ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 71   مهر ماه 1390
 

 
 

 
 
   شماره 71   مهر ماه 1390


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
معرفي كتاب
« مسي به رنگ شفق»

كتاب «مسي به رنگ شفق» به خاطرات سيدكاظم بجنوردي اختصاص دارد كه در سن 19 سالگي در سال 1340 به اتفاق چند تن ديگر اقدام به تشكيل حزب ملل اسلامي كرد.
خاطرات آقاي بجنوردي اولين بار در سال 1378 توسط دفتر ادبيات انقلاب اسلامي(حوزه هنري) ضبط و چاپ شد. اما مجدداً ايشان بعد از مدت كوتاهي خاطرات خود را به كمك آقاي علي‌اكبر رنجبركرماني تدوين و عرضه كرده است.
آقاي بجنوردي در اين كتاب هيچ‌گونه اشاره‌اي به چاپ آنچه كه براي دفتر ادبيات انقلاب اسلامي روايت كرده بود، ندارد و اصولاً ترجيح مي‌دهد ذكري از وجود نسخه ديگري از خاطرات خود به ميان نياورد.
كتاب مسي به رنگ شفق در سال 1381 توسط نشر ني در شمارگان دو هزار و دويست نسخه وارد بازار كتاب شد. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «مسي به رنگ شفق» را مورد نقد و بررسي قرار داده كه با هم ميخواهيم :
كتاب «مسي به رنگ شفق» را بايد بحق روايتي ارزشمند از بخشي از آنچه بر نيروهاي فعال و استعدادها و توانمنديهاي ملت ايران در دوران حاكميت مطلق آمريكا بر اين مرز و بوم رفت، بدانيم. آقاي سيدكاظم بجنوردي در بيان خاطراتش به عنوان كسي كه سيزده سال از عمر خويش را در زندانهاي شاه به سر برده است، خواننده را به تاريكخانه‌هايي مي‌برد كه يادآوري آنها براي نسلهاي حاضر و آينده كشور بسيار حياتي و ضروري است. البته ايشان به دليل گذراندن بيشتر ايام اسارت خود در زندان قصر، به طور مستقيم در جريان آنچه در ساير زندانها مانند قزل‌قلعه و كميته مشترك و بويژه اوين مي‌گذشته، قرار نداشته و طبعاً به روايت آنها نپرداخته است. «اوين» به عنوان مركز شكنجه‌هاي قرون وسطايي در سالهاي پاياني عمر رژيم پهلوي كه در آن بسياري از مبارزان با سبعيتي غيرقابل تصور به شهادت مي‌رسيدند، حكايتهاي بسيار تلختري دارد كه بي‌ترديد بازگويي آنچه بر اسوه‌هاي مقاومت و رشادت ملت ايران رفته، مي‌تواند نسل جوان ما را به حفظ استقلال به دست آمده، راغبتر گرداند.
خواننده در يك نگاه كلي به اين كتاب اگرچه از اين كه در دوران مبارزه با استبداد داخلي و استعمار خارجي، به عنوان مقطعي فراموش نشدني از تاريخ ملت ايران،‌ فرزندان اين ديار در عنفوان جواني داراي اطلاعاتي گسترده و شجاعتهايي قابل تحسين بوده‌اند، احساس غرور مي‌كند اما برخي از تقسيم‌بنديهاي صورت گرفته در آن را نيز قابل فهم و درك نمي‌يابد.
براي نمونه در پشت جلد كتاب، اين عبارت به چشم مي‌خورد: ‌«در اين كتاب با مردي آشنا مي‌شويد كه زندگي پرماجراي خود را با سياست و انقلابيگري حرفه‌اي آغاز كرد، اما در نهايت راه ديگري برگزيد.» از نگاه يك خواننده، انتخاب «راه‌ ديگر» از سوي آقاي بجنوردي بسيار مبهم است و براي او اين سؤال را مطرح مي‌سازد كه منظور از راه ديگر، چه راهي است؟ مگر پرداختن به مسائل علمي و فرهنگي، راهي متفاوت از راه مبارزه براي استقلال است؟ آقاي بجنوردي در بخشي از خاطرات خود جمله مندرج در پشت جلد را به گونه‌اي ديگر بيان مي‌كند:‌ «مايلم شرح دهم كه چه شد كه يك انقلابي حرفه‌اي از سياست به معناي اصطلاحي‌اش كنار كشيد و به يك كار علمي سنگين درازمدت - كه نوعاً انقلابيون با اين گونه كارها بيگانه هستند - روي آورد.» (ص294)
اين جمله از يك سو با آنچه در پشت جلد آمده است تفاوت اساسي دارد و از ديگر سو توضيحات ذيل آن، هرگز مفهوم پيمودن «راه ديگر» را به ذهن متبادر نمي‌سازد چراكه صاحب خاطرات در زندان و در مواجهه با افكار و انديشه‌هاي الحادي و التقاطي، ضرورت كار فرهنگي گسترده‌اي را با همه وجود احساس كرده و اين نياز را اين‌گونه بيان مي‌دارد: ‌«وقتي حكم اعدام من به حبس ابد تبديل شد، در زندان كاري جز مطالعه نداشتم و روزها و شب‌ها تا دير وقت كتاب مي‌خواندم… بنابراين بتدريج به اين صرافت افتادم كه لازم است كار فرهنگي گسترده‌اي براي تدوين فرهنگ و معارف اسلامي انجام گيرد. به دلائلي فكر مي‌كردم كه نوشتن يك دايره‌المعارف مي‌تواند پاسخگوي چنين نيازي باشد. بنابراين مي‌توان گفت كه فكر نوشتن و تدوين يك دايره‌المعارف از همان سالهاي اوليه زندان با من همراه بود.» (ص295)
براساس آنچه در اين فراز آمده است حتي از نگاه آقاي بجنوردي در آن ايام، توجه جدي‌تر به امور فرهنگي چون دايره‌المعارف نويسي، نه تنها به عنوان «راه‌ديگر» تلقي نمي‌شد، ‌بلكه اقدامي در جهت عمق بخشيدن بيشتر به اطلاعات و دانش سياسي ـ اعتقادي عناصري بوده است كه با همه وجود در مسير مبارزه با وابستگيها و سلطه بيگانه بر كشور گام برمي‌داشتند. البته عملاً نيز شخصيتهاي وزين‌تر سياسي چون آيت‌الله طالقاني در حالي كه دوسوم از دوران فعاليتهاي مبارزاتي خود را در زندانهاي شاه سپري كرده بودند هرگز از كارهاي عميق علمي و فكري غافل نماندند كه از جمله آنها نگارش مجموعه تفسير چند جلدي «پرتويي از قرآن» توسط اين بزرگوار در آن ايام سخت تعقيب و زندان بود.
بنابراين اگر دايره‌المعارف نويسي در امتداد همان اهداف مبارزاتي آقاي بجنوردي- يعني تقويت اركان استقلال كشور بعد از پايان دادن به سلطه‌ بيگانه- باشد، نه تنها نمي‌توان به آن «راه ديگر» اطلاق كرد، ‌بلكه بايد آن را دقيقاً ادامه همان راه با ويژگيهاي دوران توليد فكر و سازندگي به شمار آورد. حال چگونه است كه تدوين كنندگان كتاب، تمايل به القاي اين مطلب دارند كه مبارزه با آمريكا و دست نشانده‌اش يعني شاه، با كار علمي و فرهنگي دو راه متفاوت به شمار مي‌آيند؟ اين نكته‌اي قابل تأمل و درخور توجه است.
آقاي بجنوردي در سن 19 سالگي مبارزه با رژيم پهلوي را با گرايش مسلحانه آغاز مي‌كند، در صورتي كه در همان زمان بسياري از شخصيتهاي برجسته، مبارزه فرهنگي را پي مي‌گرفتند و اعتقاد چنداني به حركتهاي مسلحانه نداشتند زيرا اصولاً مبارزات مسلحانه شهري و روستايي را الگوهاي اقتباس شده از روسيه و چين، بدون هيچ‌گونه انطباقي با شرايط اجتماعي- فرهنگي جامعه ايران، مي‌دانستند. در رأس اين نوع نگرش و تفكر، حضرت امام قرار داشتند كه با تكيه بر آگاهي توده‌ها ضمن عدم تأييد اقدامات مسلحانه، تحولي بزرگ را با كمترين هزينه متصور در ايران پي‌گرفتند. اين در حالي بود كه صرفاً در مبارزات مسلحانه الجزاير با تكيه به همان الگوهاي خارجي، نزديك به دو ميليون نفر جان خود را از دست دادند.
در مورد گام برداشتن شتابزده حزب ملل اسلامي در مسير مبارزه مسلحانه بدون برخورداري از كمترين آمادگيها حتي براساس همان الگوها، بحثهاي فراواني مطرح است كه به دليل گويا بودن خاطرات آقاي بجنوردي از اين موضوع مي‌گذريم. اما نكته‌اي كه از خاطرات دوران زندان ايشان قابل تأمل مي‌نمايد، موضع وي نسبت به سازمان مجاهدين خلق است. قبل از طرح اين مسأله لازم به ذكر است كه موضع‌گيريهاي آقاي بجنوردي را در ارتباط با اين گروه، در اين كتاب و طي سالهاي گذشته كاملاً اصولي مي‌بينيم. لذا آنچه در اينجا مورد بحث ما قرار دارد، تفكيك مبارزان آن دوران به لحاظ تيزبيني و سرعت عمل در قبال پديده‌هاي پيچيده سياسي است. برخي شخصيتهاي برجسته سياسي و فكري در اولين مواجهه با انديشه‌هاي ماركسيستي مجاهدين خلق وظيفه خود دانستند تا با اعلام موضع سريع، صريح و قاطع، چهره نفاق آنان را براي مردم آشكار سازند.
براي تشخيص ميزان استقلال رأي و چگونگي مواجهة آقاي بجنوردي با فضاسازيها و همچنين تيزبيني سياسي‌ ايشان، اين موضوع را مي‌توان به عنوان شاخص مورد توجه قرار داد. آقاي بجنوردي در شرح اولين ملاقات خود با مسعود رجوي، به اخذ جزوه «شناخت» سازمان از وي اشاره دارد و سپس مي‌افزايد: «من اجمالاً آن را مطالعه كردم و ديدم كه طابق‌النعل بالنعل يك جزوه ماركسيستي است و شرح و بسط همان اصول ديالكتيك است.» (ص147)
ايشان همچنين در توصيف شرايط سال 50 مي‌گويد: «بر سر رهبري زندانيان سياسي بين دو گروه مجاهدين خلق به رهبري مسعود رجوي و چريكهاي فدايي خلق به رهبري بيژن جزني، رقابت شديدي بود. ديگر گروهها ازجمله گروههاي مذهبي كه از سالها پيش آغاز كرده بودند و حتي خود ما، در اين مقطع از تاريخ زندان سياسي نقش فعالي نداشتيم، اكثريت با اين دو گروه بود و ما در سايه بوديم. من تمام فعاليت‌هايم را قطع كرده بودم و فقط كتاب مي‌خواندم.» (ص149)
ايشان در ادامه خاطراتش مي افزايد: «بعد از شركت در جلسه، مسعود آمد و گزارش جلسه را داد و گفت: جزني پيشنهاد كرد خودش نماينده ماركسيستها باشد و من – رجوي- نماينده مسلمانها. من نپذيرفتم و به جزني گفتم ما هم ماركسيست هستيم!‌ من از اين حرف مسعود خيلي تعجب كردم و پرسيدم: جداً گفتي ماركسيست هستي؟ گفت: بله من واقعاً هم ماركسيست هستم.» (ص149) حال نكته‌اي كه در اين مورد براي خواننده قابل هضم نخواهد بود اين كه چگونه آقاي بجنوردي پس از وقوف بر ماركسيست بودن دارودسته رجوي در همان ابتداي ورود آنان به زندان، برنامه‌هاي اعتقادي گروه خود را كاملاً تعطيل مي‌كند چرا كه در اين صورت زمينه جذب نيروهاي «حزب ملل اسلامي» به اين گروه ماركسيستي ـ كه البته به صورت پيچيده‌اي تظاهر به اسلام نيز مي‌كرد ـ تسهيل مي‌شد.
آقاي بجنوردي همچنين در چند قسمت ديگر از خاطراتش به چگونگي عملكرد خود در قبال جوي كه سازمان مجاهدين خلق بر زندان حاكم ساخته بود، اشاره دارد: «من تا آن موقع عضو فعال زندان بودم و جوانهاي زيادي را تربيت كردم، ولي از وقتي كه مجاهدين خلق به زندان آمدند همه فعاليت‌هاي من قطع شده بود.» (ص151)
نكته ديگري كه در همين زمينه توجه خواننده را به خود جلب مي‌كند نوع برخورد آقاي بجنوردي با مسعود رجوي حتي بعد از انتشار بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيك در سال 54 است: «پس از انتشار بيانيه تغيير مواضع ايدئولوژيك در خارج از زندان و اعلام مواضع كمونيستي سازمان، حتي بين عده‌اي از مجاهدين داخل زندان نيز اختلاف افتاد... من به مسعود رجوي گفتم: با شما صحبتي دارم، برويم در حياط تا صحبت كنيم. شب بود و ما در تاريكي در حياط قدم مي‌زديم و صحبت مي‌كرديم. به مسعود رجوي گفتم: تا امروز خوب يا بد، شما در زندان رهبري مبارزه را داشتيد اما از اين به بعد با اين مواضع كمونيستي كه از سوي سازمان اعلام شده ديگر هيچ فرد يا گروه مسلماني شما را قبول ندارد. من قبل از ورود شما- اعضاي سازمان مجاهدين- در زندان فعاليت داشتم. كلاس درس و تفسير و تحليل داشتم. وقتي كه شما آمديد فعاليت‌هايم را قطع كردم، اما از اين به بعد مثل گذشته فعاليت‌هايم را شروع مي‌كنم. خواستم قبلاً به تو گفته باشم كه ناراحت نشوي». (ص181)
خاطرات آقاي بجنوردي بصراحت مشخص مي‌سازد كه ايشان در مورد مجاهدين خلق نه تنها با قاطعيت و صراحت وارد ميدان نمي‌شود و اطلاع خود را از ماركسيست بودن آنها رسماً اعلام نمي‌كند، بلكه با تعطيل كردن تمام برنامه‌هاي فرهنگي گروهش، ميدان را در همه زمينه‌ها به اين ماركسيستهاي مسلمان‌نما واگذار مي‌نمايد. حتي در سال 54 نيز كه رسماً سازمان مجاهدين خلق ماركسيست‌ بودن خود را اعلام مي‌دارد، ايشان با مراجعه به رجوي، ضمن تلاش براي كسب رضايت وي، فعاليت‌هاي فرهنگي «حزب ملل اسلامي» را از سر مي‌گيرد. البته لازم به ذكر است كه تأكيد بر اين نكته در اين مقال، به لحاظ وجود ترديد در موضع كنوني آقاي بجنوردي نسبت به ماركسيست و تروريست بودن اين گروه نيست، بلكه هدف روشن شدن تفاوت در برخورد با نيروهاي منحرفي است كه قدرت جوسازي فراواني داشته و دارند. همان گونه كه در اين كتاب نيز آمده است بسياري از مبارزان به محض اطلاع از ماركسيست بودن نيروهاي جمع شده حول مسعود رجوي در زندان، صف خود را از اين گروه جدا ساختند، اما به نظر مي‌رسد آقاي بجنوردي تا حدود زيادي متأثر از جو غالب بوده است زيرا وي با وجودي كه اذعان دارد نيروهاي «حزب ملل اسلامي» جذب رجوي مي‌شدند، صحنه را كاملاً خالي مي‌كند: «ورود مجاهدين به زندان، صحنه را براي ما عوض كرد. آنها جوان و فعال و تحصيلكرده و خوش‌برخورد و پرجاذبه بودند. من احساس كردم كه افراد ما كم كم از كنترل خارج مي‌شوند و ديگر بجز عده‌اي انگشت شمار، تبعيتي از ما ندارند.» (ص145)
در چنين شرايطي كه نيروهاي «حزب ملل اسلامي» به سوي انديشه‌هاي ماركسيستي سوق مي‌يافتند آقاي بجنوردي ترجيح مي‌دهد نه تنها به تبليغ انديشه اصيل اسلامي نپردازد، بلكه حتي نمايندگي مسعود رجوي را از سوي طيف مسلمان بپذيرد و در مقابل جو حاكم شده توسط مجاهدين خلق كاملاً تسليم شود، اما شخصيتهايي چون آيت‌الله انواري علاوه بر تحمل فشارها و شكنجه‌هاي عوامل شاه، بايكوت و فشار رواني شديد نيروهاي رجوي را نيز بر خود پذيرا مي‌شدند تا بتوانند سخن حق خويش را در آن فضاي اختناق‌آميز به ديگران برسانند.
آقاي بجنوردي پس از پيروزي انقلاب و در قبال جريان بني‌صدر (تركيبي از نيروهاي التقاطي چپ و التقاطي راست سرمايه‌داري) نيز موضعي كاملاً مشابه داشته است. ايشان تا آخرين روزها نه تنها ارتباط خود را با اين جريان حفظ مي‌كند بلكه تلاش دارد تا حتي امام را نيز از موضعگيري عليه بني‌صدر منصرف سازد. آقاي بجنوردي پس از عزل شدن بني‌صدر از فرماندهي كل قوا توسط امام و زمزمه‌ طرح «عدم كفايت سياسي» وي در مجلس، به اتفاق سه تن ديگر خدمت امام مي‌رسند تا به اصصلاح كسب تكليف كنند،‌ اما از فحواي مطالب رد و بدل شده مشخص است كه در اين ملاقات، جلوگيري از حذف بني‌صدر دنبال مي‌شده است: «مقدمتاً خدمت امام عرض كردم شما هر دستوري بدهيد ما عيناً همان را انجام مي‌دهيم، سپس ادامه دادم اين كه گفته مي‌شود بركناري بني‌صدر بدون پيامد و ضايعات خواهد بود حرف درستي نيست. تمام گروه‌هاي مخالف نظام جمهوري اسلامي، كمونيست‌ها و منافقين دست به مبارزه مسلحانه خواهند زد. خوش‌خيالي است كه فكر كنيم اينها كاري نمي‌كنند. تلفات ما هم قطعاً سنگين خواهد بود... امام فرمودند: آخر به من گزارش داده‌اند كه بني‌صدر با منافقين در ارتباط است.» (ص276)
وي بعد از اين ملاقات، ‌حامل سه شرط امام براي بقاي بني‌صدر مي‌شود كه در اين راستا، نوع انتقال پيام نيز بيانگر نكته‌اي قابل تأمل است:‌ «دستم را زدم روي ميز و بلند گفتم: سيد، اينها مي‌خواهند تو را بردارند. اين سه شرط را قبول مي‌كني يا نه؟»
در اينجا قصد نداريم به نوع دوستي آقاي بجنوردي با آقاي بني‌صدر خدشه‌اي وارد آوريم زيرا از ميزان اين دوستي كه موجب مي‌شود رئيس‌جمهور وقت، ايشان را رسماً به عنوان فرمانده سپاه معرفي كند (البته وي به توصيه مرحوم سيداحمد بعد از چند روز طي اطلاعيه‌اي از اين مسئوليت سرباز مي‌زند) همگان مطلعند، بلكه هدف مشخص ساختن اين نكته است كه چگونه جرياني به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه همواره در عقب قافله حركت مي‌كند تا از بيشترين قدرت مانور سياسي در شرايط و احتمالات مختلف برخوردار باشد، هرچند به طور قاطع نمي‌توان يك نظر كلي را در مورد انگيزه‌هاي هر يك از اعضاي اين جريان ابراز داشت.
در جريان تصدي استانداري اصفهان توسط آقاي بجنوردي نيز اين خصوصيت به صورتي كاملاً پررنگ رخ مي‌نماياند. در حالي كه عناصر جريان تند حاكم بر اين استان برخلاف ضوابط شرعي و از طريق مجاري رسمي و غيررسمي،‌ حكم به قتل انسانها مي‌دادند يا در مصادره اموال بعضاً هيچ ضابطه و حتي دستورات بازدارنده نهادهاي مافوق را رعايت نمي‌كردند و… آقاي بجنوردي همان مشي همراهي يا سكوت را در پي‌گرفته، حال آن كه بنا به اعلام امروزشان، آن عملكردها را بعضاً چندان نمي‌پسنديده است. متأسفانه در آن زمان حتي عتاب مستقيم حضرت امام نيز نتوانست ايشان را متوجه واقعيتها براي اتخاذ مواضع اصولي‌تر در برابر آنها نمايد: «درست يادم نيست كه به چه دليلي، شوراي انقلاب دستور توقف اجراي طرح تقسيم زمين را صادر كرد. به جهاد سازندگي نوشتم كه اين طرح را با مسئوليت من ادامه بدهند. عده‌اي از مغرضين به خاطر همين برنامه نزد امام رفته بودند. آن موقع امام در قم بودند- و شكايت كرده بودند... به محضر امام كه رسيدم، همان طور كه شريف گفته بود ايشان را بسيار ناراحت و عصباني ديدم، طوري كه به من اخم كرده بودند... پس از اين كه چهره ايشان باز شد و لبخند زدند، شروع كردند به نصيحت كردن، لحن ايشان يك مرتبه تغيير كرد و پدرانه مرا نصيحت كردند كه يك وقت تحت تأثير القائات كمونيستي قرار نگيرم.» (ص238)
براي روشن شدن علت نگراني امام در مورد تندرويها به ذكر صرفاً يك گزارش بسنده مي‌كنيم. آيت‌الله ناصر مكارم شيرازي كه در سال 59 به عنوان عضو شوراي عالي قضات شرع براي بازرسي به اصفهان سفر مي‌كند طي مطلبي در روزنامه كيهان ضمن ابراز تأسف از تخلفات بيشمار در اصفهان مي‌گويد: ‌«فكر نمي‌كنم در هيچ نقطه‌اي از كشور چنين باشد» (كيهان 14/2/1359)
متأسفانه تندرويها در اصفهان در ايام استانداري آقاي بجنوردي صرفاً در موضوع مصادره‌هاي بي‌رويه خلاصه نمي‌شد، بلكه حذف فيزيكي عناصر غيرهمراه با جوي كه يك جريان سياسي بر آن استان حاكم كرده بود، به عنوان يك پديده نامتجانس با انقلاب اسلامي به صورت بارزي در آن ايام خودنمايي مي‌كرد. ايشان در خاطرات خود در اين زمينه مي‌گويد: «در اينجا لازم است به نكته‌اي اشاره كنم و آن حضور و وجود دارودسته سيدمهدي هاشمي در اصفهان بود. سيدمهدي هاشمي در اصفهان و به خصوص در نجف‌آباد و لنجان و بعضي‌ جاها نفوذ داشت و افرادي در نهادهاي مختلف از او حرف شنوي داشتند. اين افراد نوعاً تندرو و مستبد به رأي بودند و هركسي را كه با آنان سر سازش نداشت به راحتي متهم مي‌كردند، اما من در اصفهان بنا به توصيه حضرت امام سياست مستقلي داشتم و بي‌طرفانه رفتار مي‌كردم.» (ص221)
البته در اين توضيح آقاي بجنوردي و موضع بحقشان در مورد جريان مهدي هاشمي‌ قصد تشكيك نداريم، اما دستكم واكنش ايشان را در قبال ترور فيزيكي يكي از شخصيتهايي كه سرسازش با باند حاكم بر اصفهان نداشت مورد مداقه قرار مي‌دهيم تا پايبندي آقاي استاندار را در عمل نسبت به اين مواضع محك زنيم.
روايت نقل شده در اين خاطرات در مورد ترور رئيس‌ كميته انقلاب اسلامي اصفهان تا حدودي گوياست:‌ «خوشبختانه قاتلان بحريني (بحرينيان) در محل واقعه توسط افراد كميته دستگير شده بودند و در زندان كميته بودند... براي اينكه حادثه‌اي خارج از ضوابط قانوني رخ ندهد دستور دادم كه اين دو زنداني به شهرباني منتقل شوند؛ به اعضاي كميته پيغام دادم كه به اين قضيه حتماً رسيدگي خواهم كرد و اينها حتماً محاكمه خواهند شد.» (ص220)
در عملكرد آقاي بجنوردي در قبال اين ماجرا چند ابهام وجود دارد: اول اين كه چرا آقاي بجنوردي دستور مي‌دهد ضاربين شهيد بحرينيان تحويل شهرباني شوند، در حالي كه به نفوذ باند مهدي هاشمي بر تمام ارگانها و ادارات بجز كميته انقلاب اسلامي كاملاً واقف بوده است؟ دوم اين كه چرا ايشان از نتيجه پيگيريهاي خود در اين زمينه سخني به ميان نمي‌آورد؟ سوم اينكه چرا آقاي بجنوردي به نقل كامل اين ماجرا نمي‌پردازد و بخش اصلي آن يعني كشاكشها را براي فراري دادن ضاربان از مجازات در اصفهان و عزم راسخ مركزيت انقلاب در تهران براي محاكمه دستگير شدگان، منعكس نمي‌سازد؟
ترور شهيد بحرينيان گرچه اولين اقدام گروه مهدي هاشمي براي حذف فيزيكي مخالفان خود نبود، اما به دليل مسئوليت اين قرباني، ماجرا ابعاد گسترده‌اي يافت و اين موضوع مسئولان انقلاب را متوجه بخشي از واقعيتهاي پشت صحنه سياسي اصفهان كرد. «اميد نجف‌آبادي» به عنوان يكي از اعضاي گروه مهدي هاشمي كه در مقام قضا رسماً تخلفات فراواني داشت ظاهراً اين بار به صورت غيررسمي و در خفا حكم قتل رئيس كميته انقلاب اسلامي را صادر كرده بود. از آنجا كه خوشبختانه در اين ماجرا مردم سريعاً به صحنه مي‌آيند و پس از درگيري با ضاربان، دو نفر از آنان را دستگير مي‌كنند، احساس نگراني در باند حاكم ايجاد مي‌شود لذا سه تن از اعضاي گروه مهدي هاشمي مأموريت مي‌يابند تا براي فراري دادن ضاربان وارد عمل شوند، اما به دليل آمادگي، قبل از هرگونه عملي دستگير مي‌شوند. براساس مندرجات مطبوعات آن زمان، دفتر امام و دادستان كل انقلاب كتباً خواستار انتقال دستگير شدگان به تهران مي‌شوند زيرا با توجه به نفوذ باند مهدي هاشمي در اصفهان امكان كشف حقيقت و مجازات عاملان اصلي اين‌گونه ترورها در استان وجود نداشت،‌ اما پرهيز از اعزام ضاربان به تهران مسأله را غامض‌تر ساخت كه نقل كامل اين ماجرا از حوصله اين مختصر خارج است.
تنها پيگيري آقاي بجنوردي در مورد اين ترور، زماني است كه ايشان به عنوان نماينده مردم اصفهان در مجلس شوراي اسلامي حضور مي‌يابد. ايشان نحوه پيگيري را اين گونه روايت مي‌كند: « در دوره اول مجلس شوراي اسلامي آقاي اميدنجف‌آبادي نماينده بود، من نيز نماينده بودم، روزي به او ايراد گرفتم كه: به چه مجوز شرعي حكم ترور بحريني (بحرينيان) را صادر كردي؟ برخورد تندي كرد و جواب درستي نداد.» (ص221)
متاسفانه بايد اذعان داشت، علي‌رغم وعدة داده شده توسط آقاي بجنوردي به مردم اصفهان، هيچ‌گونه مطلب و اظهار نظري از ايشان، چه در مقام استاندار و چه در مقام نمايندگي مردم، در مخالفت و محكوميت عاملان اين جنايت و ديگر جنايات اين گروه (كه بنا بر همين قول بر ايشان ناشناخته نبودند) در رسانه‌هاي كشور منعكس نشده است.
آنچه در مورد سه فراز از زندگي سياسي آقاي بجنوردي مورد تأمل قرار گرفت، يك جمعبندي در مورد شخصيت ايشان به دست مي‌دهد كه قطعاً بر عملكردهاي وي در حوزه فرهنگ نيز سايه خواهد افكند. كما اين كه تعريف و تمجيدهاي وي از برخي افراد، خود بهترين گواه بر اين مدعاست. به عنوان مثال مسئول دايره‌المعارف بزرگ اسلامي در آخرين فصل از كتاب خاطرات خود، از همكاري آقاي احسان نراقي با اين مجموعه و تعريف آقاي احسان يارشاطر (يا به قول مرحوم زنده ياد جلال آل‌احمد «بار قاطر») از كار فرهنگي صورت گرفته در قالب دايره‌المعارف، به خود مي‌بالد. گفتني است احسان يارشاطر كه از مروجان فرهنگي رژيم پهلوي به شمار مي‌آمد، در همان دوران به حدي در تملق‌گويي از شاه و دربار راه افراط را پيمود كه حتي از سوي افرادي با ديدگاههاي غير‌اسلامي مانند آقاي احمد شاملو قابل تحمل نبود و تعابيري در مورد وي به كار مي‌گرفتند كه به لحاظ محظورات اخلاقي، از بيان آن درمي‌گذريم.
اگر آقاي بجنوردي در دوران استبداد صرفاً با چند مأمور دون پايه شهرباني و يك مشت عوامل ساواك مبارزه كرده و خود را در تعارض با طراحان و برنامه‌ريزان فرهنگي و سياسي دستگاه شاه نمي‌ديده است، امروز مي‌تواند به نزديكي با تئوريسين‌ها استبداد مباهات ورزد. آيا فراموش شده است كه در زمان اسارت مرحوم دكتر شريعتي، احسان نراقي از طرف ساواك براي به اصطلاح منفعل كردن اين شخصيت مبارز، چندين نوبت به زندان مي‌رود و ضمن تعريف و تمجيد از دستاوردهاي دوران پهلوي براي تطميع شريعتي تلاش مي‌كند؟ يا آقاي احسان يارشاطر بعد از كودتاي آمريكايي 28 مرداد اولين كسي است كه سازماني منسجم را براي سانسور كتاب در كشور بنا مي‌گذارد و به عنوان عضو تحريريه ارگان جامعه بهائييان در ايران چه خدماتي به اين فرقه مي‌نمايد؟
البته گذشته و حال چنين افرادي روشن‌تر از آن است كه يك زنداني دوران شاه خود را با آنان در تعارض نبيند. شايد انتخاب «راه ديگر» در اين زمينه صادق باشد و نه پرداختن به كار علمي.
در آخرين فراز از اين سخن براين نكته تأكيد مي‌ورزيم كه براساس بيانات آقاي بجنوردي در اين كتاب، نه تنها برخي كمكها از سوي مسئولان را كه همزمان در دايره‌المعارف بزرگ اسلامي شاغل بوده‌اند، نبايد به مثابه فرهنگ پروري آنان قلمداد كرد،‌ بلكه براساس عرف رايج در همه جهان، چنين كمكهايي سوءاستفاده از منابع عمومي محسوب مي‌شود و پيگرد قانوني دارد زيرا مسئول كمك كننده، خود به عنوان حقوق بگير موسسه غيردولتي كمك گيرنده در اين امر ذينفع بوده و بايد در مقابل قانون پاسخگو باشد.

این مطلب تاکنون 3683 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir