوع در ارتباط با نخستوزيرانش بشدت حساس بود؛ اول آنكه به دليل فقر دانش و سواد، حاضر به تحمل نخستوزيري با شأن و منزلت علمي نبود (اين مطلب در مورد قوام و اميني كاملاً مشهود بود). همچنين از اينكه نخستوزير مستقيماً با آمريكا در ارتباط باشد بشدت خوف و هراس داشت و منصور مستقيماً با آمريكاييها نه تنها ارتباط داشت بلكه از آنجا كه آنان چندين ماه قبل از كنار گذاشته شدن علم وعده نخستوزيري به وي داده بودند در واقع خود را منتخب واشنگتن ميدانست تا دربار.
از سوي ديگر شاه شخصيت و محبوبيت اجتماعي داشتن نخستوزيرانش را هرگز تحمل نميكرد. براي نمونه با وجود اطلاع از پايبندي دكتر مصدق به سلطنت از آنجا كه محمدرضا نتوانست ارتقاي جايگاه مردمي وي را برتابد، انواع كارشكنيها را كرد تا وي نخستوزيري موفق جلوهگر نشود. همين امر بتدريج مصدق را در موضع تقابل با دربار قرار داد.
گروه «كانون مترقي» گرچه فاقد همه ويژگيهايي بودند كه موجبات نگراني محمدرضا پهلوي را فراهم ميآورد، اما در ميان آنان تنها منصور براي خود هويتي مستقل از شاه قائل بود كه اين امر براي دربار درگير با نخستوزيران مختلف چندان خوشايند نبود. لذا از آنجا كه در اين ايام آمريكا محوريت سياستهاي خود را در ايران بر شخص محمدرضا بنا نهاده بود، عوامل ديگرش را در ايران در صورت تقابل با شاه قرباني اين استراتژي ميساخت. چرايي برخورد منفي آقاي تربتي با منصور و خانوادهاش شايد با اين توضيحات تا حدودي روشن شده باشد. اما هويدا داراي كليه خصوصياتي بود كه پهلوي دوم را از هر جهت مطمئن ميساخت از جمله خفيف بودن شخصيت وي كه برخي آن را ناشي از گرايشهاي جنسي غيرمتعارِفش دانستهاند و برخي مورخان آن را بازتاب رسيدن يك فرد گمنام به قدرت برشمردهاند. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه مينويسد: «حتي سرسختترين مدافعان هويدا هم بر اين قول متفقاند كه او در اين دوران دوم شيفته و معتاد عوالم و لذات جنبي قدرت شده بود. براي حفظ مقامش به هر خفتي تن در ميداد.»(معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 275)
البته نويسنده محترم اين كتاب خفتپذيري هويدا را مربوط به دوران دوم نخستوزيري وي ميداند، هرچند تفكيك دوران صدارت 13 ساله به دو مقطع نميتواند مبناي اصولي داشته باشد، اما با اين وجود بايد ديد به چه دليل در دوران اول فرضي، اميرعباس هويدا فردي دمكرات و فرهيخته كه به دنبال برقراري دمكراسي در ايران است، ارزيابي ميشود. به طور قطع اين مسئله بيارتباط با نقشآفريني آشكار آمريكا در روي كار آوردن تيم كانون مترقي نميتواند باشد. مورخاني چون آقاي عباس ميلاني چندان تمايلي به اين واقعيت ندارند كه آمريكا به عنوان انتخابگر ديكتاتوري جلوهگر شود؛ بنابراين در چينش پازلهاي تاريخي به گونهاي عمل ميكنند كه گويا واشنگتن كانون مترقي را براي برقراري دمكراسي در ايران به روي كار آورد، اما نخستوزير منتخب اين تيم عملاً در دور دوم صدارتش از اين تعهد خويش فاصله گرفت: «هويدا و كانون مترقياش با اين وعده سركار آمدند كه براي ايران دمكراسي بيشتر به ارمغان خواهند آورد، اما او بعد از پذيرفتن دبير اولي حزبي كه سرشتي يكسره شبهتوتاليتريستي داشت در واقع به خادم و عامل استبداد بدل شد» (همان، ص 371)
اين ادعا در حالي در چند فراز اين كتاب تكرار شده كه اصولاً روي كار آمدن تيم كانون مترقي با نابودي همه نهادهاي دمكراتيك در كشور همراه شد و اين واقعيتي است كه آقاي ميلاني نيز كم و پيش به آن معترف است: «در همان سال (42) منصور با همكاري هويدا و گروهي كوچك از اعضاي اوليه «كانون مترقي» سياههاي از كانديداهاي حزب را براي انتخابات آتي مجلس تدارك كردند. سپس كميتهاي متشكل از علم و منصور و نمايندهاي از ساواك تركيب مجلس آينده را به بحث گذاشتند... سرانجام سياههي نمايندگان مجلس آتي تهيه شد و براي تاييد نهايي به «شرف عرض» رسيد. پس از تاييد شاه، تمامي اين كانديداها در انتخابات آزاد بعدي به نمايندگي مجلس برگزيده شدند.»(همان، ص195)
چگونه ميتوان مدعي شد اين تيم با چنين مختصاتي كه براي اولين بار مجلسي كاملاً فرمايشي بعد از سقوط دولت مصدق شكل دادند از سوي آمريكاييها براي ايجاد «دمكراسي» در كشور برگزيده شده باشد. در اين زمينه بايد گفت بر همه تاريخپژوهان مسلم است كه آمريكا با به راه انداختن كودتاي بيست و هشتم مرداد انتخاب خود را آشكارا بيان داشت. در اين واقعيت نميتوان ترديد داشت كه دولت مصدق نه تنها تعارضي با دولت آمريكا نداشت بلكه تمايل به واشنگتن در عملكرد نخستوزير يا در انتخاب برخي مشاوران كاملاً مشهود بود. بنابراين زماني كه آمريكا با اين كودتا در كنار انگليسيها قرار ميگيرد مشخص است كه كدام مشي را براي اداره ايران برگزيده است. اگر واشنگتن كمترين تمايلي حتي به برقراري دمكراسي ظاهري در ايران داشت ميتوانست با دولت مصدقي كه بارها پايبندي خود را به سلطنت در عمل به اثبات رسانده بود همراهي كند. بنابراين زماني كه رفرمهاي جبهه ملي در چارچوب رژيم وابسته سلطنتي نيز نه تنها تحمل نميشود بلكه با تشكيل ساواك توسط آمريكائيها هرگونه آزاديهاي ابتدايي نفي و به شدت سركوب ميگردد، آيا ميتوان ادعا كرد كانون مترقي از سوي آمريكاييها براي برقراري دمكراسي در ايران برگزيده شده است؟ جواب اين پرسش آشكارتر از آن است كه بتوان واشنگتن را در گزينش ديكتاتور تبرئه كرد. لذا زماني كه استراتژي آمريكا بر استقرار يك حكومت خودكامه سلطنتي بنا گذاشته شد، تنها بحثي كه باقي ميماند انتخاب مديراني بود كه هم بتوانند خواستههاي آمريكا را بسرعت تأمين كنند و هم از هويتي برخوردار باشند كه در برابر خودمحوري شاه ارادهاي از خود بروز ندهند. چنانكه اشاره شد، جميع اين جهات در نيروهاي كانون مترقي وجود داشت. افرادي كاملاً بيهويت به لحاظ ملي و فرهنگ خودي در اين كانون گرد آمدند و براي اداره كشور آماده شدند. نگراني بابت آنكه كه براي اولين بار افرادي زمام امور را در دست ميگرفتند كه هيچگونه سنخيتي با جامعه ايران نداشتند در همان زمان بسيار فراگير بود. براي نمونه ميتوان به مقاله خواندنيها اشاره كرد: «خداوندا چه پيش آمده كه اكثر خواص ما را چنين پريشان فكر و نامطمئن و لاابالي كرده است كه از آن چه بايد بهراسند هيچ نميترسند و جز تقليد، آن هم تقليد ناتمام از بيگانه كاري نميكنند. با اين گروه غافل كه در دريايي از فسق و فجور غوطهورند، براي ساختن ايران نو هيچ اميدي نيست.»(سيدفخرالدين شادمان «سياستنامه ايران» خواندنيها، 26 تير 1344)
در واقع طي يك دهه، بعد از كودتا و تجربه كردن دولتهاي مختلف كه عمر متوسط بسيار كوتاهي داشتند شاه و آمريكا به اين جمعبندي رسيدند كه به نسل نويي از مديران نيازمندند. مديران گذشته عموماً از خانوادههاي اعيان و اشرف بودند. زبان و فرهنگ ايران را عموماً به خوبي ميشناختند. عليرغم غرب باوري بعضاً افراطي از آنجا كه براي خود اصالت و شخصيتي قائل بودند بندرت حاضر ميشدند شأن خود را در حد آلت فعل منويات كودكانه و جاهلانه شاه تنزل بخشند. آنان همچنين به دليل شناخت جامعه ايران كمتر زير بار زيادهخواهيهاي قدرتمدارانه آمريكا ميرفتند و بر نتايج زيانبار تحقير سياسي و فرهنگي ملت تأكيد ميورزيدند، حال آنكه نسل مديران مطلوب آمريكا و شاه نه به زبان مردم آشنا بودند نه با آنان حشر ونشري داشتند. به زبان بيگانه در بحثهاي رسمي و حتي در جلسات و محافل خصوصي سخن ميگفتند. بيهويتي در برابر فرهنگ غرب را تا بدان جا كشانده بودند كه همه عادات و سلائق و سنتهاي ايراني را حقير ميپنداشتند و در همه زمينهها خود را همانند بيگانگان ميآراستند. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه معترف است: «هويدا معمولاً چندين بار در طول روز با شاه تلفني صحبت ميكرد... شايد استفاده از زبانهاي خارجي بيشتر نتيجه اين واقعيت بود كه هر دو نفر به اين زبانها راحتتر از فارسي سخن ميگفتند... انقلاب اسلامي را دستكم از سر مجاز، بايد نوعي طغيان زبان شناختي دانست: طغيان زبان و فرهنگ بومي عليه حكومت جهان وطنان بيگانه با زبان فارسي، ميتوان حتي گامي پيشتر گذاشت و ادعا كرد كه هرگاه حكام ملكي زبان و فرهنگ آن ديار را نشناسند، آنگاه از انقلاب هم اجتنابي نيست.» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 287)
همچنين در فرازي از اين كتاب آمده است: «ديگر عادت هويدا شده بود كه بسياري از گفتگوهاي محرمانه و مهماش را به زبان فرانسه يا انگليسي انجام دهد. گاه حتي هنگام گفتگوي عادي با همكارانش هم از زبان فرانسه استفاده ميكرد... گويي هر دو (شاه و هويدا) در موطن خود مهاجري پيش نبودند. مأمن واقعي هر دو اروپايي بود كه در عالم خيال پرورانده بودند. هويدا نخستين شخصيت به راستي جهان- وطني بود كه در ايران به قدرت رسيد.» (همان، ص 219) عبارت «جهان وطني» كه نويسنده كتاب «معماي هويدا» در مورد نخستوزير 13 ساله به كار ميگيرد در واقع پوشش مناسبي بود كه تشكيلات جهاني فراماسونري براي بيهويت ساختن وابستگان خود در كشورهاي تحت سلطه غرب، از آن استفاده ميكرد. هرچند هويدا فراماسون نيز بود، اما قطعاً اولين نخستوزير فراماسون در تاريخ حكومتهاي وابسته به حساب نميآمد. صرفاً از يك جهت هويدا را ميتوان نخستين به حساب آورد و آن باورهاي جهان وطنانه وي در ارتباط با صهيونيسم است كه موجب شد براي اولين بار ايران به عنوان پايگاه اصلي تقويتكننده اين رژيم نژاد پرست درآيد: «در نيويورك هويدا در عين حال با نيكسون و ديويد راكفلر هم ملاقات كرد و به علاوه با رؤساي شركتهاي نفتي آمريكا كه عضو كنسرسيوم بودند مذاكراتي به عمل آورد. او تأكيد داشت كه در ايران بر آن است كه روزانه پنج ميليون بشكه نفت توليد كند. در عين حال يادآور شد كه چنين افزايش توليدي... در آينده دست اعراب را در رويارويي با غرب و محدودكردن صادرات نفتي خواهد بست. تذكار و پيشبيني هويدا درست از آب درآمد. وقتي در اكتبر 1973، كشورهاي عرب در نتيجه جنگ اعراب و اسرائيل، از فروش نفت به غرب امتناع كردند، ايران به اين تحريم نفتي نپيوست و كماكان نه تنها به غرب كه به اسرائيل هم نفت فروخت.» (همان، ص 311) افزايش شديد توليد نفت كه رقم حقيقي آن شش و نيم ميليون بشكه در روز برآورد ميشود، اقدامي بود كه به اعتقاد جميع كارشناسان نفتي خيانتي آشكار به منابع نفتي به حساب ميآمد، زيرا در آن شرائط اثرات تخريبي فراواني بر اين منابع داشت، اما احساسات جهان وطني! هويدا موجب شده بود كه روزانه صرفاً سيصد هزار بشكه نفت از لاوان براي رژيم نژادپرست اسرائيل بارگيري شود. البته از يك جهت هويدا را ميتوان در زمره جهان وطناني به شمار آورد كه در هر نقطهاي از جهان اقامت داشته باشند پيوندشان با صهيونيستها به لحاظ اقتصادي، سياسي و ... در اولويت قرار دارد. در اين زمينه ظرافت كار هويدا به نوعي بود كه شاه هرگز احساس نميكرد اراده ديگري در كنار اراده وي امور را به جهات دلخواه جهان وطنانه خويش سوق ميدهد. البته بايد اذعان داشت بدين منظور هويدا به هر خفتي تن درميداد كه به نوعي نامه لرنس عربستان به لندن براي كسب تكليف در مورد ميزان و حد و مرز فداكاري در راه اهداف وطنش، و پاسخ لندن مبني بر مجاز بودن هر كاري در راه ايجاد امپراتوري انگليس را ميتوان يادآور شد. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه مينويسد: «برخي از كساني كه ساخت قدرت را در ايران دوران شاه نيك ميشناختند معتقدند كه هويدا برخلاف تصور رايج، آلت فعل صرف شاه نبود، ميگويند او برعكس در بسياري از موارد هدفها و سياستهاي خود را دنبال ميكرد و در عين حال چنان رفتار ميكرد كه گويي مجري صرف فرامين ملوكانه است. ميگويند ظرافت كار هويدا در اين بود كه حتي شاه را هم متقاعد كرده بود كه كارها همه در دستش است و هويدا چيزي جز آلت فعل او نيست.» (همان، ص 296)
البته خدماتي كه هويدا به صهيونيستها و عوامل بهايي آنها در ايران ارائه ميداد از جمله مسائلي نبود كه در تعارض با خواستههاي مقطعي شاه باشد بلكه صرفاً براساس يك نگاه كلان، سلطنت را روز به روز در ميان ملتي كه داراي عرق ملي و مذهبي قوي بود منفورتر ميساخت. به طور قطع اين واقعيت براي افرادي چون هويدا كه با ابتداييترين سلائق حتي با غذاهاي مورد علاقه ملت ايران بيگانه بودند چندان ملموس نبود: «هويدا هم پذيرفته بود و از آنجا كه به غذاي فرانسوي دلبستگي خاصي داشت، ناچار آشپز ويژهي نخستوزيري را براي گذاراندن يك دوره آشپزي غذاهاي گياهي رژيمي فرانسوي به پاريس گسيل كردند» (همان، ص 270)
هويدا ميپنداشت همان طور كه فريبكاري و تملق در محمدرضا مؤثر واقع ميشود، ميتوان با همان شيوه ملت را نيز از واقعيتها دور نگه داشت. براي نمونه او در نطقش در مجلس شوراي ملي چندماه بعد از انتخاب شدن به نخستوزيري گفت: «من مخالف سانسور مطبوعاتم... حاضرم جانم را بدهم تا ديگران آزادانه صحبت كنند، بايد بگذاريم هركس آزادانه حرفش را بزند.» (نشريه بامشاد، 21 اسفند 1345) اين حرف از نظر كساني كه هويدا را دستكم در دوران وزارت دارايي شناخته بودند، فريبي بيش نبود. پس از انتصاب هويدا (كه فردي گمنام و فاقد تجربه مديريتي بود) به عنوان وزير در كابينه منصور، بلافاصله كارمندان باتجربه و عاليرتبه وزارت دارايي با وي درگير شدند و جزواتي در انتقاد از او منتشر ساختند. واكنش هويدا به اين انتقادات ماهيت وي را در زمينه چگونگي برخورد با منتقدان روشن ساخت. وي ضمن «خرابكار» خواندن اين كارمندان و تشكيل كميته ويژه براي بركناري آنان، پاي ساواك را نيز به اين مسئله كشيد و يك مسئله كارشناسي را كاملاً امنيتي ساخت. البته هويدا در دوران نخستوزيري بسيار زيركانهتر به تحديد آزاديها و ارتباطات جهان وطنياش پرداخت. از جمله دعوت از اقوام خويش براي مسافرت از اسرائيل به ايران و اشتغال پسرعموهايش چون جميل هويدا در نخستوزيري، اقداماتي بودند كه هرگز افشاء نشدند. همچنين طرح وي براي دولتي كردن همه مطبوعات حتي روزنامههاي كيهان و اطلاعات كه توسط معتمدين دربار اداره ميشدند نمونه ديگري از اين دست تمهيدات به حساب ميآيد. هرچند هويدا موفق نشد مدل انتشار روزنامه آيندگان را به ساير روزنامهها تعميم دهد، اما در واقع با منفعل كردن مسعودي در روزنامه اطلاعات و گماشتن اميرطاهري به سردبيري روزنامه كيهان ابزارهاي كنترلي لازم را به دست آورد. تنها پديده مطبوعاتي كشور كه انتقادات صريحش از هويدا را برخي به حساب سعهصدر جناب نخستوزير ميگذاردند، مجله «توفيق» بود كه در نيمي از دوران صدارت وي منتشر شد. هرچند در نهايت هويدا موفق شد نظر شاه را براي توقيف اين مجله كسب كند، اما آيا واقعاً شش سال تحمل اين نشريه كاريكاتور در دوران صدارت او ارتباطي با اعتقاد هويدا به آزادي داشت؟
آقاي تربتي به نقل از آقاي احمد عطايي ـ مؤسس انتشارات عطايي ـ خاطرهاي را نقل ميكند كه طي آن براي هويدا مظلوم نمايي شده است: «من معاون اتحاديه (ناشران) بودم، موضوع را با مقامات نخستوزيري... در ميان گذاشتم و تقاضاي ملاقات با هويدا را نموديم... بعد از حال و احوال و اطلاع از چگونگي مسئله و خواسته ما و دستور لغو تصويب نامه مربوط به افزايش نرخ پست، از جوف پوشهاي كه روي ميزش بود، يك شماره روزنامه توفيق بيرون كشيد و نشان ما داد. در صفحه اول كاريكاتوري از او و همسرش ليلا به چاپ رسيده بود. بعد گفت: من به اين زشتيام؟
- همگي گفتيم: كي ميگه، خدا نكنه... بعد اضافه كرد... اما از شما يك سئوال دارم، در كجاي دنيا يك نشريه مثل توفيق به خود حق ميدهد هر هفته زندگي خصوصي نخستوزير و همسرش را زير ذرهبين ببرد و با به كارگيري واژههاي ناپسند برمن بتازد...» (صص 81-80)
اما در واقع آزادي قائل شدن براي مجله توفيق كه طي آن بتواند هويدا را هجو كند، به نگراني شاه از احتمال قدرتگيري نخستوزير باز ميگشت. تجربه تلخ شاه از نخستوزيراني كه بتدريج قدرت گرفتند و در برابر وي كه از هيچ گونه دانشي بهرهمند نبود مقاومت و ايستادگي كردند، موجب شده بود كه در مورد هويدا همه جوانب امر رعايت شود. در اوج خفقان و سركوب ابتداييترين آزاديها و جزئيترين انتقادات، هجو هويدا در مجله توفيق مجاز بود. البته سوژه طنز شدن نخستوزير و كابينهاش منحصر به اين مجله نبود بلكه حتي در جلسات تفريحي خواص دربار، به سخره گرفتن هويدا توسط يك هنرمند! در حضور شخص وي يك سرگرمي رايج بود. بدين وسيله شاه ميكوشيد شخصيت و جايگاه نخستوزير را بسيار نازل سازد تا وي هرگز جرئت برقراري ارتباط مستقيم با آمريكا را نيابد. ضمن اين كه وزرا نيز براي او اعتبار چنداني قائل نشوند و محوريت كابينه با دربار باشد. البته زيركي هويدا در به كنترل درآوردن مطبوعات به صورت غير مستقيم، در مورد مجله توفيق مؤثر واقع نشد، لذا با ترفندهاي مختلف، عاقبت شاه به بسته شدن بساط مؤسسه توفيق كه خود به مدير مسئول آن نشان همايوني اعطاء كرده بود رضايت داد.
آقاي تربتي همچنين در كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» به كمك نقل قولهايي تلاش كرده است تا اميرعباس هويدا را فردي به لحاظ اقتصادي سالم و منزه جلوهگر سازد، خطي كه آقاي عباس ميلاني نيز در پيمودن آن به اغراق رفته است. قبل از پرداختن به روايتهاي منعكس شده در اين كتاب، ذكر اين نكته ضروري است كه براي ارزيابي ميزان سلامت اقتصادي هويدا نميتوان از همان دريچهاي نگريست كه به خانواده پهلوي و به طور كلي به دربار مينگريم. افرادي چون اشرف در واقع دايره اقدامات و فعاليتهايشان فردي است؛ بنابراين فساد اقتصادي آنان عمدتاً حول محور شخص خودشان متمركز است و حتي به كار جمعي با ساير اعضاي دربار نيز معتقد نيستند. بنابراين تخلفات اقتصادي آنها همچون پورسانت گرفتن، قاچاق مواد مخدر يا اشياي عتيقه و... در واقع علاوه بر فردي بودن، فعاليتهاي پست و نازلي است، در حالي كه هويدا با وصل بودن به حلقههاي جهاني و به اصطلاح جهان وطني بودن؟! فساد اقتصادياش براي ملت ايران بسيار زيانبارتر بود. براي نمونه اعطاي نفت به رژيم صهيونيستي و همچنين باز گذاشتن دست آنان براي چپاول ثروتهاي ملي، به طوري كه در دوران نخستوزيري وي بهائيها و صهيونيستهاي ايراني متصل به صهيونيسم جهاني عملاً اقتصاد ايران را در كنترل خويش داشتند، بخشي از مفاسد اقتصادي بود كه بعضاً با محوريت هويدا صورت ميگرفت. به عبارت ديگر هويدا به جاي سؤاستفادههاي نازل شخصي به چپاولهاي كلان سازمان يافته به ويژه در ارتباط با صهيونيستها كمك ميكرد.
آقاي تربتي به نقل از مجله «رهآورد» روايتي را از آقاي احمد مهدوي دامغاني تجديد چاپ كرده كه طي آن مسائل حاشيهاي يكي از سفرهاي هويدا به اسپانيا مطرح شده است. آقاي دامغاني كه ماجراهاي وي در دوران سردفترياش در تهران، خود حديث مفصلي است خاطرهاي را در مورد سلامت اقتصادي هويدا نقل ميكند كه دستكم ساختار آن چندان منطقي به نظر نميرسد. آقاي دامغاني در نقل اين ماجرا كه مربوط به شرح جريان يكي از خريدهاي شخصي هويدا در سفر به اسپانيا است سعي كرده انضباط مالي وي را در بالاترين سطح قابل تصور ترسيم كند. روايت اينگونه است كه هويدا در جريان خريد از يك فروشگاه پس از اعلام مبلغ توسط صندوقدار متوجه ميشود مقدار پول لازم را همراه ندارد. در اين موقع فردي كه از جانب سفارت وي را همراهي ميكند اعلام ميدارد مبلغي توسط سفير به عنوان تنخواه در اختيارش قرار دارد. اما نخستوزير از برداشتن وجه مورد نياز از تنخواه استنكاف نموده و دستور ميدهد تا يكي از همراهانش كيف وي را از ماشيني كه در يكي از خيابانهاي اطراف پارك شده بياورد. در مدتي كه كيف شخصي نخستوزير به فروشگاه آورده ميشود اجناس در مقابل صندوقدار فروشگاه ميماند و هويدا به وقتگذراني و گفتوگو مشغول ميشود. در نهايت بعد از حاضر شدن كيف، هويدا متني را به آقاي دامغاني انشاء ميكند تا به عنوان رسيد پول به كارمند سفارت بدهد و آن گاه حاضر ميشود از وجه تنخواه برداشت كند. اين در حالي است كه ارائه رسيد ميتوانست در همان ابتدا روي يك كاغذ معمولي نيز انجام گيرد تا نخستوزير و همراهان زمان قابل توجهي را در مقابل صندوقدار فروشگاه، منتظر انتقال كيف ايشان براي صدور رسيد، عاطل و باطل نمانند. حال، داستاني كه بسيار به ذهن غريب ميآيد، از چه رو براي تطهير هويدا مطرح ميشود؟ از طرفي داستانپرداز حتي توجه ندارد كه با چنين حكاياتي قبل از آنكه هويدا را عنصري منضبط به لحاظ اقتصادي ترسيم كند وي را فاقد درايت معرفي ميكند. جالب اينكه همين نويسندگان از كنار اقدامات هويدا عليه مصالح ملي همچون واگذاري بحرين به بيگانگان به سهولت عبور ميكنند و حتي به نقل از زاهدي آن را «شگرد ديپلماسي ايران و نتيجه هوشياري شاه در ارتباط با ممالك عربي به ويژه ممالك همسايه» ميخوانند.
روايت آقاي ناصر اميني تا حدودي نقش هويدا را در زمينه جداسازي بخشي از خاك ايران روشن ميسازد: «در اغلب جلسات اميرعباس هويدا نخستوزير نيز با هليكوپتر به وزارت خارجه ميآمد و در آن شركت ميكرد و نحوه حل موضوع از جهت حقوقي و پارلماني بررسي ميشد. يكي از روزها دكتر جعفر نديم رئيس اداره سازمانهاي بينالمللي وزارت خارجه كه مردي بسيار خوشمشرب و بذلهگو بود به رئيس يكي از ادارات كه به هيئت اجتماع براي تشكيل جلسه به اتاق وزير ميرفتند گفت: ميداني با اين اجتماع پرشكوه به كجا ميرويم؟!! آن شخص در جواب گفت: البته به جلسه روزانه كميسيون ميرويم. جعفر نديم با خنده گفت: خير آقا به تشييع جنازه بحرين ميرويم.» (ص 96)
جالب آنكه شاه و هويدا حتي با چشمپوشي از حق حاكميت ايران بر بحرين نتوانستند اعاده حاكميت ايران بر جزاير سهگانه را به درستي محقق سازند، زيرا پذيرفتند پليس شارجه همچنان در ابوموسي استقرار داشته باشد و كليه امور ساكنان جزيره از قبيل مايحتاج عمومي، آموزش، بهداشت و ... توسط دولت امارات تامين شود. در واقع اداره جزاير با امارات بود و ايران نيز ميتوانست ارتش خود را در آنجا مستقر سازد. در حاليكه حتي امارات بدون هماهنگي و مستقلاً معلم مصري استخدام مينمود و به ابوموسي براي آموزش ساكنان آن كه همگي تبعه اين كشور بودند گسيل ميداشت، نميتوانستيم صرفاً امكان استقرار ارتش ايران در جزاير را اعاده حاكميت ايران بر جزاير بناميم. به عبارت ديگر، رژيم پهلوي با وجود اعطاي بحرين به انگليسيها نتوانست حق حاكميت ايران را بر جزاير سهگانه به درستي اعاده كند.
از جمله موارد ديگري كه در كتابهاي منتشر شده اخير در مورد هويدا به وضوح مشهود است تطهير وي از جريان ايجاد سيستم تك حزبي است. به طور كلي ديكتاتوري پهلوي دوم زماني به اوج خود رسيد كه دو حزب شهساخته كه رهبري يكي را هويدا (حزب ايران نوين) و ديگري را علم (حزب مردم) به عهده داشت منحل و حزب رستاخيز تشكيل شد. بعد از اعلام تشكيل حزب واحد همه مردم يا ميبايست به عضويت آن درآيند يا كشور را ترك كنند. تطهير كنندگان هويدا به استناد اينكه اعلام تاسيس حزب واحد توسط شاه صورت گرفت و هم او بود كه رسما در نطق خود مردم را مخير به پذيرش عضويت آن يا ترك كشور كرد، انديشه تاسيس آن را نيز مربوط به محمدرضا عنوان ميكنند. آقاي عباس ميلاني در اين رابطه مينويسد: «برخي از صاحب نظران و نيز سفارت آمريكا در ايران بر اين قول بودند كه ايجاد حزب جديد در واقع بخشي از تلاش شاه براي محدود كردن قدرت روزافزون نخستوزير بود. با اين حال در همان كنفرانس مطبوعاتي كذايي، شاه هويدا را به دبير اولي حزب جديد گمارد (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 369) اين ادعا كه در چند جاي ديگر اين كتاب نيز آمده و همچنين توسط آقاي تربتي در نقل مدافعات هويدا در دادگاه منعكس شده از چند جهت قابل خدشه است. اول اينكه شاه به فاصله كوتاهي قبل از آن در كتاب «مأموريت براي وطنم» به صراحت نظام تكحزبي را تخطئه كرده بود. در ثاني براساس روايتهاي مختلف وي چندين بار ضمن پرخاش به پيشنهاد كنندگان تشكيل حزب واحد چنين امري را ناممكن اعلام داشته بود. ثالثاً شاه از طريق علم به عنوان دبيركل حزب مردم بهتر ميتوانست هويدا را كنترل كند؛ زيرا همواره تز شاه به عنوان يك عنصر ضعيف به لحاظ دانش و شخصيت ايجاد اختلاف در اطرافيان خويش بود. رابعاً اين هويدا بود كه از انتقادات و فعاليتهاي حزب رقيب شهساخته به شدت ناراحت ميگشت و به طرق مختلف ميكوشيد حتي اين رقابت فرمايشي را نيز از سر راه خود بردارد. البته هويدا به خوبي ميدانست كه تنها راه براي اين كار ايجاد نگراني در شاه است و مسئله شهسوار اين فرصت را براي دبيركل حزب اكثريت (ايران نوين) به صورت تمام و كمال فراهم ساخت تا بتواند بساط رقابت را از ميان بردارد. رئيس سازمان برنامه و بودجه شاه در سالهاي 6-51 در اين باره در مصاحبه با طرح تاريخ شفاهي هاروارد ميگويد: «در شرحي كه اعليحضرت دادند من حس كردم كه صحبت از حزب واحد ميخواهند بكنند چون قبلاً روي اين مسئله خيلي بحث شده بود و صحبت كرده بوديم و آشنا بوديم به اين فكر...
- ض ص: كجا، آقا؟ كجا اين مسئله پيش آمده بود، مسئله تشكيل حزب واحد كجا مطرح شده بود كه شما راجع به آن بحث كرده بوديد؟
- ع م: قبلاً، خوب، در دفتر سياسي حزب ايران نوين كه من در آن عضويت داشتم اين مسئله مطرح ميشد. مرحوم هويدا هميشه وقتي به اشكالاتي برميخورديم اين اشاره را ميكرد كه «مثل اين كه راهحلي جز حزب واحد نيست براي اينكه با اين ترتيب كه نميشود.» به خصوص بعد از انتخاباتي كه در شهسوار شد... (هويدا) گفت (حزب مردم) هم به دنبال سياست اعليحضرت هست. همه در واقع دنبال يك چيز هستيم. اين دعواهاي ظاهري كه در صحنه انتخاباتي يك شهر يا يك حوزه ميشود اينها يك خورده بيمعني است. بايست ما يك حزب داشته باشيم...» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي- طرح تاريخ شفاهي هاروارد- انتشارات گام نو، چاپ سوم، ص 54) در واقع هويدا با مستمسك قرار دادن درگيريها در شهرستان شهسوار توانست شاه را مجاب كند و از طريق وي حزب رقيب را از ميدان خارج سازد. واقعيت آن است كه عملاً نيز حزب رستاخيز در كنترل حزب ايران نوين قرار گرفت و علاوه بر اينكه هويدا دبير كل آن شد افرادي چون مجيدي مسئوليتهاي كليدي آن را به عهده گرفتند.
آقاي تربتي همچنين فصل ماقبل آخر كتاب را به روزشمار گونهاي در مورد ايام پرالتهاب انقلاب اسلامي اختصاص داده است كه مستقيماً با موضوع بحث كتاب يعني زندگينامه هويدا ارتباط ندارد، امّا از آنجا كه پايانبخش اين فصل سندي جعلي است اين اقدام بسيار قابل تأمل مينمايد. انعكاس يك سند جعلي كه موضوع آن ملاقات آقايان قرهباغي و فردوست با امام است به نوعي با جملهاي از آقاي ساليوان (آخرين سفير آمريكا در ايران) در يك كادر قرار گرفته تا پيام مشخصي را به خواننده منتقل سازد. اولاً برهيچ تاريخپژوهي پوشيده نيست كه اصولاً امام چنين ملاقاتي با آقايان نامبرده نداشتهاند. در ثاني با كمترين اطلاعات از تاريخ معاصر و شناخت اقشار مختلف جامعه ميتوان فهميد كه عبارات به كار گرفته شده در سند مربوط به يك روحاني نيست و ريشه در فرهنگ متملقانه درباري دارد (ادعا شده كاتب سند حجتالاسلام اشراقي است) ضمن اينكه يك روحاني در امضاي يك متن براي خود القاب و عناوين ذكر نميكند. ثالثاً شتابزدگي تدوين كننده كتاب براي بهرهمندي از اين اقدام به منظور القاي يك پيام خاص با اضافه كردن جمله ساليوان در داخل كادر سند بروز كرده است.
هرچند مؤسسه حفظ و نشر آثار حضرت امام رسماً از نويسنده كتاب به خاطر جعل اين سند در محاكم قضايي طرح شكايت كرده است تا اهداف چنين جعليات ناشيانهاي مشخص شود، اما اطلاع صرف از توسل اين قبيل نويسندگان به فريب، اين واقعيت را بر خواننده پنهان نميگذارد كه ادعاي اوليه آقاي تربتي براي روشن كردن واقعيتها در مورد شخصيتهاي گذشته به چه معني بوده است.
در آخرين فراز از اين نوشتار لازم است به اين نكته اشاره شود كه مسائل بيشماري در عملكرد هويدا وجود دارد كه پرداختن به آنها ميتواند بخشهايي از تاريخ كشورمان را روشن سازد، اما به دليل پرهيز از مطول شدن اين بحث صرفاً به يك موضوع مهم ديگر ميپردازيم و آن طرح ادعاي فرار نكردن هويدا از كشور قبل از پيروزي انقلاب به دليل بيگناه دانستن خود است.
قبل از پرداختن به اين ادعا كه آيا اصولاً هويدا ميتوانست فرار كند يا خير، بايد به اين نكته توجه كرد كه چرا در ماههاي پاياني حيات نظام شاهنشاهي در ايران هويدا به همراه جمعي از مسئولان وقت دستگير و روانه زندان شدند؟ قطعاً پاسخ اين سئوال روشن است: آرام كردن مردم.
بنابراين دستاندركاران طرح دستگيري برخي عناصر تعيين كننده در رژيم پهلوي براي افزايش ميزان موفقيت خود در آرام كردن طغيان اقشار مختلف جامعه ميبايست هرچه بيشتر به چهرههاي منفور و متخلف نزديك ميشدند. خصوصاً اينكه در اين چارچوب حتي دولت واشنگتن براي اولين بار اجازه داده بود تعدادي از آمريكائيهاي مقيم ايران كه در مفاسد اقتصادي كلان نقش داشتند نيز دستگير شوند. با امعان نظر در اهداف طرح دستگيري برخي از عناصر متخلف، عليالقاعده افراد خوشنام و خدوم! نميتوانستند مدنظر باشند. بلكه براي التيام بخشي آلام مردم دستكم ميبايست مفسدين دسته دوم دستگير ميشدند. (بعد از حلقه اول كه خاندان سلطنتي بود). البته در اين ترديدي نيست كه خانواده پهلوي عاملان اصلي ترويج فساد اقتصادي و وابستگي كشور به بيگانه بودند و دستگيري هويدا، نصيري، مجيدي و... به نوعي تلاش براي انحراف افكار عمومي از مجرمان ردههاي بالاتر بود، اما به هر ترتيب ميبايست افرادي دستگير ميشدند كه بعد از درباريان منفورترينها به حساب ميآمدند... روايتهاي مختلف از نظاميان و سياسيون آن دوران بيانگر آن است كه همه به اتفاق معتقد بودند دستگيري هويدا ميتواند در ترميم چهره رژيم پهلوي تأثيرگذار باشد. بنابراين هرگز هويدا نميتوانست نزد دستاندركاران آن دوران عنصر مثبتي قلمداد گردد. دستكم براساس مطالب منعكس شده در كتاب «توقيف هويدا» همگان در جلسات مشاوره با شاه به ضرورت دستگيري وي با تعبير از «نان شب واجب تر است» تأكيد ميكردند. بنابراين نميتوان تصور كرد چون نخستوزير 13 ساله شاه، خود را بيگناه نميدانسته اقدام به فرار از كشور نكرده است. از سوي ديگر در ميان بازداشت شدگان اين تنها هويدا نبود كه نتوانست در جريان پيروزي انقلاب از زندان بگريزد. افرادي چون نصيري، خشنترين رئيس ساواك، نيز در جريان فتح بازداشتگاهها و پادگانها توسط مردم به دست نيروهاي انقلاب افتادند و امكان فرار نيافتند، خصوصاً اين كه چنين افرادي به لحاظ جسمي فاقد تحرك لازم براي كارهاي ماجراجويانه بودند، ضمن اينكه چهره آنها را همه ميشناختند و از خوف مصون بودن از انتقام مردم در آن شرائط ترجيح ميدادند با آنان مواجه نشوند. شايد گفته شود قبل از دستگيري، هويدا ميتوانست به نوعي از كشور بگريزد، اما شواهد و قرائن نشان ميدهد كه در فاصله عزل از وزارت دربار تا زمان دستگيري، از وي به شدت مراقبت ميشده و امكان فرار در ان ايام نيز برايش فراهم نبوده است. كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل در گذشت» اين ادعا را كه هويدا پيشنهاد سفارت را از سوي شاه رد كرده است اصولاً منتفي ميداند و مينويسد: «عجبا شاه براي شريفاماميها، ازهاريها، اويسيها، گردنكلفتهاي اقتصادي، رؤساي لژهاي فراماسونري، غارتگران بيتالمال و حتي سگهاي نگهبان كاخهاي سلطنتي مجوز خروج از مملكت صادر ميكند ولي به هويدا اذن خروج نميدهد و بعد در كتاب «پاسخ به تاريخ» به دروغ مدعي ميشود كه خواستم هويدا را به سفارت بلژيك اعزام كنم كه قبول نكرد.»(ص42) همچنين اظهارات هويدا خطاب به پرويز ثابتي كه قبل از ترك تهران به ديدار وي آمده بود بيانگر اين واقعيت است كه انتظار داشت شاه به وي اجازه بدهد ايران را ترك كند: «شاه اجازه داد تو از ايران بروي چون ميدانست جلوي دهان تو را نميتوانند بگيرند. اما او از من و نصيري مطمئن است و به همين خاطر ما را براي روز مبادا نگاه داشته» (معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 392) همچنين در فراز ديگري آمده است: «از چند هفته پيش از اين گفتگو، هويدا عملاً در منزل محبوس بود. محافظانش دستور داشتند او را از فرودگاه مهرآباد دور نگه دارند.»(همان،ص 404)
البته واقعيت آن است كه هويدا به حمايت قدرتهاي خارجي از خويش بشدت اميدوار بود و باور نداشت كه چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن بتوانند وي را مجازات كنند؛ بنابراين همواره كوشيد نظر قدرتهاي خارجي را تأمين كند. به همين دليل وي در دوران محاكمه كمترين نشاني از خود بروز نداد كه حاضر است با انقلاب ملت ايران همراهي كند و اطلاعات خود را در اختيار مردم قرار دهد. بعكس پيامهايي را براي خارج ميفرستاد تا براي رهايي وي اقدامات عاجل صورت دهند. حتي در مصاحبه با خبرنگار فرانسوي در زندان با استفاده از علائم فراماسونها پيامهايي منعكس ساخت، اما به دليل درهم ريختگي شبكههاي عوامل بيگانه به سبب انقلاب و سرعت عمل دادگاه، شبكههاي غربي نتوانستند براي كسي كه سالها در خدمت آنان بود كار چنداني صورت دهند.
در پايان بحث، ذكر اين نكته ضروري است كه در يك ارزيابي كلي از كتاب «نخستوزير سه دقيقه قبل در گذشت» بايد گفت برخلاف كتاب «معماي هويدا» اين اثر را بايد يك اقدام تبليغاتي به منظور مخدوش نمودن اذهان و باور عمومي دانست كه متأسفانه نويسنده آن براي نيل به اين هدف از هيچ كاري حتي «جعل سند» فروگذار نكرده است. لذا بر خلاف آنچه آقاي احمد سميعي در مقدمه كتاب عنوان داشتهاند، «نخستوزير سه دقيقه قبل درگذشت» مطالب محققانه و جديد قابل توجهي براي تاريخپژوهان و محققان در بر ندارد و نميتواند چندان براي اقشار اهل نظر و مطالعه مفيد واقع شود. این مطلب تاکنون 3856 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|