صعود رضاخان و سقوط قاجار | مظفر شاهدي چنين به نظر ميرسد كه با كودتاي سوم اسفند 1299 و سپس صعود رضاخان بر سرير قدرت دستاوردهاي ساليان طولاني تلاش و جانبازي مردم ايران جهت رهايي از فشارهاي عديده خارجي و به ويژه مقابله با حكومتهاي مستبد داخلي به يكباره از ميان رفت و آخرين كورسوي مشروطهخواهي و آزاديطلبي جامعه ايراني كه برغم تمام مشكلات پيش رو ميتوانست در آيندهاي نه چندان دور بر بستري كمتنشتر به حركت آرام خود ادامه دهد، به خاموشي گراييد. انقلاب مشروطيت ايران كه با مشاركت اقشار وسيعي از مردم ايران و با رهبري و هدايت علما و روحانيون و بخشهايي از گروههاي روشنفكري به پيروزي رسيده بود برغم تمام اختلافات فيمابين و تضادهاي فكري و انديشهاي، بر دو هدف كلي استوار بود. هر چند پيشاپيش بايد تأكيد شود كه اين نهضت در دستيابي مطلوب به اهداف خود با ناكاميهايي جدي روبرو شد، اما لاجرم دو هدف كلي:
1ـ در هم شكستن روش استبدادي و خلاف قاعده
2ـ كاهش فشارهاي فزاينده خارجي (كه اساساً از سوي دو كشور انگلستان و روسيه تزاري در شؤون مختلف سياسي، اقتصادي و ... اعمال ميشد) را مورد عنايت قرار داده بود. در اين ميان ستمكاري، زورگويي و بيعدالتي مضاعف موجود در اقصي نقاط كشور موجب شده بود، موضوع برقراري عدالت و نيز ضرورت تأسيس عدالتخانه به عنوان اساسيترين خواستههاي بخش گستردهاي از مردم كشور مطرح شود. با اين احوال برغم پيروزي انقلاب مشروطيت و برقراري نظام پارلماني حكومت، به دلايل عديده داخلي و به ويژه اختلاف افكني، فشارها، دخالتها و كارشكنيهاي كشورهاي خارجي (روس و انگليس) نهضت مشروطيت ايران از همان آغاز دچار مشكلاتي جدي شده، و در روندي پر فراز و نشيب (كه با حذف و منزوي ساختن بسياري از رهبران سياسي و مذهبي مصلحتانديش، تعقلگرا و جامعنگر در سطوح و شوؤن مختلف همراه بود) در طول دهه 1280 و 1290 شمسي مولد بحرانهاي عديده سياسي، اجتماعي، اقتصادي و نظامي در جامعه ايراني شد و به ويژه با آغاز جنگ جهاني اول و اشغال ايران از سوي كشورهاي متخاصم، حكومت و سياست ايران تقريباً به طور كلي بازيچه قدرتهاي خارجي گرديد. در اين ميان مردم ايران از اقشار و گروههاي مختلف (در اقصي نقاط كشور) مشكلات عديدهاي را پذيرا شدند. به ويژه رقابتها و در موارد متعددي سياستهاي يكسان و متحد روس و انگليس دولتهاي وقت ايران را مجري سياستها و فعاليتهاي اساساً نامشروع آنان ساخت. در حاليكه در شرايط بحران فراگير در كشور و ناتواني مفرط حكومت مركزي، به نظر ميرسيد برخي جنبشهاي سياسي در گوشه و كنار كشور ميتوانند از دامنه نفوذ و سلطه كشورهاي اشغالگر بر اقصي نقاط ايران بكاهند، وقوع انقلاب كمونيستي شوروي در اكتبر 1917 و در واپسين ماههاي جنگ جهاني اول با خروج تدريجي نيروهاي روسيه از ايران همراه شد و موجب گرديد كشور استعماري بريتانيا كه به يكباره خلاء قدرت روسيه تزاري را در ايران احساس كرده بود، به سرعت در صدد برآمد جاي خالي رقيب ديرين را در اقصي نقاط ايران پر كند و با از ميان برداشتن جنبشها، تحركات و هرگونه حركت مخالفتآميز داخلي سلطه و نفوذ خود در اقصي نقاط كشور را تثبيت كند. به ويژه اين كه با وقوع انقلاب در روسيه شوروي، حكومت جديد اين كشور شعارهاي جديدي در دفاع و حمايت از كشورهاي كوچك مطرح ساخته و آشكارا اعلام كرده بود كه تمام قراردادهاي استعماري حكومت سابق تزاري را در بخشهاي مختلف جهان و از جمله ايران مردود دانسته و خواستار عقد قراردادهاي سياسي، تجاري و دوستي عادلانه و جديدي با اين كشورها و از جمله ايران است.
بدين ترتيب انگليسيها خيلي زود از ناحيه حكومت انقلابي جديد شوروي احساس خطر كردند. هر چند هيچگونه قرينه و شاهدي وجود نداشت كه مقرر دارد جامعه ايراني به سوي رژيم جديد شوروي گرايش ايدئولوژيكي و فكري، و لو بسيار اندكي، نشان دهد، با اين احوال انگليسيها با بهرهگيري از عوامل پيدا و پنهان خود همواره خطر نفوذ و حضور حكومت كمونيستي شوروي در ايران رادر گوشه و كنار شايع ميساختند تا چنين القاء كنندكه حضور بريتانيا در ايران خطر هر گونه حركت تجزيهطلبانه و مداخله جويانه را مرتفع خواهد ساخت. اين در حالي بود كه انگليسيها به دليل ساليان طولاني حضور استعماري و ستمكارانه خود در ايران، سخت منفور مردم ايران بودند و بنابراين سياستگذاران اين كشور به جد در صدد بودند در اوضاع و احوال سياسي ايران تغييراتي ايجاد كرده موقعيت خود را بيش از پيش تثبيت كنند. به ويژه سيطره بريتانيا بر منابع عظيم و سرشار نفتي ايران و نقشي كه ايران ميتوانست در تحكيم موقعيت بريتانيا از هندوستان تا عراق و خليج فارس ايفا كند، و به عنوان حصاري در مقابل توسعهطلبيهاي احتمالي رژيم انقلابي شوروي به سوي مرزهاي جنوبي خود ايفا نمايد، بيش از پيش انگليسيها را به اتخاذ سياستي جديد و البته كارآمد در عرصه سياسي ـ نظامي و اجتماعي ايران ناگزير ميساخت. بر همين اساس بود كه در شرايط گسترش بحرانهاي عديده سياسي اقتصادي و نظامي در ايران، و نقش قاطعي كه كشورهاي خارجي در تضعيف هر چه بيشتر حكومت و نهادهاي سياسي ، اجتماعي و سرپل هاي اقتصادي، تجاري و غيره در ايران ايفا كرده بودند، موضوع تحتالحمايه قرار دادن كشور و سلطه تقريباً همه جانبه سياسي، اقتصادي و نظامي ايران سخت مورد توجه محافل قدرت و حكومت بريتانيا قرار گرفت. بدين ترتيب بود كه طرح قرارداد معروف 1919 به سرعت مورد قبول و موافقت اكثريتي از اعضاي دولت و حكومت بريتانيا واقع شد و هنگامي كه به دنبال اعتراضات و انتقادات گسترده مردم محافل بريتانيائي نيز دريافتند كه عصر استعمار كهن و سلطه مستقيم تقريباً ديگر به سر آمده و از طريق اصرار بر عقد و اجراي قراداد 1919 نميتوان بر ايران تسلط يافت، موضوع به راه انداختن كودتايي نظامي از طريق عوامل ايراني مورد توجه و عنايت قرار گرفت.
در مرحله بعد چنين فضاسازي شد كه در شرايط بحران دامنگير كشور و ناتواني رجال و دولتمردان وقت، رژيم كودتا بر نابسامانيها پايان خواهد داد و با دستگيري و زنداني ساختن رجال پيشين (كه پس از كودتا به سرعت از سوي سيد ضياء و رضاخان به مورد اجرا گذاشته شد) نظمي نوين و در عين حال كارآمد و پايدار بر عرصه كشور حاكم خواهد شد و چنين القا شد كه روزگاري نو در عرصه استقلال و يكپارچگي سياسي، اقتصادي و نظامي ايران آغاز خواهد شد. از اين رو همچنانكه در همان روزگار هم بسياري از آگاهان به امور و دستاندركاران به درستي ارزيابي كرده و آگاهي داشتند، نقش بدون بديل عوامل بريتانيا در ايران در فراهم ساختن مقدمات و به راهانداختن حركت كودتا قابل كتمان نبود و همزمان با گرايش و حمايت پيدا و پنهان منورالفكران و سياسيون ريز و درشت از حركت كودتا، عوامل آشكار و نهان بريتانيا مدتها پيرامون افراد و رجالي كه بالقوه ميتوانستند در رأس كودتا قرار بگيرند رايزنيهايي كرده و مذاكرات و مطالعات قابل توجهي به عمل آوردند و نهايتاً انتخاب و آمادسازي رضاخان ميرپنج (قزاق كم سواد و در عين حال گمنام) و نيز سيد ضياءالدين طباطبايي (جوان جاه طلب و جوياي نام كه تقريباً هيچگونه پيشينهاي در امور جدي سياسي و مديريتي نداشت) حداقل در كوتاه مدت ميتوانست بر موفقيت طرحهاي بريتانيا در عرصه سياسي و اجتماعي ايران مهر تأييد بزند. ضمن اين كه در تهران و حكومت مركزي هم اساساً نيرويي در اختيار نداشت كه بتواند در برابر كودتاگران مقاومتي احتمالي بكند.
امروزه ديگر، با آشكار شدن اسناد و مدارك موجود، ترديدي در نقش عوامل بريتانيايي در راهاندازي و پيشبرد اهداف كودتا وجود ندارد. در اين ميان خاطرات ژنرال آيرونسايد و نيز وصيتنامه محرمانه اردشير جي ريپورتر آشكارا و به وضوح از نقش عوامل بريتانيا در تمهيد كودتاي سوم اسفند 1299 پرده بر ميدارد. بر همين اساس هم بود كه با فروكش كردن پارهاي احساسات و جوسازيهاي كودتاگران، محافل سياسي ـ مطبوعاتي كشور به وضوح حمايت بريتانيا از كودتا و كودتاچيان را نظاره كردند و دريافتند كه اين بار استعمار نوين در قالبي جديد در عرصه سياسي و اجتماعي كشور خود را عرضه كرده است. در چنين شرايطي بود كه برغم فضاي رعب و وحشت متعاقب كودتا، نشريات و روزنامهها و نيز محافل سياسي كشور آرام آرام به انتقاد از نظم جديد پرداختند و برخي از نشريات و روشنفكران و علماي ديني كودتا را حركتي در راستاي تحقق اهداف سلطهگرانه بريتانيا ارزيابي كردند. از جمله ميرزاده عشقي طي اشعار و سرودههايي كه بعضاً در نشريات آن روزگار هم به چاپ ميرسيد انتقادات صريحي را متوجه رضاخان و مجموعه كودتا و تحولات پس از آن ساخت و به ويژه در سروده معروف «جمهوري سوار» علناً رضاخان عامل نظامي كودتا را دست پنهان استعمار بريتانيا در ايران آنروزگار قلمداد كرد و تصريح نمود كه رضاخان مأموريت دارد همان منافع نامشروع و سلطهگرانه بريتانيا در شؤون مختلف سياسي، اقتصادي و نظامي را در قالب و نظمي جديد (استعمار نوين) تأمين كند. همين سروده نسبتاً بلند و در عين حال بسيار روشنگر و دقيق بود كه بالاخره باعث شد رضاخان با كمك عوامل خود در شهرباني موجبات ترور و قتل ميرزاده عشقي را فراهم آورد. بدين ترتيب حكومت كودتا و حاميان خارجي آن پيرو سياست نويني كه در ايران اتخاذ شده بود به جد بر آن بودند كه در تحكيم موقعيت جديد در كشور بكوشند و از هر راه ممكن بر مخالفتها پايان دهند.
انگليسيها منافع سياسي ـ اقتصادي و نظامي در ايران داشتند كه در آن شرايط بحراني حاكم بر ايران، فقط سلطه و نفوذ بدون منازع آنان كشور ميتوانست تضمين كننده اين منافع باشد. در اين راستا راهاندازي كودتا و سپس تشكيل حكومت مركزي منسجم و صاحب اقتداري كه حيطه سلطهاش را تا اقصي نقاط ايران گسترش دهد، بيش از هر گزينه ديگري ميتوانست بر مقاصد انگليسيها جامه عمل بپوشاند. در اين ميان تضمين امنيت منابع عظيم نفت ايران در بخشهاي جنوب ـ جنوب غربي و غرب كشور، كه بريتانيا سلطه بدون مانع و رادعي بر آنها داشت، بيش از هر زمان ديگري موضوع روي كارآمدن حكومتي مقتدر را در تهران الزامي ساخت. بدين ترتيب تمام قراين، شواهد و اخبار حاكي از نقش بدون انكار انگلستان در طرح كودتا در ايران بود. به ويژه اين كه دولت هاي وقت ايران عهدنامه مودت ميان ايران وشوروي را كه متضمن پايان روابط استعماري روسها كشور در ايران بود، با مقامات نظام انقلابي جديد به امضا ميرسانيدند و اين امر موقعيت بريتانياي استعمارگر و بدنام را در ايران باز هم تضعيف ميكرد. بدين ترتيب: «انگليسيها همين كه احساس كردند دارد زير پايشان خالي ميشود به فكر افتادند تا آخرين تلاش خود را هم بكنند و آن تدارك كودتايي بودكه در21 فوريه 1921 انجام گرفت... سيد ضياءالدين روح ملعون هيأت نمايندگي انگليس قدرت را در دست گرفت و بدون قبول كمترين وارسي و اعمال نظر به اعمال قدرت پرداخت ... اين ديكتاتور براي از ميان برداشتن مقاومت مردم بيدرنگ حكومت نظامي اعلام كرد و همه آزاديهاي عمومي را از ميان برداشت...» (اميل اوسوئر، زمينهچينيهاي انگليس براي كودتاي 1299، ص 27.)
در اين راستا انگليسيها براي اين كه جو عمومي را براي پذيرش حركت كودتا آماده كنند، شايع كردند كه نيروها و اتباع آن كشور به زودي ايران را ترك كرده و به دنبال آن نيروي بلشويك (نيروهاي انقلابي روسيه) وارد ايران خواهند شد. انگليسيها جهت ايجاد فضائي دلخواه براي راهاندازي كودتا پيشاپيش از هيأتهاي نمايندگي اروپايي مقيم در تهران خواستند (به بهانه پيشروي قريب الوقوع بلشويكها به سوي ايران) خاك ايران را ترك كنند. اميل بوسوئر فرانسوي كه در آن روزگار در ايران به سر ميبرد در اين باره چنين نوشته است: «انگليسيها با تشويق خارجيان به ترك تهران در ماههاي دي و بهمن [1299] آشكارا هدفي ديگر منهاي حفظ جان انسانها و منافع مادي آنها را داشتند: آنان ميخواستند كه ميدان در برابرشان خالي باشد و تمامي صاحبمنصبان اروپايي را از صحنه دور كنند تا در هنگام وقوع حوادثي كه در حال تدارك آنها بودند از اقدام به كنترلي كه ممكن بود اسباب زحمت بشود جلوگيري كنند. تصميم ما [فرانسويها] مبني بر عدم ترك تهران نقشههاي آنان را بر هم ريخت اما براي آنان عقبنشيني وعقب انداختن زمان اجراي نقشهها [راهاندازي كودتا] ديگر دير شده بود . آنچه اجتناب ناپذير بود سرانجام روي داد...» (اميل لوسوئر، پيشين، صص 134 ـ 135) . لوسوئير در تأييد و اثبات نقش انگليسيها در راهاندازي كودتاي 1299 مينويسد:
«قزاقها از قزوين كه مهمترين پايگاه نيرهاي نظامي انگليس در شمال ايران است، به راه افتادند. در اين شهر كه همه چيز، حتي نام خيابانها انگليسي است، به چه كسي ميخواهند بقبولانند كه مقامات ايراني و صاحبان قدرت از حركت بيش از 2500 نفر نظامي مسلح و مكمل بيخبر بودهاند.؟ و يا از نيات واقعي ايشان اطلاع نداشتهاند؟ و يا اين كه نتوانستهاند جلوي اجراي نقشههاي ايشان را بگيرند؟ از اين مهمترو جالبتر اين كه چند روز پيش از حركت شورشيان به سمت تهران سه هزار سرباز انگليسي به قزوين فراخوانده شده بودند تا خلاء ايجاد شده از حركت قزاقها را پر كنند. ديكتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگليس ادامه ميدهد. او هيچ چيز را پنهان نميكند...» (اميل لوسوئر، پيشين، صص 141ـ 142).
و بدين ترتيب كودتاي سوم اسفند چنانكه دلخواه انگليسيها بود به مورد اجرا درآمد و ديري نپاييد كه همگان دريافتندكه الغاي قرارداد 1919 اقدامي كمابيش سادهلوحانه براي تغيير افكار عمومي بوده است. اما هيچ يك از افراد ملت ديگر فريب اين امر را نميخورد، زيرا انگليسيها عملاً قدرت را در دست داشتنند و به زودي از آن براي تحميل سلطه خود بر سراسر كشور و دور كردن رقبايشان بهره گرفتند. قشوني كه در تحقق كودتا نقش عمده ايفا كرده بودند، به گونهاي متفقالرأي به اربابان تازه پيوستند و لذا از تمامي الطاف آنان برخوردار شدند و زماني هم كه موضوع تجديد سازمان آن مطرح گرديد همان طرحي كه وابسته نظامي انگليس از قبل تهيه كرده بود، به اجرا درآمد...» (همان، صص 143 ـ 144)
پس از كودتا رضاخان به سرعت موقعيت خود را در رأس نيروهاي نظامي و سپس وزارت جنگ تثبيت كرد و با ايجاد رعب و وحشت در عرصه سياسي و اجتماعي كشور، گام به گام موانع قدرت و سلطه را از پيش روي برداشت. مخالفان سياسي خود در داخل و خارج از مجلس شوراي ملي را به انحاء گوناگون مورد حمله قرار داد و تحت فشار گذاشت و با توسل به سلاح تزوير و ريا و نيز تطميع و رعبافكني و زور در راه پيشبرد اهداف خود كوشيد. با در دست گرفتن پست نخستوزيري در سال 1302 ش و سپس به راه انداختن غائله جمهوريخواهي در اواخر سال 1302 و اوايل سال 1303 كه مقاومت و مخالفت عمومي باعث عقبنشيني او شد، به تدريج طرح صعود وي به سرير سلطنت و عزل قاجار مورد توجه جدي قرار گرفت. در اين راستا نقش قاطع رضاخان و عوامل او در شهرباني و غيره جهت گزينش نمايندگان دلخواه براي مجلس پنجم شوراي ملي كه قرار بود، طرح انقراض سلسله قاجار و نصب رضاخان بر سرير پادشاهي را قانوني كند، بر كسي از آگاهان به امور پوشيده نماند. آنچه بيشتر جلوه ميكرد، نقشي بود كه بريتانيا در راهاندازي كودتا و سپس بركشيدن رضاخان بر عهده داشت. اين موضوع البته در همان زمان هم در محافل سياسي، مطبوعاتي و اجتماعي كشور انعكاس قابل توجهي داشت.
در پايان اين مقاله سرودهاي تقريباً مبسوط از ميرزاده عشقي شاعر و نويسنده وطنخواه و آزاده آن روزگار را نقل ميكنيم كه به گونهاي بسيار زيبا، صريح و گويا موضوع وابستگي و حرفشنوي رضاخان از انگليسيها را به تصوير كشيده و در مقطع مطرح شدن موضوع جمهوريخواهي رضاخان در صفحه اول از آخرين شماره روزنامه قرن «بيستم» (كه همين مطلب هم باعث توقيف و تعطيلي آن از سوي رضاخان شد) به چاپ رسيده بود. در اين شعر جالب توجه و خواندني، ميرزاده عشقي رضاخان را به مثابه خري(الاغي) تصوير ميكند كه انگليسيها سوار بر او و بدون بر جاي گذاشتن رد پا سلطه خود را بر ايران گسترانيده و منابع ملت ايران را غارت ميكنند. در اين سروده زيبا كه تصويري دقيق از آغاز عصر استعمار نوين در ايران بود، چنين ميخوانيم: (كليات ميرزاده عشقي، صص 550 ـ 556)
هست در اطراف كردستان دهي
خاندان چند كرد ابلهي
قاسم آباد است آن ويرانه ده
اين حكايت،اندر آن واقع شده:
كدخدائي بود كاكا عابدين
سرپرست مردم آن سرزمين
خمرهئي را پر زشيره داشته
از براي خود ذخيره داشته
مرد دزدي ناقلا «ياسي» به نام
اهل ده در زحمت از او صبح و شام
بود همسايه بر آن،كاكاي زار
واي از همساية ناسازگار
عابدين ميرفت هر موقع برون
ميشد اندر خانهاش «ياسي» درون
وين عمل تكرار چون ميگشته است
شيره هم رو به كمي ميهشته است
تا كه روزي،كدخداي دهكده
ديد از مقدار شيره كم شده
لاجرم اطراف خم را، كرد سير
ديد پاي خمره، جاي پاي غير
پس به هر جا، جاي پاها را بديد
تا به درب خانة «ياسي» رسيد
بانگ زد اي ياسي! از خانه درآ
اينقدر همسايه آزاري چرا؟
دزد شيره، ياسي نيرنگ باز
كرد گردن را ز لاي در دراز
گفت او را اين چنين، كاكا، سخن:
«تو چه حق داري خوري از رزق من!»
شيره، من از بهر خود پروردهام
خواست تا گويد كه من كي كردهام:
عابدين گفتش: «نظركن بر زمين
آشكارا جاي پاي خود ببين»
ديد ياسي، موقع انكار نيست
چاره اي جز عرض استغفار نيست
«گفت: بد كردم ولي، كاكا ببخش،
بنده را بر حضرت مولا ببخش
بار ديگر، گر كه كردم اين چنين
كن برونم يكسر، از اين سرزمين»
از ترحم، عابدين صاف دل
جرم او بخشيد و شد ياسي خجل
چون كه از اين گفتگو چندي گذشت
نفساماره، به ياسي چيره گشت
باز ميل شيره كرد آن نابكار
اشتها برد از كفاش، صبر و قرار
ديد بسته عهد، او با عابدين
كه ندزدد شيرهاش را بعد ازين
فكر بسياري نمود آن مفتخوار
تا درين بابت، برد حيله بكار
بعد رفت و بر خري شد جاگزين
راند خر را در سراي عابدين
دست خود را در درون خم ببرد
تا دلش ميخواست از آن شيره خورد
خورد، از آن شيره چون بر پشت خر
با همان خر، آمد از خانه به در
بار ديگر باز، كاكا در رسيد
تا نمايد شيرهاش را باز ديد
باز ديد اوضاع خم، بر هم شده
همچنين از شيرة خم كم شده
پاي خم را كرد با دقت نظر
اندرون خمره هم،سر برد و ديد
ديد پاي خمره، جاي پاي خر!
هست جاي پنجة ياسي پديد
سخت در حيرت، فرو شد عابدين
هم ز خر بد دل، هم از ياسي ظنين
پيش خود ميگفت اين و ميگريست:
اي خدا اينكار، آخر كار كيست؟
گر كه خر كرد دست خرا را نيست دست!
ياسي ار كرددست، ياسي بي سم است؟
زد دو دستي بر سر، آخر عابدين
وز تعجُب بانگ بر زد اين چنين!
چنگ چنگ ياسي و پا، پاي خر!
منكه از اين كار، سر نارم بدر!»
اين حكايت زين سبب كردم بيان
تا شوند آگاه ابناي زمان
گربخواهي آدمي، پي گم كند
ياپهاي خويشتن را سم كند
هر كه اندر خانه دارد مايهئي
همچو ياسي دارد، او همسايهئي
ياسي ما هست اي يار عزيز:
حضرت جمبول يعني انگليز
آنكه دائم، كار ياسي ميكند
وز طريق ديپلماسي ميكند
ملك ما را، خوردني فهميده است
بر سر ما شيرهها، ماليدهاست!
او گمان دارد كه ايران بردني است
همچو شيره، سرزميني خوردني است
با «وثوقالدوله» بست، اول قرار
ديد از آن حاصلي نامد به كار
پول او خوردند و بر زيرش زدند
پشت پا بر فكر و تدبيرش زدند
چونكه او مأيوس گرديد از وثوق
كودتائي كرد و ايران شد شلوق
همچنين زير جلي «سيد ضياء»
زد به فكر پست آنها پشت پا
كودتا هم كام او شيرين نكرد
اين حنا هم دست او، رنگين نكرد
ديد هر چه مستقيماً ميكند
ملت آن را زود، بر هم ميزند
مردمان از نام او،رم ميكنند
مقصدش را زود، بر هم ميزنند
گفت آن به تا بر آيد كام من
از رهي كآنجا،نباشد نام من
اندرين ره، مدتي انديشه كرد
تا كه آخر، كار ياسي پيشه كرد
گفت جمهوري، بيارم در ميان
هم از آن در دست خود گيرم عنان
خلق جمهوري طلب را، خر كنم
زانچه كردم، بعد ازين بدتر كنم
پس بريزم در بر هر يك عليق
جمله را افسار سازم، زين طريق
گر نگردد مانع من روزگار
ميشوم بر گردة آنها سوار
فرق جمعي، شيره مالي ميكنم
خمره را از شيره، خالي ميكنم
ظاهراً جمهوري پر زرق و برق
وز تجدد هم، كله آن را به فرق
باطناً ياسيِ ايران، انگليس
خر شود بدنام و ياسي شيره ليس
كرد زين رو، پخت و پز با سوسيال
گفت با آنها، روم در يك جوال
شد سوار خر كه دزدد شيره را
پس بگيرد پنج ميليون ليره را
نقش جمهوري، به پاي خر ببست
محرمانه زد به خمّ شيره دست
ناگهان، ايرانيان هوشيار
هم ز خر بدبين و هم از خر سوار،
هاي و هو كردند كاين جمهوري است،
در قواره گرچه او يعفوري است؟
پاي جمهوري و دست انگليس
دزد آمد، دزد آمد، اي پليس!
اين چه بيرقهاي سرخ و آبي است
مردم، اين جمهوري قلابي است
ناگهان ملت، بناي هو گذاشت
كره خر رم كرد و پا بر دو گذاشت
نه به زر قصدش ادا شد نه به زور
شيره باقي ماند، يارو گشت بور
ضميمه 1
انگليسيها پس از كودتا و حوادث و رخدادهاي عمدتاً تأسفبار متعاقب آن ديگر جهت حفظ و تحكيم موقعيت سياسي ـ نظامي و منافع اقتصادي سرشار خود در ايران تضمينهاي لازم را بدست آورده بودند، از هيچ كمكي جهت موفقيت و تداوم حكومت كودتا كه آشكارا به سوي استبداد سير ميكرد، فروگذار نكردند.
در همان حال رضاخان با كمك عوامل خود در شهرباني و غير و در داخل و خارج از مجلس زمينههاي تثبيت و تحكيم موقعيت خود را فراهم ميآورد. طي چند سال فاصله كودتا تا سلطنت رضاخان دهها تن از مخالفان و منتقدان سياسي او به انحاء گوناگون ترور شده و به قتل رسيدند و گروه پرشمار ديگري دستگير و زنداني شدند و به بهانه برقراري نظم و امنيت رعب و وحشتي مثالزدني در بخشهاي مختلف كشور حاكم شد.
بسياري از نمايندگان مجلس (به ويژه مخالفان) تحت فشار قرار گرفته تهديد به مرگ شدند و دهها تن ديگر از نمايندگان هم به مدد تطميع و وعده و وعيد به اردوگاه طرفداران سردارسپه پيوستند بدين ترتيب بود كه به دنبال صعود نهايي رضاخان به سرير سلطنت مهمترين شعار و خواسته انقلاب مشروطيت ايران (مساوات و آزاديخواهي و نيز عدالتطلبي و پايان يافتن روش استبدادي و خودكامه حكومت) خيلي زود به دست فراموشي سپرده شد و نظام ديكتاتوري خشني در عرصه سياسي، اجتماعي كشور حاكم شد، كه در طول تاريخ ديرپاي ايران سابقه نداشت در طول دوران حكومت و سلطنت رضاشاه صدها تن از مخالفان سياسي او بازداشت و سالها در سياهچالهاي دهشتناك آن روزگار شكنجه شده و جان خود را از دست دادند. دهها تن از بهترين و سرشناسترين رجال و شخصيتهاي سياسي به انحاء گوناگون توسط مأموران مخفي شهرباني مخوف رضاشاه به قتل رسيدند و يا در زندان و به امر رضاشاه كشته شدند. در اين ميان كشورهاي خارجي و بالاخص بريتانيا در طول دوران سلطنت رضاخان البته با امنيت و آسايش تام و تمامي به تاراج ثروتهاي ايران مشغول بودند.
منابع و مآخذ
- حسين مكي، رابطه تاريخ فراماسونري با صهيونيسم و امپرياليسم، جلد دوم، تهران، آينده، 1361.
- محمدعلي منشور گرگاني، سياست شوروي در ايران از 1296 تا 1306، جلد اول، تهران، بينا، 1326.
- علياصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران، علمي، 1370.
- حسين جودت، از صدر مشروطيت تا انقلاب سفيد، تهران،بينا، 1348.
- محمدابراهيم باستاني پاريزي، محيط سياسي و زندگاني مشيرالدوله، تهران، ابنسينا، 1341.
- احمد احرار، طوفان در ايران، 2 جلد، تهران، نوين، بيتا.
- حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، جلد اول تا ششم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب و نشر ناشر، 1359 ـ 1366.
- هدايت الله حكيمالهي، اسرار سياسي كودتا و زندگاني آقا سيدضياءالدين تهران، بينا، 1322.
- گريگور، يقيكيان، شوروي و جنبش جنگل، يادداشتهاي يك شاهد عيني، تهران، نوين، 1363.
- علياصغر زرگر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، تهران، پروين و معين،1372.
- رضا خليلي، بازگشت، بيجا، بينا، 1329.
- يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، جلد چهارم، تهران، فردوسي، 1361.
- محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف (محسن صدر)، تهران، وحيد، 1364.
- جعفري مهدينيا، زندگي سياسي سيد ضياءالدين طباطبايي، تهران، پانويس، 1369.
- غلامرضا گليزواره، داستانهاي مدرس، قم، هجرت، 1373.
- ابراهيم صفايي، كودتاي 1299 و آثار آن، بيجا، بينا، بيتا.
- محمدتقي بهار (ملكالشعراء)، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران از انقراض قاجاريه، 2جلد، تهران، حبيبي، 1357.
- اسماعيل جمشيدي لاريجانيف دوقلوي ميرپنج، تهران، علم، 1376.
- حسين اعظام قدسي (اعظامالوزرا)، خاطرات من يا روشن شدن تاريخ.
- عليرضا ملايي تواني، مشروطه و جمهوري، تهران، نشر گسترده، 1381.
- شاپور رواساني، نهضت جنگل، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1381.
- محمد رادمنش، حيدرخان عمواوغلي، رشت، حرف نو، 1381.
- دخالتهاي انگليس و روسيه در ايران، تهران، جهان كتاب، 1379.
- عليمحمد بشارتي، پنجاه و هفت سال اسارت، جلد اول، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1382.
- محسن ميرزايي، قزاقها، جلد اول، تهران، نشر علم، 1383.
- عليجان زاده، مناظره سيد ضياء ـ مصدق، تهران، جانزاده، 1383.
- منصوره اتحاديه، عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، زمانه و كارنامه سياسي و اجتماعي، 2 جلد، تهران، كتاب سيامك، 1383.
- محمدعلي كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، انقراض قاجار و استقرار پهلوي، ترجمه حسن افشار، تهران، نشر مركز، 1380.
- فريد قاسمي، مطبوعات ايران در قرن بيستم، تهران، نشر قصه، 1380.
- عليرضا اميني، تحركات سياسي و اجتماعي ايران در دوران پهلوي، تهران، صداي معاصر، 1381.
- محسن ذوالفقاري، تحليل سير نقد داستان در ايران از استقرار مشروطيت تا انقلاب اسلامي، تهران، نشر آتيه، 1379.
- مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، جلد اول، چاپ اول، لندن، بكا، 1369.
- نصرالله سيف پور فاطمي، آينه عبرت، خاطرات و رويدادهاي تاريخ معاصر ايران، لندن، جبهه مليون ايران، 1370.
- جان فوران، مقاومت شكننده ترجمه احمد تدين، تهران، رسا، 1377.
- پرويز ورجاوند، سيماي تاريخ و فرهنگ قزوين، جلد اول، تهران، نشر ني، 1377.
- محمد كمرهاي، روزنامه خاطرات سيد محمد كمرهاي، 2 جلد، تهران، شيرازه، 1382.
- باقر پيرنيا، گذر عمر، تهران، كوير، 1382.
- قهرمان ميرزا سالور، روزنامه خاطرات عينالسلطنه (قهرمان ميرزا سالور)، به كوشش مسعود سالور و ايرج افشار،جلد 3 و 4 و 5 و 6 و 7و 8 و 9، تهران، اساطير، 1377 ـ 1379.
- تغيير لباس و كشف حجاب به روايت اسناد، تهران، مركز بررسي اسنادتاريخي، 1378.
- نصرالله سيفپورفاطمي، آيينه عبرت، تهران، سخن، 1378.
- محمود طلوعي، صد سال، صد چهره، تهران، علم، 138.
- علياكبر قراگوزلو، جنگهاي لرستان، تهران، اقبال، 1383.
- كليات ميرزاده عشقي، به كوشش سيدهادي حائري، تهران، جاويدان، 1373.
این مطلب تاکنون 7804 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|