ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 43   خردادماه 1388
 

 
 

 
 
   شماره 43   خردادماه 1388


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
ايران عصر پهلوي
ارض موعود بهائيان

يكي از مظاهر اسلام‌زدايي در دوران حاكميت 50 ساله پهلوي‌ها، تقويت روزافزون مذاهب و اديان باطله اعم از اديان منسوخه يا مذاهب ساختگي و بي‌پايه بود. در اين دوران فرقه بهائيت رشد بي‌سابقه‌اي يافت. بهائيان در دوران حاكميت رضاشاه موفق شدند «محافل» و «بيت‌العدل» خود را دائر كنند. آنان فعاليتهاي خود را به ويژه در زمينه‌هاي فرهنگي تعقيب مي‌كردند. مدارس آنان شامل دبستان و متوسطه اعتبار خاصي داشت و تعداد زيادي از خانواده‌هاي روشنفكر و بانفوذ تهران فرزندان خود را در اين مدارس ثبت‌نام مي‌كردند. دختران ارشد رضاشاه و پسر ارشد او (شاه بعدي) آموزشهاي اوليه خود را در مدارس بهائيان تهران ديده بودند.(1) به گفته ارتشبد حسين فردوست «رضاشاه با بهائيت روابط حسنه داشت تا حدي كه اسدالله صنيعي را كه يك بهائي طراز اول بود، به آجوداني مخصوص وليعهد خود منصوب كرده بود.(2)
فردوست مي‌نويسد:
«در دوران محمدرضا، بهائيت در ايران توسعة عجيبي يافت و آنها بر مبناي انگيزه و نقاط ضعف، به شدت افراد را جذب مي‌كردند. چند مورد مطمئن به اطلاعم رسيد كه فرد مقروض بوده و سازمان بهائيت قروض او را پرداخته تا بهائي شد. زن نيز از وسايل مهم جلب افراد بود و ترتيبي مي‌دادند تا از طريق دختران بهائي به عنوان مبلغ عمل مي‌‌كردند.
در دوراني كه بهائيت ايران قوي بود، در فرم‌هاي استخدام و غيره در مقابل مذهب صراحتاً «بهايي» مي‌نوشتند. ولي وقتي در موضع ضعف قرار مي‌گرفتند (مانند حركت مردم تهران و تخريب حظيره‌القدس) خود را «مسلمان» معرفي مي‌‌كردند! آنها در فرم‌هاي ارتش و نيروهاي انتظامي، خود را «مسلمان» معرفي مي‌‌كردند.
سازمان‌هاي دولتي گاهي از ساواك سئوال مي‌كردند كه فلان فرد در تعرفه استخدامي يا تعرفة ساليانه، در مقابل مذهب خود را «بهائي» معرفي كرده، با او چه بايد كرد؟ ساواك جواب مي‌داد: اگر براي استخدام است، استخدام نشود مگر اينكه بنويسد مسلمان و آنهايي كه استخدام شده‌اند بايد در مقابل مذهب «مسلمان» بنويسند وگرنه بازنشسته شوند. اين پاسخ رسمي ساواك بود، ولي رعايت نمي‌شد و ساواك نيز حساسيتي نداشت. زماني منوچهر اقبال، مديرعامل شركت نفت، به طور كلي و براي تمام شركت نفت استعلام كرد كه در مقابل افرادي كه مذهب خود را «بهائي» مي‌نويسند چه بايد كرد؟ ساواك جواب مرسوم فوق را داد. اقبال پاسخ داد كه ممكن نيست چون تعداد بهائي‌ها در شركت نفت بسيار زياد است.»(3)
سرهنگ محمدمهدي كتيبه در كتاب خاطرات خود مي‌نويسد:
«شيراز يكي از مراكز عمدة فعاليت بهائيان بود، چون منزل سيدباب رهبر آن‌ها در شيراز بود و تقريباً حكم مكه را براي آن‌ها داشت. منزل دايي باب در خيابان احمدي شيراز را هم بهايي‌‌ها به عنوان زيارتگاهي بازسازي كرده بودند. يك بار كه شاه به شيراز آمده بود، سيدنورالدين حسيني از فرصت استفاده كرده، دستور داد به اين دو مركز بهائي حمله كنند. اين جريان گذشت و بعد، از تهران دستور دادند كه فعاليت بهايي‌ها كمي محدود شود. استاندار شيراز – سرلشكر همت – بهايي بود و تصميم داشت خانه دايي سيدباب را بازسازي كند. مردم متوجه شدند كه سيمان، گچ و ماسه در كنار اين ساختمان ريخته و آمادة تعمير ساختمان‌اند. آقاي سيدنورالدين حسيني به استاندار تلفن كرد و از او خواست تا مانع اين كار شود. آقاي نورالدين حسيني آدم بانفوذي بود و تمام شهر از ايشان حرف‌شنوي داشتند، اما استاندار در جواب ايشان گفت من دستور داده‌ام اين كار انجام شود. سيدنورالدين حسيني به استاندار گفت: از شما خواهش مي‌كنم شهر را به آشوب نكشيد و اين كار را نكنيد. استاندار بر دستور خود تأكيد كرد و سيدنورالدين حسيني پاسخ داد بسيار خوب، شما دستور داده‌ايد بسازند، من دستور مي‌دهم خراب كنند. آقاي سيدنورالدين حسيني كه ديده بود بنّا و كارگرها براي شروع كار آمده‌اند، در مدرسة خان به طلاب گفته بود: بلند شويد با هر وسيله‌اي كه داريد براي خراب كردن منزل دايي باب حركت كنيد. طلبه‌ها از داخل مدرسه راه افتادند. در سر راه بازار مسگرها كه همه از حزب برادران و مريد آقاي سيدنورالدين بودند بيل و كلنگ به دست گرفتند و براي تخريب ساختمان دايي باب حركت كردند. خوشبختانه همان وقت من با دوچرخه از آن جا رد مي‌شدم و در صحنه حاضر بودم. در خيابان احمدي مردم مشغول تخريب ساختمان شدند و پليس هم نتوانست مانع آنها شود.»(4)
در ميان اسناد ساواك، دو سند وجود دارد كه يكي مربوط به تيرماه 1347 و ديگري مربوط به خرداد 1350 است. اين دو سند مربوط به دو مورد از جلسات رهبران بهائي در شهر شيراز است. يكي از اين دو سند بر حمايت گسترده رضاشاه از بهائيان و ديگري بر حمايت وسيع شاه از اين فرقه تأكيد دارد. سند سال 1347 شاه را «بهائي» و سند سال 1350، رضاشاه را «يك بهائي واقعي» خوانده است.(5)
فردوست در كتاب خاطرات خود مي‌نويسد:
«نفوذ اصلي بهائيت در دوران عبدالكريم ايادي بود. ايادي از خانواده طراز اول بهائيت بود. او به اين دليل نام فاميل «ايادي» داشت كه پدرش از «ايادي امرالله»، يعني چند نفر خواص اطراف «عباس افندي»، بود. ايادي با نفوذي كه نزد محمدرضا كسب كرد بهائي‌ها را به مقامات عالي رساند. او در رسانيدن اميرعباس هويدا (بهائي) به نخست‌وزيري نقش اصلي را داشت. در زمان هويدا ديگر كار بهائي‌ها تمام بود و مقامات عالي مملكت توسط آنها به راحتي اشغال مي‌شد. پدر هويدا نيز مانند پدر ايادي از خواص عباس افندي و گويا نويسنده مخصوص او بود. تنها يك بار موقعيت بهائيت به خطر افتاد و آن زماني بود كه فلسفي (واعظ معروف) حملات شديدي را عليه بهائيت شروع كرد و محمدرضا براي آرام كردن مردم دستور تخريب حضيره‌القدس، مركز مقدس بهائي‌ها در تهران را داد و دستور داد كه «ايادي» مدتي از ايران خارج شود. او نيز حدود 9 ماه به ايتاليا رفت و وقتي آب‌ها از آسياب افتاد، به ايران بازگشت.
به طور كلي در دوران محمدرضا و نفوذ «ايادي» در دربار، بهائي‌هاي ايران بسيار ترقي كردند و ثروتمند شدند و آنها و «ايادي» در انحطاط اقتصاد مملكت تلاش كردند.
به ياد دارم زماني (شايد حوالي سال 51 يا 52) ايادي، سرلشكر ضرغام را (كه مدتي وزير دارايي و مدتي هم مديرعامل بانك اصناف بود) به رياست اتكا (سازمان تداركاتي ارتش) منصوب كرد و سپس به او دستور داد كه كليه مايحتاج خود را از خارج وارد كند. ضرغام استنكاف كرد چون اين اجناس با قيمت ارزان‌تر در ايران قابل تهيه بود. ايادي او را از كار بركنار كرد و افسر ديگري را به اين سمت گمارد و او اجناس مورد لزوم اتكا را مستقيماً از خارج وارد مي‌نمود.
بهائيان بدون اجازه عكا حق ندارند مشاغل سياسي را بپذيرند و تنها بايد تلاش كنند كه در فعاليت‌هاي تجاري و كشاورزي پيشرفت كنند. بر اساس همين اصل، روزي از سپهبد صنيعي پرسيدم چگونه شما شغل سياسي پذيرفته‌ايد؟ پاسخ داد: از عكا سئوال شده و اجازه داده‌اند كه در موارد استثنايي و مهم اين نوع مشاغل پذيرفته شود.
در واقع، بهائيت جهاني اين تصور را داشت كه ايران همان ارض موعودي است كه بايد نصيب بهائيان شود و لذا براي تصرف مشاغل مهم سياسي در اين كشور منعي نداشتند.
بهائي‌هايي كه من ديده‌ام واقعاً احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملاً محسوس بود و طبعاً اين افراد جاسوس‌هاي بالفطره بودند. محمدرضا نه تنها نسبت به نفوذ بهائي‌ها حساسيت نداشت، بلكه خود او صراحتاً گفته بود كه افراد بهائي در مشاغل مهم و حساس مفيدند چون عليه او توطئه نمي‌كنند. اين نقل قول را از مقام موثقي شنيدم.
بهائياني كه به مقامات حساس مي‌رسيدند از موقعيت خود براي ثروتمند شدن جامعة بهائيت استفاده مي‌كردند تا از اين طريق اقتصاد مملكت را به دست گيرند. بهائياني كه مي‌شناختم همه بسيار ثروتمند بودند. مانند نعيمي (پدرزن خسرواني كه از مقامات مهم بهائيت بود) و تژه كه زمين 5000 متري برّ خيابان آيزنهاور (نرسيده به پپسي كولا) را به جامعة بهائيت اهدا كرده بود و گاهي در آنجا جمع مي‌شدند. تژه را به علت اينكه نسبت سببي با سرهنگ قاسم پولاددژ (شوهر اول طلا) داشت، مي‌شناختم. آبادي حديقه (شرق اقدسيه) نيز متعلق به بهائي‌ها بود و بر خلاف سنت دهداري، كه اراضي جنوب يك ده تا ده بعدي متعلق به ده شمالي است، بهائي‌ها اراضي شمالي حديقه را تا قله كوه، ديواركشي و تصرف كرده بودند. آنها در اتوبان تهران – كرج (نرسيده به كرج، سمت راست) نيز اراضي وسيعي را تصرف كرده و گنبد آبي رنگي به پا كرده بودند. از اين نمونه‌ها زياد بود.
به ياد دارم در حوالي سال 1354، شكايتي از دفتر مخصوص شاه (به رياست معينيان) به دستم رسيد مبني بر اينكه هژبر يزداني در سنگسر به مراتع چوپان‌ها تجاوز كرده و براي آنان مزاحمت ايجاد مي‌كند. محمدرضا دستور داده بود كه تحقيق و گزارش شود. دو افسر دفتر را به همراه عكاس ساواك به منطقه اعزام كردم. در مراجعت، گزارش آنان حاكي از اين بود كه اهالي ده مرزن‌آباد در ارتفاعات سنگسر همة بهائي‌ها هستند و رئيس آنها هژبر يزداني است و آنها همه مراتع ده مجاور را كه مسلمان‌نشين است، به زور تصرف كرده‌اند. مدارك مستند جمع‌آوري شد و آلبومي نيز تهيه و ضميمة گزارش شد و مستقيماً به اطلاع محمدرضا رسيد. فرداي آن روز سپهبد ايادي تلفن كرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه هم گفتم و ايشان دستور داده كه مجدداً هيأت بي‌غرضي را اعزام داريد. پاسخ دادم گزارش هيأت مستند است و اعزام مجدد مفهومي ندارد و افزودم وقتي شاه مي‌خواهد يزداني به مناطق چراي ديگران تجاوز كند، من كه مدعي نيستم. به هر حال، يزداني به كار خود ادامه داد.
يك سال بعد، متوجه شدم كه او در تهران معاملات بزرگ انجام مي‌دهد و هميشه دو مرد مسلح او را همراهي مي‌‌كنند. چند مورد از معاملات يزداني را شخصاً شنيدم. يك روز ابتهاج، مديرعامل بانك ايرانيان، به من تلفن كرد كه از اين پس در بانك ايرانيان سمتي ندارد و تمام سهام بانك و ساختمان و وسايل آن به هژبر يزداني فروخته شده است. يك روز هم سميعي، رئيس بانك توسعه كشاورزي، به من شكايت كرد كه فرد بي‌تربيتي با دو گارد مسلح به مسلسل، بدون اجازه وارد دفتر كارم شده و گفته نامش يزداني است و مي‌خواهد سهام بانك با ساختمان و وسايل به او واگذار شود. سميعي پاسخ داده كه اين امر منوط به اجازه وزارت كشاورزي و تصويب دولت است. يزداني با خشونت جواب داده كه «ترتيب آن را مي‌دهم».
به هر حال، هژبر يزداني با حمايت ايادي به قدرتي تبديل شد و اراضي وسيعي را در باختران و مازندران و اصفهان و غيره در اختيار گرفت و براي من معلوم شد كه تمام اين وجوه متعلق به بهائيت است و اين معاملات را يزداني براي آنها ولي به نام خود انجام مي‌دهد.
ايران بعد از آمريكا بيشترين تعداد بهائي‌ها را داشت. بهائي‌ها در آمريكا بسيار قوي هستند و مراكز متعددي از جمله در شيكاگو دارند.(6)

پي‌نويس‌ها:
1. Banani. Op. cit. p. 96.
2. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، فردوست، ج 1، ص 374.
3. همان، ص 376.
4. خاطرات سرهنگ محمدمهدي كتيبه، محمدرضا سرابندي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، ص 35.
5. بدون شرح به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي، صفحات 166 و 252.
6. ظهور و سقوط، همان، صص 376-374.
با استفاده از:
اسرائيل و بهائيت در سلطنت پهلوي
دكتر غلامعلي رجائي
مؤسسه نشر شهر

این مطلب تاکنون 4470 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir