ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 87   بهمن ماه 1391
 

 
 

 
 
   شماره 87   بهمن ماه 1391


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
نقد كتاب
«خاطرات دكتر بقايي»

كتاب «خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» حاصل شش جلسه گفت و گوي مركز طرح تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد آمريكا با دكتر بقايي طي آخرين سفر وي به خارج از كشور در بهار سال 1365 (از 10 آوريل تا 25 ژوئن 1986) است كه در سال 1382 توسط نشر علم به بازار كتاب عرضه گرديده است. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي كتاب «خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني» را مورد نقد و بررسي قرار داده است كه با هم مي خوانيم :
دكتر مظفر بقايي كرماني از جمله بازيگران معروف در دوره‌اي بسيار حساس از حيات سياسي ايران به شمار مي‌آيد كه به دليل برخورداري از پيچيدگي‌هاي رواني، فكري و عملي، نقش ويژه‌اي را در صحنه‌گرداني مسائل سياسي كشور برعهده داشته است. دكتر بقايي در خانواده‌اي اهل سياست به دنيا آمد. گفته شده است پدرش ميرزا شهاب در انجمني وابسته به لژ بيداري ايرانيان فعاليت داشت و سپس با رسيدن به رياست فرقه دموكرات كرمان، توانست راه خود را به مجلس چهارم باز كند. بقايي نيز پس از آن كه به مدت قريب ده سال اقامت در فرانسه براي تحصيل و آشنايي با افرادي از جمله عيسي سپهبدي كه بعدها نقش بسيار مهمي را در زندگي او ايفا مي‌كند، در سال 1317 به ميهن بازگشت. تبعيد رضا خان از ايران به فاصله كوتاهي از اين زمان، به ايجاد شرايط جديدي در كشور انجاميد كه زمينه نقش‌آفرينيهاي بعدي مظفر بقايي و دوستانش را به عنوان يكي از مرموزترين چهره‌ها و محافل سياسي طي دهه‌هاي 20 و 30 فراهم آورد. اگرچه تحولات سياسي اين سالها و بويژه مسائل مربوط به شكل گيري نهضت ملي و همچنين راه و روش شخصيتهاي تأثيرگذار در اين دوران، بارها و بارها مورد بحث و بررسي قرار گرفته است، اما انتشار خاطرات دكتر بقايي، فرصتي مجدد را فراهم آورده است كه نه كل وقايع و اتفاقات در آن برهه، بلكه با نگاهي دوباره بر زندگي سياسي وي و با بهره‌گيري از آنچه او خود بر زبان رانده، حتي‌المقدور گوشه‌هايي از آن مورد بازخواني قرار گيرد.
اما قبل از آن، اشاره‌اي كوتاه به كتاب «زندگينامه سياسي دكتر مظفر بقايي» به قلم آقاي حسين آباديان، مي‌تواند گوياي مسائل مهمي باشد. اين كتاب كه در سال 1377 انتشار يافت، حاوي انبوهي از اسناد شخصي دكتر بقايي بود و گام مؤثري در نشان دادن نقش و جايگاه وي در شاكلة سياستها و برنامه‌هاي بيگانگان براي استمرار تسلط بر ايران، محسوب مي‌شد. برمبناي آنچه در اين كتاب آمده است بايد گفت وابستگي دكتر بقايي به بيگانگان در حدي بود كه تمامي توان و استعداد وي را در خدمت اجراي برنامه‌هاي مورد نظر آنان در مي‌آورد. براي روشن شدن اين قضيه، اشاره به طرح استيضاح دولت ساعد كه بقايي در خاطرات خود با افتخار تمام از آن ياد مي كند، مي تواند روشنگر بسياري از مسائل باشد. آقاي عبدالله شهبازي در مقدمه‌اي كه بر كتاب زندگينامه سياسي دكتر بقايي نگاشته است، در اين مورد چنين خاطرنشان مي‌سازد: «اسناد به دست آمده ترديدي بر جاي نمي‌گذارد كه سپهبدي واسطه انتقال برخي پيامهاي مرموز به بقايي بود كه راه سياسي او را ترسيم مي‌كرد. نمونه‌هايي از اين اسناد در كتاب حاضر معرفي شده است كه شايد مهمترين و حيرت‌انگيزترين آنها متن پيش‌نويس نطق بقايي در استيضاح دولت ساعد باشد. اين سند، استيضاح تاريخي فوق را كه واجد اهميت فراوان در تحولات سياسي آن دوران است، به عنوان يك سناريوي از پيش طراحي شده به نمايش مي‌گذارد.»
البته بايد گفت با توجه به رقابتها و همكاريهاي دولتهاي بيگانه در امور داخلي ايران، تزلزل شديد دولت مركزي، فعاليت شبكه‌ها و محافل سري و مرموز وابسته به بيگانه در داخل كشور و بسياري عوامل و شرايط ديگر، تبيين دقيق روابط دكتر بقايي با بيگانگان امري دشوار به نظر مي‌رسد اما آنچه از برآيند كلي زندگي سياسي وي مشخص است اين كه بقايي با تشخيص موقعيت آمريكا به عنوان يك نيروي در حال گسترش پس از جنگ جهاني دوم، خود را در خدمت آن قرار داده و از آنجا كه رژيم پهلوي نيز در اين مسير گام برمي‌داشت، نقشي جدي را در جهت حمايت از آن و شخص محمدرضا پهلوي برعهده مي‌گيرد. بررسي كتاب خاطرات دكتر مظفر بقايي كرماني مي‌تواند ما را در پي بردن به اين مسأله بر مبناي صحبتها و ادعاهاي خود ايشان، ياري رساند.
براساس آنچه در خاطرات دكتر بقايي آمده، اين نكته كاملاً پيداست كه وي از ذهني تشكيلاتي و شخصيتي جسور و فعال در عرصه سياست برخوردار بوده است. دكتر بقايي نخستين گامهاي سياسي خود را پس از بازگشت از فرانسه به كشور، ابتدا با شركت در تأسيس «حزب اتحاد ملي» و سپس با پيوند خوردن به حزب دموكرات قوام‌السلطنه برمي‌دارد و پس از آن كه به عنوان مسئول تشكيلات اين حزب در كرمان آغاز به كار مي‌كند، با بهره‌گيري از رانت اين حزب دولتي، راه خود را به درون مجلس مي‌گشايد. البته ناگفته نماند كه بحثهاي زيادي در مورد عضويت وي در حزب توده نيز وجود دارد كه حتي اگر با توجه به اظهارات دكتر بقايي، از آنها نيز صرفنظر كنيم، چيزي از ويژگي تشكيلاتي بودن شخصيت وي كاسته نمي‌شود. دكتر بقايي در طول سالهاي بعد، شخصاً اقدام به ايجاد چندين تشكل مي‌كند از جمله «سازمان نظارت آزادي»، «حزب زحمتكشان» و «سازمان نگهبانان آزادي» و به اين ترتيب افرادي را به عنون هوادار حول خود جمع مي‌كند. همچنين با بدست‌گيري روزنامه «شاهد»، تريبون مناسبي نيز براي انتشار آراء و نظريات خود فراهم مي‌آورد. بنابراين به طور خلاصه بايد گفت دكتر بقايي ازجمله سياستمداراني نبود كه بدون در اختيار داشتن ابزارها و امكانات لازم وارد چنين عرصه پرمخاطره و پيچيده‌اي شود.
دكتر بقايي در حفظ و بكارگيري اين ابزارها نيز از مهارت ويژه‌اي برخوردار بود. نخستين مهارت وي در حفظ اقتدار و كنترل خود بر ابزارهاي حزبي بود و بسادگي اجازه نمي‌داد اين ابزارها تحت نفوذ ديگران قرار گيرد. به عنوان نمونه، نحوه كنار زدن «سيدمحمد هاشمي» از انتخابات كرمان (ص82) در حالي كه نظر رياست حزب دموكرات بر كانديداتوري وي از آن حوزه انتخابيه بود، بخوبي نشان داد كه بقايي حتي زماني كه به عنوان مسئول يكي از شعبات حزب مشغول فعاليت است،‌ اجازه دخالت به رئيس حزب در منطقه تحت نفوذ خود را نمي‌دهد. ماجراي «هاله» (ص312) نيز حاكي از آن بود كه بقايي با شكل دادن به يك شبكه جاسوسي و نظارت دقيق درون حزبي،‌ تمامي حركات درون حوزه‌هاي حزبي را تحت نظر داشته و هر حركت خلاف خود را با طرح‌ريزي دقيق و حساب شده، در نطفه خفه مي‌كرد. و سرانجام قضيه بيرون راندن «خليل ملكي» از مقر حزب زحمتكشان (ص309) اين نكته را به اثبات رساند كه بقايي در مقابل حريفان قدر و كاركشته‌اي مثل خليل ملكي چنانچه با نيروي فكر و تدبير و نقشه‌چيني قادر به كسب پيروزي نشود،‌ از دست يازيدن به روشهاي خشونت‌آميز و ضرب و جرح رقيبان براي بيرون راندن آنها و تحكيم موقعيت خود در حزب، هيچ ابايي ندارد.
اما گذشته از اقدامات درون حزبي، مهارت ديگر دكتر بقايي، بكارگيري تشكلهاي سياسي تحت اداره خود در امور سياسي جامعه به انحاي گوناگون بود. وي با به وجود آوردن چنين تشكلهايي، جايي را براي خود در صحنه سياسي كشور فراهم آورده بود كه ازجمله مهمترين آنها بايد به عضويت در «جبهه‌ملي» اشاره كرد. بديهي است برخورداري از اين گونه جايگاههاي سياسي، زمينه مناسبي را براي تحرك در اختيار وي قرار مي‌داد كه حائز اهميت بود. ولي جداي از اين نحوه بهره‌گيريها، تشكلهاي مزبور به مثابه نوعي دستگاه اطلاعاتي نيز مورد استفاده دكتر بقايي قرار مي‌گرفتند. وي در خاطراتش به دفعات به فعاليتهاي اطلاعاتي اعضاي اين تشكلها در قالب تيم‌هاي تعقيب و مراقبت اشاره دارد و البته اين همه، صرفاً‌ آن مقدار از اين گونه فعاليتهاست كه بقايي لازم به ذكر مي‌داند. بديهي است از همين مقدار مي‌توان دريافت كه به واسطه جاري و ساري بودن چنين روشهايي در چارچوب فعاليتهاي بقايي، چه حجمي از كارهاي شبه اطلاعاتي توسط هواداران وي صورت مي‌گرفته است. در همين جا اشاره به دو نكته لازم است. نخست دوستي و رفاقت بقايي با سرلشكر حسن پاكروان در طول دوران رياست وي بر ساواك است كه طبعاً اين روابط دوستانه بي‌دليل نبوده است. اما نكته دوم كه مي‌تواند روشنگر نكته اول باشد، عضويت منصور رفيع‌زاده در سازمان سيا و همچنين در ساواك و تصدي رياست دفتر ساواك در آمريكا براي سالهاي طولاني است. رفيع‌زاده از اعضاي قديمي و رده بالاي حزب زحمتكشان بود كه مورد اعتماد و اطمينان كامل بقايي قرار داشت و از ياران نزديك وي به شمار مي‌آمد. اين روابط به همان صورت تا دوران پس از انقلاب نيز ادامه مي‌يابد به طوري كه رفيع‌زاده ميزباني از دكتر بقايي را در سفر به آمريكا برعهده مي‌گيرد و در جلسات ضبط خاطرات وي نيز حضور دارد. رفيع‌زاده در خاطرات خويش اذعان دارد كه از سوي بفايي راهي آمريكا شده و در آنجا با «سيا» در ارتباط قرار مي‌گيرد. وي سپس توسط بفايي با ساواك نيز مرتبط شده و به عنوان مسئول دفتر ساواك در آمريكا، مشغول فعاليت مي‌شود و از آنجا كه از مريدان دكتر بقايي به شمار مي‌آمده و از حمايتهاي بيدريغ او بهره‌مند بوده است، از چنان پشتوانه‌اي برخوردار مي‌گردد كه حتي شخصي چون تيمسار نصيري رئيس ساواك نيز قادر به تكان دادن او از مسئوليت خود در دفتر ساواك در آمريكا نبوده است. به اين ترتيب مي‌توان گفت بررسي ارتباطات خارجي و مسئوليتهاي امنيتي رفيع‌زاده در رژيم پهلوي، مي‌تواند گوياي مسائل بسيار مهمي در مورد دكتر بقايي نيز باشد. (ر.ك. به خاطرات منصور رفيع‌زاده)
كاركرد ديگر افراد و تشكلهاي در اختيار دكتر بقايي، فعاليت آنها در حكم بازوي عملياتي وي است. به عنوان نمونه هنگامي كه حزب توده تصميم مي‌گيرد تا در مراسم بزرگداشت شهداي 30 تير شركت كند،‌ وي با صدور يك دستورالعمل سازماني به نيروهاي خود فرمان مي‌دهد تا به هر طريق ممكن از حضور آنها در اين مراسم جلوگيري به عمل آورند ولو آن كه كار به خونريزي بكشد. همچنين در جريان تصرف خانه سدان و يا تلاش براي دستگيري قوام‌السلطنه بعد از ماجراي 30 تير، بخوبي كاركردهاي عملياتي هواداران تجمع يافته دكتر بقايي در قالب حزب و گروه سياسي، كاملاً مشهود است. البته انگيزه و هدف نيروهاي حزب توده از شركت در مراسم بزرگداشت شهداي 30 تير، موضوعي است كه نياز به بررسي جداگانه‌اي دارد اما اين كه بقايي هواداران خود را به مقابله با آنها حتي به قيمت خونريزي، فرا مي‌خواند و آنها نيز با شور و شوق در اين مسير گام برمي‌دارند، روشنگر اين واقعيت است كه قاعدتاً‌ اين نيروها به عنوان اهرم فشاري در دست وي قرار داشته‌اند و در چنان اوضاع و احوال پرالتهاب و متشنجي،‌ بقايي با در اختيار داشتن چنين نيروهايي، چه اقداماتي را در جهت تحكيم موقعيت شاه صورت داده است. در اين زمينه بويژه بايد به ماجراي ربودن و قتل سرتيپ افشارطوس رئيس شهرباني وقت اشاره كرد كه بقايي با بهره‌گيري از همين امكانات و با يك برنامه‌ريزي دقيق آن را به اجرا درآورد و در آن شرايط حساس، ضربه‌اي اساسي را بر دكتر مصدق وارد ساخت.
ويژگي‌ ديگر بقايي كه از خلال خاطراتش هويداست، سلطنت‌طلب و شاه‌دوست بودن وي است و اين خصيصه را تا پايان عمر نيز حفظ مي‌كند. البته گفتني است كه در دوران نهضت ملي و تا مدتي پس از آن با توجه به جميع جهات،‌ فعاليت ضدسلطنتي به معناي اخص آن، نه در ميان رجال سياسي و مذهبي وجود داشت و نه در ميان عامه مردم. در آن هنگام، معدودي گروههاي سياسي برخي تمايلات ضدسلطنتي و جمهوري‌خواهي را از خود بروز مي‌دادند كه با توجه به زمينه‌هاي فكري،‌ سياسي‌ و اجتماعي موجود، اين گونه ديدگاهها از كارآيي چنداني در جامعه برخوردار نبود. حتي دكتر مصدق بعد از حوادث 30 تير 1331 و هنگامي كه شاه كاملاً‌ در موضع ضعف قرار داشت، در پشت قرآني تعهد خود را به حفظ نظام سلطنتي و پرهيز از جمهوري خواهي و پذيرش رياست جمهوري نوشته و امضا مي‌كند و آن را براي اطمينان خاطر نزد شاه ارسال مي‌دارد. در واقع آنچه مصدق در آن زمان و شرايط بر آن پاي مي‌فشرد اين بود كه شاه سلطنت كند و نه حكومت تا قواعد نظام مشروطه سلطنتي بر طبق قانون اساسي و متمم آن در كشور جاري و ساري باشد. اما نگاه دكتر بقايي به شاه و عملكردهاي وي در قبال تحكيم و استمرار سلطنت محمدرضا، از نوع ديگري بود. بقايي از همان ابتداي ورود به مجلس در دوره پانزدهم، طرف مشورت شاه قرار مي‌گيرد و اين رويه تا هنگام زوال حكومت پهلوي در سال 57 همچنان ادامه دارد. بويژه آن‌گونه كه از خاطرات بقايي برمي‌آيد شاه در شرايط بحراني، نقش ويژه‌اي را براي بقايي قائل بوده و سلسله ملاقاتهايي براي رايزني و مشورت در مورد چگونگي مواجهه با شرايط بين آنها صورت مي‌گرفته است. بقايي چندين بار بر اين موضوع تأكيد مي‌ورزد كه «هميشه اين جور اتفاقات هم كه مي‌افتاد، شاه فوري دلش براي من تنگ مي‌شد فوري احضار مي‌كرد، نه اين كه من تقاضاي ملاقات بكنم. هميشه در اينجور مواقع روز در ميان، دو روز در ميان ما احضار مي‌شديم.» (ص138) اين مسئله دقيقاً حاكي از آن است كه دكتر بقايي يكي از افراد كاملاً مورد وثوق و اعتماد شاه بوده و با توجه به جايگاهي كه براي خود در عرصه سياسي كشور و در جمع سياستمداران و مسئولان مملكتي فراهم آورده بود، مي‌توانست نقشي مهم در كنترل قضايا و حوادث به نفع دربار و شاه داشته باشد. سرانجام اين گونه نقش آفرينيهاي بقايي به حدي مي‌رسد كه شاه در گيرودار مقابله‌اي كه با دكتر مصدق آغاز كرده بود، تمامي نمايندگان طرفدار خود در مجلس را به پيروي از بقايي فرمان مي‌دهد و در واقع بقايي به رياست فراكسيون هوادار شاه منصوب مي‌گردد: «آقاي قائم مقامي مرا كشيد به كناري و گفت كه آقاي دكتر من مي‌خواستم به شما تبريك عرض كنم. گفتم چرا؟ گفت كه وقتي ما مي‌خواستيم مرخص بشويم از حضور اعليحضرت مرا كشيدند به كناري و فرمودند كه واقعاً دكتر بقايي اين حرفها را زده بود؟ گفتم كه بله. گفتند پس من به شما مأموريت مي‌دهم كه به او بگوييد كه هر كاري او در اين جريانات بكند شما پيروي بكنيد.» (ص321)
به اين ترتيب زندگي سياسي دكتر بقايي را بايد در جهت تحكيم موقعيت شخص شاه در كشور دانست و تشكيلات سياسي، اطلاعاتي و عملياتي وي نيز در همين راه مورد استفاده قرار مي‌گرفت. در ماجراي ترور رزم‌آرا، ‌اگرچه حرف و حديث فراواني پيرامون نقش بقايي در اين اقدام از طريق تحريك فدائيان اسلام وجود دارد و البته وي در خاطراتش آن را تكذيب مي‌كند، اما دستكم اين اعتراف را از وي مي‌شنويم كه «اتفاقاً چون قبلاً ‌در ملاقاتهايي كه با شاه كرده بودم راجع به نقش رزم‌آرا و اين كه من مي‌بينم همچين خيالاتي دارد با هم صحبت كرده بوديم…» (ص138) و لذا حداقل آن است كه بقايي و تشكيلات او در كشف طرح كودتاي رزم‌آرا نقش مهمي داشته‌اند و آن را به اطلاع شاه رسانده‌اند. همچنين از آنچه بقايي در اين كتاب راجع به جزئيات طرح كودتاي رزم‌آرا بيان مي‌دارد،‌ مشخص است كه او و تشكيلاتش كار اطلاعاتي بسيار دقيقي را در اين زمينه انجام داده بودند.
موضوع ديگري كه در خلال خاطرات دكتر بقايي جلب توجه مي‌كند، آن است كه وي اگرچه تلاشهايي را در جهت كوتاه كردن دست انگليس از ايران انجام مي‌دهد اما در مقابل، با حسابگريهاي خاص خود اين نكته را بخوبي دريافته است كه آمريكا بسرعت در حال گسترش دامنه نفوذ خود در سطح جهان و كنار زدن استعمار پير و فرتوت انگليس است. بنابراين بقايي را بايد جزو نيروهايي به شمار آورد كه همگام با شاه، در مسير نزديكي به آمريكا گام برمي‌دارد و اساساً به عنوان يك عامل مهم در انتقال سلطه از انگليس به آمريكا نقش‌آفريني مي‌كند. بقايي با برخورداري از حمايت نيروهاي شهرباني تحت رياست سرلشكر زاهدي به دفتر انتشارات و تبليغات شركت نفت ايران و انگليس حمله مي‌كند و سپس براي دستيابي به سري‌ترين اسناد اين شركت و كشف شبكه سياستمداران وابسته و تحت نفوذ انگليس، خانه «سدان» را به اشغال درمي‌آورد و تمامي اسناد مزبور را در اختيار خود مي‌گيرد. وي در ادامه، بخشي از اين اسناد را در اختيار دكتر مصدق قرار مي‌دهد كه در مذاكرات هيأت ايراني در شوراي امنيت بسيار به كار مي‌آيد و موجب مي‌شود تا انگليس از شكايت به اين شورا براي حفظ موقعيت خود در ايران، ناكام بماند و زمينه براي حضور پررنگتر آمريكا در كشور ما به صورت گسترده‌اي فراهم آيد. همچنين بخشهايي از اين اسناد به صورت گزينشي در اختيار اسماعيل رائين نيز به منظور افشاي شبكه فراماسونري و وابستگان انگليس در ايران، قرار مي‌گيرد كه انتشار آنها ضربه سنگيني به پايه‌هاي نفوذ انگليس وارد مي‌آورد. اما در همين زمينه نبايد فراموش كرد كه هيچگاه تمامي اسناد به دست آمده در خانه سدان منتشر نمي‌شود. دكتر بقايي در پاسخ به علت عدم انتشار بخشي از اسناد، مي‌گويد: «... ولي من كه وسيله انتشار ندارم. اينها هم به انگليسي است همه‌اش، اين را بايد كساني بيايند بخوانند و ترجمه كنند.» (ص403) با توجه به امكاناتي كه دكتر بقايي طي سالهاي قبل و حتي بعد از انقلاب در اختيار داشته، كاملاً معلوم است كه ارائه چنين دلايلي براي عدم چاپ بخشهايي از اسناد خانه سدان، صرفاً به منظور شانه خالي كردن از بيان اصل ماجراست و لاغير.
با اين همه، دكتر بقايي تلاش دارد تا نه تنها در خاطراتش از خود يك چهره ملي را به نمايش بگذارد بلكه خويشتن را در جايگاه يك قهرمان ملي كه در مسير مبارزاتش بارها نيز در معرض كشته شدن واقع شده است، قرار دهد. در ماجراي تحصن وي به همراه آقاي زهري در مجلس كه در آستانه كودتاي 28 مرداد و به همراه سرلشكر زاهدي صورت گرفت، به نقل از ايشان شرح مفصلي را راجع به طرح ترور وي در مجلس توسط هواداران جبهه ملي مي‌خوانيم، حال آن كه بقايي خود از بسيج حدود 200 نفر از اعضاي حزب زحمتكشان براي حفاظت مجلس در مقابل حملات احتمالي سخن مي‌گويد: «من يك تلگراف شهري كردم به دكتر مصدق كه توي روزنامه هست كه چون يك همچين چيزي هست و ظاهراً‌ دولت از عهده جلوگيري برنمي‌آيد اعلام بكنيد كه من دويست نفر از افراد حزب زحمتشكان را بياورم براي حفاظت از مجلس آماده بكنم.» بديهي است هنگامي كه بقايي بالفعل از چنين توانايي و امكاناتي برخوردار است،‌ بهره‌گيري از آنها منوط به اجازه دكتر مصدق نبوده و طبعاً‌ چنانچه احساس خطر جدي در اين زمينه وجود داشت بي‌درنگ مي‌توانست از افراد خود بخواهد تا براي مقابله با هرگونه مسئله‌اي آماده باشند. بنابراين اظهارات بقايي از نحوه آماده شدن وي و زهري براي مواجهه با خيل جمعيتي كه قرار بود آنها را در مجلس به قتل برسانند يا در روز 29 مرداد به دار بكشند(!) چيزي بيش از يك داستان‌سرايي به نظر نمي‌رسد.
موضوع ديگري كه دكتر بقايي قصد بهره‌برداري از آن را در مسير چهره‌سازي از خود دارد، ماجراي قيام 30 تير 1331 و صدور حكم انتصاب مجدد دكتر مصدق به نخست‌وزيري است. همان‌گونه كه در تاريخ ثبت است، در اين قيام ملي، آيت‌الله كاشاني برجسته‌ترين نقش را برعهده داشت و با صدور اعلاميه خود، دربار را به گونه‌اي در فشار گذارد كه براي شاه چاره‌اي جز تن دادن به درخواستهاي دكتر مصدق و نخست‌وزيري مجدد وي باقي نماند، اما در خاطرات دكتر بقايي هنگامي كه بحث از قيام 30 تير است، ‌آيت‌الله كاشاني كاملاً در محاق قرار مي‌گيرد و مصدق، نخست‌وزيري مجدد خود را مديون دكتر بقايي مي‌شود: «با آقاي زهري صحبت كرديم به اين نتيجه رسيديم كه بايد اسمي بياوريم كه اينها در برابر او نتوانند بگويند يكي من يكي او و توي جمع موجود همچين اسمي نبود. بالاخره فكر كرديم ديديم غير از اسم مصدق هيچ اسم ديگري وجود ندارد... من برداشتم نوشتم كه امضا كنندگان ذيل،‌ تقريباً به اين مضمون كه متعهد مي‌شويم كه هيچكس ديگري را براي نخست وزيري جز جناب آقاي دكتر مصدق [مناسب نمي‌دانيم]. آن هم در موقعي بود كه من صددرصد مخالف مصدق شده بودم...» (ص286) جالب اينجاست كه در طول تعريف ماجراي قيام 30 تير كلامي از نقش آيت‌الله كاشاني در استعفاي قوام و نخست‌وزيري مجدد مصدق به ميان نمي‌آيد و حتي اشاره‌اي به اطلاعيه‌ بسيار معروف ايشان نيز نمي‌گردد و اين در حالي است كه دكتر بقايي علي‌الظاهر خود را طرفدار كاشاني نشان مي‌دهد و او را به عنوان كانديداي طيف خود براي رياست مجلس معرفي مي‌كند. ضمناً‌ در مراحل بعدي بيان خاطرات نيز هر جا كه دكتر بقايي يادي از آيت‌الله كاشاني مي‌كند و تصويري از وي ارائه مي‌دهد، به هيچ وجه مثبت و سازنده نيست و ايشان را در حد يك فرد ساده و توصيه‌نويس معرفي مي‌كند و به اين ترتيب نقش آيت‌الله كاشاني را در جريانات نهضت ملي شدن نفت محو و نابود مي‌سازد.
علي‌رغم نقش برجسته‌اي كه دكتر بقايي در شكل‌گيري و هدايت جريانات مخالف دكتر مصدق و سرانجام كودتاي ضدملي 28 مرداد 32 برعهده دارد، در عين حال از آنجا كه وي نسبت به تنفر ملت ايران از بانيان و مجريان اين كودتاي ننگين آگاه است، سعي دارد تا خود را به هر ترتيب از اتهام همراهي و همكاري با كودتاچيان مبرا سازد و البته اين تلاش مقرون به موفقيت نيست. دكتر بقايي در مورد ملاقات با عوامل رده‌بالاي كودتا در فاصله زماني كوتاهي قبل از انجام آن مي‌گويد: «... من رفتم ديدم نفر ديگرش هم آقاي سرلشكر اخوي است... گفتند كه بله تهيه مقدمات كودتايي شده و همه چيزش حاضر است و ما مي‌خواهيم كودتا كه انجام شد زمام امور را بدهيم به تو، يعني تو نخست‌وزير بشوي... » (ص351) سپس با ادعاي اين كه وي مخالف كودتا بوده و حتي در صورت وقوع به مبارزه با آن برخواهد خاست،‌ خاطرنشان مي‌سازد: «... راه علاجش را هم به شما مي‌گويم و آن اين است كه اول كار كه كودتا مي‌كنيد مرا توقيف كنيد. من وقتي زنداني باشم هيچ مسئوليتي ندارم، هيچ وظيفه‌اي هم ندارم، دخالتي ندارم. ولي من اگر بيرون باشم حتماً در مقابل كودتا مبارزه مي‌كنم.» (ص351)
گذشته از آن كه در بطن اين اظهارات، شأن و جايگاه مظفر بقايي در ميان طيف كودتاچيان كاملاً مشخص است، اما طرح چنين ادعايي، اين سئوال را مطرح مي‌سازد كه اگر وي واقعاً مخالف كودتا بوده است، چرا پس از آگاهي از آن، دست به اقدامات پيشگيرانه نزده است؟ و جالبتر اين كه چند صفحه بعد (ص365) دكتر بقايي با بيان ملاقاتهاي مستمر و دوستانه هفتگي خود با زاهدي ـ عامل اصلي كودتاـ به هنگام تصدي پست نخست‌وزيري، تمامي رشته تمامي ادعاهاي ضدكودتا بودن خود را پنبه مي‌كند.
محاكمات، تبعيدها و حبس‌هاي دكتر بقايي كه به فاصله چندي پس از كودتاي 28 مرداد آغاز مي‌شود اگرچه ظاهراً‌ به دليل اختلاف ميان وي و زاهدي بر سر نحوه تجديد رابطه با انگليس است اما در مجموع به نظر مي‌رسد هدف از آنها چيزي بيش از تطهير چهره و شخصيت دكتر بقايي به منظور حفظ وي براي نقش‌آفريني در مواقع بحراني و ضروري آينده، نبوده است. اساساً‌ هنگامي كه اظهارات دكتر بقايي را در مورد اين بخش از زندگي خود مورد تأمل قرار مي‌دهيم ملاحظه مي‌شود كه وي هيچگونه دليل قانع كننده‌اي را براي دستگيري يا تبعيد يا محاكمه خود بيان نمي‌دارد و صرفاً براي توجيه آنها به ذكر برخي دلايل كلي و مبهم مثل «دنباله قانون آقاي دكتر مصدق» يا «قانون امنيت اجتماعي» مي‌پردازد و حتي در بعضي موارد كه استناد به اين گونه مسائل نيز ممكن نبوده است اظهار مي‌دارد: «بعد يادم نيست كه روي چه جرياناتي، دنباله همين جريانات كه مرا توقيف كردند» (ص390) و سرانجام نيز به خاطر نوشتن چند سطر اعلاميه،‌ دادستان دادگاه ارتش، براي وي تقاضاي اعدام مي‌كند: «... بعد اين دفعه ادعانامه صادر كردند براي همان چند سطري كه من نوشته بودم به عنوان تزلزل صميميت در ارتش، منطبق با ماده نمي‌دانم شصت قانون كه مجازاتش هم اعدام است، كه يك سال در زندان بودم...»‌(ص391)
همان‌گونه كه دكتر بقايي خود معترف است ماحصل قضايي صدور دادخواست اعدام براي وي، چيزي بيشتر از يكسال حبس نيست كه البته با رجوع به متن خاطرات مي‌توان مشاهده كرد كه ايشان دوران حبس خود را در چه شرايطي گذرانده است. از سوي ديگر در طول بروز اين‌گونه مسائل براي بقايي، هواداران وي در حزب زحمتكشان با اقدام به برپايي تظاهرات به نفع وي، به طور مستمر در حال انحراف افكار عمومي از سوابق ايشان در ماجراي كودتاي 28 مرداد بوده‌اند. همچنين چاپ كتابهايي مانند «محاكمات» كه مجموعه‌اي از اتهامات و دفاعيات ايشان است نيز در همين راستا قرار داشته است.
شايد بر مبناي همين چهره‌سازيها است كه پس از آغاز حركت انقلابي مردم ايران در سال 56 و در شرايطي كه شاه خود را در منگنه و مخمصه احساس مي‌كند، همان‌گونه كه در شهريور و آذر 1331 و در اوج درگيري با دكتر مصدق، به وي پيشنهاد نخست‌وزيري داده بود، اين بار نيز وي را براي اين منظور در نظر مي‌گيرد. در واقع در شرايطي كه انقلاب به مراحل اوج خود رسيده است،‌ بقايي به عنوان يكي از مهمترين مشاوران شاه در تماس مستمر با دربار است و حتي جلسات مشتركي را با اردشير زاهدي و سپهبد ربيعي به منظور چاره انديشي براي نجات شاه از سقوط دارد (ص431) كه با توجه به شخصيت دو فرد اخير مي‌توان به ماهيت عنصر سوم اين جلسه نيز پي برد. جالب آن كه در چنين شرايطي وقتي سخن از نخست‌وزيري بقايي به ميان مي‌آيد وي آن را به طور مشروط مي‌پذيرد (ص431) و اين همه حاكي از نقش ويژه‌اي بوده است كه بقايي در ساختار رژيم پهلوي براي مواقع بحراني برعهده داشته است. با توجه به چنين مسائلي است كه سخن گفتن در مورد ادعاهاي بقايي مبني بر تشكر حضرت امام از وي!! و آماده بودن زمينه‌هايي براي نخست‌وزيري او در ابتداي انقلاب!! (ص446) ضرورتي ندارد.
به طور كلي خاطرات دكتر بقايي بصراحت و روشني بيانگر اين واقعيت است كه وي كوچكترين گامي در جهت پيروزي نهضت اسلامي و انقلابي مردم ايران برنداشت و خود بصراحت اين مطلب را بيان مي‌دارد: «من در جريان راهپيماييها و اينها مطلقاً شركت نكردم.» ‌(ص436) و يا: «من تا آخر طرفدار بقاي سلطنت بودم» ‌(ص439) و همين مقدار براي تنوير ذهن آنان كه كمترين شك و شبهه‌اي پيرامون شخصيت سياسي و ماهيت فكري وي دارند، بايد كافي باشد.


این مطلب تاکنون 3799 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir