كند و كاو در زندگي سيد حسن مدرس | آيتالله سيد حسن مدرس از نامدارترين و وطنپرستترين رجال سياسي و مذهبي ايران زمين، در قريه سرابه كچو از توابع شهرستان اردستان (در استان اصفهان) و در سال 1287 ق / 1249 ش پاي به عرصه وجود نهاد. در آن هنگام حدود 20 سال از آغاز سلطنت ناصرالدين شاه قاجار در ايران سپري ميشد. پدر و جد او كه از سادات طباطبايي و اصلاً زوارهاي بودند، هنگامي كه سيدحسن مدرس شش ساله بود به قمشه در جنوب اصفهان مهاجرت كردند. مدرس بالاخص تا سن 14 سالگي از محضر درس و تعليم جدش ميرعبدالباقي كه خود از علماي آن روزگار بود بهره فراوان برد و پس از درگذشت ايشان بر حسب وصيتي كه كرده بود سيد حسن مدرس در 16 سالگي جهت ادامه تحصيل در علوم ديني و حوزوي به اصفهان مراجعت كرد. زمان توقف و تحصيل او در اصفهان حدود 13 سال به طول انجاميد. مدرس در 21 سالگي پدر خود را نيز از دست داد. (پدر بزرگ فاضل و زاهدش ميرعبدالباقي در 14 سالگي مدرس مرحوم شده بود.) مدرس در طول دوران تحصيل علوم ديني در اصفهان در محضر درس بيش از سيتن از اساتيد و علماي برجسته آن روزگار حضور داشت كه از جمله مهمترين و برجستهترين آن اساتيد ميتوان از آقا ميرزا عبدالعلي مرندي نحوي، جهانگيرخان قشقايي وآخوند ملامحمد كاشاني نام برد.
مدرس به دنبال واقعه تحريم تنباكو (1890 ـ 1892 م / 1308 ـ 1310 ق) جهت ادامه تحصيل و بهرهمندي از محضر آيت الله حاجميرزا حسن شيرازي (صاحب فتواي مشهور تحريم تنباكو) راهي نجف شد و حدود هفت سال نزد علما و اساتيد علوم ديني و حوزوي آن ديار تلمذ اختيار كرد. چنانكه خود ايشان تقرير كرده، آيات عظام آخوند خراساني، شيخ محمد كافي، و آيتالله سيدمحمد كاظم طباطبايي يزدي از بزرگترين و تأثيرگذارترين اساتيد او بوده اند. هر دو اين حضرات از علماي مهم دوران شكلگيري نهضت مشروطه در آغازين سالهاي دهه نخست قرن بيستم ميلادي و پس از آن بودهاند.
مدرس سپس به اصفهان بازگشت و در مدرسه «جده كوچك» در رشته فقه و اصول به تدريس پرداخت. اين روند تا سالهاي اوجگيري و پيروزي نهايي انقلاب مشروطيت تداوم پيدا كرد. مدرس چنانكه منابع موجود نشان ميدهد به لحاظ مالي و اقتصادي زندگي پرمشقت و فقيرانهاي داشت. با اين احوال از همان آغاز دوران جواني به مسائل سياسي و اجتماعي علاقمندي نشان داد و همين امر موجب شد در زندگي و فعاليت خود با برخي صاحبان قدرت و نفوذ كه راه ناصواب ميپيمودند درگير شود. چنانكه پس از بازگشت به اصفهان و به خاطر اعتراض و مبارزه با موقوفه خواران و حيف و ميل كنندگان اموال عمومي كه به درگيري او با بعضي از حكام مستبد شهر انجاميد در مدرسه «جد بزرگ» مورد سوء قصدي نافرجام قرار گرفت. پس از پايان دوره استبداد صغير كه مقرر شد پنج تن از علماي طراز اول در مجلس دوم مشروطيت حضور پيدا كنند، سيد حسن مدرس با تأييد و تأكيد علما و روحانيون نجف اشرف و اصفهان به عنوان نماينده مجلس برگزيده شد و پس از واگذاري منزل مسكونياش در اصفهان براي امور عامالمنفعه راهي تهران شد. بدين ترتيب دوران حضور سودمند او در پنج دوره پياپي مجلس شوراي ملي (دوره دوم تا ششم) آغاز شد. مدرس كه در دوران مشروطيت همراه با علماي بزرگ اصفهان در انجمن ولايتي اين شهر عضويت يافته و در دوران موسوم به استبداد صغير با محمدعليشاه آشكارا به مخالفت برخاسته بود، فقط از جلسه 195 دوره دوم مجلس كه در 28 ذيالحجه 1328 منعقد شده بود، به عنوان نماينده در مجلس حضور پيدا كرد.
او براي اولين بار در جلسه 19 محرم1329 مجلس به ايراد سخن پرداخت و به دنبال آن طي جلسات آتي مجلس، نطقهاي كارشناسانه را پي گرفت و خيلي زود حضور سودمند او در مجلس و نقش قاطعي كه ميتوانست در ارتقاء جايگاه مجلس شوراي ملي بر عهده بگيرد، مورد توجه نمايندگان، مجموعه حكومت و دولت و مردم قرار گرفت. از جمله مهمترين موضعگيريهاي سيدحسن مدرس در مجلس دوم مخالفت صريح با اولتيماتوم روسيه در واپسين روزهاي عمر اين دوره از مجلس و در ذيحجه 1329 بود كه نهايتاً تحت فشار روسيه تزاري و برغم مخالفت نمايندگاني از مجلس اولتيماتوم روسيه مبني بر اخراج هيأت مستشاري مالي امريكايي تحت سرپرستي مورگان شوستر از سوي دولت وقت ايران پذيرفته شد و به دنبال آن مجلس دوره دوم هم در 3 دي 1290 / 14 دسامبر 1911 منحل شد. مدرس در دوره فترت ميان مجلس دوم و سوم سخت با ديكتاتوري ناصرالملك نايبالسلطنه وقت به مخالفت برخاسته خواستار برگزاري هر چه سريعتر انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي شد و نهايتاً هم با رأي مردم تهران نماينده دوره سوم مجلس شوراي ملي شد.
با اين احوال و به دنبال آغاز و تداوم جنگ جهاني اول و اشغال ايران توسط نيروهاي متخاصم، مجلس دوره سوم به نيمه نرسيده به تعطيلي گراييد بدين ترتيب تا برگزاري مجدد انتخابات دوره چهارم حدود هفت سال فاصله افتاد. در شرايطي كه برغم اعلام بيطرفي ايران در جنگ جهاني اول، روس و انگليس بخشهاي وسيعي از خاك ايران را اشغال كرده بودند، گروهي از رجال كشوري و لشكري و نيز نمايندگان مجلس از جمله سيدحسن مدرس در همگامي و توافق ضمني با ميرزاحسنخان مستوفيالممالك نخستوزير وقت در اعتراض به اوضاع بحراني به قصد مهاجرت و تشكيل دولت موقت، تهران را به سوي مناطق غربي ايران ترك كردند. در اين ميان گروههاي وسيعي از مردم نيز مهاجرين را به سوي غرب كشور همراهي كردند. به طوري كه در اندك زماني نيروي نظامي قابل توجهي به طرفداري از موضع مهاجرين در قبال اشغالگران انگليسي و روسي در كرمانشاه و غرب كشور تشكيل شد. رهبران مهاجرين مدت كوتاهي پس از ورود به كرمانشاه، دولتي موقتي به رياست نظامالسلطنه مافي (حسينقليخان) تشكيل دادند كه در اين كابينه موقتي و به اصطلاح دولت در سايه سيدحسن مدرس وزير عدليه و نيز اوقاف بود. گفته ميشد هدف از اين اقدام جلوگيري از فشار مضاعف روس و انگليس به دولت مركزي ايران در تهران بود تا هرگاه تحت فشار اشغالگران بالاجبار تحميل خلاف قاعدهاي را متقبل شد، حكومت و دولت موقت مهاجرين با غير قانوني خواندن دولت مركزي در تهران، قراردادها و تصميمات تحميلي فوق را غيرقانوني و فاقد وجاهت اعلام كند.
در طول اين دوران سيدحسن مدرس چند بار از سوي افراد و گروههاي ناشناس مورد سوء قصد نافرجام قرار گرفت. گفته ميشد كه تروريستها و سوءقصدكنندگان از عوامل دولت بريتانيا و روسيه تزاري بودند.
پس از اشغال مناطق غربي ايران توسط نيروهاي روسيه تزاري دولت موقت مهاجرين خاك ايران را ترك گفته و حكومت خود را به اسلامبول منتقل كرد و طي دوران حضور دولت موقت در اسلامبول سيدحسن مدرس با سلطان عثماني و رجال آن كشور ملاقات و گفت و گوهايي انجام داد. اين دولت بالاخص جهت حفظ استقلال سياسي و ارضي ايران از سوي كشورهاي متخاصم در جنگ هم اقدامات ديپلماتيك و سياسي قابل اعتنايي انجام داد و در همان حال به انحاء گوناگون ستمكاري كشورهاي روس و انگليس را در ايران و نيز تحميل شرايط سخت سياسي و اقتصادي و نظامي به دولتهاي وقت ايران در تهران را محكوم كرد. فقط پس از پايان جنگ اول بود كه دولت موقت مهاجرين علت وجودي خود را از دست داد و سيدحسن مدرس به ايران بازگشت و در شرايط فقدان مجلس شوراي ملي به مخالفت با دولتهاي طرفدار بريتانيا پرداخت. به ويژه به دنبال آشكار شدن طرح عقد قرارداد 1919 ميان وثوق الدوله و انگليسيها مدرس به شدت به مخالفت با آن برخاست «مدرس براي اين كه مخالفت خود را با قرارداد 1919 تشديد كرده باشد ملاقاتهايي با مقامات روحاني به عمل آورد و شمشير مخالفت را از رو بر كمر بست و وارد كارزار شد.» 1
هر چند برخي بر اين باور هستند كه سيد حسن مدرس پيشاپيش در جريان وقوع كودتاي سوم اسفند 1299 قرار داشت، با اين حال به دنبال كودتا و به دستور سيدضياءالدين طباطبايي مدرس دستگير و تا پايان دوران سه ماهه نخستوزيري سيدضياء در قزوين به حالت تبعيد به سر برد مجلس دوره چهارم شوراي ملي كه انتخابات آن قبل از كودتا و در دوران نخستوزيري وثوقالدوله برگزار شده بود، پس از سقوط سيدضياء و در دوران نخستوزيري قوامالسلطنه افتتاح شد و سيدحسن مدرس در مقام نماينده مردم تهران وارد مجلس چهارم شد. ايشان در اين دوره از مجلس رهبر جناح اكثريت مجلس بود و مكرراً در غياب رياست مجلس به عنوان نماينده اول رئيس، مجلس را اداره ميكرد.
با آغاز تحركات خلاف قاعده سردار سپه در شئون مختلف و اقدامات و دستاندازيهاي غير قانوني وي، سيدحسن مدرس كه در آغاز امر با او رفتار محتاطانهاي در پيش گرفته بود، به تدريج در صدر مخالفان او قرار گرفت. او به ويژه رضاخان را هشدار داد كه در مقام وزير جنگ و رياست عملياش بر قشون و نيروهاي نظامي از شأن و جايگاهي كه در اختيارش نهاده شده است، سوء استفاده نكند. بدين ترتيب رضاخان از همان نخستين ماههاي پس از كودتا با مخالف سرسختانه و غير قابل انعطاف سيدحسن مدرس مواجه شد. مدرس در همان حال دولتهاي وقت را به دليل عدم توجه جدي به مشكلات مبتلا به كشور و بيكفايتي مورد پرسش و اعتراض قرار داده و آنان را به كمكاري و اهمال در انجام وظايف قانوني متهم ميساخت. با اين احوال رضاخان كه به تدريج ولي دائماً در حال تثبيت موقعيت خود در مجموعه حاكميت بود، و در حالي كه در ميان نمايندگان مجلس طرفداراني براي خود دست و پا كرده بود، موجبات سقوط كابينه مستوفيالممالك را فراهم آورد. سيدحسن مدرس نيز دولت مستوفي را به دلايل ضعفي كه در آن راه يافته بود، مورد انتقاد قرار داده و با آن مخالفت كرد، اما طرفداران سردارسپه با صحنه گرداني ماهرانه درصدد بودند بازي را به نفع رضاخان خاتمه دهند. اما هنوز تا اشغال پست نخستوزيري از سوي رضاخان مدتي زمان لازم بود. بدين ترتيب با ابراز تمايل مجلس ميرزا حسنخان مشيرالدوله نخستوزير شد و فقط در سوم آبان 1302 بود كه رضاخان پست نخستوزيري را با وزارت جنگش توأم ساخت. در حالي كه در واپسين ماههاي عمر مجلس چهارم رضاخان غائله جمهوريخواهي را براه انداخته بود، مدرس در مقام نماينده مجلس سخت به مخالفت با اين ترفند برخاست. عليرغم اعمال فشار و مداخلات شديد رضاخان و طرفدارانش سيدحسن مدرس و اقليت كوچكي از مخالفان وي به مجلس شوراي ملي دوره پنجم راه يافته و در حاليكه غائله جمهوريخواهي به شدت ادامه داشت، مدرس مخالفت خود با آن را كماكان تداوم داد. مدرس بالاخص از همان نخستين جلسات دوره پنجم مجلس تلاش كرد از تصويب اعتبارنامه نمايندگان طرفدار رضاخان جلوگيري كرده و با ايراد نطقهايي مفصل و در عين حال مخالفتآميز با رضاخان موضوع جمهوريخواهي بدون پايه و اساس او را با شكست و ناكامي روبرو كند. مدرس به ويژه نمايندگان دوره پنجم را برگزيدگان رضاخان و محصول دخالت عوامل او ارزيابي كرده و آنان را فاقد شأن نمايندگي مردم در مجلس دانست. در حالي كه رضاخان به نمايندگان هوادارش در مجلس فشار ميآورد هر چه سريعتر موجبات تأييد و تصويب طرح جمهوريخواهي او را فراهم آورده وي را به فتح قلههاي قدرت و حكومت نزديك كنند، مدرس تقريباًً يك تنه و سرسختانه در راه عقيم گذاردن اين طرح توطئه آميز ميكوشيد. تا جايي كه تا واپسين روزهاي سال 1302 و اوايل فروردين 1303 اساساً با پايمردي و مخالفت جانانه سيدحسن مدرس طرفداران رضاخان در مجلس پنجم امكاني براي طرح موفقيتآميز موضوع جمهوريخواهي او پيدا نكردند. اما در اين ميان يكي از طرفداران رضاخان در مجلس، دكتر حسين بهرامي (احياءالسلطنه) خبطي بسيار مؤثر (و گويا با تحريك سيدمحمد تدين) انجام داد و با پايان جلسه روز 27 اسفند 1302 مجلس سيلي محكمي بر گوش سيدحسن مدرس نواخت به طوري كه عمامه مدرس از سرش افتاد اما صداي اين سيلي نه تنها مانند رعد در تهران و اطراف منعكس وپراكنده شد، بلكه مانند كبريتي كه به انبار باروت برسد چنان انفجاري در افكار و احساسات مردم پايتخت به وجود آورد كه پيام آن شكست قطعي غائله جمهوريخواهي قلابي رضاخاني و ناكامي قطعي در اردوي طرفداران رضاخان در داخل و خارج از مجلس بود. ملك الشعراي بهار در سرودهاي كه به همين مناسبت و تحت عنوان «جمهورينامه» تنظيم كرده، به نقش قاطع سيلي خوردن مدرس در از ميان برداشته شدن غائله جمهوريخواهي رضاخان چنين اشاره كرد:
از آن سيلي ولايت پر صدا شد
دكاكين بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس كربلا شد
به دولت روي اهل شهر وا شد
چو آمد در ميان خلق سردار
براي ضرب و شتم و زجر و كشتار
دريغ از راه دور و رنج بسيار
قشوني خلق را با نيزه راندند
ولي مردم به جاي خود بماندند
رضاخان را به جاي خود نشاندند
بجاي گل بر او آجر پراندند
نشايد كرد با افكار پيكار
ببايد خواست از مخلوق زنهار
دريغ از راه دور و رنج بسيار
و كوهي كرماني شاعر و منتقد ديگر غائله جمهوريخواهي هم درباره تأثير قاطع سيلي خوردن مدرس در ناكامي طرح قلابي جمهوريخواهي رضاخان چنين سرود:
شد مسخره جمهوري از آقاي تدين
شد مملكت آشفته ز غوغاي تدين
آواز جماعت هله آواز خداداد
آن سيلي بيپير عجب خوب صدا داد
آن سلطنت نيمه رمق را چه دوا داد
يك هاتفي از غيب مرا دوش ندا داد
شد مسخره جمهوري از آقاي تدين
شد مملكت آشفته زغوغاي تدين
هر چند سيلي دكتر حسين بهرامي بلافاصله جبران شد و سيدمحيالدين مزارعي نماينده شيراز و از طرفداران مدرس بلافاصله كشيدهاي به مراتب سنگينتر و گوشنوازتري را نثار بهرامي كرد اما موضوع سيلي خوردن مدرس از طرف حاميان رضاخان با واكنش شديد و سريع مردم تهران و شهرهاي بزرگ ديگر مواجه شد و مخالفت با رضاخان و جمهوريخواهي قلابي او گسترش فزايندهاي پيدا كرد تا جايي كه كمتر از يك روز بعد و در 28 اسفند 1302 هزاران تن از مردم در مخالفت با اين غائله در مسجد شاه و اطراف آن گرد آمدند و خيلي زود آشكار شد كه برغم تمهيدات گسترده رضاخان و عوامل او در گوشه و كنار كشور مخالفان جمهوريخواهي و شخص رضاخان اكثريتي قابل توجه از مردم كشور را تشكيل ميدهند.
بدين ترتيب و به دنبال سيلي خوردن مدرس در مجلس حتي در تركيب نمايندگان مجلس در برابر موضوع جمهوريخواهي هم اختلاف افتاد و بسياري از طرفداران رضاخان به خيل مخالفان او پيوسته به حمايت از مدرس برخاستند.
در همان حالي كه مخالفت با جمهوريخواهي رضاخاني در بيرون از مجلس در حال گسترش بود، مدرس به انحاء گوناگون ميكوشيد موافقان جمهوريخواهي را در مجلس از اكثريت بياندازد و همزمان با ايراد سخنان تند و قاطع در مخالفت با اين پديده تلاش ميكرد گروهي از نمايندگان را به بهانههاي مختلف از صحن علني مجلس دور ساخته و مانع از رسيدن تعداد نمايندگان به حد نصاب رأي گيري شود. اين طرح در آغازين روزهاي سال 1303 با موفقيت بيشتري به كار گرفته شد.
بر خلاف انتظار و خواسته رضاخان و با پايمردي مدرس سال 1302 ش در حالي به پايان رسيد كه طرح جمهوريخواهي قلابي او ديگر شانسي براي موفقيت نداشت و نهايتاً هم پس از بينتيجه ماندن اقدامات خلاف قاعده سردارسپه و طرفدارانش در داخل و خارج از مجلس غائله جمهوريخواهي در 12 فروردين 1303 با اعلام تسليم رضاخان به پايان راه خود رسيد. در اين ميان رضاخان كه اعتبار و جايگاهش سخت آسيب ديده بود، در 18 فروردين از نخستوزيري كنارهگيري كرد و اين در حالي بود كه مدرس مخالف سرسخت رضاخان در ميان افكار عمومي جايگاهي بس رفيع پيدا كرده بود. در چنين شرايطي بود كه طرفداران رضاخان جهت بازگشت دوباره او به مقام نخستوزيري و خلاصي از مخالفت در مجلس، وي را به بهانه اينكه رضاخان درصدد است با او آشتي كند، به نقطهاي دور از صحن علني مجلس بردند. در حالي كه مدرس منتظر ورود رضاخان بود، نمايندگان طرفدار رضاخان بدون مواجهه با حضور و مخالفت مدرس بار ديگر به او رأي اعتماد دادند.
ضياءالملك فرهمند از نمايندگان وقت مجلس نقل ميكند كه مدرس به او گفته بود: «آقاي ضياءالملك فهميديد رفقا چه بلايي بر سر من درآوردند؟ گفتم خير گفت: «ديروز فلان فلان شدهها مرا دزديدند كه در جلسه خصوصي حاضر نشوم تا مجلس بدون مخالفت من به سردارسپه اظهار تمايل نمايند.» 2با پايان غائله جمهوريخواهي فراكسيون اقليت مجلس پنجم رسماً با رهبري سيدحسن مدرس اعلام موجوديت كرد. در همين زمان رضاخان و عوامل او تلاشهاي ناموفقي صورت ميدادند تا مدرس را فردي وابسته به انگليسيها قلمداد كنند و حتي در اين راستا به سندسازيهاي جعلي هم متوسل شدند. اما صداقت، درستكاري و وطنپرستي مدرس بسيار فراتر از آن بود كه اين گونه اقدامات سوء مشكلي قابل اعتنا براي او بوجود بياورد.
پس از پايان غائله جمهوريخواهي رضاخان مخالفتش با مدرس را كمتر رو در رو و بيشتر خدعهآميز دنبال كرد. او در اين راستا عمداً به بهرهگيري از سياست فريب افكار عمومي روي آورده و چنين وانمود ساخت كه نسبت به باورهاي ديني و مذهبي مردم كشور پايبندي نشان ميدهد اما در همان حال مأموران او در شهرباني وغيره به سياست رعب و وحشت افكني و سركوب مخالفان ادامه ميدادند.
به دنبال ترور ميرزاده عشقي، سيدحسن مدرس به شدت اين عمل سخيف را محكوم كرد، وي نطقهاي مفصلي بر ضد محركين و تروركنندگان ايراد كرد و اين در حالي بود كه بسياري از نشريات و روزنامههاي طرفدار اقليت مجلس و مدرس به دستور رضاخان توقيف شده بودند. به دنبال اعمال روشهاي غير قانوني و خلاف قاعده رضاخان بود كه سيدحسن مدرس و اقليت مجلس در 7 مرداد 1303 دولت او را استيضاح كردند. رضاخان هم كه سخت از استيضاح وحشت داشت تلاش كرد با اقدامات و جار و جنجالهاي خلاف رويه عوامل خود در داخل و خارج مجلس استيضاح را بهم بزند. در روز ورود رضاخان به مجلس طرفداران او شعار مرده باد مدرس ـ زنده باد سردارسپه را سردادند. در واكنش به اين شعار بلافاصله طرفداران پرشمار مدرس هم بدون محابا با شعار «زنده باد مدرس» از او استقبال كردند. در اين هنگام «مدرس متهور و شجاع روي خود را به طرف جمعيت برگردانيده و به آن دستهاي كه ميگفتند: مرده باد مدرس، آن جمله تاريخي را ميگويد: اگر مدرس بميرد ديگر كسي به شمال پول نخواهد داد.»
مدرس در واكنش به شعارهاي مخالفان چنانكه خود سردارسپه هم شنيد شعار زنده باد مدرس و مرده باد سردارسپه را با صداي بلند سرداد. تا جايي كه رضاخان به شدت عصباني شد و با مشت گره كرده به سوي مدرس حمله كرد و چنانكه نقل شده: «سردار سپه قوي هيكل به طرف مدرس رفت و با دست راست خود گلوي مدرس را گرفته به ديوار فشار ميداد. سيدحسن زعيم (از نمايندگان مجلس) ديد كه نزديك است پيرمرد ضعيف را خفه كند، از عقب سر سردارسپه دو انگشت راست خود را در دهان سردارسپه گذارده به طوري كشيد كه نزديك بود دهان سردار سپه پاره شود. ناچار دست از گريبان مدرس برداشت ولي به طوري انگشتان زعيم را گاز گرفت كه خون جاري شد والا سردارسپه مدرس را خفه كرده بود. به همين جهت هم سردارسپه به عوامل خود دستور داد كه هنگام خروج از مجلس نمايندگان اقليت را كه استيضاح كرده بودند مصدوم و مضروب نمايند.» 3
اما رضاخان كه با اشاره يكي از وزرايش از ادامه ضرب و شتم مدرس اجتناب كرده بود «با دست به مدرس اشاره كرد و با صداي خشن خود گفت: شما محكوم به اعدام هستيد. شما را از بين خواهم برد» به مجرد خروج مدرس از مجلس هم بار ديگر عوامل رضاخان او و همراهانش را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند تا مانع از استيضاح دولت او شوند و بدين ترتيب با اعمال فشار و رعبافكني رضاخان و عوامل او در مجلس از ادامه استيضاح رضاخان اجتناب ميكرد. اما مدرس كماكان شجاعانه مخالفتش را با رضاخان ادامه داد و طي نطقي مبسوط اوضاع كشور را سخت ناگوار خواند و به طور ضمني نمايندگان مجلس را مورد انتقاد قرار داد كه در برابر زورگوييها و اقدامات خلاف قاعده رضاخان مماشات ميكنند.
رضاخان در مرحله بعد جهت متقاعد كردن مدرس براي موافقت با فرماندهي او بر كل قواي نظامي كه گام مهمي جهت تثبيت موقعيتش در مجموعه حكومت و قدرت بود، دست به حيله زد و با مدرس از در دوستي وچاپلوسي وارد شد و با رفتن به منزل مدرس و اداي احترام و تملق تلاش كرد تا نظر موافق مدرس را با اعطاي فرماندهي كل قوا از سوي مجلس به خود جلب كند.
گام ديگر سردارسپه و طرفدارانش تلاش براي گذرانيدن لايحه انقراض قاجاريه از مجلس در آبان 1304 بود كه البته همزمان با گسترش رعب و وحشت و ترور و قتل و بازداشت مخالفان سردارسپه صورت عملي به خود گرفت. برغم مخالفتهاي سرسختانه مدرس نمايندگان طرفدار وي در مجلس به اين لايحه رأي مثبت دادند.
مدرس درحالي كه صحن علني مجلس را در انتقاد به رأي مثبت نمايندگان به اين ماده واحده ترك ميكرد اضافه نمود كه: «صد هزار رأي هم بدهيد خلاف قانون است»4
بدين ترتيب و با آغاز انتخابات دوره ششم مجلس شوراي ملي تقلبات رضاخان و عوامل او در شهرباني، شهرداري و فرمانداري و غيرو در جريان انتخابات گسترش چشمگيرتري پيدا كرد و فقط اقليت بسيار كوچكي توانستند با رأي طبيعي مردم به كرسي نمايندگي دوره ششم تكيه بزنند. سيدحسن مدرس در رأس اين اقليت قرار داشت. اما نظير دوره سابق از همان نخستين جلسات مجلس مخالفت خود را با اعتبارنامه نمايندگاني كه به دستور رضاشاه و مداخله عوامل او پيروز از انتخابات اعلام شده بودند، آغاز كرد و اين در حالي بود كه رعب و وحشتي مثال زدني در عرصه سياسي، اجتماعي كشور حاكم شده و مخالفان رضاشاه با شدت و سرعت هر چه تمامتري سركوب ميشدند. مدرس طي جلسات نخست مجلس صراحتاًً از دخالت نظاميان وعوامل رضاشاه در انتخابات سخن به ميان آورده و تداوم مخالفتهاي بدون پرواي او سبب شد تا روز هفتم آبان 1305 گروهي از عوامل رضاشاه ايشان را در جلو مسجد سپهسالار هدف چند گلوله قرار دهند.
اما چنانكه در منابع تاريخي جريان آن به طور مفصل ذكر شده است عمدتاً به خاطر مهارت و تيزهوشي مدرس تيرهاي تروريستها نتوانست به عمر ايشان خاتمه دهد.
با پخش خبر ترور مدرس جمعيت زيادي از مردم پايتخت به سوي بيمارستان شهرباني هجوم بردند كه بيم آن ميرفت مأمورين شهرباني و ديگر عوامل رضاشاه موجبات قتل مدرس را فراهم آوردند. نهايتاً با همت مردم مدرس مجروح ولي سخت پرتوان و باروحيه قوي از بيمارستان تحت كنترل شهرباني به بيمارستان احمدي در خيابان سپه انتقال داده شد. رضاشاه در اقدامي عوامفريبانه از محل حضورش در مازندران پيام احوالپرسي براي مدرس ارسال كرد و پاسخش داد كه :«به كوري چشم دشمنان مدرس نمرده است».5
گفته ميشد: «نقشه ترور كه طرح شد رضاخان تعمداً به مازندران مسافرت نموده بود تا گفته شود ترور مدرس در غيبت و مسافرت شاه بوده و ترور طبيعي و بدون دخالت شهرباني بوده است.» بدنبال ترور مدرس نمايندگاني اندك به حمايت از مدرس برخاستند. ولي اكثر نمايندگان طرفدار رضاشاه در اين باره به ايراد سخناني عبث و انحرافي پرداختند.
اما از آنجايي كه رعب و وحشت قابل توجهي در عرصه كشور حاكم شده بود اين واقعه و مسببين اصلي آن در نشريات و مجامع رسمي انعكاس روشني و آشكاري پيدا نكرد. مدرس حدود 64 روز دوره معالجه ناشي از اصابت گلوله تروريستها را در بيمارستان گذرانيد. او از جلسه 47 مجلس در يكشنبه 11 دي 1305 بار ديگر در جمع نمايندگان حضور پيدا كرد. نطقها و اظهار نظرهاي مدرس در مجلس ششم پيرامون مسائل مختلف مبتلا به كشور از مهمترين مباحث مطروحه در اين دوره از مجلس به شمار ميرود و نشان ميدهد كه او در مقام ايفاي نمايندگي مجلس وظايف محوله را با جديت تمام دنبال ميكرده است. در جريان قيام حاجآقا نورالله اصفهاني در آبان 1306 هم سيدحسن مدرس با او همراهي كرد.
شواهد و مدارك موجود نشان ميداد كه رضاشاه براي مدتي طولاني نخواهد توانست وجود مخالف بيپروايي نظير سيدحسن مدرس را تحمل كند. او كه سالها طعم تلخ مخالفتهاي مدرس را چشيده و بارها توسط او تحقير شده بود، مايل بود در اولين فرصت او را از سر راهش بردارد. مجلس ششم به آخرين عرصه مخالفت اقليت بسيار كوچك تحت رهبري آيتالله مدرس با اقدامات رضاشاه تبديل شد وبا پايان اين دوره آشكار شد كه ديگر هيچگاه مخالفان رضاشاه امكاني براي ورود دوباره به مجلس شوراي ملي را پيدا نخواهند كرد.
در حالي كه رعب و وحشت بر كشور حاكم شده بود، مأموران شهرباني با درايت و مباشرت سرتيپ محمد درگاهي (معروف به محمد چاقوكش) رئيس كل شهرباني در روز دوشنبه 16 مهر 1307 مدرس را شب هنگام و به طرز بسيار زنندهاي دستگير كرده و چنانكه مطلوب رضاخان بود به شهرستان دور افتاده خواف در جنوب شرقي استان خراسان تبعيد كردند. ايشان حدود 9 سال در اين منطقه بدون اين كه امكاني براي مراوده و ملاقات با بستگان و اطرافيانش را داشته باشد زندگي محقر و پر درد و رنجي را پشت سر نهاد و نهايتاً به دستور رضاخان به كاشمر انتقال يافت. در شب دهم آذر 1316 در پايان يك روز از ماه رمضان و در حالي كه به انتظار افطار نشسته بود، مأموراني از شهرباني او را در محل اقامتش با چاي مسموم كرده و سپس با عمامهاش وي را خفه نموده و ناجوانمردانه به شهادت رسانيدند. مدرس كه در طول دوران طولاني تبعيدش در شهر خواف يك آب انباري براي استفاده عموم مردم ساخته بود، «دارايياش در هنگام شهادت عبارت بود از: 30 ريال وجه نقد (كه 12 ريال آن خرج تكفين و تدفين وي شد) يك جلد قرآن، يك عينك، يك عصاي چوبي، يك حوله حمام، يك سجاده نماز و يك پيراهن كرباس».6
فقط پس از عزل و تبعيد رضاشاه از ايران و در سال 1321 بود كه دادگاهي براي شناسايي و محاكمه جنايتكاران دوره حكومت خشن و غير انساني رضاشاه و از جمله قاتلين سيدحسن مدرس تشكيل شد و تعدادي از مأموران شهرباني به اتهام قتل مدرس و دهها تن ديگر از رجال و مردم كشور دستگير و محاكمه شدند. سپس آشكار شد كه به دستور مستقيم رضاشاه افراد زير در شهادت سيدحسن مدرس دست داشتهاند: سرپاس مختاري (ركنالدين مختار) رئيس وقت شهرباني كل كشور؛ رسدبان دوم محمود مستوفيان؛ حبيبالله خلج، ياور محمدكاظم جهانسوزي؛ پاسيار منصور وقار.
گفته شده است كه قبل از آن دوبار به پاسيار نوايي رئيس شهرباني خراسان دستور داده شده بود تا سيدحسن مدرس را به قتل برساند. اما او هر دو بار استنكاف كرده بود. به همين دليل او را در 30 آبان 1316 به تهران احضار و پاسيار منصور وقار را به رياست شهرباني خراسان منصوب كرده تا مأموريت محوله را به انجام برساند.
مظفر شاهدي
پانوشتها:
1. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، ج 3، ص 154.
2. حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، ج1، ص 328.
3. همان، ص 485.
4. همان، ص 716.
5. همان،ص 725.
6. صدرالدين طاهري زندگي سياسي مدرسي، ص 29.
منابع و مآخذ
ـ حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358.
ـ صدرالدين طاهري، زندگي سياسي مدرس، چاپ اول، تهران، رسا، 1373.
ـ حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، جلد اول، تا چهارم، تهران، اميركبير، 1357.
ـ محمدتقي ملكالشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، انقراض قاجاريه، 2 جلد ، تهران، اميركبير، 1363.
ـ محسن صدر، خاطرات محسن صدر (صدرالاشراف)، چاپ اول، تهران، وحيد، 1364.
ـ غلامرضا گلي زواره، شهيد مدرس: ماه مجلس، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1375.
ـ مدرس و مجلس، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1373.
ـ محمد تركمان، مدرس در پنج دوره تقنينيه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376.
ـ محمد تركمان، آراء، انديشهها و فلسفه سياسي مدرس، تهران، هزاران، 1374.
ـ ابراهيم خواجهنوري، بازيگران عصر طلايي (سيدحسن مدرس)، تهران، جاويدان، 1358.
ـ محمد گلبن، مدرس در تاريخ و تصوير، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1367.
ـ غلامرضا گلي زواره، داستانهاي مدرس، قم، زواره، 1373.
ـ علي مدرسي، مدرس، تهران، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، 1366.
ـ علي مدرسي، مرد روزگاران، تهران، هزاران، 1374.
ـ نطقها و مكتوبات و يادداشتهايي پيرامون زندگي مجاهد شهيد سيدحسن مدرس، بيجا، ابوذر، 1375.
ـ مسعود نوري، زندگي و مبارزات شهيد آيتالله سيدحسن مدرس، تهران، پرستو، 1361.
ـ حسن نوري، حكايتهايي از زبان سرخ، تهران، نور، 1361.
ـ نادعلي همداني مدرس؛ سيسال شهادت، بيجا، غزالي، 1360.
ـ محمد گلبن، محاكمه محاكمهگران، تهران،نقره،1363.
ـ حسين مختاري، نمايشنامه مدرس، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1362.
ـ قربانعلي دري نجفآبادي، ديدگاههاي اقتصادي شهيد مدرس، تهران، ضريح، 1376.
ـ غلامرضا گليزواره، ناصح صالح، قم، حضور، 1378.
ـ شهيد آيت الله سيدحسن مدرس به روايت اسناد، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي، 1378.
ـ رضا عيسينيا، انديشه سياسي شهيد مدرس، تهران، دانش و انديشه معاصر، 1380.
ـ عبدالعلي باقي، مدرس مجاهدي شكستناپذير، بيجا، تفكر و گواه، 1370.
ـ حميدرضا شاهآبادي، حكايت مرد تنها، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1383.
ـ محبوبه معراجيپور، برق غيرت، زندگي شهيد مدرس، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382.
ـ حميدرضا ملكمحمدي، مدرس و سياستگذاري عمومي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383. این مطلب تاکنون 4892 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|