تاريخنگاري درباري | «تاريخنگاري» از مقولههاي فرهنگي است، بنابراين تاريخنگاري درباري نيز خود بازتابي از فرهنگ و شيوههاي تفكر و زندگي حاكم بر دربارها و محافل قدرت و سلطنت به شمار ميآيد؛ و رسالت آن نيز عبارتست از انجام دو عمل زير:
1. توجيه وضع موجود و مشروع نشان دادن آن در ساية توسل به تاريخ و بازگويي دلبخواه حوادث گذشته، به منظور تثبيت پايههاي فكري و فرهنگي قدرت حاكم، با كشف و يا جعل ريشههاي تاريخي و تبارنامههاي فكري و سياسي و حتي نسبي براي اين قدرتها و رجال بزرگ آنها.
2. گزارش حوادث و رخدادهاي معاصر براي آيندگان، به گونة سانسور شده و يا آميخته به تحريف. مورخ درباري، با بيادگار گذاشتن چنين نوشتهاي درباره تاريخ رژيم و جامعه معاصر خود، اذهان نسلهاي آينده را فريب ميدهد؛ و نوعي تقدس و يا خدمت شيفتگي دروغين براي سلاطين و حكام زمان خود ميتراشد؛ و فضايل و مكارم فراواني براي آنان ميبافد.
مورخ درباري اين همه را با الهام از فرهنگ درباري به انجام ميرساند. بنابراين، براي تعريف هر چه دقيقتر تاريخنگاري درباري، و تبيين و تحصيل مفهوم درست آن، بايد ابتدا «فرهنگ درباري» شناخته شود، در ساية آن، تعريف تاريخنگاري درباري نيز خود به خود حاصل خواهد شد.
در ايران معاصر، به طور كلي چهار جريان فرهنگي نفوذ و رواج داشته و دارد:
1) «فرهنگ سنتي»: كه خود آميزه و معجوني از آداب و رسوم محلي، خرافات، ظواهر جزئي و ناچيزي از آداب زندگي و معاشرت اسلامي به طور قشري، بريده بريده و ناپيوسته ميباشد. اكثريت مسلمانان، تحتتأثير چنين فرهنگي بوده و هستند، لكن ناآگاهانه و به غلط آن را فرهنگ اسلامي پنداشتهاند! برخيها نيز آن را «فرهنگ ملي» مينامند.
2) فرهنگ اسلامي»: منظور از آن، مجموعة انديشهها و تفكراتي است كه داراي پيكرهاي استوار و پيوسته همچون يك منظومه قدرتمند بوده و از تماميت اسلام برخاسته باشد؛ و توانا باشد تا اسلام را در ابعاد مختلف ببيند و نه در يك بعد ويژه و محدود.
3) «فرهنگ وارداتي»: منظور از آن مجموعه تفكرات، آداب و رسوم و ارزشهاي فكري و فرهنگي است كه به صورت مهاجم، از خارج مرزهاي جهان اسلام و آن سوي دنيا، به ميان مسلمانان وارد شده كه از خصوصيات آن، ناسازگاري ماهوي با فرهنگ اسلامي و ناسازگاري صوري و موقتي با فرهنگ سنتي ميباشد. اين فرهنگ، فرهنگ استعماري نيز ناميده ميشود.
4) «فرهنگ درباري»: منظور از فرهنگ درباري، مجموعه آداب و رسوم، سنن، مقاصد، معيارها و ارزشهايي است كه بر درون دربارها و شئون زندگي درباريان و وابستگان آنان ساري و جاري بوده باشد.
در ايران معاصر، واقعيت چنين فرهنگي، كاملاً مختلط و ناخالص بوده است. فرهنگ درباري معاصر ايران آميزهاي از سه فرهنگ جداگانه «سنتي»، «وارداتي» و «درباري» بوده است. منظور از واژه «درباري» كه يكي از رئوس اين مثلث را تشكيل ميدهد، مجموعه فرهنگي به ارث رسيده از سلاطين و دربارهاي قديم ـ از ماقبل اسلام و عصر بنياميه تاكنون ـ ميباشد.
اين سه عنصر اساسي تنها عناصر تشكيلدهنده فرهنگ درباري معاصر ايران ميباشند؛ و با تجزيه و تحليل و شناخت اينهاست كه ميتوان تاريخنگاري درباري و مورخ درباري را شناخت. بدون شناخت همه جانبه فرهنگ درباري معاصر در ايران، مورخين درباري قابل شناسايي نميباشند. اما با شناختن اين فرهنگ و تطبيق آن بر آثار و تأليفات تاريخي معاصر، ميتوان مورخين و كتابهاي تاريخي درباري را به راحتي تشخيص داد.
دربارهاي قاجار و پهلوي، به طور مستقيم و يا غيرمستقيم به مراكز قدرت خارجي وابسته بودند، و يا دست كم ميتوان چنين گفت كه قدرتهاي استعماري بر شئون فردي، تصميمات و ارادة آنان، چيره بودند. لذا خواه ناخواه، مدافع و حافظ منافع آنان و مروج فرهنگ موردنظرشان بودند. به اصطلاح، «غربي كردن» شيوهها و مظاهر زندگي فردي و اجتماعي در جهان اسلام از نوع آتاتوركي، امانالله خاني و رضاخاني آن، كاملاً نشانگر رسوخ فرهنگ وارداتي در تمام زواياي دربارها و مغزهاي درباريان ميباشد.
روي همين اصل است كه به طور طبيعي مسئله «استقلال» و حساسيت داشتن نسبت به حضور و يا فعاليت بيگانگان در داخل كشور، از آن نوع كه حكام و سلاطين قديم داراي آن بودند، در كلام سلاطين جديد، خود به خود از بين ميرود و در نتيجه ارزشهاي فرهنگي وارداتي سلطهگران خارجي همسان و همپاية ارزشهاي فرهنگي سنتي، كه طبق مقتضاي سياست، دربارها ملزم به رعايت و حراست آن بودند، ميگردد. و زماني كه اين دو عنصر – فرهنگ وارداتي و فرهنگ سنتي – در كنار «تاج و تخت» و آداب و رسوم درباري به اصطلاح دو هزار و پانصد ساله قرار بگيرد، مجموعاً معجون و آميزه شگفتانگيز نويني را به نام «فرهنگ درباري معاصر» به وجود ميآورد؛ كه در درون چهارچوب گشاد آن، هم فرهنگ سنتي (اعم از خرافات و مذهب تحريف شده) هم فرهنگ وارداتي و تحميلي اربابان آزمند خارجي، و هم فرهنگ درباري – بومي و خالص باستاني و قديم – گرد هم آمده و به هم ميآميزند.
شخص «شاه» تجسم كامل و تمامنماي اين فرهنگ مختلط و بي قواره بوده است. لذا مشاهده ميكنيم كه شخصي مانند ناصرالدين شاه، چگونه توانسته است ميخوارگي افراطي، استبداد دهشتناك، هرزهگرايي بيمرز، روشنفكرمآبي ملكمگونه و غربگرايانه را با تظاهر به شريعتگرايي، توسل و تعزيه در تكيه دولت و بالاخره سفرهاي زيارتي و مداحي امام حسين«ع» جمع كند! اجتماع متناقضاتي كه از عهدة هيچ هنرمند و هنرپيشة ديگري برنميآيد و نيز با توجه به تعريف ياد شده از فرهنگ درباري است كه ميتوان شخصي مانند محمدرضا پهلوي معدوم را، مورد روانشناسي قرار داد، و درباره رفتارهاي ضد و نقيض و ماليخوليايي او اظهارنظر كرد. او شخصي است كه در عين غرق بودن در خوشگذرانيهاي عجيب و غريب از نوع آمريكايي و غربي آن در تفريحگاههاي اروپا، و حضور در ميهمانيهاي مختلط و مبتذل، ادعاي دينباوري نموده و خود را از نظرشدگان امام زمان(عج) و حضرت ابوالفضل(ع) معرفي مينمود.(1) شاه، شخصيت موهوم خود را نيز بر پايه اين فرهنگ مختلط و سه ضلعي و در همين راستا پديد آورده بود.
لذا مورخين درباري معاصر و آثار و تأليفات تاريخي آنان را بايد با اين علامت بازشناسي كرد كه نوشتههاي آنان در مسير تأييد و تقويت سه ضلع فرهنگي ياد شده قرار داشته باشد.
همانگونه كه زندگي درباري عيناً بازتاب و تبلور فرهنگ درباري است، تاريخنگاري درباري نيز بازتاب همان فرهنگ، در قالب ادبيات و نوشتههاي تاريخي و شرح حال ميباشد.
مورخ درباري معاصر ميكوشد با الهام از مقاصد، منافع و ايدهآلهاي ارباب و الگوي خود يعني شخص شاه و دربار او، تحقيقات تاريخي خود را، در سه ضلع ياد شدة مثلث فرهنگ درباري جهت بدهد.
لذا تحت عنوان مردمشناسي، فولكور، فرهنگ ملي، آداب و رسوم سنتي و امثال اينها و به نام تحقيق تاريخي و باستانشناسي دست به احياء و انتشار خرافات مدفون در گذشتهها ميزند و سنن و مفاهيم مرده و ارتجاعي را نبش قبر ميكند.
اهل قلمي، در مقام تبيين مفهوم تاريخنگاري درباري چنين گفته است:
«فلسفه تاريخنگاري درباري، انجام مأموريتهاست، و فلسفة تاريخنگاري مردمي، اداء رسالتها، تاريخنگاري درباري در كجراهة توجيه و تزوير ميلولد، و تاريخنگاري مردمي در راستاي تحقيق ميپويد؛ تاريختگاري درباري بر حقايق حجاب ميكشد و تاريخنگاري مردمي از حقايق پرده برميگيرد، ثمره تاريخنگاري درباري سرگرمي است و ثمرة تاريخنگاري مردمي آگاهي؛ تاريخنگاري درباري خوابآور است و تخديرگر، و تاريخنگاري مردمي آگاهي بخش و بيدارگر؛ مخاطبهاي تاريخنگاري درباري واپسگرايان بيخيالند و مخاطبهاي تاريخنگاري مردمي نيروهاي بالنده پيشتاز؛ فضاي رشد تاريخنگاري درباري فضاي سكوت و وحشت و اختناق است و فضاي رشد تاريخنگاري مردمي فضاي فرياد و آزادي و انقلاب؛ ادبيات تاريخنگاري درباري چاپلوسي و قهرمانپروري و بت سازي است و ادبيات تاريخنگاري مردمي صداقت و صراحت و انتقاد سازنده؛ تاريخنگاري درباري بيشتر با شيوة وقايعنگاري و گزارشگري سازگار است و تاريخنگاري مردمي بيشتر شيوة اجتهاد و تحليل را پذيراست؛ قلمداران تاريخنگاري درباري نوكرصفتهاي مزدور و جوپذير و بله قربانگويند و قلمداران تاريخنگاري مردمي آزادگان جوشكن و سازشناپذير.»(2)
پينويسها:
1. شاه در مصاحبه با «اوريانا فالاچي» دربارة به اصطلاح، الهاماتي كه به او شده است اينگونه سخن ميگويد: «در كودكي دو بار به من الهام شده است. يك بار در پنج سالگي و بار دوم در شش سالگي. در نخستين بار من حضرت قائم را ديدم كه بنا بر مذهب ما غايب شده است تا روزي بازگردد و جهان را نجات دهد. در آن روز من دچار يك حادثه شدم و روي يك صخره افتادم. و اين او بود كه مرا نجات داد. او خود را در ميان من و صخره جا داد. من اين را ميدانم زيرا او را ديدهام، نه در رؤيا، در واقعيت، واقعيت مادي، ميفهميد؟ من او را ديدم، زيرا... آه ميترسم منظورم را درك نكنيد. «مصاحبه با تاريخ»، ج 2/6، ترجمة پيروز ملكي.
2. «فصلنامه ياد»، شماره 6/8 (حرف اول) به قلم عبدالمجيد معاديخواه از انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي.
به نقل از:
جريانشناسي تاريخنگاريها در ايران معاصر
ابوالفضل شكوري
صص 92-81 این مطلب تاکنون 3759 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|