سعي كنيد تا سر در لجن فرو نرويد! | رضاشاه در آغاز سلطنت خود سعي داشت شخصيتهايي را كه ممكن بود در آينده با وي به مخالفت برخيزند، به نحوي فريب دهد و آنها را با خود همراه سازد. يكي از افرادي كه با شاه شدن او مخالفت ميورزيد، دكتر مصدق بود. رضاشاه در سال 1305 شمسي سعي كرد كه او را در كابينه نخستوزير خود مستوفيالممالك وارد كند؛ اما مصدق كه ميدانست رضاشاه ديكتاتوري بيش نيست و وزارت در حكومت او به معناي از دست دادن شخصيت و آزادي است، قبول نكرد. او خود در اين باره در 27 مهرماه 1329 در مجلس شوراي ملي گفت:
«وقتي كه در شهريور سال 1305 شمسي مرحوم مستوفيالممالك ميخواست رئيسالوزراء بشود، به منزل من آمد و هر قدر اصرار كرد وزارت خارجه را قبول كنم، نپذيرفتم. ايشان وارد كار شدند و پس از مدتي كه اخلاقشان با ديكتاتور نگرفت، از كار كنارهگيري كردند. زيرا نظر شاه اين نبود كه با مستوفيالممالك و امثال او همكاري كند؛ بلكه مقصودش اين بود كه به جامعه بفهماند من آن كسي هستم كه مستوفيالممالك و امثال او به من تعظيم ميكنند.
مرحوم مستوفيالممالك قبول كار نمود و طولي نكشيد كه از كار بركنار شد و حاج مخبرالسلطنه هدايت به جاي او منصوب شد و من براي ديدن وي به خانة خواهرشان رفتم. ميدانيد در آنجا به من چه گفت؟ وي از اينكه [مدتي] نخستوزير شده بود اظهار ندامت ميكرد و ميگفت: من پس از استعفا به حاج مخبرالسلطنه گفتم من [با قبول كردن نخستوزيري] تا چانهام در گل فرو رفتم؛ شما سعي كنيد كه تا سر در لجن فرو نرويد!
از اين عرايض، مقصود اين است آنهايي كه سنشان وفا نميكند، بدانند كه در دوره ديكتاتوري، وزرا و نمايندگان مجلس، نه تنها از شخص شاه بلكه از رئيس شهرباني هم ملاحظه داشتند و آنچه شهرباني دستور ميداد، بدون تخلف اجرا ميكردند.»
هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، انتشارات قلم،
ج 1، صص 220 و 221
این مطلب تاکنون 3806 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|