نقد كتاب كالبد شكافي توطئه | كتاب «كالبد شكافي توطئه؛ كودتاي نظامي 28 مرداد 1332» نوشتة دكتر ابراهيم يزدي از جمله آثاري است كه از سوي انتشارات قلم روانة بازار كتاب شده است . اين كتاب در 232 صفحه در شمارگان 5500 نسخه و در سال 1381 به چاپ رسيده است . نويسنده در مقدمة اين كتاب خاطر نشان ميسازد: «مجموعة حاضر شامل چهار بخش است. بخشهاي اول تا سوم، مقالات و سخنرانيهايي است از صاحب اين قلم، كه در ارتباط با همين موضوع در مناسبتهاي مختلف نوشته يا ايراد شده است. بخش چهارم گزارش كودتاي 28 مرداد به روايت انگليسيها است. اين بخش ترجمة فصلي است از كتاب ام.آي.6 ، چاپ سال 2000، تحت عنوان رؤياي نابرابر.»
در اين مقدمه همچنين نويسنده انتقادات و ايراداتي را بر گزارش ام آي 6 وارد داشته و ازجمله مينويسد: «مرحوم آيتالله بروجردي شخصاً در مسائل سياسي دخالت چنداني نداشت. اگرچه طباطبايي، فرزند ايشان با دربار ارتباط نزديكي داشت.»
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «كالبد شكافي توطئه؛ كودتاي نظامي 28 مرداد 1332» را مورد نقد و بررسي قرار داده است . باهم نقد را ميخوانيم :
زندگينامه مختصر نويسنده :
دكتر ابراهيم يزدي نويسنده كتاب در سال 1310 در قزوين متولد شد و سپس همراه خانواده به تهران مراجعت كرد. دورة ابتدائي را در دبستانهاي مولوي و ادب، و دورة متوسطه را در دبيرستان دارالفنون تهران گذراند. ادامه تحصيلات عالي را در دانشگاه تهران پي گرفت. در سال 1332 از دانشكدة داروسازي فارغالتحصيل شد. در همين ايام به نهضت خداپرستان سوسياليست پيوست. ابراهيم يزدي در دوران دانشجويي عضو شوراي مركزي و هيئت اجرايي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود كه رهبري جنبش دانشجويي در حمايت از نهضت ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر محمد مصدق را برعهده داشت. بعد از كودتاي 28 مرداد32، دكتر يزدي به نهضت مقاومت ملي ايران كه نقش سازماندهي مبارزات ملت عليه دولت كودتا را رهبري ميكرد، پيوست. در شهريور 1339 براي گذراندن يك دورة يك سالة علمي به آمريكا رفت، اما بعد از پايان دوره ترجيح داد به ايران باز نگردد. وي تا چند ماه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي كه به پاريس نقل مكان يافت، در آمريكا در سازماندهي حركتهاي فرهنگي دانشجويي نقش فعالي ايفا كرد. البته همزمان به عنوان عضو فعال نهضت آزادي مواضع اين گروه را نيز در آمريكا ترويج مينمود. همزمان با سفر امامخميني(ره) به فرانسه به جمع همراهان امام پيوست.
پس از سقوط رژيم شاهنشاهي، دكتر ابراهيم يزدي در دولت موقت مرحوم مهندس بازرگان ابتدا پست معاونت نخستوزيري در امور انقلاب و سپس رهبري وزارت خارجه را عهدهدار بود. ابراهيم يزدي بعد از استعفاي دولت موقت از سوي امام خميني مدتي به سرپرستي مؤسسه كيهان منصوب گرديد. به دنبال درگذشت مهندس بازرگان، آقاي يزدي به سمت دبيركلي نهضت آزادي ايران انتخاب شد و تاكنون در اين جايگاه فعاليتهاي سياسي خود را در كشور پي گرفته است.
نقد كتاب
«سخن بر سر محاكمه اين شخص و آن گروه يا دفاع از اين و آن نيست، سخن بر سر ضرورت تحليل علل و آثار اين روز شوم (28 مرداد32) و بازگشت ارتجاع و استبداد و استيلاي بيگانگان بر كشورمان ميباشد. همانگونه كه در رابطه با پيروزي ملت در بررسي قيام 30 تير 1331 ميتوان به اين سؤال پرداخت كه چرا كودتاي مشترك دشمنان شكست خورد و متجاوزين به حقوق ملت با نهايت خفت و شرمساري عقبنشيني كردند؟...» (ص19)
آقاي ابراهيم يزدي در «كالبد شكافي توطئه»، سخن خود را به گونهاي آغاز ميكند كه گويا بنا دارد از لغزش ناشي از يكسونگري و يكجانبه گرايي ساير نويسندگان و تحليلگران نهضت ملي شدن صنعت نفت به جد دوري و اجتناب ورزد. اين فعال عرصه سياست با اذعان به اين واقعيت كه آثار منتشر شده در اين زمينه «حادثه را از يك زاويه و با ديدگاه خاصي مورد بررسي قرار دادهاند» وعده ارائه نگاهي بيطرفانه را به خواننده اثر ميدهد.
ميتوان اذعان داشت كه به اعتراف قاطبه اهل فن، تبيين تاريخي اين مقطع حساس از تاريخ كشورمان چنان آكنده از سياستزدگي و متأثر از جهتگيريهاي گروهي و تمايلات حزبي شده است كه كمتر، زمينه تجربه اندوزي از آن را ممكن ميسازد. دامن زدن به قطببنديهاي كاذب همچون دستهبندي رهبران به روشنفكر و روحاني و تحميل آن بر تاريخ موجب شده است كه قبل از مطالعه و بررسي نهضت ملي شدن صنعت نفت، ناخودآگاه خود را در يك سوي اين قطببندي بيابيم و در مقام تهاجم به قطب مقابل برآييم. هرچند در سالهاي اخير گامهاي محققانه و ارزشمندي براي درهم ريختن اينگونه قالبهاي پيش ساخته ذهني برداشته شده است، اما همچنان مصالح صنفي و گروهي و عداوتهاي سياسي مانع گسترش نگاهي واقعبينانه به اين رخداد مهم تاريخ معاصر كشورمان ميشود.
بدون شك رهبران نهضت ملي شدن صنعت نفت اعم از روحاني و روشنفكر داراي ضعفها و ايراداتي در عمل بودهاند كه نتوانستهاندتوان ملت به صحنه آمده را تا به آخر هدايت كنند و استيلاي بيگانه بر منافع نفتي كشور را ريشهكن سازند. درك قوتها و ضعفهاي عملكرد رهبران نهضت كه مردم با اتكا به سوابق و قابليتهاي آنان پا در ميدان مبارزه براي حفظ عزت و كرامت خود نهاده بودند، دوري جستن از حب و بغضها را طلب ميكند؛ چه، انحصار توفيقهاي حاصل از جنبش به نفع گروهي و نسبت دادن شكستهاي آن به گروهي ديگر، فرجامي جز محدودنگري و انحراف در نگارش تاريخ نخواهد داشت. مروري بر آثار به نگارش درآمده درباره بررسي علل شكست نهضت ملي شدن صنعت نفت از جمله در اثر پيشرو، به روشني حكايت از آن دارد كه بيشتر نگارندگان با عمده كردن نقش يك قطب در اين نهضت با تمام توان و به كمك تفسيرهاي غيرمستند و غيرمنصفانه درصدد تخريب نقش قطب مقابل برآمدهاند. عوارض و آثار مخرب اين نگاه علاوه بر تاريخ پژوهان بر اهل مطالعه معمولي نيز پوشيده نيست؛ به همين دليل نيز در مقدمه همه اين قبيل آثار توضيحات مبسوطي در زمينه رعايت اصل همهجانبهنگري ارائه ميگردد، اما كمتر ميتوان رهايي از صفآراييهاي غيراصولي را در متن سراغ گرفت. آنچه در «كالبد شكافي توطئه» بيشتر قابل تأمل است فراتر رفتن نويسنده از لغزشگاه يكسونگري به يك مقطع از تاريخ و درغلتيدن به وادي تبديل برداشتها به تئوريها و تعميم دادن آنها به كليت تاريخ معاصر است.
براي نمونه، آقاي يزدي در زمينه چرايي بروز اختلاف در جبهه داخلي نهضت ملي شدن صنعت نفت ادعايي را مطرح ميسازد كه ميتوان آنرا در مواردي درست پنداشت، اما بدون شك تعميم دادن آن به كليت اقشار جامعه و همه مقاطع تاريخي، يك اقدام حسابگرانه سياسي است. آنجا كه نويسنده سخن از منسجم و متحد ظاهر شدن حداكثري مردم در برابر تهديدات خارجي به ميان ميآورد بحثي است منطقي، اما زماني كه اين قاعده را به نخبگان سياسي در سطحي و مقطعي ديگر تسري ميدهد معلوم نيست نتيجه درستي حاصل آيد. براي درك بهتر اين مطلب تأمل در چند فراز از اثر ضروري است: «وحدت عمومي در مبارزه ضداستعماري گستردهتر است تا مبارزه ضداستبدادي. وقتي مبارزه ضداستعماري به ضد استبدادي ارتقاء پيدا كند، در صفوف مبارزين «خلل» وارد ميگردد. برخي از جناحها و گروهها و طبقات، كه خود از اركان «استبداد داخلي» محسوب ميشوند، به دلائل گوناگون در مبارزه عليه استيلاي خارجي شركت مينمايند، اما در مرحله رشد و گسترش اجتنابناپذير مبارزه از ضد استعماري به ضد استبدادي، اين گروهها و طبقات و جناحها، نه تنها از صف مبارزه جدا ميشوند، بلكه در برابر آن قرار ميگيرند.» (صص63-62)
نويسنده در فرازي ديگر، جرياني را كه در تداوم مبارزه از ضداستعماري به ضد استبدادي از روند مبارزه خارج ميشود به اين ترتيب مشخص ميسازد: «به محض اينكه دكتر مصدق محور حركت خود را ضد سلطه اجنبي و ضد بيگانه قرار داد آرام آرام تمام نيروهاي داخلي را بر عليه آن بسيج نمود... اما وقتي جنبش در فرايند رشد يابندة خود، لاجرم خصلت ضداستبدادي به خود گرفت و مجبور شد كه براي ادامه بقاي خويش عليه پايگاه استعمار خارجي، كه دربار بود، موضع بگيرد در اينجا برخي از نيروها آرام آرام از جنبش جدا ميشدند... بسياري از روحانيون كه در مبارزه با انگليس قاطعانه عمل ميكردند، ناگهان دچار تزلزل شدند. به طوري كه برخي ميگفتند: «آيا مگر ميشود شاه نباشد؟ آيا ما بايد شاه را از ميان برداريم؟» (ص81)
و در نهايت، نويسنده محترم بعد از اين مقدمهچيني به هدفگذاري خود نزديك شده و در چارچوب همان قطببندي مورد اشاره، شاخص اينگونه روحانيون را آيتالله كاشاني معرفي ميكند كه در جريان ورود مبارزه از عرصه مخاصمه با استعمار به عرصه مقابله با استبداد داخلي از آن جدا ميشوند و خود را به دربار ميفروشند: «ايشان [آيتالله كاشاني] فردي نبود كه پس از 50-60 سال مبارزه بيايد خود را به دربار بفروشند. بايد ريشه يا انگيزه حمايت آيتالله كاشاني از شاه، از بعد از قيام 30 تير بخصوص در 9 اسفند را در جاي ديگري جستجو كرد... بايد گفت كه آن روحانيون معتبر متاسفانه در مسائل سياسي سادهانديش و فاقد بينش سياسي كافي بودند.» (ص84)
قبل از پرداختن به صحت و سقم آنچه در اين زمينه از سوي آقاي يزدي مطرح ميشود، تأكيد بر اين نكته ضرورت دارد كه ايشان در همين زمينه ادعاي ديگري را هم مطرح ميسازد تا به كمك آن بتواند آنچه را كه در مورد روحانيت به عنوان يك قاعده بيان كرده است، تقويت كند. ادعاي اخير اين پيام را در بردارد كه اصولاً در تاريخ معاصر، روحانيت با هدايت روشنفكران به صحنه مبارزات با استعمار و استبداد كشيده شده است؛ به اين ترتيب خواننده كتاب «كالبد شكافي توطئه» بايد به عنوان يك اصل بپذيرد كه روحانيت در تاريخ معاصر دچار يك نوع عقبافتادگي در فهم مسائل جهاني و داخلي بوده و جايگاه امروزياش را كاملاً مديون روشنبيني و احساس وظيفه روشنفكران است. البته اين ادعاي جديد بحث جداگانهاي را طلب ميكند؛ لذا به منظور اجتناب از درهم تنيده شدن مباحث ابتدايي نگاهي ميافكنيم به آنچه آقاي يزدي در مورد اتحاد اقشار مختلف جامعه در مبارزه با استعمار و متفرق شدن آنها در مواجهه با استبداد در همه مقاطع تاريخ معاصر مطرح ميسازد:
1- نظر آقاي يزدي را ميتوان براي مقطع انقلاب مشروطيت تا حدودي صائب دانست؛ زيرا در آن دوران استبداد و استعمار مستقل از يكديگر ارزيابي ميشدند و سلسله قاجار برخلاف پهلويها هرگز دست نشانده بيگانه نبود؛ البته به دليل بيبند و باري و مفاسد ويژه، شاهان اين سلسله در وادي امتيازدهي به بيگانگان قرار داشتند تا بتوانند از قِبل آن از عهده مخارج و هزينههاي سنگين درباريان و خدم و حشم خود برآيند. در واقع قبل از نهضت مشروطه، استبداد هويتي كاملاً مستقل از استعمار داشت و همگان بر آن واقف بودند؛ از همين رو شبكه فراماسونري بعد از شكلگيري در ايران با تمام توان به طور تشكيلاتي كوشيد تا دربار را هر چه بيشتر به سياستهاي بيگانه وابسته سازد. با وجود توفيقاتي كه بيگانه در اين زمينه به كمك عوامل داخلي خود كسب كرد، قاجار براي خود پايگاهي قابل اعتنا در ميان ملت قائل بود و هرگز موقعيتش را در كشور مديون بيگانه نميدانست. برنامهريزي گسترده انگليسيها براي براندازي قاجار بعد از قابل اتكا و تعيين كننده نپنداشتن قراردادهايي چون 1919- كه از طريق پرداخت رشوه به امضاء دولتمردان فراماسون رسيده بود- مؤيد ميزان ريشهدار بودن اين سلسله در جامعه بود. دكتر مصدق در اين زمينه ميگويد: «مرحوم احمد شاه كه با قرارداد (1919) مخالفت نمود با اينكه نظامي نبود و آرتشي تحت امر نداشت نتوانستند بدون تمهيد و مقدمه او را خلع كنند. مقدمات خلعش چند سال طول كشيد كه يكي از آن دخالت دولت در انتخابات دوره پنجم تقنينيه بود كه وكلائي بمجلس بروند و بماده واحدهاي كه برخلاف قانون اساسي تنظيم شده بود راي بدهند.» (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، ص257) پايگاه داشتن قاجار در ميان مردم- عليرغم همه پلشتيهايشان- كار را براي بيگانه جهت براندازي آنها سخت ميكرد. در حاليكه در مورد رضاخان انگليسيها بعد از شهريور 20 حتي به خود زحمت ندادند كه به وي بگويند بايد از ايران خارج شود و اين مأموريت را به فروغي به عنوان يك عامل فراماسونري سپردند و اين قلدر كه با رفتارهايش رعب و وحشتي غيرقابل تصور در دل همه ملت ايران ايجاد كرده بود به محض اطلاع از فرمان بيگانه بدون هيچگونه اعتراضي تمكين كرد و هيچ اعتراضي نكرد كه من پادشاه يك ملتم و اين ملت بايد سرنوشت مرا مشخص سازد؛ زيرا وي ميدانست كه بيگانه همانگونه كه بيارتباط با رأي و نظر مردم حاكمش كرده بود، قدرت جايگزيني فرزندش را به جاي وي نيز دارد؛ در حاليكه استبداد قاجار حكمي كاملاً متفاوت داشت؛ لذا سياست استعمار در اين دوران، تضعيف قاجار به منظور واداشتن آنها به واگذاري امتياز بود.
فتنهانگيزي در مناطق مختلف كشور با همين هدف از ديگر برنامههاي بارز بيگانه بود. در اين دوران جز شبكه مخفي فراماسونري و برخي رجال ضعيفالنفس كه با مبالغي رشوه تطميع ميشدند همه طبقات جامعه - اعم از روشنفكر و روحاني- با دستاندازي بيگانه به شئونات مختلف جامعه مخالف بودند و اين مخالفتها در قيام عليه قراردادهايي چون رويترز، رژي (تنباكو) و 1919 به طور آشكار بروز مييافت. اما در مقام مقابله با استبداد، از آنجا كه قاجار به بسياري از اصالتها و ارزشهاي جامعه دستكم به ظاهر احترام ميگذاشت لذا ملت با آن تعامل داشت هرچند به اصلاحش ميانديشيد و قانونمندسازي قدرت آن را پي ميگرفت.
نقش روحانيت در اين ايام عمدتاً دفاع از كيان و استقلال كشور در برابر زيادهخواهيهاي بيگانه است و رهبري حركتهاي ضداستعماري را بلااستثنا روحانيون آگاه و متعهد برعهده دارند. همچنين به گواه تاريخ مشروطيت، روحانيون پيشتاز طرح مطالبات مردمي و درخواست عمومي براي قانونمند كردن امور كشور و كاستن از حدود اختيار شاه بودند. بدون شك همه اقشار نگاه برابري به استبداد و استعمار نداشتند؛ استبداد را قابل اصلاح ميدانستند، در حاليكه هرگز به استعمار روي خوشي نشان نميدادند. قبل از مقايسهاي گذرا بين عملكرد روشنفكران و روحانيون در دوران مشروطه بايد توجه داشت كه آقاي يزدي، دكتر مصدق را نماد روشنفكري معرفي ميكند: «براي نسل مبارز بعد از شهريور 1320، مشروطه يك «تاريخ» در گذشته بود، نه يك حادثه زندهاي كه آن را لمس نمايد و خود را مسؤول ادامه آن بداند. تنها بعد از ورود فعال رهبراني چون دكتر مصدق- كه خود از زمره نسل مبارز دوران مشروطه بود- به صحنه فعال مبارزه به تدريج يك پل ارتباط فرهنگي زده شد و ارزشها و تجارب انقلاب مشروطه تا حدودي به سطح آمادگي سياسي عمومي مردم بازگشت و زنده شد. به اين ترتيب، نهضت ملي شدن صنعت نفت، به عنوان يكي از فرازهاي حركت ملي و ادامه جنبش مشروطه جايگاه خاص خود را در تاريخ معاصر ايران به دست آورد.» (ص61)
حال مناسب است مواضع آقاي مصدق را در اين زمينه به روايت خودش دريافت داريم تا مشخص گردد در دوران مشروطه و حاكميت قاجار بر كشور رويه ايشان به عنوان چهره شاخص روشنفكري در قبال استعمار و استبداد چه بوده است.
آقاي مصدق بعد از دعوت مشيرالدوله - كه پس از وثوق دولت را به دست گرفت- براي همكاري در كابينه وي، از سوئيس قصد ايران ميكند. ايشان چگونگي بازگشت به كشور را اينگونه بيان ميدارد: «سرپرسي كاكس همان وزير مختار انگليس كه قرارداد وثوقالدوله را امضاء كرده بود و بسمت كميسر عالي انگليس ببغداد ميرفت خود را بمن نزديك نمود و بعد از معارفه سؤال كرد چند روز در «بمبائي» ميمانم و بعد بكدام يك از بنادر خليجفارس وارد ميشوم. گفتم توقف من در بمبائي زياد نخواهد بود و مايلم در بصره پياده شوم و از آنجا با راهآهن بغداد مسافرت نمايم كه وعده داد در عدن تحقيقات كند و مرا از چگونگي وضعيات آن هر دو مطلع نمايد. شب ديگر باز پس از صرف شام نزديك من آمد و گفت تحقيقاتم باين نتيجه رسيد كه راهآهن بغداد را اعراب خراب كردهاند و اكنون از اين خط نميتوان عبور نمود. گفتم در اين صورت ناچارم در يكي از بنادر ايران شايد بوشهر پياده شوم كه نگاهي بمن نمود و گفت: بوشهر بندر ايران است كه من هيچ نگفتم و از او جدا شدم» (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، ص120)
بنابراين در حاليكه استعمار، جنوب ايران را به اشغال خود درآورده و با جسارت در گفتوگو با فردي چون دكتر مصدق كه به عنوان وزير دعوت به كار شده است بوشهر را بندر انگليسي ميخواند بايد ديد ايشان كه در ميانه راه به تهران در فارس ميماند و والي اين ايالت ميشود چه واكنشي در قبال بيگانه اشغالگر از خود بروز ميدهد: «بعد از انتصابم بايالت فارس ماژور «ووير» قونسول انگليس بديدنم آمد و ضمن صحبت اظهار كرد مردم فارس از پليس جنوب متنفرند... و گفت پليس جنوب را مأمور كردهايم آن عده از خوانين تنگستاني را كه موجب عدم نظم و امنيت ميشوند تنبيه كنند كه بياختيار حالم تغيير نمود.» (همان، ص123) اما جناب آقاي مصدق در ادامه خاطرات، ارتباط خويش را با اشغالگران و سركوبگران ملت غيور ايران كه با كمترين امكانات در جنوب از تماميت خاك خود دفاع ميكردند اينگونه توصيف ميكند: «تماس من با كلنل «فريزر» رئيس پليس جنوب- پليس جنوب قشوني بود بعدهي شش هزار نفر كه دولت انگليس در جنگ اول جهاني در جنوب ايران تشكيل داده بود كه بيش از نصف در فارس و بقيه در كرمان اقامت داشتند... اينطور صلاح ديدم كه سلامهاي رسمي را كه آنوقت در هر يك از اعياد مذهبي منعقد ميشد موقوف كنم و روزهاي عيد بطور غيررسمي در طالار بزرگ ايالتي از واردين پذيرايي نمايم و صاحبمنصبان پليس جنوب هم مثل سايرين ميآمدند و من از آنها پذيرايي ميكردم. راجع بمكاتبات هم از رويهاي كه فرمانفرما برقرار كرده بود پيروي كنم و ماژر ادريس ميرزا فرزند يحيي ميرزا ثقهالسلطنه نمايندهي مجلس اول و افسر پليس جنوب را كه رابط بين ايالت و پليس بود بهمين سمت باقي بگذارم كه مطالب خود را بگويد و شفاهاً جواب گرفته بفرماندهي ابلاغ نمايد و بدين طريق عمل ميشد. كلنل فريزر هم كه فرماندهي پليس جنوب بود از همه بيشتر بزبان ما آشنا و روابطش با من بسيار صميمانه بود.» (همان، صص6-135) هرچند برخي از روايات تاريخي حكايت از تقابل دكتر مصدق با مقاومت كنندگان در برابر استعمار كه بخشي از خاك جنوب را اشغال كرده بود دارند، اما حتي اگر روايت كتاب «خاطرات و تألمات مصدق» را مبناي سنجش ميزان حساسيت ايشان در برابر استعمار قرار دهيم هرگز پيشتاز بودن روشنفكران در مبارزات از آن استخراج نميشود، در حالي كه مبارزات روحانيت با استعمار در جريان اشغال جنوب توسط انگليسيها نشان از آن دارد كه حساسيت آنها به استعمار بسيار متفاوت از نوع عملكرد آقاي دكتر مصدق است: «در آن هنگام (اولين حمله انگليس به جنوب) مجتهد شهر بوشهر و مضافات شيخ حسن آل عصفور بود... شيخ حسن آل عصفور به مجرد شنيدن خبر اشغال بوشهر و حضور نيروهاي انگليسي و هندي در اين شهر، عليه بريتانيا اعلام جهاد كرد و چون سربازان ايراني را شكست خورده يافت، به نيروي مردمي شهر و عشاير اطراف بوشهر روي آورد. وي از باقرخان تنگستاني، خان و حاكم اين منطقه براي مبارزه با ارتش انگلستان استمداد نمود... در اين ميان مردم بوشهر نيز به تشويق روحانيون و علماي شهر، گردهم آمده و سر به شورش گذاردند، و براي نبرد با سربازان انگليسي و هندي آماده شدند. آنان همراه با نيروهاي تنگستاني به هم پيوسته و به رهبري روحاني آگاه شيخ حسن آل عصفور و شيخ سلمان بحراني، برادرزاده شيخ حسن، به محله كوتي، مكان استقرار نيروهاي متجاوز هجوم بردند... اين رويارويي سه الي چهار روز به طول انجاميد. انگليسيها در اواخر ژوئن/ ربيعالاول به بوشهر يورش آورده بودند و به فاصله چند روز با خفت از بوشهر اخراج شدند. همانطور كه گذشت، محل نبرد و درگيري در محله «كوتي» بوشهر بود. شدت خشم مردم چنان بود كه قصد جان قنسول انگليس كردند، از اين روي سرهنگ اس. هنل ناچار شد از بوشهر فرار كرده و در جزيره خارك پناه گيرد. نيروهاي متجاوز نيز پس از آنكه توان رويارويي با مردم بوشهر را در خود نديدند، دست از اشغال اين شهر برداشتند و شكست خورده به جزيره خارك عقبنشيني كردند.» (رئيس علي دلواري، تجاوز نظامي بريتانيا و مقاومت جنوب، سيدقاسم ياحسيني، نشر شيرازه، چاپ اول 1376، صص16-15) اين نتيجه اولين تجاوز انگليسيها به جنوب ايران با هدف كمك به تجزيه هرات از كشور بود. اما به مدت بيش از سي سال سرنوشت هرات و بوشهر با هم پيوند داشت و در واقع بوشهر براي انگليسيها در حكم گروگان بود. استعمارگران هرگاه ميخواستند دولت تهران را از بازپسگيري هرات بازدارند جزيره خارك يا بندر بوشهر را تحت اشغال نظامي درميآوردند يا به تهديد در اين مورد متمسك ميشدند. در طول اين سي سال، مبارزه و مقاومت مردم همواره با پرچمداري روحانيت بوده است. بعدها كه «رئيس علي» گروه سازمان يافتهاي را تشكيل داد مراجع وقت همچنان هدايت جنبش مردمي مبارزه با استعمار را به عهده داشتند: «مظالم انگليسيها در نواحي جنوبي ايران موضوعي نبود كه ازديد آيتالله بلادي دور بماند. وي در مجالس و مواضع گوناگون به انگلستان و اهداف استعماري و ضدايراني اين دولت حمله كرد و براي گسترش مبارزه با انگلستان به حمايت از رئيس علي دلواري، همت گمارد و رئيس علي را در حركتهاي ضدانگليسياش ياري داد. آيتالله بلادي كليه اخبار و اطلاعات مهم را جمعآوري مينمود و در كمترين زمان ممكن توسط پيكي سري به دلوار ارسال ميكرد. اين اطلاعات نقش بسيار موثري در تاكتيكهاي جنگي و تصميمگيريهاي سياسي رئيس علي داشت. منزل آيتالله بلادي واقع در محله بهبهاني بوشهر كانون مبارزه بود. وي در سخنرانيهاي عمومي خود در مساجد و بر منابر شديداً به انگليسيها حمله كرده و مردم را به مبارزه تشويق مينمود. او براي ضربهزدن به اقتصاد انگليس و مبارزه با توسعهطلبي اقتصادي و سياسي اين كشور در جنوب ايران و حوزه خليجفارس، طي يك فتواي تاريخي، خريد و فروش كالاهاي ساخت انگليس را تحريم كرد. اين عمل خشم قنسول انگليس در بوشهر و سفير اين دولت در ايران را برانگيخت.... با بياعتنايي انگليسيها به خواستههاي مردم جنوب، آيتالله بلادي فتواي تاريخي خود را عليه ارتش متجاوز انگلستان صادر كرد. در قسمتي از اين اعلاميه جهاد آمده بود كه دولت جبار و ستمگر انگليس قصد حمله به خاك ما را دارد. بر ما واجب است كه از خاك خود دفاع كنيم. كار به جايي كشيد كه «... استعمارگران در صدد ترور آيتالله بلادي برآيند. علاوه بر اين جريان از چند طريق به اطلاع ايشان رسيد. نامههايي از علماي طراز اول شيراز و رؤساي عشاير و سران نهضت مانند زاير خضرخان و شيخ حسينخان چاهكوتاهي و رئيس علي دلواري و ... براي ايشان ارسال شد كه بيم ترور ايشان و از بين رفتن و از هم پاشيدن نهضت [وجود دارد لذا] ضمن تأييد جريان ترور از او خواسته شده بود هرچه زودتر عازم شيراز شود.» اما آيتالله بلادي با وجود اين مخاطرات، باز براي مدت ديگري در بوشهر ماند و به مبارزات ضدانگليسي ادامه داد.» (همان، صص5-102)
مقايسهساده آنچه آقاي مصدق در مورد ارتباط خود با اشغالگران روايت ميكند و پيشتازي روحانيت در مبارزه با آنها، خود بهترين گواه بر اين واقعيت است كه در مورد استعمار تجاوزگر با وجود درك واحد داشتن همه اقشار ملت از آن، نمادهاي شاخص روشنفكري مدنظر آقاي دكتر يزدي بسيار عقبتر از تودههاي مردم بودهاند، چه برسد به روحانيون آگاه. مقوله اشغال خاك كشور و ايجاد پليس توسط بيگانه از مصاديق بارز نقض حاكميت ملي است، اما بدون حب و بغض سياسي ميبايست واقعيتهاي تاريخي را پذيرفت.
2- در دوران پهلويها از آنجا كه استبداد نقش دستنشانده را ايفا مينمود و وضعيتي كاملاً متفاوت از عصر قاجار داشت، عليالقاعده سرنوشت استبداد با استعمار در هم گره خورده بود و قابل تفكيك نبود. البته از آنجا كه استعمار براي پيشبرد سريعتر اهداف خود استبداد را بهترين ابزار تشخيص ميداد نوك تيز حملات طرفداران استقلال و سلامت كشور ميبايست بيشتر متوجه استعمار و تحركات پنهان و آشكار آن ميبود. به عبارت ديگر، انگليسيها رضاخاني را برگزيده بودند كه برنامههاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي، عمراني و ... آنها را با قلدري پيش ببرد تا ماهيت برنامههاي استعماري كمتر براي آحاد جامعه روشن شود. دكتر مصدق خود نقش پهلويها را براي استعمار اينگونه ترسيم ميكند: «همه ميدانند كه سلسله پهلوي مخلوق سياست انگليس است، چونكه تا سوم اسفند 1299غير از عدهاي محدود كسي حتي نام رضاخان را هم نشنيده بود... بديهي است شخصي كه با وسايل غير ملي وارد كار شود نميتواند از ملت انتظار پشتيباني داشته باشد. بهمين جهات هم اعليحضرت شاه فقيد و سپس اعليحضرت محمدرضا شاه هر كدام بين دو محظور قرار گرفتند. چنانچه ميخواستند با يك عده وطنپرست مدارا كنند از انجام وظيفه در مقابل استثمار باز ميماندند و چناچه با اين عده بسختي و خشونت عمل ميكردند ديگر براي اين سلسله حيثيتي باقي نميماند تا بتوانند بكار ادامه دهند.» (خاطرات و تألمات مصدق، به كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، سال 1365، ص344)
در دوران حاكميت انگليس بر همه امور جامعه و برقراري ديكتاتوري سياه رضاخاني، بايد ديد آيا دكتر مصدق آنگونه كه آقاي يزدي ادعا ميكند محوريت مبارزه با استعمار و استبداد را بر عهده دارد؟ به طور مسلم در اين مقايسه به هيچ وجه قصد آن نيست كه تنفر دكتر مصدق از استبداد يا دخالت بيگانگان در امور داخلي كشور زير سؤال رود، اما اينكه ايشان را پيشتاز مبارزه با استبداد و استعمار معرفي كنيم دستكم با آنچه صادقانه در خاطرات آقاي مصدق روايت شده مطابقت ندارد: «يكي از روزهاي دورهي ديكتاتوري كه شادروان حسن پيرنيا مشيرالدوله بديدنم آمده بود و صحبت ما بكار نفت كشيد گفتند ديديد كه همكار ما در مجلس پنجم چه كرد. گفتم چه كرد؟ گفتند قرارداد «دارسي» را الغا نمود. چون با الغاي هر قرارداد استعماري خصوصاً «دارسي» من موافق بودم گفتم ما كه بمخالفت يا دولت مشتهريم خوب است در اين باب صحبتي نكنيم و بانتظار نتيجه بمانيم. تا كار بجامعه ملل كشيد و امتياز نفت براي مدت سي و دو سال تمديد گرديد. من در آن سالها در ده زندگي ميكردم و براي اينكه گرفتار نشوم با كسي معاشرت نميكردم. با اين حال يكي از روزها كه بشهر آمده بودم دل بدريا زدم و خدمت ايشان رسيدم. گفتند اگر حرفي بزنم خواهيد گفت كه چون بمخالفت با دولت مشهوريم حرفي نزنيم كه من از بيانات خود در جلسهي قبل معذرت طلبيدم. سپس شروع بمذاكرات شد و نظريات خود را بدين طريق بيان نمودند: (1)- از نظر سياسي- تمديد مدت سبب شد كه باز تا شصت سال ديگر يعني از 1933 تا 1992 ايران نتواند قدمي در راه آزادي و استقلال خود بردارد. (2)- از نظر اقتصادي- سال 1960 كه قرارداد منقضي ميشد تأسيسات نفت به دولت ايران تعلق ميگرفت و سپس تمام عوايد نفت متعلق بايران بود نه 16% كه شركت نفت ميپرداخت و اكنون باز همين مبلغ را بصورت ديگر خواهد پرداخت، بنابراين 84% از عايدات ما براي سي و دو سال بجيب خارجيرفته است . گفتم اينها همه صحيح پس چرا براي چنين قراردادي جشن گرفتند و چراغان كردند؟ گفتند از بياطلاعي و اختناق مردم سوءاستفاده نمودند و آن عدهاي هم كه ميدانستند در سايهي امنيت و تسلط دولت بر اوضاع نتوانستند حرفي بزنند و اعتراضي كنند و اين بزرگترين استفادهاي بود كه دولت انگليس از تشكيل دولت ديكتاتوري و امنيت سطحي كرد.» (همان، صص3-292)
بنابراين آقاي مصدق اذعان دارد كه در اوج تسلط انگليس بر ايران كمترين سخني حتي در محافل خصوصي و با دوستان بسيار نزديك در مورد تمديد قرارداد سياه دارسي به زبان نميآورده و براي مصون ماندن از گزند ديكتاتوري رضاخان با كسي معاشرت نميكرده است و از اين رو دوري از انظار و زندگي در روستا را برميگزيند، در حالي كه در همين ايام مدرس در راه مبارزه با استعمار و ديكتاتور وابسته به آن شهادت را به جان ميخرد و لحظهاي از آگاه سازي مردم غفلت نمينمايد.
در اينجا سخن از ميزان كشش سياسي روشنفكران يا روحانيون نيست، بلكه مسئله اصلي آمادگي پرداختن هزينه مبارزه با استعمار و استبداد است. دكتر مصدق در اين مقطع از تاريخ معاصر كشورمان ترجيح ميداده است نه از استعمار سخن گويد و نه از استبداد؛ البته رضاخان از سكوت اعتراضگونه وي هرگز راضي نبود. اما به طور قطع اين شاخص روشنفكري را نميتوان به عنوان پيشتاز مبارزه (آن گونه كه آقاي يزدي سعي در معرفي وي دارد) پذيرفت، كما اينكه حتي بعد از شهريور 20 نيز كه ديكتاتوري سياه رخت بر بست و فضاي تنفسي براي آحاد جامعه مناسبتر شد باز دكتر مصدق در قبال استعمار موضع سرسختانهاي ندارد: «بعد از 24 سال يعني سال 1323 كه دوره ديكتاتوري خاتمه يافت و انتخابات طهران نسبت بساير نقاط آزاد شد و من مجدداًبنمايندگي از مردم طهران وارد مجلس چهاردهم شدم خاطرهي ديگري از او (فريزر) دارم كه بد نيست آن را هم در اينجا نقل كنم... روز 13 اسفند ماه 1323 كه بين من با بعضي از وكلاء در مجلس سخناني در گرفت كه از جلسه خارج شدم و تصميم گرفتم ديگر بمجلس نروم. روز بعد اول وقت مصطفي فاتح معاون شركت نفت ايران و انگليس بمن تلفن نمود و گفت فردا (15 اسفند) عدهاي شما را بمجلس خواهند برد كه من چيزي نگفتم و مذاكرات خاتمه يافت و بعد بخود ميگفتم كه با شركت نفت ارتباطي ندارم كه بمن اين تلفن را كردهاند و بهواخواهي من قيام نمودهاند... عصر همان روز هم اديب فرزند اديبالممالك فراهاني شاعر معروف از طرف كلنل فريرز نزد من آمد و همين طور پيام آورد كه باز مزيد تعجب گرديد و فكر ميكردم با كساني كه از طرف شركت نفت جنوب و وابستهي نظامي سفارت انگليس ميايند چه بگويم و چه رويهاي اتخاذ كنم... روز بعد ابتدا عدهاي آمدند كه مورد توجه واقع نشدند سپس جمعيت زيادي از دانشجويان و اشخاص ديگر از هر قبيل و هر قسم وارد شدند و گفتند بين خانهي من و خيابان نادري آنقدر جمعيت است كه بزحمت ميتوان عبور نمود. اين بود همگي بقصد مجلس حركت كرديم... اين واقعه در جامعه بدو شكل مختلف تعبير گرديد: نظر بعضي از هموطنان اين بود كه سانحهي روز 15 اسفند زاده فكر دستگاه شركت نفت بوده ولي عدهي ديگر عقيده داشتند كه شركت مزبور ميخواست در ازاي مخالفت من با پيشنهاد «كافتارادزه» و نيز براي طرح منع امتياز نفت كه بمجلس پيشنهاد كردم از من قدرداني كند. اين تعبير بيشتر با حقيقت تطبيق ميكند.» (همان، صص2-131)
اينكه انگليس در جهت اهداف خود براي قدرتنمايي آشكار اقدامي تبليغاتي صورت داد كاملاً قابل فهم است، اما همراهي آگاهانه آقاي دكتر مصدق با اين برنامه دستكم بدين معناست كه وي در اين مقطع نسبت به استعمار موضع قاطعي نداشته است وگرنه هرگز با برنامه انگليسيها در حمايت از خود همراه نميشد. خوشبختانه هرچه به پايان دهه 20 نزديكتر ميشويم آگاهي جامعه از عمق عملكردهاي ضدايراني انگليس بيشتر ميشود و به تدريج اتحاد و اتفاق ملت براي مقابله با سياستهاي سلطهطلبانه بيگانه در ايران فزوني مييابد، هرچند همزمان با اين تحولات سياسي دكتر مصدق در خدمت دفاع از مصالح ملت درميآيد، اما آيا ميتوان وي را منشأ تعيين كنندهاي در مسير آگاهي بخشي به جامعه در ارتباط با استعمار و استبداد به حساب آورد؟ در قصد خدمت دكتر مصدق در مسير ملي شدن صنعت نفت در زماني كه فضاي ضدانگليسي جامعه، پايان دادن به تسلط بيگانه بر منابع نفتي را به صورت گسترده طلب ميكند هيچ ترديد نيست، اما پيشتاز بودن در مبارزه با استبداد و استعمار در شرايطي محك ميخورد كه به دليل سركوب و خفقان كمتر كسي جرئت ميكند به ميدان مبارزه قدم گذارد. ضمن احترام به نقش دولت مصدق در اجرايي كردن خواسته ملي شدن صنعت نفت، نميتوان نسبت به اين واقعيت بيتفاوت بود كه عمده اعضاي جبهه ملي زماني وارد عرصه مقابله با استعمار شدند كه هزينه مبارزه بسيار تنزل يافته بود. اين مطلب بعدها هم كه آمريكا جاي انگليس را گرفت كاملاًمحسوس است. بعد از كودتاي 28 مرداد با وجود آن كه نقض حاكميت ملي از سوي بيگانه براي همگان كاملاًمشهود بود، اما جبهه ملي تلاش داشت به هيچ وجه خود را با آمريكا درگير نسازد. مجري طرح تاريخ شفاهي هاروارد در اين زمينه از شاپور بختيار سؤالي ميپرسد كه تا حدودي سياست مليون را نسبت به استعمار بعد از آغاز دور جديد خفقان مشخص ميسازد: «صديقي: يكي ديگر از انتقاداتي كه معمولاًبه شما وارد ميكنند و من بيشتر با رهبران جبهه ملي كه صحبت كردم آنها روي اين مسئله تكيه ميكردند، مسئله سخنراني شما در ميدان جلاليه است... ميگفتند كه در سخنراني شما،(در ميدان جلاليه) شما قرار نبود كه مسئله «سنتو» و مسئله كنسرسيوم را مطرح بفرمائيد، چون آن مسائلي كه شما آن جا در آن سخنراني مطرح كرديد در شوراي جبهه ملي تصويب نشده بود و اين باعث ترساندن آمريكاييها و به نفع شاه تمام شد. بختيار:... اين نطق هست. خودتان برويد بخوانيد با هر آرشيوي ميخواهيد بخوانيد. اگر يك كلمه من راجع به كنسرسيوم گفتم... صديقي: شما راجع به پيمان سنتو هم آنجا صحبت فرموديد؟ بختيار: لغتي كه راجع به آن موضوع گفتم عيناً يادم هست. گفتم: «با ما نيست كه در كشمكشها و زد و خوردهاي بينالمللي، مملكتمان را آلوده كنيم» اين را اگر يك ايراني نگويد، خيلي بيغيرت است، خيلي بي غيرت است...» (خاطرات شاپور بختيار، طرح تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد، نشر زيبا، سال 1380، صص4-63) همان گونه كه در اظهارات اين عضو بلندپايه جبهه ملي به وضوح روشن است بعد از تشكيل ساواك و بالا رفتن مجدد هزينه آگاه سازي ملت ايران از اقدامات چپاولگرانه آمريكا و انگليس در چارچوب كنسرسيوم بار ديگر سياست پرهيز از سخن گفتن در مورد عملكرد استعمار در ميان اين جماعت روشنفكري حاكم ميشود و در ادامه حتي در دهه چهل در مورد استبداد كه قيام 15 خرداد 1342 را وحشيانه قلع و قمع ميكند، «سياست سكوت و آرامش» در شوراي مركزي جبهه ملي به تصويب ميرسد: «صدقي- آقاي دكتر (بختيار)، در هشتمين جلسه شوراي مركزي جبههملي كه در تاريخ ششم آبان ماه 1342 تشكيل شد... آقاي صالح وقتي كه سخنراني كردند- بعد از تحليلي از اوضاع آن روز ايران- «سياست سكوت و آرامش» را پيشنهاد كردند. شما بعداًگفتيد با «سياست سكوت و آرامش» موافق هستم.» (همان، ص86)
آقاي دكتر سنجابي نيز در اين زمينه در پاسخ به سؤال پرسشگر طرح تاريخ شفاهي هاروارد اظهارات مشابهي دارد: «س. من ميخواستم كه شما يك توضيحي راجع به آن آخرين جلسه شوراي مركزي جبهه ملي كه گويا در منزل آقاي اميرعلايي تشكيل شد بفرمائيد و در آنجا به آقاي صالح ميخواستند اختيارات بدهند به عنوان رئيس هيئت اجرايي، ايشان امتناع ميكرد و در عين حال ايشان آن سياستي را كه بعداً به نام سياست صبر و انتظار و يا سياست سكوت معروف شد در آنجا پيشنهاد كرد... ج... شورا را ما تعطيل كرديم و منتظر بوديم كه ببينيم اين جبهه ملي به چه ترتيب آن طوري كه ايشان (دكتر مصدق) ميخواهند عملي ميشود.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخشفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 1381، ص269)
برخلاف تز كلي جناب آقاي يزدي، جريان روشنفكري كشور با وجود اذعان به اين واقعيت كه استبداد در دوران پهلوي بيهيچ ترديدي مخلوق استعمار است، نه تنها نوك تيز مبارزه خود را متوجه استعمار نميساخت، بلكه به ويژه بعد از كودتاي 28 مرداد سياست سكوت در برابر عملكردهاي استعمار در قالب كنسرسيوم و ... را در پيش گرفت. به عبارت ديگر، نه در ارتباط با استعمار در دوران خفقان شديد موضع قاطعي داشت و نه در ارتباط با استبداد. البته نويسنده محترم براي مكتوم داشتن اين واقعيت اولاً ميكوشد آقاي دكتر مصدق را انحصاراً رهبر مبارزات ضدانگليسي در جريان ملي شدن صنعت نفت معرفي كند. ثانياً موضعگيري ضد استعماري ايشان را در اين مقطع به ساير مقاطع تاريخي تعميم دهد. ثالثاً در مبارزه با استبداد نيز جريان روشنفكري كشور را ثابت قدمتر از ديگران معرفي نمايد: «مبارزه ملي و مردمي با عقبنشيني ناصرالدين شاه و لغو امتياز به عنوان يك پيروزي عمومي و همگاني، در همان حد و مرز و يا در همان محور ضداستعماري متوقف نشد، بلكه مردم كه از استبداد داخلي دل پرخوني داشتند و ناگهان آن را دروازه ورود و سلطه بيگانگان هم يافته بودند محور و جهت اصلي مبارزه ضداستعماري را به ضداستبدادي مبدل ساختند. اين تحول، يعني اصل شدن مبارزه ضداستبدادي، با توجه به اوضاع و احوال سياسي- اجتماعي زمان و رابطه استبداد داخلي با استيلاي خارجي وقت، طبيعي بود. اما اين تغيير و تحول سبب يك سلسله تغييرات در مناسبات گروههاي شركت كننده در مبارزه گرديد. ماهيت مبارزه ضداستعماري، در رابطه با عنصر ملي- اسلامي ضد اجنبي و منع سلطه غيرمسلمانان بر مسلمانان، به گونهاي است كه تمام طبقات و اقشار ملت و گروهها و حتي جناحهايي از «قدرت حاكمه» را جذب ميكند، چه بسيار روحانيون و مراجعي كه خود بخشي از قدرت حاكمه بودند و در عين حال با سلطه استعمار انگليس مخالفت كردند. ماهيت عنصر ضداجنبي در مبارزه عليه استيلاي خارجي آنچنان است كه حتي ايادي وابسته به دربار هم چه بسا قلباً از موفقيت آن خوشحال ميشدند، اما همين كه محور اصلي يا لبه تيز مبارزه عليه استيلاي خارجي متوجه استبداد داخلي شد، آن بخشهايي از قدرت و جناحهايي از روحانيت كه خود شريك استبداد و بخشي از ساختار نظام استبدادي بودند، آن را تحمل ننموده و به بهانههاي گوناگون صف خود را از مبارزه جدا كردند. چنين فرايندي در جنبش ملي شدن نفت نيز قابل ملاحظه است: «در نهضت ملي ايران به رهبري دكتر مصدق جدا شدن برخي از جناحها از كل حركت و رودررويي آنان با نهضت ملي و رهبري آن، نتيجه طبيعي گسترش مبارزه ضداستعمار انگليس به ضد دربار بود.»(صص4-33)
با چنين رويكرد جانبدارانهاي و صدور يك حكم كلي براي همه نهضتهاي تاريخ معاصر كه طي آن روشنفكران نيروي ثابت قدم در مسير مبارزه با استعمار و سپس با استبداد قلمداد ميشوند آقاي ابراهيم يزدي هيچگونه نيازي به ريشهيابي علل ناكاميهاي تاريخي ندارد، زيرا به ادعاي ايشان در همه اين رخدادها اين روحانيت بوده كه به دليل وابستگي به استبداد قادر به همراهي با مبارزه توأمان مردم با بيگانه و دربار نبوده است؛ لذا در ميانه راه به آن پشت كرده است. به اين ترتيب پرداختن به چرايي بروز اختلاف در صفوف رهبري نهضتهايي همچون مشروطه و ملي شدن صنعت نفت كاملاً بيمعناست. البته صرفنظر از نادرستي تحميل فرضيات كلي بر تاريخ، آقاي يزدي دستكم در مورد نهضت ملي دچار تناقضات آشكاري در اين بحث ميشود. براي نمونه، ايشان از يك سو رهبري نهضت را در شخص دكتر مصدق خلاصه ميكند و تصريح مينمايد كه مردم در زمان بروز اختلاف در سطح رهبري نهضت با قاطعيت ايشان را انتخاب ميكنند: «ملت ايران و نهضت ملي و رهبري آن در برابر فشارها و توطئههاي دشمنان داخلي و خارجي مقاومت كرده و تسليم نشده بود. ملت ايران در جريان اختلاف بين دو رهبر مذهبي و ملي، عليرغم احساس مذهبي بسيار ريشهدارش، جانب رهبر ملي را گرفت، از اصالت نهضت ملي دفاع كرد و آگاهي و هوشياري سياسي از خود نشان داد.» (ص20) اگر چنين ادعايي قرين صحت باشد چرا اين انتخاب در روز كودتاي بيگانه هيچگونه بروز و ظهوري ندارد؟ در روز 28 مرداد كه نيروي مسلح به كمك جماعتي از بدنامان و چاقوكشان در خيابانهاي اصلي شهر جولان ميدادند مردمي كه مصدق را انتخاب كرده بودند ميبايست به ميدان ميآمدند و دستكم از خانه نخستوزير دفاع ميكردند. فراموش نكردهايم كه در فاصلهاي نه چندان دور از اين زمان يعني در روز 30 تير 1331 صرفاً به دنبال صدور اطلاعيهاي از جانب آيتالله كاشاني، آنچنان جنبش و حركتي در جامعه به دفاع از نخستوزيري دكتر مصدق ايجاد شد كه استعمار و دربار را خفتبار وادار به عقبنشيني كرد. بنابراين ادعاي انتخاب تمام و كمال دكتر مصدق از جانب مردم بعد از بروز اختلاف بين رهبري نهضت - يا به تعبير آقاي يزدي بين رهبر مذهبي و ملي- همانقدر ضعيف است كه دكتر مصدق را پيشتاز نهضت ملي قلمداد نماييم.
3- در فاصله بين پايان يافتن ديكتاتوري رضاخاني و تجديد يك ديكتاتوري جديد يعني در طول دهه بيست شرايطي رقم ميخورد كه ميبايست آن را متفاوت با ساير ايام حاكميت پهلويها قلمداد كرد. در اين دهه انگليسيها با علم بر اينكه مدتي طول خواهد كشيد كه محمدرضاي جوان همچون ديكتاتوري قدرتمند ظاهر شود و هر حركت استقلالطلبانهاي را سركوب نمايد، گروههاي سركوبگري را در اشكال مختلف شكل دادند تا اين خلأ را پر كنند، اما با اين وجود شرايط بعد از جنگ جهاني و حضور نيروهاي روسيه و آمريكا در ايران، موقعيت استعماري لندن را به چالش ميكشيد. حتي برخي طرفداران سرسخت جبهه ملي نميتوانند اين مطلب را به صورت كامل نفي كنند كه اين جريان روشنفكري در مقابله با سلطهانگليس نيمنگاهي به پشتيباني استعمارگر جديد يعني آمريكا نداشت؛ بنابراين در دههاي كه منجر به اوجگيري مطالبات عمومي براي پايان دادن به سلطه انگليس بر صنعت نفت شد از يك سو از استبداد متمركز خبري نبود و از سوي ديگر موقعيت بلامنازع استعمار انگليس دچار تزلزل جدي شده بود. همان گونه كه اشاره شد، هرچند لندن ديكتاتوري غيرمتمركز را از طريق ايجاد گروههاي سركوبگر به سرپرستي يكي از وابستگان با سابقهاش سامان داده بود، اما اين تمهيد هرگز نميتوانست خلأ ديكتاتوري متمركز را پر كند. همچنين انگليسيها براي جلوگيري از سهمخواهي رقبايي كه در جريان جنگ جهاني دوم مستقيماً در ايران حضور نظامي داشتند مجبور بودند جو ضد بيگانه را مهار نسازند و حتي بعضاً به آن نيز دامن بزنند تا ساختار داخلي در برابر دو رقيب جديد به ويژه روسها فعال شود. در چنين شرايطي است كه نيروهاي روشنفكر مورد نظر آقاي يزدي به تدريج فعال ميشوند. همان گونه كه اشاره شد، موضع نماد اين جريان يعني آقاي دكتر مصدق در برابر استعمار انگليس تابعي آشكار از فضاي عمومي كشور است و خود نميتواند نقش پيشاهنگ را ايفا كند. به عبارت ديگر، رهبري تشديد فضاي ضدانگليسي ميبايست جايگاه ديگري باشد. آقاي دكتر يزدي در اين زمينه ميكوشد همراهي انگليس با فضاي ضدبيگانه به ويژه همسايه شمالي را به گونهاي وارونه ترسيم كند كه اقدامات آقاي مصدق در مخالفت با سهمخواهي روسها به نوعي حركت ضدغربي وانمود شود: «جنبش ملي شدن نفت هنگامي آغاز شد كه درخواست امتياز نفت كرمان و بلوچستان از جانب شركتهاي آمريكايي مطرح شد و دكتر مصدق با اين درخواست به مخالفت برخاست و متعاقب آن لايحهاي را به مجلس تقديم نمود كه مطابق با آن دولت حق نداشت كه به هيچ كشور خارجي امتياز نفت بدهد و يا حتي مذاكره نمايد.» (ص76) توضيحات دكتر مصدق در اين زمينه خود به حد كافي گوياست و كاملاً روشن ميسازد كه انگليسيها در ايجاد فضاي ضدبيگانه براي جلوگيري از امتيازگيري روسها نقش مستقيم داشتهاند: «مخالفتم با پيشنهاد كافتارادزه سبب شده بود كه مخالفينم آن را از نظر هواخواهي سياست انگليس تعبير كنند. اين است كه لازم ميدانم در اين باره نيز توضيحاتي بدهم... چنانچه كافتارادزه موفق شده بود امتياز معادن نفت شمال را بدست آورد نفع مشترك دو همسايه شمال و جنوب در معادن نفت ايران سبب ميشد كه ملت ايران نتواند هيچوقت دم از آزادي و استقلال بزند و اين يكي از مواردي بود كه ما با سياست انگليس وجه اشتراك و وجه افتراق داشتيم. وجه اشتراكمان اين بود كه دولت اتحاد جماهير شوروي از معادن نفت شمال استفاده نكند و روي همين اصل طرح پيشنهادي من در مجلس كه اكثريت قريب باتفاق نمايندگانش هواخواه سياست انگليس بود با آن سرعت گذشت...» (خاطرات و تالمات مصدق، صص3-132)
در پرداختن به اين مبحث هرگز قصد زير سؤال بردن اقدام مثبت دكتر مصدق در اين زمينه نيست، بلكه هدف روشن شدن فضاي آن ايام است. نميتوان ادعا كرد كه حتي تا اواخر دهه 20، استعمار و استبداد به دكتر مصدق حساسيت ويژهاي داشتند؛ زيرا وي را فرد ميانهرو و قابل محاسبهاي ميپنداشتند كه علاوه بر آن داراي وجهه مقبولي ميان مردم است. نوع تعامل نماد روشنفكري اين دوران با محمدرضا پهلوي نيز بهگونهاي نبود كه استبداد از جانب وي احساس خطر جدي نمايد: «يكي از نمايندگان كه چند روز قبل از كشته شدن رزمآرا نخستوزير بخانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه براي تصدي اين مقام دعوت كرده بود و هيچ تصور نميكرد براي قبول كار حاضر شوم اسمي از من برد كه بلاتامل موافقت كردم». (همان، ص178) اينكه «جمال امامي» به عنوان يك عنصر شاخص طرفدار انگليس در مجلس از طرف محمدرضا به منزل آقاي مصدق مراجعه و وي را به پذيرش نخستوزيري آن هم در زمان حيات رزمآرا دعوت كند قطعاً حكايت از مطالعه دقيق اين پيشنهاد در محافل مختلف در اين زمينه دارد. با چنين واقعيتهاي در پيشرو، آقاي يزدي ميكوشد تا آيتالله كاشاني را فردي معرفي كند كه در مبارزه با استعمار با مصدق همراهي مينمايد، اما در مبارزه با استبداد به وي پشت ميكند و دربار را برميگزيند؛ در حالي كه سوابق مبارزاتي اين شخصيت در مبارزه با استعمار انگليس و استبداد پهلوي روشنتر از آن است كه بتوانيم وي را در تبعيت از دكتر مصدق در اين واديها ارزيابي كنيم. آقاي كاشاني و خانوادهاش در عراق در مبارزه با استعمار انگليس چهره شاخص بودهاند؛ لذا بعد از ورود نيروهاي متفقين به ايران در ابتداي دهه 20 توسط نيروهاي انگليسي دستگير ميشود. محمدرضا پهلوي نيز به بهانه ترور خود در سال 1327 وي را به لبنان تبعيد ميكند. مواضع اين شخصيت روحاني عليه استبداد و استعمار بلافاصله بعد از بازگشت از تبعيد تا آن ميزان پيشتازانه است كه دكتر مصدق متن پيام ايشان را در مجلس قرائت ميكند: «در 28 خرداد 1329، دكتر مصدق پيام آيتالله كاشاني را در مجلس قرأت كرد. خلاصه متن پيام اين بود: «نفت ايران متعلق به ملت ايران است. كساني كه مرا تبعيد كردند بايد مجازات شوند. ملت زير بار ديكتاتوري نميرود. مصوبات مجلس مؤسسان فاقد اعتبار است.» (نگاهي به كارنامه سياسي دكتر محمدمصدق، جلال متيني، شركت كتاب، چاپ آمريكا، سال 1384، ص211)
آيتالله كاشاني در اين پيام كه دكتر مصدق آن را در مجلس قرائت ميكند علاوه بر حمله شديد به استبداد به طور كلي تمديد قرارداد دارسي را در دوران استبداد رضاخاني به نفع انگليس غيرقانوني ميخواند و به همين دليل ملت را براي پايان دادن مظالم انگليس و استيفاي حقوق خود دعوت ميكند: «... وظيفه ديني و ملي دانستم كه نظر ملت ايران را در باب مظالم شركت نفت و حقوق مغصوبه ملت ايران در طي اعلاميهاي منتشر كنم و جداً استيفاي حقوق از دست رفته آنها را بخواهم و مخالفت مردم را با هر قرارداد يا عملي كه مشعر بر تثبيت و تأييد عمل اكراهي غيرنافذ سنه 1312 شمسي مطابق با سال 1933 ميلادي باشد اظهار نمايم. نفت ايران متعلق به ملت ايران است و به هر ترتيبي كه بخواهد نسبت به آن رفتار ميكند و قرارداد و قانوني كه به اكراه و اجبار تحميل شود هيچ نوع ارزش قضايي ندارد و نميتواند ملت ايران را از حقوق مسلمه خود محروم كند.»
اين مواضع آيتالله كاشاني پيرامون قطع يد انگليس از منابع نفتي كشور مربوط به دوراني است كه هيچ يك از اعضاي جبهه ملي و در راس آن آقاي مصدق چنين موضعي اتخاذ نكرده بودند. بنابراين مواضع آيتالله كاشاني در مورد ضرورت ملي شدن صنعت نفت در مقابله با استعمار انگليس و مقابله با ديكتاتوري و استبداد به طور محسوسي پيشتازانه است؛ به همين دليل نيز دكتر مصدق آن را در مجلس قرائت ميكند. حال چنين شخصيتي را متهم به خودفروشي به دربار كردن، آن هم بدون ارائه هيچ گونه دليل و سند، نشان از پيروي از سياست تشديد قطببندي در تحليل نهضت ملي دارد: «ايشان [آيتالله كاشاني] فردي نبود كه پس از 50-60 سال مبارزه بيايد خود را به دربار بفروشد. بايد ريشه يا انگيزه حمايت آيتالله كاشاني از شاه، از بعد از قيام 30 تير بخصوص در 9 اسفند را در جاي ديگري جستجو كرد و با سادهانديشي از كنار مساله رد نشد. اگر قرار باشد به غلط يا درست در ذهن يك روحاني برجسته اين معادله جا بيفتد كه اگر مصدق بماند ايران كمونيستي ميشود و ما بايد شاه را بپذيريم يا كمونيستها را؟ مشخص است كه بسياري خواهند گفت شاه را ترجيح ميدهند.» (ص84)
همان گونه كه به وضوح از اين فراز برميآيد بحث بر سر خود را به دربار فروختن نيست، بلكه ترديدي است كه عملكرد دكتر مصدق در استفاده از ماركسيستها، در بسياري از نيروهاي به ميدان آمده در جريان ملي شدن صنعت نفت ايجاد ميكند. به عبارت ديگر بسياري از شخصيتها به درست يا غلط به اين جمعبندي رسيدند كه ادامه حمايت آنها از دولت مصدق ميتواند منجر به حاكم شدن كمونيستها شود. اولاً اين ترديد به هيچ وجه منحصر به روحانيون نيست. ثانياً بايد ديد دكتر مصدق در ايجاد اين ترديد مقصر است يا ديگران. ثالثاً ولو اينكه آقاي كاشاني به دليل سادگي نگران در غلتيدن كشور به دامان ماركسيسم شده بود، آيا اين به معناي فروختن خود به دربار است؟
قبل از پرداختن به سه نكته فوق ابتدا بايد مروري هرچند گذرا به زندگي و مبارزات آيتالله كاشاني داشته باشيم تا مشخص گردد كه وي پيشتاز مبارزه با استعمار و استبداد بوده است يا دكتر مصدق؛ به عبارت ديگر، در آن هنگام چه كسي جامعه را به سوي مبارزه با استعمار هدايت كرده است.
آقاي كاشاني در جريان جنگ جهاني اول به دستور آيتالله شيخالشريعه اصفهاني به كاظمين ميرود و جمعيت اسلامي را براي جهاد عليه انگليس تشكيل ميدهد. همزمان با پادشاهي احمدشاه به ايران باز ميگردد و در عدم پذيرش قرارداد استعماري 1919 توسط وي، نقش قابل توجهي ايفا ميكند. در 27 خرداد 1323 توسط انگليسيها دستگير و در پايان جنگ جهاني دوم آزاد ميشود. وي مجدداً در همين سال به اتهام حمايت از درگيري كارگران با اعضاي حزب توده در سمنان توسط دولت قوام دستگير شد و از آنجا كه در مراسم ختم آيتالله سيد ابوالحسن اصفهاني در آبان 1325 در تمامي جلسات، مردم خواستار آزادي آيتالله كاشاني بودند دولت به اجبار به اين خواسته عمومي تن داد. آقاي كاشاني در سال 1326 در اعتراض به اشغال فلسطين توسط صهيونيستها به كمك انگليس، پرچمدار حمايت از ملت فلسطين شد و اجتماعات متعددي را بدينمنظور برگزار كرد. در اعتراض به انتخاب هژير به عنوان يك عنصر انگليسي به پست نخستوزيري، آقاي كاشاني در مراسم نماز عيد فطر در روز 16 مرداد 1327 اعلام كرد ملت مسلمان ايران تا قطع كامل دست ايادي استعمار انگليس و استيفاي حقيقي و جدي حقوق خود از شركت غاصب نفت جنوب به مبارزه سرسختانهاش ادامه ميدهد. محمدرضا پهلوي به بهانه ترور خويش در 15 بهمن 1327 آيتالله كاشاني را دستگير و سپس به لبنان تبعيد ميكند. در جريان دستگيري، سرتيپ محمد دفتري (برادرزاده دكتر مصدق كه بعدها در كودتاي 28مرداد نقش محوري داشت) سيلي بر گوش آيتالله كاشاني ميزند.
در حالي كه آيتالله كاشاني در تبعيد به سر ميبرد مردم تهران او را به عنوان نماينده خود در دوره شانزدهم مجلس انتخاب ميكنند؛ لذا عاقبت استبداد ناگزير ميشود در خرداد 1329 تن به بازگشت آيتالله كاشاني بدهد. مراسم استقبال كمنظير مردم از اين شخصيت تبديل به يك قدرتنمايي عليه استعمار و استبداد ميگردد. دو روز بعد از اين استقبال، آيتالله كاشاني در جمع كارگردانان مراسم استقبال ضمن قدرداني از زحمات آنان ميگويد: «... ما اولين كاري كه داريم ملي شدن صنعت نفت است، نفت را بايد خودمان استخراج بكنيم و اختيارش دست خودمان باشد، حتي اگر دولت انگلستان حاضر شود كه 90 درصدش را به ما بدهد و ده درصد براي خودش؛ باز ما حاضر نيستيم. چون او به عنوان يك مشتري با ما رفتار نميكند، او نظر استعماري دارد و بر تمام شئون مملكتي ما ميخواهد دخالت داشته باشد.» (ناگفتهها، خاطرات مهدي عراقي، به كوشش محمود مقدسي، مسعود دهشور و حميد رضا شيرازي، نشر رسا، سال 70، ص59)
با اين سوابق هيچ محقق منصفي نميتواند بپذيرد آيتالله كاشاني ابتدا در مواضع ضداستعماري با مصدق همراه شده و سپس به دليل وابستگي به دربار همزمان با ورود مبارزه به فاز استبداد از آن فاصله گرفته است؛ زيرا هم در بعد مبارزه با استعمار و هم در بعد مبارزه با استبداد، آيتالله كاشاني در جايگاهي به مراتب برتر قرار داشته است. جالب اين كه جناب آقاي يزدي در چندين فراز از كتاب خود روابط حسنهآقاي مصدق را با دربار و پهلويها بهگونه تفسير ميكند كه گويا دربار پتانسيل ايستادگي در برابر استعمار را داشته و ايشان رابطه مزبور را با هدف رو در رو قرار دادن شاه و دربار با استعمار دنبال ميكرده است: «بسياري از روحانيون كه در مبارزه با انگليس قاطعانه عمل ميكردند، ناگهان دچار تزلزل شدند. به طوري كه برخي ميگفتند: «آيا مگر ميشود شاه نباشد؟ آيا ما بايد شاه را از ميان ببريم؟» اين تزلزل هم متأثر از طبيعت مبارزه است. دكتر مصدق هم با توجه به نفوذ عميق عوامل خارجي در هيأت حاكمه در ابتداي كار تلاش داشت كه دربار (بخصوص شاه) را به حمايت از جنبش ملي بكشاند.» (ص81)
اولاً اين توجيه با آنچه آقاي مصدق درباره پهلويها ارائه ميدهد و به درستي آنان را دست نشانده بيگانه اعلام ميدارد كاملاً در تعارض است. ثانياً آقاي مصدق تا به آخر خود را به حفظ سلطنت محمدرضا پهلوي متعهد اعلام داشت. ثالثاً زماني كه آقاي مصدق خطاهاي فاحشي بابت نگران كردن مردم از ميزان نفوذ ماركسيستها در كشور مرتكب شد برخي از روحانيون بين رژيم ماركسيستي و رژيم سلطنتي بقاي رژيم را ترجيح دادند ضمن اينكه آيتالله كاشاني هرگز بعد از مأيوس شدن از عملكردهاي دكتر مصدق، جانب دربار و شاه را نگرفت و هيچگونه سندي نميتوان در اين زمينه ارائه كرد.
به طور قطع با همه سوابق درخشان، آيتالله كاشاني داراي ضعفهايي نيز بود. اينكه افراد مشكوك و پرمسئلهاي چون مظفر بقايي و شمسقناتآبادي توانستند به او نزديك شوند مقولهاي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن گذشت. بدون شك اين افراد بعضاً نقشي دو جانبه در ايجاد اختلاف بين رهبران نهضت ايفا مينمودند، اما بايد ديد عملكرد دكتر مصدق در پست نخستوزيري به چه ميزان در سست كردن عزم اقشار مردم - به عنوان قابل اتكاترين پشتوانه- تأثير داشته است. نويسنده كتاب «كالبد شكافي توطئه» سعي دارد اينگونه وانمود سازد كه سياست دكتر مصدق در استفاده از تودهايها صرفاً روحانيون را به دليل سادهانديشي دچار نگراني كرده بود، در حالي كه دكتر مصدق خود معترف است كه نمايندگان مجلس نيز به اين امر معترض بودهاند: «راجع باظهارات بعضي از نمايندگان كه در زمان دولت اين جانب حزب توده آزادي عمل داشته است و چنانچه دولت سقوط نميكرد بر اوضاع مسلط ميشد بايد عرض كنم كه حزب تودهاي وجود نداشت، افراد همان حزب بنام احزاب و دستجات ديگر مثل ساير احزاب از اصول دموكراسي برخوردار بودند. دولت نه ميتوانست اين آزادي را از مردم سلب كند چونكه در سايه اين آزادي بود كه مملكت به آزادي و استقلال رسيد و نه ميتوانست يك عده نامعلومي را از اين اصول محروم نمايد.» (خاطرات و تألمات مصدق، ص288) جالب اينكه استدلال آزادي و دمكراسي در برابر خواسته سفير آمريكا براي محدود كردن تظاهرات تودهايها مطرح نميشود بلكه نگراني واشنگتن كه به صورت حساب شده در ملاقات حضوري عنوان گرديده آقاي مصدق را وادار به اعمال محدوديت يك روز قبل از كودتاي آمريكايي و انگليسي ميكند: «و اما اينكه اين جانب و همكارانم تصور كنيم كه دوره كاملاً دست ما افتاده است چنين تصوري بهيچوجه نشد و عصر 27 مرداد بود كه دستور داده شد هركس حرف از هر رقم جمهوري بزند مورد تعقيب واقع شود.» (همان، ص277) اگر اصل بر دموكراسي بود حتي در روز 27 مرداد نيز تودهايها بايد ميتوانستند شعار برقراري جمهوري سوسياليستي بدهند. پس چرا در اين روز اصول مورد نظر آقاي مصدق تعطيل ميشود، اما به محض انعكاس نگراني مردم به آقاي مصدق ايشان متمسك به شعار دمكراسي ميگردد: «روز سالگرد 30 تير (1331) بود كه آن تظاهرات صورت گرفت و مرحوم خليل ملكي آمد و نگراني خودش را به من اظهار كرد. آقا! ديگر چه براي ما باقي مانده، تودهايها امروز آبروي ما را بردند، اين آقاي دكتر مصدق ميخواهد با ما چه كار كند... بنده هم آمدم خليل ملكي و داريوش فروهر و مرحوم شمشيري و يك نفر از حزب ايران و يكي دو نفر از بازاريها جمعاً هفت هشت نفر را با خودم نزد دكتر مصدق بردم خليل ملكي آنجا تند صحبت كرد... چه دليلي دارد كه شما قدرت توده را اين همه به رخ ملت ميكشيد و اين مردم را متوحش ميكنيد...» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات صداي معاصر، سال 81، ص154) نگاه پررنگ مصدق به حمايت خارجي موجب گشته بود كه تصور كند با برگه حزب توده ميتواند نگراني آمريكاييها را برانگيزد و آنها را به اعطاي كمك مالي به دولت خويش وادارد. اين بازي سياسي نه تنها موجب نگراني آمريكاييها نميشد، بلكه تودههاي مردم را كه از مسائل پشت پرده بياطلاع بودند به شدت نگران ميساخت. در نگران نشدن آمريكاييها همان بس كه هيچگونه كمك اقتصادي به دولت مصدق ننمودند و صرفاً به وعدهها بسنده كردند. اگر واقعاً اين احتمال در واشنگتن مطرح بود كه در صورت تضعيف دولت مصدق تودهايها امكان دستيابي به قدرت را در جامعه مذهبي ايران دارند، درصدد تقويت مصدق برميآمدند. اما اين بازي سياسي، مردم را كه هر روز شاهد توهين به مقدساتشان بودند به شدت وحشت زده كرد و متأسفانه نخستوزير محترم قادر به درك اين معني نبود؛ لذا در برابر اعتراض حتي اعضاي برجسته جبهه ملي همچون دكتر سنجابي به قدرت مانور خود در ارتباط با حزب توده تأكيد ميكرد: «مصدق تودهايها را خوب ميشناخت. يك وقتي خود او به من گفت: من سه بار سوار تودهايها شدهام». (همان، ص213)
بنابراين صرفاً سادگي برخي روحانيون كه از امكان رشد ماركسيستها نگران بودند نبايد مورد سرزنش قرار گيرد. البته اين بازي انگليس و آمريكا از يك سو و مصدق از سوي ديگر بايد توسط روحانيون مبارزي چون آيتالله كاشاني كشف و براي خنثي شدن آن تمهيدي هوشمندانه - و نه منفعلانه – انديشيده ميشد، اما آقاي ابراهيم يزدي به جاي انتقاد از دكتر مصدق كه چنين بازي خطرناكي را تقويت كرد بر سادهانديشي روحانيون تأكيد ميكند. در حالي كه در اين نگراني همه اقشار مختلف حتي ياران مصدق سهيم بودند. اگر واكنش آيتالله كاشاني را در قبال بيتوجهي دكتر مصدق نسبت به ملت مسلمان ايران قابل سرزنش بدانيم و براين باور باشيم كه با وجود چنين خطاي فاحش نخستوزير، ايشان نبايد منفعل ميشد و همچنان ميبايست در مقام هدايت مردم به انجام وظيفه ميپرداخت، آيا ميتوانيم اين انفعال آقاي كاشاني را فروختن خود به دربار تبليغ نماييم؟ مسلماً خير؛ زيرا هيچ قرينهاي دال بر اينكه ايشان در قبال اتخاذ اين مشي از دربار امتياز دريافت كرده باشد وجود ندارد: «آقاي كاشاني بعد از كودتاي 28 مرداد نه تنها موقعيتي كسب نكرد، بلكه حتي بعد از دستگيري گسترده فداييان اسلام در جريان ترور ناموفق حسين علاء سه روز بازداشت ميشود.» (ناگفتهها، خاطرات مهدي عراقي، ص133)
البته مجموعه عواملي كه منجر به انفعال و كنار رفتن آقاي كاشاني از صحنه مبارزه شد منحصر به بازي آقاي مصدق با برگه حزب توده نبود. روايت آقاي ناصر انقطاع يكي از عناصر برجسته پانايرانيستها در اين زمينه ميتواند تا حدودي ابعاد قضايا را روشن سازد: «هنگامي كه دكتر مصدق اعلام كرد كه بعلت كارشكنيهاي مجلس هفدهم در كار دولت و با نگرش به اينكه همه نيروها از ملت سرچشمه ميگيرند، دولت در روز دوازدهم امرداد در تهران و در روز نوزدهم امرداد در شهرستانها به راي مردم مراجعه ميكند و انحلال مجلس را به همهپرسي ميگذارد، سيدابوالقاسم كاشاني با اين تصميم دولت مصدق مخالفت ميكند و براي كارشكني در كار دولت چند شب پيدرپي روضهخواني مفصلي در خانهاش برپا ميدارد تا پس از نماز مغرب و عشاء، ضمن سخناني مردم را عليه حكومت تحريك كند و در اين نشست بسياري از روضهخوانها، و از آن ميان روضهخواني بنام «سيدروحالله خميني» نيز حضور داشتند. داريوش فروهر و پانايرانيستهاي حزب ملت ايران به اين مجلس حمله ميكنند و با پرتاب سنگ از بيرون و قطع برق بهنگامي كه «صفايي» نماينده قزوين كه يكي از نمايندگان مخالف دولت در مجلس بود سخنراني ميكرد مجلس را برهم ميزنند. بيدرنگ برخي از حاضران به كوچه ميريزند و پانايرانيستهاي همراه فروهر درگير ميشوند، و در اين زد و خورد يكي از هواداران كاشاني بنام حدادزاده كه هموند جمعيت «مسلمانان مجاهد» بود كشته ميشود.» (پنجاه سال تاريخ با پانايرانيستها، ناصرانقطاع، شركت كتاب، آمريكا، سال 1379، ص98)
متأسفانه حمله به منزل آيتالله كاشاني به عنوان يك شخصيت برجسته روحاني و سياسي كه تا چند ماه قبل از اين حركت رياست مجلس را به عهده داشت، منجر به كشته شدن يك تن و مجروح شدن تعداد زيادي از دوستان ايشان شد، اما هرگز از جانب آقاي مصدق محكوم نشد و عاملان آن مورد پيگرد قرار نگرفتند. ظاهراً دمكراسي مورد نظر آقاي مصدق صرفاً شامل حال تودهايها ميشد كه بتوانند در خيابانها با طرح شعارهاي ماركسيستي و توهين به مقدسات اسلامي موجبات نگراني ملت را فراهم سازند، اما شخصيتي چون آيتالله كاشاني حتي در منزل خود نيز نميتوانستهاست از اين دمكراسي بهرهمند شود و برخي عملكردهاي نخستوزير را مورد انتقاد قرار دهد.
اينكه آيتالله كاشاني را داراي برخي اشتباهات بدانيم منطقي است، اما اگر در فضايي كه او از جانب طرفداران مصدق اينچنين مورد حمله فيزيكي قرار ميگيرد وي را به جرم دوري جستن از نخستوزير، خود فروش بناميم بسيار غيرمنصفانه و ناعادلانه به قضاوت نشستهايم. مگر مصدق اشتباه نداشت؟ از قضا اشتباهات مصدق به مراتب عظيمتر بود، با اين وجود كسي نبايد به خود چنين حقي را بدهد كه زحمات مصدق را ناديده بگيرد و وي را سراسر تخطئه كند. برخي اشتباهات نخستوزير نهضت ملي را به اين ترتيب ميتوان برشمرد:
1- دخالت در انتخابات و جلوگيري از برگزاري آن در شهرستانهايي كه بيم انتخاب افراد مخالف خويش را ميداد. 2- نقض استقلال قوا از طريق گرفتن اختيار قانونگذاري از مجلس تحت عنوان «قانون اختيارات» و اخذ اختيارات قوه قضائيه تحت عنوان «قانون امنيت اجتماعي» 3- برگزاري رفراندوم براي انحلال مجلس 4- خويشاوندگرايي تا جايي كه حتي بعد از مشخص شدن دخالت سرتيپ دفتري در كودتاي 25 مرداد با اصرار دكتر مصدق، وي به رياست شهرباني كل كشور گماشته شد و در كودتاي 28 مرداد نقش مؤثرتري ايفا نمود. 5- اتكا به آمريكاييها در مورد كودتا و اميدوار بودن زياد به اظهارات آنها در اين زمينه
البته آقاي يزدي ميكوشد تا ضمن وارد ساختن اتهامات سنگين به آيتالله كاشاني خطاهاي دكتر مصدق را توجيه كند. براي نمونه، در مورد انحلال مجلس كه همه اعضاي جبهه ملي نيز با آن مخالف بودند ميگويد: «به دكتر مصدق ايراد ميگيرند كه چرا با رفراندوم مجلس را منحل كرد. اما اگر نميكرد، همان مجلس او را عزل ميكرد و قدرتهاي خارجي و ايادي داخلي آنها، از دربار و ارتش، بدون كودتا، با ظاهري قانوني دولت ملي را از بين ميبردند.» (ص87) آقاي يزدي براي اين ادعاي خود هيچگونه دليلي كه حتي يك بار مجلس هفدهم در برابر مصدق بايستد ارائه نميكند. همانگونه كه اشاره شد، نخستوزير با دخالت در انتخابات در هر حوزهاي كه بيم انتخاب فردي مخالف را ميداد آن حوزه انتخابيه را تعطيل كرده بود؛ لذا در اين مجلس وضعيت 56 نماينده نامشخص ماند و مجلس با حداقل افراد براي رسميت يافتن برگزار ميشد؛ به همين دليل نيز مجلس هفدهم درمقاطع مختلف همواره همراه مصدق بود. براي نمونه، با وجود مخالفت جدي آيتالله كاشاني به عنوان رياست مجلس با تمديد اختيارات قانون گذاري دولت به مدت يك سال، از 67 نماينده حاضر 59 نفر به اين لايحه رأي مثبت دادند. همين مخالفت آيتالله كاشاني نيز موجب شد كه در انتخابات رياست مجلس در دهم تيرماه 1332 طرفداران مصدق با راي 41 در برابر 31، مهندس معظمي را به جاي آيتالله كاشاني به رياست مجلس برسانند. مهمترين شاخص در اين زمينه كه بطلان نظر آقاي يزدي را به اثبات ميرساند اينكه با وجود مخالف بودن عناصر برجسته جبهه ملي با نظر مصدق در زمينه انحلال مجلس، پس از اصرار وي بر نظرش و درخواست از نمايندگان براي استعفا، 57 نفر از 79 نماينده مجلس استعفا ميدهند. لذا چگونه ميتوان مدعي بود موقعيت مصدق در اين مجلس در خطر قرار داشته است، در حالي كه مجلس هفدهم كاملاً مطيع نظرات نخستوزير بوده است؟
آقاي يزدي در فراز ديگري مدعي است كه اكثريت نمايندگان مجلس هفدهم با دكتر مصدق مخالف بودهاند. اين ادعا دو هدف را دنبال ميكند؛ اول نفي دخالت نخستوزير در مسائل اجرايي انتخابات و دوم توجيه انحلال آن: «برخي از مخالفين دكتر مصدق به خاطر انتخاباتي كه در زمان نخستوزيري او انجام گرفت بر او ايراد ميگيرند مثلاً انتخابات مجلس هفدهم در زمان خود دكتر مصدق انجام شد. اما اكثريت نمايندگان با او از در مخالفت برآمدند.» (ص86)
دكتر سنجابي اين ادعا را خلاف واقع دانسته و به درستي در انتقاد خود به دكتر مصدق به اكثريت داشتن طرفداران ايشان در مجلس تأكيد دارد: «گفتم جناب دكتر! ... شما در اين مجلس اكنون اكثريت داريد... گفت نخير آقا! اين مجلس ما را خواهد زد... بعد گفتم آقا! من يك عرض اضافي دارم. اگر شما مجلس را ببنديد در غياب آن ممكن است با دو وضع مواجه بشويد. يكي اين كه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود ديگر اين كه با يك كودتا مواجه بشويد، آن وقت چه ميكنيد؟ گفت: شاه فرمان عزل را نميتواند بدهد بر فرض هم بدهد ما به آن گوش نميدهيم. اما امكان كودتا قدرت حكومت در دست ماست و خودمان از آن جلوگيري ميكنيم.» (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، صص1-150) البته روند امور به روشني ثابت كرد كه هر دو نظر آقاي سنجابي به عنوان يار نزديك مصدق درست بوده است، اما متأسفانه مشورت پذير نبودن ايشان هزينه سنگيني را بر نهضت ملي تحميل كرد. از آنجا كه در اين بحث هدف برشمردن ضعفهاي رهبران نهضت نيست براي پرهيز از مطول شدن اين نوشتار صرفاً بر اين نكته تأكيد ميكنيم كه عمده ايرادات آيتالله كاشاني به دكتر مصدق توسط شخصيتهاي برجسته جبهه ملي به وي يادآوري ميشد. در راس اين هشدارها ميتوان به نامه تاريخي 27 مرداد كاشاني به مصدق اشاره داشت: «من شما را با وجود همه بديهاي خصوصيتان نسبت به خودم از وقوع حتمي يك كودتا به وسيله زاهدي كه مطابق با نقشه خود شماست آگاه كردم.» (نيروهاي مذهبي بر بستر حركت نهضت ملي، عليرهنما، انتشارات گام نو، سال 1384، ص986) البته نبايد فراموش كرد خروج زاهدي از تحصن در مجلس (در 29 تيرماه 1332) نقطه عملياتي شدن طرح كودتا بود. در اين زمينه نيز بنا بر روايت دكتر سنجابي، مهندس معظمي (رئيس مجلس وقت) در هماهنگي كامل با دكتر مصدق عمل ميكند. (خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، صص 1-160) بعد از خارج ساختن اين عنصر داخلي كودتا از مجلس، دولت هيچ گونه اقدامي براي بازداشت وي نميكند و زاهدي فرصت مييابد برنامه بيگانه را براي تسلط مجدد بر تمامي شئونات ملت ايران تمام و كمال به انجام رساند. متأسفانه آقاي يزدي به جاي پذيرش خطاهاي دكتر مصدق با طرح ادعاهاي غيرمستند تلاش دارد نه تنها مسئوليت تعلل در برابر كودتا را در مقطع نهضت ملي متوجه روحانيت كند بلكه همين اتهام را به رهبران انقلاب اسلامي تسري ميدهد: «آن جريان سياسي روحاني كه بخش عمدهاي از قدرت هيأت حاكمه جديد را در دست دارد تحت تأثير ذهنيتهاي نادرست شكل گرفته در دوران حكومت ملي دكتر مصدق و دوران ستمشاهي، نه تنها تمايلي به پژوهش درباره كودتاي 28 مرداد ندارد بلكه در مواردي نشان داده است كه چندان ناراضي هم نبوده است و آن را نه يك كودتاي نظامي طراحي و اجرا شده به دست بيگانگان، بلكه آن را قيام ملي، تلقي ميكند.» (صص10-9) جا داشت دستكم يك مورد از اظهارات «هيأت حاكمه جديد» نقل ميشد تا خوانندگان احساس نكنند آقاي يزدي براي هيچ كدام از ادعاهايش سندي ارائه نميكند.
مبحث ديگري كه نويسنده محترم «كالبد شكافي توطئه» در چارچوب قطببندي جامعه به روشنفكر و روحاني مدعي ميشود پيشتازي روشنفكران در فهم و درك مسائل سياسي و هم در مبارزات با تهديدات بيروني و دروني است: «در كشوري مثل ايران كه استعمار نامرئي وجود داشته است و حضور فيزيكي آن به چشم نميخورد تنها روشنفكران بودند كه حضور آنها را درك مينمودند» (ص79) يا در فراز ديگري در همين زمينه ادعا ميكند: «مشاركت علما در قيام تنباكو و پيروزي مردم، برخي از روشنفكران و آگاهان سياسي جامعه را متوجه اين نكته ساخت كه در يك مبارزه ملي، كه حضور و شركت فعال مردم اجتنابناپذير است، روحانيت موجه ميتواند نقش تعيين كننده و كارسازي را داشته باشد.» (ص51) به اين ترتيب آقاي يزدي ميخواهد مخاطب خويش را به اين جمعبندي برساند كه روحانيت در طول تاريخ معاصر، هم به لحاظ درك سياسي و هم در عرصه عمل نيازمند هدايت روشنفكران بوده است و علت امر نيز فقر بينش سياسي حتي نزد روحانيون معتبر است: «بايد گفت كه آن روحانيون معتبر متاسفانه در مسائل سياسي سادهانديش و فاقد بينش سياسي كافي بودند.» (ص84) در حالي كه شخصيتهاي معتبر تاريخ معاصر- از سيدجمال و مدرس گرفته تا امام خميني(ره)- به لحاظ درايت و هوشمندي سياسي آنچنان سرآمدند كه نيازي به مقايسه آنها با شخصيتهايي چون مصدق نيست. متأسفانه آقاي يزدي در اين كتاب با هدف تدارك پيشنياز ادعاهاي خويش براي زمان حاضر مسائلي را مطرح ميسازد كه هرگز با واقعيت تطابق ندارد. جالب آنكه بعضاًدر اين كتاب به آقاي مصدق نسبت پيشتاز بودن در مبارزات داده ميشود كه در تناقض كامل با روايات ايشان است. در واقع خواننده كتاب احساس ميكند نويسنده محترم با اين مقدمات ميخواهد بگويد: «همه اين آوازهها از شه بود.» به عبارت ديگر، با چنين توصيفاتي از جريان روشنفكري به اثبات وجود خود همت گمارد: «جريان روشنفكران كه سهم بسيار عمدهاي در پيروزي انقلاب داشت و احتمالاًميتوان گفت مهندسي انقلاب را به دست داشت و پس از پيروزي انقلاب، از قدرت و امكانات نسبتاًگستردهاي برخوردار بود؛ نتوانست موقعيت و امكانات را درست و واقعبينانه ارزيابي نموده و آنها را مورد استفاده صحيح قرار بدهد.» (ص66) البته مقدم بر اين بحث، آقاي يزدي علت اينكه اين مهندسان انقلاب اسلامي نتوانستند موقعيت و جايگاه خود را حفظ كنند اينگونه بيان ميدارد: «روحانيون يا به عبارتي جريان اسلامي «فيضيه» كه بحق نقش عمدهاي در گسترش مبارزه عليه استبداد و بسيج نيروهاي مردمي در جريان انقلاب اسلامي داشت از تجربه مشروطه، در چارچوب تحليلها و باورهاي خود، غلط يا درست، عبرت گرفتند و آن را به كار بستند و هژموني خود را با موفقيت به ساير گروههاي مبارز درون انقلاب تحميل كردند.» (همان)
آقاي يزدي بعدها نيز همين ادعا را در رسانههاي مختلف مطرح كرد، با اين تفاوت كه به تدريج اين قطببندي تاريخي را در قالب جديد، يعني خود را به عنوان نماد روشنفكري و امام خميني را به عنوان نماد روحانيت عرضه داشت: «روحانيون قدرت بسيج توده مردم را داشتند، اما بسياري از آنها در آن مقطع مقتضيات زمان و مكان را نميشناختند. از شرائط و مناسبات جهاني بياطلاع بودند. اما روشنفكران به طور عام و روشنفكران ديني به طور خاص با اين مسئله بيشتر آشنايي و سروكار داشتند. به تعبيري كه من به كار بردم مهندسي انقلاب را روشنفكران برعهده داشتند. ولي روحانيون بودند كه مردم را بسيج ميكردند... بعضي از آقاياني كه هوادار روحانيون هستند برداشت منفي از اين گفته دارند. فكر ميكنند براي آقاي خميني كسرشأن بوده است كه بعضي چيزها را ديگران به ايشان بگويند. در حالي كه آقاي خميني معصوم نبود و طبيعي است از خيلي از مسائل اطلاعاتي نداشته باشد. بنابراين ما احساس وظيفه ميكرديم اين اطلاعات را در اختيار ايشان قرار بدهيم.» (يادنامه روزنامه شرق، مورخ 10 خرداد 1385، ص15) وي در اين مكتوب به طور مشخص خويش را به عنوان روشنفكري كه مهندسي انقلاب را به عهده داشته است معرفي مينمايد و ميگويد: «اما آن پيشنهاد شوراي سلطنت كه از قم فرستاده شده بود كه چون شوراي سلطنت جانشين شاه است و همه اختيارات شاه را دارد بنابراين آقاي خميني هركس را ميخواهد نخستوزير شود معرفي كند، شوراي سلطنت بختيار را عزل ميكند. آن كس را كه آقاي خميني معرفي ميكند از مجلس راي اعتماد ميگيرد، سپس شوراي سلطنت مجلس را منحل ميكند. بنابراين آقاي خميني ميماند با نخستوزيرش و شوراي نيابت سلطنت هم خودش استعفا ميدهد و قضيه تمام ميشود. در آن نامه عين اين پيشنهاد نوشته شده بود. گفتم 80 سال است داريم ميگوييم شاه حقانحلال مجلس و عزل و نصب نخستوزير را ندارد، حالا اگر شما اين را بپذيريد آيا تضميني داريد كه انقلاب پيروز شود و شاه برنگردد؟ گفتم انقلاب خودش قانونمندي دارد، داراي بار حقوقي است. بعد از آن بود كه من يك برنامه سياسي نوشتم به ايشان دادم. نوشتم بايد شوراي انقلاب داشته باشيم. دولت موقت معرفي كنيم، بعد رفراندوم كنيم. گفتم با همين وزير كشوري كه بختيار دارد اعلام ميكنيم زير نظر نظارت سازمان ملل رفراندوم ميكنيم. مردم! سلطنت را ميخواهيد يا جمهوري؟» (همان)
آقاي يزدي در اين فراز خود را به مراتب انقلابيتر از امام خميني دانسته است و اينگونه وانمود ميسازد كه گويا امام قصد به رسميت شناختن شوراي سلطنت را داشته، اما با مخالفت سرسختانه وي مواجه شده است، حال آنكه واقعيت دقيقاً عكس آن است كه يزدي سعي در تحريف آن دارد. معلوم نيست از چه رو براي ايشان اين تصور ايجاد شده است كه تاريخپژوهان، حتي ديگر مطالب مكتوب شدهاش را در مورد مواضع مليون و نهضت آزادي مطالعه نخواهند كرد:«... امام پذيرفتن ايشان (رهبر جبهه ملي) را مشروط به اعلام صريح مواضعشان در مورد سلطنت و شاه نمودند. يكي از علل تعيين چنين شرايطي آن بود كه دكتر سنجابي طي مصاحبهاي كه قبل از سفر به پاريس در تهران انجام داده بودند و در مطبوعات يوميه چاپ شده بود، اعلام كرده بودند كه براي ايشان مسأله عمده و اساسي، دمكراسي و آزادي است نه رژيم سلطنتي يا جمهوري.» (آخرين تلاشها در آخرين روزها، ابراهيم يزدي، انتشارات نهضت آزادي، سال 1363، ص31) شايد براي جمع شدن دامنه بحث و روشن شدن اين موضوع كه آيا آقاي يزدي در مهندسي انقلاب نقش داشته يا خير، بهترين توصيه اين باشد كه ايشان دستكم يك بار ديگر مكتوبات سالهاي اخير گروه خودشان (نهضت آزادي) را كه براي توجيه مواضع غيرهمگونشان با قيام ملت، قبل از انقلاب به نگارش درآمده است، مطالعه فرمايند. براي نمونه، مهندس بازرگان در انتقاد از مواضع قاطع امام در برابر اقدامات شريفامامي براي فرونشاندن نهضت سراسري مردم مينويسد: «شريفامامي، روحانيزاده مردمدار، اعلام آزادي براي مطبوعات نمود، حقوق كاركنان دولت را بدون توجه بكسر بودجه هنگفت و ورشكستگي بيشتر مملكت، بالا برد و براي كم كردن فشار مسكن روي طبقات ضعيف و متوسط، محدوده پنجساله تهران را تا محدوده 25 ساله توسعه داد و مهمتر آنكه سال شاهنشاهي را كه از مظاهر تسلط فرهنگ باستاني استبدادي عليه روح اسلامي بود القاء (الغاء) نموده تقويمها را بسال هجري شمسي بازگردانيد. احزاب ملي و انقلابي و روحانيون مبارز بجاي آنكه اين اقدامات را بحساب پيشروي خود و شكست خصم گرفته با استقبال از آنها، عقبنشيني دشمن و پيروزي ملت را تعقيب و تسريع نمايند حمل بر فريبكاري و داماندازي كرده...» (انقلاب ايران در دو حركت، مهندس مهدي بازرگان، چاپ سوم، سال 1363، ص31) صرفنظر از برخورد مثبت بازرگان با بالاترين مقام فراماسونري ايران (استاد اعظم) كه علاوه بر فساد سياسي در زمينه تخلفات اقتصادي به وي لقب «آقاي پنج درصدي» داده بودند، ايشان حتي چند سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي كه بر آحاد جامعه روشن شد تغيير نخستوزيران و دستگيري برخي از عناصر فاسد دست چندم صرفاًبراي فريب جامعه بود تا مردم با پذيرش نخستوزير منصوب محمدرضا پهلوي به نوعي دست از شعار نفي سلطنت بردارند، از اينكه امام خميني طي اطلاعيهاي مردم را به ادامه پيگيري مطالبات خود و نخوردن فريب از دشمن دعوت كرده بودند به شدت انتقاد ميكند. با مرور اين فراز از اطلاعيه امام، تعارض مواضع اصولي ايشان كه مورد حمايت مردم قرار داشت با شعار محوري نهضت آزادي (شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت) كه تا نزديكيهاي پيروزي انقلاب به آن پايبند بود روشن ميشود: «خواست ملت را بايد از تظاهراتي كه در اين چند ماهه ميشود بدست آورد. عموم ملت در تظاهرات خود ميگويند ما شاه و سلسله پهلوي را نميخواهيم. خواست ملت اين است، نه وعده پوچ احترام بعلما و بستن موقت قمارخانهها و ... لازم است نهضت شريف اسلامي خود را تا برچيده شدن رژيم ظالمانه و قلدري ادامه دهيد... و از اختلاف در اين موقع حساس احتراز كنيد و عدم پيوستگي خود را به رژيم ثابت كنيد.» انتقاد از اين موضع بحق امام حتي چند سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به وضوح نشان از تعلقات سياسي همفكران آقاي يزدي به روحاني زادههاي مردمدار؟! دارد و مشخص ميسازد كه آقايان مدعي نقش مهندسي انقلاب اسلامي در همان زمان با بزرگنمايي فريبكاريهاي مشترك استعمار و استبداد سعي در خوشبين كردن مردم به رفرمها داشتند و خطاب امام نيز دقيقاً به عملكرد همين جريانات باز ميگشته؛ لذا بعد از انقلاب فرصت را براي پاسخگويي از دست ندادهاند.
آقاي بازرگان همچنين از اينكه امام حاضر نبوده است وزن و جايگاه شاه و آمريكا را در معادلات سياسي كشور بپذيرد و تن به طرحي توافقي مبتني بر اين واقعيتها؟! بدهد به شدت انتقاد ميكند: «گفتم (به امام) يك فاكتور فرض كنيم ملت، ملت و روحانيت، راجع به اينها حرف نميزنم خودتان بهتر ميدانيد و مردم هم دنبال شما هستند و از اين حرفها، فاكتور دوم شاه و دربار است. فاكتور سوم آمريكا و غرب است. ايشان طوري حرف ميزند كه يعني اينها را كان لم يكن ميدانست ديگر من بقيه حرفهايم را نزدم، وقتي ايشان اصلاً نميخواست حتي تا اينجا جلو رفتيم كه گفتيم بالاخره آمريكا خوب، بد، ولي اينها يك نوع واقعيتي است... ديدم ايشان اصلاً وزني براي خودي (دربار) و شاه قائل نيست... ايشان نه براي آمريكا ارزش و اثري قائل است و نه حاضر است متديكال كار بشود..» (مواضع نهضت آزادي، مصاحبه مهندس بازرگان با حامد الگار، ص133)
برخلاف اظهارات نويسنده محترم، آقاي بازرگان صادقانه اذعان ميدارد كه نهضت نه تنها به دنبال برچيدن بساط استبداد و استعمار نبوده است بلكه به زعم خويش واقعنگرانه و واقعبينانه تلاش داشته است تا متناسب با وزن شاه و آمريكا با آنها به تفاهم و توافقي برسد. به عبارت ديگر، در مورد استبداد، تز «شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت» و در مورد آمريكا نيز صرفاً ضرورت برخي رفرمها و كسب آزاديها مدنظر بوده است.
اكنون با چنين سوابق مكتوبي، آنهم در مورد اين رخداد تاريخي كشور كه مطالعه در زمينه آن براي آحاد جامعه ممكن است چگونه آقاي يزدي ادعاي ايفاي نقش مهندسي اين انقلاب را مينمايد؟ البته تاريخپژوهان با مطالعه اين اثر و ساير مقالات همين مؤلف به روشني به تناقضات مدعي واقف ميشوند؛ زيرا در مصاحبه مورد اشاره دچار تعارض آشكار در گفتار در يك مطلب ميشود: «گفتم با همين وزير كشوري كه بختيار دارد اعلام ميكنيم زير نظر نظارت سازمان ملل رفراندوم ميكنيم مردم! سلطنت را ميخواهيد يا جمهوري؟ (يادنامه روزنامه شرق، 10 خرداد 1385، ص15) اين جمله نويسنده محترم با جمله قبلي آن كه مدعي است به امام گفتم:«80 سال است داريم ميگوئيم شاه حق انحلال مجلس و عزل و نصب نخستوزير را ندارد، حالا اگر شما اين را بپذيريد آيا تضميني وجود دارد كه انقلاب پيروز شود و شاه برنگردد؟» كاملاً در تناقض است. به رسميت شناختن نخستوزيري بختيار و تن دادن به رفراندومي كه دولت وي برگزار ميكند آيا جز به رسميت شناختن حق عزل و نصب نخستوزير توسط شاه بود؟ آقاي يزدي در همين جمله آخر خود نه تنها ثابت ميكند آنچه به امام خميني نسبت ميدهد كاملاً خلاف واقع است، بلكه اين خود وي بوده است كه براساس تز نهضت آزادي تلاش داشته به نوعي نظر امام را به رفرمهاي شاه جلب كند. پاسخ امام نيز همان است كه به بازرگان داد. همچنين آيا خواننده نخواهد پرسيد فردي كه اينچنين مدعي هدايت و مهندسي همه امور در انقلاب بوده چرا حتي خود در شوراي انقلاب عضويت نداشته است؟ يا اينكه چرا در تدوين پيشنويس قانون اساسي كمترين نقشي نداشته است؟ و... مگر آنكه بپذيريم قبل از شكلگيري و پيروزي انقلاب، هژموني فيضيهايها توان بالاي چنين تاثيرگذاراني در روند انقلاب را پيشبيني و قبل از به منصه ظهور رسيدن اين قدرت مهندسي، آن را سركوب كردهاند.
براي احتراز از مطول شدن نقد نگاهي به معني مهندسي انقلاب اسلامي شايد بتواند به تبيين بهتر اين بحث، كمك كند. مهندسي يك حركت اجتماعي و اقدام ملي، عليالقاعده بدين معني است كه مسير آن حركت اجتماعي طراحي شود. خيزش مردمي به رهبري امام كه از خرداد 42 آغاز شد به اعتراف همگان از همان ابتداي ظهور اجتماعي دو ويژگيبارز داشت: 1- بعد مقابله آشتيناپذير و غيرمصالحهگرانه با سلطه بيگانه (ضداستعمار) 2- بعد ضديت و نفي سلطنت (براندازي استبداد) اكنون مواضع مكتوب روشنفكراني از سنخ آقاي يزدي در دسترس محققان و پژوهشگران قرار دارد و به سهولت غيرهمسنخ بودن مواضع آنان با مواضع انقلاب اسلامي از همان ابتدا قابل احصاء است. اصولاًدوستان نهضت آزادي نه داعيه مبارزه آشتيناپذير با استعمار و امپرياليسم داشتند و نه قائل به براندازي رژيم سلطنتي بودند. شواهد فراوان تاريخي و در رأس همه، گفتههاي صريح و صادقانه مرحوم مهندس بازرگان به عنوان رئيس نهضت آزادي كه آقاي يزدي نيز در آن عضويت داشته و دارد، حاكي است كه شعار محوري نهضت آزادي در ارتباط با استبداد، «شاه سلطنت كند و نه حكومت» بوده است (هرچند همانگونه كه به درستي آقاي يزدي اشاره ميكند اين خط مشي در دهه 20، شعاري مترقي به حساب ميآمده است) در ارتباط با استعمار نيز اخذ رضايت آن براي انجام برخي رفرمها در ايران مدنظر بوده است، همانگونه كه در نامه «جمعيت ايراني دفاع از حقوق بشر» (ايجاد شده توسط آقاي بازرگان) به كارتر رئيسجمهور وقت آمريكا آمده است: «مسأله منافع اقتصادي و سياسي منطقهاي دولت آمريكا و احتراز از سقوط ايران در دام بلوك مخالف، آيا حتماًو صرفاًدر سايه حكومت استبدادي دشمن حقوق بشر تامين ميشود؟» (اسناد نهضت آزادي، تاريخ معاصر ايران، جلد9، دفتر دوم، صص8-205)
با چنين مواضع روشني در برابر دو پارامتر استبداد و استعمار، هر صاحبنظر منصفي به سهولت به اين جمعبندي ميرسد كه روشنفكراني كه آقاي يزدي امروز خود را ميراثدار آنها ميداند در دهههاي چهل و پنجاه هيچ نقشي به لحاظ مهندسي در شكلگيري نهضت اسلامي به رهبري امام خميني نداشتهاند. البته آقاي يزدي در كتاب «كالبد شكافي توطئه» به كرات تلاش دارد به لحاظ اعتقادي از خود و همفكرانش در همراهي با تودههاي ملت چهرهاي ترسيم كند كه به هيچ وجه در بيانيهها و عملكرد نهضت آزادي نميتوان شاهد بود: «وجدان آگاه و ناخودآگاه جامعه ايراني بعد از كودتاي 28 مرداد به اين جمعبندي رسيد كه براي خاتمه دادن به استيلاي خارجي، بايد ابتدا پايگاه آن را- كه استبداد داخلي است- از بين برد.» (ص63) به اعتراف همگان در دهه 40، جبهه ملي رسماًسياست «صبر و سكوت» را پيشه كرد و اعضاي نهضت آزادي در چهارچوب قانون اساسي مشروطه سلطنتي (همانگونه كه آقاي مهندس بازرگان در دادگاه اعلام ميكند) تعديل استبداد و نه نفي آن را پي ميگرفتند؛ بنابراين براي خواننده دريافت اين واقعيت كه چه كس يا كساني با «وجدان آگاه» جامعه همراه بودهاند چندان دشوار نخواهد بود. در اين زمينه حتي نويسندگاني با گرايشهاي غيرهمگون با نهضت امام خميني نيز معترفند كه در دهه 40 مواضع سياسي امام، ايشان را در خط مقدم نفي و حذف استبداد و استعمار قرار داده بود: «در سال 1342، پيروان آيتالله خميني و مهمتر از همه، طلاب حوزه علميه قم در كنار دانشجويان دانشگاه تهران در خط مقدم اپوزيسيون قرار گرفتند. در شرايطي كه عكسالعمل كادر رهبري جبهه ملي دوم در مقابل اصلاحات شاه سياست «صبر و انتظار» بود پيروان آيتالله خميني و دانشجويان مخالف، «انقلاب سفيد» را به عنوان توطئهاي با هدف تحكيم ديكتاتوري رد كردند.»(كنفدراسيون؛ تاريخ جنبش دانشجويان ايراني در خارج كشور 57-1332، افشين متين،ترجمه ارسطو آذري، تهران، انتشارات شيرازه،، ص155) همچنين نويسنده در فراز ديگري ميافزايد: «با از ميان رفتن جبهه ملي دوم آيتالله خميني به صورت تنها صداي اپوزيسيون درآمده بود.»(همان، ص190)
ادعاي ديگر آقاي يزدي در كتاب خود كه در تداوم همان مواضع يكسويه ايشان در چهارچوب قطببندي مورد اشاره است نسبت دادن اعتقاد «ديكتاتوري صلحا» به جبهه مقابل است: «براي جلوگيري از عوارض و عواقب نامطلوب اين دوره اجتماعي، ماركسيستها، ديكتاتوري پرولتاريا را براي بعد از پيروزي تجويز ميكنند. در انقلاب اسلامي ايران، يك تفكر سياسي در ميان برخي از رهبران مذهبي، اصل ضرورت «ديكتاتوري» بعد از پيروزي را ميپذيرفت، اما استدلال ميكرد كه چون ما مسلمان هستيم «ديكتاتوري صلحا» را عنوان و تجويز و پيگيري مينمودند.» (ص45) متأسفانه طبق روال كلي حاكم بر كتاب، آقاي يزدي در اين زمينه نيز هيچگونه سند و مدركي دال بر اين امر كه يكي از شخصيتهاي روحاني تعيين كننده در انقلاب چنين سخني به ميان آورده باشد ارائه نميدهد. وارد آوردن چنين نسبتهاي ناروايي به شخصيتهاي برجسته و مظلومي چون شهيد بهشتي از سوي اعضاي نهضت آزادي مسبوق به سابقه است و نويسندگان مخالف رهبري انقلاب اسلامي در داخل و خارج كشور عمدتاًبه ادعاهاي اعضاي نهضت ارجاع ميدهند. به عنوان نمونه، محمد جعفري (يكي از نزديكان ابوالحسن بنيصدر) در كتابي به نام «گروگانگيري و جانشينان انقلاب» كه اخيراًدر آلمان به چاپ رسيده است مينويسد: «اما متاسفانه آنها (مجاهدين و چپهاي افراطي) با حادثهسازيهاي پيدرپي خود، در گنبد و كردستان و دانشگاه، براي آقاي خميني و حزب جمهوري اسلامي فرصت ايجاد ميكردند تا به قبضه كردن قدرت و به زعم آقاي بهشتي تحقق «ديكتاتوري صلحا» مشروعيت بخشيدند و بنا به قولي ديگر از آقاي بهشتي كه گفته است ما بايد ديكتاتوري ملي داشته باشيم.» (گروگانگيري و جانشينان انقلاب، محمد جعفري، انتشارات برزاوند، انگليس، سال 1386، ص36) آقاي جعفري مرجع اين ادعا را- كه بهشتي مروج انديشه بنيانگذاري ديكتاتوري صلحا بوده است- كتاب «سقوط دولت بازرگان» اعلام ميكند. در اين كتاب آقاي تقي رحماني در اين زمينه اينچنين روايت ميكند: «يكي از دوستان به نقل از دكتر بهشتي ميگفت كه ما بايد ديكتاتوري ملي داشته باشيم. دكتر بهشتي ميخواست اين ديكتاتوري را با تشكيل حزب جمهوري اعمال كند.» (سقوط دولت بازرگان، به كوشش دكتر غلامعلي صفاريان، مهندس فرامرز معتمد دزفولي، انتشارات قلم، چاپ دوم، سال 1383، ص143)
مرجع اصلي اين روايت خلاف واقع، آقاي تقي رحماني است كه وي نيز اين ادعا را به نقل از «يكي از دوستان» مطرح ساخته است. بدون شك روحانيت به ويژه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي متأثر از آفات قدرت شده و خواهد شد و تأكيدات امام به روحانيت مبني بر حفظ سادهزيستي خود از همان روزهاي اوليه پيروزي انقلاب اسلامي ناشي از نگراني از گسترش چنين آفاتي بود. متأسفانه روشنفكراني همچون آقاي يزدي براي اثبات وجود خود در واقع نوك تيز حملات تبليغاتي بيپايه و اساسشان را متوجه روحانيت اصيل قرار ميدهند كه پايگاه وسيعي در ميان تودههاي مردم دارند. اگر انتقادات آنها متوجه كساني بود كه در طول تاريخ معاصر به دليل دنياگرايي در برابر سلطه استعمار و مظالم استبداد سكوت ميكردند نه تنها ايرادي به آن وارد نبود، بلكه قابل تحسين نيز بود، اما بايد توجه داشت زماني روشنفكران مورد نظر نويسنده محترم جلوهاي در جامعه مييابند كه محبوبيت روحانيون زاهد، بصير و مجاهد خدشهدار گردد. از اين رو شاهد تحليلهاي غيرمنصفانه فراواني هستيم تا روحانيتي زير سؤال رود كه پيشاپيش صفوف مردم در مبارزه با استبداد و استعمار خود را به مخاطره ميانداخت. امام خميني زماني محبوب شد كه در اوج خفقان دهه 40 كه همه ترجيح ميدادند سكوت كنند يا به مسائل اساسي و بنيادين نپردازند و به همين دليل يأس سياسي فراگير شده بود، با قدرت و صلابتي بارز، سلطهطلبي و تحقير ملت ايران توسط آمريكا را هدف گرفت و با برنامههاي استعمارگرانه اين كشور همچون تحميل كاپيتولاسيون مخالفت كرد و جو ارعاب را شكست؛ البته حكم اعدام خويش را نيز دريافت داشت كه اگر مقاومت ملت نبود وي صادقانه جان خويش را در راه دفاع از عزت ملت ايران داده بود. طبيعي است وقتي ملت چنين شخصيتي را با دكتر مصدق مقايسه ميكند با آنكه نميتواند از زحمات وي در جريان ملي شدن صنعت نفت چشم بپوشد برايش جلوه چنداني هم ندارد. برخلاف امام، دكتر مصدق نميتواند روحيه ايستادگي و سلحشوري را به ملت انتقال دهد؛ زيرا با كمترين نگراني از بيم جان خود در مجلس ميماند و دفتر نخستوزيري را به آنجا منتقل ميسازد يا قبل از اطلاع از همراهي همه مراكز قدرت دست به اقدامي نميزند و... طبيعي است شخصيتي كه حفظ جان خويش را مقدم بر مصالح جامعه ميپندارد نتواند اعتماد عمومي را جلب نمايد. اگر روحانيت در طول تاريخ توانسته مردم را در برابر همه استعمار بسيج كند به اين دليل بوده كه پيشاپيش صفوف ملت خود را به مخاطره انداخته است. متأسفانه روشنفكراني از سنخ آقاي يزدي به دليل خود بزرگبيني هرگز نتوانستهاند با مردم بجوشند و با آنان نشست و برخاست نمايند. همين امر تأثيرگيري و تأثيرگذاري متقابل را به حداقل ممكن رسانده است. در مورد اينكه آقاي يزدي بر اين نكته پاي ميفشرد كه روشنفكران اطلاعات و مشاهدات عيني وسيعي از مسائل جهاني و بينالمللي داشتهاند و همين مزيت موجب پيشتازي آنان در مسائل اجتماعي بوده است، بايد متذكر شد متأسفانه بسياري از اين مراودات در عرصه بينالمللي نه تنها موجب شناخت نشد بلكه بيهويتي را به دنبال داشته است.
شايد قضاوت دكتر علي شريعتي در اين زمينه بتواند فصلالخطاب مناسبي بر اين مبحث باشد: «در صدر همه نهضتهايي كه در برابر هجوم فرهنگي و حتي سياسي و اقتصادي استعمار غربي عكسالعمل ايجاد كرد و بپاخيزي و رستاخيزي به وجود آورد، چهره هاي علماي مترقي و شجاع و آگاه اسلامي را ميبينيد... من به شبه روشنفكراني كه درباره مذهب اسلامي و علماي اسلامي همان قضاوتهاي صادراتي اروپايي را درباره قرون وسطاي مسيحيت و كليساي كاتوليك تكرار ميكنند كاري ندارم. آنها كه قضاوتهايشان صادر شده از انديشه مستقل و تحقيق و شناخت مستقيم خودشان است، ميدانند كه نقش علماي مذهبي، مذهب، مسجد و بازار در نهضتها و انقلابات سياسي صدسال اخير چه بوده است... اين كه ميگوييم روح و رهبري همه نهضتهاي ضدامپرياليسم و ضداستعماري و ضدهجوم فرهنگي اروپايي را در نهضتهاي اسلامي، علما و متفكران بزرگ اسلامي به دست داشتهاند و گاهي حتي از اصل ايجاد كردهاند، يك واقعيت عيني است. در تمام جامعههاي اسلامي كه در صدسال اخير با تمدن جديد آشنا شدند و با مسائل اقتصادي و سياسي و نظامي اروپا سروكار پيدا كردند نگاه كنيد، پاي يكي از اين قراردادهاي سياهي را كه در اين قرن و بيش از يك قرن تدوين شده و اين قراردادهاي شوم استعماري كه در ميان كشورهاي اسلامي آفريقا و آسيا با امپرياليسم منعقد گرديده، يعني تحميل گرديد، زير يكي از اين قراردادها امضاي يك عالم اسلامي وجود ندارد، متاسفانه و با كمال شرمندگي همه امضاها از تحصيلكردههاي مدرن و «روشنفكر» و «امروزي» و «غيرمتعصب» و داراي «جهانبيني باز» و «اومانيستي» و «مترقي» و غيرمذهبي است.» (دكتر شريعتي، مجموعه آثار، شماره 5 [ما و اقبال]، صص3-82)
هرچند آقاي ابراهيم يزدي را نميتوان جزء روشنفكران مورد اشاره شريعتي قلمداد كرد، اما متأسفانه قرار گرفتن در وادي قطبي كردن جامعه نتيجهاي را به بار آورده كه اثر ايشان نتواند راهگشاي زواياي تاريك تاريخ معاصر به ويژه نهضت ملي شدن صنعت نفت باشد. نويسنده محترم در تحليل علل ناكامي دكتر مصدق، جريان اصيل روحانيت را آماج حملات غيرمنصفانه قرار داده است. در همين راستا به نظر ميرسد امتناع «كالبد شكافي توطئه» از توجه به اشتباهات مصدق و نسبت دادن همه خطاها به روحانيوني چون آيتالله كاشاني، به نوعي محروم كردن جامعه از تجربهاندوزي باشد. بايد پذيرفت چنين نويسندگان محترمي كه در پوشش تحليل تاريخ، جامعه را به وادي صفبنديهاي كاذب سوق ميدهند به طور اعم به مردم ظلم روا ميدارند، اما به طور اخص قطب خاصي كه خود را مدافع آن ميپندارند، از اصلاح محروم ميسازند.
این مطلب تاکنون 4472 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|