ريشهيابي حمايت صهيونيستها از جنبش مشروطه
حبيب لوي نويسنده يهودي ايراني در مورد مشروطيت و منافع يهوديها در آن مينويسد:
«اقليتهاي مذهبي، همه آرزومند ديدار مشروطيت ايران بودند... فشار روحانيون و عامه مردم بطبقاتي كه در اقليت بودند، طبعاً آنها را مايل به يك حكومت آزاديخواه و قانون نموده بود و آرزومند بودند كه روزي تحت لواي قانون از ستمگريهايي كه به آنها ميشد، رهايي يابند و در عقيده و ايمان خود آزاد باشند و از محروميتهايي كه در نتيجه سالوس و رياكاري روحاني نماها نصيب آنها شده بود خلاص شوند.»
به زبان واضحتر، وقتي يهوديها را به خاطر رباخواري و مشروب فروشي و داير كردن خانههاي فساد و فحشا و قمار و... منع ميكردند، آنها خود را تحت ظلم و ستم ميديدند و اين كارها را سالوس و ريا ميشناختند و آن را در اثر نفوذ كلمه و هدايت روحانيون ميدانستند و مردمي را كه از آن روحانيون تبعيت ميكردند، عامي و متعصب و بيسواد ميدانستند و در آرزوي يك «حكومت آزاد» دل به مشروطيت بستند كه قرار بود با هدايت ماسونها همه گونه آزادي فساد و فحشا و امكان همه نوع حركات ضد دين را فراهم سازد و يك مرجع تقليد بلند پايه و والامقام را هم بر سر دار، قرباني و شهيد كند و اين گونه پرچم «آزادي، برابري و برادري» ماسونها و يهوديها و ماديون و غربزدهها را برافرازد. اين سخن البته گزافه نيست، چرا كه وقتي چند سال بعد، قرار شد قاجار برود و رضاخان ميرپنج، شاه شود و تسمه از گردة همه بكشد و با شهيد كردن مدرس و هر آزاديخواه ديگري، اساساً ريشه هر آزادي و برابري را از بيخ و بن درآورد باز هم همين نويسندة تاريخ و همين يهودي مشروطهخواه بگويد:
«براي يهوديان ايران كه حتي مشروطيت نتوانسته بود تغييري در وضع وخيم آنها ايجاد نمايد، سلطنت اين پادشاه بزرگ انقلاب عظيمي در بهبود وضع آزادي و آسايش يهوديان ايران پديد آورد و اگر گفته شود كه زمان رضاشاه كبير و عصر فرزند او محمدرضا شاه، نظير عصر داريوش اول گرديد، راه اغراق نپيمودهايم.»
در واقع آنچه براي يهوديها ارزش داشت چيزي بود كه توده مردم را از توجه به دين اسلام دور و به هر چيز ديگري چنان سرگرم كند كه آنها بتوانند قدمي به مطامع و منافع خود نزديكتر شوند:
«در قانون اساسي كشور ايران، حق يك نماينده به يهوديان ايران داده شده بود و يهوديان را بطور يك دسته از ملل متنوعه شناخته و نه جزو ملت ايران... معالوصف وضع جديد براي يهوديان ايران، نعمت غير منتظرهاي بود. تشكيلات كشوري و مقررات مملكتي عوض ميگرديد، اما آيا نظريه اكثريت ملت ايران نسبت به يهود عوض شده بود؟ آنچه مسلم است، تخفيفي در فشار بر يهوديان بتدريج حاصل ميگرديد.... در هر گوشه و كنار مملكت، صحبت از فرا رسيدن عصر آزادي و اقتباس تمدن اروپايي بود و ضمناً حكام متجاوز مجبور بودند در رويه خود تغييري دهند. اما توده ملت ايران داراي همان احساسات ضد يهود بود زيرا قدرت ملانماها اگر براي طبقه منور اثري نداشت ولي تودة ملت پيرو آن بودند. هنگامي كه در 1905 در تهران زمزمة اصلاحات و افتتاح عدالتخانه و بعداً مجلس دارالشوري ملي ميشد در ولايات ايران تحريكاتي بر عليه يهوديان انجام ميگرديد... در شيراز زنهاي يهوديه كه حق ندارند روبند مسلمانان را بر چهره بگيرند و در عين حال نميتوانند با صورت باز بيرون بيايند، كاملاً صورت خود را با نقاب سياه پوشانيده... آخوندها بر عليه زلف و لباس تميز يهوديان اعتراض دارند...» به روشني ميتوان مخالفان و موافقان مشروطيت و دستهبندي گروهها را از نظر يهوديها و حساسيت مردم را نسبت به يهود در اين عبارات فهميد.
مشروطيت در عين حال حضور مأموران يهودي كشورهاي ديگر را در ايران تسهيل كرد و اين خود براي يهوديهاي ايران مفيد بود:
«در سال 1911، شوستر مورگان، يهودي آمريكايي كه به سمت مستشاري براي ايران استخدام شده بود، تصميم به اصلاح خزانهداري كشور و تأسيس ژاندارمري گرفت... در سال 1913... ژاندارمري ايران تحت رياست سوئديها تشكيل گرديده بود. سرپرستي آنها از قواي ايراني كه مأمور امنيت راهها و شهرستانهاي ايران بودند يك نعمت الهي بود كه فوقالعاده براي آسايش يهوديها مؤثر و مفيد واقع گرديد مخصوصاً ورود كلنل اولگد در شيراز، تأثير بسزايي جهت يهوديان اين شهر داشت...
|