كتاب «زواياي تاريك» به خاطرات آقاي جلالالدين فارسي درباره تحولات انقلاب اسلامي ايران تعلق دارد. اين كتاب در بهار 1373 در 544 صفحه به همت دفتر ادبيات انقلاب اسلامي تنظيم و توسط چاپ و نشر حديث در شمارگان 3700 نسخه منتشر شده و در اختيار محققان و پژوهشگران تاريخ معاصر ايران قرار گرفته است.
جلالالدين فارسي در سال 1312 هجري شمسي در شهر مقدس مشهد به دنيا آمد و تحصيلات دوره ابتدايي و متوسطه خود را در اين شهر به پايان رسانيد. وي در دوران نوجواني با كانون نشر حقايق اسلامي به مديريت استاد محمدتقي شريعتي آشنا شد و از مباحثي ايشان در موضوعات اسلامي بهره گرفت. در همين دوران با دكتر علي شريعتي و دكتر كاظم سامي نيز همكلاس بود. به دنبال تشكيل جلسات هستههاي دانشآموزي و دانشجويي وابسته به نهضت مقاومت ملي در سال 1334 در مشهد تحت مديريت دكتر شريعتي، با حضور در اين جلسات به سخنراني پرداخت. در فروردين 1340 به بغداد و سپس به بيروت و دمشق رفت و در آنجا با رژيم عبدالناصر در مصر ارتباط برقرار كرد. در بازگشت به ايران، دستگير و در شهريور 1341 آزاد شد. پس از تأسيس نهضت آزادي، بدون آن كه عضو شود، همكاري با آن را آغاز كرد. با شروع نهضت انقلابي امام خميني(ره) در سال 1342، فارسي نيز فعالانه در آن شركت جست. با دستگيري رهبران نهضت آزادي، وي به عنوان يكي از سه عضو هيأت اجراييه موقت نهضت به فعاليت پرداخت اما پس از چندي به دليل اختلاف نظر با مسئولان نهضت از آن جدا شد. وي از سال 1342 در دبيرستان كمال (وابسته به نهضت آزادي) مشغول تدريس شد و تا سال 1349 به اين كار اشتغال داشت. فارسي در سال 1344 كتاب «نهضتهاي پيامبران» در سال 1349 كتاب «انقلاب تكاملي اسلام» و در سال 1354 كتاب «حقوق بينالملل اسلامي» را به چاپ رسانيد. وي در مداد سال 1349 از كشور خارج و عازم بيروت شد، سپس به عراق رفت و با امام خميني(ره) ديدار كرد. در زمستان همان سال، وي عازم پاريس گرديد و از آنجا به بيروت بازگشت. فارسي در طول اين سالها ارتباطاتي را با جنبش امل و مجلس عالي شيعيان به رياست امام موسي صدر و نيز سازمان الفتح به رياست ياسر عرفات برقرار ساخت كه البته اختلافات با آقايان صدر و چمران موجب نزديكي هر چه بيشتر وي به الفتح شد. فارسي در اسفند 1353 توسط مأموران بعثي در بغداد دستگير شد و مدت چهار ماه تحت بازجويي و حبس قرار گرفت. وي همچنين در طول سالهاي 52 الي 57 با سفر به ليبي و گفتگو با مقامات اين كشور در صدد بهرهگيري از امكانات آن كشور براي آموزش نظامي نيروهاي مبارز ايراني برآمد كه با پيروزي انقلاب، طرحهاي مزبور امكان اجرايي شدن انقلاب به عضويت شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي درآمد و همچنين به نمايندگي مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي نيز برگزيده شد. فارسي در اولين دوره انتخابات رياست جمهوري از سوي حزب جمهوري اسلامي به عنوان كانديداي اين حزب تعيين گرديد كه پس از ايراد پارهاي شبهات درباره ايرانيالاصل بودن وي، به صلاحديد حضرت امام(ره) از كانديداتوري انصراف داد. وي در ارديبهشت 1359 از سوي امام (ره) به عضويت ستاد انقلاب فرهنگي برگزيده شد كه در حقيقت آخرين مسئوليت رسمياش به شمار ميآيد.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران كتاب «زواياي تاريك» را مورد نقد و بررسي قرار داده است. با هم نقد را ميخوانيم:
نورتاباندن بر زواياي تاريك چند دهه پويش انقلابي جامعه ايران تا رسيدن به سر منزل نظام جمهوري اسلامي و نيز روشن ساختن گوشههايي از تحولات سياسي كشور در نخستين برهههاي دوران جديدش، مسئوليتي است كه آقاي جلالالدين فارسي از طريق بازگويي بخشي از خاطرات خود در كتاب «زواياي تاريك » به انجام رسانيده است. بر اساس آنچه وي در مقدمهاي كوتاه بر اين اثر مينگارد نيز ميتوان دريافت كه آنچه در اين كتاب آمده نه با هدف انعكاس كل خاطرات ايشان، بلكه به قصد روشن ساختن «گوشههاي خاصي از تاريخ معاصر و آنچه مربوط به انقلاب اسلامي ميشود» تهيه و تدوين شده و بديهي است آگاهي از اين قصد و هدف نگارنده، شوقي دو چندان در خواننده براي آگاهي از زواياي تاريك تحولات سياسي و اجتماعي دوران مبارزه به وجود ميآورد.
جلالالدين فارسي بيشك از جمله شخصيتهايي است كه در سير مبارزات انقلابي با رژيم وابسته پهلوي در دو حوزه نظري و عملي، نقش درخور توجهي داشته است. وي به لحاظ عمق مطالعات خود در زمينه اسلام و نيز ديگر مكاتب سياسي و عقيدتي، قادر بود در بحبوحه رقابتها و بحرانهاي فكري، به تشريح مباني عقيدتي اسلام بپردازد و با نگاهي موشكافانه به مكاتب و ديدگاههاي ديگر، بويژه بر قشر جوان و مبارز مسلمان تأثيرگذار باشد و آنها را در آن شرايط دشوار، تغذيه فكري نمايد. مهندس لطفالله ميثمي كه خود در سالهاي آخر دهه سي و اوايل دهه چهل از اعضاي انجمنهاي اسلامي دانشجويي بوده، در خاطرات خويش اين نكته را مورد اشاره قرار داده است: «من خيلي مجذوب آقاي اسپهبدي و آقاي فارسي شده بودم. چون واقعاً مطلب ارايه ميدادند و حرفشان، شعار و انشاء نبوده افتخار ميكردم كه بين بچه مسلمانها هم آدمهايي پيدا ميشوند كه با سواد و عميق هستند.»(از نهضت آزادي تا مجاهدين، خاطرات لطفالله ميثمي، جلد اول، تهران، انتشارات صمديه، 1378، ص34) وي همچنين خاطر نشان ميسازد: «آقاي فارسي برداشتهاي خوبي از قرآن داشت و از برخي آيهها تفسيرهاي جديدي ارايه ميكرد. بعد از 15 خرداد، ايشان و آقاي علي دانش و برخي ديگر، در آموزشهاي نهضت آزادي تحركي ايجاد كردند... جلالالدين فارسي قلم خوبي داشت و در آموزشهاي آن دوره مؤثر بود و خيلي هم نقش داشت.»(همان، صص158-157)
در حوزه فعاليتهاي سياسي نيز آقاي فارسي انگيزه و تحرك بسيار خوبي داشت و به همين لحاظ دامنه فعاليتهاي او به خارج از مرزهاي ايران در كشورهاي مصر، عراق، سوريه، لبنان و همچنين برخي كشورهاي اروپايي كشيده شد. ارتباطات ايشان با حضرت امام خميني(ره) در طول اين مدت و گام برداشتن در خط ولايت نيز از جمله ويژگيهايي است كه براي آقاي فارسي ميتوان در نظر گرفت. با اين همه، بايد يك نكته مهم را در نظر داشت و آن پرهيز از انحصار اين خصوصيات در ايشان و جلوگيري از سيطره اين ويژگيهاي مثبت و درخشان دوران مبارزه بر نوع نگاه ما به خاطرات ايشان است كه نزديك به پانزده سال پس از پيروزي انقلاب و طي شدن حوادث تلخ و شيرين فراوان، نگاشته شده است. از سوي ديگر آقاي فارسي در يادداشتي كه تاريخ 28 آذر 1372 را در پاي خود دارد و خطاب به «مسئول محترم حوزه انديشه و هنر اسلامي» نگاشته و در ابتداي همين كتاب تصوير آن چاپ شده است، ملاكهايي را براي ارزيابي شهادتها و روايتهاي تاريخي خاطرنشان ساخته كه بايد مورد توجه قرار گيرند: «چون نميتوان از شهادتها - با همه عيبهايش- براي نوشتن تاريخ چشم پوشيد و همه را دور ريخت بايستي آنها را با معيارهاي دقيقي سنجيد و فقط با اجتماع چند شرط از آنها استفاده كرد. اولاً به شرط آن كه به اصطلاح علماي حديث - كه نوعي مورخند - خبر واحد نباشد بلكه روايات متعدد باشند و هم به اصطلاح ايشان متواتر باشند. ثانياً، متنوع و از زوايهها و ديدگاههاي متفاوت يا مختلف، روايت و تعبير شده باشند. مثلاً علاوه بر حاضران و ناظران، عاملان اجتماعي هم روايت كرده باشند. ثالثاً، اين روايات متواتر متنوع، در حضور يا زمان حيات ديگران به خصوص طرف يا اطراف مقابل انجام گرفته باشد تا امكان رد و قبول و تخطئه و تصحيح و تتميم آنها براي ساير شهود يا آگاهان با واسطه، وجود داشته باشد.» به يقين دقت نظرهايي از اين دست را نه تنها درباره خاطرات آقاي فارسي بلكه در مورد خاطرات عموم راويان دوران مبارزه با استبداد پهلوي بايد در نظر داشت.
خاطرات سياسي آقاي فارسي همزمان با تحولات سياسي در كشور در زمان نهضت ملي شدن صنعت نفت شكل ميگيرد و نكات قابل توجهي در بر دارد از جمله درباره فعاليتهاي مرحوم محمدتقي شريعتي در مشهد كه به گفته ايشان نگاهي عميق و جامع به مسئله ولايت داشت: «نخستين كسي كه در مشهد گفت: ولايت بايد به شكل و شيوهاي طرح و تشريح بشود كه بتواند جايگزين و بديلي براي حكومتهاي منحرف و فاسد و جائر وقت باشد، مديرعامل كانون نشر حقايق اسلامي بود كه آن را در هر مناسبت و محفل و مجلسي عنوان ميكرد.»(ص19) ايشان بلافاصله در مورد مهندس بازرگان نيز خاطر نشان ميسازد: «نخستين كسي هم كه در مشهد به ضرورت شناسايي و برقراري حكومت اسلامي اشاره نمود مهندس بازرگان بود.»(ص20) البته گفتنيهاي آقاي فارسي درباره شريعتي و بازرگان، در ادامه تفصيل بيشتري مييابد و بويژه در مورد نقاط قوت و ضعف مرحوم مهندس بازرگان سخن گفته ميشود، اما نكتهاي كه در همين ابتداي روشنسازي زواياي تاريك جلب توجه ميكند، اشاره كنايهآميز ايشان به حجتالاسلام فلسفي است: «دو روز بعد [از كودتاي 28 مرداد32] به بهانه شركت در كنكور دانشگاه به تهران عزيمت كردم... واعظي هم از راديو مردم را موعظه ميكرد و با زحمت بسيار ميخواست ثابت كند مردم تهران اصلاً موافقتي با دكتر مصدق نداشته و طرفدار مقام شامخ سلطنت و كودتاچيان بودهاند... هم او در اثبات ضرورت و حقانيت رژيم سلطنت پهلوي ادعا ميكرد كه حتي زنبور عسل داراي ملكهاي است تا چه برسد به انسان!»(صص17-16) اين تنها تصوير ارائه شده از مرحوم فلسفي در اين خاطرات به نسل حاضر و نسلهاي بعدي است كه مسلماً نميتواند واقعيت شخصيتي به نام «فلسفي» را به ديگران منتقل سازد. گفتني است آقاي فلسفي نسبت دادن اين مسئله را از سوي ديگران به خود صرفاً يك تهمت قلمداد كرده است: «مورد ديگري كه در آن ايام شايع نمودند، اين بود كه ميگفتند فلاني براي اين كه اثبات كند مملكت بدون شاه نميشود، در منبر گفته است همانطور كه زنبور عسل ملكه دارد، مملكت هم شاه ميخواهد. در حالي كه اين تهمتي بيش نبود.»(خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفي، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، 1376، ص163) ايشان همچنين اتهام دعاگويي به شاه را در منابر خود نيز بيمبنا خوانده است: «بعضاً گفته شده كه فلاني در گذشته شاه را در منبر دعا كرده است. نميدانم مبناي اين گفته چيست؟... چنانچه قرار بر دعا كردن به شخص او بود، بايد اين كار را در مجلس ترحيم شهداي آذربايجان در سال 1325 و يا در مجلس عزاداري ماه رمضان سال 1333 شمسي كه توسط ارتش برگزار شد و خودش هم بدون اطلاع قبلي در اين دو مجلس شركت كرد انجام ميدادم، كه از همه اوقات مناسبتر بود. در صورتي كه هيچگاه حتي در حضور خودش نيز اين كار را نكردم.»(صص117-116)
حتي اگر اظهارات صريح آقاي فلسفي را ناديده بگيريم، از اين واقعيت نميتوان چشمپوشي كرد كه به مرور زمان منابر ايشان به صورتي بارزتر رويكردي مقابلهجويانه و روشنگرانه در قبال رژيم پهلوي گرفت و تأثيرات مثبتي در جهت رشد فكري و فرهنگي تودههاي مذهبي برجاي گذارد تا جايي كه سرانجام دفاع شجاعانه ايشان از شخصيت امام خميني كه مورد اسائه ادب دو تن از سناتورها قرار گرفته بود، منجر به ممنوعيت منبر ايشان در سال 1350 شد. در واقع بايد گفت تأثيرات وجودي آقاي فلسفي بر تقويت تفكر و روحيه اسلامي جامعه و افشاي سياستها، عملكردها و رفتارهاي رژيم پهلوي و در نهايت، آمادهسازي زمينههاي قيام و انقلاب با توجه به اين كه طيف بسيار وسيعي مخاطب ايشان بودند، اگر از بسياري شخصيتهاي سياسي مسلمان، ملي و ماركسيست بيشتر نباشد، كمتر هم نيست؛ لذا ارائه تنها يك تصوير از مجموعه چند دهه فعاليتهاي ايشان را نميتوان صائب ارزيابي كرد.
از سوي ديگر، تصويري كه آقاي فارسي از مهندس بازرگان و نهضت آزادي در اوايل دهه چهل ارائه ميدهد نيز همخوان با واقعيات تاريخي نيست: «يكي از سجاياي مثبت در جناح اسلامي نهضت مقاومت ملي، و در شخص مهندس بازرگان اين بود كه راه فعاليت سياسي و مبارزه مسلحانه را به روي كساني كه اهل اشكال مخاطرهآميز مبارزه بودند نميبست. حتي آنان را تشويق و كمك هم ميكرد.»(ص22) اين اظهارنظر آقاي فارسي مبتني بر جملهاي است كه مهندس حنيفنژاد در سال 43 براي ايشان نقل كرده است: «مرحوم مهندس حنيفنژاد برايم نقل كرد كه مهندس بازرگان در زندان در گوش او گفته بود: «نميبيني اين رژيم با آقاي طالقاني و من و دوستانمان چه ميكند؟ شما جوانها بايد فكري بكنيد!» و آن مرحوم از اين اندرز سياسي، دريافته بود كه بايد سازماني براي مبارزه مسلحانه عليه رژيم به وجود آورد، سازماني كه ارتباط مستقيم هم با مهندس بازرگان و نهضت آزادي نداشته باشد.»(ص22) آقاي فارسي در صفحات ديگري از كتاب، از انگيزه براندازي رژيم سلطنتي و برقراري حكومت اسلامي در نهضت آزادي سخن به ميان ميآورد: «اكثريت اعضاي شوراي مركزي و هيئت اجرائيه و اكثريت قريب به اتفاق اعضا و طرفداران آن، معتقد به براندازي رژيم سلطنت و برقراري حكومت اسلامي بودند.»(ص68)
اگر در نظر داشته باشيم كه انتساب اينگونه افكار و ديدگاهها به نهضت آزادي و مهندس بازرگان مربوط به سالهاي 40 و 41 ميشود آن گاه طبعاً بايد اين سازمان را پيشگام جنبش اسلامي مردم ايران در طرح حكومت اسلامي، مبارزات مسلحانه و سرنگوني رژيم سلطنتي پهلوي به شمار آورد، اما واقعيات تاريخي بهگونهاي ديگرند. آقاي فارسي از مهندس بازرگان به عنوان نخستين كسي كه در مشهد به ضرورت شناسايي و برقراري حکومت اسلامي اشاره نمود, ياد ميکند.(ص20)، اما پيش از آن آقاي فارسي هنگام بيان مسائل سالهاي نخست دهه سي, به مسافرت «نواب صفوي و جمعي از يارانش» به مشهد در زمستان سال 31 اشاره دارد. از آنجا که نوابصفوي و جمعيت فدائيان اسلام به عنوان نخستين طرح کنندگان ايده حکومت اسلامي در ايران در قرن حاضر مطرح هستند و جزوهاي نيز تحت عنوان «رهنماي حکومت اسلامي» منتشر ساختهاند, بسيار بعيد است به هنگام حضور در مشهد از اين طرح خود سخن نگفته باشند؛ لذا به احتمال قريب به يقين بايد از نواب صفوي به عنوان نخستين مطرح کننده اين نوع نگاه در مشهد ياد کرد. از طرفي، طرح حکومت اسلامي از سوي نهضت آزادي با توجه به نوع نگاه رهبران و اعضاي آن، به هيچ وجه به معناي براندازي حكومت سلطنتي پهلوي و جايگزيني اين نوع حکومت نبود، بلکه صرفاً بيانگر ضرورت انجام اصلاحاتي در همان رژيم سلطنتي به حساب ميآمد. دکتر عباس شيباني که خود از مؤسسان اين نهضت به شمار ميآيد در پاسخ به سؤالي مبني بر اين که آيا «خود بازرگان هم آن موقع طرفدار مبارزات تند و قهر آميز بود؟» ميگويد: «نه, ايشان چنين اعتقادي نداشت. بازرگان اعتقاد به دموکراسي غربي و پارلمان و اصلاحات در داخل رژيم پادشاهي و موافقت شخص شاه داشت چون فکر نميکرد که سلطنت را هم ميشود حذف کرد. اصولاً بازرگان اختلاف مهمي با جبهه ملي در روش مبارزه نداشت منتهي مذهبيتر بود و جبهه ملي به مذهب اعتناء نداشت.»(مبارزات ملي- مذهبي نيم قرن اخير در گفتوگو با دکتر عباس شيباني, کتاب نقد, شماره 13, زمستان 78, چاپ دوم, ص63) وي همچنين در پاسخ به اين سؤال که «مهندس بازرگان آيا معتقد بود که سلطنت نبايد باشد و مثلاً جمهوري باشد؟» خاطر نشان ميسازد: «نه، غالب آقايان با اصل نظام شاهنشاهي مخالفت نداشتند. البته به روش شخص شاه, منتقد بود يعني اگر شاهي بود که سلطنت ميکرد نه حکومت, او را قبول داشتند. آن موقع مسئله نفي نظام سلطنت مطرح نبود, بيشتر همين بود که شاه دخالت در مسائل نکند.»(همان, ص 65) سيدکاظم موسويبجنوردي مؤسس حزب ملل اسلامي در سال 1340 نيز در خاطرات خود به پرهيز نهضت آزادي از ورود به هرگونه تحرکات انقلابي و براندازانه اشاره دارد: «نه تنها با جبهه ملي و مليگراها وجه مشترکي نداشتيم, بلکه حتي با نهضت آزادي هم که افراطيترين و مذهبيترين جناح جبهه ملي بود نيز وجه اشتراك نداشتيم. نهضت آزادي خواهان تشكيل حكومت اسلامي يا تغيير رژيم نبود، شعارشان همان شعار جبهه ملي بود، منتهي عناصر مذهبي و پاكي بودند. ما خودمان را از آنها جدا ميدانستيم و در هيچ مرحلهاي به فكر تماس و همكاري با آنها نيفتاديم.»(مسي به رنگ شفق، سرگذشت و خاطرات سيدكاظم موسويبجنوردي، به اهتمام علياكبر رنجبركرماني، تهران، انتشارات نشر ني، 1381، ص55)
با توجه به اين ديدگاه نهضت آزادي و مهندس بازرگان، طبعاً ايشان را نميتوان مشوق نيروهاي جوان نهضت به عمليات مسلحانه انگاشت. حال اگر حنيفنژاد از يك جمله مهندس بازرگان چنين برداشت ميكند كه بايد رويكرد به فعاليتهاي مخفي مسلحانه داشته باشد، اين صرفاً به روحيه و انگيزه خود وي باز ميگردد. درواقع اگر دقيقتر به مسئله بنگريم، اتخاذ مشي مسلحانه توسط تعدادي از نيروهاي جوان نهضت آزادي، رويكردي اعتراضي به وضعيت و روحيه حاكم بر اين نهضت و رهبران آن بود. حسين روحاني - از نيروهاي اوليه كادر رهبري سازمان مجاهدين خلق و نويسنده نخستين جزوه درون سازماني آن به نام «شناخت» - درباره شكلگيري اين سازمان ضمن اشاره به انتقادات وارد بر رهبران نهضت آزادي مينويسد: «اين انتقادات به خصوص در مقطع 6 بهمن 1341 بالا گرفت و در مدت زندان و يا پيش آمدن 15 خرداد، عمق بيشتري يافت و موجب گرديد تا پس از آزادي محمد حنيفنژاد و سعيد محسن در شهريور 1342 از زندان، اين دو تن به همراه نفر سوم، جمعبندي از وضعيت سياسي موجود و دلايل شكست نهضت آزادي و ديگر جريانات سياسي در رهبري مبارزات مردم و عواملي كه موجب قتلعام هزاران تن از مردم بيگناه ما گرديد، به عمل آوردند.»(حسين احمديروحاني، سازمان مجاهدين خلق، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1384، ص23)
نحوه مواجهه و برخورد مهندس بازرگان در سال 43 با اعلاميهها و تراكتهايي كه حاوي مضامين تند بود و توسط آقاي فارسي تهيه شده بود نيز به نوبه خود گوياي نوع نگاه مهندس بازرگان به فعاليتهاي سياسي است: «[مهندس بازرگان] به عدهاي كه در پادگان عشرتآباد به ملاقاتش ميرفتند ميگفت: «اعلاميههاي محرم و عاشورا كه در آن از قيام و مبارزه مسلحانه و بدوش كشيدن اسلحه سخن رفته است كار ساواك است و از طرف نهضت آزادي نيست.»(ص118) بنابراين با توجه به جوانب قضايا، نميتوان سخن آقاي فارسي را دربارة نقش مهندس بازرگان در اشاعه تفكر براندازي نظام سلطنتي و ضرورت مبارزه مسلحانه با رژيم شاه، پذيرفت. البته اين به معناي ناديده گرفتن تلاشها و مجاهدتهاي مرحوم بازرگان در جريان نهضت اسلامي مردم ايران نيست. بيشك ايشان از جمله انديشمندان مسلماني بود كه سهم و نقش بسزايي در آشنا سازي جامعه، بويژه طيف جوان و دانشجو با مفاهيم و انديشه اسلامي داشت و در زمره نيروهاي مبارزي به حساب ميآمد كه سالها رنج زندان را بر خود هموار كرده بود اما به هر حال در اين مسير، ايدهها، چارچوبها و محدودههايي براي خويش داشت كه نبايد آنها را ناديده انگاشت. به همين دليل، انتساب برگزاري مراسم عاشوراي 1343 و راه انداختن دستههاي عزاداري هزاران نفره را در سالگرد 15 خرداد 42، كه در نهايت به زد و خورد و درگيري ميان پليس و عزاداران در ميدان بهارستان منجر شد، به اين نهضت و تعبير كردن از آن مراسم به «نقطه اوج قدرت و نفوذ سياسي نهضت آزادي ايران»(ص110) جاي تأمل جدي دارد. واقعيت آن است كه مراسم مزبور با تلاش و جديت نيروهاي جمعيت مؤتلفه اسلامي و عضو شاخص آن، حاج مهدي عراقي تدارك ديده و برگزار شد: «بچهها مقدمات دسته روز عاشورا را فراهم كردند، اين دفعه از مسجد شاه قرار شده بود راه بيفتيم بياييم خيابان سيروس و از آنجا هم بياييم مجلس و از آنجا برويم به طرف دانشگاه. عكسهاي بزرگي از حاج آقا انداخته (شده بود) و آماده شده بود و پلاكاردها هم همان پلاكاردهاي سال گذشته يك مقدارش بود... زد و خورد شد بين بچهها و پليس... البته توي آن درگيري و زد و خورد 38 نفر دستگير شدند كه از جمله خود من بودم.»(ناگفتهها، خاطرات شهيد مهدي عراقي، تهران، موسسه خدمات فرهنگي رسا، 1370، صص201-200) همچنين اگرچه آقاي فارسي به از پاي درآمدن يك افسر توسط حاج مهدي عراقي اشاره دارد، اما خود ايشان در بيان خاطراتش كه درگيريها و زد و خوردهاي صورت گرفته در اين مراسم را نيز مورد توجه قرار ميدهد، چنين واقعهاي را بيان نميدارد.
اظهارات آقاي فارسي درباره «قانع ساختن» جمعيت مؤتلفه به در پيش گرفتن «مبارزه مسلحانه» نيز در خور توجه است: «پس از انتشار تراكتهاي دعوت به مبارزه مسلحانه در خرداد سال 43، به محض اين كه به پادگان عشرتآباد رفتم با اعتراض و سرزنش مهندس عزتالله سحابي روبهرو شدم... انديشه مبارزه مسلحانه و اشكال مختلف اقدام قهرآميز را در هيأتهاي مؤتلفه اسلامي مطرح ساختم. با دلايل و شواهد بسيار و نقل تجربههاي ملل ديگر، ضرورت آن را جهت کسب پيروزي, به اثبات رساندم. قانع شدند. سابقه همکاري با فداييان اسلام و شهيد بزرگوار نواب صفوي را داشتند. روحيهشان هم مساعد بود و گفتههايم آنان را قويدل و مصممتر ساخت»(ص124) فحواي کلام آقاي فارسي در اين زمينه به گونهاي است که اگر چه نيروهاي مؤتلفه سابقه حضور در کنار نواب صفوي و فدائيان اسلام را داشتند، اما رويکرد به مبارزات مسلحانه در دستور کار آنان نبود و اگر از سوي ايشان چنين توصيه و سفارشي به آنها نمي شد, اين خط مبارزاتي در مؤتلفه شکل نميگرفت. هرچند به ضرس قاطع نميتوان در اينباره اظهار نظر کرد اما مسلم است که روحيه طيف رهبري و اعضاي مؤتلفه، بويژه سابقه حضور در فدائيان اسلام که نزديک به يک دهه قبل از آن, با در پيش گرفتن فعاليتهاي مسلحانه, راه را براي بسياري از اقدامات از جمله ملي شدن صنعت نفت هموار کرده بودند, کاملاً منطبق بر اين نوع رويکرد به مسائل بود. حاج مهدي عراقي درباره نحوه شکلگيري شاخه نظامي در مؤتلفه با اشاره به اين که وقايع پانزدهم خرداد نقطه عطفي در تاريخ مبارزات مردم ايران بوده است, ميگويد: «طرح يک شاخهاي به نام شاخه نظامي [که] در درون سازمان به وجود بيايد مطرح شد. بچهها موافقت کردند...خوب, اول چيزي که ما به فکرمان ميرسيد که در مبارزات احتياج داريم مسئله نارنجک بود و به حساب وسايل احتراقي و آتشزا... چون من توي کار معدن هم بودم يک مقدار ديناميت ما ميگرفتيم براي کار معدن, خوب از خود ديناميت ما ميتوانيم استفاده کنيم.»(مهدي عراقي، ناگفته¬ها,ص205)
به هرحال، در اظهارات شهيد عراقي نكتهاي مبني بر اين که طرح تأسيس شاخه نظامي از بيرون جمعيت به آن القاء شده باشد, وجود ندارد. از سوي ديگر، بايد نظر داشت که در شرايط آن هنگام, رويکرد به مبارزات مسلحانه در ميان جوانان با انگيزههاي اسلامي به صورت چشمگيري اوج گرفته بود، کما اين که حزب ملل اسلامي توسط آقاي سيدکاظم موسويبجنوردي در سال1340 بر مبناي مبارزات مسلحانه پايهريزي ميشود و چندي پس از آن نيز جدايي مرحوم حنيفنژاد و سعيد محسن از نهضت آزادي با همين زاويه ديد صورت ميگيرد. بديهي است در چنين فضا و شرايطي, بازماندگان و هواداران فداييان اسلام به عنوان پيشتازان نيروهاي مسلمان در عرصه فعاليتهاي مسلحانه از انگيرههاي بسيار بالايي براي گام نهادن در اين مسير برخوردار بودهاند.
نکته قابل توجه ديگر در اين بخش از اظهارات آقاي فارسي، طرح موضوعي مبني بر اجازه امام(ره) براي ترور برخي شخصيتهاي رژيم پهلوي است: «مرحوم حاج صادق اماني... از بنده خواست براي تعيين هدفهاي مورد نظر, جلسهاي با او داشته باشم. آقاي هاشم اماني و شهيد حاج مهدي عراقي هم شرکت داشتند. شاه, حسنعلي منصور- نخستوزير- اسدالله علم وزير دربار, و چند نفر ديگر را تعيين کرديم... امام(ره) در پنهان و شفاهاً چنين اجازهاي را به بعضي از مؤمنان هيأتهاي مؤتلفه داده بودند».(ص127) اين در حالي است که هيچ يک از عوامل دستاندرکار اين اعدامهاي انقلابي و نيز آگاهان از مسائل مربوطه, اشارهاي به اين نظر و حکم امام(ره) نکردهاند. حاج مهدي عراقي در خاطرات خود عنوان ميدارد که پس از مطلع شدن از قصد دولت منصور براي ارائه لايحهاي به منظور اعطاي مصونيت به 1700 مستشار آمريکايي و اطلاع دادن اين موضوع به حضرت امام(ره)، ايشان به صرف مطلع شدن از کليت اين قضيه حتي حاضر به سخنراني عليه آن نشدند: «اين مسئله آمد با آقا مطرح شد, آقا اين جوري قبول نکردند، گفتند تا مدرك نباشد ما نميتوانيم روي آن حرفي بزنيم، شما [اگر] بتوانيد، مدركش را تهيه بكنيد... جفت اين صورت جلسه را در اختيار آقا گذاشتيم، كه آقا دو كار انجام دادند؛ يكي آن اعلاميه كاپيتولاسيون را دادند و يكي هم گذاشتند روز چهارم آبان كه به حساب شاه جلوس داشت، آن سخنراني ضد كاپيتولاسيون را عليه شاه كرد.»(مهدي عراقي، ناگفتهها، ص207) حاج مهدي عراقي در ادامه خاطراتش به شرح چگونگي ترور منصور ميپردازد و حتي وارد جزئيات اجراي طرح ميشود، اما هيچ عملي را بر دو كار صورت گرفته توسط امام(ره) در اين باره نميافزايد، حال آن كه اگر امام(ره) اقدام يا حتي اشاره ديگري در اين زمينه كرده بود، شهيد عراقي كه از اعضاي شوراي مركزي مؤتلفه و دستاندركار اين طرح بود، يقيناً از آن اطلاع داشت و به آن اشاره ميكرد. مهندس لطفالله ميثمي نيز در خاطرات خود به نقل از آيتالله انواري، فتواي اين اقدام را به شهيد مطهري نسبت ميدهد: «گويا آقاي انواري در محفلي گفته بودند كه فتواي ترور منصور را آيتالله مطهري داده بود، ولي به نام من تمام شد؛ اما قضيه را لو نداده بود. آقاي رفسنجاني هم در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه، به مناسبت سالگرد شهادت آيتالله مطهري، گفت: آيتالله مطهري در يك حركت سرّي، فتواي ترور منصور را داده بودند و اين خيلي سرّي بود.» (خاطرات لطفالله ميثمي، از نهضت آزادي تا مجاهدين، ص277)صرفنظر از صحت و سقم نسبت فتواي مزبور به شهيد مطهري، بايد توجه كنيم كه در تمامي اظهارات مربوط به ماجراي مزبور، مطلقاً ردي از فتواي صريح يا تلويحي امام خميني(ره) در اين باره نميبينيم.
بخش ديگري از خاطرات آقاي فارسي مربوط به دوران حضور ايشان در كشورهاي عراق، لبنان و سوريه است. در اين دوران ايشان از جمله نيروهاي مرتبط با امام(ره) بوده و خدمات قابل تحسين و تقدير بسياري در اين چارچوب انجام داده است. تنظيم سخنان امام(ره) طي جلسات درس ولايتفقيه و چاپ آنها در پاييز سال 49 در بيروت تحت عنوان كتاب «حكومت اسلامي»(ص141) ازجمله اقدامات ماندگار و بسيار مؤثر ايشان محسوب ميشود. در اين زمينه چاپ و نشر متن برخي سخنرانيهاي ديگر امام(ره) را نيز بايد مورد اشاره قرار داد كه همراه با تأليفات خود ايشان، در اشاعه انديشه انقلاب، روشنگري افكار يا پاسخگويي به شبهات و ادعاهاي ديگران، از سطح تأثيرگذاري بسيار خوبي برخوردار بودند. در اين حال ايشان برخي مسائل را از زاويهاي مورد توجه قرار داده كه تأمل برانگيز است.
آقاي فارسي با اشاره به استقرار جمعي از نيروهاي ضد رژيم، اما وابسته به قدرتهاي بيگانه ازجمله تيمور بختيار، مراد رزمآور و پناهيان در عراق، ابتدا بر اين نكته تأكيد ميورزد كه نه تيمور بختيار و نه پناهيان و رزمآور عليرغم اصرار فراوان و تدارك ديدن واسطههاي مختلف، هرگز موفق به كسب اجازه ملاقات با امام(ره) نشدند و حتي نتوانستند «براي يك بار به بيت ايشان قدم بگذارند»(ص222) كه اين البته بيانگر ژرفانديشي و دقتنظر امام(ره) در مسائل مربوط به مبارزه بود، اما در فرازهاي بعدي آقاي فارسي ضمن بيان حضور خود در پايگاهها و مراكز مربوط به اين افراد و مطلع شدن از برنامهها و امكانات آنها خاطر نشان ميسازد: «هرچه را ميدانستم گفتم تا [امام(ره)] در جريان همه كارهاي پشت پرده و طرح تجزيهطلبانه بعثيها و شوروي، و مشخصات عوامل آنها قرار گرفتند.»(ص225) بيترديد ارائه چنين اطلاعاتي و امثال آن از سوي ايشان و ديگر شخصيتها درباره موضوعات مختلف، ميتوانسته بر وسعت اطلاعات امام(ره) بيفزايد، اما نميتوان وسعت و عمق نگاه نافذ امام(ره) را تحتالشعاع اظهار نظرها و آراء و ديدگاههاي ديگران نشان داد. شايد بهترين نمونه در اين زمينه را بتوان نوع برخورد امام(ره) با مسئله سازمان مجاهدين خلق در سال 49 و 50 دانست. به طور كلي سازمان در دو مقطع حساس تلاش كرد تا تأييديهاي از امام(ره) به عنوان يك مرجع بزرگ شيعه كسب كند. نخستين بار در اواسط سال 49 است كه 9 نفر از اعضاي سازمان مجاهدين با يك هواپيماي ربوده شده عازم بغداد ميشوند و از آنجا كه مورد سوءظن بعثيها قرار ميگيرند، بازداشت و شكنجه ميشوند. در آن هنگام، به گفته حسين روحاني، «ترابحقشناس يكي از كادرهاي قديمي سازمان با امام خميني در نجف اشرف ملاقات نمود. در اين ملاقات، ترابحقشناس به عنوان نماينده سازمان و با در اختيار داشتن معرفينامهاي از آيتالله طالقاني كه ضمن آن از افراد سازمان و ازجمله محمد حنيفنژاد و سعيد محسن به عنوان جوانان مؤمن و مبارز ياد شده بود، از امام درخواست نمود كه اگر در امكان ايشان هست، جهت آزادي افراد فوقالذكر (جمعاً 9 نفر بودند) از زندان بغداد كوششي به عمل آورند. امام پاسخ گفته بودند كه من اصولاً با دولت عراق رابطهاي ندارم و امكان چنين كاري را ندارم.»(حسين احمديروحاني، سازمان مجاهدين خلق، ص133) اواخر سال 1350 نيز كه پس از دستگيري بخش اعظم كادر مركزي سازمان، محاكمه آنها آغاز شده بود، بار ديگر نماينده سازمان، و اين بار حسين روحاني، براي تشريح مواضع ايدئولوژيك آن سازمان نزد امام(ره) رفت و با ارائه جزوات مختلف، طي جلسات متعدد به اين كار مبادرت ورزيد: «در طول جلسات بعدي كه مجموعاً به 6 يا 7 جلسه رسيد، من بدون حضور هيچ فردي ديگري در منزل مسكوني امام در نجف اشرف خدمت ايشان ميرسيدم و دربارهي مسائل مختلف با ايشان صحبت كردم... در مرحله بعد دربارهي مواضع ايدئولوژيك سازمان توضيح مختصري داده شد و در اين مورد قرار شد امام دو تا از جزوات سازمان را كه در آن موقع در اختيار من بود، يعني جزوهي «راه انبياء، راه بشر» و «امام حسين» را مطالعه كنند.»(همان، ص134) به گفته حسين روحاني، امام(ره) پس از شنيدن مواضع ايدئولوژيك و مطالعه جزوات مزبور، ايرادات و اشكالاتي را به آنها وارد ميآورند و در نهايت از تأييد سازمان خودداري ميكنند، اما نكته جالب نوع برخورد امام(ره) با توصيههاي ياران روحاني خويش درباره اين سازمان است: «ايشان در عين حال كه دادن اين اعلاميه را به ضرر حال و وضع زندانيان مورد نظر ما ميدانستند، اضافه كردند كه من قبل از شناختن كامل آقايان و حركتشان نميتوانم چنين كاري بكنم. من به ايشان گفتم كه مگر توضيحات من و معرفي شخصيتهايي چون آيتالله منتظري، طالقاني، مطهري و حجتالاسلام رفسنجاني در اين مورد كافي نيستند؟... ايشان در جواب گفتند: خير، هنوز كافي نيست و من بايد بيشتر از اينها در جريان كار آقايان قرار بگيرم و به همين آقايان و يا ديگر افراد مورد اطمينان بگوييد كه باز هم درباره شما همين نامه را بنويسند.»(همان، ص136) بنابراين مشخص است كه اگرچه امام(ره) از دريافت اطلاعات پيرامون مسائل مختلف از سوي افراد مورد اطمينان خويش كاملاً استقبال ميكردند، اما تحت تأثير اظهار نظرهاي آنها قرار نداشتند، كما اين كه در واقعه مورد اشاره در بالا، جمعي از نزديكترين اصحاب و ياران ايشان با اصرار فراوان خواستار اخذ تأييدي هستند كه البته مورد موافقت امام(ره) قرار نميگيرد.
اين دقت نظر امام(ره) طبعاً در تمامي زمينهها بوده و آرا و انديشههاي دكتر علي شريعتي را نيز در برميگرفته است. به طور كلي رويه امام(ره) در قبال دكتر شريعتي، عدم موضعگيري له يا عليه ايشان بوده و عليرغم جو پر التهابي كه حول و حوش اين موضوع وجود داشت و سؤالات متعددي كه به صورت كتبي يا شفاهي در اين باره مطرح ميشد، امام(ره) هرگز از موضع اصولي خويش عدول نكرد. با توجه به اين مسئله، طبعاً براي خوانندگان اين سؤال مطرح ميشود كه آقاي فارسي با اشاره به ارسال نامهاي حاوي پاره¬اي ايرادات به كتابهاي دكتر شريعتي از سوي آقاي مرتضي عسگري به امام(ره) و عدم تأييد اشكالات مزبور از سوي ايشان و سپس توصيه هشدارآميز خود به امام(ره) در مورد عواقب تأييد دكتر شريعتي، قصد روشن ساختن كدام زاويه تاريك از اين قضيه را دارد: «...[امام] فرمودند: «همه آن موارد را مراجعه كردم و خواندم. هيچيك درست نبود!»... عرض كردم؛ «همانطور كه بر حضرتعالي پوشيده نيست نويسنده دانشمند، بويژه كسي مثل دكتر شريعتي كه در زمينههاي مختلف اظهار نظر كند و چيز بنويسد قطعاً نوشتههايش از سهو و خطا خالي نخواهد بود. اگر حضرتعالي، ايشان را نوعي تأييد بفرماييد مردم همه آثارش را صحيح مطلق تلقي خواهند كرد. و اين تبعات نامطلوبي هم خواهد داشت.»(ص310) البته پاسخ امام(ره) به ايشان مبني بر اين كه «بنا ندارم كسي را تأييد كنم. اما طرفداران زيادي دارد... دارد خدمت ميكند.» (ص311) بيانگر رويه كلي امام(ره) در اين موارد است، ولي تكرار صحه گذاريهاي آقاي فارسي بر عملكردها و اظهارنظرهاي امام(ره) در اين خاطرات جاي تأمل دارد، كما اين كه ايشان هنگامي كه در زمستان 51، يعني يك سال پس از ملاقات حسين روحاني با امام(ره)، متوجه عدم تأييد سازمان مجاهدين از سوي ايشان ميشود، اينگونه به تأييد عملكرد امام(ره) ميپردازد: «خدا به حضرتعالي رحم كرده است كه تأييدي نفرمودهايد» و سپس به ايشان خاطر نشان ميسازد: «آقا، حضرتعالي اگر خداي نخواسته تأييدي ميفرموديد، هم به حيثيت حضرتعالي لطمه شديدي ميخورد و هم به مردم، و رژيم از اين خيلي سوءاستفاده ميكرد. به خدا قسم اگر حضرتعالي تا آخر عمر كلمهاي بر زبان نياوريد و اعلاميهاي ندهيد و هيچ كاري نكنيد بهتر از اين است كه همه اين كارها را انجام بدهيد ولي چنين خطايي هم خداي نخواسته از شما سربزند!...».(صص314-313)
حضور آقاي فارسي در لبنان و نوع روابط ايشان با گروههاي مبارز لبناني و فلسطيني در اين مقطع از دوران مبارزه نيز حاوي نكاتي است كه بايد به آنها پرداخت. به طور كلي از آنچه در اين خاطرات آمده است ميتوان دريافت كه ايشان در اين برهه روابط به مراتب گرمتر و نزديكتري با سازمان الفتح داشته و در مقابل از جنبش امل و مجلس عالي شيعيان به رهبري امام موسيصدر و همكاري دكتر چمران فاصله ميگرفته است. آقاي فارسي نقطه آغاز اين افتراق و جدايي را مديريت دكتر چمران بر هنرستان برجالشمالي و به دنبال آن، اخراج محمدصالح حسيني از اين هنرستان «به خاطر فعاليتهاي اسلامي و نظاميش» ذكر كرده و افزوده است: «ازجمله گفتند: فرانسويها از اين كه فيلمهاي اهدائيشان نمايش داده نشده است ناراضي شده تهديد به قطع كمك مالي كردهاند. به خاطر ادامه كمك مالي و دو ليسانسيهاي كه زبان فرانسه تدريس ميكنند مصلحت اين است كه محمدصالح را از نظامت مدرسه بردارند! بنده و محمدصالح حسيني از اين رفتار و از اين سياست، ناراحت شديم. اما رابطه خود را با آقاي صدر تا مدتي ديگر ادامه دادم.»(ص253) ايشان سپس با اشاره به پارهاي روابط آقاي صدر با رژيم پهلوي درصدد بيان زمينههاي فاصلهگيري خود از اين جنبش برميآيد و در نهايت هنگامي عملكرد آن را در مسير صلاح شيعه و مردم لبنان ارزيابي ميكند كه به دولت سوريه و الفتح نزديك ميشود: «سرانجام روابط شوراي عالي شيعه با ساواك و به دنبال آن رژيم شاه، تيره گشت. آقاي صدر متوجه دولت سوريه و الفتح شد و كار تا حدود زيادي در مسير خير و صلاح شيعه و مردم لبنان و ملت فلسطين قرار گرفت.»(ص 257) در اينجا طبعاً اين سؤال رخ مينمايد كه چرا آقاي فارسي نگاه خود را صرفاً به يك سوي اين مسئله معطوف داشته و ضمن بيان پارهاي مسائل راجع به آن، از بيان مسائل دروني سازمان الفتح اجتناب ميورزد، در حالي كه سازمان مزبور از جنبههاي مختلف داراي ضعفهاي اساسي بود، به گونهاي كه ضعفها و كاستيهاي جنبش امل در مقايسه با آنها، چندان به نظر نميآمدند. به عنوان نمونه، ضعف سازمان الفتح در زمينه مسائل عقيدتي و نيز ميزان تقيد اعضاي آن به موازين و احكام اسلامي به حدي بارز و نمودار بود كه حتي برخي معتقدند يكي از عوامل تشديد انحراف ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين خلق را بايد طي كردن دورههاي آموزشي كادرهاي مركزي و بالاي آن زير نظر اين سازمان و تأثيرپذيري شديد از افكار و رفتار آن بدانيم. البته ترديدي نيست كه با اين همه، نزديك شدن جنبش امل به الفتح و سوريه از آنجا كه جبهه واحدي را در مقابل صهيونيستها و عوامل آنها تشكيل ميداد، به نفع مردم لبنان و فلسطين بود، اما هنگامي تصويري صحيح و تحليلي همه جانبه از اين مسئله به ذهن خوانندگان منتقل ميشود كه پيش از آن در مورد نقاط ضعف و قوت هر دو طرف قضيه سخن به ميان آمده باشد.
نكته مهمتر در اين زمينه به نوع روابط خود آقاي فارسي با جنبش الفتح و بويژه رژيم حاكم بر ليبي به رياست معمر قذافي باز ميگردد. آقاي فارسي آنگونه كه خود بيان ميدارد در اوايل بهار 1352 عازم ليبي ميشود، اما مسئله قابل توجه دراين زمينه، تعريف و ارزيابي ايشان از شخصيت معمر قذافي است كه به نظر ميرسد بخشهاي مختلف آن با يكديگر همخواني ندارند. ايشان در ابتدا از آقاي قذافي به عنوان فردي كه «بيش از عبدالناصر احساسات تند مذهبي و اطلاعات ديني داشت» و «با فراگرفتن معارف اسلامي و سياسي از دانشمنداني كه مخفيانه در كنار خود جاي داد به صورت يك سياستپرداز اسلامي ظاهر گشت»(ص344) ياد ميكند كه طبعاً تصويري كاملاً مثبت و موجه را از قذافي به مخاطب ارائه ميدهد، اما اندكي بعد اظهار ميدارد كه مسلمانان متعهد و آگاه ليبي «تمايلات قومگرايانه انقلاب و حكومت ليبي را مغاير با اسلام ميدانستند، وانگهي، كشاندن دختران عفيف دانشآموز و دانشجوي ليبيايي به صحنه سياست و بيحجاب كردن آنان را انحرافي از خط شريعت ميشمردند» و روحانيون آن كشور نيز مخالف سياستهاي دولت ليبي بودند.(ص347) همچنين به گفته آقاي فارسي «شوروي و عواملش هم كه رفته رفته در دولت و سياست ليبي نفوذ ميكردند به اين سياست و به دور شدن انقلاب و حكومت ليبي از اسلام، دامن زدند.»(ص348)
در اينجا سؤالي پيش ميآيد: اگر صرفاً به همين كلام آقاي فارسي دربارة سياست و حكومت تحت رياست معمر قذافي بسنده كنيم، چطور ايشان حاضر ميشود كه ليبي را به عنوان مركز استقرار و آموزش نيروهاي مبارز ايراني در نظر بگيرد: «طرح مشروحي براي بسيج مجاهدان ايراني از داخل و خارج و تمركز آنان در ليبي، و راههاي انتقال ناگهاني و سريع آنان به داخل ايران، و ساير لوازم آن، تهيه كرده، ارائه دادم. اين طرح مورد پسند و استقبال مسئولان ليبيايي واقع شد.»(ص348) اين سؤال هنگامي به صورت جديتري براي ما مطرح ميشود كه حساسيت آقاي فارسي را درباره وابستگيهاي سياسي و ايدئولوژيك گروه پناهيان به شوروي و يا برخي ارتباطات جنبش امل براي كسب منابع مالي، در نظر داشته باشيم. اين حساسيت آقاي فارسي تا جايي است كه پس از وقوف بر ماهيت عملكرد گروه پناهيان و وابستگيهاي آن به شوروي، با ارسال پيامي به مرحوم حنيفنژاد هشدار ميدهد كه نيروهاي سازمان را از طريقي جز بغداد به لبنان بفرستد تا مبادا گرفتار دارودسته وابسته و تجزيهطلب پناهيان شوند. مسلماً اينگونه حساسيتها را بايد جزو نقاط قوت آقاي فارسي به شمار آورد، اما به هر حال جاي سؤال باقي است که چرا عليرغم اين روشنبينيها, ايشان حساسيت لازم را روي سازمان الفتح و بويژه رژيم قذافي- که اتفاقاً علماي اسلامي ليبي هم از آن اظهار ناراحتي ميکردند- نشان نميدهد و بلکه درصدد تربيت نيروهاي مبارز در آن کشور است. اگر انقلاب اسلامي به پيروزي نرسيده بود و طرح آقاي فارسي جنبه عملي به خود مي¬گرفت, آيا براستي در پايگاههاي تحت نظارت رژيم قذافي نيروهايي که بتوانند در جهت «انقلاب اسلامي» و استقرار «نظام جمهوري اسلامي» فعاليت کنند, تربيت ميشدند؟ نگاهي به وضعيت رژيم ليبي تحت رياست قذافي از ابتداي استقرار تا زمان حاضر, ميتواند ما را در يافتن پاسخ اين سؤال ياري دهد.
آقاي فارسي در ادامه خاطراتش, به انتشار جزوهاي 20 صفحهاي تحت عنوان «تسلط بر قوه مجريه» در بهار 57 اشاره دارد و به نوعي اين جزوه را تأثيرگذار بر خط سير پيروزي انقلاب اسلامي ميداند: «هزاران نسخه از آن را به داخل کشور و اروپا و آمريکا فرستادم. اينک با توجه به سير حوادث, حرکات دشمن در دو زمينه سياسي و نظامي, و شيوه و تاکتيکهايي که مردم و برادرانمان در نيروهاي مسلح و انتظامي پيش گرفتند, تجديد مطالعه آن مايه عبرت و تأمل خواهد بود.»(ص423) اما با دقت در محتواي جزوه مزبور، قادر خواهيم بود غلبه رويکرد به فعاليتهاي مسلحانه را براي پيروزي انقلاب در آن مشاهده کنيم. هنگامي كه آقاي فارسي به 6 اصل بنيادين توصيه شده در اين جزوه به منظور فرسايش و پراكندن نيروهاي دشمن اشاره ميکند اين مسئله به صورتي روشن, نمايان ميگردد، چرا که از 6 اصل مزبور, 4 اصل آن حاوي توصيههاي نظامي و مسلحانه است: «...3- افزايش واحدهاي مجاهد مسلح مخفي متحرک, و مسلح کردن آنان به سلاحهاي سبک فوقالعاده موثر, 4- مسلح کردن عشاير وطنپرست... 5- دادن آموزش نظامي به تودههاي وسيع مردم در شهر و ده... 6- انجام اصلاحاتي در کليه فعاليتهاي مسلحانه جاري و تجديد سازمان آن...».(ص432) از سوي ديگر ايشان در ادامه, ايده حمله به بخشهايي از نيروهاي مسلح را نيز مطرح ميسازد: «ما بايد تنها به عناصر يا واحدهايي از آنان حمله مسلحانه كنيم كه در دفاع از سلطه و حكام جائر شركت عملي دارند و در ريختن خون مردم دست داشتهاند... اين قواعد اقتضا دارند كه عناصر دشمن را دستهبندي كنيم و براي از ميان برداشتن آنهايي كه اثر و خاصيت جنگي عمده دارند اولويت قائل شويم.»(ص433) ايشان در ادامه، ارتش را جداي از نيروهاي شهرباني و ژاندارمري و ساواك ارزيابي ميكند و آن را تا حد زيادي از هدف تهاجمات مسلحانه دور نگه ميدارد.
فارغ از اين كه در آن مقطع حساس تا چه حد اين تمايز و تفكيك منطبق بر واقعيت بود، اساساً مشي امام(ره) براي پيروزي انقلاب اسلامي نه تنها مبتني بر عمليات مسلحانه نبود، بلكه تحذير جدي مردم از برخورد خشونتآميز با كليه نيروهاي مسلح - اعم از ارتش، شهرباني و ژاندارمري- بود. به همين دليل نيز مردم در هديه كردن گل به عوامل مسلح رژيم، اساساً تفاوتي ميان آنها قائل نميشدند، بنابراين در طول سال 57 هرگز نه مسلح شدن تودههاي مردم در شهرها و روستاها و مناطق عشايري در برنامه كار رهبري انقلاب قرار داشت و نه حمله و هجمه به هيچيك از بخشهاي نيروهاي نظامي و انتظامي مورد تأييد امام(ره) بود و به اجرا درآمد. البته نانوشته نماند كه استراتژي تقابل مسلحانه با رژيم شاه، در آن هنگام طرفداراني جز آقاي فارسي نيز داشت و تحركاتي هم از سوي آنان براي تهيه و تأمين اسلحه از داخل و خارج صورت ميگرفت، اما اين استراتژيها نه مورد تأييد امام(ره) بود و نه توانست نقشي را در پيروزي انقلاب ايفا كند. به طور كلي آنچه ميتوان از آن به عنوان درگيري مسلحانه مردم در طول دوران انقلاب ياد كرد متعلق به روزهاي 21 و 22 بهمن ماه است كه نقطه آغاز آن نيز از درون نيروهاي نظامي و در مركز آموزش نيروي هوايي بود. اين درگيري داخلي، به سرعت ابعاد بيروني يافت و هنگامي كه در روز 21 بهمن ماه با اعلام حكومت نظامي از ساعت 4 بعدازظهر ميرفت تا يك سركوب گسترده نظامي شكل بگيرد، امام(ره) با فراخواندن مردم به زير پاگذاردن حكومت نظامي و حضور در خيابانها اين توطئه را درهم شكستند و از آن پس «مردم» به حمايت از همافران وارد درگيريهاي مسلحانه شدند كه بسرعت دامنه آن گسترش يافت و به سقوط پياپي پادگانها و مراكز انتظامي رژيم شاه انجاميد. بنابراين درگيريهاي مزبور كاملاً جنبه خودجوش داشت و مبتني بر برنامهريزيهاي افراد و گروههاي مختلف نبود. در واقع بايد گفت اگر طرحها و ايدههاي مختلفي كه راه پيروزي انقلاب را از مسير درگيريهاي نظامي و مسلحانه كوچك و بزرگ تدارك ميديدند، به مرحله اجرا درآمده بودند، شايد هرگز مردم ايران طعم پيروزي انقلاب را نميچشيدند و اين دورنگري و وسعت نظر امام(ره) بود كه جامعه را از درغلتيدن به اين وادي بسيار خطرناك و بيفرجام، نجات بخشيد.
آقاي فارسي در فراز ديگري با اشاره به تشكيل دولت موقت و شوراي انقلاب از سوي امام(ره)، خاطر نشان ميسازد: «تا آنجا كه به امام(ره) مربوط بود از تحقيق و پرسوجو كوتاهي نفرمودند» و بلافاصله با بيان خاطرهاي از اولين سفرش به پاريس، به گونهاي خود را طرف مشورت رهبر انقلاب در اين زمينه عنوان ميكند: «در اولين سفرم به پاريس، در حضور آقاي دكتر ابراهيم يزدي از بنده پرسيدند: «آقاي دكتر يزدي را ميشناسيد؟»(ص466) در اين زمينه بايد خاطر نشان ساخت كه اين سؤال امام(ره) از آقاي فارسي، آن هم نزد خود آقاي يزدي بيترديد نميتواند به منظور «تحقيق و پرسوجو» درباره آقاي يزدي براي سپردن مسئوليتي به ايشان در شوراي انقلاب يا دولت موقت باشد، چرا كه سابقه آشنايي امام با آقاي يزدي حداقل به يك دهه پيش از اين تاريخ بازميگردد و در طول اين مدت وظايفي نيز از سوي امام(ره) به ايشان واگذار شده بود. از طرفي، آقاي يزدي در آن هنگام ازجمله فعالترين اشخاص در كنار امام(ره) بود و مسلماً اگر امام(ره) شناخت كافي از ايشان نداشت، هرگز آقاي يزدي امكان كسب چنان موقعيتي را به دست نميآورد؛ بنابراين سؤال امام(ره) از آقاي فارسي صرفاً به منظور ايجاد زمينه آشنايي ميان اين دو تن بوده است و نه مسئلهاي ديگر.
در ادامه اين بحث، آقاي فارسي جملهاي را از زبان امام(ره) خميني نقل ميكند كه انتساب طرز تفكر مستتر در آن به امام(ره)، به هيچ وجه با واقعيات همخواني ندارد. به گفته آقاي فارسي، امام(ره) «وقتي در پاريس ديدند بعضي از شاگردانشان با دكتر ابراهيم يزدي كج خلقي دارند يا انتقاد بر حق ميكنند به آنان يادآور شدند كه «من آقاي دكتر يزدي را كار دارم.»! يعني فعلاً و براي مدتي به او احتياج دارم، مواظب رفتارتان باشيد.»(ص466) اين كه امام(ره) در اين زمينه چه اظهار نظري داشتهاند، بايد از خلال گفتهها و خاطرات چند شخصيت حاضر در پاريس در آن مقطع، معلوم و مشخص گردد، اما مفهومي كه پشت اين اظهارات آقاي فارسي نهفته، چيزي جز نگاه ابزاري امام(ره) به افراد و شخصيتها نيست، حال آن كه امام(ره) در مقاطع مختلف ثابت كردند كه هرگز به اين نوع نگاهها، نزديك هم نشدهاند و سعي ايشان در طول دوران مبارزات و پس از استقرار نظام جمهوري اسلامي تلاش در جهت بهرهگيري از كليه نيروها و استعدادها و حفظ آنها در مسير خدمت به اسلام بوده است. حتي زماني كه برخي از اين نيروها به دلايل مختلف، دچار اختلافنظر با ايشان ميشدند يا پا را از مسير صحيح بيرون ميگذاردند، امام(ره) حداكثر سعي خود را براي حفظ آنها در چارچوب انقلاب و جلوگيري از به بيراهه رفتنشان ميكردند. پس از استعفاي دولت موقت به دنبال اشغال لانه جاسوسي، عليرغم نوع نگاهي كه در جامعه و در سطح مسئولان به مرحوم بازرگان وجود داشت امام(ره) با ادامه فعاليت ايشان در شوراي انقلاب موافقت كردند. انتصاب دكتر يزدي به سرپرستي مؤسسه كيهان به عنوان بزرگترين مؤسسه مطبوعاتي كشور و خاورميانه در آن هنگام، اقدام ديگري بود كه براي حفظ آقاي يزدي در چارچوب انقلاب به عمل آمد. تلاش امام(ره) براي حفظ بنيصدر در طول دوران رياستجمهوري وي عليرغم تمامي بداخلاقيهايش و در نهايت نصيحت پدرانه به وي براي ماندن در كشور و پرداختن به تحقيق و تدريس حتي پس از عزل از رياستجمهوري و مسائلي كه در جنب اين قضيه روي داده بود، نمونه ديگري از نگاه و رفتار اسلامي و انساني امام(ره) به شمار ميآيد و در نهايت، توصيه مشفقانه امام(ره) به آقاي منتظري پس از عزل از قائممقامي براي اجتناب از برخي اطرافيان و هوشياري در قبال بازيچه دست بدخواهان انقلاب شدن، جملگي حاكي از آنند كه هرگز استفاده مقطعي و موقت از افراد مد نظر امام(ره) نبوده و ايشان نگاه ابزاري به ديگران نكردهاند، بلكه با جامعنگري و خيرانديشي خود براي انقلاب، نظام و اشخاص، سعي داشتهاند تمامي ظرفيتهاي موجود را به كار گيرند و حتيالمقدور آنها را حفظ نمايند. البته اگر كساني عليرغم تمامي تلاشها و توصيههاي امام(ره)، بر فاصلهگيري از انقلاب و نظام اصرار ورزيده و گام در مسير ديگري نهادهاند، طبعاً مسئوليت اين امر برعهده ايشان نبوده است.
آقاي فارسي در مقايسهاي ميان شوراي انقلاب و دولت موقت اين نتيجه را اخذ ميكند كه «شوراي انقلاب در مجموع براي مسئوليت مهمي كه برعهده داشت در مقايسه با هيئت دولت بازرگان براي مسئوليت محدود و مأموريتهاي معدودش در سطح پايينتري بود. شايد بتوان گفت كه آن دو نهاد اختلاف سطح فاحشي داشتند، علاوه بر اين كه هر انتقادي كه نسبت به دولت بازرگان و سياستهايش وارد و بر حق باشد- نه از قماش تهمتها و دشنامهاي رايج- بر شوراي انقلاب واردتر است و سهم آن شورا در مقايسه با آن دولت بيشتر است.»(ص467) البته آقاي فارسي در ادامه دستكم به 6 مورد از انتصابات نامناسب مهندس بازرگان در مجموعه همكاران خود اشاره دارد كه گوياي بخشي از ساختار دولت موقت است؛ لذا در مقايسه ميان اعضاي شوراي انقلاب و دولت موقت نميتوان نظريه آقاي فارسي را مورد تأييد قرار داد. از طرفي همانگونه كه آقاي فارسي هم اشاراتي دارد، اين دو نهاد داراي دستور كار و وظايف متفاوتي بودند. به طور كلي وظيفه شوراي انقلاب در دو مقوله كلي «تهيه پيشنويس قانون اساسي» و «زمينهسازي براي انتقال قدرت به يك دولت منتخب مردم» خلاصه ميشد. البته شوراي انقلاب با توجه به جايگاهش از يكسو و نياز كشور به قانون از سوي ديگر، عهده¬دار وضع قوانين مورد نياز و همچنين نظارت بر عملكرد دولت موقت نيز بود و در حد توان و مقدورات و شرايط زمان در مسير اصلاح عملكردها و برنامهها فعاليت ميكرد كه همواره با اعتراضات مهندس بازرگان مبني بر مداخله ديگران در كار دولت موقت مواجه بود. به هرحال، با توجه به جميع شرايط، جاي سؤال است كه چگونه آقاي فارسي با بيان اين كه دولت موقت «بعضي سياستهاي غيرانقلابي و عملكردهايي غيرمكتبي هم داشت. اين را بايد شوراي انقلاب، و امام(ره) تصحيح ميكردند.»(ص466)، علت مهار نشدن خطاهاي دولت موقت را نه مقاومت اعضاي آن در برابر تذكرات دوستانه كليه نيروهاي انقلاب بلكه عدم كنترل دولت از سوي رهبري و شوراي انقلاب اعلام مي¬دارد؟ چرا آقاي فارسي مشروح انتقادات خود از برخي مسائل را بخوبي به ياد ميآورد و با چاپ بخشهاي كوتاه و بلند از سخنرانيهاي خويش، خوانندگان را از آنها مطلع ميسازد، اما اشارهاي به اندرزها، توصيهها، راهنمايي¬ها و بعضاً اخطارها و هشدارهاي عتابآلود امام(ره) به مسئولان مختلف در جهت اصلاح برنامه¬ها و عملكردهايشان نميكند و بلكه مسئوليت پارهاي از اشتباهات دولت موقت را نيز بر دوش ايشان مياندازد؟
ماجراي تشكيل «سازمان نهضتهاي آزاديبخش» كه آقاي فارسي آن را مبتني بر پيشنهاد ارائه شده از سوي خود براي تأسيس «وزارت امت» ميخواند، موضوع ديگري است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. در اين زمينه گفتني است ابتداي انقلاب با توجه به شرايط فكري و سياسي موجود، انديشه همبستگي امت اسلامي، كمك به نهضتهاي آزاديبخش (بويژه در سرزمينهاي اسلامي) و روشنگري افكار و انديشهها در ميان ملتهاي مسلمان و مستضعف براي دستيابي به استقلال و آزادي، از جمله تفكرات و برنامههايي بود كه اذهان بسياري را به خود مشغول ساخته و در خارج از كشور نيز استقبال قابل توجهي از آن ميشد. بنابراين در آن برهه، نظريات و طرحهايي با اين محتوا، در قالبهاي مختلف از سوي شخصيتهاي گوناگون ازجمله آقاي فارسي (با توجه به تفكرات و تجربيات انقلابياش) ارائه ميگرديد. اما آنچه به تشكيل «واحد نهضتهاي آزاديبخش» در سپاه پاسداران انجاميد، جرياني جداي از آنچه آقاي فارسي بيان ميكند، دارد. در واقع مبدع و بنيانگذار اين جريان را بايد شهيد محمد منتظري دانست كه با نيت و انديشهاي انقلابي و پاك- اما در عين حال داراي برخي اشتباهات و خطاها در برنامهريزيها و عملكردها- بحث كمك به جنبشهاي آزاديبخش و نيز ارتباط با برخي كشورهاي انقلابي را با شور و حرارت خاصي مطرح و دنبال كرد. متأسفانه در كنار ايشان، عنصري ناپاك و فرصتطلب به نام سيدمهدي هاشمي توانست زمينههايي براي رشد خود فراهم آورد، سپس با نفوذ در شوراي فرماندهي سپاه- با توصيه آقاي منتظري- و قرار گرفتن در مسئوليت روابط عمومي سپاه، واحد نهضتهاي آزاديبخش را تشكيل دهد و مبادرت به فعاليتهايي خارج از مصالح انقلاب اسلامي كند. در اين حال از آنجا كه برخورداري از حمايت بيدريغ آقاي منتظري هرگونه برخوردي را با وي در چارچوب وضعيت موجود غيرممكن ساخته بود، در سال 61، هنگام تدوين و تصويب اساسنامه سپاه، بكلي اين واحد از اساسنامه حذف و بدين ترتيب سيدمهدي هاشمي از سپاه اخراج گرديد. سپس وي اقدامات خود را در خارج از آن و تحت حمايت آقاي منتظري پي گرفت. اگرچه بحث پيرامون مسائل مربوط به اين شخص و جريان همراه وي فراوان است اما نكات بالا بيانگر آنند كه تشكيل واحد نهضتهاي آزاديبخش در سپاه، روالي جداي از سخن آقاي فارسي داشته است.
آقاي فارسي استعفاي دكتر كريم سنجابي از وزارت امور خارجه را نيز ناشي از سخنراني خود در 24 فروردين 1358 تحت عنوان «انترناسيونال اسلامي» و تبيين اصول سياست خارجي كشور بر اين مبنا، عنوان ميدارد: «دو روز بعد، وزير امور خارجه دولت موقت، دكتر كريم سنجابي كه سال پيش به رهبري جبهه ملي برگزيده شده بود استعفا داد. او جهت حركت آتي انقلاب اسلامي را تشخيص داد و فهميد كه دولت انقلاب اسلامي، جاي امثال او نيست.»(ص493) البته در ناهمخواني طرز تفكر دكتر سنجابي با اصول سياست خارجي مورد نظر رهبري انقلاب، شكي نيست، كما اين كه چندماه بعد، مهندس بازرگان و كليت دولت موقت نيز به همين دليل از مسئوليت خود كناره گرفتند، اما انتساب استعفاي دكتر سنجابي به سخنراني روز 24 فروردين 58، قابل قبول نيست. در واقع اگر خواسته باشيم علاوه بر علت كلي مزبور، علل ديگري را براي اين مسئله در نظر بگيريم بايد به اختلافات و رقابتهاي پيدا و پنهان مهندس بازرگان و دكتر سنجابي طي سالهاي پس از انشعاب نهضت آزادي از جبهه ملي (به ويژه ساز و كار دولت موقت در رابطه با ايشان به عنوان وزير امور خارجه) توجه نماييم. دكتر سنجابي در خاطراتش، ضمن ابراز ناراحتي از ارتباط مستقيم مهندس بازرگان و دكتر يزدي با سوليوان سفير آمريكا در تهران، خاطر نشان ميسازد: «...علل استعفاي من از جهاتي كه اشاره شد مربوط به وزارت خارجه بود، از جهت مداخلاتي بود كه در سفارت [ايران در] واشنگتن ميكردند، از جهت مداخلاتي بود كه در سفارت پاريس و جاهاي ديگر ميكردند و از جهت اين كه سياست و روش خارجي دولت ما معلوم نبود ولي در واقع علت عمده استعفا وضع عمومي حكومت بود.»(دكتر كريم سنجابي، خاطرات سياسي، طرح تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد، تهران، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص363) اشاره دكتر سنجابي به مداخلات در سفارت كشورمان در واشنگتن، به نحوه عملكرد آقاي شهريار روحاني - داماد دكتر يزدي- برميگردد كه مسئوليت اين سفارتخانه را برعهده گرفته بود و بدون توجه به جايگاه وزير امور خارجه، مستقيماً در ارتباط با دكتر يزدي و مهندس بازرگان بود. اين وضعيت طبعاً مورد اعتراض شديد دكتر سنجابي قرار گرفت و عاملي براي استعفاي ايشان گرديد. به هر حال، اگر سخنراني و اعلام مواضع آقاي فارسي به عنوان يك عامل مشخص و تأثيرگذار در استعفاي ايشان مطرح بود دكتر سنجابي دستكم بايد در خاطرات خود اشارهاي به آن ميكرد.
آقاي فارسي درباره تسخير لانه جاسوسي نيز يكي از سخنرانيهاي خود را زمينهساز اين واقعه بيان ميدارد. اگرچه ميتوان اينگونه موضعگيريها و روشنگريها را در آن شرايط در قالب يك مجموعه عوامل مورد توجه قرار داد، اما نميتوان به مثابه يك عامل منحصر به فرد و تعيين كننده پذيرفت: «پيش از تسخير لانه جاسوسي آمريكا، تظاهراتي در ميدان فلسطين همراه با راهپيمايي برگزار شد. سخنران آن بنده بودم. سياست دولت بازرگان را در زمينه امور خارجي و فلسطين مورد انتقاد قرار دادم. سپس از ملاقات وي و چند تن از همكارانش با برژينسكي- مشاور امنيت ملي رئيس جمهور آمريكا- در پايتخت الجزاير، به شدت انتقاد كردم. اين انتقادات، زمينه را در افكار عمومي براي تسخير لانه جاسوسي فراهم ساخت.»(ص495) واقعيت آن است كه در آن هنگام عليرغم هشدارها و اخطارهاي مكرر امام(ره) درباره برنامهها و توطئههاي آمريكا كه آثار و تبعات آن بخوبي در كشور مشاهده ميشد، مهندس بازرگان بيشترين تهديد و خطر را از جانب شوروي و گروههاي چپ احساس ميكرد و ضمن حملات تند به آنها، نگاه خوشبينانهاي به آمريكا داشت؛ از اين رو، دانشجوياني كه در قالب اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان - دفتر تحكيم وحدت- گرد هم آمده بودند و در پاسداري از حريم انقلاب اسلامي كوشش ميكردند، مواضع انتقادي تندي نسبت به دولت موقت داشتند و اعمال حساسيت بيشتر درباره توطئههاي آمريكا و عوامل آن را ازجمله در مورد گروههاي چپ كه دانسته و نادانسته عامل اجراي اين توطئه¬ها شده بودند، كاملاً ضروري ميدانستند. در اين فضاي كلي و عمومي حاكم بر جامعه و بويژه قشر دانشجو، ملاقات مهندس بازرگان و دكتر يزدي با برژينسكي در الجزاير اين مسئله را براي دانشجويان مسلمان انقلابي كاملاً روشن ساخت كه انتظار از دولت موقت براي اتخاذ يك سياست انقلابي در مقابل آمريكا، هرگز به جايي نخواهد رسيد لذا خود بايد در اين زمينه گام بردارند و دستكم اعتراضشان را به توطئهافكنيهاي آمريكا به گونهاي واضح اعلام كنند. تصميم به تصرف سفارت آمريكا بر اين مبنا گرفته ميشود و به اجرا درميآيد. بنابراين بيتوجهي به جميع عوامل و زمينههاي مؤثر در اتخاذ اين تصميم و منحصر كردن آن در يك سخنراني، منطبق بر واقعيات تاريخي كشورمان نيست. از سوي ديگر، اظهارات آقاي فارسي درباره نحوه موضعگيري امام(ره) در مقابل گروگانها نيز منطبق بر واقعيتها نيست. ايشان از ملاقاتي با رهبر انقلاب سخن به ميان ميآورد كه طي آن آثار و عواقب گوناگون «كشتن» گروگانها را با اشاره به سيره پيامبر، عرف سياسي بينالمللي و مصالح انقلاب به امام(ره) گوشزد كرده است، اما «امام بيدرنگ فرمودهاند: «ولي ما آنها را ميكشيم!»(ص510) اين در حالي است كه از ابتداي واقعه گروگانگيري، هيچگاه مسئله «كشتن» گروگانها مطرح نبوده و فقط دربارة محاكمه آنها بحث ميشده است؛ بنابراين معلوم نيست چرا قبل از محاكمه و صدور حكم، آقاي فارسي بر خود لازم ديده است تا به امام(ره) درباره عواقب كشتن! گروگانها هشدار دهد، چنانكه گويي زمان دقيق اعدام آنها نيز مشخص و اعلام شده است. از سوي ديگر، موكول كردن تعيين تكليف گروگانها به مجلس شوراي اسلامي، حاكي از نوع نگاه امام(ره) به نحوه مواجهه با اين موضوع بوده است و در اين چارچوب نظري، هيچ جايي براي برخوردي از آن نوع كه آقاي فارسي بيان ميدارد، وجود ندارد.
اظهارات آقاي فارسي درباره نحوه تشكيل سپاه پاسداران در ابتداي انقلاب و نقش خود و برخي اشخاص ديگر در اين مسئله نيز درخور توضيحاتي است. به طور كلي در آستانه پيروزي انقلاب، يكي از دغدغههاي نيروهاي انقلاب از هر طيف و دستهاي، نحوه حراست و حفاظت از نهال نوپاي انقلاب بود. در آن هنگام طبعاً امكان اتكاي به ارتش و نيروهاي انتظامي براي اين منظور به لحاظ از هم پاشيدگي سازماني و نيز حضور برخي نيروهاي وابسته و نامطمئن در آنها، وجود نداشت و حتي خطر كودتاي فرماندهان وفادار به پهلوي نيز از نظرها دور نمانده بود، به همين دليل تقريباً به صورت همزمان اين طرح و ايده در ميان طيفهاي مختلف شكل گرفت كه انقلاب و نظام نيازمند نيرويي نظامي است كه خود آن را پايه گذاري كرده باشد و وظيفه حفاظت از انقلاب را برعهده گيرد. البته همزمان با پيروزي انقلاب، كميتههاي انقلاب اسلامي نيز به صورتي كاملاً خودجوش در محلات مختلف به وجود آمدند. اين كميتهها مسلح به سلاحهايي بودند كه از پادگانها به دست آمده بود و در واقع جانشين نيروهاي شهرباني به حساب ميآمدند و مسئوليت حفظ امنيت در محلهها، كنترل عبور و مرور و خنثي كردن تحركات و عمليات ضد انقلابيون را بر عهده داشتند، اما از آنجا كه احساس ميشد خطراتي به مراتب بزرگتر متوجه انقلاب است، نياز به وجود يك نيروي نظامي انقلابي در ابعاد وسيعتر، كاملاً احساس ميشد. بر همين اساس تلاشهايي از چند سو آغاز شد. همانگونه كه در خاطرات آقاي فارسي نيز اشاره شده، يكي از اقدامات در اين زمينه از سوي دولت موقت و با محوريت دكتر يزدي صورت گرفت كه همان ابتداي كار نيز موضوع با امام(ره) در ميان گذارده شد و ايشان طي حكمي حجتالاسلام لاهوتي را به عنوان نماينده خويش در اين نيرو منصوب كردند. اما همزمان و به موازات اين كار ديگراني هم با دغدغه حفاظت از انقلاب، اقداماتي را در اين راستا آغاز كرده بودند. شهيد محمد منتظري ازجمله اين افراد بود كه با جمعي ديگر تشكيلاتي را بدين منظور راهاندازي كرده و مشغول آموزش نظامي به نيروهاي جوان و پرشور انقلابي بودند. عدهاي نيز با محوريت آقايان محسن رفيقدوست و دانشمنفرد گام در اين مسير گذارده بودند و در نهايت «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» هم كه در همان اوان انقلاب با ائتلاف 7 گروه اسلامي داراي سابقه فعاليت مسلحانه در پيش از انقلاب، شكل گرفته بود، بويژه در ارتباط با كميتههاي انقلاب اسلامي، مشغول چنين فعاليتهايي بود. البته دولت موقت با مشاهده اين وضعيت تلاش بسياري كرد تا بلكه بتواند با توجه به حضور نماينده امام در تشكيلات نظامي تحت نظر خويش، ديگر بخشهاي فعال در اين زمينه را هم تحت مديريت خود درآورد و بدين ترتيب زمام امور «سپاه پاسداران» را به طور كلي در دست خود بگيرد. به همين دليل نيز در روز شنبه 5 اسفندماه 1357، اقدام به برگزاري يك گردهمايي از نيروهاي تحت مديريت دولت موقت با عنوان «گردهمايي پاسداران انقلاب اسلامي» شد و در آن آقايان لاهوتي، دكتر يزدي و دكتر افروز به سخنراني پرداختند و اهداف و وظايف سپاه پاسداران را بيان كردند. (ر.ك. به جنگ نامه اول: پيدايش نظام جديد، جلد اول، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، صص203-202) در اين حال با توجه به ديدگاه ساير نيروهاي دستاندركار تشكيل سپاه در مورد دولت موقت و بويژه شخص دكتر يزدي، هيچ گونه موافقتي از سوي آنها براي قرار گرفتن مديريت و فرماندهي سپاه پاسداران در دست اين نيروهاي وجود نداشت. لذا بحثها و اعتراضهايي در اين زمينه آغاز شد كه البته امام(ره) نيز در جريان تمامي آنها قرار داشتند. مجموعه اين بحثها و اظهار نظرها در نهايت بدانجا ختم شد كه از هر يك از به اصطلاح سپاههاي چهارگانه، سه نماينده در پادگان جمشيديه حضور يابند و اين جمع 12 نفره با حضور يك عضو شوراي انقلاب، آقاي هاشميرفسنجاني، به تدوين اساسنامه سپاه بپردازند و پس از تصويب آن، سپاه واحد تحت نظر شوراي انقلاب رسميت يابد و مشغول كار شود. در اين اساسنامه كه روز 5 ارديبهشت 1358 به تصويب رسيد خاطر نشان شده است: «اين سپاه به دستور رهبر انقلاب اسلامي تحت نظارت شوراي انقلاب با توجه به نظريات و كمك دولت تشكيل گرديده است.»(جنگ نامه اول، پيدايش نظام جديد، ص783) روز 16 ارديبهشت ماه نيز تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رسماً طي اطلاعيهاي از سوي شوراي انقلاب اعلام گرديد: «بسمهتعالي، به دستور رهبر عاليقدر انقلاب اسلامي ايران، امام خميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تحت نظارت شوراي انقلاب تشكيل شد. شوراي فرماندهي اين سپاه به تأييد و تصويب شوراي انقلاب رسيده است. اميد است مسئولين منتخب و افراد ذيصلاح به ياري خداوند متعال و برحسب ضوابط مصوبه به پيشبرد امر عظيم انقلاب اسلامي كوشا و در انجام وظايف محوله موفق باشند.»(روزنامه كيهان، يكشنبه 16 ارديبهشت 1358، شماره 10699، ص2)
به اين ترتيب در شرايط بسيار پرتلاطم روزها و هفتههاي نخست پس از پيروزي انقلاب، يكي از اموري كه ميتوانست به جاي حفاظت از انقلاب، خود دستمايهاي براي بروز درگيريها و تشنجات مسلحانه داخلي شود و انقلاب را در معرض تهديدات جدي قرار دهد، با درايت و هوشياري امام(ره) به گونهاي مديريت شد كه فرجامي بسيار نيكو در پي داشت. اين، البته با تصويري كه آقاي فارسي از نحوه مديريت امام(ره) در اين زمينه ارائه ميدهد، تفاوت چشمگيري دارد. در اين تصوير، امام(ره) «مردد ماندهاند كه مسئله را چگونه حل بفرمايند!»(ص505) و لذا آقاي فارسي با ارائه طريق تلاش ميكند تا ايشان را از ترديد و بلاتكليفي، رهايي بخشد. همچنين طبق روايت آقاي فارسي، «شخصيت معظم» عضو شوراي انقلاب از ايشان ميخواهد تا كار تشكيل سپاه را «زير نظر آقاي سرتيپ مسعودي و آقاي قطبزاده» دنبال كند(ص505) حال آن كه شخصيتهايي كه از سوي شوراي نگهبان به عنوان ناظر بر روند شكلگيري سپاه و در واقع رابط ميان شوراي انقلاب و اين نهاد برگزيده شدند و براي مقاطعي اين مسئوليت را داشتند به ترتيب عبارت بودند از آيتالله هاشميرفسنجاني، آيتالله موسوياردبيلي و آيتالله خامنهاي و هرگز نامي از آقايان مسعودي و قطبزاده بدين منظور در ميان نبوده است، كما اين كه در خاطرات هيچ يك از دستاندركاران تشكيل سپاه- از هر طيف و گروهي- نميتوان نامي از آقاي جلالالدين فارسي را در اين مورد خاص مشاهده كرد. البته ناگفته نماند كه آقاي فارسي از جمله نيروهاي مبارز انقلاب در آن برهه به شمار ميآمد كه حتي حزب جمهوري اسلامي به عنوان فراگيرترين و قدرتمندترين تشكيلات سياسي كشور در آن هنگام، ايشان را به عنوان كانديداي نخست خود براي رياست جمهوري برگزيد. به همين مناسبت نيز در خاطراتي كه از آن دوران و راجع به مسائل سياسي مختلف بر جا مانده نام آقاي فارسي مکرر به چشم ميخورد، اما در قضيه شکلگيري سپاه پاسداران، اشارهاي به نام ايشان در هيچ جا نشده است.
در مورد مسائل مربوط به نخستين دوره انتخابات رياست جمهوري, همان گونه که آقاي فارسي خاطر نشان كرده, حزب جمهوري اسلامي و جامعه مدرسين حوزه علميه قم, ايشان را به عنوان کانديداي خود بدين منظور برگزيدند، اما پس از آن که شبهاتي پيرامون ايرانيالااصل بودن آقاي فارسي مطرح شد عليرغم اصرار و ابرام بنيانگذاران حزب جمهوري اسلامي که از نزديکترين ياران امام(ره) محسوب ميشدند, امام(ره) خواستار کنارهگيري ايشان از کانديداتوري شدند. بيشک اين تأکيد امام(ره) در آن برهه معنايي جز تقيد نظام جمهوري اسلامي به قانون و جلوگيري از رخنه هرگونه شبهه و شائبهاي در انطباق کامل و بينقص نخستين دوره انتخابات رياستجمهوري بر قانون, نداشت. آقاي فارسي خود, اين حقيقت را در قالب اين عبارت بيان ميکند: «يقين کردم که امام(ره) با صلاحديد اخيرشان خير نظام جمهوري اسلامي را ميخواهند و مايلاند ترك اولايي صورت نگيرد.»(ص519) مشاهده چنين نظري از آقاي فارسي طبعاً خواننده را به اين يقين ميرساند که ايشان با تمام وجود تصميم و نظر خير انديشانه امام(ره) را پذيرفته است، اما اشارات به برخي از وقايع پس از انصراف از كانديداتوري همراه با کناياتي است که به اين يقين, ترديدهايي وارد ميسازد: «وقتي در بيانيه کوتاهي, حقيقت امر, و القاي شبهه رقيبان و دشمنان, و انصراف خود را از نامزدي اعلام کردم, روحانيون و انقلابيون والامقام و با سابقه, حزب¬اللهيها و مکتبيها, غمگين و ناراحت و نگران شدند.»(ص520) و از سوي ديگر «ضد انقلاب, مخصوصاً منافقين و سلطنتطلبان و هواداران غرب, و دولتهاي غربي و اسرائيل از شادي در پوست نميگنجيدند.»(ص521) ايشان سپس با اشاره به برخي رفتارها و تصميمات بنيصدر در ابتداي دوران رياست جمهورياش, ناراحتي خود را از تصميم امام(ره) اين گونه عيان ميسازد: « امام در هفتههاي اول رياست جمهوري بنيصدر به عمق فاجعهاي که پيش آمده بود پي بردند.» (ص526)
مسلماً آنچه امام(ره) را بر آن نظر نگه داشته بود, نگاه جامع ايشان به کليت نظام جمهوري اسلامي بود؛ لذا حداکثر دقت خود را به کار ميبستند تا فارغ از احساسات و تمايلات افراد مختلف, مراحل استقرار و نهادينه شدن نظام به انجام رسد. البته در اين مسير, چه بسا که مصائب و مشکلات و ناملايماتي هم به وقوع پيوست که لاجرم تحمل مي¬گرديد، اما هرگز مصلحت کل نظام و مردم به خاطر پرهيز از اين گونه مسائل زير پا گذارده نمي¬شد. مسلماً اگر آقاي فارسي اين مسئله را با دقت نظر و تأمل بيشتري مورد توجه قرار ميداد, نوع قضاوت ايشان در اين باره- که در لابلاي کلمات و عبارات به کار گرفته شده مستتر است- به گونهاي ديگر ميشد و چه بسا که آثار آن بر بخشهاي ديگري از خاطرات ايشان نيز به چشم ميخورد. این مطلب تاکنون 4968 بار نمایش داده شده است. |
|