رجال عصر پهلوي «ارتشبد نعمت الله نصيري» | مظفر شاهدي نصيري رئيس ساواك و مسئول مستقيم شكنجه هزاران زنداني، و ايجاد رعب و وحشت در جامعه در بخش اعظم سالهاي حكومت شاه بود. او عامل كشتار متهمان بسياري در بازداشتگاهها بوده ولي پس از دستگيري از وجود هرگونه آزار و شكنجه در زندانها اظهار بياطلاعي كرد و فقط گفت «در دو روزي كه در بازداشت هستم متوجه شدم در زندانهاي شاه شكنجه هم وجود داشته است!»
* * * *
ارتشبد نعمتالله نصيري (كه از بهمن 1343 تا خرداد 1357 بر ساواك رياست ميكرد) فرزند محمد نصيري در مرداد 1289 در بخش سنگسر از توابع سمنان به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در سمنان سپري كرد و دورهي متوسطه را در مدرسه نظام در تهران گذرانيد و در سال 1311 ش در رسته پياده نظام وارد دانشكده افسري شد. در 1313 با درجه ستوان دومي فارغالتحصيل گرديد و خدمات نظامي خود را در لشكر يك مركز آغاز كرد.
نصيري كه در دوران تحصيل در دانشكده افسري هم دوره محمدرضا پهلوي بود در آغاز به فرماندهي گروهاني منصوب شد كه محمدرضا در آن خدمت ميكرد. نصيري طي سالهاي آتي حضورش در ارتش به عنوان فرمانده دسته مسلسل سنگين، فرمانده دسته و گروهان دانشكده افسري، معاون دانشكده تكميلي، فرمانده گروهان 2 هنگ 18 كرمان، فرمانده گردان مستقل سيرجان، فرمانده گردان پياده دانشكده افسري، فرمانده دوره تكميلي و معاون رسته پياده نظام دانشكده افسري، رئيس ستاد دژبان مركز و فرمانده دانشكده پياده خدمت ميكرد. بنابر نوشتههاي عيسي پژمان، نصيري با درجه ستوان يكمي به دانشكده افسري منتقل شده و به سمت فرمانده رسته يكم گروهان دوم كه سروان فولادوند آن را فرماندهي ميكرد منصوب شد. سپس فرماندهي گروهان اول تهيه در دانشكده افسري را به دست گرفت و پس از مدت كوتاهي به شعبه دروس منتقل و در دايره امتحانات خدماتش را ادامه داد. سپس با ارتقاء به درجه سرگردي به كرمان رفت و با درجه سرهنگ دومي فرمانده هنگ پياده كرمان شد. سرهنگ نعمتالله نصيري در سال 1328 ش به فرماندهي هنگ آموزشي منصوب شد. اين هنگ جمعي لشكر يك به فرماندهي سرتيپ حسيني منوچهري بختياري معتمد گرجي (آرياناي بعدي) بود و رياست ستاد آن را سرهنگ تيمور بختيار بر عهده داشت. نصيري تا سال 1330 در اين سمت باقي بود. در اين زمان شاه كه از عملكرد و رفتار سرهنگ اميرقلي ضرغام فرمانده گارد سلطنتي رضايتي نداشت، عليالظاهر از سرهنگ دوم حسين فردوست كه از دوستان دوران كودكياش بود و بر گارد جاويدان فرماندهي ميكرد خواست تا فرد مناسبي را براي فرماندهي گارد سلطنتي معرفي كند و چنانكه از خاطرات فردوست بر ميآيد او نيز پس از مشورت با سرهنگ حسن اخوي رئيس وقت ركن 2 ارتش سرهنگ نصيري را كه مهمترين وجه مميزه او وفاداري به شخص شاه بود. براي اين سمت پيشنهاد كرد و بدين ترتيب سرهنگ نعمت الله نصيري در سال 1330 در رأس گارد سلطنتي قرار گرفت. (گارد سلطنتي بعدها به گارد شاهنشاهي تغيير نام داد). نصيري كه از نقش فردوست در انتصابش به فرماندهي گارد سلطنتي اطلاع داشت مراتب قدرداني خود را به وي اعلام كرده و تصريح كرد كه تا پايان عمر اين نيك رفتاري فردوست را فراموش نخواهد كرد. بدين ترتيب ميان نصيري و فردوست دوستي پايداري شكل گرفت.
هنگامي كه نصيري به فرماندهي گارد سلطنتي منصوب شد، دكتر محمد مصدق بر دولت رياست ميكرد و ميان او و دربار اختلافاتي حل ناشدني در حال شكلگيري بود كه در تمام سالهاي 1330 ـ 1332 روندي رو به گسترش پيدا كرد. در اين ميان سرهنگ نصيري البته وفاداري و حمايت بدون چون و چرايي از شاه و دربار داشت و در اختلاف فيمابين دولت و دربار اساساًَ از دربار و شخص شاه حمايت ميكرد. با اين احوال فقط از 25 مرداد 1332 كه سرهنگ نصيري از طرف شاه مأمور ابلاغ فرمان عزل مصدق از نخستوزيري و انتصاب فضلالله زاهدي به اين مقام شد، نام او در محافل سياسي، اجتماعي و رسانهها بر سر زبانها افتاد. در حالي كه كشورهاي امريكا و انگليسي با كمك عناصر داخلي واپسين مراحل به اجرا گذاردن طرح كودتا بر ضد دولت مصدق را پشت سر ميگذاشتند، سرهنگ نصيري فرمانده گارد سلطنتي در شامگاه 24 مرداد و سحرگاه 25مرداد چنانكه طراحي شده بود ابتدا فرمان انتصاب زاهدي به نخستوزيري را كه از سوي شاه امضا شده بود در مخفي گاهش در اختياريه به او رسانيد و سپس در رأس گروهي از واحدهاي نظامي تحت امرش روانه خانه دكتر مصدق نخستوزير شد تا فرمان شاه مبني بر عزل او از نخستوزيري را به او ابلاغ كند. در همان حال واحدهاي ديگري از وفاداران به دربار و عوامل كودتا برخي وزراي دولت را دستگير كرده و خود را مهياي اقدامات آتي بر ضد دولت مصدق ميكردند. در اين ميان درخواست نصيري براي ملاقات خصوصي با دكتر مصدق (در نخستين ساعات بامداد روز 25 مرداد) از سوي نخستوزير رد شد و سرهنگ ممتاز رئيس گارد محافظت از منزل مصدق، پاكت ممهور حاوي فرمان شاه را از نصيري گرفته و تسليم نخستوزير كرد. مصدق پس از اطلاع از محتواي پاكت به سرهنگ ممتاز دستور داد نصيري و همراهان نظامي او را دستگير بازداشت كند. دستور مصدق به سرعت توسط ممتاز اجرا شد و نصيري و نيروهاي تحت امرش روانه زندان شدند. در همان حال آشكار شد كه كودتاي بي سر و صدايي بر ضد دولت در حال شكلگيري است و در حالي كه كودتاگران در تهران و نيز شاه در كلاردشت با نگراني به نتيجه مأموريت نصيري چشم دوخته بودند، در ساعت 7 صبح روز 25 مرداد راديو بيانيهاي را از طرف هيأت دولت مصدق قرائت كرد كه نشان ميداد نصيري دستگير و روانه زندان شده و كودتاي در دست اقدام نيز خنثي شده است. شاه كه از شنيدن اين خبر به شدت نگران شده و از بيلياقتي نصيري سخت، عصباني گشته بود، به سرعت كلاردشت را به طرف رامسر و سپس بغداد و رم پايتخت ايتاليا ترك كرد و چنانكه ميخوانيم نهايتاً كودتاي موفق 28 مرداد 1332 به عمر دولت دكتر مصدق خاتمه داد و شاه در آخرين روز مرداد 32 وارد تهران شد و به دنبال آن بازداشت شدگان روزهاي 25 تا 28 مرداد 32 و از جمله نصيري فرمانده گارد سلطنتي آزاد شدند.
نصيري پس از كودتا بار ديگر مورد تفقد شاه قرار گرفته و به عنوان نشاني آشكار از وفاداري نسبت به شاه و رژيم پهلوي با ارتقاء درجه سرتيپي كماكان در فرماندهي گارد شاهنشاهي ابقا شد. نصيري كه فردي بيسواد، بيرحم و در عين حال فاسد ولي سخت وفادار به شاه بود، پس از كودتاي 28 مرداد 1332 نظير بسياري ديگر از افسران و نظاميان حامي شاه به سرعت پلكان ترقي و پيشرفت را در مديريتهاي نظامي، انتظامي و امنيتي پشت سر گذاشت. او دو بار ازدواج كرد. نخستين بار دردورهي فرماندهي ارتش بر گارد شاهنشاهي بود. در اين دوره با پروين خواجوي كه مادري آلماني داشت ازدواج كرد و پس از چند سال او را طلاق داد و در حالي كه گفته ميشد شاه و فرح قصد داشتهاند فريده ديبا مادر فرح را نامزد نصيري كنند، او كه تمايلي به اين زناشويي نداشت به سرعت با دختر جوان و كم سن و سال سرهنگ خلوتي (زليخا خلوتي) ازدواج كرد و از او دو فرزند ذكور يافت برغم اختلاف سني و اخلاقي فيمابين، اين ازدواج تا پايان عمر نصيري دوام يافت و از ثروت و مكنت هنگفتي كه نصيري عمدتاً به خارج از كشور منتقل كرده بود زن و فرزندانش زندگي متمولانهاي را در اروپا (پاريس) از سرگرفتند. زليخا خلوتي پس از اعدام نصيري بار ديگر ازدواج كرد. از قِبل حضور نصيري در رأس مديريتهاي مهم نظامي، امنيتي و انتظامي خانواده و بستگان او نيز از مواهب سياسي و مادي قابل توجهي برخوردار شدند. به خاطر نفوذ نصيري بود كه سمنان از شهرهاي دور افتاده به عنوان مركز استان جديدي به همين نام به سرعت توسعه پيدا كرد و پيشرفت نمود. برخي آشنايان، دوستان و بستگان او در سنگسر و سمنان موقعيتهاي مطلوبتري براي زندگي پيدا كردند، تا جايي كه گفته ميشد هژبر يزداني، سرمايهدار معروف سنگسري تحت حمايتهاي نصيري كه خود نيز از سرمايهگذاريها و ثروتاندوزيهاي او سود ميبرد، در عرصه اقتصادي و تجارتي كشور به موقعيت بلامنازعي دست يافت.
نصيري به پاس خدمات و وفاداري بدون شائبهاش به شاه و رژيم پهلوي در سال 1337 به درجه سرلشگري ارتقاء يافت و در مهر 1339 علاوه بر فرماندهي بر گارد شاهنشاهي كه از ساليان طولاني گذشته ادامه يافت به سمت معاونت آجوداني شاه و در آذر 1339 به رياست شهرباني كل كشور منصوب گرديد و تا بهمن 1343 كه به رياست ساواك رسيد در اين مقام باقي بود. نصيري در سال 1341 به درجه سپهبدي ارتقاء يافت و از خرداد 1342 كه مقارن با اوجگيري قيام «15 خرداد» بود، علاوه بر رياست شهرباني كل كشور به سمت فرماندار نظامي تهران و حومه نيز منصوب شد. نصيري در طول دوران خدمات نظامي و امنيتي بارها به دريافت نشان افتخار مفتخر گرديد. وي در دوران رياست بر شهرباني با برخي تغيير و تحولات مديريتي و اداري و گماردن افراد ناشايست در رأس برخي دواير مهم كه به اقدامات فسادآور نيز مبادرت ميكردند، موجبات نارضايتي بسياري از افسران و نظاميان شاغل در شهرباني را فراهم آورد. رياست نصيري بر شهرباني مقارن با گسترش ناآراميهاي سياسي، اجتماعي در اقصي نقاط كشور بود. نصيري در مقام فرماندهي شهرباني بالاخص در سركوب قهرآميز مخالفتهاي سياسي، اجتماعي جامعه نقش درجه اولي ايفا كرد و در حالي كه عملكرد ساواك تحت رياست سرلشكر پاكروان چنانكه بايد، رضايت خاطر شاه را فراهم نميكرد، نصيري در رياست شهرباني كل كشور مهره دلخواه و مطلوب شاه در سركوب مخالفان بود. به ويژه با شدت گرفتن مخالفتهاي روحانيون و علما با رژيم پهلوي كه از نيمه دوم سال 1341 شدت بيشتري به خود گرفته بود عملكرد نصيري بيش از ساواك و ديگر نيروهاي نظامي مورد توجه شاه و نخستوزير وقت اسدالله علم قرار گرفت. در تمام درگيريهاي ماههاي پاياني سال 1341 شهرباني تحت مديريت وي بيش از ديگر نيروهاي نظامي و امنيتي نقشآفريني ميكرد و شاه از عملكرد نصيري رضايت تامي داشت. بر همين اساس هم بود كه در آستانه قيام 15 خرداد 42 نصيري علاوه بر رياست شهرباني كل كشور، فرمانده انتظامي تهران و حومه شد تا سركوب مخالفتها را با فراغ بال و ابتكار عمل بيشتري دنبال كند. بدين ترتيب در تمام دوران رياست نصيري بر شهرباني كه در عين حال با ساواك و ژاندارمري نيز رقابت پيدا و پنهاني داشت، نقش شهرباني در سركوب مخالفتهاي سياسي، اجتماعي چشمگير بود. براساس رضايتمنديهاي شاه از عملكرد نصيري بود كه پس از ترور حسنعلي منصور نخستوزير وقت، شاه پاكروان را از رياست ساواك بركنار و او را به عنوان معاون نخستوزير و رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور به كابينهي اميرعباس هويدا تحميل كرد.
شهرت ساواك به عنوان سازمان جاني و تبهكار ناشي از دوران رياست نصيري بر اين سازمان بود كه از بهمن 1343 آغاز و تا نيمه خرداد 1357 قريب به 5/13 سال به طول انجاميد. هنگامي كه نصيري در رياست ساواك قرار گرفت اين سازمان به سرعت گسترش كمي و كيفي پيدا كرده و به ويژه با توسعه همكاري و ارتباط با موساد سرويس اطلاعاتي اسرائيل، با شدت هر چه بيشتري به سركوب و قلع و قمع مخالفان پهلوي پرداخت. در همان حال دامنه نفوذ و فعاليت خود را در تمام وزارتخانهها و دواير حكومتي ودولتي و در جامعه گسترش داد. در طول دوران رياست نصيري بر ساواك بود كه اين سازمان در شكنجه، بازجويي، ترور، قتل، پرونده سازي و محاكمه مخالفان و متهمان سياسي مشهور شد و تبعات سوء بسياري را متوجه مجموعه حكومت و رژيم پهلوي ساخت. در دوران نصيري ساواك هيچگونه ارتباطي با دولتهاي وقت نداشت. عملكرد اين سازمان صرفاً از سوي شاه ترسيم و تعيين ميشد و نصيري جز شاه از هيچ مقام ديگري حرفشنوي نداشت. در طول دهه 1340 ارتشبد حسين فردوست كماكان قائممقام تحميلي ساواك بود كه به ندرت با نصيري دچار مشكل و اختلاف ميشد. ناصر مقدم هم كه در واپسين ماههاي عمر رژيم پهلوي در رأس ساواك قرار گرفت، مدير كل اداره كل سوم ساواك (امنيت داخلي) بود. با اين احوال برخي آگاهان به امور بر اين باور بودند كه نصيري جز وفاداري مطلق نسبت به شاه نقش قابل اعتناي ديگري در مديريت و سازماندهي و تصميمسازيهاي مهم ساواك نداشت و اعتقاد ترديد ناپذير او در برخورد خشونتآميز و سركوبگرانه با مخالفان حكومت از ديگر دلايل حضور طولاني اودر رأس ساواك بود. ساواك در دوران رياست نصيري سخت منفور شد و شخص او نيز كه در برخورد با مخالفان هيچگونه مدارائي را تجويز نميكرد و حتي برپايه خواسته او شاه قبول كرده بود كه هيچگونه ابراز ندامت و پشيماني از متهمان و مخالفان حكومت پذيرفته نشود، بيش از سازمان تحت مديريتش مورد نفرت بود. كميته مشترك ضد خرابكاري در دوران رياست او بود كه ساواك تأسيس شد در همان حال پرويز ثابتي مدير كل اداره سوم ساواك كه همانند نصيري از اهالي سنگسر سمنان بود و در ضمن بهايي نيز بود، به دنبال تصميم براي در پيش گرفتن سياستهاي باز هم سركوبگرانه تر در ساواك در آغاز دهه 1350 جايگزين ناصر مقدم شد و در طول هفت سال مديرتش بر اداره كل سوم ساواك در سركوب و دهشتآفريني در عرصه سياسي و اجتماعي كشور شهرتش بر نصيري پيشي گرفت. از جمله رخدادهاي دوران رياست نصيري بر ساواك ترور منجر به قتل بختيار نخستين رئيس ساواك در عراق بود كه نصيري اين اقدام را به نام خود ثبت كرده و به پاداش آن به درجه ارتشبدي ارتقاء پيدا كرد.
سپهبد محسن مبصر كه شناخت خوبي از نصيري داشت او رافردي بسيار ساده، كوتهفكر، نادان و دهن بين ارزيابي ميكند و دانش نظامي و نيز معلومات و آگاهي عمومي او را سخت نازل ميداند. بر همين اساس انتصاب او به مقامات مهمي نظير رياست شهرباني كل كشور و سپس رياستش بر ساواك را بسيار شكستآور توصيف ميكند و بر اين باور است كه وفاداري بدون چون و چراي او به شاه از مهمترين علل بقاي او در اين مقامها است. برخي ديگر نصيري را فردي فوقالعاده بدزبان و هتاك ميدانند كه در ميان كلام و گفتارش به ويژه به هنگام عصبانيت كلمات ركيك و فحشهاي شنيع به آساني از دهانش خارج ميشد. فاطمه پاكروان هم از قول همسرش سرلشكر پاكروان نقل ميكند كه انتصاب فرد بيسواد و ناداني نظير نصيري به رياست ساواك او را سخت متعجب و دچار حيرت كرده است. به گفتهي فاطمه پاكروان، نصيري از ميان رجال كشوري و لشكري و كارگزاران حكومت، داراي شأن و اعتباري نبود و در شئون مختلف مديريتي، اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي به فساد شهره بود. ابوالحسن ابتهاج نيز در خاطرات خود نصيري را فردي بيسواد و عامي توصيف ميكند كه حتي قادر به نوشتن و انشاي چند سطر ساده متن اداري نبود.
از جمله مهمترين ويژگيهاي نصيري در رياست ساواك شهرت او به فساد مالي و اقتصادي در سطحي بسياري گسترده بود. تا جايي كه گفته ميشد نصيري در تمام دوران طولاني رياستش بر ساواك جز كسب مال و ثروت اندوزي عمدتاً نامشروع و خلاف قاعده دل مشغولي قابل توجه ديگري نداشت و در حالي كه معاونين و مديران ارشد ديگر ساواك نيز در كنار وظايف محوله در آن سازمان به تبعيت از نصيري به انحاء گوناگون به فساد مالي و اقتصادي گرايش پيدا كرده و در زد و بند با صاحبان نفوذ و ثروت پيوسته بر اموال و داراييهاي منقول و غير منقول خود ميافزودند، نصيري دفتر كارش در ساواك را آشكارا به مركزي براي انجام معاملات بزرگ اقتصادي در زمينههاي مختلف تبديل كرده بود و داراييهاي نقدي و غير نقدي او از صدها ميليون تومان فراتر ميرفت. او با سوء استفاده از مقام و موقعيتي كه در رأس ساواك داشت علناً از صاحبان ثروت و سرمايه و نيز مقامات سياسي رجال و غيره اخاذي ميكرد و در بسياري از معاملات كلان اقتصادي، تجاري و نيز ساختمانسازيها و بورس معاملات زمين و مسكن وغيره مشاركتي فعال داشت. گفته ميشد كه نصيري بالاخص طي سالهاي پاياني عمر رژيم پهلوي بخشي اعظمي از داراييهاي نقدي خود را به خارج از كشور منتقل كرده بود. با اين احوال وفادارياش به شخص شاه و اعتماد كاملي كه شاه بدو داشت و نيز قدرت و موقعيت سخت حساس و قابل توجهي كه در رأس ساواك داشت مانع از شكلگيري مخالفتهاي احتمالي با اقدامات غير قانوني و نامشروع او در عرصه فعاليتهاي اقتصادي و مالي ميشد. اشرف پهلوي خواهر شاه ازدوران جواني با اودر ارتباط بود و گويا در برهههايي روابط جنسي نيز با او داشت، وي تا واپسين دوران رياست نصيري بر ساواك از او حمايت ميكرد و در همان حال اقدامات غير قانوني او در شئوون مختلف از سوي ساواك و نصيري ناديده گرفته ميشد و چه بسا تحت حمايتهاي ساواك اشرف با فراغ بال بيشتري فعاليتهاي غير قانوني خود را سر و سامان ميداد. با اين احوال برخي اقدامات و فعاليتهاي ساواك به ويژه در خارج از كشور گاه براي ساواك و شخص نصيري دردسر ساز ميشد. به همين دليل نصيري همواره نگران رويگرداني اشرف پهلوي از او و بركنارياش از رياست ساواك بود. نصيري با برخي ديگر از رجال و كارگزاران درجه اول حكومت نظير اسدالله علم و نيز دربار نيز روابط نزديك و دوستانهاي داشت. با اين احوال چنانكه از منابع موجود بر ميآيد نصيري برغم وفاداري مثال زدنياش به شخص شاه همواره نگران موقعيت و جايگاهش در نزد شاه بود و از اينكه همكارانش در ساواك و ديگر مراجع حكومتي گزارشات سؤيي از عملكردش در اختيار شاه قرار دهند، در نگراني و دلهرهاي دائمي به سر ميبرد. در همان حال نصيري نسبت به نگرش و قضاوتي كه سازمان سيا از او داشت همواره در نگراني به سر ميبرد. نصيري تا واپسين سالهاي عمر رژيم در رياست ساواك باقي ماند و شاه هيچگاه اعتمادش را از او سلب نكرد، اما هنگامي كه به دنبال گسترش روز افزون ناآرميهاي سياسي، سياست و مشي خشونتآميز و سركوبگرانه نصيري در برخورد با مخالفان حكومت نتوانست بحران كشور را تا فرو نشاند و از سوي ديگر آشكار شد كه عملكردخلاف قاعده و سياستهاي غيرانساني نصيري در رأس ساواك نفرتي زايدالوصف پيدا كردهاند شاه به ناچار در نيمه خرداد 1357 ارتشبد نصيري رئيس بدنام، منفور و بيرحم ساواك را از مقامش عزل و سپهبد ناصر مقدم را جايگزين او ساخت.
نصيري مدت كوتاهي پس از عزل از رياست ساواك به عنوان سفير ايران در اسلامآباد تعيين شده و راهي پاكستان شد، با اين احوال دولت پاكستان برغم پذيرش درخواست سفارت نصيري در اسلامآباد، كانديداتوري نصيري براي اشغال پست سفارت ايران در پاكستان را نشانهاي از سردي روابط دو كشور تلقي كرد و به گونهاي هر چند غير مستقيم و تلويحي اين موضوع را با برخي از مقامات وزارت خارجه ايران درميان نهاد. فريدون زندي فرد از كارگزاران وزارت امور خارجه كه از نزديك در جريان انتصابات نصيري قرار داشت، در خاطرات خود در اين باره چنين نوشته است:
« در تيرماه سال 1357 صداي انقلابي كه در شرف وقوع بود شنيده ميشد و به تدريج بر تصميمات وزارت خارجه اثر ميگذاشت؛ شايد اولين طنين آن در دستگاه ديپلماسي، در سفارت اسلامآباد منعكس گرديد. در اوايل تيرماه وزارت خارجه ابلاغ نمود براي نعمت الله نصيري به عنوان سفير در اسلامآباد پذيرش بخواهيم. انتصاب يك فرد نظامي در سمتِ سفير در اسلام آباد پديدهاي تازه نبود. به اعتبار ارتباطات گسترده نظامي كه با پاكستان وعمدتاً در محدوده همكاري در سنتو داشتيم، بودند سفرايي كه در پاكستان خدمت مينمودند كه مقام و منصب نظامي داشتند. سفارت آنكارا از اين لحاظ داعيه رقابت با اسلامآباد را داشت. ولي اين بار انتصاب نصيري در سمت سفير توجيه سياسي داشت تا نظامي. اعزام وي به پاكستان در زمره تلاشهايي بود كه در آن ايام به اميد ايجاد آرامش و سكون در كشور صورت ميگرفت. با شهنواز خان، قائم مقام وزارت خارجه ملاقات كردم و درخواست پذيرش را تسليم وي نمودم. از وصول درخواست متعجب گرديد. چند روز بعد هم كه با ضياءالحق وعده ملاقات داشتم وي هم تعجب خود را پنهان نكرد و در كلماتي كه هم شوخي و هم جدي مينمودگفت پس از اطلاع از اين امر (در اينجا زمزمههايي به راه افتاده است.» تصميم تهران نوعي لاقيدي به احساسات پاكستانيها تلقي شد و بعدها شنيدم كه گفته بودند «شما همان رفتاري را با ما كرديد كه امريكاييها با شما كردند» كه منظور همان اعزام ريچارد هولمز به عنوان سفير به تهران بود. گرچه قبول تقاضاي پذيرش نصيري با اكراهِ توأم با تعجب انجام گرفت؛ ولي روابط به گونهاي بود كه جواب مثبت مقامات پاكستان در فاصله زماني كوتاه وصول و تسليم تهران گرديد.
اشاره شد كه واكنش ايران در باب دو مسأله كه مربوط به امور داخلي پاكستان ميگرديد مايه نقار و نارضايتي پاكستانيها گرديده بود و درسايه اين نارضايي احساس ميشد توصيه ايران به پاكستان كه دست از تلاش براي دستيابي به انرژي هستهاي بردارد و همدردي با بوتو در زندان و در پشت ميز محاكمه آرامش روابط را تا حدودي مختل كرده بود. انتصاب اخير نصيري هم به عنوان سفير در اسلام آباد دلسرديها را افزايش داد. اگر تا آن زمان نارضايي پاكستانيها زير نقاب الفاظ ديپلماتيك پنهان شده بود، در روزهاي واپسين اقامت در اسلامآباد پرده ترديد به كلي كنار زده شد.»1
هر چند در آغاز انتظار ميرفت با عزل نصيري از رياست ساواك و دور كردن او از كشور در روند رو به گسترش مخالفت ها تخفيفي حاصل خواهد شد، با اين احوال اقداماتي از اين دست تغييري در تحولات جاري سياسي ـ اجتماعي كشور بر جاي نگذاشت و انقلابيون و از همه مهمتر امام خميني اقدام شاه در عزل نصيري از رياست ساواك را عملي فريبكارانه ارزيابي كرده، بر تداوم مخالفتها عليه حكومت تأكيد كردند. در همان حال به تدريج در محافل دولت و حكومت پيرامون عملكرد سوء افرادي نظير نصيري در رأس ساواك و ديگر اركان حاكميت كه طي ساليان طولاني موجبات گسترش نارضايتيها و مخالفتها را فراهم آورده بودند، مباحث و گفت و گوهاي پيدا و پنهاني در گرفت و به تدريج گروهي در دولت و حكومت به اين باور رسيدند كه جهت جلوگيري از گسترش نارضايتيها چارهاي جز دستگيري، بازداشت، محاكمه و مجازات رجال و دولتمردان پهلوي وجود ندارد. بدين ترتيب تصور اين بود كه با اين طرح شاه و حكومت او از گناهاني كه به آنان نسبت داده ميشد تبرئه خواهند شد و مجازات گروهي از دولتمردان از دامنه مخالفتها خواهد كاست، در اجراي اين طرح نعمتالله نصيري از جمله مهمترين سوژههايي بود كه دستگيري، بازداشت، مجازات و محاكمه او به سرعت مورد توجه دولتمردان و حكومت قرار گرفت. طرح دستگيري رجال فاسد و بدنام به ويژه از آغاز نخستوزيري شريفامامي طرفداران بسياري در دولت و حكومت پيدا كرده بود و اينك شاه نيز تحت تأثير مشاورينش آماده بود با قرباني كردن كارگزاران و رجال حكومتي و دولتي براي تداوم حكومتش تضمينهايي را به دست آورد. بر همين اساس هم بود كه سپهبد نعمتالله نصيري فقط چند ماه پس از انتصابش به سفارت ايران در پاكستان در 16 مهر 1357 به كشور فراخوانده شد و در نخستين روز آغاز نخستوزيري ارتشبد ازهاري به همراه 14 تن ديگر دستگير و زنداني شد. برخي از آگاهان به امور بر اين باور بودند كه فراخواني و دستگيري نصيري تبعات سوء مضاعفتري را براي رژيم پهلوي رقم خواهد زد و تصريح ميكردند نتيجه تلاش شاه براي محكوم كردن كارگزارانش مستقيماً دامنگير حكومت او خواهد شد. نصيري هم در آستانه بازگشت از پاكستان تصريح كرده بود كه محاكمه او به مثابه محاكمه شخص شاه و رژيم پهلوي خواهد بود و بدين ترتيب تصور نميكرد پس از ورود به ايران بازداشت و زنداني شود. او شاه را عاقلتر از آن ميدانست كه دستور دستگيري او را صادر كند.
با دستگيري نصيري و برخي ديگر از رجال و كارگزاران حكومت بسياري از افسران و امراي ارتش و نيز رجال و شخصيتهاي طرفدار حكومت دچار يأس و نااميدي شده و نسبت به تبعات سويي كه اين روند ميتوانست براي آنان به بار بياورد دچار بيم و نگراني شدند. آنان شاه را مورد سرزنش و شماتت قرار ميدادند كه رجال و شخصيتهاي وفادار خود را قرباني كرده است . اين نوميدي و نگراني به حدي گسترش پيدا كرد كه حتي فردي نظير سپهبد خاتمي مدير عامل شركت هواپيمايي ملي ايران كه به دنبال دستگيري نصيري و سرنوشت مشابهي كه در انتظارش بود خودكشي كرد. با اين احوال دولت و حكومت گمان ميكردند دستگيري و زنداني ساختن رجال و شخصيتهاي درجه اول لشكري و كشوري فضاي بحراني كشور را تخفيف خواهد داد. از دستگيري هويدا كه بگذريم فراخواني و دستگيري و بازداشت نصيري رئيس سابق ساواك در محافل سياسي، اجتماعي و مطبوعاتي داخل و خارج از كشور انعكاس وسيعي پيدا كرده و با واكنشهاي مختلفي روبرو شد.
در آستانه دستگيري نصيري و در 8 آبان 1357 هم اعلام جرمي در 13 مورد بر ضد نصيري تنظيم و در اختيار دادسراي تهران و دادسراي ديوان كيفي قرار گرفت تا براساس آن وي را مورد بازخواست و محاكمه قرار دهد. ولي اين 13 مورد عمدتاً به موارد زمينخواري و سوءاستفادههاي مالي و اداري مربوط ميشد و از جنايات ولي عليه مردم در سالهاي رياست بر ساواك خبري نبود.
بدين ترتيب نصيري و بسياري ديگر از رجال لشكري و كشوري به اتهام جرايمي كه مستقيماً دامنگير شخص شاه و مجموعه حكومت او بود، به دستور وي دستگير و تا سقوط نهايي رژيم پهلوي كه چند ماهي بيش با آن فاصله نداشت در زندان باقي ماندند. در روز 22 بهمن 1357 همزمان با پيروزي انقلاب در جريان حمله مردم به زندانها و پادگانها، ارتشبد نصيري كه به همراه گروه ديگري از رجال و كارگزاران رژيم پهلوي در پادگان جمشيديه زنداني بود همراه ديگر زندانيان آزاد و بيهوده تلاش ميكرد خود را در ميان جمعيت انبوهي كه اطراف پادگان درآمد و شد و فعاليت بودند گم كرده و از دستگيري مجدد توسط انقلابيون جان سالم به در ببرد، اما به سرعت مورد شناسايي قرار گرفته و دستگير و پس از ضرب و شتم و جراحاتي كه بر او وارد شده بود در مدرسه رفاه تحويل نيروهاي انقلاب شد. نصيري به همراه چند تن ديگر از فرماندهان نظامي به سرعت تحت محاكمه قرار گرفته و در شامگاه روز 26 بهمن 1357 در پشت بام مدرسه رفاه به جوخه اعدام سپرده شدند. پس از دستگيري مجدد نصيري در روز 22 بهمن 1357 مصاحبهاي با او انجام گرفت، كه مدت كوتاهي قبل از اعدامش از تلويزيون پخش شد. در بخشهاي مهمي از اين مصاحبه تلويزيوني پرسش و پاسخهايي به شرح زير صورت گرفت:
از ثابتي چه خبر داريد؟
نميدانم، شنيدم در تهران نيستند.
خرج ماهانه ساواك چه قدر بود؟
پروندههايش هست، فعلاً به خاطرم نيست.
آقاي نصيري، پس شما كه همه چيز را انكار ميكنيد، در اين سازمان منحل شده ساواك چكاره بوديد؟
من سرپرست كل سازمان بودم و بيشتر كارهاي اداري، فني و تأمين احتياجات اداري با من بود.
هرچند وقت يكبار با شاه ملاقات ميكرديد؟
در هفته دوبار
مافوق شما چه كسي بود، آيا غير از شاه از كس يا كسان ديگر هم به شما دستور داده ميشد.
نه من يك سري وظايف قانوني داشتم.
در حال حاضر از گذشته خود پشيمان نيستيد؟
نه من طبق قانوني كه تصويب شده بود و وظيفهاي كه هيئت دولت آن را تصويب كرده بود عمل ميكردم.
نظرتان راجع به شكنجه زندانيان چيست؟
كسي شكنجه نميشد.
آيا رئيس زندان، بازرسها و مأموران بازجو گزارش كارهايشان را به شما نميدادند كه شما از چگونگي شكنجهها اظهار بياطلاعي ميكنيد؟
ميدادند ولي در آن چيزي ازشكنجه نمينوشتند.
يعني ميخواهيد بگوئيد هيچ شكنجهاي در كار نبود؟ چرا نميخواهيد حداقل حالا ديگر صادقانه حرف بزنيد؟
من صادقانه حرف ميزنم.
حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
12 هزار تومان.
چقدر مزايا ميگرفتيد؟
حدود 12 هزارتومان
درآمد ديگري نداشتيد؟
چرا چند قطعه ملك داشتم كه بنياد پهلوي به من دادند.
در مورد پولهايي كه از ايران خارج كردهايد چه ميگوئيد؟
من پولي خارج نكردهام.
شما همسر و فرزند داريد؟
بله، يك همسر و دو فرزند دارم.
اين كلمه ماركسيست اسلامي را در سازمان شما چه كسي اختراع كرده بود؟
من نميدانم، خودم هم فكر ميكنم اين دو در كنار هم جور در نميآيد.
شما اسلام را ميشناسيد؟
بله من يك مسلمان معتقد هستم.
ساواك چقدر مأمور داشت؟
2000 مأمور رسمي.
و چقدر مأمور غير رسمي؟
خاطرم نيست.
شما درباره درياچه نمك قم چه ميدانيد؟
فقط ميدانم درياچهاي است در نزديكي قم و هيچ چيز ديگر. 2
اطلاعات»
دكترمصطفي الموتي هم در كتاب خود «ايران در عصر پهلوي» اشاراتي راجع به بازداشت نصيري دارد:
«روز 22 بهمن وقتي تمام مراكز مملكتي مورد حمله قرار گرفت و پادگان جمشيديه اشغال شد همه سراغ (نصيري) را ميگرفتند. روزنامة اطلاعات نوشت وقتي مردم ارتشبد نصيري را دستگير كردند او و چند تن ديگر از سران نظامي به تلويزيون آورده شدند كه نوار آن را در لندن ديدم. نصيري در حالي كه سرش با نوار سفيدي بسته شده بود و صدايش به سختي در ميآمد مورد مصاحبه و گفتگو قرار گرفته بود.
(در اين جلسه علاوه بر روزنامهنگاران داخلي و خارجي افرادي نظير دكتر يزدي ـ احمد صدر حاج سيدجوادي ـ لاهوتي ـ پدررضائيها ـ احمدزاده شركت داشتند كه از نصيري و سايرين سئوالاتي ميكردند.)
سئوالات از ارتشبد نصيري چنين بود:
چگونه گرفتار شديد؟
من چهار ماه است زنداني هستم. وقتي جمشيديه به دست نيروهاي انقلاب افتاد مرا هم به اينجا آوردند.
نظرتان راجع به وضع موجود چيست؟
درست در حال عادي نيستم كه بتوانم حرف بزنم.
دربارة شكنجههاي مستقيم و غير مستقيم ساواك چه فكر ميكنيد؟
مستقيم را تكذيب ميكنم، اگر ديگران كاري كردهاند من بياطلاع هستم. من آدمي هستم در اختيار شما. من كاري نكردهام. ميتوانستم اينجا نيايم. من خودم آمدم.
خير مردم شما را آوردهاند اينجا.
ميتوانستم فرار كنم.
در اين موقع پدر رضائيها كه چهار فرزندش كشته شدهاند از نصيري پرسيد: مگر بچههاي من به تو چه كرده بودند كه آنها را كشتي؟ چرا آنها را شكنجه كردي؟ چرا ناخنهاي آنها را با گازانبر كشيدي؟
من از همة اين چيزها كه ميگوئيد بياطلاعم.
لاهوتي از نصيري پرسيد: مگر خودت نبودي كه در زندان ساواك مرا كتك زدي و چند بار محكم بگوشم كوبيدي؟
من نبودم.
از كميته ساواك و پرويز ثابتي كه از شما دستور ميگرفت بگوئيد؟
كميته به من مربوط نبود.يك گروه مستقل از ساواك ـ شهرباني ـ ارتش ـ ژاندارمري تشكيل ميشد. ثابتي مسئولي امنيت داخلي كشور بود و معاون من نبود. شنيدم ثابتي در تهران است.
خرج ماهانة ساواك چقدر بود؟
خاطرم نيست پروندههايش هست.
شما كه همه چيز را انكار ميكنيد پس در اين سازمان چكاره بوديد؟
من سرپرست كل سازمان بودم و بيشتر كارهاي اداري و فني و تأمين احتياجات با من بود.
از مرگ دكتر شريعتي و تختي چه ميدانيد.
هيچ چيز. 3
آيتالله صادق خلخالي كه نعمتالله نصيري را محاكمه و به اعدام محكوم كرده بود بعدها در خاطرات خود به دلائل و براهيني اشاره كرد كه براساس آن نصيري را مستوجب مرگ و اعدام ميساخت. در بخشهايي از اين خاطرات خلخالي كه عمدتاً به سوابق و فعاليتهاي امنيتي ـ اطلاعاتي نصيري در رأس ساواك و نقش او در آزار و اذيت مخالفان سياسي رژيم پهلوي اختصاص دارد، چنين ميخوانيم:
«ارتشبد نصيري كه به مدت پانزده سال در رأس كارهاي حساس كشور، از جمله سازمان اطلاعات و امنيت كشور قرار داشت، به كلي منكر شكنجه در زندانهاي رژيم شد. او گفت: من در يكي دو روز كه در زندان شما هستم، پي بردهام كه قبل از انقلاب زندانيان سياسي را شكنجه ميكردند. او به اين طريق ميخواست خود را تبرئه كند؛ ولي چه كسي بود كه باور كند، او از همة جريانها بي خبر است. او امالفساد و امالخبائث بود. تمام توقيفها و شكنجهها و اعدامها و سر به نيست كردنها به دستور مستقيم ساواك و در رأس آن، نصيري ملعون صورت ميگرفت. جعفرقليصدري، رئيس شهرباني كل كشور، هنگامي كه او را رو در روي نصيري قرار داديم، تصريح كرد و گفت: من به مقتضاي شغلم كه در رأس شهرباني قرار داشتم، تلفنهاي نصيري را گوش ميكردم. در واقع، يك سيم تلفن او بدون اين كه معلوم شود، در دفتر كار من بود و من همة جريانها و گفت و گوهاي تلفني را گوش ميكردم. ايشان بودند كه فرمان ميدادند تا مردم را بگيرند و به زندان ببرند و زير شكنجه قرار دهند. اگر كسي در اثر شكنجه به قتل ميرسيد، جنازة مقتول را يا به پزشكي قانوني ميدادند و التزام ميگرفتند به عنوان مجهولالهويه به سالن تشريح بيمارستانها مي فرستادند و يا دفن ميكردند. اينها مطالبي بود كه سپهبد جعفرقلي صدري در مقابل نصيري به آن اذعان كرد.
با توجه به اين موضوع، آيا ميشد فلان ساواكي جزء را مورد تعقيب و يا حبس و يا ا عدام قرار دهيم؛ ولي رئيس ساواك را كه از زمان سقوط مصدق به بعد، مصدر حساسترين پستهاي اين مملكت بود و از زير و بم سياستها و جنايتهاي رژيم، اطلاع عميق داشت، تبرئه كنيم؟
نصيري را زماني كه قصد فرار داشت، بازداشت كرده بودند. وقتي كه درهاي زندان دژبان جمشيديه شكسته شد، تعدادي از اينها كه به صورت ظاهر در آن زندان بودند، بيرون آمده و قصد فرار داشتند كه مردم آنها را بازداشت كردند. نصيري هم در حال فرار بود كه دستگير شد و در حين دستگيري، كتك مفصلي هم از دست مردم نوش جان كرد. البته، مردم ميخواستند، همان جا او را به درك واصل كنند؛ ولي بعد تصميم گرفتند كه بهتر است او محاكمه شود. نصيري را با پيكر زخمي و سر و صورت خونآلود و لت و پار شده، به دادگاه آوردند. البته، روزهاي اول، دادگاه به آن صورت منظمي كه تصور ميشود، نبود. همين امر موجب ميشد كه گاهي اوقات، متهمين و مجرمين واقعي، از زندان فرار كنند. از جمله كساني كه در همة كارها دخالت ميكرد و بازپرس شده بود،ابراهيم يزدي بود كه در دولت موقت اول، معاون نخستوزير و سپس، وزير امور خارجه شد. او در واقع، همه كاره بود و در هر كاري دخالت مينمود. مردم هم از ماهيت او و همفكرانش اطلاع نداشتند. اميرانتظام هم يكي از مهرههايي بود كه در كارها دخالت ميكرد؛ البته، نه مثل ابراهيم يزدي.
ابراهيم يزدي در طبقة سوم مدرسة رفاه كه من هم در آنجا بودم، نصيري و رحيمي را به محاكمه كشيد. آنها با وجود اين كه ميدانستند من از طرف امام به عنوان قاضي و حاكم شرع تعيين شدهام، به اين امر توجه نميكردند،خودشان ميبريدند و ميدوختند و در باغ سبز نشان ميدادند. تلويزيون هم جريان را ضبط ميكرد و ما هم نظاره ميكرديم. سرانجام، كاسة صبرم لبريز شد و مستقيماً خدمت امام رفتم وعرض كردم: ابراهيم يزدي ميگويد كه جزء شوراي انقلاب است و نميگذارد من به كارها رسيدگي كنم. او در همة كارها دخالت ميكند و مانع كار ما ميشود.
امام فرمود: او جزء شوراي انقلاب نيست و زورش هم به تو نميرسد،اگر آمد آنجا، يقة او را بگير! (سپس امام يقة مرا گرفت و گفت: اين جوري) و از پلهها به پايين پرت كن، تا بيايد پيش من و من جواب او را ميدهم.
پس از بيانات امام، من با قدرت تمام به مدرسة رفاه برگشتم و زمام امور را به دست گرفتم و ديگر مجال ندادم كه ابراهيم يزدي در كارها دخالت كند. فرداي آن شب نصيري و ناجي و رحيمي و خسروداد اعدام شدند، مهندس بازرگان مصاحبة مطبوعاتي تشكيل داد و با كمال تعجب، اعلام نمود: ما از وضع دادگاههاي انقلاب، كوچكترين اطلاعي نداريم. اين اولين ضربهاي بود كه از طرف دولت موقت بر پيكر دادگاههاي انقلاب وارد ميشد. اين در حالي بود كه هم سخنگوي دولت، امير انتظام و هم صباغيان در مدرسة رفاه حضور داشتند و ابراهيم يزدي در كارها مداخله ميكرد. آنها از اوضاع با خبر بودند. حتي در آن شبي كه اين چهار نفر به اعدام محكوم شدند، ابراهيم يزدي تا آخر در مدرسة رفاه بود. البته همان طور كه گفتم، من ميخواستم در آن شب تعداد 24 نفر را اعدام كنم. چشم همة آنها را بسته بوديم؛ اما اين آقايان، دائماً اين پا و آن پا كردند و ميرفتند و ميآمدند و من هم خون دل ميخوردم. اين آقايان حتي براي وقتگذراني و ايجاد فرصت براي جلوگيري از اعدام آنها، كاغذهايي تهيه كرده و گفتند كه ميخواهيم نام متهمين را با خط درشت روي آن بنويسيم و به سينة آنها بچسبانيم، من وضع را ناجور ديدم و متوجه شدم كه ابراهيم يزدي در آنجا حضور ندارد. حس كردم كه ممكن است خدمت امام رفته باشد. در همين موقع، از مقر امام مرا خواستند. دويدم و خودم را به مدرسة علوي شمارة يك كه محل اقامت امام بود، رساندم. نفس زنان از پلهها بالا رفتم و نفسم تنگ شده بود. با كمال تعجب ديدم كه آقايان: ابراهيم يزدي و مطهري و دكتر بهشتي و احمد آقا خميني در خدمت امام هستند. عرض كردم: اي امام! ما حاضر نيستيم به جهنم برويم.
امام فرمود: مگر جهنمي در كار است؟
عرض كردم: بلي، اگر اين 24 نفر را اعدام نكنيم، همة ما به جهنم ميرويم و خلاصه، خيانت به انقلاب است.
امام ما را به بردباري دعوت كرد و فرمودند: تعداد اعدامها امشب چهار يا پنج نفر بيشتر نباشد، بحث شد كه نفر پنجم چه كسي باشد. عدهاي گفتند: سالار جاف و من گفتم: ربيعي، فرماندة نيروي هوايي.
سرانجام، ساعت دو بعد از نيمه شب، آن چهار نفر را به پشت بام برديم و اعدام كرديم.
نعمتالله نصيري، اهل سمنان، ارتشبد شاه و رئيس سازمان جهنمي اطلاعات و امنيت كشور، از سال 1331 تا قبل از انقلاب، آتش افروز همة معركهها و همه كارة شاه در تمام زمينهها و مأمور رسمي سازمان سيا در خاورميانه بود. او از اين رهگذر، ثروت هنگفتي براي خود و اعضاي فاميلش تهيه كرده بود. خانة او درنيس فرانسه، معروف بود. او خانهها و كاخهاي متعدد ديگري در تهران و اطراف آن ومازندران و سمنان داشت. او توانسته بود با هژبر يزداني،يكي ديگر از مهرههاي كثيف شاه و همچنين، با خانوادة «روشن» كه بهايي بود، و در سراسر ايران در دامداري و خريد و فروش گوشت، شركت فعال داشتند، شريك شود.
اين خانوادهها بهايي و از اهالي «مهديشهر» فعلي يا «سنگسر» سابق سمنان بودند. هژبر سنگسري و روشنها با نصيري شريك شده بودند تا در همة زمينههاي دامداري و كشاورزي و وارد كردن كارخانههاي پارچه بافي و كفش و غيره، به طور انحصاري عمل نمايند. آنها از طريق وارد كردن گوشت گوسفند از خارج، ثروت سرسامآوري به دست آورده بودند، نصيري در چندين شركت، در تهران سهيم بود و چون نفوذ داشت، با تمام ثروتمندان معاملات نامشروع انجام ميداد. او بسيار كثيف و زنباز و قمار باز ومشروب خوار و زمينخوار بود. همة اين مطالب را جعفر قلي صدري، با دليل و مدرك بيان ميداشت. پروندة آنها در دادرسي دادگاه انقلاب و در ادارات مربوط موجود است و ميتوان همة آنها را تدوين و سپس به چاپ رساند.
نصيري براي خشنودي شاه و خانوادة او، دست به هر كاري ميزد. شاه براي سرپوش گذاشتن به جنايات خود و ساواك، يك سال قبل از انقلاب او را از كار بركنار كرده و به عنوان سفير، به اسلامآباد پاكستان فرستاده بود؛ ولي چه كسي باور ميكرد كه شاه در اين كارها خلوص دارد. همه ميدانستند كه اين كارها را براي رد گم كردن و گول زدن مردم ميكند. او در واقع، يك جاني معروف را موقتاً از كار بركنار كرده و جنايتكار ديگري را بر سر كار آورد، شاه با كنار گذاشتن نصيري، سپهبد ناصر مقدم را كه جنايتكاري درجه يك بود به جاي او گذاشت تا ماهرانه، به اصطلاح، با پنبه سر ببرد. او هم از خانوادة مقدم و از هزار فاميل و يكي از پولدارترين افراد كشور بود.
نصيري مسئول مستقيم شكنجهها و كشتارها و قتل عامها بود و دستور يورش به خانههاي مردم و شكار جوانان در خيابانها را ميداد. رعب و وحشتي كه او در مدت رياست خود بر ساواك در ميان مردم ايجاد كرده بود، بيسابقه بود. او رياست كميتةمشترك را نيز بر عهده داشت. اين كميتة مشترك، متشكل از اكيپهاي مخصوص ژاندارمري و پليس و ارتش و ساواك بود. آنها ابتدا، مدارك لازم را براي شكار مسلمانان متعهد جمع آوري و سپس در فرصتهاي مناسب با اكيپهاي مخصوص ستونهاي منظم، حمله را آغاز ميكردند. بعضي از مواقع، آنان ميتوانستند به شكار خود دست يابند و برخي مواقع هم ناكام شده و با دادن تلفات و تحمل خسارات سنگين بر مي گشتند. عامل مستقيم كشتار در سياهكل و كشتار گروه بيژن جزني و آن همه شكنجه و كشتار در زندان قزل قلعه و زندان اوين و باغ مهران وجمشيديه و پادگان عشرتآباد و ساير مراكز ساواك در سراسر ايران، شخص نصيري بود. او در ارتباط با سيا و ساير مراكز براندازي و جاسوسي در سراسر دنيا، توانسته بود پول كلان و بودجة عظيمي به اين كار اختصاص دهد. او در جريان كشتار سران سازمان آزاديبخش فلسطين در بيروت دست داشت. او توانسته بود با همكاري سفارت امريكا و در رأس آن، ريچارد هلمز، رئيس سيا و سفير ايالات متحده امريكا در ايران، به اسرار و اطلاعات دولتهاي همسايه ايران دست يافته و در تمام شئون اين كشورها دخالت مستقيم داشته باشد.
نصيري حتي، چند بار مسافرتهاي محرمانه به اسرائيل و امريكا كرد تا بتواند از طريق موساد در خاورميانه دخالت كرده و مهرههاي شناخته شده را در رأس كارهاي حساس منطقه قرار دهد.
نصيري و ناصر مقدم، از مهرههاي بزرگ سيا در جهان بودندكه سيا به وسيلة آنها و قبل از آنها به وسيلة پاكروان و قبل از او هم به وسيلة تيمور بختيار، تمام اغتشاشات را در خاورميانه رهبري و كنترل ميكرد و به نفع موساد و سيا و ساواك از آنها بهرهبرداري مينمود.
نصيري ميگفت: من از وجود شكنجه تا به حال اطلاع نداشتم و در اين دو روز كه در اينجا (مدرسه رفاه) هستم، متوجه شدم كه شكنجه در كار بوده است. در حالي كه در دوران رياست نصيري، چيزي كه ارزش نداشت، جان مردم بوده، چنان كه امثال شيخ نصرالله انصاري قزويني و موسوي زنجاني در زير شكنجه كشته شدند. نصيري با مستشاران نظامي امريكا نيز ارتباط مستقيم داشت. او به مقتضاي شغلي خود نميتوانست در جريان سركوبي مبارزين بينقش باشد. او در گرفتار كردن و به زندان و تبعيد فرستادن علماي اسلام، از جمله، امام خميني، چه قبل از جريان كاپيتولاسيون و چه بعد از آن، نقش اساسي ايفا ميكرد. نابود كردن كانونهاي فعال اسلامي و سوزاندن كتابها و آتش زدن مدارس ديني و خراب كردن مدرسة فيضيه و كشتاردسته جمعي طلاب علوم ديني در قم و نيز كشتار بيرحمانة پانزدهم خرداد، در سراسر ايران، به دستور مستقيم شاه و ايادي او؛ نصيري و پاكروان و ناصر مقدم وجعفرقلي صدري و رحيمي و ربيعي و خسروداد صورت ميگرفت. آنها درصدد بودند كه به نفع غربيها، آثار دين و ديانت را در ايران، به كلي از بين ببرند و به جاي آن فرهنگ مصرفي غربي و بيبندباري و هرزگي و فحشا را جانشين اسلام و ايمان نمايند. تمامي مظاهر منحط فرهنگ غربي از قبيل: نمايش فيلمهاي سكسي و كابارهها و قمارخانهها و انواع اماكن فحشا و بيبند و باري در زمان نصيري و هويدا و امثال اينها در ايران رونق گرفت و موجب شده بود كه مردم نسبت به سرنوشت خود بيعلاقه شوند؛ امّا اين رهبري امام امّت بود كه تمامي نقشههاي دستگاه تبهكار را نقش بر آب كرد. و تمام بافتههاي علم و هويدا و نصيري و سايرين را نقش بر آب كرد.»
پانوشتها:
1. فريدون زندفرد، ايران و جهاني پرتلاطم، صص، 161ـ 162.
2. ح. پاكباز، در آينه 37 روز، صص 221 ـ 224.
3. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، جمهوري اسلامي 10، ص 277 ـ 280.
4. صادق خلخالي، خاطرات آيتالله خلخالي، جداول، چاپ اول، تهران، نشريه سايه 1370، صص 359-367
منابع و مآخذ
مركز اسناد (آرشيو) مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي (اسناد ساواك)
مصطفي الموتي ايران در عصر پهلوي، جلد 10، لندن، پكا، مهر 1370/ اكتبر 1991.
روزشمار انقلاب اسلامي، جلد 7، چاپ اول، تهران، حوزه هنري تبليغات اسلامي، 1379.
فريدون زندفرد، ايران و جهاني پرتلاطم، خاطراتي از دوران خدمت در وزارت امور خارجه (1326 ـ 1359)، چاپ اول، تهران، نشر شيرازه، 1379.
ح. پاكباز، در آينه 37 روز، مروري بر روزنامههاي اطلاعات و كيهان (از 16 دي تا 22 بهمن 1357)، تهران، نهضت مقاومت ملي ايران، بيتا.
صادق خلخالي گيوي، خاطرات آيتالله خلخالي، جلد اول، چاپ اول، تهران، نشر سايه، 1379.
مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، ج: 12، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي (دانشجويان پيروان خط امام)، 1363.
محمود طلوعي، بازيگران عصر پهلوي، ج 1، تهران، نشر علم، 1372.
مايكل لدين، شاه و كارتر، ترجمه مهدي افشار، تهران، انتشارات دنياي كتاب و دبير،1371.
عمادالدين باقي، تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران: مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بيبيسي، قم، نشر تفكر، 1373.
پرويز راجي، خاطرات پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه ح.ا.مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364.
مينو صميمي، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، انتشارت اطلاعات، 1368.
محمود طلوعي، داستان انقلاب، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1370.
ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه: سرنوشت يك متحد آمريكا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، نشر البرز، 1369.
احمد سميعي، طلوع و غروب دولت موقت تهران، انتشارات شباويز، 1371.
انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 5، چاپ اول، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي 1378.
دزموند هارني، روحاني و شاه، گزارش يك شاهد عيني از انقلاب ايران، ترجمه كاوه و كاووس باسمنجي، تهران، كتابسرا، 1377.
روزشمار انقلاب اسلامي، ج 3، چاپ اول، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1378.
عبدالمجيد مجيدي، خاطرات عبدالمجيد مجيدي، ويراستار: حبيب لاجوردي، هاروارد، دانشگاه هاروارد، 1377 ش/ 1998 م.
مسعود بهنود، از سيدضياء تا بختيار، تهران، انتشارات جاويدان، 1369.
روزشمار انقلاب اسلامي، ج 6، چاپ اول، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1378.
محمود طلوعي، صد روز آخر (13 آبان ـ 22 بهمن 1357)، تهران، نشر علم، 1378.
امانالله اردلان، خاطرات حاج عزالممالك اردلان، به كوشش باقر عاقلي، چاپ اول، تهران، نشر نامك، 1372.
احمد سميعي، معماران تمدن بزرگ، چاپ اول، تهران، نشر روايت، 1372.
جلال عبده، خاطرات جلال عبده، جلد اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1368.
ابراهيم صفايي، زندگينامه سپهبد زاهدي، چاپ اول، تهران، انتشارات علمي، 1373.
ماروين زونيس، شكست شاهانه: روانشناسي شاه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370.
جمشيد لاريجاني، دوقلوي ميرپنج، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1376.
محمود طلوعي،چهرهها و يادها: خاطراتي از گذشته، تهران، نشر علم، 1381.
ظهور و سقوط سلطنت پهلوي: جستارهايي از تاريخ معاصر ايران، جلد دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367.
عيسي پژمان، اثر انگشت ساواك، چاپ اول، فرانسه (پاريس)، انتشارات ژان، 1372 ش / 1994 م.
يحيي افتخارزاده، نظميه در دوره پهلوي، تهران، انتشارات اشكان و هيرمند، 1377و
محمدعلي سفري، قلم و سياست، [4 جلد] جلد سوم، چاپ اول، تهران، نشر نامك، [از 1371 تا 1380]
محسن مبصر، پژوهش: نقدي بر كتاب خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، آمريكا، كتابفروشي ايران، 1357ش / 1996 م.
شعبان جعفري، خطرات شعبان جعفري، به كوشش هما سرشار، تهران، نشر ثالث،1381/
فاطمه پاكروان، خاطرات فاطمه پاكروان، چاپ اول، تهران، انتشارات مهرانديش، 1378.
ابوالحسن ابتهاج، خاطرات ابوالحسن ابتهاج، جلد دوم، به كوشش عليرضا عروضي، تهران، انتشارات علمي، 1371.
مسعود بهنود، 275 روز بازرگان، تهران، انتشارات علم، 1377.
فصلنامه تخصصي تاريخ معاصر ايران، سال 6، ش 24، زمستان 1381.
مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، جلد اول، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي (دانشجويان مسلمان پيرو خط امام)، 1363.
عبدالامير فولادزاده، شاهنشاهي پهلوي در ايران، 3 جلد، قم، كانون نشر انديشههاي اسلامي، 1369.
منصور رفيعزاده، شاهد: خاطرات منصور رفيعزاده، ترجمه اصغر گرشاسبي، چاپ اول، تهران، اهل قلم، 1376.
منوچهر فرمانفرمائيان، خون ونفت: خاطرات يك شاهزاده ايراني، ترجمه مهدي حقيقتخواه، تهران، انتشارات ققنوس، 1377.
ستاره فرمانفرمائيان، دختر پارس، ترجمه اردشير روشنگر اصغر اندرودي، تهران، نشر البرز، 1377.
مازيار بهروز، شورشيان آرمانخواه، ناكامي چپ در ايران، ترجمه مهدي پرتوي، تهران، انتشارات ققنوس، 1380. این مطلب تاکنون 17959 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|