بايدها و نبايدهاي تاريخ نگاري | شايد او تنها کسي است که رهبر فقيد انقلاب او را با آن همه ارج و اعتبار به تدوين تاريخ انقلاب اسلامي رهنما شده باشد و اميدها و آفتهاي تاريخنگاري انقلاب اسلامي را برايش بازگو کرده باشد. او به عنوان شخصي که عملا درگيرودار انقلاب اسلامي بوده و به قول امام در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي و تدوين تاريخ انقلاب تلاش و زحمات قابل تقديري کشيده است ميتواند به عنوان يک شاخص در عرصه تاريخنگاري انقلاب اسلامي، علاقهمندان به تاريخ انقلاب اسلامي ايران را در سراسر جهان از تلاشهاي خويش بهرهمند سازد .نوشتار زير حاصل گفتوگو با اين محقق و مورخ توانمند انقلاب اسلامي است که تقديم حضور خوانندگان عزيز و ارجمند ميگردد.
* به تازگي در برخي نوشتهها، شاهد اين هستيم که نقش رژيم پهلوي و بهويژه شخص شاه را در قضيه کشتار مبارزان و آزار و اذيت مردم غيرواقعي نشان ميدهند. به عنوان مثال چنين مطرح ميشود که رافت و دوستي محمدرضا پهلوي، باعث شتاب بيشتر انقلاب شده؛ از اين رو مردم هم زمينه حضور بيشتري پيدا کردند. آنها عنوان ميکنند که با توجه به حضور دمکراتها و بهويژه کارتر در عرصه رياست جمهوري امريکا و اينكه محمدرضا هم در مقايسه با شاهان قبل از خود رافت و مهرباني خاصي نسبت به مردم داشته و سعي کرده که با انقلاب اسلامي برخورد مسالمتآميزي داشته باشد؛ درحقيقت لبه تيز اقتدار شاهانه خود را نسبت به انقلاب نشان نداده است. تمام اينها دست به دست هم داده و يک جوّ باز سياسي را در ايران به وجود آورده بود . الان هم عدهاي از نويسندگان و بعضي از مجلات در داخل و خارج از کشور؛ دارند اين فکر را اشاعه ميدهند. سوال اين است که در اين خصوص چه ديدگاه تاريخي را ميشود باز کرد و چه نقطهنظراتي وجود دارد؟ و اين ادعا تا چه پايه صحت تاريخي دارد؟
- بسمالله الرحمن الرحيم . براي پي بردن به خلاف واقع بودن اينگونه ادعاها تنها کافي است انسان نگاهي به اوضاع و شرايط آن روز بياندازد و اين که رژيم پهلوي چه عکسالعملي درقبال خواستههاي حق مردم نشان ميداد. ما ميبينيم که در تاريخ نهضت امام در هر مقطعي که روزنامههاي وابسته به رژيم به امام(ره) جسارت و اهانتي کردند؛ مردم عکسالعمل نشان دادند. به عنوان مثال در سال 1350 دو تن از سناتورهاي مجلس سنا آشکارا به امام اهانت کردند. حوزه علميه قم نيز درسهايش را تعطيل کرد. طلاب دست به تظاهرات زدند و پليس با تظاهرکنندگان درگير شد و تظاهرات سرکوب گرديد. در سال 1354 وقتي حوزه علميه قم؛ بهمناسبت سالروز قيام خونين 15 خرداد 42 دست به يک تحصن درازمدت زد، طلاب علوم اسلامي در مدرسه فيضيه متحصن شدند. پليس مدرسه را محاصره کرد و طلاب علوم اسلامي و تظاهرکنندگان سه روز تمام از آذوقه و آب و غذا محروم بودند؛ حتي آب و برق مدرسه را هم قطع کردند. و پس از سه روز که رژيم نتوانست تحصنکنندگان را وادار به تسليم کند؛ چترباز پياده کرد و حدود چهارصد نفر از طلاب را دستگير کردند، عدهاي را هم مجروح کردند؛ اما کسي را نکشتند. اما در جريان 19 دي که مردم و طلاب قم در دفاع از امام و اعتراض به نوشته روزنامه اطلاعات در خيابان حرکت ميکردند؛ و از منزل مرجعي به منزل مرجع ديگري ميرفتند و به آنها پناه ميبردند و از آنها ميخواستند که در برابر اين اهانت ناروا نسبت به امام ساکت ننشيند؛ رژيم شاه جمعيتي را که بهصورت آرام در خيابانها حرکت ميکرد، به رگبار بست و بنا به نوشته خود روزنامهها، عده اي به شهادت رسيدند و عده زيادي هم مجروح شدند. اگر به واقع رژيم پهلوي در انديشهدادن آزادي به مردم بود و نسبت به آنها رافت و محبتي داشت؛ چگونه ميشود اين کشتار را توجيه کرد؟ کشتار 19 دي نشان داد که رژيم شاه برخلاف ادعاي کذايي فضاي باز و آزادي ، به دنبال سرکوب و قلعوقمع حرکتهاي مردمي است. در جريان 19 دي ميبينيم که عکسالعمل رژيم چقدر شديد است. البته مساله در همين جا پايان نميپذيرد. در چهلمين روز شهادت شهداي 19 دي؛ مردم تبريز مجلس يادبودي برگزار ميکنند، در آنجا رژيم به بدترين نحو و با خشنترين شيوه ممکن وارد صحنه ميشود و مردم را به رگبار ميبندد که به نوشته روزنامههاي وابسته به شاه در 29 بهمن 56 در تبريز شش نفر شهيد شدند و بيش از 125 نفر مجروح گرديدند و 400 نفر هم دستگير شدند. اين واقعه، نشان ميدهد که چگونه رژيم پهلوي با پليسيترين و فاشيستيترين شيوهها به سرکوب حرکت مردم ميپرداخته و يا در اربعين شهداي تبريز در يزد، جهرم، قزوين، اصفهان و اهواز به تاريخ دهم فروردين 57 چند نفر کشته ميشوند. رژيم ميتوانست اين حرکتها را با گاز اشکآور هم سرکوب کند ولي هدف، تنها کشتن و ايجاد رعب و وحشت بود. براي نخستين بار نبود که رژيم شاه با اعتراضات مردمي روبرو ميشد. من دو نمونه را عرض کردم که در سال 1350 و 1354 رژيم پهلوي چگونه تظاهرات مردم قم را سرکوب کرد؛ گاز اشکآور زد اما کسي را نکشت. مسلم است که در جريان 19 دي قم، يا 29 بهمن تبريز و يا دهم فروردين 57 در يزد، جهرم و قزوين هم ميتوانست با همين شيوه عمل کند، اما دست به کشتار زد. چون هدف رژيم اين بود که ايجاد رعب کند و مردم را سرکوب کند و به آنها اجازه ندهد حقوق خودشان را طلب کنند. تفاوتي که جريان سال 56 و 57 با جريانهاي قبل از آن دارد؛ اين است که در سال 42 مردم آمادگي لازم را نداشتند و رشد سياسي کافي را به دست نياورده بودند، آنها مرعوب خونريزي رژيم شاه ميشدند و عقبنشيني ميکردند. در جريان سال 56 و 57 به دليل رشد فکري و بلوغ سياسي مردم، شهادت و کشته شدن مساله حل شدهاي بود . بنابراين وقتي در 20 بهمن 56 مردم قم؛ تظاهرات عظيمي به راه مياندازند ديگر مرعوب رژيم نميشوند. پهلوي هرچه بيشتر سرکوب کرد؛ مردم بيشتر در صحنه حاضر شدند و مقاومت کردند و ميبينيم که جريان به آنجا منتهي ميشود که در روزهاي اوج انقلاب، روزي نبود که در يکي از شهرهاي ايران کشتاري صورت نگرفته باشد. فاجعه 17 شهريور 57 کمتر از 15 خرداد نبود. رژيم شاه در جريان 15 خرداد 42 ادعا کرد که 26 نفر کشته و حدود 100 نفر هم مجروح شدند اما در جريان شهريور 57 به صراحت اعتراف کرد که بيش از 50 نفر کشته شدند، در حالي که ليست 400 نفرهاي از زنان، مردان و کودکاني وجود دارد که در روز 17 شهريور به شهادت رسيدهاند. در حقيقت مردم در برابر وحشيگري، آدمکشي و جنايات شاه عقبنشيني نکردند و تسليم نشدند. بنابراين وقتي به حوادث و مسائل دوران اوج انقلاب يعني از 19 بهمن 56 تا 22 بهمن 57 نگاه ميکنيم درمييابيم که رژيم شاه بسيار وحشيانه به سرکوب مردم پرداخت و عده زيادي را به شهادت رساند. اما همچنان که عرض کردم وقتي مساله شهادت براي مردم حل شد؛ به صحنه آمده و در برابر خون و خونريزي بيپروا مقاومت کردند و رژيم با اين حربه فاشيستي، پليسي و جنايتآميزش نتوانست مردم را از صحنه بيرون کند و آنها را به عقبنشيني وادارد. از اين جهت ميتوان گفت اين حرف که شاه يا به دليل فضاي باز سياسي، عدم پشتيباني قدرتهاي بزرگ و يا به دليل بيماريش آنطور که بايد و شايد به جنگ مردم نيامده؛ بسيار بيپايه و اساس است، اين واقعيت نداشته و تحريف تاريخ است. البته مساله ديگري که رژيم را خلعسلاح کرد؛ مساله ارتش بود. ارتش به علت آگاهي لازمي که کسب کرده بود به مردم پيوست . در اينجا رژيم احساس کرد؛ خلع سلاح شده و توان لازم براي مقابله با مردم را ندارد. تنها اميد رژيم شاه ارتش بود. رژيم تصور ميکرد يک ارتش قدارهبند و جراري ساخته که ميتواند در هر مقطعي حرکتهاي مردمي را سرکوب کند؛ نفسها را قطع کند و قلمها را بشکند، اما به مرحلهاي رسيد که دريافت؛ بدنه ارتش از آن جدا شده و در نتيجه ديگر نيروي لازم براي سرکوب مردم را در اختيار ندارد. اين هم مساله مهمي است که نميتوان از آن غافل شد. به ويژه اينکه امام(ره) با برنامهاي که درپيش گرفت؛ از نظر رواني ارتش را به زانو درآورد. اگر مردم در برابر نيروهاي ارتشي با خشونت و مثل خودشان برخورد ميکردند؛ ارتش و مردم به مقابله با يکديگر برميخاستند و شايد انقلاب به اين زوديها به پيروزي نميرسيد و حکومت وقت با چنين شکستي مواجه نميشد . ارتش هم به خودي خود احساس ميکرد که مردم با او طرفند و خصومت مردم با ارتش باعث مقاومت بيشتر ارتش ميشد اما، امام(ره) اجازه نداد که مردم دربرابر خشونت ارتش دست به عمل متقابل زده و با ارتش مقابله کنند. پيامهاي امام به مردم هشدار ميداد که ارتش را به سوي خود جذب کنيد؛ در برابر خشونت آنها ملايمت و ملاطفت داشته باشيد. بنابراين وقتي مردم به سراغ نظاميهايي که با تانک و مسلسل و انواع سلاحهاي سبک و سنگين در خيابانها مستقر شده بودند؛ ميرفتند؛ گل به آنها ميدادند و در لوله تفنگشان گل ميگذاشتند. وقتي هم که ارتش در جريان 17 شهريور مردم را آنگونه به رگبار بست؛ شعار مردم اين بود، ما به شما گل ميدهيم شما به ما گلوله. کارهايي از اين دست ارتش را از نظر رواني به زانو در آورد و به تسليم واداشت. اينها مسائلي بود که باعث گرديد رژيم پهلوي نتواند از نيروي ارتش جهت سرکوب مردم استفاده کند. رژيم شاه تا آخرين مرحله و تا جايي که در توان داشت در سرکوب و کشتار مردم پروا نکرد و زماني چشم باز کرد که ديگر مردم در برابر خون و خونريزي هيچگونه واهمي نداشتند و دريافت اين حربه ديگر نتيجهاي ندارد . از سويي خود بدنه ارتش هم از ارتش جدا شده بود . هر روز خبري از فرار سربازها و درجهداران گزارش ميشد که آنها از پادگانها فرار کردهاند و اين نوعي آشفتگي و درهم ريختگي در پادگانها را پديد آورد که باعث خلع سلاح شاه گرديد.
* جنابعالي در صحبتهايتان به روحيه شهادتطلبي مردم به ويژه در سالهاي دهه 50 اشاره کرديد؛ اين حالت مستلزم آن است که توده مردم به يک آگاهي و خودباوري رسيده باشند که بتوانند اين حالت را تجربه کنند و با روحيه باز آنرا بپذيرند. از طرفي مدتي است که در جرايد ميبينيم؛ برخي سعي ميکنند؛ حرکت آهسته و عميق مردم از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن 57 را يک حرکت پوپوليستي به معناي جمعگرايي با هدفهاي مبهم معرفي کنند، مانند آنچه در بعضي کشورهاي غربي و حتي در منطقه خودمان داشتيم که توده مردم به سمت يک هدف نامشخص و تنها به خاطر مبارزه و ساقط کردن حکومت جابر وقت قيام کرده و مبارزه ميکنند . در حقيقت ما نميتوانيم مولفهها و اهداف مشخصي را در اين روند و بر اين حرکت مردمي مترتب کنيم. جنابعالي از نزديک اين حرکت را ديدهايد و تاريخ اين حرکت را به قلم خودتان نگارش کردهايد، ميخواستم نظرتان را در اين مورد بدانم که آيا سخناني که در مورد حرکت مردم در اين روند يعني از 1342 تا 1357 گفته ميشود که اين حرکت؛ يک حرکت جمعي بدون اهداف ريز و مشخص بوده و تنها در قالب شعارهاي کلي مطرح است ، صحت دارد يا خير؟
- اين؛ حرف تازهاي نيست. متهم کردن مردم به اينکه در راستاي حرکت بيهدف و مبهمي پيش ميرفتند، آنها احساساتي بودند، اين حرکت برپايه تعقل و شعور سياسي نبود؛ اينها تهمتهايي است که به طور مرتب از روز آغاز نهضت امام(ره) از سوي عوامل و کارشناسان رژيم و قلم به مزدهاي وابسته به رژيم شاه مطرح ميشد، تا آنجا که حتي بعد از قيام خونين و مقدس 15 خرداد 42؛ عنوان سرمقاله روزنامه اطلاعات « شورش کور» بود که اين را به حرکت بياد ماندني 15 خرداد نسبت داده بودند يعني مردم نميدانستند که چه ميخواهند و دارند چکار ميکنند. اما وقتي اسناد و مدارک باقيمانده از خود رژيم و ساواک را بررسي ميکنيم؛ ميبينيم که اولا هدف مردم کاملا مشخص بوده است. در 15 خرداد 42 اين مساله براي مردم مجسم شده بود که حسين زمانشان در برابر يزد زمان ايستاده و به همان نحوي که بايد با يزيد زمان جنگيد نبايد حسين زمان را تنها گذاشت، آنها دفاع از حسين زمان را بر خود واجب ميديدند. در اينجا خاطرهاي از يکي از شهداي 15 خرداد ورامين، عرض کنم . برادرش ميگويد:
« ... وقتي خبر دستگيري حضرت امام به ما رسيد؛ براي دفاع از امام به طرف تهران حرکت کرديم. نرسيده به پل باقرآباد ماشينهايي که از طرف تهران ميآمدند؛ نگهميداشتند و به ما خبر ميدادند که ارتش با توپ و تانک دارد بسوي ورامين ميآيد. بعضيها که ما را ميشناختند؛ ماشين را نگهميداشتند و نقل ميکردند که در تهران چه گذشت، چگونه مردم را به رگبار بستند و از کشتهها پشتهها ساختند. آنها به ما نصيحت ميکردند که شما داريد با دست خالي خودتان را به کشتن ميدهيد، پس برگرديد. اين صحبتها قدري در من تاثير گذاشت، وسوسه شدم که داريم کار بيهوده انجام ميدهيم، به برادرم امير معصومشاهي نزديک شده و گفتم: برادر مشت با درفش چه مناسبتي دارد، ما نميتوانيم در مقابل توپ و تانک کاري انجام دهيم. الان داريم جلو ميرويم اما آنها ميرسند و ما کاري از پيش نميبريم. نگاهي به من کرد، و لبخندي زده و گفت: برادر ما مردم کوفه نيستيم که حسين زمان را تنها بگذاريم. يا بايد رهبرمان آزاد شود و يا اينکه همه کشته شويم. سپس سوال از من کرد: اين مسيري که داريم ميرويم مسير حق است يا ناحق؟ گفتم: طبيعي است حرکتمان حق است. گفت: اگر حق است پس از چه ميترسي. از آن مرحله گذشتيم اما باز وسوسه شدم، دوباره به او نزديک شدم و گفتم: داداش! ما بدهکار هستيم، طلبکار داريم، زندگي ما بگونهاي نيست که بتوانيم به همين راحتي دست از همه چيز بشوييم. همانجا رو به قبله ايستاد و به صورت شفاهي وصيت کرد؛ گفت: آنهايي که من از آنها طلب دارم؛ حلالشان کردم، به آنها هم که بدهکارم، مغازه مرا بفروشيد و طلبم را بدهيد...»
وقتي اين عده با ارتش در سر پل باقرآباد مواجه ميشوند؛ شخصي به نام عزتالله رجبي مانند عاشوراييان لباسش را درميآورد و با يک قمه به سوي آنها حمله ميکند که ميزنند و او را به شهادت ميرسانند. امير معصومشاهي هم دومين نفري است که جلو ميرود و شهيد ميشود. منظورم اين است که هدف براي مردم روشن بود؛ آنها ميدانستند که چه ميخواهند. حتي وقتي در خود تهران هم شعارهاي داده شده از سوي مردم راببينيم؛ درايت مردم مشخص ميشود. روزنامههاي صهيونيستي به طور رسمي نوشتهاند که در آن روز براي نخستين بار در تهران شعار عليه اسراييل مطرح شد. شعار مرگ بر اسراييل در سراسر تهران طنينانداز گرديد. اين يک نکته که حرکت مردم در راه دفاع از مرجع، رهبر و حسين زمانشان بوده است. دوم اينکه آنها خواهان سرنگوني رژيم شاه بودند. يادم هست يک روز قبل از 15 خرداد که با يازدهم محرم مصادف بود در تظاهرات شرکت داشتم. وقتي جمعيت 100 هزار نفري جلوي سفارت انگلستان رسيد؛ جواني که روحاني هم نبود روي چهارپايه رفت ، حرفش اين بود که سرنوشت ايران بايد در ايران تعيين شود. نه اينکه در لندن و آمريکا رقم زده شود. يعني هدف براي مردم به طور کامل مشخص بود. يکي از اتهاماتي که به عزيزان قيامکننده در 15 خرداد وارد ميکنند اين است که آنها نميدانستند چکار ميخواهند بکنند. نه! خوب هم ميدانستند که دارند چکار ميکنند. مردم به کاخ حمله ميکنند، به اداره تسليحات براي مسلح شدن حمله ميکنند، به راديو و اداره انتشارات در ميدان ارک حمله ميکنند تا آنجا را تصرف کنند. آنها توانستند با دست خالي پليس شاه و حتي سربازان را از صحنه بيرون ببرند. من گزارشهاي لحظهبهلحظه روز 15 خرداد را در کتاب نهضت امام جلد اول آوردهام. بيش از صد نفر همان روز در خيابان بوذرجمهري مجروح ميشوند و عده زيادي هم کشته ميشوند. هم آمار کشته شدگان هست و هم آمار مجروحان. فرياد کمکشان به آسمان بلند است، مردم فقط چوبدستي داشتند. در طول قيام 15 خرداد 42 تا سال 1357 روحانيون متعهد در سنگر مساجد و منابر به افشاي رژيم پرداختند و شخص امام هم. با سخنرانيها و اعلاميههايشان به مردم آگاهي ميدادند. نهضت فراگير شد و مردم آگاهي بيشتري کسب کردند و هدف برايشان مشخص گرديد. بنابراين وقتي در سال 56 که نهضت اوج ميگيرد و زمينه براي پيروزي انقلاب فراهم ميشود؛ مردم همان شعارهايي را دنبال ميکنند که در سال 1342 مطرح بوده است. از سال 1348 که امام بحث حکومت اسلامي را مطرح کردند، وقتي از گروههاي سياسي دستگير شده سوال ميشد که هدفتان از اين مبارزه چيست؟ ميگفتند: «تشکيل حکومت اسلامي». نمونههايش بسيار است. يعني در طول مبارزات اين ده ـــ پانزده سال براي ملت ما هم هدف مشخص بود و هم راه، از سويي روحيه شهادتطلبي هم در مردم اوج گرفت، وقتي مردم هدف را بشناسند هرگونه فداکاري در راه نيل به آن براي مردم راحت و آسان ميشود. اين حرکت چون ريشهدار بود برپايه احساسات زودگذر نبود. حتي ميخواهم اين را بگويم که نهضت اسلامي ايران تنها به خرداد 42 محدود نميشود، بلکه ريشه در جريانهاي بسيار گذشته دارد. مردم در طول هزار سال، اين حقيقت را دريافته بودند که حکومتهاي جابرانه و ظالمانه در کشورهاي اسلامي با موازين اسلامي همخواني ندارند و نظامهاي غاصب و جاعل حاکم بر کشورهاي اسلامي بايد کنار بروند و حکومت عادلي بر سر کار بيايد. اين انديشه در ميان مردم ريشه داشت. نهضت عدالتخواهانه مردم معروف به نهضت مشروطه اين زمينه را بيشتر فراهم کرده بود. حرکتهاي بعدي که در ايران صورت گرفت؛ زمينه تشکيل حکومت اسلامي را براي مردم به طور کامل مشخص ساخته بود و هيچ چيز تازه و مبهمي وجود نداشت. مردم حکومتهاي موجود در کشورهاي اسلامي را غاصب ميدانستند و ميخواستند حکومت اسلامي و الهي بر جامعه حاکم بشود. اينها مسائلي بود که ريشه در 1400 سال داشت و روي اين موضوع کار شده بود. بين مردم تبليغ شده بود. حرکت عدالتخواهي مردم چيزي نبود که محدود به ده سال يا پانزدهسال باشد؛ بهويژه در دوران نهضت امام که مردم آمادگي لازم براي هرگونه فداکاري، شهادتطلبي و جانبازي در راه دفاع از اسلام و مقابله با زورمداران حاکم و جهانخواران مستبد را داشتند. از اين جهت ديديم که چگونه فداکاري کردند، در صحنه حضور پيدا کردند، از همه چيزشان گذشتند و زندگيشان را در طبق اخلاص گذاشتند تا توانستند انقلابشان را به پيروزي برسانند. اگر حرکت مردم آني، احساسي، غير منطقي و کور بود و حقايق، از نظر مردم مبهم بودند؛ محال بود مردم، آن فداکاريها را بکنند. مردم در راهي ايستادگي و جانبازي ميکنند و با فكر شهادتطلبي جلو ميروند که هدف برايشان مشخص باشد.
* عدهاي در محافل علمي و مطبوعات سعي ميکنند که نقش جريان روشنفکري را در هدفمند کردن حرکت مردم خيلي پررنگ جلوه بدهند. همانطور هم که خودتان ميدانيد قسمت اعظم جلد سوم کتاب نهضت امام خميني با ذکر اشخاص به اين جريان روشنفکري پرداخته است و جريانات عمده شامل جريانات چپ، محافظهکار و حتي جريانات اسلامي را بررسي ميکند؛ ميخواستم نظر جنابعالي را در اين مورد بدانم که چه قدر و ارزشي براي اين حرکتها و حتي اشخاصي که ما در قالب روشنفکري از آنها ياد ميکنيم قائل هستيد؟
- يکي از ويژگيهاي نهضت حضرت امام فراگير و همهجانبه بودن آن است. کمتر نهضتي را در تاريخ ايران سراغ داريم که مانند نهضت امام، همه اقشار و طبقات جامعه را وارد نهضت کرده باشد. وقتي به نهضت تنباکو نگاه ميکنيم درمييابيم که جمع خاصي هستند که به ياري مرجع زمان خود ميشتابند. مردم کوچه و بازار مبارزه را پيش ميبرند. در جريان مشروطه هم ميبينيم که باز عدهاي از بازاريها هستند و عدهاي از عناصر روشنفکر؛ با ديد انحرافي خاص خودشان که به دنبال نهضت عدالتخواهي علما هم نيستند . در نهضتهاي ديگر هم افراد و طبقات خاصي وارد صحنه ميشدند. اما نهضت حضرت امام در همان سال 1342 هم يک نهضت فراگير است که توانسته همه اقشار را به خود جذب کند. در روز 15 خرداد، کارگران، کشاورزان، تجار و کسبه، روحانيون، دانشگاهيان، دانشجويان و ديگر اقشار جامعه در صحنه حضور داشتند و اين به برکت روشنگريهاي گستردهاي بود که امام در طول نهضتشان داشتند و توانستند اهدافشان را به طور کامل روشن سازند و نيروها را در راه هدفشان به صحنه بکشانند. اما سياستمدارن، احزاب و گروههاي سياسي که روشنفکر خوانده ميشوند؛ درست است که اينها در مقاطعي ناگزير شدند در کنار مردم قرار بگيرند و به نداي امام لبيک بگويند اما هيچگاه نه به اهداف امام ايمان داشتند و نه راه امام را به درستي باور کردند. در آغاز نهضت و در مهر سال 1341 در جريان نامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي، گروهها و احزاب سياسي نهتنها امام را در آن مرحله حمايت نکردند، بلکه حرکت ايشان را يک حرکت ارتجاعي خواندند. به عنوان مثال در همان مقطعي که امام عليه تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي قيام کرده و آن قانونشکنيها را محکوم کردند رهبران جبهه ملي نمايندهاي به سازمان آزادي زنان که وابسته به ساواک و دربار بود ميفرستند و اين موفقيت را به آنها تبريک ميگويند. فکر نميکنند در دورهاي که مجلس شوراي ملي و مجلس سنا تعطيل است، دولت حق قانونگذاري ندارد، با چه مجوزي دولت اميراسدالله علم تصويبنامه ميگذراند و به زنان حق راي ميدهد. آنها به ظاهر دم از قانون اساسي ميزدند. حرفشان اين بود که شاه بايد سلطنت کند نه حکومت. فکر نکردند چنين قانونشکني را چگونه ميتوان موفقيت ناميد و به آن تبريک گفت. اين در مرحله تصويبنامه انجمنهاي ايالتي و ولايتي که نهتنها امام را ياري نکردند بلکه حتي حاضر نشدند قانونشکني رژيم شاه را محکوم کرده و آن را يک جريان استبدادي اعلام کنند. نهضت آزادي در آن مرحله اعلاميهاي به ظاهر در دفاع از روحانيت صادر کرد که در حقيقت در جهت محکوم کردن روحانيت بود. حالا بعد از پنجاه سال سکوت و انزوا، روحانيون دوباره به صحنه آمدند. روحانيت در طول آن پنجاه سال بعد از مشروطه هيچوقت ساکت نبود و هيچگاه از صحنه کنار نرفت. آنها حرکت سيدحسن مدرس، حرکت آيتالله کاشاني، حرکتهايي که روحانيون بصورت پراکنده عليه رضاخان داشتند چه در دوران به قدرت رسيدن رضاخان و چه پس از به قدرت رسيدنش، شهادتها، تبعيدشدنها، زندان رفتنها، همه اينها را ناديده گرفتند و به اين شکل دست به تحريف تاريخ زدند. در فروردين 42 که رژيم شاه براي ايجاد رعب و وحشت به مدرسه فيضيه حمله کرد؛ طلاب علوم اسلامي را به خاک و خون کشيد و مدرسه فيضيه را درهم کوبيد در آن مرحله هم جبهه ملي اعلاميهاي ميدهد و نه اسمي از مدرسه فيضيه ميآورد و نه از روحانيون و طلاب. به عنوان مثال ميگويد: «مردم قم را مورد حمله قرار دادند» و از اين طريق هم سعي ميکنند حضور روحانيون در صحنه را ناديده بگيرند و به اصطلاح برنامه خودشان را دنبال ميکنند. نهضت آزادي احساس کرد که با آن حرکت توفنده و کوبنده حضرت امام؛ شاه رفتني است. البته من فکر ميکردم که اين؛ فقط تصور آنها باشد اما اخيرا به گزارشاتي دست يافتم که خود جان اف کندي ـــ رييس جمهور وقت آمريکا ــ هم همين تصور را داشته يعني موج انقلابي که امام قبل از پانزده خرداد 42 ايجاد کرده بود؛ رييس جمهور وقت آمريکا را به وحشت مياندازد که شاه دارد سقوط ميکند. نهضت آزادي وقتي به اين تصور رسيد که شاه در معرض سقوط است و نظام شاهنشاهي در حال فروپاشي است، بخاطر اينکه از قافله عقب نماند، اعلاميههاي تندي صادر کرد و سعي داشت که همطراز اعلاميههاي انقلابي باشد و همين باعث شد رژيم شاه بعد از قضيه 15 خرداد 42 آنها را به محاکمه بکشاند و به ده سال زندان محکوم کند. بعدها هم به مناسبت جشن تاجگذاري در سال 1346 مورد عفو شاه قرار گرفتند و از زندان آزاد شدند . از آن به بعد هم کنار رفتند و هيچگونه حمايتي از روحانيت و از نهضت امام نداشتند. در سال 1356 که نهضت اوج گرفت هم نهضت آزادي، هم جبهه ملي و هم ديگر احزاب به اصطلاح سياسي و روشنفکر سعي کردند که مسير انقلاب را عوض کنند. در آن شرايطي که فرياد مرگ بر شاه در آسمان ايران طنين افکنده بود و امام در اعلاميهها و در سخنرانيهايشان به شدت شاه را محکوم ميکردند، آنها به طور رسمي اعلام ميکردند که بايد قانون اساسي اجرا بشود، انتخابات آزاد در کشور برگزار شود، شاه سلطنت کند نه حکومت که امام در چند اعلاميه به اينها هشدار داده و فرمودند: «آنهايي که تا ديروز ساکت بودند و يا با رژيم شاه همراه بودند و امروز براي به چنگآوردن قدرت و يا تبرئه آن مفسد اصلي به يک سلسله شعارهاي انحرافي دست زدند؛ اگر سر جايشان ننشينند ما تکليفمان را با آنها مشخص ميکنيم.» که اين باعث شد که آنها يک مقداري پروا کرده و واهمه کنند و يک مقداري هم عقبنشيني کنند. اما دست از شعارهايشان برنداشتند . آنها حتي در شرايطي هم که شاه در معرض سقوط بود و امام در نوفللوشاتو روزهاي پيروزي انقلاب را تدارک ميديدند؛ از ايران به آنجا رفتند که امام را قانع کنند. به امام شعار سياست گام به گام را پيشنهاد دادند که الان شاه را بيرون نکنيد و راضي باشيد که شاه فقط به سلطنت بسنده کند و به مسائل اجرايي نپردازد. امام نيز در چند سخنراني که در صحيفه امام موجود است؛ فرمودند: « اين چه حرفي است؛ اين چه منطقي است؛ کدام شعور و کدام انسان عاقل يک چنين حرفي را ميزند. يک آدمي که يک عمر جنايت کرده، خونها ريخته و کشتار و خيانت کرده، اين مملکت را غارت کرده، دست دشمنان را به اين کشور باز کرده حالا ما برويم به او بگوييم بفرما بنشين آقا باش الواطيات را بکن (عين تعبير امام است) و ديگر به حکومت و مسائل اجرايي کار نداشته باش.» کدام انسان عاقلي اين منطق را ميپذيرد، امام اين منطق را رد کردند و بر آرمانهاي مردمي و اسلامي ايستادند و رژيم شاه را سرنگون کردند. خوب منظور اين است که روشنفکران تا آخرين روز پيروزي انقلاب نهتنها با امام همراه نبودند بلکه تا آنجا که توانستند تلاش کردند مسير انقلاب را عوض کنند، اما ملت آگاه بود و با قاطعيتي که رهبر داشت آنها نتوانستند در اين مرحله نقشي بازي کنند، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي آنها باز هم دست از برنامههاي خودشان برنداشتند. در اينجا بايد به اين نکته اشاره کنم که پذيرفتن دولت شاپور بختيار نشاندهنده اين بود که روشنفکران ما دنبال چه سياستي هستند و چه اهدافي را دنبال ميکنند و اين آخرين برنامهاي بود که روشنفکران و سياستمداران کشور ما در راه حفظ و نگهداري رژيم شاه بکار گرفتند که جز آبروريزي براي شاپور بختيار و هوادارانشان چيزي عايدشان نشد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، نظر امام و نظر اکثريت ملت ايران همان شعارهاي نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي بود. در نخستين گام روشنفکران تلاش کردند که با طرح جمهوري دمکراتيک اسلامي؛ در مسير نهضت امام و انقلاب اسلامي انحرافي پديد بياورند. يعني همان برنامهاي را که در نهضت عدالتخواهي صورت گرفت که دشمن توانست با بر سر زبان انداختن شعار مشروطه واژه مبهمي به مردم القا کند و از اين طريق، در مسير نهضت عدالتخواهي انحراف پديد بياورد. در جريان جمهوري اسلامي هم روشنفکران سعي کردند با همين شيوه يعني با طرح جمهوري دمکراتيک اسلامي نقشه خود را پيش ببرند و در مسير انقلاب مردم سنگاندازي کنند که باز آگاهي و هوشياري حضرت امام به آنها اين اجازه را نداد. مساله ديگري که روشنفکران در طول تاريخ داشتند و الان هم همان راه را دنبال ميکنند؛ تز استعماري است يعني ما بدون تکيه به هيچ ابرقدرتي نميتوانيم رو پاي خودمان بايستيم. يا بايد به غرب تکيه کنيم يا به شرق. از آنجا که بلوک شرق؛ آنتيمذهب هستند و با آن سر ناسازگاري دارند ما بهتر ميتوانيم با غرب کنار بياييم. از اينرو بايد اهداف و مبارزات خود را با آنها منطبق سازيم. بنابراين ميبينيم که احزاب سياسي و روشنفکران بعد از کودتاي 28 مرداد تا سال 1357 طبق سياست آمريکا حرکت ميکردند. هر وقت سياست آمريکا اقتضا ميکرد اينها به صحنه بيايند، حرفي بزنند، شعاري بدهند و متينگي برپا کنند؛ چنين ميشد و هر وقت هم که سياست آنها اقتضا نداشت؛ آنها هم کنار ميکشيدند و وارد صحنه نميشدند. بعد از پيروي انقلاب، برخلاف اينکه ديدند اين انقلاب با تکيه به ملت و بدون کمک از هيچ دولت و ابرقدرتي به پيروزي رسيد؛ نتوانستند از اين انقلاب معجزهآسا عبرت بگيرند و اصلاح شوند. باز هم دنبال اين بودند که با آمريکا کنار بيايند و سازش و تفاهم کنند. مهندس بازرگان و دکتر ابراهيم يزدي در دوران دولت موقت در الجزاير با برژينسکي ـــ معاون کارتر ـــ ملاقات کردند و اطلاعاتي ردوبدل کردند. بعدها هم مهندس بازرگان در يک مصاحبه به اين مساله اعتراف کرد و گفت: « مسلما ما نميتوانيم بدون اينکه با آمريکا کنار بياييم و تفاهم داشته باشيم، اطلاعاتي بدهيم و اطلاعاتي بگيريم؛ اين حکومت را حفظ کنيم.» البته اين سياست با عکسالعمل مردم و امام مواجه شد، وي از کار برکنار شد و ملت ايران هم با تصرف لانه جاسوسي و قطع دست آمريکا نشان داد که اين ملت با اراده خود ميتواند بدون تکيه به هيچ قدرتي روي پاي خودش بايستد، اين کشور را جلو برده و حفظ کند. در جنگ تحميلي هم شاهد بوديم که ملت ايران نهتنها در برابر عراق که در برابر دنيايي ايستاد. همه ابرقدرتها پشت سر صدام قرار گرفتند؛ با مدرنترين و پيشرفتهترين سلاحها او را مجهز کردند و به جنگ ملت ايران فرستادند اما اين ملت قهرمانپرور و خداجو؛ با استقامت و مقاومت و با روحيه شهادتطلبي خود توانست آنها را ناکام سازد و جنگ تحميلي را با سربلندي و پيروزي بهپايان ببرد. برخلاف حماسهآفرينيهاي ملت ايران روشنفکراني که ريشه در حوادث گذشته داشته و به سازمانهاي فراماسونري و تشکيلات مرموز بيگانه وابسته هستند، هنوز هم تلاش ميکنند که دل مردم را خالي کنند. آنها اينگونه وانمود ميکنند که بدون سازش با آمريکا، بدون مذاکره با آمريکا و بدون کنار آمدن با آمريکا نميتوانيم روي پاي خودمان بايستيم. درصورتي که مي بينيم اين ملت؛ استقلال و تماميت ارضي کشور را حفظ کرده، و از نظر سياسي، اجتماعي و عمران و آباداني ميتوان گفت که به اندازه تمام رژيمهاي ستمشاهي در ايران پيشرفت داشته و جلو رفته است. اما آنهايي که يا وابستهاند و يا اينکه چشم حقيقتبينشان کور است فکر ميکنند که با اينگونه شعارها و زمزمهها ميتوانند براي خود جاي پايي باز کنند. من باور ندارم که اينها روي ناآگاهي باشد. مشکل اساسي اينها اسلام و دين است؛ هميشه با دين سر جنگ داشتند و الان هم حرفشان اين است که اسلام نبايد حاکم باشد و طبيعي است که با يک سلسله جوسازيها و توطئهها تلاش ميکنند که راه را براي حضور آمريکا در ايران هموار سازند. به يقين ملت قهرمانپرور ايران هرگز به دشمنان دين و کشور اجازه نميدهد که اين نقشهها را عملي کند. در پايان اين بحث تنها اين نکته را عرض کنم که وقتي به تاريخ نگاه ميکنيم؛ درمييابيم که در هر مقطعي که ملت ايران خواسته روي پاي خودش بايستد و استقلال خودش را حفظ کند و دست بيگانه را از کشور قطع کند؛ آنهايي که روشنفکر نيستند و روشنفکر خوانده ميشوند تلاش کردهاند که اهداف مردم را در زير پاي بيگانگان ذبح کنند و کشور را دودستي تقديم بيگانه کنند، انگار نميتوانند در محيطي که استقلال وجود دارد نفس بکشند گويا خوي وابستگي دارند. مولوي در اشعارش ميگويد که يک نفر که عمري از راه مغنيگري و خالي کردن چاه زندگي ميکرد و مشامش با بوي تعفن خو گرفته بود، از بازار عطاران ميگذشت که بوي عطري او را مدهوش کرد. مردم دورش جمع شده بودند؛ يکي گلاب به صورتش ميپاشيد بدتر شد. يکي از نزديکانش که او را ميشناخت؛ فهميد که دردش چيست، مقداري چيز متعفن جلوي دماغش گرفت و او را بهوش آورد. حقيقت اين است که افرادي که به وابستگي خو گرفتهاند و مشامشان با تعفن بيگانگان انس دارد؛ نميتوانند در فضاي عطرآگين استقلال زندگي کنند، ميخواهند به هر نحوي اين استقلال را ازبين ببرند و بار ديگر کشور را در دست بيگانگان قرار بدهند.
* به نظر جنابعالي بهعنوان يکي از محققان و مورخان بنام کشور، چه برههها و فرازهايي از تاريخ 15 خرداد هنوز سربه مهر مانده و تحقيق و کار بيشتري را از طرف محققين کشور ميطلبد؟
- متاسفانه تاريخنويسان کشور ما گرايش مارکسيستي داشتند؛ يا با ديد اقتصادي با مسائل برخورد کردند و يا با ديد غربي و ليبراليستي سعي کردند تاريخ نهضت اسلامي ايران و قيام 15 خرداد را مورد تحليل و بررسي قرار دهند. آنچه در زمينه قيام 15 خرداد بهنظر من ناگفته مانده؛ ريشه اسلامي اين قيام و اهداف مردمي آن است. آيا آنطوري که تاريخنويسان وابسته به بلوک شرق بررسي ميکنند، اين بيکاري، گرسنگي، تورم، گراني و اينها بود که مردم را به صحنه کشاند و وادار کرد که در برابر توپ و تانک به مقابله برخيزند و جان بر کف به صحنه بيايند و يا به خاطر انديشههاي غربي، دمکراسي و انديشههاي ليبراليستي بود يا اينکه نه؛ هدفهاي ديگري در جريان بود. متاسفانه از آنجا که تاريخ کشور ما در اين زمينه به درستي مورد تحليل قرار نگرفته، انديشه مردم و اهداف قيامکنندگان 15 خرداد بهدرستي مشخص نشده و تحريفگران تاريخ هم نهتنها در اين مقطع بلکه در هر حرکت اسلامي تلاش ميکنند از کنار نقش مذهب زود بگذرند و زيرکانه اين نقش را ناديده بگيرند و اجازه ندهند که نقش اسلام و مذهب در حرکتها و نهضتها مشخص بشود. اگر تاريخ ايران را مطالعه کنيد، چه در دوران جنبش تنباکو، چه مشروطه و چه جريانهاي ديگر؛ ميبينيم که تاريخنويسان همه عوامل را
برميشمارند جز نقش مذهب را، حتي اگر جايي هم اعتراف ميکنند؛ ناگزيرند مساله روبنايي و زيربنايي درست کنند که بله شايد مذهب روبنا بود اما زيربنا مسائل اقتصادي است. در جريان قيام 15 خرداد هم به همين شيوه و شگرد جلو رفتند و اجازه ندادند که اهداف قيام و نقش ريشهاي مذهب در آن به درستي مشخص شود و حتي نقش مردم بعنوان مردم باورمند، و دينباور و معتقد به اسلام آشکار گردد.
* به نظر ميآيد رويکرد جديدي در تاريخنگاري انقلاب اسلامي ظهور کرده و برخي محققين و مولفين هم تازه به اين ميدان وارد شدهاند، آيا شما رويکردهايي مانند تاريخنگاري انتقادي و تطبيقي را ميپذيريد، سبک خودتان در تاريخنگاري انقلاب اسلامي چيست؟
- به عنوان رويکرد آنچه مطرح است چيز تازهاي نيست. اگر تاريخ 200 سال گذشته را بررسي کنيد؛ ميبينيد که تاريخنويسان با ديد مارکسيستي و يا با ديد ليبراليستي تاريخ را بررسي ميکنند و درنتيجه نهتنها نقش مذهب و تلاش روحانيت را در نهضتها و حرکتها و انقلابها ناديده گرفتهاند، بلکه با کمال گستاخي تحليل ديگران را در مورد اساسي بودن نقش مذهب غيرعلمي ميدانند. از ديد آنها تاريخ علمي تاريخي است که در تحليلها مسائل اقتصادي را خوب حلاجي کند و شرايط جهاني را پيش بکشد که به خاطر شرايط جهاني اين حرکت در کشور ما بوجود آمده و به پيش ميرود؛ اگر غير از اين شد؛ علمي نيست. اخيرا هم کساني که قلم به دست گرفتهاند و بازيگر صحنه شدهاند دستپرورده همانها هستند. نه در زمينه تاريخ، ديد صاحبنظرانهاي دارند، نه تبحري در تاريخ و نه شناخت درستي از فلسفه تاريخ اسلامي دارند. اينها همان نظريات پيشکسوتان خودشان را که در طول اين دويست سال نوشته شده؛ تکرار ميکنند و با قلم ديگري ارائه ميدهند. حقيقت اين است که خودشان چيز تازهاي ندارند. کسي که ميخواهد در زمينه تاريخ کار کند ابتدا بايد در تاريخ صاحبنظر باشد، يعني به همان نحوي که در مسائل اسلامي کسي ميتواند نظر بدهد که مجتهد بوده و ديد استنباطي داشته باشد، در مسائل تاريخي هم همينطور است. اگر کسي که ميخواهد به بررسي مسائل و حوادث تاريخي بپردازد، بايد ديد استنباطي داشته باشد؛ در اين صورت ميتواند با دلايل و قرائن تشخيص بدهد که نوشته فلان مورخ تا چه حد با واقعيتها تطبيق ميکند و تا چه حد خلاف واقع است. اگر قرار باشد در زمينه تاريخ ديد درستي نداشته باشد و نتوانسته باشد تاريخ را به صورت ريشه مورد ارزيابي قرار بدهد، به درستي فلسفه تاريخ را نفهميده باشد، ناگزير دنبال نوشتههاي ديگران ميرود و حرف آنها را تکرار ميکند. در زمينه نگارش تاريخ روي اين موضوع عنايت داشتم که در گام نخست بدون غرض واقعيتها و حوادثي را که اتفاق افتاده بازگو کنم و تا آنجا که بتوانم علت و عوامل حوادث را هم آشکار سازم که چرا اين حادثه بوقوع پيوسته، چه عواملي در ايجاد اين واقعه نقش داشته که تنها وقايعنگاري نکرده باشم. اما باز هم تاکيد ميکنم در تاريخنگاري آنچه که ميتواند يک مورخ را از انحراف و بيراهه روي بازبدارد ديد استنباطي و اجتهادي در تاريخ است.
* جنابعالي به عنوان کسي که شايد چندين دهه همراه جريان انقلابي بوديد و فراز و نشيبهاي آن را تجربه کرديد، به زوايايي نظر داشتيد که شايد دور از ديد عام باشد . اگر بخواهيم نقاط قوت و ضعف اين حرکت را در قالب کارنامه انقلاب مطرح کنيم و از سوي ديگر تحولات اخير منطقه را در نظر بگيريم، آينده انقلاب را چطور ميبينيد؟ آيا خوشبينانه است؟
- بزرگترين دغدغه نظام جمهوري اسلامي و بزرگترين مشکل انقلاب ما؛ کشمکشها، درگيريها و اختلافاتي است که ميان مسوولين نظام بوجود آوردهاند يا بوجود آمده است. استکبار جهاني در هر مقطعي که ميخواسته نظام و انقلابي را سرکوب کند؛ تلاش کرده بين رهبران و مسوولان آن نظام و نهضت اختلاف ايجاد کند. به يقين اختلاف ميتواند آسيب سنگيني بر انقلاب وارد کند و استقلال کشور ما را آسيبپذير کند. يکي از رموز پيروزي انقلاب ما اين بود که امام توانستند يک ملت متحد و يکپارچه به صحنه بياورند که هيچگونه اختلافي نداشته باشند و بدين صورت توانستند انقلاب را به پيروزي برسانند. هر اختلافي براي نظام ما تاوان سنگيني به همراه دارد. از آن سو استکبار جهاني ميخواهد با همه قوا؛ ملت ما را از آرمانها و ارزشهاي انقلاب دور کند تا بتواند به نقشهها و توطئههاي خود جامه عمل بپوشاند. از سوي ديگر ميبينيم عناصر مزدور، وابسته، فريبخورده، غافل و ناآگاه در داخل کشور تلاش ميکنند که با يک سلسله شعارهايي که بيگانگان به دهانشان انداختهاند ارزشهاي انقلاب را زير سوال ببرند و انقلاب اسلامي را پايان يافته تلقي کنند. اما حقيقت اين است که انقلاب ما با اسلام ما عجين شده است، ملت مسلمان ايران تا وقتي که به اسلام اعتقاد دارد به انقلاب هم اعتقاد دارد و اين دو نميتوانند از هم جدا باشند. ممکن است مردم از بعضي مسوولين نظام دل خوشي نداشته باشند، ناخرسند باشند، انتقاد داشته باشند، اما نسبت به اساس انقلاب و آرمانهاي آن، نسبت به امام و خط امام وفادارند، انقلاب با اعتقادات مردم آميخته است و با اسلام پيوند دارد بنابراين انقلاب ما تداوم پيدا ميکند و به جلو ميرود، اگرچه با مشکلات زيادي مواجه است . مسوولين نظام بايد به فکر چاره باشند و به اين کشمکشها که دستهاي مرموزي در آن نقش دارند خاتمه دهند. مشکلات آينده ما زياد است اما نه به معناي اينکه انقلاب ما ازبين برود. رسالت بزرگي که دانايان امت، انديشمندان و دانشگاهيان متعهد و عالمان وارسته حوزههاي علميه امروز برعهده دارند اين است که اجازه ندهند عناصري با ماسک مردمخواهي و با ماسک دفاع از ايران نقشههاي شيطاني دشمنان اسلام و انقلاب را پيش ببرند. همين مساله اصلاحطلبي که در کشور ما مطرح شده و همچنان دنبال ميشود، نخست بايد ببينيم که هدف از اين شعار چيست، در لسان کساني که امروز اين شعار را دنبال ميکنند به چه کسي اصلاحطلب گفته ميشود. براي شناسايي اينگونه شعارها و شگردها خوب است؛ به تاريخ مراجعه کنيم. من باز هم روي اين نکته تاکيد ميکنم؛ شعارهايي که امروز مطرح ميشود، جريانهايي که امروز دنبال ميشود، مطالبي که از سوي روشنفکران در زمينه مسائل تاريخي، سياسي، اجتماعي و انقلاب دنبال ميشود؛ هيچکدام چيز تازهاي دربر ندارد، همه تکرار است و ريشه در گذشتهها دارد. در گذشته هم شعار اصلاحطلبي در کشور ما مطرح بوده اما به چه کساني اصلاحطلب ميگفتند؟ آنهايي که در ايران به عنوان اصلاحطلب بازيگر صحنه شدهاند چه کار کردند؟ نخستين کسي که در کشور ما اصلاحطلب خوانده شد سرهنگ آخوندف است. سرهنگ آخوندف برخلاف اينکه روسيه تزاري؛ قفقاز را از کشور ما جدا کرده و آنجا را اشغال ميکند، به تفليس ميرود و در خدمت آن دولت اشغالگر قرار ميگيرد و در آنجا به عنوان وردست مترجم مشغول کار ميشود. بعدها دولت تزار اين آدم به ظاهر اهل قلم و فرهنگي را وارد فاز نظامي ميکند و به او درجه استواري ميدهد، بعد از چند صباح به درجه سرهنگي ميرساند. تحليل خودم اين است که به خاطر روحيه ضد ديني که داشت چون هم فراماسون بود و هم ضدمذهب و به شدت با اسلام سر ستيز داشت، دولت تزار فکر کرد که ميتواند از طريق او در ايران انقلابي پديد بياورد و ايران را از اسلام جدا کند و زمينه سيطره دولت تزار در ايران را فراهم کند. در کتاب انديشه آخوندزاده وي چند مورد را مطرح ميکند؛ يکي اينکه از مردم ميخواهد فراماسونر شوند و فراموشخانه تشکيل بدهند. ديگر اينکه از مردم ميخواهد که دين را کنار بگذارند و اگر دين را هم کنار نميگذارند، دين را از سياست جدا بدانند و سوم اين است که با وجودي که وي لائيک بوده؛ ضد مذهب و ضد خداست پيشنهاد پروتستانتيزم اسلامي ميدهد و ميگويد که در ايران بايد يک پروتستانتيزم اسلامي صورت بگيرد و اصلاحاتي در مسائل اسلامي انجام شود. چهارمين مطلبي که او مطرح ميکند مبارزه شديد با تقليد از مجتهدين است و عنوان ميدارد که مردم بايد مانند گوسفند دنبال آخوندها بروند و آنرا بدترين شيوهاي ميداند که براي مردم بوجود آمده است. پنجمين پيشنهادش تقليد از غرب است. تقليد از اسلام و تقليد از مجتهد را نکوهش ميکند ولي پيشنهاد تقليد از غرب ميدهد که ما بايد سراپا غربي بشويم تا بتوانيم ترقي و پيشرفت کنيم. دومين اصلاحطلبي که در ايران مطرح ميشود ميرزا ملکمخان است . وقتي زندگي ميرزاملکمخان را مطالعه ميکنيم؛ ميبينيم جز رشوهخواري، دزدي و وطنفروشي هيچ برنامهاي نداشته. تا وقتي ناصرالدين شاه به او پست و مقام داده؛ در خدمت دولت مستبد قاجار هست. واسطه و دلال هر قرارداد استعماري هم بوده، در جريان عقد قرارداد لاتاري بين ايران و انگلستان ميرزا ملکمخان چهل هزار پوند رشوه ميگيرد و اين قرارداد را منعقد ميکند. ناصرالدين شاه وقتي به ايران برميگردد بر اثر فشار علما به ميرزا ملکم خان که وزير مختار ايران در انگلستان بوده تلگراف ميزند که اين قرارداد ملغي است. او هم که نميخواسته چهل هزار پوند را از دست بدهد، تلگراف را مسکوت ميگذارد. ناصرالدين شاه هم که متوجه ميشود او چنين ترفندي را به کار گرفته وي را از وزير مختاري عزل ميکند. وقتي ميرزا ملکم از وزيرمختاري عزل ميشود يک دفعه طرفدار آزادي و قانون ميشود، نشريه قانون را منتشر ميکند که به اصطلاح با ناصرالدين شاه مبارزه کند. بعد هم به وزير خارجه ايران در آن روز پيغام ميدهد که اگر به من پست و مقام ندهيد؛ تمام اسناد و مدارک ايران را به دولت عثماني ميفروشم و اسرار ايران را فاش ميکنم. قبل از آنکه وزارت خارجه در اين زمينه اقدامي بکند او اسناد را به دولت عثماني داده بود و به آنجا رفته و برنامه ديگري در پيش گرفته بود. جالب اينجاست که تحريفگران تاريخ سعي ميکنند نقش او را در نهضتها و بيداري ملت ايران مطرح بکنند.
ديگر اصلاحطلبي که در ايران مطرح است ميرزا حسينخان سپهسالار ميباشد که خيلي از نويسندگان و روشنفکران نسبت به او سمپاتي دارند و از او دفاع ميکنند. قبل از اينکه وي به صدارت برسد؛ دولت انگلستان سه شرط با او ميگذارد: نخست، اينکه قرارداد رويتر را امضا کني. دوم، حکومت انگلستان را در سيستان و بلوچستان به رسميت بشناسي. سوم، ناصرالدين شاه را وادار کني سفري به فرنگ برود. چون ميدانستند که اگر ناصرالدين شاه به اين سفر برود چنان شيفته پيشرفت آنها ميشود که بهتر ميتوانند او را بدوشند و به نوکري وادارند. ميرزاحسين خان سپهسالار هر سه شرط را ميپذيرد. ناصرالدين شاه را به فرنگ ميبرد و در همان سفر قرارداد رويتر را امضا ميکند و رشوه کلاني هم خودش ميگيرد و براي ناصرالدين شاه و ميرزاملکم خان هم رشوه ميگيرد. هنوز از اين سفر برنگشته بودند که خبر اين خيانت به ايران ميرسد . از آنجا که ميرزاحسين خان سپهسالار نخستين دولت فراماسونري را در ايران تشکيل داده و بيشتر تاريخنويسان هم فراماسونر بودند؛ بهصورت ريشهاي بررسي نکردند که در تهران چه حوادثي اتفاق افتاده که وقتي ناصرالدين شاه به اتفاق ميرزاحسين خان سپهسالار که صدر اعظمش بوده به مرز قفقاز ميرسند؛ در آنجا به ناصرالدين شاه خبر ميدهند که به حدي در تهران افکار بر عليه ميرزاحسين خان تحريک شده که اگر او با شما به تهران بيايد، تهران به آتش کشيده خواهد شد. ناصرالدين شاه اعتنا نميکند و به اتفاق ميرزاحسينخان سپهسالار به رشت ميآيند. در آنجا نامه آيتالله ملا علي کني را به دست ناصرالدين شاه ميدهند. ناصرالدين شاه وقتي آن نامه را ميخواند ديگر جرات نميکند ميرزاحسينخان سپهسالار را با خودش به تهران بياورد، در همان جا او را از صدارت کنار ميگذارد و او را به عنوان والي آنجا ميگمارد؛ به تهران ميآيد و قرارداد رويتر را هم لغو ميکند. قرارداد رويتر چه بود؟ ميرزاحسينخان سپهسالار به مدت هفتاد سال تمام منابع زيرزميني بجز طلا و نقره را به کمپاني يهودي رويتر داده بود که وقتي اين قرارداد را به مجلس عوام انگلستان بردند در آنجا به صراحت گفته شد که اين قرارداد بين دو کشور نيست؛ اين فروش يک کشور به کشور ديگر است. آن وقت اين شخص به عنوان يک اصلاحطلب برجسته مطرح است. اصلاحطلب بعدي تقيزاده است که شعارش اين بود که از مغز سر تا انگشت پا بايد فرنگي شويم تا ايران نجات پيدا کند. خيانتهاي او در جريان نهضت عدالتخواهي ايران؛ يکي و دوتا نيست، در جريان ترور بهبهاني، و کشاندن مردم به سفارت انگلستان در جهت منحرف کردن مسير نهضت مشروطه نقش بسزايي داشت. اينها بهعنوان عناصر اصلاحطلب؛ بازيگران صحنه ايران بودند و توانستند آن خيانتهاي کمرشکن را در حق ايران بکنند. امروز ما ميبينيم کساني که دنبال اين جريانها راه افتادهاند کموبيش همان برنامهها را دنبال ميکنند، همان شعارها، همان بند و بستها و همان رشوهگيريها.
* تحليل جنابعالي از اصلاحات چيست؟ از اصلاحطلباني که مورد نظر شما بوده و نقش مثبتي در تاريخ داشتهاند نام ببريد.
- دين اسلام براي اصلاحات آمده است؛ يعني نخستين هدف پيامبران الهي اصلاح جامعه بوده است. اين کلام قرآن از زبان يکي از پيامبران است که « ان اريد الا الاصلاح ماستطعته» (من جز اصلاح در حد توان خودم برنامه ديگري ندارم). هدف انبيا و اوليا خدا اين بوده که بتوانند جامعه را اصلاح کنند، اما اصلاحات از ديد اسلام با شيوههاي مختلفي انجام ميگيرد. يک بار از طريق ارشاد، انذار و آگاهي دادن به تودهها، يک بار از طريق تنبيه و امر به معروف و نهي از منکر، يک بار از طريق جنگ و قلعو قمع جرثومهها و کانونهاي فساد. حکومت علي(ع) يک حکومت اسلامي و در مسير اصلاحات است، به مردم آزادي ميدهد، آزادي مردم را سلب نميکند، آنها حق اعتراض و انتقاد دارند، بين سخنراني او خوارج شعار ميدهند، حرف ميزنند، حضرت گوش ميکند، توهين ميکنند و در وسط نماز اخلالگري ميکنند، حضرت تحمل ميکند، حتي حقوقشان را از بيتالمال قطع نميکند. اما وقتي که احساس ميکند اين کانون فساد دارد جامعه را به سوي آشوب پيش ميبرد دست به شمشير برده و آنها را قتل عام ميکند، اين حرکت هم حرکت اصلاحي است. يعني براي اصلاح جامعه ناچار است که عدهاي از افراد مفسد و فاسد را از بين ببرد . مانند اين ميماند که پزشکي براي معالجه انسانها تا آنجا که ميتواند از دارو استفاده بکند. اما اگر احساس کند که با درنياوردن چشم از حدقه بدن فاسد ميشود، چشم ديگر هم فاسد ميشود، ناگزير به جراحي چشم اين بيمار است. نميشود گفت که اين يک حرکت خشونتآميز است. خلاصه، علاج بيمار يا از طريق داروست و يا از طريق جراحي. در جامعه اسلامي هم يک رهبر آگاه و حکيم يا از راه ارشاد و انذار سعي ميکند که جامعه را بسوي سعادت برده و يا از فساد باز بدارد و اگر چنين نشد ناچار است از شيوههاي ديگري مانند تعذيب، تنبيه، جنگ و حتي اعدام استفاده کند. حضرت اباعبدالله الحسين قيام ميکند و در پاسخ به علت کارش ميفرمايد که ما براي اصلاح حرکت کرديم. من جز اصلاح دين جدم هدف ديگري ندارم. در اسلام پيامبران، ائمهاطهار و علماي ما با سه شيوه در جهت انجام اصلاحات به جلو رفتند، يکي از طريق علم، تلاش کردند که با گسترش علم در جامعه با جهل، ناداني و فساد مقابله کنند. ديگري از طريق تهذيب، بعد از خودسازي به محيطسازي ميپرداختند و با رواج اخلاق و آداب الهي تلاش ميکردند که جامعه را بسوي صلاح، رستگاري و سعادت پيش ببرند و سوم از راه حرکت، نهضت و انقلاب. من معتقدم بزرگاني از دوره محمد کليني گرفته تا عصر حضرت امام خميني اصلاحگران و اصلاحطلبان راستين و واقعي بودند که از طريق گسترش مسائل اخلاقي و از طريق انقلاب فکري، فرهنگي و اجتماعي؛ جامعه را بسوي اصلاح پيش بردند. همين انقلاب ما يک انقلاب اصلاحگرانه است و اصلاحات در بطن آن قرار دارد. انقلاب صورت گرفت تا فساد در جامعه نباشد؛ تا وقتي هم که فساد هست انقلاب هست. ما وقتي ميتوانيم اين جامعه را از فساد، بيراههپويي، بدبختي و وابستگي نجات دهيم که انقلاب وجود داشته باشد و انقلاب هم همان اصلاحات است من اصلاحات را جداي از انقلاب نميدانم و انقلاب را هم از اصلاحات جدا نميدانم در قرآن هم هميشه اصلاحات در مقابل فساد آمده و هم فساد در مقابل اصلاحات بوده است. کساني ميتوانند اصلاحات انجام دهند که با مفاسد مبارزه کنند.
* به عنوان يک مورخ ميدانيد که هر نسلي پشت سر خودش يک انباشت تاريخي دارد که يک سري حوادث مثبت و منفي را دربرميگيرد نسل امروز ما، نسلي که جوان هست و بهعنوان نسل سوم ناميده ميشود وقتي به انباشت تاريخي خودش نگاه ميکند بهنظر ميرسد که با يک نوع سردرگمي مواجه است، جريانات و حرکتهاي مختلف، سعي ميکنند که تاريخ گذشته را به اين جوان بشناساند. جنابعالي چه راه و چه مشرب و حرکتي را به نسل سوم و به جواناني که جوياي دانستن حقيقت هستند پيشنهاد ميکنيد.
- من با الهام از قرآن کريم دو توصيه براي عزيزان نسل جوان دارم قرآن ميفرمايد: « لقد کان في قصصهم عبرة لالوالالباب» در سرگذشت گذشتگان براي انسانهاي خردمند و صاحبان عقل درس عبرت است. من فکر ميکنم اگر ملت ما تاريخ گذشتگان را به درستي ورق زده بود شايد در بسياري از چاه و چالههايي که نياکان ما افتاده بودند، نميافتاد . امروز هم بزرگترين توصيه من اين است که نسل امروز ما بايد تاريخ گذشتگان را به صورت درست و دقيق مطالعه کرده، بررسي کند و عبرت بگيرد. قيد الوالالباب در اين آيه نشان ميدهد که هر کسي نميتواند از تاريخ عبرت بگيرد. ممکن است خيليها تاريخ را بخوانند و متوجه نشوند فقط افراد خاصي هستند که ميتوانند از تاريخ عبرت بگيرند. حالا الوالالباب را به عنوان خردمندان و افراد صاحب عقل بگيريم يا آنهايي که چشم حقيقتبينشان کور نشده است. اولوالالباب افرادي هستند که چشم حقيقتبين دارند و ميتوانند واقعيت را خوب درک کنند که اين هم مستلزم آن است که افراد مسائل گذشته را به دقت مطالعه کنند. اينکه حضرت علي(ع) ميفرمايد: « من در گذشتهها اينقدر غرق شدم که احساس کردم عضوي از اعضاي آنها هستم.» مساله مهمي است انسان وقتي ميتواند واقعيتها را به درستي درک کند و راه امروز خودش را پيدا کند که در تاريخ گذشتهها به درستي مطالعه کرده باشد و راه را از چاه تشخيص بدهد. مطالعه در تاريخ گذشتگان از بزرگترين وظايفي است که نسل جوان امروز ما بعهده دارد که بايد انجام دهد. نه اين تاريخهايي که انباشته و آکنده از تحريف است. واقعيت تاريخي را بايد از ميان همينها کشف کرد و متوجه شد که در گذشتهها چه حوادثي اتفاق افتاده است که ميتواند براي امروز درس عبرت باشد. توصيه ديگر من با الهام از قرآن کريم است که ميفرمايد: « و لکم في رسول الله اسوة حسنه» در پيروي و الگوگيري از پيامبر براي شما راه درستي است. شناخت خط امام بزرگترين رسالتي است که نسل جوان ما برعهده دارد. اگر خواسته باشيم راه سعادت را طي کنيم؛ بار ديگر اسير دست بيگانگان نشويم و ذلت و بدبختي به ما روي نياورد بايد راه و خط امام را بشناسيم، درک کنيم و به کار ببنديم. متاسفانه خط امام به درستي شناخته نشده و روي اين موضوع به درستي کاري صورت نگرفته است . بزرگترين وظيفه ما اين است که در جهت شناخت خط امام بکوشيم؛ حتي کساني که خداي ناخواسته به عالم آخرت اعتقاد ندارند و دينباور نيستند. کساني که ميخواهند در همين دنيا سربلند زندگي کنند، آزادانديش و آزادمنش باشند و آلت دست بيگانگان قرار نگيرند؛ بايد راه امام را به کار ببندند. با مطالعه اجمالي در چند قرن گذشته ميبينيم؛ تنها راهي که توانست اين کشور را به استقلال برساند، دست بيگانگان را از اين کشور قطع کند و اين ملت را سربلند و عزيز و آزاد بار بياورد راه و خط امام بود. شناخت اين راه ميتواند ما را از بسياري از خطرها بيمه کند و مصون بدارد، اين توصيه دوم من به نسل سوم هست که جوانان امروز تلاش کند امام را بشناسد، خط امام را بشناسد، روي افکار، آرمانها و ايدههاي ايشان مطالعات عميقتري داشته باشد.منبع:مجله « زمانه » شماره 9 ، خرداد 1382 این مطلب تاکنون 3898 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|