ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 42   ارديبهشت‌ماه 1388
 

 
 

 
 
   شماره 42   ارديبهشت‌ماه 1388


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
كندوكاو در جمهوري رضاخان

جنبش جمهوريخواهي يكي از مهم‌ترين تلاشهاي روشنفكران و تجددگرايان هوادار رضاخان براي تغيير نظام سياسي مشروطه به نفع رضاخان و رياست جمهوري وي بود كه با هدف تمركز سياسي و ايجاد حاكميتي مقتدر و مدرن صورت مي‌گرفت. نطفه‌هاي اين حركت را بايد در سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول جستجو كرد. اين انديشه تا حد زيادي محصول ناكارآمدي نهضت مشروطيت در تحقق بخشيدن به آرمان‌هايش بود. نهضتي كه با وجود جانفشاني‌ها و تحمل مشقات بسيار، حاصلي جز پراكندگي منابع قدرت، منازعه مستمر ميان نهادها و نخبگان سياسي، آشفتگي اقتصادي، مداخلة بيشتر امپرياليسم خارجي، نابساماني و بي‌ثباتي سياسي، ضعف فزاينده دولت مركزي، گسترش ناامني و... نداشت. مجموعة اين عوامل به انضمام پادشاه نالايق و گريزان از تاج و تخت كه آشكارا از ساماندهي امور ناتوان بود و نيز تأثير نظام بين‌المللي پس از جنگ ـ كه نظامهاي سياسي آن از لحاظ شكلي و محتوايي دستخوش تغييرات دامنه‌دار شده بود ـ خواه ناخواه وضعيت سياسي ايران را تحت‌تأثير قرار مي‌داد. از همين رو روشنفكران سرخورده از مشروطيت و تجددگرايان شيفته غرب به اين جمع بندي رسيدند كه ايجاد دولتي مطلقه، مقدم بر آرمانهاي دموكراتيك و حاكميت قانون است. از نگاه آنان تنها از رهگذر حكومتي مقتدر و باثبات، مباني و مقدمات يك دولت ـ ملت مدرن پديد مي‌آمد و به دنبال آن بسترهاي اجتماعي ـ اقتصادي متناسب شكل مي‌گرفت و نهادهاي مردم‌سالار بر بنياني استوار بنا مي‌شد. به اعتقاد آنان پويش تاريخي ايران در عهد مشروطه خلاف اين قاعده بوده و مي‌بايست از طريق رويگرداني از آرمان‌هاي مشروطيت و تلاش براي استقرار «ديكتاتوري مصلح» يا «استبداد منور» هر چه سريع‌تر اين چرخه دگرگون گردد تا امكان نوسازي و پيشرفت در عرصه‌هاي مختلف با اقتدار تمام فراهم آيد.
اين آرمان جديد در ادبيات سياسي و روشنفكري سالهاي پس از جنگ جهاني اول در سطح گسترده‌اي مطرح شد و تبليغات وسيعي دربارة مزايا و منافع چنين نظامهايي انجام گرفت. سرانجام با ظهور رضاخان در صحنه سياسي اين حركت وارد مرحلة نويني گرديد، زيرا تجددگرايان گرداگرد او به عنوان نموداري از ناخرسندي‌هاي مردمي از سلسله قاجار و نظام مشروطيت حلقه زدند و با مشاوره‌هاي فكري و عملي كاستي‌هاي او را پوشاندند و او را به مجري اهداف و آرمان‌هاي سياسي خود تبديل كردند كه جمهوري‌خواهي نمونه‌اي از آن بود.
ملك‌الشعراي بهار از روشنفكران و سياستمداران آن روزگار، تبيين واقع‌بينانه‌اي از اين ماجرا به دست داده است. او مي‌نويسد: «كمال مطلوب همه پيدا شدن دولتي پرتوان، فعال و بادوام بود كه با شايستگي، پاكدامني، شهامت و جرأت بي‌مانند خود اصلاحات را در عرصه‌هاي مختلف آغاز كند و به امور آشفته كشور نظم و نسق بخشد و به هرج و مرج پايان دهد. اين انديشه نزديك به ده سال در مغزها جاري بود و ظهور مردي كه بي‌مهابا اختيارات را در دست گيرد و قدرت را قبضه كند و امور كشور را سامان دهد، در زبانها و سرمقاله روزنامه‌ها بود. اينك همين آرزو در لفافه جمهوري‌خواهي به يكباره بروز يافته بود.(1)
انديشه جمهوري‌خواهي در ايران از سابقه‌اي درخشان و طولاني برخوردار نبود، اما از آنجا كه منابع قدرت سياسي را تا حد زيادي در شخص رئيس‌جمهور متمركز مي‌ساخت، از پراكندگي و تفرق بيش از حد ابزارهاي قدرت در نظام مشروطه جلوگيري مي‌كرد و از طريق گزينش يا انتخاب، نوعي شايسته‌سالاري را جايگزين نظام موروثي و پادشاهي مي‌نمود، از جذابيت شاياني در محافل فكري ايران برخوردار بود. خاصه آن كه روند رو به گسترش ايجاد رژيم‌هاي جمهوري در ممالك همسايه يا در جهان غرب بر دامنة اين جذابيت و تعلق خاطر مي‌افزود.
جستجو در جنبش‌ها و قيام‌هاي سياسي ـ اجتماعي سالهاي پاياني حاكميت قاجار مانند، نهضت جنگل، خياباني، پسيان و لاهوتي نشان مي‌دهد كه آرمان سياسي يا حكومت مطلوب از نگاه آنان، حكومت جمهوري به عنوان يك الگوي موفق و كارآمد است. بنابراين، هم آنها و هم تجددگرايان، سلسله قاجاريه را از عوامل عمده ضعف و انحطاط ايران و از ميان رفتن سرافرازي و سربلندي كشور و اسباب خذلان روزافزون آن مي‌شمردند كه كشور را تا آستانه تجزيه و استعمار كامل پيش برده است، لذا آنان بر اين باور بودند كه حكومت پادشاهي اساساً سد راه اصلاحات سياسي ـ اجتماعي و مانع بزرگ همة اصلاح‌گران و نوانديشان و عامل عمدة ناكامي آنان بوده است. از نگاه جمهوري‌خواهان ايران، با توجه به تحول نظام‌هاي سياسي در جهان پس از جنگ؛ جمهوري، شكل آتي و گريزناپذير حكومت در همة نقاط جهان به نظر مي‌رسيد.
در صحنة تاريخ نيز پس از كودتاي 1299 و ظهور سيدضياءالدين طباطبايي، تلاش‌هاي بديع و عوام‌فريبانه او از سوي تجددگرايان به منزله آغاز يك حركت سياسي براي انهدام نظام شاهنشاهي در ايران تلقي شد. آنان بي‌اعتنايي كامل سيدضياء به احمدشاه و درباريان را كه در رفتار و گفتار و اعلاميه‌هاي او نمودي آشكار داشت، نشانه تأييد نگرشهاي خود يافتند و به پشتيباني از آن برخاستند.
اگر چه انديشه جمهوري‌خواهي يا هواداري از حكومت مقتدر و متمركز ملي با سقوط سيدضياءالدين تا حدي به محاق رفت، اما ظهور خيره‌‌كننده رضاخان در فضايي كه هم شاه و هم نخبگان سياسي همگي ضعيف، منفعل و ناكارآمد مي‌نمودند، اين انديشه را حول محور رضاخان متمركز ساخت و او را در كانون توجه نسلي از متجددان بي‌تاب قرار داد كه از نگاه آنها زمامداران ايران به ويژه در سالهاي پس از جنگ جهاني اول، همگي نالايق و فاقد اراده‌اي مستقل و نيز‌ آلت دست نيروهاي مداخله‌گر خارجي بودند و نتوانستند اقدام قاطعانه‌اي براي نجات كشور صورت دهند.
مشاوران اصلي رضاخان كه او را در عرصه‌هاي سياسي و فكري هدايت مي‌كردند، همگي قاطعانه بر اين اعتقاد بودند كه حكومت جمهوري مناسب‌ترين گزينة ممكن براي تغيير دلخواهانه حوزه‌ها و عرصه‌هاي مختلف است كه رجال سست عنصر، مغرور، ميهن‌فروش و فاسد قديم را از گردونة سياست كنار خواهد زد.(2) و به دليل ماهيت روشنفكرانه و مدرن خود با احساسات ملي‌گرايانه همراه و همنوا خواهد شد. در نتيجه؛ گذشته از نفي سلطنت به سوي نفي اشرافيت يا لياقت موروثي، گرايش مي‌يابد. از همين رو سردارسپه و يارانش به دليل فقدان پايگاه در ميان اشرافيت ريشه‌دار، سعي داشتند از اين رويكرد به نحو احسن بهره‌برداري كنند.(3)
طراحان و بنيانگذاران جنبش جمهوري‌خواهي هنگامي كه به تحولات دنياي پس از جنگ و شكل‌گيري جمهوري‌هاي قدرتمند در آلمان، اتريش، روسيه، عثماني و... مي‌نگريستند، اوضاع ممالك ياد شده را تا حد زيادي مشابه ايران مي‌يافتند، لذا تصور مي‌كردند با طرح گسترده شعار جمهوريت، تمام آزادي‌خواهان به دليل سرخوردگي از مناسبات موجود و دلزدگي از قاجارها، زير پرچم سردارسپه گرد خواهند آمد و حكومت شوروي نيز قاطعانه از آن پشتيباني خواهد نمود(4) و نجات كشور از اين رهگذر ممكن خواهد شد.
بنابراين با هدايت پنهان و آشكار رضاخان، روزنامه‌ها و محافل فكري ـ سياسي به اشاعة انديشة جمهوري‌خواهي و نكوهش سلسلة قاجار همت گماشتند، از خصايص والاي يك فرمانرواي مطلوب كه ايران در آن شرايط به آن سخت نياز داشت، داد سخن دادند و چهرة قاجاريان را در وقيحانه‌ترين شكل تخريب نمودند. اوج اين حركت چاپ عكسي از سلطان احمدشاه در كنار زنان عريان اروپايي بود.
آشكارا گفته مي‌شد كه وي به جاي رسيدگي به امور آشفته كشور، دلدادة خوشگذراني، عياشي و زنبارگي است. صراحت كلام و بي‌ملاحظه‌گي آنان نشان مي‌داد كه از پشتيباني قدرتي مجهز برخوردارند و به آينده‌اي روشن چشم دوخته‌اند. به عنوان نمونه‌هايي از اين دست، مي‌توان از روزنامه‌هاي ‌«ايران»، «ستاره ايران»، «شفق سرخ»، «كوشش»، «ميهن»، «حبل‌المتين»، «ايرانشهر» و... ياد كرد كه هر يك از زاويه‌هاي خاص به موضوع مي‌نگريستند و موانع و مزاياي استقرار جمهوريت و نسبت آن را با فرهنگ ملي و مذهبي جامعة ايران به گفتگو مي‌‌نهادند.
ترديدي نيست كه ميان فعاليت تقريباً همزمان و هماهنگ مطبوعات در سراسر كشور و پشتيباني يك‌پارچه از جمهوري‌خواهي كه سردار سپه مظهر آن بود، نوعي تباني ميان ناشران و سردبيران و مديران مسئول مطبوعات از يك سو و گردانندگان سياسي و پشتيبانان فكري آنها يعني دولت و تجددطلبان حامي آنها وجود داشت و در حقيقت همين موافقت كامل به آنها امكان فعاليت در چنين سطح گسترده‌اي را مي‌داد.(5)
همگام با اين تلاشها، گردهمايي‌ها، ميتينگ‌ها و تظاهرات خياباني در دفاع از جنبش جمهوري‌خواهي ادامه يافت كه در به راه انداختن آن، اصحاب و اجتماعات نه تنها در مراكز و اماكن عمومي، بلكه گاه در مساجد نيز تشكيل مي‌شد و كنسرت‌ها، نمايش‌ نامه‌ها و شعرخواني‌هايي در ستايش جمهوري همه روزه در مكانهاي ويژه به اجرا درمي‌آمد.(6)
صرف‌نظر از جنبه‌هاي تجددگرايانه و مباني فكري جمهوريت، اين جنبش در واقع تاكتيك ماهرانة سياسي رضاخان و ائتلاف هواداران او در نهادها و سازمان‌هاي مختلف بود كه بر هياهو، جوسازي، جنجال تبليغاتي و دسايس نظامي اتكا داشت و هدف نهايي آن تضعيف مخالفان و از صحنه خارج كردن آنها و برچيدن موانع صعود سردار سپه در جايگاه يك ديكتاتور و نه صرفاً مستبد بود كه در قالب جمهوري مادام‌العمر يا پادشاهي مطلقه صورت مي‌گرفت و تحولات بعدي به درستي ماهيت آن را آشكار ساخت.
از نگاه اين جريان، اگر آرمان جمهوريت با رياست سردار سپه متحقق مي‌گشت، مقصود تجددگرايان و ائتلاف هوادار رضاخان حاصل مي‌شد، چه امتياز چنين حكومتي كاهش نفوذ اجتماعي و اعتبار سياسي مخالفان رضاخان و هواداران او در ميان نخبگان سنتي، خاندان‌هاي حكومتگر، زمين‌داران كلان، سران ايلات و عشاير بود كه از رهگذر آن سياستهاي نوسازي و اصلاحات به سبك غرب با سرعت چشمگيري پيش مي‌رفت، اما اگر اين جنبش با شكست مواجه مي‌شد، منفعت بزرگ آن ضربة جبران‌ناپذير و خردكننده‌اي بر پيكر نظم مستقر بود كه به ويژه بر پاسبان سنتي آن يعني خاندان قاجار و شخص احمدشاه وارد مي‌آمد و حيثيت سياسي و اعتبار اجتماعي آنان را كه تاكنون در هاله‌اي از احترام و تقدس بود، به كلي از ميان مي‌برد و استمرار حاكميت آنان را به سطح مباحث روزمره مطبوعات و محافل سياسي تنزل مي‌داد. اين نيز پيامدي جز افزايش انفعال و انزواي سياسي بازماندگان سلسله قاجار و رويارويي با خطر قريب‌الوقوع اضمحلال و فروپاشي نداشت و منافع آن مستقيماً در افزايش قدرت رضاخان و هواداران او تبلور مي‌يافت.
ظاهراً مدافعان سياسي انديشة جمهوري‌خواهي به تحولات فرانسه پس از انقلاب كبير 1789 نظر داشته‌اند. آنان كه نقشه‌ها و عملكردهاي ناپلئون را با تأمل و دقت نگريسته و دريافته بودند كه وي چگونه راه را براي رياست جمهوري و سرانجام حكومت مطلقه خود هموار كرده است، مي‌كوشيدند با همان نقشه‌ها و تدابير؛ قانون اساسي مشروطيت را ملغي و احمدشاه را از سلطنت خلع كنند و سردار سپه را به رياست جمهوري بركشند و اندكي بعد به بهانة فراهم نبودن بسترها و مقدمات براي تشكيل نظام جمهوري، او را به سوي سلطنت مطلقه سوق دهند.(7)
سردارسپه به كمك مشاورانش به درستي مي‌دانست كه برخي از آزادي‌خواهان خيالباف به محض شنيدن شعار جمهوري‌خواهي به اين باور مي‌رسند كه با اين شيوه از حكومت، ايران بلافاصله به كشورهايي چون فرانسه، سوئيس و آمريكا تبديل خواهد شد. لذا او پس از يكي دو سال رياست جمهوري ميان جمهوريت و سلطنت پل خواهد زد و اين امر با توجه به ريشه‌داري نهاد سلطنت به آساني ممكن خواهد شد. به تعبير مستوفي «بنابراين مناسب‌تر و ساده‌تر و طبيعي‌تر اين است كه به دست آزادي‌خواهان دو آتشه خود را به رياست جمهوري برساند، تا بعدها به دست سلطنت‌طلبان، تاج و تخت را تصرف و سلطنت را در خانوادة خويش مستقر نمايد.»(8)
از همين رو رضاخان در خفا و در كمال پنهانكاري، جنبش جمهوري‌خواهي را رهبري مي‌كرد و در اظهارنظرهاي رسمي سعي داشت خود را بي طرف نشان دهد؛ اما در عمل از هرگونه تمهيد عملي براي پيشبرد اين حركت دريغ نداشت، چنان كه به دستور او كميته‌اي از مليون خوشنام براي ترويج جمهوريت شكل گرفت و رضاخان در نشست‌هاي خود با اين كميته مبالغ هنگفتي در اختيار آنان مي‌گذاشت.(9)
همگام با اين تحريكات، تلگراف‌ها و پيام‌هاي بي شماري از سوي شخصيت‌هاي محلي و محافل گوناگون از ايالات مختلف به پايتخت و خطاب به روزنامه‌ها، مجلس و برخي چهره‌هاي برجسته هيأت دولت ارسال گرديد كه در همة آنها ضمن دفاع از خلع‌ قاجاريه، تأسيس نظام جمهوري درخواست شده بود.
تأمل و كنكاش در ماهيت تلاش مطبوعات وابسته، نشان‌دهندة ساختگي و بي‌اساس بودن بسياري از اخطارها، اخبار ويژه و نيز تلگراف‌هاي مندرج در آنهاست كه صرفاً در پي تباني با محافل قدرت صورت مي‌گرفت و تحت عناوين جذاب و فريبنده‌اي چون «تلگرافهاي ويژه»، «ناخرسندي از قاجاريه»، «تقاضاي استقرار جمهوريت»، «خطري كه نمايندگان مجلس را تهديد مي‌‌كند» و مانند آن چاپ و در شمارگان وسيع منتشر مي‌شد.(10)
در شهرهاي گوناگون، عوامل سياسي و نظامي رضاخان، بسياري از چهره‌هاي شناخته شده و نخبگان محلي مورد اعتماد را وامي‌داشتند تا تلگراف‌هايي با مضامين پيش گفته به مجلس و مطبوعات مخابره نمايند و به تلگراف‌خانه‌ها دستور اكيد داده شد كه بابت اين تلگراف‌هاي سياسي هيچ وجهي دريافت نشود، اما جالب آن كه پس از انقراض قاجاريه و استقرار سلطنت پهلوي با توسل به خشونت و سرنيزه، بهاي تلگراف‌هاي ارسالي تا دينار آخر از فروشندگان آنها دريافت شد.(11)
در مقابل مدرس و بسياري از علما و روشنفكران به دليل درك صحيح از اهداف جمهوري‌خواهي كه وسيله‌اي براي به قدرت رسيدن رضاخان شده بودند، با شجاعت تمام مخالفت مي‌كردند. مدرس معتقد بود حكومت اسلامي در صدر اسلام يك حكومت جمهوري بود ولي اين حكومت جمهوري رضاخاني خواست ملت ايران نيست بلكه انگليسي ها مي‌خواهند.(12)
با اين همه جنبش جمهوري‌خواهي در پي مخالفت آشكار نيروهاي مذهبي و نيز پافشاري نمايندگان مخالف مجلس شوراي ملي و در رأس آن اقليت به رهبري مدرس به شكست انجاميد.

پي‌نويس‌ها:
1. بهار، محمدتقي (ملك‌الشعرا)، تاريخ احزاب سياسي تا انقراض قاجاريه، تهران، اميركبير، 1371، چاپ چهارم، ج 2، ص 30.
2. غني‌، سيروس، ايران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها، ترجمه حسن كامشاد، تهران، نشر نيلوفر، 1377، چاپ اول، ص 329.
3. رحيم‌زاده صفوي، علي‌اصغر، اسرار سقوط احمدشاه، به كوشش بهمن دهگان، تهران، فردوسي، 1368، چاپ دوم، ص 42.
4. دشتي، علي، پنجاه و پنج، تهران، انتشارات اميركبير، 1355، چاپ دوم، ص 128.
5. مليكف، ا. س: استقرار ديكتاتوري رضاخان، ترجمه سيروس ايزدي، تهران، جيبي، 1358، چاپ اول، ص 75.
6. دولت‌آبادي، يحيي، حيات يحيي، تهران، انتشارات عطار و فردوس، 1371، چاپ ششم، ج 4، ص 348.
7. دولت‌آبادي، يحيي، پيشين، ج 4، ص 345.
8. مستوفي، عبدالله، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، تهران، زوار، 1343، چاپ اول، ج 3، صص 585ـ584.
9. دولت‌آبادي، يحيي، پيشين، ج 4، صص 347ـ346.
10. همان، ص 76.
11. مكي، حسين، تاريخ بيست ساله ايران، ج 2، ص 392.
12. همان، ج 1، ص 495
به نقل از:
مجلس شوراي ملي و تحكيم ديكتاتوري رضاشاه
مركز اسناد انقلاب اسلامي

این مطلب تاکنون 5816 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir