معرفي کتاب «توافق مصلحتآميز ، روابط ايران و اسرائيل» | كتاب «توافق مصلحتآميز روابط ايران واسرائيل(1988-1948)» ابتدا به زبان انگليسي به قلم دكتر سهراب سبحاني تحت عنوان «PRAGMATIC ENTENTE» در سال 1989 در آمريكا (نيويورك) منتشر شد. نام ناشر كتاب به زبان اصلي «TEVEL PUBLISHING HOUSE» با آرمي متشكل از ستاره داود كه كتابي در آن قرار گرفته است، ميباشد.
ترجمه فارسي كتاب كه با عنوان متفاوت «توافق مصلحتآميز روابط ايران واسرائيل(1988-1948)» عرضه شده، در سال 1377 توسط آقاي ع.م. شاپوريان صورت گرفته و به همت نشر كتاب (ketab Corp) در لوسآنجلس منتشر شده است. اين كتاب فاقد مقدمه ناشر انگليسي و نيز ناشر فارسي آن است. همچنين از همكاري افرادي چون رابرت ليبر، آونر ياينو، شيرين هانتر، ويليام اوبراين، ، چارلز فيگنوف، آرمين ماير، محمود فروغي، مايكل مترينكو، ويليام رايس، ريچاد هلمز، جوزف آلفر، آرون كليمان، آريه لوين، اوري لوبراني، شاموئل سگو، علي اميني، فرهاد كاظمي و شهرام چوبين تشكر و قدرداني شده است.
لازم به يادآوري است ترجمه اين كتاب ابتدا به صورت پاورقي در هفتهنامه كيهان سلطنتطلب (چاپ لندن) به چاپ رسيد و سپس به صورت مجموعه منتشر گرديد.
زندگينامه نويسنده
«سهراب سبحاني» در كانزاس آمريكا متولد شده و دكتراي خود را در زمينه روابط ايران و اسرائيل در سال 1987 دريافت داشته است. هرچند اطلاعات گستردهاي از وي در دست نيست اما گفته ميشود وي يكي از دوستان نزديك رضا پهلوي فرزند بزرگ محمدرضا پهلوي به حساب ميآيد. آقاي سبحاني در حال حاضر در دانشگاه جرج تاون در مورد سياستهاي نفتي ايران در درياي خزر تدريس ميكند و همزمان رئيس شركت مشاورهاي انرژي درياي خزر است كه به حمل و نقل و فروش نفت اين دريا ميپردازد.
در سوم ماه ژوئن 2005 «ايران پرسسرويس» (IPS) به نقل از ويليام بينمن نوشت: در چارچوب طرحي براي تغيير جمهوري اسلامي ايران از سوي آمريكا، سهراب سبحاني به عنوان نخستوزير يا رئيسجمهور و رضا پهلوي به عنوان پادشاه تعيين شدهاند.
براساس اين گزارش يكي از اهداف كميته روابط آمريكا و اسرائيل (ايپاك AIPAC) تغيير نظام جمهوري اسلامي است اما در عين حال از آشكار شدن نقش خود در اين زمينه امتناع دارد.
همچنين در اين گزارش آمده است كه سبحاني ابتدا از اقدام به يك كودتا در ايران حمايت ميكرده است.
كتاب «توافق مصلحتآميز روابط ايران واسرائيل(1988-1948)» توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران مورد نقد بررسي قرار گرفته است كه باهم مي خوانيم :
كتاب «توافق مصلحتآميز روابط ايران و اسرائيل» كه از هفت فصل تشكيل يافته، در قالب مروري بر تاريخ مناسبات صهيونيستها با پهلوي دوم بعد از اشغال فلسطين، به اثبات يك فرضيه اهتمام ورزيده است. فرضيهپرداز در اين اثر با قرار دادن مطالب بعضاً متناقض و متعارض در كنار يكديگر سعي در القاي اين موضوع دارد كه صرفنظر از نوع حكومت مستقر در تهران، دولتهاي ايران و اسرائيل ميبايست همواره همپيمان يكديگر باقي بمانند و بر اين اساس وجود روابط قوي و گسترده فيمابين يك ضرورت اجتنابناپذير و حافظ مصالح ملي دو طرف است. مفروضات اين ضرورت در كتاب مزبور، كينه و عداوت بين شيعيان ايران و كشورهاي همسايه اهل سنت آن، و به طور كلي كشورهاي مسلمان غيرشيعه، تهديدات دشمن شمالي يعني اتحاد جماهير شوروي (سابق)، اهميت وجود اقليت يهودي در ايران و ... عنوان شدهاند. اولين نكته اساسي و مهمي كه در اين زمينه عامدانه مغفول نگاه داشته شده نقش دول انگليس و آمريكا به عنوان حاميان رژيم صهيونيستي در فلسطين اشغالي و رژيم پهلوي در ايران است. با علم به اين واقعيت كه بويژه بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، ايران كاملاً در كنترل قدرتهايي قرار گرفت كه با تمام توان در راه ايجاد يك پايگاه قابل اتكا براي سرمايهداري جهاني (اسرائيل) در قلب جهان اسلام و خاورميانه گام برميداشتند، ميتوان به طور اجمال دريافت كه ارتباطات تهران با تلآويو به چه ميزان اختياري و براساس تشخيص مصالح ملت ايران بوده است. البته اين تمايل از سوي صهيونيستها به دلايل عديده همچون مشروعيت نداشتن اسرائيل و نياز شديد به همپيمان، طمعورزي به منابع مالياي كه شاه سخاوتمندانه در اختيار امريكاييها قرار ميداد، استفاده از نفت ارزان و بعضاً رايگان ايران، بهرهمندي از پهلوي دوم به منظور ايجاد انشقاق در صفوف كشورهاي اسلامي در برابر اشغالگران فلسطين، استفاده از سرزمين پهناور ايران براي بسط نفوذ اطلاعاتي در كشورهاي همجوار به ويژه شيخ نشينهاي حاشيه جنوبي خليجفارس، دستيابي به بازار مصرف، نفوذ در اقليتهاي قومي همچون كردها به منظور سوءاستفاده اهرم گونه از آنها عليه كشورهاي اسلامي و ... بسيار جدي بود و از هيچ فرصتي در اين زمينه دريغ نميشد. اما در طرف ايران برخلاف آنچه اين كتاب سعي در اثبات آن دارد رژيم پهلوي عليرغم همه وابستگيهايش به آمريكا همواره تلاش داشت ارتباطات خود را با اسرائيل به صورت كنترل شده و پنهان نگاه دارد. اين واقعيت كه در فرازهاي متعدد همين اثر منعكس است دلالت بر آن دارد كه سوق يافتن ايران به سوي صهيونيستها به هيچ وجه اختياري نبوده و حتي محمدرضا پهلوي با همه بدناميهايش از پديدهاي به نام صهيونيسم تا حدامكان در منظر عمومي فاصله ميگرفته است. براساس اطلاعات محدودي كه در اين كتاب منعكس گشته در اولين گام، به رسميت شناختن رژيم نژادپرست اسرائيل به كمك پرداخت رشوه به مسئولان سياسي وقت ممكن شده است: «ماموران موساد در ژانويه 1950 بوسيله يك ميانجي آمريكايي بنام مستعار آدام «Adam» در ازاي شناسايي بالفعل اسرائيل مبلغ 240000 دلار به دولت ايران پرداختند تا در جلب نظر موافق مطبوعات ايران به مسئله شناسائي بالفعل اسرائيل صرف شود. يونايتدپرس در 14 فوريه اعلاميهي محمد ساعد، نخستوزير ايران را دائر بر باز بودن مرزهاي ايران به روي پناهندگان و مهاجرين انتشار داد.» (ص51) نتيجه چنين اقدامي كه با رشوه و اعمال نفوذ صورت گرفته بود چندان پايدار نماند و حتي قبل از روي كار آمدن دولت مصدق با چالشهاي جدي مواجه شد: «مخالفت روحانيون با برسميت شناختن اسرائيل ناشي از غرور اسلامي آنان بود در صورتيكه هواداران مصدق به دليل سياستهاي داخلي دولت و عدم مشروعيت و قانوني نبودن تصميم برسميت شناختن اسرائيل و بطور كلي روش دولت در امور مربوط به سياست خارجي با آن مخالفت ميورزيدند. در هر حال، مخالفين در انتقاد از دولت كه آن را ضعيف، فاسد و عاري از وطنپرستي دانسته و نماينده اميال و منافع ملت ايران نميشناختند، با هم متحد و متفقالراي بودند. سناتور تدين، يكي از منتقدين دولت با استفاده از اين موضوع به ضعف دولت اشاره نموده، اظهار داشته بود كه دولت ما در برابر نفوذ بيگانگان چيزي جز ضعف نشان نميدهد. شما ميگوييد ما يك كشور مستقلي هستيم. بنابراين ما نبايد اسرائيل را بپذيريم.» (صص4-53) بنابراين همه اقشار و جريانهاي سياسي در ايران شناسايي رژيم نژادپرست اسرائيل را ناشي از فشار بيروني (عمدتاً از سوي انگليس) كه سلب كننده استقلال كشور بود ميدانستند. خوشبختانه نهضت ملي شدن صنعت نفت علاوه بر پايان دادن به تسلط انگليس بر منابع نفتي كشور، به رسميت شناخته شدن اسرائيل را نيز لغو كرد. اما كودتاي آمريكايي به تلاش ملت ايران براي كسب استقلال خويش در اين دوران فراموش نشدني ضربهاي جدي وارد ساخت و تا مدتها آن را به تأخير انداخت. با اين همه، عليرغم تغيير شرايط به نفع صهيونيستها در ايران، در دور جديد نيز ارتباطات بين دو كشور كاملاً مخفي نگه داشته شد.
براي نمونه در اين كتاب ميخوانيم: «ديويد بن گوريون در دسامبر 1961 هنگامي كه در مراجعت از سفر برمه وارد فرودگاه مهرآباد شد، انتظار داشت از او استقبال رسمي بعمل آيد، ولي دولت ايران از اين كار استنكاف ورزيد. علي اميني، نخستوزير وقت بدرون هواپيماي حامل نخستوزير اسرائيل رفت و چنين توضيح داد كه روابط ايران را با اسرائيل نميتوان برملا كرد و بايد مابين خودمان باشد... روابط بين ما مانند عشقورزي كساني است كه با هم رسماً ازدواج نكردهاند. صلاح ما در اين است... حادثه ناگوار ديگري در اواخر سال 1962 رخ داد. بدين معني كه دكتر اميني، به تقاضاي دولت اسرائيل، موافقت كرده بود كه با خانم گولداماير، وزير خارجه اسرائيل، كه به آفريقاي غربي سفر ميكرد، بمدت يك ساعت در فرودگاه مهرآباد ملاقات كند، نخستوزير ايران اكيداً دستور داده بود كه ملاقات مزبور «بكلي سري» باشد و در مطبوعات خارجي منعكس نشود. ولي مقامات اسرائيل قصد داشتند خبر ورود هواپيماي حامل گولداماير به تهران را از راديو اسرائيل پخش كنند، متاسفانه هواپيماي ال عال كه قرار بود نيم ساعت بعد از نصف شب وارد تهران شود، بعلت مشكلات فني مدت چهار ساعت در قبرس زمينگير شده بود. ژنرال پاكروان، رئيس ساواك و مقامات وزارت امور خارجه ايران در فرودگاه منتظر ورود هواپيما بودند، حدود ساعت 11 شب بوقت تلآويو، مطابق با يك و نيم بعد از نصف شب تهران راديو اسرائيل خبر ملاقات گولداماير را با نخستوزير ايران پخش نمود. يك ساعت بعد برنامه عربي راديو بيبيسي خبر مزبور را انتشار داد و مركز مخابرات ساواك بلافاصله خبر را به اطلاع دكتر اميني رسانيد. دكتر اميني سخت برآشفت و دستور داد كه گروه مستقبلين فرودگاه مهرآباد را ترك كنند.» (صص9-108)
در دو فراز ذكر شده به خوبي عدم تمايل مقامات وقت ايراني به آشكار شدن روابط و بالعكس اصرار صهيونيستها به رسانهاي شدن تماسها و ارتباطات مشهود است. در واقع بحران مشروعيت رژيم صهيونيستي آنچنان جدي است كه عليرغم توافق با ايران مبني بر بكلي سري ماندن ملاقات نخستوزيران دو كشور، خبر آن را حتي قبل از تحقق ديدار، رسانهاي ميكنند، اما با وجود حساسيت شديد به آشكار نشدن روابط با اسرائيل آنچه تهران را به داشتن اين روابط راضي ميساخت كمك صهيونيستها به تقويت تشكيلات پليس مخفي يعني «ساواك» بود. پهلوي دوم كه همواره از قيام مردم عليه خود بشدت در هراس به سر ميبرد از هر امكاني براي تقويت سيستم پليسي خود بهره ميگرفت. برخلاف آنچه در اين كتاب آمده عمده ارتباطات اسرائيل با ايران در دوران پهلوي بر اين محور استوار است: «اوري لوبراني درباره سفر (يگال) آلون (وزير خارجه وقت اسرائيل) در اوت 1976 نوشته: عدم حضور وزير خارجه ايران در گروه مستقبلين در فرودگاه اتفاقي نبود. عباسعلي خلعتبري، وزير خارجه ايران را همه كس بخوبي ميشناخت و صلاح نبود غيبت او در فرودگاه مورد سئوال قرار گيرد. بعلاوه ميهماندار شخصيتهاي اسرائيل هميشه نصيري بود». (ص257) ميزباني رئيس ساواك از همه افرادي كه از اسرائيل به ايران ميآمدند به حد كفايت گوياي آن است كه محور اصلي روابط بيندو كشور را چه موضوعي تشكيل ميداده است. به عبارت ديگر، حتي اگر طرحي در زمينه همكاريهاي كشاورزي مطرح ميشده پوششي بيش نبوده و ماهيت كار را فعاليتهاي مشترك اطلاعاتي تشكيل ميداده است: «موفقيت طرح قزوين مديون مقامات ايراني نيز بوده است زيرا آنها به تشكيل يك گروه ايراني توفيق يافتند تا بتواند بتدريج مسئوليت اجراي طرح مزبور را عهدهدار شود. تعداد كارشناسان اسرائيلي از 50 نفر در سال 1969 به 15 نفر در 1972 تقليل يافته بود و در اواخر آن سال ماموريت تقريباً همه آنها پايان يافت. ناگفته نماند كه در بين اولين گروه كارشناسان اسرائيلي دوازده نفر رسماً به بهانه خدمت در طرح قزوين ولي رسماً بمنظور مقابله با تبليغات راديوئي اعراب بسوي ساكنان استان خوزستان در راديو اهواز خدمت ميكردند.» (ص135) بنابراين به اعتراف صريح كتاب، حتي پروژههاي كشاورزي بهانهاي براي حضور بيشتر اسرائيليها و شركت گستردهتر آنها و فعاليتهاي اطلاعاتي بوده كه ساواك مسئوليت آن را در ايران به عهده داشت. براي روشن شدن زمينه فعاليتهاي افرادي كه تحت پوشش فعاليتهاي كشاورزي به ايران ميآمدند فراز ديگري از كتاب كاملاً رسا است: «گام مهمي كه براي تضمين امنيت ايران و اسرائيل برداشته شد تاسيس ادارهاي در خرمشهر بمنظور گردآوري اطلاعات درباره «فعاليتهاي درون مرزي» بود. سازمانهاي موساد و ساواك از طريق اين اداره بوسيلهي ساكنان محلي اطلاعات مورد نياز خود را جمعآوري ميكردند تا فعاليتهايشان، مخفي بماند... ساواك اطلاعات مزبور را مجاناً در اختيار سازمان سياسي ميگذاشت وقتي موساد سعي كرد همان اطلاعات را به ايالات متحده بفروشد به آنها گفته شد كه ساواك مجاناً اطلاعات را در اختيار آنها گذاشته است». (صص19-118) شايد تصور شود همكاري اطلاعاتي اسرائيل با ايران صرفاً در مورد مسائل برون مرزي بوده است، در حاليكه ظاهراً در مركز نيز كارشناسان صهيونيست عليه كشورهاي اسلامي و عربي فعاليتهايي را صورت ميدادند: «گويا در اين ديدار ژنرال اميت (رئيس ركن 2 ارتش اسرائيل) توانست موافقت شاه را در مورد تعليم ماموران ساواك در عمليات ضدجاسوسي و مشتركاً بدست آوردن اطلاعات امنيتي از طريق دخول به سفارتخانه كشورهاي دشمن در تهران جلب كند. در واقع بعد از اين ملاقات، طبق اظهار مقامات عاليرتبه ساواك، ماموران عربي زبان موساد توانستند ديپلماتهاي سادهلوح عرب را در تهران با پولو زن تطميع كرده و به داخل سفارتخانههاي آنها راه يابند و با گشودن كيسههاي سياسي از محتويات آنها عكسبرداري كنند». (ص121)
بنابراين اظهار صريح، تمامي امكانات ساواك در اختيار موساد قرار ميگرفت تا مأموران اين سازمان اطلاعاتي، ديپلماتهاي عرب و مسلمان را كاملاً در كنترل خود درآورند. به عبارت ديگر، همكاري امنيتي ايران با اسرائيل موجب ميشد اسرائيل نقشي را كه انگليس و سپس آمريكا براي اين پايگاه خود در خاورميانه تعيين كرده بودند، يعني تضعيف كشورهاي اسلامي، به خوبي دنبال كند. بايد ديد در ازاي اين خدمات به صهيونيستها، ملت ايران چه چيزي دريافت كرد. قضاوت در اين زمينه چندان دشوار نيست؛ دستاورد همكاري مشترك صهيونيستها با پهلوي دوم براي ملت ايران جز خفقان بيشتر نبوده است. مطالب مطرح شده در كتاب «توافق مصلحتآميز روابط ايران و اسرائيل» هرچند بيانگر بخشي ناچيزي از وقايع اين دوران است، اما كمك شايان توجهي به كشف حقايق ميكند؛ حقايقي كه قبل از پيروزي انقلاب در مورد آن سخنهاي فراواني مطرح ميشد، اما اطلاعات دقيقي در اين زمينه وجود نداشت: «اوايل سال 1957 شاه به ژنرال بختيار دستور داد با اسرائيليها تماس گرفته و امكان همكاري آنها را با ايران در امور اطلاعاتي مورد بررسي قرار دهد.
اولاً، شاه و مشاورانش دريافته بودند كه بخاطر محرمانه بودن مناسبات اسرائيل و ايران، جريان اين مناسبات بايد به سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي هر دو كشور سپرده شود. شاه به اين نتيجه رسيده بود كه روابط آشكار و ديپلماتيك بين دو كشور بصرفه و صلاح ايران نيست... تعدادي از رؤساي ساواك از تعليمات سازمان سيا بخودشان و كارآموزان ناراضي و شاكي بودند و بالاخره، مقامات ساواك جملگي برآن بودند كه ... تخصص فني سازمان موساد بيشتر از هر سازمان اطلاعاتي ديگر كه به دادن كمك به ايران متمايل باشد، براي آنها مفيدتر خواهد بود... بالنتيجه در سال 1958 يك هيئت بازرگاني، در تهران شروع بكار كرد و تا ساليان بعد بعنوان پوششي براي كارهاي مخفيانه اسرائيل در ايران باقي ماند. روابط كاري بين موساد و ساواك تا آنجا گسترش يافت كه تعداد جاسوسان و متخصصين ضدجاسوسي اسرائيل كه افراد ساواك را تعليم ميدادند از شمار مربيان آمريكائي زيادتر شد. همان وقت تعداد كثيري از كارآموزان ساواك به اسرائيل رفته و در اداره مركزي موساد در تلآويو در رشتههاي ارتباطات و مخابرات، جاسوسي، ضدجاسوسي و دخول عدواني تحت تعليم قرار گرفتند.» (صص3-82)
در فراز ديگري از اين كتاب به صورت بسيار گذرا به آموزش نيروهاي ساواك توسط موساد اشاره ميشود: «اسرائيل ماموران ساواك را تعليم ميداد و با همكاري آن سازمان باقيمانده يهوديان عراق را از آن كشور بطور قاچاق خارج ميكرد، نفت خام ايران بوسيله يك خط لوله مخصوص از بندر ايلات در خليج عقبه به بندر اشكلون در درياي مديترانه حمل ميشد و اسرائيل براي رساندن مقادير زيادي كمك به شورشيان كرد در شمال عراق از خاك ايران استفاده ميكرد.» (ص152) براي درك اهميت فعاليتهاي اطلاعاتي در ايران و ميزان اعتماد آمريكا به صهيونيستها كه اجازه ميدادند حتي شمار مربيان اسرائيلي از متخصصان سيا در ساواك فزوني يابد توجه محققان و تاريخپژوهان را به فراز ديگري از كتاب جلب ميكنيم: «... ناگفتهنماند كه انگليسيها چند ماه قبل از تاسيس ساواك سعي كرده بودند كه به توانائي دولت ايران در جمعآوري اطلاعات سازمان دهند تا بتوانند خودشان از نزديك رويدادهاي داخلي كشور را تحت نظر داشته باشند. مأمور اجراي مقاصد بريتانيا دونال مكنسون Donal Mackensonوابسته مطبوعاتي سفارت انگليس در تهران بود. سازمان سيا از نقشهي انگليسيها آگاه شد و بيدرنگ «امكانات» خود را در اختيار ايران گذاشت- اين موضوع را بايد نمونهي ديگري از رقابت انگليس و آمريكا در ايران دانست.» (ص71)
حساسيت شديد آمريكاييها به همپيمانان انگليسي خود در زمينه نقشآفريني در ساواك و برخورد دست و دلبازانه آنها با صهيونيستها، ضمن اينكه ميزان اهميت پايگاه جامعه سرمايهداري در خاورميانه را مشخص ميسازد نقش آمريكا را نيز در پيوند زدن ايران با اسرائيل كاملاً روشن ميكند، هرچند تهران بشدت از اين ارتباط در هراس بود و سعي در هر چه مخفي نگه داشتن آن داشت. شايد تصور شود همكاري اطلاعاتي اين دو كشور مرتبط با آمريكا در تشديد خفقان و تقويت ديكتاتوري پهلوي دوم نقش چنداني نداشته و آنچه قبل از انقلاب در اين رابطه ميان مردم ايران مطرح ميشد صرفاً يك تصور بوده است: « همكاري اسرائيل و ايران تنها به مبارزه با دشمنان مشترك در خارج از مرزهاي آن دو كشور محدود نبود. در سالهاي اول 1970 كه مخالفت با برنامههاي نوسازي شاه شدت گرفت سازمان موساد اطلاعات ارزندهاي از فعاليت پارتيزانها از جمله مجاهدين خلق كه با سازمان آزاديبخش فلسطين ارتباط داشتند در دسترس ساواك گذاشت و همكاري خود را با آن سازمان براي سركوب كردن آنها اعلام داشت. اينگونه همكاريها بطور محرمانه بعمل ميآمد تا مخالفين كه اصرار داشتند ايران سياست خود را بنفع اعراب تغيير دهد تحريك نشوند.» (صص8-187) فراز ديگري از كتاب مشخص ميسازد كه علاوه بر ساير شبكههاي اطلاعاتي كه اسرائيليها در ايران به وجود آورده و عمدتاً در خدمت تقويت سيستم پليسي شاه و حفظ رژيم پهلوي گذارده بودند، سفارت صهيونيستها در تهران نيز به صورت گسترده در اين زمينه فعال بوده است: « تروريستهاي ايراني را كه ميتوان با اتحاد جماهير شوروي و ليبي يا سازمان آزاديبخش فلسطين مرتبط دانست در ميان مقامات دولتي ايران و اعضاء سازمان اطلاعات و امنيت كشور نگرانيهاي شديدي توليد كرده بودند. از اين رو بمنظور مراقبت دقيق دستجات تروريستي مانند فدائيان خلق و مجاهدين خلق، همكاري ساواك با موساد از اهميت خاصي برخوردار بود. بعضي از اعضاء جديد سفارت اسرائيل كه به اتفاق اوري لوبراني به تهران اعزام شده بودند از افسران لايق و مجرب سازمان امنيت اسرائيل بودند و اين موضوع مايه مسرت و خرسندي دستگاههاي امنيتي ايران شده بود. يادداشت سري زير از سفارت ايالات متحده درباره «اطلاعات مربوط به هيئت بازرگاني اسرائيل» در تهران شامل نكات جالبي ميباشد: آريه لوين كه قبلاً به لووا لوين Lova lewin معروف بود و در سال 1927 در ايران متولد شد مامور اطلاعات است... آبراهام لونز Abraham Lunz متولد فوريه 1931 در ليبريه از سال 1971 رئيس اداره اطلاعات نيروي دريايي بوده و در امور ارتباطات و الكترونيك تخصص دارد. سوابق او و معاونش موشه موسيلوي در دفتر وابسته دفاعي در تلآويو حاكيست كه هر دو افسر اطلاعاتي لايقي هستند... سرهنگ دوم موشه موسي لوي قبل از 1974 كه مامور تهران شد در ستاد اطلاعاتي نيروي دريايي اسرائيل افسر روابط خارجي بوده است. در اوت 1966 افسري به نام سرگرد لوي با مربي ايراني مدرسه جديدالتأسيس اطلاعاتي همكاري داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعليماتي بوده است و اين افسر قبل از ماموريت ايران رياست «اداره جمعآوري اطلاعات سري» را بعهده داشته است...» (صص5-254) اين فراز تا حدودي ماهيت هيئت سياسي و ديپلماتيك و همچنين هيئت بازرگاني اسرائيل را مشخص ميسازد؛ لذا همان گونه كه به وضوح مشخص است محور همه فعاليتهاي رژيم صهيونيستي در ايران را كمك به ساواك براي دستگيري مبارزان، بازجوييهاي غيرانساني و شكنجههاي منجر به قتل يا آسيبهاي جبران ناپذير جسمي و روحي براي كشف سريع شبكه مبارزان و... تشكيل ميداده است. در همين حال شبكه آژانس يهود در ايران نيز در شهرهاي مختلف فعال بود و همه اطلاعات خود را در اختيار موساد قرار ميداد. بنا به گفته ويليام ساليوان، آخرين سفير آمريكا در تهران، پيشبيني لوبراني «بر اطلاعاتي كه اسرائيليها از شبكه جاسوسي بينظير خود در تهران كسب ميكردند متكي بود زيرا آنها با گروهي متجاوز از هشتاد هزار يهودي كه در كليه شئون مملكت رخنه كرده بودند در تماس بودند.»(ص237) هرچند چنين ادعايي را بايد نوعي بزرگنمايي قدرت شبكههاي صهيونيستي در ميان اقليت يهودي ايران تلقي كرد؛ زيرا از يك سو بسياري از يهوديان ايراني به دليل عرق ملي هرگز حاضر نبودند با سازمانهاي اطلاعاتي وابسته به بيگانه همكاري كنند و از ديگر سو اصولاً با انديشه نژادپرستانه صهيونيستها به شدت مخالف بودند، اما همان گونه كه در ادامه مطلب به تفصيل به آن خواهيم پرداخت از طريق چنين قدرتنمايي غيرواقعي، اسرائيل توانسته بود محمدرضا پهلوي را كه به دليل نداشتن پشتوانه مردمي (به ويژه بعد از كودتاي آمريكايي 1332) بشدت احساس تزلزل ميكرد، به دادن امكانات مالي هرچه بيشتر وادارد. در اين زمينه حتي گزارشهاي ساواك نيز حاكي از آن است كه اسرائيليها از ترفند بزرگنمايي توان خود براي كسب موقعيت بهتر استفاده ميبردهاند: «در اجراي اوامر صادره در ساعت 10:30 روز 7/10/35 ملاقاتي با نماينده دوستان زيتون بشرح زير انجام كه جهت صدور هرگونه اوامر مقتضي از عرض ميگذرد.
الف- منظور: ايجاد تماس بين دو نفر متخصصين تخريب ساواك با نماينده دوستان زيتون در مورد نيازمنديهاي وسايل تخريب الكترونيكي.
ب- شركت كنندگان در ملاقات عبارت بودند از آقايان 1- ارديبهشتي 2- حسينزاده 3- باقريان 4- ماهان نماينده دوستان زيتون.
پ- پيشينه: همانطوري كه استحضار دارند در اجراي اوامر صادره افراد منتخب ساواك در تاريخ 21/6/35 به كشور اسرائيل اعزام و به مدت شش روز اقامت در آن كشور با وسايل جديدي كه تروريستها عليه آن كشور بكار ميبردند آشنايي حاصل نمودند و پس از مراجعت طي گزارش بعرض رسيده بود منظور اصلي اعزام هيئت ايراني به اسرائيل پيشنهاد ژنرال ضمير بود كه نامبرده اظهار نموده بود وسائلي در اسرائيل موجود است باندازه يك قلم خودنويس كه ميتواند يك كشتي را منفجر نمايد ليكن پس از اعزام به آن كشور متخصصين تخريب كشور اسرائيل در اين مورد اظهار بياطلاعي نمودند و گفتند يك چنين وسيلهاي وجود ندارد و نتيجتاً منظور اصلي هيئت اعزامي تامين نگرديد. از سوي ديگر به علت زمان كم (پنج روز بازديد آموزشي در اسرائيل)... بخش مستقل عمليات ويژه.» (گزارش ساواك؛ شماره 3404/1003 ب؛ مورخ 31/1/35 [155] به نقل از كتاب ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، ص112-110)
در ابتداي شكلگيري و گسترش روابط پهلوي دوم و رژيم صهيونيستي، عمده همكاريها براي آموزش افسران ساواك بود؛ حال آن كه كمتر كشوري تمايل داشت خود را در كارنامه سياهترين ديكتاتوري جهان سهيم كند. در آن ايام شكنجههاي وحشيانه رايج و سيستماتيك در مخفيگاههاي ساواك تنفر جهانيان را از آنچه در ايران ميگذشت، برانگيخته بود: «شاه در سال 1957 با توجه به تأثير همكاري اسرائيل در زمينههاي امنيتي و اقتصادي، ژنرال تيمور بختيار، رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور (ساواك) را به منظور بررسي امكانات همكاري بين دو كشور به اسرائيل گسيل داشت... مذاكرات ژنرال بختيار با همپايگانش در اسرائيل موفقيتآميز بود، و پس از ملاقاتهاي متعددي كه بين موساد و ساواك به عمل آمد پايههاي ارتباط نزديكي بين سازمانهاي امنيتي دو كشور برقرار گرديد و پيشرفت روابط ايران و اسرائيل بعد از آن بدست ماموران موساد و ساواك سپرده شد.»(صص5-4) ويليام شوكراس- نويسنده انگليسي- نيز در زمينه همكاري موساد براي تربيت افراد درندهخويي چون تيمور بختيار مينويسد: «ساواك، سازمان اطلاعات و امنيت كشور، در سال 1957 [1335] به منظور حفظ امنيت كشور و جلوگيري از هرگونه توطئه زيانآور عليه منافع عمومي، تاسيس شد. به اصطلاح آمريكايي، قرار بود ساواك، آميزهاي از سيا و اف.بي.آي و سازمان امنيت ملي باشد. اختيارات آن نظير سازمانهايي كه در زمان داريوش به عنوان چشم و گوش شاه خدمت ميكردند، بسيار وسيع بود. وظيفه اصلي آن حمايت از شاه از طريق كشف و ريشهكن ساختن افرادي كه با حكومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواك به وسيله موساد و سيا و سازمان آمريكايي براي پيشرفت بينالمللي تربيت ميشدند... نخستين رئيس ساواك سپهبد تيمور بختيار بود كه به سنگدلي و لذت بردن از زجر دادن ديگران شهرت داشت. او درنده خوي وفاداري نبود...» (آخرين سفر شاه، سرنوشت يك متحد آمريكا، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، سال 1369، صص8-197)
همكاري گسترده موساد و ساير سازمانهاي مخفي وابسته به اسرائيل با پهلوي دوم در ايجاد يك جو پليسي شديد و ارعابآميز ميتوانست براي ديكتاتوري دست نشانده كه بعد از روي كار آمدن مجددش از طريق كودتاي آمريكا هيچ گونه مشروعيتي در ميان مردم نداشت تا حدودي آرامش بخش باشد. عبدالمجيد مجيدي يكي از عناصر بسيار نزديك به دربار پهلوي در زمينه متزلزل بودن پايههاي حكومت محمدرضا در ميان مردم در آن ايام ميگويد: «جريان 28 مرداد واقعاً يك تغيير و تحولي بود كه هنوز [كه هنوز] است براي من [اين مسئله] حل نشده كه چرا چنين جرياني بايد اتفاق ميافتاد كه پايههاي سيستم سياسي- اجتماعي مملكت اين طور لق بشود و زيرش خالي بشود.» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، انتشارات گام نو، چاپ سوم، سال 1381، ص42) صهيونيستها با درك دقيق وضعيت متزلزل محمدرضا پهلوي، نهايت سوءاستفاده را ميكردند. هرچند ارتباطات سودجويانه اسرائيل با ايران ابعاد مختلفي داشت، اما بر اساس اسناد به جاي مانده به نظر ميرسد تنها زمينهاي كه ساواك و شاه از آن رضايت داشتند آموزش افسران ساواك براي بازجويي و به كارگيري آخرين شيوههاي شكنجهعليه مخالفان توسط كارشناسان موساد بود. وگرنه در ساير زمينههاي همكاري بين ايران و اسرائيل، اساس كار بر دوشيدن محمدرضا و گرفتن پولهاي كلان از وي و همچنين استفاده از امكانات گسترده در ايران بوده است. براي نمونه، اسرائيل جاسوسهايي را كه به طور مشترك با ايران در خدمت ميگرفت خود تخليه اطلاعاتي كامل ميكرد و سپس اطلاعات غيرمفيدي را در اختيار ايران قرار ميداد. گزارش اين قبيل اقدامات رندانه كه جاسوسان را به ظاهر به شكل مشترك، ولي در واقع خود به تنهايي استخدام ميكرد در اسناد ساواك فراوان يافت ميشود: «در ساعت 17 نزديك كافه «پاكسيز» با (عبدالقادر عبدالواحد) كانديداي ديگر ملاقات شد و باتفاق آقاي رز [نماينده اسرائيل] به خانه شماره 36 رهسپار شديم... در اين ملاقات از كانديدا خواسته شد اطلاعات خود را درباره گسترش واحدهاي ارتش عراق بيان دارد. توضيح اينكه در آخرين ملاقاتي كه در فوريه 1967 [1346] بين كانديدا و نمايندگان زيتون [اسرائيل] صورت گرفته طرح سئوالات مورد نياز به او تفهيم شده بود. اطلاعاتيكه كانديدا در اختيار گذارد در برگ جداگانهاي به پيوست تقديم ميگردد. اين اخبار كه محصول تلاش يكساله كانديدا است بسيار ناچيز و كم ارزش است و بحق ميتوان پيشبيني نمود كه نامبرده نخواهد توانست نيازمنديهاي اطلاعاتي ما را تامين نمايد...» (ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، عبدالرحمن احمدي، سال 81، ص242)
در گزارش ديگري اين نارضايتي از كارهاي مشترك به خوبي منعكس است: «سهيل ابوزينه- توسط سرويس زيتون معرفي شده است يك خبر فروش حرفهاي است كه اخباري از سوريه و لبنان جمعآوري و [...] ارسال ميدارد در حاليكه نامبرده از نظر دوستان [اسرائيل] مورد توجه آنها است ولي از نظر ساواك با توجه به هدفهاي مورد نظر عنصر مفيدي نميباشد اما دوستان معتقدند كه در آينده وضع او بهتر خواهد شد...» (گزارش ساواك، مورخ 23/6/1349. به نقل از همان منبع، ص269)
سند ديگري در مورد طرح كريستال كه در چارچوب آن كار مشترك اطلاعاتي بين اسرائيل و ايران صورت ميگرفته بيانگر اين واقعيت است كه صهيونيستها همه اطلاعات را در انحصار خود درآوردهاند و سهم ايران در اين ماجراها صرفاً پرداخت پولهاي كلان بوده است: «احتراماً بعرض ميرساند در اجراي اوامر صادره از طرف مقام مديريت كل مبني بر اينكه طي يك گزارش يا يادداشت وضع شبكههاي مشترك طرح كريستال را براي من بياوريد، بموقع اقدام و ضمن يك يادداشتي علل عدم پيشرفت كار طرح مشترك كريستال به استحضار رسيد. مقام مديريت كل ذيل گزارش تقديمي پيوست (الف) پي نوشت فرمودند: خود شما با آقاي نوذر [نماينده اسرائيل] ملاقات كنيد و علت اين ركود كار را بررسي كنيد و به بينيد [ببينيد] اگر واقعاً كار مثبت انجام نميشود اصلاً طرح را تعطيل كنيم...»(همان، ص330)
اما در پاسخ به اين سؤال كه چرا موساد ابتدا عوامل جاسوسي را به خود مرتبط و سپس در چارچوب طرح مشترك به ساواك معرفي ميكرد، بايد گفت به اين طريق علاوه بر استفاده از امكانات ايران- كه چنين فعاليتهاي جاسوسي نميتوانست از چشم ساواك چندان مخفي بماند- حداقل نيمي از هزينه و حقوق توسط ايران پرداخت ميشد. همچنين تشكيلات ساواك به طور مستقيم در اختيار موساد قرار ميگرفت و اين امر براي اسرائيل موهبت غيرقابل تصوري بود.
ساير همكاريهاي اسرائيل با ايران نيز از اين قاعده مستثني نبوده است. براي نمونه آنچه در مورد همكاري بين دو كشور در زمينه توليد موشك مطرح شده براي محققان بسيار قابل تأمل است: « هارولد ساندرز ،Harold Saunders معاون وزارت خارجه در امور خاور نزديك، نيز در مصاحبهاي با همان روزنامه اظهار داشته بود كه با اينكه ما از توليدات اسرائيل براي ايران بياطلاعيم، موجب تعجب خواهد بود اگر اسرائيل ايران را در توليد موشكي كه جزء برنامههستهاي خود بوده شركت داده باشد. اگر چنين امري صحت داشته باشد من در شگفتم كه چرا ما از آن آگاه نبودهايم.
با اين حال سرهنگ انتظامي افسر نيروي هوايي شاهنشاهي ايران كه ماموريت داشت فرود آمدن موشك باليستيكي زمين بزمين را با كلاهكي بوزن 750 كيلوگرم و برد 120 مايل در صحراي نقب مشاهده كند، دو فروند هليكوپتر آمريكائي را در محل فرود موشك در پرواز ديد كه بديهي است مسئله آگاه نبودن ايالات متحده را از طرح مشترك ايران و اسرائيل براي توليد موشك در معرض سئوال قرار ميداد. مذاكرات جلسه 18 ژوئيه 1977 بين ژنرال طوفانيان و همپايگان اسرائيلي او نه فقط حاكي از اهميت «طرح گل» براي هر دو كشور ميباشد بلكه نمودار يكي از مرموزترين قراردادهاي خاورميانه بشمار ميرود.»(صص270-269)
در اين فراز علاوه بر اعتراف به بازي مشترك آمريكا و اسرائيل با ايران و برخورد تمسخرآميز در پوشش مخفي كاري، سخن از اهميت اين طرح براي تهران به ميان ميآيد. با اين وجود در چند صفحه بعد به صراحت بحث عدم تمايل ايران به مشاركت در طرح مشترك موشكي با اسرائيل مطرح ميشود كه بخوبي روشن ميسازد تهران از بازيهاي آمريكا و اسرائيل با خود دلگير بوده است: «از آنجا كه ايران به داشتن ارتباط نظامي با اسرائيل در مورد موشك چندان تمايلي نداشت، پس از بازگشت ژنرال طوفانيان به تهران قرارداد معامله نفت در قبال سلاح بطوري ترتيب داده شد تا اسرائيل بتواند قطعات موشكها را از طريق يك شركت سويسي براي سوار كردن و آزمايش به سيرجان ارسال دارد... ايران با ارسال نفت به مبلغ 260 ميليون دلار از جزيره خارك به اسرائيل نخستين سهم خود را در طرح توليد موشك پرداخت نمود... طرح توليد موشك علاوه بر ارزش سوقالجيشي آن براي اسرائيل سه مزيت ديگر نيز در بر داشت. براي اسرائيل كه در ساختن سيستمهاي موشكي ميليونها خرج كرده بود، همكاري ايران از لحاظ مالي در تكميل موشكهائي از نوع جريكو jercho نهايت اهميت را داشت. همانطور كه آرون كليمان Aron Klieman در كتاب خود بنام Israele,s Global Reach خاطر نشان ساخته، اشتراك در توليد و قراردادهاي مشترك و سودمند ديگر به اسرائيل در جلب سرمايههاي مورد نياز خود كمك ميكرد. براي اسرائيل داشتن ميدان آزمايشي در ايران و دور از ديد دشمنان خود دومين مزيت بشمار ميرفت.»(صص3-272)
به طور قطع مسئولان وقت ايران با اطلاع از اين كه در اين پروژه به اصطلاح مشترك اسرائيل قصد بازي دادن ايران را دارد نسبت به آن تمايلي نداشتهاند والا با روحيهاي كه از محمدرضا در زمينه جمعآوري سلاح به ثبت رسيده است در صورتيكه وي حاصل اين فعاليت مشترك را دستيابي به موشكهاي دور برد ميپنداشت بشدت از آن استقبال ميكرد، اما همان گونه كه در اين كتاب اعتراف شده، ملت ايران، هم هزينههاي گزاف توليد موشك از سوي اسرائيل را متحمل ميشود و هم سرزمين ما به صورت آزمايشگاهي براي نتيجه گرفتن از اين تحقيقات در ميآيد؛ چرا كه بعد از پايان يافتن آزمايشها در ايران و توليد موشك توسط صهيونيستها، ايران هيچ گونه سهمي در اين موضوع ندارد. علت عدم تمايل محمدرضا پهلوي به همكاري در اين پروژه نيز اطلاع دقيق از اين واقعيت بوده كه قرار نيست ايران سهمي در توليد موشك داشته باشد. چنان كه قبلاً اشاره شد، نگاه اسرائيل به پهلوي دوم همچون نگاه يك فرصتطلب به فردي مستأصل اما پولدار بود، واقعيتي كه به كرات در اين كتاب به آن اعتراف شده است: «از اين صورت مذاكرات بخوبي آشكار ميگردد كه دليل اصلي اسرائيل به همكاري با نيروي دريايي شاهنشاهي ايران بدست آوردن وجوه لازم براي برنامه مهم استراتژيكي خود بوده است. براي مثال، مزيت پرتاب موشك از زيردريايي (در 1977 اسرائيل سه فروند زيردريايي از نوع ويكرز Vickers از انگلستان ابتياع كرده بود) افزايش برد اينگونه موشكها بود و از اين طريق اسرائيل ميتوانست موشكهاي خود را از درياي مديترانه به شهرهاي طرابلس، دمشق و بغداد پرتاب كند.»(ص276)
جالب اين كه عليرغم اذعان به اين واقعيت كه اسرائيل همواره طرحهاي استراتژيك نظامي خود را با توان مالي ملت ايران به نقطه مطلوب ميرسانده است و با عنايت به اين كه در زمان سرنگوني رژيم پهلوي از هيچ يك از دستاوردهاي طرحهاي مشترك ازجمله توليد موشكهاي دوربرد، در ايران اثري نبود، در فراز ديگري، از عملكردها در زمينه مسائل دفاعي تعريف ميشود. البته اگر اسرائيليها از عملكرد پهلوي دوم در اين زمينه تعريف نكنند چه كسي بايد در مقام تمجيد از چنين بذل و بخششهايي برآيد: «براي دو كشوري كه همواره از سوي دشمنان خود تحت فشار قرار داشتند و منطقه آتشزا آنها را محاصره كرده بود، اهميت افزايش خودكفايي نظامي از نظر دور نبود. علاوه بر اين، در نظر شاه ايران داشتن وسيله دفاعي كافي بهترين ضامن پيشرفت و ترقي كشورش به شمار ميرفت ولي مخالفينش آن را انصراف از مسائل بهداشتي، فرهنگي و رفاه اجتماعي قلمداد ميكردند. موشكهاي عراقي كه در جنگ اخير ايران و عراق به سوي ايران روانه شد و به كشتار مردم بيگناه و ويراني مراكز صنعتي ايران منجر گرديد، بدون ترديد نشان ميدهد كه شاه در اين مورد ذيحق و منتقدين و مخالفين او سخت در اشتباه بودند.»(ص277)
در اين باره چند نكته قابل تأمل وجود دارد. اين همكاريها هرگز زمينه پيشرفت را در ايران فراهم نساخت. به عبارت روشنتر غرب در آن ايام با وجود چپاول اموال ملت ايران هيچگونه كمكي براي دستيابي كشور ما به صنعت پايه (اعم از نظامي يا غيرنظامي) ننمود. به اعتراف خانم فرح ديبا، تنها صنعت پايهاي كه در ايران راهاندازي شد توسط همان كشوري بود كه همواره به عنوان تهديد جدي از سوي غرب مطرح ميشد: «خروشچف كه به ايجاد روابط با دنياي آزاد اعتقاد داشت گفته بود: روزي خواهد رسيد كه ايران چون سيبي رسيده در دامان شوروي خواهد افتاد. معهذا دو كشور موفق به همكاري شده بودند و كارخانه ذوبآهن عظيم اصفهان كه توسط روسها ساخته شده بود، بهترين شاهد اين رابطه بود. (متحدين ما در غرب همواره از كمك به ما در اين زمينه خودداري كرده بودند)».(كهنديارا، خاطرات فرح پهلوي، نشر فرزاد، فرانسه، سال 2004، ص195). بنابراين با وجود غارت منابع ملي كشور حتي به اعتراف درباريان تنها صنعت پايهاي كه در ايران بنا گذاشته شد توسط شوروي بود كه به عنوان دشمن اصلي ملت ايران قلمداد ميشد و دولتهاي غربي و پايگاه منطقهاي آنها (يعني اسرائيل) كه منافع غيرقابل محاسبهاي از قِبَل رژيم پهلوي بردند نه تنها هيچ گونه حركت اساسي در راستاي تقويت اقتصاد ملي ايران انجام ندادند بلكه به تخريب كشاورزي و توليد بومي براي هر چه وابستهتر كردن كشور اقدام نمودند. ارتشبد حسن طوفانيان در كتاب خاطرات خويش گوشهاي از كمكهاي بلاعوض به كشورهاي تحت سلطه آمريكا را برميشمرد كه برخي اقلام كمكها به كشورهايي چون پاكستان تكاندهنده است، اما نوبت به كمكها به اسرائيل كه ميرسد ميگويد: «خوب البته يك كارهاي ديگر من خيلي ميكردم. مثلاً من مناسبات با اسرائيل را اداره ميكردم، با اسرائيل را خيلي اداره ميكردم.» (خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات زيبا، سال 81، ص57) هرچند آقاي طوفانيان از ارائه اطلاعات دقيق در مورد كمكهاي بلاعوض به اسرائيل اجتناب ميكند، اما با توجه به حجم كمكها به پاكستان زماني كه ميگويد: «خيلي اداره ميكردم» مؤيد آن است كه صهيونيستها در رأس ليست دريافت كنندگان كمك از محمدرضا پهلوي بودند. همچنين لازم است قضيه اعتراض به افزايش غيرمنطقي بودجه ارتش در اين دوران را يادآور شويم و همچنين هزينه كردن بودجه عمراني كشور را كه بايد صرف ارائه ابتداييترين خدمات چون تأمين آب، برق، جاده، بهداشت، مدرسه و... براي مردم ايران ميشد امّا براي پرداخت حقوقهاي كلان به مستشاران نظامي آمريكا در ايران اختصاص مييافت: «رادفورد (رئيس سابق ستاد ارتش آمريكا) گفت اگر روزي جنگي بين قدرتهاي بزرگ پيش بيايد قبل از اينكه ايران از وقوع جنگ اطلاع پيدا كند جنگ تمام شده است، زيرا در چنين جنگي فقط از سلاحهاي اتمي استفاده خواهد شد... به اين جهت كشورهايي مانند ايران، تركيه و پاكستان احتياجي به ارتشهاي بزرگ ندارند. اين اولين باري بود كه من چنين مطلبي را از جانب يكي از ارشدترين مقامات آمريكا ميشنيدم... آنگاه با شدت از نظر رئيس مستشاران نظامي آمريكا در ايران انتقاد كردم و گفتم هر سال هنگامي كه بودجه ارتش ايران براي سال بعد منتشر ميشود و من با افزايش هزينه مخالفت ميكنم و نظر خود را به شاه ابراز ميدارم شاه جواب ميدهد مقامات نظامي آمريكا در ايران حتي اين افزايش را هم كافي نميدانند. با عصبانيت گفتم محض رضاي خدا ترتيبي بدهيد كه اينگونه تناقضگويي بين مقامات مختلف آمريكا روي ندهد. اظهارات من بحدي با شدت و حرارت بيان ميشد كه خداداد فرمانفرمائيان بلافاصله به همسرم آذر تلفن كرد و گفت كار فلاني تمام است. شايد حق با او بود زيرا با فاصله چند روز انتقال اختيارات مديرعامل سازمان برنامه به نخستوزير به شرحي كه در جاي خود خواهد آمد صورت گرفت...».(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكاپرينت لندن سال 1991، صص5-444)
رئيس سازمان برنامه و بودجه سالهاي 7-1333 كه بعد از انتقاد از سياستهاي آمريكا ابتدا عزل ميشود و سپس براي مدتي به زندان ميافتد، گزارش ملاقات خود را با ديپلماتهاي آمريكايي بعد از آزادي اين گونه بيان ميدارد: «در زمستان 1341 وقتي از زندان بيرون آمدم چند نفر از اعضاي سفارت آمريكا در تهران از من درخواست ملاقات كردند... صورت جلسه اين ملاقات بعداً به صورت گزارشي به وزارت خارجه آمريكا ارسال شد كه در اينجا قسمتي از آن درج ميگردد. به: وزارت خارجه/ از: سفارت آمريكا در تهران/ تاريخ 19 ژانويه 1963 موضوع: اظهارات ابتهاج در مورد اصلاحات ارضي و توسعه اقتصادي
در تاريخ دهم ژانويه ابوالحسن ابتهاج، طي ملاقاتي با چند تن از مقامات سفارت آمريكا در تهران اظهار داشت كه به نظر او ايران بطور يقين در آينده نزديكي با يك بحران شديد سياسي- اقتصادي روبرو خواهد شد، چون دولت بجاي اينكه درآمد نفت را صرف برنامههاي عمراني بكند به تشويق دولت آمريكا قسمت عمده درآمد نفت را به مصرف خريد اسلحههايي ميرساند كه به آن احتياج ندارد...».(همان، ص540)
بنابراين، اختصاص بودجه عمراني ملت ايران به برنامههاي نظامي آمريكا در منطقه خاورميانه و پرداخت حقوق مستشاران اين كشور كه سلطه ايالات متحده را بر جهان پي ميگرفتند حتي از سوي نيروهاي طرفدار آمريكا كه از تعقل بيشتري برخوردار بودند، به شدت مورد انتقاد قرار ميگرفت. دومين نكته بسيار حائز اهميت اينكه در زمان حمله عراق به ايران (كه به تشويق آمريكا صورت گرفت) ايران از نظر برخورداري از تكنولوژي سلاحهاي دفاعي مهم در حد صفر بود. نه از تكنولوژي موشك دوربرد در ايران خبري بود (عليرغم پرداخت رقمهاي كلان به پروژه مشترك خود با اسرائيل در اين زمينه) و نه حتي موشكي از اين نوع در اختيار ايران قرار داشت. حتي تكنولوژي ساخت موشكهاي ضدتانك چون تاو در اختيار ايران قرار نگرفته بود. البته ايران بعدها در جريان دفاع مقدس، با اتكا به توان استعدادهايش توانست به تكنولوژي ساخت اين سلاحها دست يافت و نيروهاي اشغالگر عراق را از اين آب و خاك مفتضحانه فراري دهد.
در نهايت، محور بيشتر انتقادات به آمريكا و رژيم تحت حمايتش در ايران اين بود كه چرا زماني كه روستاهاي كشور هيچگونه سهمي در بودجه عمراني كشور نداشتند و در فقر مطلق زندگي ميكردند و حتي شهرهاي بزرگ كشور و در رأس آن تهران فاقد لولهكشي گاز، سيستم حمل و نقل پيشرفته شهري همچون تراموا، مترو، فاضلاب شهري، بزرگراه و... بودند كمكهاي بسيار سخاوتمندانه به اسرائيل براي سركوب مردم فلسطين كه سرزمينشان غصب شده بود، ميشد. چرا كمكهاي تسليحاتي فراواني به عمان براي سركوب مردم در ظفار، به مراكش براي درهم شكستن مقاومت مردم در صحرا، به اتيوپي (حبشه) براي قلع و قمع مردم اريتره و... از پول ملت ايران ميشد؟ آمريكا اگر در پي آقايي و سلطهبر جهان بود ميبايست خود هزينه اين سلطهطلبي را ميپرداخت. چرا ملت ايران ميبايست هزينههاي درهم شكسته شدن مقاومت ملتها در برابر سلطهطلبي آمريكا را پرداخت ميكردند؟ اين سؤالي بود كه حتي از سوي افرادي چون آقاي ابتهاج كه منتخب آمريكاييها بعد از كودتاي 28 مرداد بود نيز مطرح ميشد.
از جمله نكات ديگري كه كتاب «توافق مصلحتآميز روابط ايران و اسرائيل» بر آن تأكيد زيادي دارد دشمن تراشي كاذب براي ملت ايران است. در حالي كه همه محققان به خوبي ميدانند كه چه قدرتهايي دشمن اين مرز و بوم بودهو چگونه شيره جان اين ملت را طي سالهاي تسلط كامل بر همه شئون اين كشور، مكيدهاند، كشورهاي اسلامي غيرشيعه و همسايه شمالي يعني اتحاد جماهير شوروي تهديد اصلي براي ايران قلمداد شدهاند. جالب اين كه همين اثر به مخالفت ديپلماتهاي ايراني آن زمان و دستگاه ديپلماسي وقت يعني وزارت امور خارجه با اين دشمن تراشي اشارات زيادي دارد. حتي شخصيتهايي چون ابوالحسن ابتهاج نيز اين دشمن تراشي كاذب را به نفع ملت ايران نميدانستند: «به او (هويدا) گفتم اين مقدار اسلحهاي كه ايران خريداري ميكند كشورهاي عرب مخصوصاً عربستان سعودي را وادار خواهد ساخت كه آنها نيز بيش از پيش اسلحه بخرند و اين وضعيت نه به مصلحت ايران است و نه به مصلحت آنها. اگر من بجاي شما بودم روابط دوستي و همكاري اقتصادي با كشورهاي عرب منطقه خليج فارس را توسعه ميدادم چون ما نبايد عربها را از خودمان بترسانيم. ايران بايد برتري خود را از طريق پيشرفتهاي اقتصادي نشان بدهد و از اين راه سرمشق باشد...».(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات پاكاپرينت، سال 1991، ص 558)
اين بخش به خوبي بيانگر آن است كه خط اختلافافكني بين فِرق اسلامي چه آبشخوري دارد و چرا رهبر انقلاب اسلامي همواره بر وحدت شيعه و سني تأكيد ورزيده است، همچنين نقش صهيونيستها در تاريخسازي براي ايران آشكار ميشود: «نماينده اسرائيل در تهران كه يك نفر ايراني بود، وضع را در گزارش طعنهآميز خود در اوايل ژوئن 1948 بدين ترتيب بيان داشته است: عناصر مذهبي به تحريك مسلمانان عليه يهوديان بطور عموم و ملت يهود در اسرائيل پرداختهاند. هزاران نفر بعنوان مجاهد مذهبي نامنويسي كرده و سروصداي ملت و مجلس بلند شده است ولي حتي عده قليلي هم از آنها از مرز نخواهند گذاشت. بنابراين از نوادگان كورش، آن آريائي حقيقي كه امروز برادران همكيش اعراب شدهاند، نبايد در هراس بود.»(ص16) جالبتر اين كه نژادپرستاني كه در حادثه تأسفبار تاريخي «پوريم» به قتلعام ساكنان فلات قاره ايران پرداختند و از هيچ جنايتي دريغ نورزيدند با سوءاستفاده فراوان از دوران حاكميت ديكتاتوري پهلوي اول و دوم به تاريخسازي براي ملت ايران پرداختند و به ويژه با طراحي جشنهاي دو هزار و پانصد ساله كوشيدند به اهداف خود در دور ساختن ملت ايران از مسلمانان جهان و بدبين كردن ايرانيان نسبت به اسلام نزديك شوند: «هنگامي كه نيكسون و كيسينجر در مه 1972 از تهران ديدن كردند مخالفت شديد و به دنبال آن سركوبي شديد در ايران رو به گسترش بود. به عنوان مثال در سال 1970 يك روحاني بازداشت و تا سرحد مرگ شكنجه شده بود به اين اتهام كه با كنفرانسي درباره توسعه سرمايهگذاري(!؟) در ايران مخالفت ورزيده بود... در طول سال 1971 چندين تظاهرات عليه شاه صورت گرفت و اعلاميههاي فتوكپي شده در اعتراض به ولخرجيهاي تختجمشيد در حالي كه چندين استان در قحطي به سر ميبرد، انتشار يافت».(آخرين سفر شاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، چاپ چهارم، نشر البرز، سال 1369) هرچند موضوع تاريخ نگاري صهيونيستها براي ايران خود بحث مستقلي را ميطلبد، اما بايد اذعان داشت ادامه دهندگان راه كساني كه جناياتي چون قتلعام پوريم را عليه ايرانيان مرتكب شدهاند، توانستند با تاريخسازي، روشنفكران كشور را در دو سده اخير با اسلام بيگانه سازند. اكنون پس از مرور كوتاهي بر دشمنيهاي صهيونيستها با ملت ايران لازم است يك بار ديگر به فرضيه طرح شده در اين كتاب كه گويا هدف اصلي از انتشار آن نيز بايد همان باشد نظري بيفكنيم. در واقع تدوين كنندگان اين اثر تلاش دارند با همه تناقضات گفتاري، ادعاي وجود ارتباطاتي بين ايران بعد از انقلاب و اسرائيل را به كرسي بنشانند. بهانههاي طرح شده از سوي صهيونيستها براي داشتن رابطه با دولتي كه آن را بزرگترين خطر براي اسرائيل ميدانند (ص315) مسئله حفظ ارتباط با ميانهروها در ايران (ص308) و كسب اجازه خروج يهوديان از ايران در صورتي كه جمهوري اسلامي آنان را تحت فشار قرار دهد (ص332) و... عنوان شده است. قبل از اين كه به بررسي اين ادله بپردازيم يادآوري اين نكته خالي از لطف نخواهد بود كه صهيونيستها با علم به ميزان منفور بودن خود در ميان ملتها تلاش دارند با طرح برخي ادعاهاي بيپايه، چهره انقلاب اسلامي را كه ازجمله اصول آن دفاع از حقوق ملت فلسطين و نابودي نژادپرستان صهيونيست است، مخدوش سازند.
البته ايران به طور قطع در دوراني كه همه قدرتها و شيوخ منطقه جز «جبهه پايداري» در برابر صهيونيستها از عراق حمايت ميكردند برخي قطعات سلاحهاي آمريكايي را به دليل تحريم بودن، از بازار سياه تهيه ميكرد. اين مسئله دور از ذهن نيست كه احتمالاً برخي از دلالان اسلحه كه قطعات مورد نياز سلاحهاي آمريكايي را براي ايران تأمين ميكردند با يهوديان سودجو نيز مراوده داشتند، اما اين به معني ارتباط بين ايران و اسرائيل نميتواند تلقي شود. البته ماجراي مكفارلين يا «ايران كيت» مقولهكاملاً متفاوتي است. در جريان تلاش آمريكا براي نزديكي به ايران و استقبال آقاي هاشميرفسنجاني از اين تمايل واشنگتن، مذاكراتي بين اين سياستمدار از ايران و مقامات كاخ سفيد صورت گرفت تا آمريكا از سياستهاي خصومتآميز خود عليه ايران دوري جويد. قرار شده بود آمريكا به نشانه تغيير مواضع خود، اقدام به فروش برخي نيازهاي تسليحاتي ايران بنمايد. ازجمله تمهيداتي كه مقامات كاخ سفيد در جريان اين مراودات صورت دادند تا ايران اقدام به افشاي موضوع اعزام مكفارلين به عنوان يك مقام بلندپايه آمريكايي ننمايد بارگيري اين تسليحات از اسرائيل يا سوختگيري هواپيماهاي حامل تسليحات در اسرائيل بود. همچنين تمهيد ديگر آمريكا اختصاص پول دريافت شده از ايران به كنتراها بود تا در صورت افشا شدن اين اقدام، به وجهه ايران نيز لطمه وارد شود، اما عليرغم اين تدابير، به محض اطلاع افكار عمومي از تلاش واشنگتن براي جلب نظر تهران به خود، بحران سياسي تا مدتها بر كاخ سفيد سايه افكند و محاكمات طولاني مقامات كاخ سفيد، بياعتبار شدن آمريكا را در جهان تشديد كرد. بنابراين تنها موردي كه به صورت حسابگرانه پروازي از اسرائيل به سوي جمهوري اسلامي صورت گرفت در ماجراي مكفارلين بود. در آن ماجرا نيز مقام مذاكره كننده در ايران از اين ترفند اطلاع نداشت و از سوي ديگر بنا به قول آقاي هاشميرفسنجاني برخي سلاحهاي ارسالي به دليل از رده خارج بودن مرجوع شد. اما اين كتاب در اين زمينه آن چنان دچار تناقض است كه خواننده حتي بدون اطلاع از ماجراي مزبور نيز ميتواند به تلاش اسرائيل براي تخريب چهره مقاوم ايران در برابر نژادپرستان حاكم بر فلسطين پي برد؛ زيرا به كرات اعتراف شده است كه «بزرگترين خطر براي اسرائيل تهديدات خميني است»(ص314) همچنين تلاش براي اجراي طرح كودتا در ايران بعد از انقلاب توسط اسرائيل (طرح اوري لوبراني، ص 307) موضوعات مهمياست كه در تعارض آشكار با ادعاي داشتن رابطه با ايران قرار ميگيرد و خواننده نميتواند بپذيرد اسرائيل در جريان تهاجم عراق به ايران كه براي به زانو درآوردن انقلاب اسلامي طراحي شده بود، چنين موضعي اتخاذ كرده باشد. اولاً بر خلاف آن چه اين كتاب سعي در طرح آن دارد اقليت يهودي در ايران هرگز تحت فشار نبوده است و يهوديان هر زماني كه اراده ميكردند ميتوانستند از كشور خارج شوند؛ بنابراين اگر آنها حاضر نشدهاند ميهن خود را ترك كنند به دليل اين نبوده كه با محدوديتي مواجه بودهاند. در ضمن همه كساني كه با واقعيتها در ايران آشنايند ميدانند حتي در دوران جنگ تحميلي هر كسي ميتوانست از كشور خارج شود و مبلغ پنج هزار دلار ارز هم با تسهيلات دولتي دريافت دارد. اين سياست بانك مركزي كه لطمه چشمگيري به توان ارزي كشور در آن زمان زد تا مدتها به شدت مورد انتقاد محافل سياسي و مطبوعاتي كشور قرار داشت. بنابراين محدوديتي در سر راه شهروندان ايراني حتي در سختترين شرايط جنگي كشور وجود نداشت. ثانياً ادعاي اين كتاب مبني بر فروش تسليحات به ايران در دوران جنگ تحميلي به منظور تقويت جناح ميانهرو، نميتواند از سوي هيچ صاحبنظري قابل پذيرش باشد زيرا پيروزي نظامي ايران بر نيروهاي متجاوز عراق هرگز ميانهروها را تقويت نميكرد. تنها راه ممكن براي تقويت ميانهروها يك پيروزي سياسي بود كه قطعاً نياز به مكانيزمهاي ديگري داشت. ضعف استدلال نويسنده اين كتاب، وي را به وادي خلاف واقعگوييهاي ديگري نيز مياندازد: «يك سال بعد حل اين مشكل پيدا شد بدين معني كه رژيم خميني پس از تحريم فروش سلاح به ايران از طرف آمريكا در نوامبر 1979 براي بدست آوردن قطعات يدكي جنگافزارهاي آمريكائي خود به تلاش افتاد. در اينجا دفاع بنگوريون از فروش اسلحه به آلمان غربي در سال 1959 به داد ايران رسيد، زيرا اگر فروش اسلحه به خميني ميتوانست به فرار يهوديان از ايران كمك كند، اسرائيل در اين معامله هيچگونه مشكلي نميديد. بنابراين يك قرارداد ضمني با جمهوري اسلامي منعقد شد تا در مقابل فروش قطعات يدكي، به يهوديان ايران اجازهي خروج از كشور داده شود.»(ص300) اين گونه چينش مطالب متعارض در كنار يكديگر براي لطمه زدن به چهره ايران در ميان ملتهاي مسلمان به طور قطع توجه هيچ صاحبنظري را جلب نميكند زيرا اولاً در جريان تحريم ايران، اسرائيل به مراتب موضع سختتري عليه جمهوري اسلامي داشت و به اعتراف بسياري از تحليلگران يكي از دلايل تداوم موضع خصمانه واشنگتن عليه تهران نقشآفرينيلابي صهيونيستي بود و همچنان است؛ بنابراين صهيونيستها نه تنها هرگز تحريم آمريكا عليه ايران را نشكستهاند، بلكه همواره خواهان سختتر شدن آن بودهاند. ثانياً همان گونه كه اشاره شد، يهوديان ايران براي مسافرت به خارج از كشور با محدوديتي مواجه نبودهاند كه براي تسهيل آن به تهران امتياز داده شود. ثالثاً، صهيونيستها دشمني خود با امام خميني(ره) را كه به اعتراف صريح كتاب بارها از ترور ايشان حمايت كرده و انجام نشدن آن را مصيبتبار خواندهاند (ص195) در قبال يك موضع انسان دوستانه ظاهرفريب نميتوانستند به فراموشي بسپارند. رابعاً وجود قرارداد ضمني بين ايران واسرائيل در اين زمينه ادعايي كاملاً بياساس است و به هيچ وجه مبنايي ندارد.
در پايان اين نوشتار ميبايست به اين واقعيت نيز اشاره داشت كه كتاب «توافق مصلحتآميز روابط ايران و اسرائيل» داراي اطلاعات ارزشمندي در مورد موقعيت اسرائيليها در ايران در دوران پهلوي دوم است. به عنوان نمونه، فروش سلاح به يكي از كشورهاي آفريقايي با كاغذهاي ماركدار ايران توسط اسرائيل كه با اعتراض دولت سوئيس مواجه ميشود نشان از آن دارد كه همه امكانات ايران در داخل و خارج كشور كاملاً در اختيار صهيونيستها قرار داشته است و بر خلاف ادعاي اين كتاب اين اقدام نميتواند صرفاً تخلف يك عضو هيئت نمايندگي اسرائيل در تهران به حساب آيد. (ص188) همچنين مطرح شدن كمك به بهائيان در ايران به عنوان يكي از وظايف سفارت اسرائيل در ايران ازجمله نكات قابل توجه براي محققان خواهد بود. (ص171) اطلاعاتي كه اين كتاب در مورد سادات عرضه ميدارد ميتواند به شناخت ترفندهاي آمريكا براي ايجاد تغييرات در كشورها، بسيار مؤثر واقع شود. البته مسائلي نيز در كتاب كاملاً مسكوت گذاشته شده است ازجمله اين كه عليرغم خدمات فراواني كه شاه به صهيونيستها ارائه ميدهد، چرا بعد از سرنگون شدن توسط ملت ايران كاملاً مورد بيتوجهي آنها قرار ميگيرد و در دوران آوارگي، باز اين سادات است كه همه امكانات خود را در اختيار ديكتاتور فراري قرار ميدهد. همچنين اين كتاب در تخريب شخصيت رهبري انقلاب اسلامي در چنبرة تناقضهايي گرفتار ميشود چرا كه گاهي ايشان را برخوردار از حمايت ناصر عنوان ميكند (ص99) و در فراز ديگري مدعي ميشود در ايامي كه امام خميني(ره) در عراق در تبعيد به سر ميبرده گاهگاه نمايندهاي از سفارت انگليس در بغداد از ايشان ديدار ميكرده است. (ص138) صرفنظر از اين تناقض گوييهاي ناشيانه تبليغاتي براي تخريب شخصيت امام خميني(ره) اين اثر عليرغم عدم انسجام در مطالب طرح شده و برخوردار نبودن از يك نگارش قوي بدون شك براي محققان و تاريخپژوهان ميتواند مفيد باشد. این مطلب تاکنون 5801 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|