«تخته قاپو»ي رضاخاني | دكتر غفار پوربختيار عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد شوشتر مقدمه
يكي از سياستهاي مهم دولت رضاشاه پهلوي در خصوص ايلات و عشاير ايران، سياست اسكان عشاير يا تختهقاپو بوده است. تا قبل از آن، عشاير ايران به شيوه كوچنشيني يا چادرنشيني زندگي ميكردند و همه ساله در ايام معيني از سردسير يا ييلاق به گرمسير يا قشلاق و بالعكس مهاجرت مينمودند. اين طرز زندگي در همه ابعاد بر جامعه ايران تأثير بسيار گذاشته بود. زندگي عشاير نوعي از زندگي سنتي بود. آنها برخلاف تحولات جديد همچنان به زندگي سنتي خود ادامه ميدادند و توجهي به مظاهر و تحولات حاصل از مدرنيت نمينمودند. از طرف ديگر جابجايي از نقطهاي به نقطه ديگر و حركت چند ماه در ميان كوهستانهاي صعبالعبور، عشاير را از نظارت و اعمال قدرت مستقيم دولت ايران خارج مينمود. برخلاف جامعه يكجانشين، كوچنشينان تا قبل از سلطنت رضاشاه به عنوان نيروهاي گريز از مركز در مقابل تمركزگرايي ايستادگي مينمودند. علاوه بر همه اينها ايلات و عشاير تنها منبع تشكيل حكومتهاي ايران از قرنهاي پيش تا دوره رضاشاه بودند. همه حكومتهاي ايران در قرون متعدد ريشه ايلي و عشايري داشتند و اين احتمال وجود داشت كه بار ديگر اين ايلات تحركات تازهاي را براي رسيدن به قدرت آغاز نمايند. از اين ميان ايل مقتدري در جنوب كشور يعني بختياري در تحولات حكومتي پس از دولت صفوي نقش بسيار داشته و حتي در جريانات و تحولات دوره قاجار و مشروطيت دخالت نموده بود. بختياري با فتح تهران بار ديگر نظام مشروطيت را برقرار ساخته و به قدرت بسيار دست يافته بودند. دولت رضاشاه به دنبال اين مهم بود كه در كنار اقداماتي چون خلعسلاح، سربازگيري، حبس و اعدام رهبران، فروش املاك و اراضي و خريد سهام نفت خوانين با اسكان دادن عشاير بختياري آنها را تضعيف و تحت نظارت و سلطه خود داشته باشد. بررسي و شناخت اهداف رضاشاه از اسكان عشاير بختياري، شيوهها و چگونگي اين اقدام و در نهايت سرانجام و عواقب آن داراي اهميت بسيار ميباشد كه در اين نوشتار به آن پرداخته ميشود. درباره اسكان عشاير بختياري تاكنون كمتر كسي به تحقيق و بررسي پرداخته است. روش اين پژوهش كتابخانهاي و اسنادي ميباشد. يكي از مشكلات تحقيق درباره وضعيت عشاير در دوره رضاشاه، كمبود و يا به عبارتي بهتر فقدان منابع و كتابهاي تاريخي ميباشد. مورخين دوره پهلوي به دلايلي كه آشكار است از جمله ترس از حكومت، در خصوص واقعيتهاي اسكان عشاير كمتر سخن گفته و يا تنها به امور و مسائل مطلوب آن پرداختهاند. متأسفانه تحقيقات صورت گرفته درباره وقايع و تحولات دوره رضاشاه و از جمله اسكان اجباري عشاير چندان به دور از افراط و يا تفريط نبوده است. يا منابع و مورخين طرفدار و يا وابسته به حكومت پهلوي تنها به ستايش از اقدامات رضاشاه پرداختهاند و يا اينكه منابع و مورخين مخالف و منتقد همه اقدامات او را مورد نكوهش قرار دادهاند. طرح اسكان اجباري عشاير بختياري او نيز از اين قاعده مستثني نيست كه در اين پژوهش به آن پرداخته ميشود.
رضاشاه و طرح اسكان اجباري عشاير ايران
ايلات و عشاير ايران طي قرون متمادي بر اساس شيوه زندگي كوچنشيني و چادرنشيني خود، هر ساله ميان مناطق سردسيري و گرمسيري ايل خود در حركت بوده و به صورت خانهبدوش زندگي سيال و پرجنب و جوشي داشتند. آنان به طور مكرر و هميشگي در حركت بوده و از ييلاق به قشلاق و بالعكس نقل مكان ميكردند. آنان به هر منطقهاي كه ميرسيدند، سياهچادرهاي خود را برپا ميكردند و به تعليف و چراندن دامهاي خود مشغول ميشدند و سپس با از بين رفتن چراگاههاي آنجا به سوي منطقه مملو از علف ديگري حركت ميكردند. با گذشت زمان بخشي از آنها به تدريج به صورت داوطلبانه و اختياري از زندكي كوچنشيني دست كشيده و با اسكان در روستاها و شهرها يكجانشين گرديده بودند. عبدالله مستوفي از اين نوع اسكان با عنوان تختهقاپوي طبيعي ياد ميكند كه به مرور زمان و تغيير جريان طبيعت صورت گرفته است. او ايلات و عشايري چون شاهسونهاي بغدادي ساوه، بياتهاي زرند، زنديه قم و ملاير، خلجهاي قم و ساوه، چگنيهاي قزوين، افشارهاي ساوجبلاغ، بوربورهاي ورامين، هداوندها و ديگران را جزء آنهايي ذكر ميكند كه به صورت تختهقاپوي طبيعي در يكجا سكونت گزيدهاند. (مستوفي، 1384، ج 3، 508) اما بخش ديگري از ايلات و عشاير ايران همچنان به صورت كوچنشيني روزگار خود را ميگذراندند و تمايلي به اقامت و اسكان دائمي در يك منطقه نداشتند. آنان حاضر نبودند كه به آساني زندگي چادرنشيني خود را ترك گفته و به صورتي يكجانشين در خانههاي مسكوني در روستاها و شهرها اسكان يابند. زندگي سيال ايلات و عشاير و عبور آنها از مناطق صعبالعبور و كوهستانهاي سخت باعث ميگرديد كه دولت مركزي نتواند تسلط و نظارت مستقيم و مناسبي را بر آنان داشته باشد. حضور آنان در اين مناطق باعث گرديد تا آنان كمتر تحت نظارت، و شناسايي نيروهاي اداري و نظامي دولت مركزي همچون ارتش و پليس قرار بگيرند.
اصولاً دولت رضاشاه به خوبي پي برد تا زماني كه عشاير نظام كوچنشيني و حركت از قشلاق به ييلاق را حفظ ميكنند، نه از دولت مركزي بلكه از رهبران و خوانين خود تبعيت و اطاعت مينمايند. زيرا تا زماني كه خوانين و رؤساي عشاير در طي مراحل كوچ، وظايف و مسئوليتهاي مهمي چون پيدا كردن مراتع، عبور دادن ايل از گذرگاههاي خطرناك و دفاع از ايل و طوايف در مقابل ديگران و حل و فصل منازعات داخلي ايل را انجام ميدهند، تودههاي عشاير نه تنها از آنها اطاعت كرده بلكه به هنگام لزوم از رهبران و خوانين خود دفاع و پشتيباني مينمايند. از ديگر سو رضاشاه عشاير و به ويژه زندگي كوچنشيني آنها را سمبل عقبماندگي و سنتگرايي كشور ميدانست و با وجود تداوم زندگي كوچنشيني عشاير، سلطه و استيلاي بر آنها برايش امكانناپذير بود، لذا اسكان عشاير را مناسبترين راهحل براي چنين مشكلاتي ميدانست. اما بايستي به اين نكته اذعان داشت كه مبارزه با عشاير و به ويژه انتقاد از زندگي چادرنشيني آنها از سالها قبل از به قدرت رسيدن رضاشاه وجود داشت. اصولاً از آغاز انقلاب مشروطيت، يكي از مسائلي كه اذهان روشنفكران و انديشمندان مشروطهخواه در كشور را به خود مشغول و معطوف داشته بود، مسئله ايلات و عشاير و به ويژه مسئله اسكان آنها بود. آنان در سخنان و يا نوشتههاي خود زبان به انتقاد از وضعيت ايلات و عشاير كشور و به ويژه انتقاد از عملكرد و اقدامات نامناسب آنها گشودند و خواستار آن شدند تا آنان به اختيار و يا در غير اين صورت به اجبار اسكان داده شده و يا خلعسلاح شوند. (مستوفي، 1384-512-511) با به قدرت رسيدن رضاشاه وي در راستاي تفكر و نظرات مشروطهخواهان و نيز در راستاي قدرتطلبي خود كوشيد تا مسئله ايلات و عشاير را به هر شكل ممكن حل نمايد و به قدرت گريز از مركزيت آنها چه به اختيار و چه از روي اجبار پايان دهد. مسئله اسكان عشاير يكي از تاكتيكهاي رضاشاه در مقابل قدرت بسيار رهبران ايلات و عشاير بود كه در كنار تاكتيكهاي ديگر چون خلعسلاح، سربازگيري، تصرف املاك و غيره به كار بسته شد. اما دولت رضاشاه به جاي استفاده از شيوهها و فنون فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي، و بدون تحقيقات و مطالعات كارشناسي تنها به شيوههاي خشن نظامي و امنيتي توسل جست. در واقع نگاه دولت رضاشاه به عشاير و اسكان آنها نگاهي امنيتي و نظامي بود نه اينكه بخواهد با اسكان ايلات و عشاير به رشد و توسعه آنها يا تحول و ترقي كشور كمك بنمايد. زيرا هيچگونه امكانات رفاهي چون مسكن و خوراك براي آنها فراهم نياورد. عشاير خود موظف و مجبور بودند روستا تأسيس نموده و خانه بسازند. آنها به اجبار از زندگي كوچنشيني و دامپروري خود بريده بودند اما نحوه معيشت جديد آنها نيز مشخص نبود. اين اقدام بيمطالعه و تحقيق ضربات شديدي را بر اقتصاد عشايري و در حقيقت اقتصاد جامعه ايران فراهم آورد كه در آن روزگار بخش زيادي از مايحتاج خود را از توليدات عشاير چون گوشت، پوست و لبنيات تعيين مينمود. دولت رضاشاه به دنبال آن بود تا در راستاي سياست تمركزگرايي و مطلقه نمودن قدرت دولت مركزي، با اسكان دادن اجباري ايلات و عشاير نيروهاي گريز از مركز را با تمركز و يكجانشيني در نقاط معين و شناخته شده تحت سلطه و كنترل خود داشته باشد. لذا با بكارگيري شيوههاي نظامي، پليسي و خشن و با به كارگيري زور توسط مأمورين ارتش، نظميه و امنيه توانست ايلات و عشايري را كه در مقابل سياست اسكان مقاومت ميكردند به اجبار در مناطقي كه دولت خود تمايل به اسكان آنها داشت، اسكان دهد. بديهي است كه واكنش ايلات و عشاير در مقابل اين جبر و فشار، واكنشي از روي ترس و اجبار بود. اگر چه ايلات و عشاير در مقابل اسكان اجباري خود مقاومت بسيار نشان دادند اما با سقوط رضاشاه در شهريور 1320 با تخريب مساكن خود بار ديگر به زندگي كوچنشيني سابق بازگشتند. (غفاري، 1368، 228).
سوابق اسكان عشاير بختياري از آغاز تا سلطنت رضاشاه
ايل بختياري از جمله ايلات و عشايري بود كه به شدت تحت فشار سياست اسكان قرار گرفت. با توجه به اينكه بختياريها از معدود ايلات قدرتمند كشور بودند كه با قدرت بسيار خود نقش زيادي در امور سياسي و نظامي ايران بر عهده داشتند، طبعاً دولت رضاشاه بيشتر از ساير ايلات تمايل به يكجانشيني و اسكان آنها داشت تا بدان وسيله قدرت و نفوذ آنها را كاهش دهد. بختياريها طي سالهاي دراز و متمادي در دو منطقه گرمسيري خوزستان و سردسيري چهارمحال به صورت يكجانشين به رفت و آمد و كوچروي مشغول بودند. آنها هر ساله با آغاز بهار منطقه گرمسيري خود خوزستان را به سوي سردسير خود يعني چهارمحال ترك ميكردند و در اول پائيز دوباره به خوزستان بازميگشتند. تا قبل از آغاز اجراي سياست اسكان اجباري عشاير توسط رضاشاه، بختياريها بنابر عادت هميشگي ميان دو منطقه خوزستان و چهارمحال در تردد و حركت بودند. كوچنشيني در ميان آنها به صورت يك فرهنگ درآمده بود و عشاير بختياري هويت ايلي خود را در نظام چادرنشيني خود جستجو ميكردند. با اين وجود طي سالها گذشت زمان، فعاليتها و اقدامات اندك و ناچيزي نيز در خصوص يكجانشيني اسكان اختياري عشاير بختياري صورت گرفته بود. اين اقدامات در زمان خوانين و رهبراني چون محمدتقي خان چهارلنگ و حسينقليخان ايلخاني و يا به هنگام شركت بختياريها در حمايت از مشروطيت و پس از فتح تهران صورت گرفته بود. در دوران حكومت محمدتقي خان چهارلنگ اقداماتي در خصوص اسكان و يكجانشيني بختياريها توسط اين خان بختياري صورت گرفت.
راولينسون نوشته است كه: «محمدتقيخان چهارلنگ با تمام قوا تلاش خود را در جهت اسكان دادن ايلات به كار برده و تا حدي نيز در اين راه موفق شده است. او در فريدن اراضي وسيعي را خريداري كرده و روستاهاي متعددي را در آنجا بنيان گذاشته است. در دشت رامهرمز مزارع متعلق به حاكم شيراز را به مبلغ 3000 تومان در سال اجاره كرده و عدهاي از بختياريها را در آنجا سكونت داده است.» (راولينسون، 1362، 148) گارثويت به نقل از لايارد نيز گزارش داده است كه در اثر سعي و اهتمام محمدتقيخان، تعدادي از طوايف، بيابانگردي را رها كرده و در دشتهاي حاصلخيز رامهرمز تختهقاپو شدند. اين اقدام محمدتقيخان با مخالفت شديد مقامات ايراني روبرو شد ولي نتيجهاي نداد و به تدريج چندين دهكده در اين مناطق ايجاد گرديد. همچنين محمدتقيخان كوشش نمود تا همانند پدرش دهات بيشتري را در فريدن خريداري نمايد و عدهاي از طوايف كوچنشين بختياري را در آنجا اسكان دهد، اما تلاشهاي وي با مخالفت حكومت اصفهان مواجه گرديد و در اثر توطئه معتمدالدوله بيشتر اين دهات مورد غارت قرار گرفت. (گارثويت، 1373، 126) با اين وجود محمدتقيخان در احداث دهات جديدالتأسيس و تختهقاپو كردن طوايف كوچنشين بختياري موفقيتهاي شاياني كسب كرد. او براي مدت دو سال در فصل تابستان خود به سردسير نرفت و با اقامت در رامهرمز به كار تختهقاپو و اسكان عشاير بختياري نظارت نمود. (اميري، 1385، 354) علاوه بر اين، يكي از طوايف تحت تابعيت محمدتقيخان به نام طايفه جانكي گرمسير نيز روستانشين بودند. لايارد در اين باره مينويسد: «اينان اغلب دهنشين هستند و به ندرت ييلاق و قشلاق ميكنند.» (لايارد، 1371، 40) بابن و هوسه فرانسوي نيز از اسكان دادن طايفه ديناروني توسط محمدتقيخان چهارلنگ در جلگه مالمير خبر ميدهند. (بابن و هوسه، 1363، 67) عليرغم اينكه محمدتقيخان كوششهايي در زمينه يكجانشين كردن و اسكان طوايف بختياري به عمل آورد و يكي از قدرتمندترين طوايف پشتيبانش يعني جانكيها يكجانشين بودند، و به علاوه خود اغلب در قلعه تل سكونت داشت، اما هيچگاه از زندگي كوچنشيني و چادرنشيني دست نكشيد و حتي خود در كنار قلعه تل مقر حكومتش سياهچادرهايي را برپا نموده بود تا خود و خانوادهاش چند ماهي از سال را در آنها زندگي نمايند. (لايارد، 1376، 91) بر خلاف سياحان فوقالذكر بارون دوبد روسي كه در دوره محمدتقيخان به ميان بختياريها آمد معتقد است كه هفتلنگها بيشتر از چهارلنگها تختهقاپو شده و در مناطقي چون بربرود و كمره با كار زراعت زندگي ثابتي را پيشه كردهاند. (دوبد، 1371، 303) سالها بعد نيز حسينقليخان ايلخاني بختياري اگر چه خود به همراه عشاير بختياري ييلاق و قشلاق مينمود اما با احداث قلعه چغاخور علاقه نسبي خود به يكجانشيني و سكونت در قلعهاي بزرگ و مستحكم را نشان داد. با اين وجود او نيز همانند محمدتقيخان بيشتر ايام را خود و خانوادهاش در سياهچادرهاي اطراف قلعه چغاخور ميگذراندند. سرداراسعد مينويسد كه ايلخاني «از قشلاقات در چند نقطه عمارت ساخته بودند و در چغاخور كه منزل ييلاقي است نيز عمارت مخصوص داشت، ولي چهارماه را در زير چادر زندگي مينمودند.» (سرداراسعد، 1376، 172) از دوران پس از قتل ايلخاني به تدريج و طي يك دوره طولاني علاقه خوانين به كوچنشيني كمتر گرديد. طي اين دوران ايلخاني و ايلبيگي بختياري به هنگام كوچ ايل اگر چه خود به همراه عشاير به گرمسير رفته و در بهار بازميگشتند، اما همسر و فرزندان خود را به همراه نميبردند بلكه آنها را در قلعه چغاخور و ساير قلعهها و مساكن ييلاقي خود باقي ميگذاشتند و خود پس از بازگشت از خوزستان به آنها ميپيوستند (كوپر، بيتا، 18).
پس از حمايت بختياريها از انقلاب مشروطيت و شركت آنها در فتح تهران و به ويژه پس از رسيدن خوانين بزرگ بختياري به مناصب حساس وزارتي و حكومتي دولت مشروطه، آنان قلمرو و ايلي را به قصد اقامت و سكونت در تهران و شهرهاي بزرگ ترك گفتند. اين امر آسيب جدي بر نظام عشايري و زندگي كوچنشيني بختياريها وارد ساخت. خوانين كوچكتر كه در ايل باقي مانده بودند و به نيابت از سوي خوانين بزرگ به اداره امور ايل بختياري پرداخته بودند، چندان توجه و علاقه جدي به زندگي كوچنشيني و همراهي با ايل در مهاجرت از گرمسير به سردسير و بالعكس نداشتند. به علاوه با توجه به بافت فرهنگي جامعه بختياري كه ريشسفيدان طي كوچ بيشتر از جوانان مورد احترام بودند، خوانين جوان جايگاهي در نظام كوچنشيني بختياري نيافتند. لذا پس از مشروطيت و به مرور، ايل بختياري بدون عاليترين رهبران خود يعني ايلخاني و ايلبيگي و تنها با كمك رهبران مياني ايل يعني خوانين كوچكتر و به ويژه كلانتران به زندگي كوچنشيني خود ادامه ميداد، در حالي كه فقدان همراهي رهبران عاليه ايل در كنار آنها، بر دلسردي آنها نسبت به تداوم زندگي كوچنشين تأثيرات بسزايي داشت. اما عليرغم همه اين مشكلات و موانع، بختياريها همچنان – اگر چه با شوق و ذوق كمتري نسبت به گذشته – به زندگي چادرنشيني و كوچروي خود ادامه ميدادند و هر ساله هر بهار و پائيز با گلهها و رمههاي خود از گرمسير به سردسير و يا بالعكس مهاجرت مينمودند.
رضاشاه و اسكان عشاير بختياري
رضاشاه به هنگام طراحي و اجراي سياست اسكان ايلات و عشاير نسبت به يكجانشيني و اسكان عشاير بختياري توجه و حساسيت بسياري معطوف نمود. از ديدگاه او بختياريها از مقتدرترين ايلات و عشاير جنوب ايران بودند كه اجرايي شدن طرح اسكان عشاير درباره آنها اهميت ويژه و فوقالعادهاي داشت. اسكان اجباري عشاير بختياري در كنار فروش و تعويض اجباري املاك، خلعسلاح، سربازگيري، غصب سهام نفت، فشارهاي مالياتي و غيره، از ديگر اقدامات دولت پهلوي بر ضد بختياريها و با هدف تضعيف قدرت و نفوذ آنها بوده است. از سال 1306ش به بعد رضاشاه به دنبال اجراي طرح اسكان عشاير برآمد. به نوشته جعفرقليخان سردار بهادر، خان بختياري و وزير جنگ رضاشاه تختهقاپوي ايلات كاري مشكل اما اقدامي لازم بود. (سردار بهادر، 1378، 256). رضاشاه دستور داد تا در بودجه هر سال دولت، مبلغ ويژهاي به اعتبار اسكان عشاير براي خانهسازي و احداث روستاهاي جديد منظور شود. (سند شماره 2/6/7-291) با توجه به تمايل شديد رضاشاه مبني بر يكجانشين نمودن ايلات و عشاير، مقررات تختهقاپوي ايلات و عشاير سرانجام در يازده ماده به تصويب رسيد. ماده اول ايلات و عشاير چادرنشين ايران را به سه دسته تقسيم نموده بود. دسته اول چادرنشيناني كه در تمام ماههاي سال در زير چادر اقامت داشته و با چادر ييلاق و قشلاق كرده و معمولاً خانه و مرتع ملكي ندارند. دوم طوايفي كه شش ماه سال را با خانواده در چادر اقامت دارند اما در مناطق گرمسيري خانه و مرتع ملكي دارند و سوم دامداراني كه در روستاها و قصبات سكونت دارند و تنها سه ماه از سال را نيازمند به چادر و چادرنشيني ميباشند. در ماده دوم ذكر شده بود كه براي آشنا شدن چادرنشينان به دهنشيني و رعيتي و از بين رفتن چادرنشيني در هر سه مورد بايستي به ترتيب ذيل اقدام شود، كه ريشسفيدان و متمولين دسته اول بايستي الزام شوند تا درمدتي معين با صرف دارايي خود در هر نقطه كه مايل باشند، املاكي را خريداري و يا در املاك خالصه يا اربابي خانه ساخته و بزرگ هر خانواده را به ترك چادرنشيني و انجام زراعت و رعيتي وادار نمايند. رؤسا و ريشسفيدان دسته دوم را نيز بايستي الزام نمود تا با صرف دارايي خود و در مراتع ملكي و متصرفي طايفه خود، منزل ساخته و به زراعت و امور رعيتي مشغول شوند. پيرمردان و ريشسفيدان دسته سوم نيز بايستي الزام شوند كه در مناطق سردسيري براي توقف سرپرستان احشام، خانههاي ييلاقي بنا نمايند. (همان سند)
بر اساس ماده سوم نظامنامه حكام و ولات موظف شدند كه به محض وصول دستور وزارت داخله يك نفر از اعضاء مجرب و فعال حوزه مسئوليت ايالت يا حكومت را براي اجراي مقررات مربوط به امر اسكان انتخاب و با معرفي به وزارت داخله به حوزه اقامت ايلات و حشمداران اعزام نمايند. اين مأمور وظيفه داشت تا آن قسمت از طوايف و تيرههايي را كه كاملاً چادرنشينان و كوچنشين هستند مورد تحقيق و شناسايي قرار داد و فهرست آماري جامعي از تعداد آنها تهيه نموده و دو نفر از مهمترين ريشسفيدان مورد اعتماد طايفه و يك نفر كدخدايي را كه مورد اطمينان و مقبول آن ريش سفيدان و اكثريت خانوادههاي طايفه باشند، انتخاب و احضار نموده و التزام جداگانه از هر تيره و طايفه به امضاي كدخدا و ضمانت ريشسفيدان همان طايفه و تيره بگيرد كه متعهد شوند كه خانه و كليه وسايل رعيتي را در روستا تدارك نموده تا تمام افراد تيرهها و طوايف آنها ترك چادرنشيني نمايند و با اخذ ورقه هويت، مردانشان به لباس متحدالشكل ملبس شوند. (همان سند)
ماده چهارم درباره وظيفه حكام ولات در خصوص ارسال گزارش جامعي از وضعيت اسكان ايلات حوزه قلمرو خود و ارسال نسخهاي از فهرست و آمار طوايف اسكان داده شده، به وزارت داخله ميباشد و ماده پنجم حقوق و فوقالعاده پاداش مأموريت و مخارج مسافرت مأمور ويژه اسكان را ذكر كرده است. مطابق ماده ششم نظامنامه حاكم و ولات وظيفه داشتند كه ايلات و صاحبان احشام و دامهايي كه ناگزير بايستي به سردسير بروند و نيازمند داشتن چادر ميباشند، را به دقت شناسايي كرده و در اول اسفندماه سال فهرست تعداد چوپان و سرپرست هر تيره و طايفه تهيه و بر طبق درخواست صاحبان احشام و پس از مطالبه و رؤيت ورقه هويت سرپرست يا چوپان مجوز حركت احشام به ييلاق به نام آنها صادر شود. ماده هفتم در خصوص راهكارهاي تشخيص اينكه آيا خانوارهايي كه چادرنشين بودهاند به طور قطعي دهنشين شدهاند يا خير؟ ميباشد. مادههاي هشتم تا يازدهم نيز درباره شرايط اسكان و وظايف حكام و مسئولين و مأمورين در قبال اسكان عشاير و اعزام مأمورين و بازرسان ويژه بررسي اسكان عشاير ميباشد. (همان سند) مقررات اسكان عشاير در تاريخ 28/مرداد/1312 به محمودخان غفاري مأمور عمران بختياري ابلاغ گرديد تا در راستاي اسكان بختياريها، مدنظر قرار گرفته و به طور دقيق اجرا شود. (سند مشاره 1/6/7 – 291) در يازدهم خرداد 1313 دولت فروغي بر طبق پيشنهاد وزارت داخله تصويب نمود كه مبلغ 50 هزار ريال اعتبارات عمراني جهت مخارج اعزام مأموريني به بختياري براي اسكان عشاير بختياري و مخارج بازرسان اعزامي براي بازرسي وضعيت اسكان بختياريها، در اختيار وزارت داخله گذاشته شود. (سند شماره 17/10/1387-240) در نيمه دوم شهريور و نيمه اول مرهماه 1313 به دستور دولت، كدخدايان و ريشسفيدان طوايف مختلف بختياري در سردسير، ساكن شدن خانوارهاي طوايف تابعه خود در روستاهاي جديدالاحداث را مورد تأييد قرار دادند. كدخدايان و ريشسفيدان هر طايفه فهرست خانوارهاي طايفه خود را كه اسكان گرفته و در روستاها خانه ساخته بودند، تهيه و مهر و امضا نمودند. در همين هنگام كل منطقه چهارمحال و بختياري به هفت حوزه به نامهاي چغاخور، شوراب، دره زرد، بيرگان، دواب، ديتاران و بازفت، تقسيم گرديد. كل اين هفت حوزه شامل 142 روستاي جديد و 2901 خانوار گرديد. فهرست خانوارهاي عشاير بختياري از طوايف و تيرههاي مختلف را كه در روستاهاي جديد ساكن شده بودند، مورد تأييد بزرگان و كدخدايان و ريشسفيدان هر طايفه و تيره و فهرست تعداد كل روستاها، خانوارها و جمعيت آنان توسط نمايندگان وزارت داخله، وزارت ماليه و مرتضي قليخان صمصام حاكم بختياري و پسرش جهانشاه صمصام نماينده حاكم بختياري مورد تأييد قرار گرفته و امضاء گرديد. (پوشه شماره 240024379) بدينگونه اولين روستاهاي جديد در مناطق سردسيري بختياري به وجود آمدند. تا قبل از اجراي طرح اسكان عشاير، در منطقه چهارمحال تنها چند روستاي معدود چون دستگرد، ده نو، شمسآباد، اردل و ناغان وجود داشت كه اغلب ساكنين آنها را نيز غير بختياريها تشكيل ميدادند و يا اينكه در روستاهايي كه ساكنين آن بختياري بودند اغلب آنها محل سكونت خوانين و كلانتران بختياري بود. اما پس از اسكان عشاير بختياري توسط رضاشاه، منطقه چهارمحال مملو از روستاهاي بزرگ و كوچكي گرديد كه گاهي حتي روستاي كوچكي با تعداد دو و يا سه خانوار نيز در ميان آنها مشاهده ميگرديد. اسكان عشاير بختياري عملاً در سال 1313ش پس از حبس و اعدام شدن خوانين و رهبران بختياري آغاز گرديد. مطابق دستور دولت رضاشاه طوايف بختياري ساكن در خوزستان بايستي در آنجا و طوايف ساكن در چهارمحال بايستي در آنجا سكونت نموده و از مهاجرت به ييلاق و قشلاق و يا برافراشتن سياهچادر اجتناب ورزند. استفاده از سياهچادر به شدت ممنوع بود و كسي كه اقدام به برپا كردن سياهچادر مينمود، به شدت مجازات ميگرديد. در شرايط خاصي كه اگر دامها جابجا نميشدند از بين ميرفتند، صاحبان دامها بايستي از احكام و فرمانداران مجوز چوپاني و مجوز چادر آنهم چادر سفيد بگيرند و يا اينكه از مقامات مجوز تعليف دامها را دريافت دارند. عشاير تعهد و التزام ميدادند كه تنها جهت تعليف دامها قصد كوچ يا حركت را دارند. پس از دادن چنين تعهدي جواز تعليف دام از جانب حكومت براي آنها صادر ميگشت اما در صورت تخطي از مقررات و نداشتن اجازهنامه تعليف عشاير به شدت جريمه ميشدند.
در بهار 1315ش بنابر دستور شخص رضاشاه دولت تصميم گرفت تا براي عمران و آبادي خوزستان حدود سه الي چهار هزار خانوار از عشاير بختياري را از چهارمحال به خوزستان كوچ داده و در نقاط مختلف خوزستان اسكان دهد. (سند شماره 6/650/12007) اما اين اقدام آن هم در فصل بهار كه معمولاً عشاير بختياري مطابق مرسوم هر ساله از خوزستان به چهارمحال كوچ مينمودند كار دشوار و حتي غيرممكني بود. دستور انتقال اين تعداد خانوار به حكومت بختياري داده شد اما حكومت بختياري انتقال اين تعداد خانوار بدون انجام هيچگونه مطالعات كارشناسي و يا فراهم آوردن امكانات براي آنها بختياري به خوزستان را مشكل دانسته و ابراز عقيده نمود كه همه آنها ازبين خواهند رفت و تنها انتقال پانصد خانوار حسينوند و آستركي كه در قشلاق و ييلاق مسكني ندارند امكان خواهد داشت. (همان سند) اما اداره كل فلاحت در نامهاي به نخستوزير اطلاع داد كه انتقال پانصد خانوار از بختياريها به خوزستان آن هم خانوارهايي كه از دو سال قبل خودشان از چهارمحال فرار كرده و در اطراف مسجد سليمان، شوشتر و رامهرمز سكونت نمودهاند، با اصل منظور رضاشاه كه ازدياد رعايا و عمران خوزستان ميباشد، مطابقت ندارد. لذا رئيس كل فلاحت از نخستوزير تقاضا نمود كه «غدغن فرمائيد حكومت بختياري امر صادره را سريعاً به موقع اجرا گذارده و سه چهار هزار خانوار از ايلاتي كه فعلاً در بختياري سكني دارند كوچ دهند». (پوشه شماره 7/650/7/1120) رئيس كل فلاحت بار ديگر در 25 تير 1315 در نامه مجددي به نخستوزير از وي تقاضا نمود تا به وزارت داخله و حكومت بختياري دستور صادر نمايد تا اوامر مؤكد رضاشاه در خصوص انتقال سه چهار هزار خانوار از ايل بختياري به نقاط مختلف خوزستان هر چه سريعتر اجرا گردد. (همان پوشه) لذا نخستوزير در تاريخ 29/مرداد/1315 طي نامهاي به رياست دفتر مخصوص شاهنشاهي نوشت: «براي آبادي خوزستان حسبالامر مبارك مقرر گرديد از خانوارهاي ايل بختياري به آنجا منتقل شود و بر طبق دستوري كه به حكومت هفتلنگ بختياري در انتقال آنها صادر گرديده، گزارش تلگرافي ميدهد كه با همراهي نماينده اداره فلاحت از هشت كيلومتري چغاخور مشغول جنبش دادن خانوارهايي كه ميبايست به شاخه منتقل شوند، شده و چند روز ديگر هم براي خانوارهايي كه بايد به شاهور روانه شوند جديت و اقدام خواهم نمود.» (همان پوشه) سرانجام در شهريور 1315 دستهاي از عشاير بختياري را به اجبار و زور از چهارمحال به سوي خوزستان حركت دادند. اين اقدام با توسل به خشونت و ستم بسيار صورت گرفت و عدهاي از بختياريها توسط نيروهاي امنيه و يا نمايندگان اداره فلاحت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. (همان پوشه)
تقسيم قلمرو بختياري جهت سهولت در امر اسكان
عليرغم رفتار ستمگرانه مأمورين دولتي و خشونت به خرج دادن آنها، كار اسكان عشاير بختياري و انتقال اجباري آنها از چهارمحال به خوزستان با سرعت چنداني پيش نرفت. در پائيز 1315 به دستور رضاشاه حكومت بختياري ملغي و خاك بختياري به دو منطقه تقسيم گرديد. اين اقدام به علت عدم پيشرفت امر تخته قاپو و خلعسلاح طوايف بختياري صورت گرفت. در 23/آذر/1315 سرلشكر ضرغامي سرپرست ستاد ارتش در نامهاي به رياست وزراء در اين خصوص نوشت: «در اثر وصول گزارشاتي راجع به عدم پيشرفت امر تختهقاپو و خلعسلاح طوايف بختياري، اوامر مطاع مبارك اعليحضرت همايون شاهنشاهي شرف صدور يافتند كه حكومت بختياري ملغي و خاك بختياري به دو منطقه تقسيم شده، منطقه گرمسيري تحت نظر لشكر نمره 6 خوزستان و منطقه ييلاقي تحت نظر تيپ اصفهان واقع گرديده و در هر منطقه از خوانين جوان بختياري يك نفر به سمت نيابت حكومت تعيين و جهت خلعسلاح و تختهقاپوي طوايف اقدام شود...». (همان پوشه) بدين گونه رضاشاه در راستاي اهداف خود موفق به هم زدن وضعيت جغرافيايي در تقسيمات كشوري گرديد. خطه بختياري كه اصفهان و از مرز كهگيلويه تا خاك لرستان و بين استانهاي همجوار تقسيم گرديد، منطقه گرمسيرات آن يعني ايذه و مسجد سليمان و بخش جانكي گرمسير به استان خوزستان پيوست، قسمتي از سردسيرات بخش ييلاقي طوايف محمود صالح، كيانرسي و موگويي به استان اصفهان و مناطق ييلاقي چهارلنگ و طوايف مميوند، زلكي و آستركي به استان لرستان و باقيمانده آن هم از دهدز تا گردنه رخ و از خان ميرزا تا نزديك فريدن به نام استان چهارمحال و بختياري خوانده شد. (اميري، 1385، 259) به قسمت باقيمانده يعني چهارمحال و بختياري فرمانداري داده شد و با لغو مناصب ايلخاني و ايلبيگي بختياري مرتضيقليخان صمصام به عنوان فرماندار چهارمحال و بختياري منصوب گرديد. (كياوند، 1368، 114) دولت تصميم گرفته بود تا كميسيوني در خصوص بررسي انتقال خانوادههاي بختياري به خوزستان تشكيل دهد. ستاد ارتش وزارت جنگ سرهنگ رفيع بديع نيا و وزارت داخله حسن اعظام قدس را جهت عضويت در اين كميسيون معرفي كردند. طي سال 1315 اسكان عشاير شاخه چهارلنگ با سرعت بيشتري انجام شد و خيلي از آنها در روستاها منازلي ساخته و سكني گزيدند. (سند شماره 304/53/18-291) اين در حالي بود كه اسكان عشاير هفتلنگ بختياري با موانع و مشكلاتي مواجه شده بود. لذا حكومت اصفهان طي نامهاي در اين خصوص به وزارت داخله اعتراض نمود. وزارت داخله نيز از دفتر مخصوص رضاشاه كسب تكليف نمود. در نتيجه 3/خرداد/1316 رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهي طي نامهاي محرمانه به رياست وزراء نوشت: «حكومت اصفهان شرحي به وزارت داخله نوشته كه با اقداماتي كه حكومت نظامي چهارلنگ در ترك چادرنشيني نموده طوايف هفتلنگ به حال چادرنشيني باقي و تقاضا كرده كه براي اسكان آنها نيز اقدامات لازم به عمل آيد والا با حالت فعلي آنها، ممكن است در طوايف چهارلنگ تأثير خوبي نداشته باشد. حسبالامر مطاع مبارك اعليحضرت همايون شاهنشاهي ابلاغ مينمايد اسكان طوايف و ترك چادرنشيني آنها استثنا ندارد و طوايف هفتلنگ هم بايد اسكان داده شوند.» (پوشه شماره 576-112007) محمود جم رئيسالوزراء نيز در 19/خرداد/1316 اين دستور رضاشاه را به وزارت داخله ابلاغ نمود. (همان پوشه) با آغاز به كار طرح اسكان عشاير، حوزه سردسيري و حوزه گرمسيري بختياري از يكديگر مجزا گرديد. ايل بختياري كه از 1303 به دو قسمت چهارلنگ و هفتلنگ تقسيم گرديده بود اكنون نيز دچار تقسيمبندي ديگري گرديد. منطقه چهارلنگ داراي حكومت نظامي بوده و منطقه هفتلنگ تحت امر حكام اصفهان و خوزستان بوده، اما نايبالحكومههاي آن با نظر لشكر خوزستان و تيپ اصفهان انتخاب ميگرديدند كه سرانجام در بهار 1316 مقرر گرديد كه براي نيابت حكومت هفتلنگ نيز مأمورين نظامي تعيين شود تا بتوانند در پيشرفت سياست اسكان اجباري عشاير هفتلنگ نيز پيشرفتي به وجود آورند. (همان پوشه)
بدين ترتيب تمامي ايل بختياري چه چهارلنگ و چه هفتلنگ به هفت بخش تقسيم گرديد كه سه بخش آن در سردسير و جزو فرمانداري اصفهان و چهار بخش آن در گرمسير و جزو فرمانداري اهواز قرار گرفت. اين تقسيمبندي براي اجراي دقيق و آسان اسكان عشاير بختياري صورت گرفت. با اين وجود باز هم مشكل دولت در خصوص اسكان اجباري عشاير بختياري حل نگرديد. عشاير بختياري حاضر به ترك چادرنشيني و اسكان در يك نقطه خاص نشدند و در مقابل طرح اسكان عشاير مقاومت ميكردند. آنها جلوگيري از كوچ برايشان قابل پذيرش نبوده لذا بعضي از عشاير مخفيانه و به دور از چشم مأمورين دولتي از سردسير به گرمسير و يا بالعكس كوچ ميكردند و مأمورين و بازرسين پي نميبردند زيرا كوچ آنها بعد از موقع معمول كوچ بود. اين بدان خاطر بود كه مأمورين پس از سپري شدن ايام كوچ، گذرگاهها و ايل راههاي عشاير بختياري را ترك ميكردند و لذا عشاير بختياري در اين فرصت اقدام به كوچ ميكردند. (پوشه شماره 5 و 4 و 3/75/21-291) اما اگر مأمورين به كوچ طايفهاي پي بردند، غالباً آنها را به زور و با غل و زنجير به جاي سابق خود بازميگرداندند. اين امر باعث شده بود تا بينظمي و مداخلاتي در دو منطقه سردسير و گرمسير بختياري ايجاد شود زيرا كه مرزهاي دو منطقه به طور دقيق مشخص نشده بود. لذا براي جلوگيري از مداخلات حكومتهاي سردسيري و گرمسيري بختياري در قلمرو يكديگر، كميسيون تعيين حدود اين دو منطقه تشكيل شد. در 11/خرداد/1316 وزير داخله جريان مداخلات فتحعليخان سردارمعظم بختياري نايبالحكومه حوزه سردسيري هفتلنگ بختياري در امور دهدز كه جزو حوزه گرمسيري محسوب ميشد و شكايت حكومت خوزستان از اين اقدام را به نخستوزير اطلاع داد. (پوشه شماره 576-112007) در نتيجه دولت تصميم گرفت تا با تشكيل كمييسون تعيين حدود سردسير و گرمسير بختياري با دقت و سرعت بيشتري مسئله اسكان عشاير بختياري را دنبال نمايد. تيپ مستقل اصفهان سروان كمال سهراب و وزارت داخله محمود شريفهاشمي و عليرضا وثيق را به عنوان نمايندگان خود در كميسيون تعيين حدود معرفي نمودند. (سند شماره 182/62/14-291) نمايندگان مزبور علاوه بر تعيين حدود مرزهاي سردسير و گرمسير بختياري به عنوان بازرسان مخصوص وزارت داخله و تيپ مستقل اصفهان مأموريت داشتند تا وضعيت اجراي اسكان عشاير بختياري را به دقت بررسي نموده و گزارش مفصل و جامع آن را به مقامات ارائه دهند. دولت تلاش كرد تا با تقسيم خاك بختياري به دو قسمت چهارلنگ و هفتلنگ و سردسير و گرمسير، بتواند توسط مقامات و مأمورين خود بختياريها را تحت كنترل گرفته و طرح اسكان عشاير بختياري را به طور دقيق و كامل اجرا نمايد.
سرانجام اسكان عشاير بختياري
اما عليرغم همه تدابير دولت رضاشاه در به كار بردن شيوههاي خشن و نظامي و بسيج شدن دستگاههاي اداري اجرايي ونظامي انتظامي براي اجراي سياست اسكان عشاير، اين سياست با موفقيت و به طور كامل اجرا نگرديد. با سقوط رضاشاه در شهريور 1320 و برقراري فضاي آزاد در كشور، عشاير بختياري نيز همانند ايلات و عشاير ديگر، خانهها و مساكن خود را تخريب نموده و بار ديگر به زندگي كوچنشيني روي آوردند. روستاهايي كه به طور اجباري و خيلي سريع به وجود آمده بودند اما در حقيقت هم شكل ظاهري و هم هويت واقعي يك روستا را نداشتند و گاهي از دو سه خانوار تشكيل شده بودن، از بين رفتند و عشاير بختياري كه آزادي خود را به دست آورده بودند، با از بين بردن خانهها و روستاهاي خود، مجدداً به چادرنشيني و كوچروي روي آوردند. به تدريج زمينه اسكان هميشگي عشاير بختياري فراهم آمد. اين اسكان برخلاف طرح اسكان اجباري رضاشاه، داوطلبانه و از سر اختيار بود. شهرها به تدريج از شيوه زندگي چادرنشيني خود دست كشيده و جذب روستاها و شهرها شدند. با اين وجود عده اندكي از بختياريها هنوز پس از گذشت بيش از نيم قرن از اسكان اجباري آنها توسط رضاشاه از شيوه زندگي چادرنشيني خود دست نكشيده و هر ساله با زحمت و شوق و علاقه بسيار ميان سردسير و گرمسير در رفت و آمد ميباشند و از مواهب طبيعي زندگي بهره ميبرند. معلوم نيست كه چه موقع اين عده نيز از زندگي كوچنشيني دست كشيده و در شهرها يا روستاها ساكن خواهند گرديد.
نتيجه
رضاشاه پهلوي پس از رسيدن به سلطنت، تصميم به اجراي طرح اسكان عشاير ايران گرفت. ايلات و عشاير نيروهاي قدرتمند تمركزگريزي بودند كه به واسطه كوچ ساليانه و مداوم خود به خود كمتر تحت نظارت و سلطه مستقيم دولتهاي ايران تا قبل از پهلوي درآمده بودند. آنها حتي خود حكومتساز بودند زيرا كه اغلب حكومتهاي ايران از باستان تا پهلوي ريشه ايلي و عشايري داشتند. ايل بختياري به عنوان يكي از اين ايلات و عشاير، كه محل استقرار آن در جنوب ايران قرار داشت قدرت بسياري داشته و در جريانات و تحولات تاريخي ايران از سقوط صفويه تا حكومت پهلوي نقش بسياري ايفا كرده بود. به ويژه آنكه درجريان تحولات انقلاب مشروطه، بختياريها نيروي نظامي خود را سازمان داده و با شكست محمدعلي شاه قاجار و فتح تهران مشروطيت را بار ديگر برقرار نمودند. حركت ساليانه و مداوم آنها از سردسير به گرمسير يا بالعكس و حضور در كوهستانهاي صعبالعبور بختياري آنها را از دسترس و قابليت نظارت وسلطه توسط دولت ايران خارج ساخته بود. اجراي طرح اسكان عشاير بختياري، دولت پهلوي را به اين هدف مهم نائل ميساخت. در نتيجه طرح اسكان عشاير ايل بختياري نيز همچون بعضي ديگر از ايلات البته با شدت و حدت بيشتري تعقيب و اجرا گرديد. اما اين طرح بدون هرگونه مطالعات و تمهيدات كارشناسي و تنها از سوي دستگاههاي نظامي و امنيتي عملي گرديد. نگاه دولت رضاشاه بهمسئله اسكان عشاير نگاه امنيتي و نظامي بود. هيچگونه امكانات و يا تمهيداتي براي رفاه و آسايش عشاير اسان داده شده در نظر گرفته نشده بود. دولت پهلوي عشاير بختياري را تنها با پشتوانه ارتش و به اجبار در مناطق ييلاقي و يا قشلاقي ساكن نمود. رضاشاه شخصاً و به صورت مستقيم بر اجراي اسكان عشاير بختياري نظارت مينمود. او براي سهولت در امر اجرا نمودن طرح اسكان عشاير بختياري دستور داد قلمرو بختياري به چند استان سردسيري و گرمسيري تقسيم گردد. اين كار با عجله انجام شد و دستههاي زيادي از عشاير بختياري را از سردسير (چهارمحال بختياري) به اجبار و با اعمال خشونت به گرمسير (خوزستان) كوچ داده و در مناطق گرم و بدآب و هواي آنجا اسكان دادند. ستاد ارتش وزارت جنگ و وزارت داخله در يكجانشيني اجباري بختياريها نقش مهم و برجستهاي داشتند. اما واكنش عشاير بختياري در مقابل فشار دولت رضاشاه براي اسكان خود مقاومت و تداوم زندگي كوچنشيني بود. همه ساله دسته زيادي از بختياريها به طور مخفيانه كوچ ميكردن ولي عده زيادي از آنها تحت فشار و اجبار دولت و با اكراه در روستاهاي جديدالتأسيس خانه ساخته و سكونت نمودند. اما با وقوع حوادث شهريور 1320 و سقوط ديكتاتوري رضاشاه، آنها با تخريب خانههاي خودساخته، بار ديگر به كوچنشيني روي آوردند.
منابع و مآخذ
اسناد
- سند شماره 2/6/7-291، نظامنامه تخته قاپوي ايلات عشاير، اسناد وزارت داخله، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- سند شماره 1/6/7-291، نامه وزارت داخله به حكومت اصفهان، اسناد وزارت داخله، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- سند شماره 17/10/387-240، اسناد وزارت ماليه، تصويب اعتبار لازم هيأت وزراء جهت بازرسي اسكان عشاير بختياري، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- پوشه شماره 240024379، فهرست روستاها و خانوارهاي اسكان يافته عشاير بختياري، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- سند شماره 6/650/12007، اسناد دستي، نامه وزير داخله به رياست وزراء در تاريخ 15/2/1315، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- پوشه شماره 7/650-112007، اسناد دستي، نامه رئيس اداره كل فلاحت به رياست وزراء در تاريخ 16/4/1315، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- همان پوشه، نامه رئيس كل اداره فلاحت به رياست وزراء در تاريخ 25/4/1315، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- همان پوشه، نامه رياست وزراء به رياست دفتر مخصوص رضاشاه در تاريخ 29/5/1315، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- همان پوشه، گزارش تلگرافي به نخستوزيري، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- همان پوشه، نامه سرلشكر ضرغامي سرپرست ستاد ارتش به نخستوزير در تاريخ 23/9/1315، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- سند شماره 4 و 3/53/18-291، نامه نايبالحكومه نجفآباد و فريدن به حكومت اصفهان، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- پوشه شماره 576-112007، نامه رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهي به رياست وزراء در تاريخ 3/3/1316، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- همان پوشه، نامه محمود جم رئيسالوزراء به وزارت داخله در تاريخ 19/3/1316، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- همان پوشه، نامه سرپرست وزارت جنگ به رياست وزراء در تاريخ 17/4/1316، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- پوشه شماره 5 و 4 و 3/75/31-291، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- پوشه شماره 576-112007، نامه وزير داخله به نخستوزير در تاريخ 11/3/1316، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
- سند شماره 182/62/14-291، تلگراف وزير داخله به فرمانداري اصفهان.
- سند شماره 34/62/14-291، نامه سرتيپ سطوتي فرمانده تيپ مستقل اصفهان به فرمانداري اصفهان، سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران.
كتابها
- اميري، مهراب (1385)؛ حكومتگران بختياري، تهران: انتشارات پازيتيگر.
- بابن و هوسه (1363)؛ سفرنامه جنوب ايران، ترجمه و تعليقات از محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، به تصحيح ميرهاشم محدث، تهران: انتشارات دنياي كتاب.
- دوبد، بارون (1371)؛ سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسين آريا، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي.
- راولينسون، سر هنري (1362)؛ سفرنامه راولينسون يا گذر از زهاب به خوزستان، ترجمه سكندر امانآللهي بهاروند، تهران: نشر آگاه.
- سرداراسعد، عليقليخان (1376)؛ سپهر، عبدالحسين، تاريخ بختياري، به اهتمام جمشيد كيانفر، تهران: انتشارات اساطير.
- سردار بهادر، جعفرقليخان (1378)؛ خاطرات سرداراسعد بختياري، به كوشش ايرج افشار، تهران: انتشارات اساطير، چاپ دوم.
- غفاري، هيبتالله (1368)؛ ساختارهاي اجتماعي عشاير بويراحمد، تهران: نشر ني.
- كوپر، مريان (بي تا)؛ سفر به سرزمين دلاوران، ترجمه اميرحسين ايلخان ظفر، تهران: انتشارات اميركبير.
- كياوند، عزيز (1368)، حكومت، سياست، عشاير، تهران: انتشارات سازمان عشاير ايران.
- گارثويت جن راف (1373)؛ تاريخ سياسي اجتماعي بختياري، ترجمه مهراب اميري، تهران، نشر سهند.
- لايارد، سرهنري (1376)؛ سفرنامه لايارد، ترجمه مهراب اميري، چاپ دوم، تهران: انتشارات آنزان.
- لايارد، سرهنري (1371)؛ سيري در قلمرو بختياري و عشاير بومي خوزستان، ترجمه و حواشي از مهراب اميري، تهران: انتشارات فرهنگسرا.
- مستوفي، عبدالله (1384)؛ شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، ج سوم، چاپ پنجم، تهران: انتشارات زوار. این مطلب تاکنون 7398 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|