ماهنامه الکترونيکي دوران شماره 14   ارديبهشت‌ماه 1386
 

 
 

 
 
   شماره 14   ارديبهشت‌ماه 1386


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
ترور اشتباهي!

دوران حكومت رضاخان پهلوي شاهد ترورهاي بسياري بود. يكي از دردناكترين اين ترورها، كشتن محمد كيوان قزويني مدير روزنامه «نصيحت» قزوين بود. ترور وي تنها به خاطر شباهت چهره او با ملك‌الشعراي بهار رخ داد. «بهار» محكوم به مرگ شده بود و «قزويني» به جاي وي توسط آدمكشان رضاخان كشته شد.
اين حادثه يك روز قبل از تصويب طرح انقراض سلسله قاجار در مجلس شوراي ملي (8 آبان 1304) به وقوع پيوست. در آن زمان رضاخان كه خود را براي تاجگذاري آماده مي‌كرد غير مستقيم نمايندگان مخالف انقراض حكومت قاجار را به مرگ تهديد كرده بود. در روز رأي‌گيري مأموران محافظ مجلس موظف شده بودند از خروج نمايندگان جلوگيري كنند تا مجلس از اكثريت نيفتد. حتي در بخش تماشاچيان نيز مأموران مسلحي مستقر شده بودند تا مراقب اوضاع بوده و از هرپيشامد غير مترقبه‌اي جلوگيري كنند.
ملك‌الشعراي بهار كه در 1302 ازسوي مردم «ترشيز» و «كاشمر» به مجلس پنجم راه يافته بود، در مخالفت با رضاخان در كنار سيد‌حسن مدرس قرار گرفته بود. او در غروب روز هشتم آبان 1304 نطق تندي عليه رضاخان كه در آن زمان نخست‌وزير بود، ايراد كرد و تلاشهائي را كه در جهت تحكيم اقتدار وي در مجلس صورت مي‌گرفت، مورد انتقاد شديد قرار داد. در پي اين نطق، ملك‌الشعراي بهار كه از بهار 1301 همواره تحت نظر بوده ودر مهر 1303 مصونيت سياسي‌اش لغو شده بود، مورد غضب رضاخان قرار گرفت و دستور اعدام وي صادر شد.
بهار مي‌گويد: «قبل از آنكه نطق كنم، يكي از پادوهاي اكثريت به من نزديك شد و گفت: پس از نطق، نايست و زود برو!»
بهار ادامه مي‌دهد: ‌«من نيز پس از نطق نايستادم زيرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامه‌اي داشتند. من رفتم. اما نه از مجلس بيرون، بلكه در اتاقي تنها نشسته و سيگاري آتش زده بودم و به اوضاع كشور و آتيه مملكت و آتيه خود فكر مي‌كردم. آنها (آدمكشان) فكر كردند من بيرون رفتم تا بگريزم.»
در همين موقع واعظ قزويني مدير روزنامه نصيحت قزوين كه از قزوين براي اقدام در رفع توقيف روزنامه‌اش به تهران آمده بود و اتفاقاً در آن شب به مجلس آمده و يك برگ ورود به پارلمان را تحصيل كرده بود، پس از اخذ بليط ورودي به آبدارخانة مجلس رفته و مشغول خوردن چاي بود، پس از صرف چاي از آبدارخانه خارج شد كه به طرف پارلمان برود. قيافة واعظ قزويني بي‌شباهت به ملك‌الشعراء نبود، طرز لباس و عبا و عمامه و قد نسبتاً بلند او از دور به ملك‌الشعراء شباهت داشت و چون قبلاً دستور داده شده بود كه كلك ملك‌الشعراء را بكنند همين كه واعظ نزديك در بهارستان رسيد كه از مجلس خارج شده و به طرف در سرسراي پارلمان برود و داخل جلسه شود تروريست‌ها دست به كار شده چند تير به طرف وي شليك كردند. يكي از تيرها به گردن واعظ اصابت كرد. بيچاره واعظ كه از همه جا بي‌خبر و نمي‌دانست اين ماجرا چيست در حالي كه خون از گردنش جاري بود به طرف مدرسة سپهسالار پاي به فرار گذاشت. تروريست‌ها در تعقيب او شروع به دويدن كردند. جلو در مدرسه سپهسالار پله‌اي بود كه بيچاره واعظ در آن حال نتوانست تشخيص دهد ناچار به زمين خورد، تروريست‌ها رسيدند، پهلوان زادة يزدي با چاقو مشغول بريدن سر واعظ شد، هنوز سر او را جدا نكرده بودند كه به اشتباه خود واقف شدند. در همين موقع سردارسپه در سفارت فرانسه مهماني بود فوراً به او تلفن مي‌كنند كه ملك‌الشعراء كشته شد. سردارسپه هم نتوانست اين قضيه را مكتوم دارد تا بعداًً خبر كامل چگونگي قتل ملك‌الشعراء به او برسد فوراً به اطرافيان خود مي‌گويد كه: ملت جلو بهارستان ملك‌الشعراء را كشتند ولي بعداً كه جلسه به هم مي‌خورد و عده‌اي از نمايندگان به سفارت فرانسه مي‌روند تا در جلسه ميهماني حضور به هم رسانند يكي دو نفر از آنها ابتدا ملك‌الشعراء را در درشكة خود گذاشتند و تا در منزلش او را مشايعت كردند كه از خطر احتمالي وي را نجات دهند. سپس به سفارت فرانسه رفتند. سردارسپه از تازه واردين كه از مجلس آمده بودند سئوال مي‌كند كه ملك‌الشعراء را چگونه كشتند؟ آنها جواب ‌دادند كه ملك‌الشعراء را نكشته‌اند بلكه شيخ ديگري را كشته‌اند و ما خودمان ملك‌الشعراء را تا در منزلش مشايعت كرده و اينجا آمديم. سردارسپه با نگراني مي‌‌گويد «معلوم مي‌شود اشتباهي كشته‌اند.» وي سپس سراسيمه سفارت را ترك كرد.
ملك‌‌الشعراي بهار نيز در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي»، حادثه ترور كسي كه به جاي وي كشته شد را اين‌ گونه توضيح مي‌دهد:
«... نمي‌دانم كيست كه بعضي تدابير را با تقادير خود به هم مي‌زند؟ من در اتاق اقليت سيگار در دست داشتم. در همان حال، حاج واعظ قزوين، مُدير دو جريدة نصيحت و رعد كه از قزوين براي رفع توقيف جريده‌اش به تهران آمده بود با يكي از رفقايش براي تماشاي جلسة تاريخي و ديدن هنرنمايي رفقا و هم مسلكانش به بهارستان آمد... حاج واعظ،‌با «اجل مُعلّق» داخل صحن مجلس بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، با عبا و عمامة كوچك و ريش مختصر و قد بلند و قدري لاغر، با همان گامهاي فراخ و بلند به عين مثل ملك‌الشعراء بهار. از در بيرون رفت كه ازآنجا به طرف راست پيچيده از در تماشاچيان وارد گردد. حضرات آدمكشان رضاخان در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند، استاد آنها هم مترصد ايستاده بود، كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شليك يكمرتبه شروع شد! گلوله به گردن واعظ خورد. واعظ به طرف مسجد سپهسالار مي‌دود، خونيان از پيش دويده، در جلو خان مسجد به او مي‌رسند. واعظ آنجا به زمين مي‌خورد، پهلوانان ملي! بر سرش مي‌ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مي‌زنند و سرش را با كارد مي‌بُرند!... رئيس دولت (رضاخان) در سفارت فرانسه ميهمان بود. به ايشان راپورت فوري داده مي‌شود «ملت»! ملك‌الشعراء بهار را كشته‌اند! ايشان هم به يكي دو نفر از وزارء اين خبر مهم را مي‌دهند و مي‌فرمايند كه ملت، فلاني [بهار] را به قتل آوردند!»
به اين ترتيب بيچاره واعظ قزويني به جاي ملك‌الشعراء مقتول گرديد بعداً قرار شد مبلغ پانصدتومان به عنوان خون‌بها به ورثة واعظ قزويني بپردازند ولي گويا ورثه‌اش هر چه اين طرف و آن طرف زدند و اقدام كردند وجه مزبور را نتوانستند دريافت نمايند و خون واعظ بيچاره پايمال شد.


منابع
ـ ترور دربهارستان، مهدي نورمحمدي، انتشارات حديث امروز.
ـ تاريخ معاصر ايران، مؤسسه پژوهشي و مطالعات فرهنگي، 1369، كتاب دوم.
ـ شاه كشي در ايران و جهان، انتشارات پژمان، 1381.

این مطلب تاکنون 4058 بار نمایش داده شده است.
 
     استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز مي باشد.                                                                                                    Design: Niknami.ir