پاي صحبت «سوليوان» چرا سفير آمريكا در ايران شدم؟ | «ويليام هيلي سوليوان» آخرين سفير آمريكا در ايران قبل از انقلاب است. او در خرداد 1356 به تهران آمد و پس از سقوط رژيم پهلوي در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي از ايران خراج شد. سوليوان در كتاب «مأموريت در ايران» كه به قلم خود وي به رشته تحرير در آمده خاطرات خود را از اين مأموريت دشوار بيان كرده است. نوشته حاضر، تنها قسمت اول اين خاطرات و پاسخ اين سؤال است كه چرا حكومت كارتر براي گزينش سفير جهت اعزام به تهران، وي را انتخاب كرده است. او تصريح ميكند كه «دولت كارتر به دنبال كسي ميگشت كه بتواند با حكومت استبدادي و خودكامه شاه، كار كند...»
* * * *
«باگيو» يك اقامتگاه كوهستاني در جزيره «لوزون» واقع در شمال مانيل پايتخت فيليپين است. در دوران حاكميت آمريكا بر فيليپين و پيش از آنكه دستگاههاي تهويه به وجود بيايد اين نقطه براي مدت سه ماه پايتخت تابستاني فيليپين به شمار ميرفت. جادهاي كه به اين نقطه منتهي ميشد از مسير پيچ در پيچي در ميان درهها و تپههاي پر از درختان صنوبر به مرتفعترين نقطة جزيره ميرسيد و در انتهاي جاده چند ساختمان دولتي با ديوارهاي بلند و ضخيم در ميان تعدادي بناهاي كوچك و پراكنده روستائي خودنمائي ميكرد. در سال 1935 هنگامي كه فيليپين استقلال داخلي به دست آورد عمارت اصلي اين مجموعه كه محل اقامت فرماندار كل فيليپين بود به رئيسجمهوري فيليپين واگذار شد و براي كميسر عالي آمريكا ساختمان تازهاي بنا گرديد. پس از اعلام استقلال كامل فيليپين اين ساختمان براي اقامتگاه تابستاني سفير آمريكا در نظر گرفته شد.
در مدت چهار سال مأموريتم در فيليپين به عنوان سفير كبير آمريكا من از اين ساختمان خيلي كم استفاده ميكردم و بيشتر ايام سال اين ساختمان را براي گذراندن تعطيلات اعضاي سفارت و خانوادههايشان در اختيار آنها قرار ميدادم. فقط در ايام تعطيلات كريسمس و بعضي از تعطيلات آخر هفته من و همسرم به اين استراحتگاه كه در انتهاي يك برآمدگي كوهستاني بنا شده و مشرف بر معادن طلا بود پناه ميبردم.
در اوائل بهار سال 1977 كه آغاز دوران رياست جمهوري كارتر بود از سرعت و تحرك فعاليتهاي ديپلماتيك بين آمريكا و فيليپين كاسته شد. مذاكرات مربوط به پايگاههاي نظامي آمريكا در فيليپين كه بيشتر اوقات مرا در سال 1976 به خود اختصاص داده بود دچار وقفه گرديد. فيليپينيها در انتظارتعيين خط مشي سياسي حكومت جديد آمريكا بودند و من هم در انتظار تغيير مأموريت و انتصاب خود به يك پست جديد سياسي بودم. به همين جهت فرصت را غنيمت شمرده و در اواخر ماه مارس بار و بنة خود را براي چند روز استراحت در باگيو بستيم و صبح روز جمعهاي به طرف باگيو حركت كرديم.
تازه به مقصد رسيده و داشتيم لباسهايمان را عوض ميكرديم كه زنگ تلفن قرمز سفارت در اطاق خوابمان به صدا درآمد منشي من «مولي استفنس» كه چندين سال در سمت منشيگري براي من كار ميكرد دختر تيزهوشي بود و ميدانست چه مسائلي آنقدر حائز اهميت است كه در ايام تعطيل و استراحت به من اطلاع بدهد. به همين علت وقتي كه صداي او را پشت تلفن شنيدم اولين چيزي كه به نظرم رسيد اين بود كه يك مسئله حاد و بحراني پيش آمده و بازگشت مرا به مانيل ايجاب مينمايد. اما موضوع مهمي كه موجب اين تلفن شده بود چيز ديگري بود و مولي به من گفت آنچه در مورد تغيير محل مأموريتم در انتظارش بوديم به وقوع پيوسته و واشنگتن تصميم خودر ا در اين مورد اعلام كرده است.
حكومت كارتر كمي ديرتر از موعدي كه انتظار ميرفت براي تعيين مأمورين ديپلماتيك خود دست به كار شده بود. براي انتصابات جديد كميسيوني به رياست «روبين آسكيو» فرماندار فلوريدا و با شركت شخصيتهائي از قبيل دين راسك و آورل هاريمن كه بخوبي آنها را ميشناختم تشكيل شده بود. اين كميسيون به بررسي سوابق و صلاحيت نامزدهاي پستهاي سايسي اعم از ديپلماتهاي شاغل يا افرادي در خارج از كادر ثابت وزارت امور خارجه اشتغال داشت و طبعاً ميبايست نمايندگان سياسي جديد آمريكا را با توجه به سوابق و تجارب و اطلاعات آنها در محل خدمت جديد تعيين نمايد. من باتوجه به اينكه قسمت اعظم مأموريتهاي سياسي خود را در آسياي شرقي به انجام رسانده بودم حدس ميزدم مجدداً در پايتخت يك كشور آسيائي مأمور خدمت خواهم شد. البته شخصاً مايل به تغيير محيط و مخصوصاً علاقه به احراز پست سفارت آمريكا در مكزيك بودم. ولي سمتي كه به من پيشنهاد شد، براي من از هر حيث غافلگير كننده يعني پست سفارت آمريكا در تهران بود.
نزديكترين نقطه به تهران كه من در آن خدمت كرده بودم كلكته، آن هم در حدود سي سال پيش بود. من هرگز در يك كشور اسلامي نبوده و آداب و رسوم و فرهنگ اين كشورها براي من به كلي ناآشنا بود. به همين دليل با اينكه پست سفارت در ايران پست حساس و مهمي بود شور و شعفي از اين انتصاب به من دست نداد و به «مولي» گفتم پس از يك دوره بازي گلف دربارة پاسخي كه بايد به واشنگتن بفرستد به او تلفن خواهم كرد.
بازي گلف ما آن روز چندان نشاطانگيز نبود. زيرا من و زنم هيچ يك از رفتن به كشوري كه در آن موقع شهرت خوبي در آمريكا نداشت و به علاوه اطلاعات و صلاحيت لازم را براي خدمت در آن نداشتيم،احساس شعف و رضايت نميكرديم. در عين حال من از اهميت استراتژيك ايران و حساسيت و جدي بودن مسائلي كه آمريكا در رابطه با اين كشور با آن روبرو است آگاه بودم و ميدانستم كه كميسيون انتصاب ديپلماتها در تعيين من به اين مأموريت صلاحيت و توانائي مرا در خدمت در اين پست حساس مورد توجه قرار داده است. سرانجام عادت قديمي احترام به تصميمات مقامات مافوق و حس انجام وظيفه كار خود را كرد. بعد از ظهر همان روز به منشي خودم تلفن كردم كه پاسخ قبولي مرا به واشنگتن مخابره نمايد.
دو سه هفته بعد از آن بيشتر وقت ما صرف تشريفات خداحافظي از مقامات و دوستان در فيليپين و بستهبندي و ارسال وسائل زندگي و تهية مقدمات مراجعت به واشنگتن شد. مدت مأموريت در مانيل براي ما لذتبخش بود. هر چند من به بسياري از هدفهائي كه در آغاز مأموريت در فيليپين در سال 1973 براي خود تعيين كرده بودم نرسيدم. مذاكرات مربوط به تجديد نظر دربارة شرايط استفاده از پايگاههاي نظامي فيليپين ناتمام ماند. ما نتوانستيم قراداد بازرگاني جديدي را جانشين قرارداد قديمي و نامتناسب گذشته كنيم و به علت مسائل مربوط به حقوق بشرو استمرار حكومت نظامي در فيليپين روابط واشنگتن و مانيل در اواخر مأموريت من رو به سردي گرائيد.
اما آنچه بيشتر موجب ناراحتي و دلشكستگي من در مدت مأموريت مانيل شد مسائل مربوط به ويتنام بود. من در جريان مذاكرات مربوط به ويتنام كه به خروج آمريكا از اين كشور و خاتمه جنگ ويتنام منجر شد نقش مهمي ايفا كردم. يكي از مواردي كه در موافقتنامههاي مربوط به خاتمةجنگ ويتنام پيشبيني شده بود برقراري روابط ديپلماتيك بين آمريكا و ويتنام پس از خاتمه جنگ و مبادلة سفير بين دو كشور بود و مقامات ويتنام شمالي در جريان اين مذاكرات اظهار تمايل كرده بودند كه من اولين سفير آمريكا در هانوي باشم. قرار بود كه ابتدا من اين سمت را به عنوان سفير «آكرديته» و با حفظ سمت سفارت آمريكا در فيليپين عهدهدار شوم و مدت محدودي از سال را در هانوي بگذرانم. البته پيشبيني شده بود كه يك هيئت سياسي دائمي هم در هانوي باشد و امور جاري سفارت به وسيله يك كاردار اداره شود.
اما اين نقشه هرگز به مرحله اجرا در نيامد زيرا مقررات قراردادهاي پاريس عملاً از طرف ويتنام شمالي نقض شد و ايالات متحدة آمريكا هم در اين شرايط برقراري روابط ديپلماتيك با هانوي را مناسب تشخيص نداد. نقض اين قراردادها از طرف هانوي چارچوب پيشبيني شده در قراردادهاي پاريس را دربارة آيندة ويتنام به كلي فرو ريخت و با سقوط ويتنام جنوبي هانوي بر سراسر ويتنام مسلط شد. بدنبال سقوط كامل ويتنام در سال 1975 گروهي كه موفق به فرار از اين معركه شده بودند بيشتر از طريق پايگاه دريائي «سوبيك» يا پايگاه هوائي «كلارك» خود را به فيليپين رساندند و جمع كثيري از اين فراريان با هليكوپتر در مقابل محوطه سفارت آمريكا در مانيل فرود آمدند.
شوكي كه بر اثر اين شكست آسياي جنوب شرقي و سراسر جهان را فراگرفت و چگونگي روابط ما با فيليپين در دو سال آخر مأموريت من در اين كشور تأثير عميقي بر جاي گذاشت. اين ابهام و آشفتگي كه با عواقب ناشي از ماجراي واترگيت بهم آميخته و سياست خارجي آمريكا را به نوعي فلج كشانده بود، به موقعيت و اعتبار ما در مانيل هم لطمه زد و به همين جهت با اينكه از محيط و زيبائيهاي فيليپين لذت ميبردم، از اينكه در اين موقعيت نامطلوب به مأموريت من در اين كشور خاتمه داده شد احساس آرامش كردم و اميدوار بودم كه در كار با حكومت جديد آمريكا و در پست جديد خود در فضائي تازه منشاء اثر بيشتري باشم.
ما روز 25 آوريل 1977 مانيل را ترك گفتيم و از طريق توكيو عازم هونولولو شديم. در هونولولو من آخرين مأموريت رسمي خود بعنوان سفير آمريكا در فيليپين و آخرين وظيفه رسمي از قريب سي سال خدمت در آسياي شرقي و اقيانوس آرام را به انجام رساندم. مشورت و مذاكرات من در هونولولو با مسئولين ستاد فرماندهي نظامي آمريكا در اقيانوس آرام با مأموريت جديد من هم بيارتباط نبود، زيرا فرماندهي اقيانوس آرام در امور مربوط به اقيانوس هند و خليج فارس هم مسئوليتهايي داشت. در جريان مباحثات و مذاكرات خود در هونولولو دربارة پايگاه نظامي آمريكا در «ديگوـ گارسيا» و همچنين ميزان قدرت و كارآئي ناوگان آمريكا در اقيانوس هند و حضور نظامي شوروي در اين منطقه از جهان اطلاعات بيشتري كسب كردم.
در راه واشنگتن خانواده من براي چند روز استراحت و گردش به مكزيكو رفتند ولي من خود از طريق سانفرانسيسكو عازم واشنگتن شدم تا ملاقاتها و مشاورتهاي لازم را قبل از عزيمت به محل مأموريت جديد بعمل آورم. پست سفارت آمريكا در تهران از دسامبر سال 1976 كه ريچارد هلمز از سمت سفارت آمريكا در ايران استعفا كرده بود خالي مانده بود و به همين جهت حكومت كارتر در اشغال اين پست از طرف يك سفير تازه عجله داشت و براي من فرصت استفاده از تعطيلي و استراحت قبل از عزيمت به اين مأموريت وجود نداشت.
از آنجا كه من اطلاعات دقيقي دربارة محل مأموريت جديد خود نداشتم وزارت خارجه آمريكا ابتدا نيم دو جين كتاب دربارة ايران در اختيار من گذاشت تا قبل از ملاقات و مذاكره با مقامات وزارت خارجه در رابطه با مأموريت جديد خود آنها را مطالعه نمايم. اين كتابها هر چند از نظر شناسائي كشوري كه عازم انجام مأموريت در آن بودم مفيد بود، براي كسي كه ميخواهد در پست سفارت آمريكا در اين كشور انجام وظيفه كند كافي نبود و من بيشتر اطلاعات مورد نظر خود را در ملاقاتهائي كه با شخصيتها و مقامات مسئول وزارت خارجه در واشنگتن داشتم تحصيل كردم.
شرح ملاقاتها و مذاكرات خود را در واشنگتن با ديداري كه با سايروسونس وزير امور خارجه داشتم آغاز ميكنم. من ونس را از ده سال قبل ميشناختم و نسبت به او احترام عميقي داشتم و از اينكه او را در مقام وزارت امور خارجة آمريكا ملاقات ميكردم خيلي خوشحال بودم.
در نخستين ملاقات با ونس از وي پرسيدم كه دليل انتخاب من براي پست سفارت در كشوري كه هيچ گونه تجربه و سابقهاي دربارة آن ندارم چه بوده است. وزير خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به اين سمت اين بوده است كه براي پست سفارت در ايران در جستجوي ديپلماتي بودهاند كه در كشورهائي كه با حكومتهاي متمركز و استبدادي اداره ميشوند تجربه كافي داشته و بتواند با يك زمامدار مقتدر و خودكامه كار كند. داشتن اطلاعات و تجربة لازم در مورد كشور و منطقه براي احرازاين پست در درجة دوم اهميت قرار داشته و به نظر وزير خارجه كسب اطلاعات ضروري و آشنائي با محيط در مدت كوتاهي امكان پذير بود. با وجود اين توضيح و توجيه انتخاب من براي احراز پست سفارت آمريكا در ايران من به خوبي از نقاط ضعف خود در زمينة ناآگاهي از اوضاع ايران و عدم تجربة كافي براي تصدي اين پست مطلع بودم و از اين موضوع رنج ميبردم.
به همين دليل، تصميم گرفتم در مدت اقامت در واشنگتن و قبل از عزيمت به ايران با كساني كه سابقه خدمتي در ايران داشته يا به اوضاع اين كشور و منطقه اشنا بودند ملاقات و از تجارب و راهنمائيهاي آنها استفاده كنم. اولين كسي كه به سراغش رفتم «روي ـ آترتون» سرپرست امور خاورنزديك در وزارت خارجه بود كه از دوستان قديم من بود و همزمان با انتصاب من به سمت سفير آمريكا در ايران براي تصدي امور خاور نزديك در نظر گرفته شده بود و ايران هم از كشورهائي بود كه تحت نظارت و سرپرستي او قرار داشت. «روي» دربارة مأموريت جديد من راهنمائيهاي مفيد و ارزندهاي كرد ولي چون در آن روزها درگير مسائل مربوط به اختلاف اعراب و اسرائيل بود نتوانست وقت بيشتري را به كار من اختصاص دهد و وارد جزئيات بشود. هدايت و سرپرستي من در اين قسمت بيشتر به عهدة «چارلزناس» واگذار شد كه در آن موقع رياست قسمت ايران را به عهده داشت. چارلز ناس قسمت عمدة مأموريتهاي سياسي خود را در ايران يا اطراف ايران به انجام رسانده بود. او دو بار در ايران، يكبار در افغانستان و يكبار در پاكستان خدمت كرده در آن موقع كارشناس طراز اول امور ايران در وزارت خارجه محسوب ميشد. بوسيله ناس من توانستم با بسياري از كارشناسان امور ايران و كساني كه قبلاً در ايران خدمت كرده بودند ملاقات و گفتگو كنم. او همچنين سمينار ويژهاي براي من ترتيب داد تا ضمن آن با چند تن از كارشناسان دانشگاهي امور ايران كه به همين منظور به واشنگتن دعوت شده بودند آشنا شوم و از نظرات آنان راجع به ايران آگاه گردم. من همچنين با اشخاص ديگري كه هر يك به نحوي با امور ايران ارتباط داشتند ملاقات كردم كه از آن جمله بايد از «كيم روزولت» كه در وقايع سال 1953 ايران (كودتاي 28 مرداد 32 ـ م ) و بازگرداندن شاه به قدرت دست داشته نام ببرم.
پس از اين مقدمات شروع به ملاقات با مقامات عاليرتبة حكومت جديد نمودم كه با ديداري از درياسالار «ترنر» رئيس جديد سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) آغاز شد. پس از رئيس سيا با رئيس ستاد مشترك نيروهاي مسلح آمريكا ملاقات كردم و از اوضاع نظامي منطقه و ايران اطلاعاتي كسب نمودم. و بالاخره در پنتاگون (وزارت دفاع آمريكا) با چند تن از مقامات وزارت دفاع اعم از نظامي و غير نظامي كه برنامة عظيم و پيچيدة فروش سلاحهاي آمريكائي را به ايران تحت نظر داشتند ملاقات و مذاكره كردم. بعد از انجام تمام اين ملاقاتها زمان را براي تقاضاي ملاقاتي با شخص رئيسجمهور مناسب تشخيص دادم.
مقامات وزارت امور خارجه كه برنامة ملاقات سفيران جديد را با رئيسجمهوري ترتيب ميدهند به من گفتند كه در حكومت جديد ترتيبات و تشريفات سابق رعايت نميشود و رئيسجمهوري تمايل زيادي به ملاقات با سفيراني كه به نمايندگي او مأمور خدمت دركشورهاي ديگر ميشوند نشان نميدهد ـ امري كه براي من تعجبآور بود. مقامات مسئول دروزارت خارجه به من گفتند كه رئيسجمهوري وقت محدودي براي ملاقات با سفراي آمريكا در خارج تعيين كرده و اين وقت هم براي مدتي با تعيين قرارهاي ملاقات قبلي پر شده است.
براي من اين موضوع نه فقط از نظر شخصي خودم، بلكه نظر به اهميت و حساسيت پست سفارت در ايران تعجبآور بود و نميتوانستم قبول كنم كه رئيسجمهوري وقت ملاقات با كسي را كه براي تصدي اين پست حساس در نظر گرفته نداشته باشد. بهر حال از تعقيب اين فكر صرفنظر كردم و تصميم گرفتم تماس خود را با كاخ سفيد به ملاقاتي با مشاور امنيت ملي رئيسجمهوري محدود نمايم.
چارلز ناس قرار ملاقاتي با «زيبگنيو ـ برژينسكي» مشاور امنيت ملي رئيس جمهوري براي من ترتيب داد و در اين ديدار با ساير اعضاي شوراي امنيت ملي نيز كه با امور مربوط به خاورميانه و خليج فارس در ارتباط بودند آشنا شدم. در جريان مذاكره با برژينسكي گفت ملاقات شما با رئيس جمهوري ضروري است و قول داد كه شخصاً ترتيب اين ملاقات را خواهد داد.
قرار ملاقات من با پرزيدنت كارتردر فاصله دو سه روز پس از ديدار با برژينسكي و خارج از چارچوب مقررات وزارت امور خارجه گذاشته شد. اين نخستين ملاقات من با مردي بود كه تا آن تاريخ او را فقط روي صفحة تلويزيون، هنگام مبارزات انتخاباتي يا بعد از پيروزي در انتخابات ديده بودم.
ملاقات من با رئيسجمهوري كمي بعد از وقت مقرر صورت گرفت. زيرا كنفرانس مطبوعاتي رئيسجمهوري در مجاورت كاخ سفيد بيش از وقت مقرر طول كشيده بود. در اين فاصله من به اتفاق برژينسكي در اطاق بيضي شكلي كه دفتر كار رئيسجمهوري است انتظار ميكشيديم. من قبلاً يك بار در دوران رياست جمهوري آيزنهاور و چندين بار در دوران رياست جمهوري كندي و جانسون و نيكسون به اين اطاق آمده بودم و در مقايسه با تجملات گذشته احساس ميكردم كه دكوراسيون اطاق سادهتر و از تجملات آن كاسته شده است.
ورود ناگهاني رئيسجمهوري افكار و تخيلات مرا در مقايسه گذشته و حال قطع كرد. من در نخستين برخورد از مشاهدة جثه كوچك و ظريف او، كه خيلي لاغرتر و باريكتر از آنچه درعكسها و فيلمهاي خبري به نظر ميرسيد تعجب كردم. اما در اين جثة كوچك و ظريف انرژي و تحرك زيادي به چشم ميخورد. او به محض ورود به اطاق به طرف من آمد و دست مرا فشرد و چند لحظه براي عكس گرفتن عكاساني كه وارد اطاق شده بودند در كنار من توقف كرد. اين قبيل عكسها كه سفير را در كنار رئيسجمهوري نشان ميدهد براي مسئولين امور مطبوعات و روابط عمومي سفارتخانههاي ما در خارج داراي ارزش و اهميت زيادي است و بر اعتبار سفيردر كشور محل خدمتش ميافزايد.
وقتي كه عكاسها كارشان را تمام كردند و از اطاق خارج شدند پرزيدنت كارتر،من و برژينسكي را به نشستن دعوت نمود و بلافاصله با تشريح سياست خود در قبال ايران سر صحبت را باز كرد. مطالبي كه رئيسجمهوري درباره ايران عنوان كرد بسيار منظم و طبقهبندي شده بود و با توجه به اينكه وي تازه از يك كنفرانس مطبوعاتي آمده و يادداشتي هم همراه نداشت من عميقاً تحت تأثير سخنان بسيار سنجيده و حساب شدة او قرار گرفتم.
كارتر در آغاز صحبت خود بر اهميت استراتژيك ايران براي ايالات متحدة آمريكا و متحدين ديگر غربي ما تأكيد كرد. او سپس از شاه ايران به عنوان يك دوست نزديك و يك متحد قابل اعتماد براي آمريكا ياد كرد و به گرمي از وي پشتيباني نمود. كارتر همچنين اهميت ايران را به عنوان يك عامل ثبات براي امنيت منطقه حساس خليج فارس مورد تأكيد مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قيمت نفت و ساير مسائل مورد علاقه بين ايران و آمريكا را متذكر شد و از من خواست اگر سئوالاتي دارم مطرح كنم.
از آنجا كه حكومت جديد سياست خود را در بعضي مسائل حساس مربوط به ايران روشن نكرده بود و در سخنان رئيسجمهوري هم اشاره صريحي به اين مسائل نشد من سه مسئله عمده را كه در نظر داشتم عنوان كردم. سئوال اول من درباره ميزان فروش وسائل نظامي به ايران بود. در حكومتهاي گذشته دست ايران در خريد وسائل و تجهيزات نظامي از آمريكا، از سادهترين تا پيچيدهترين و پيشرفتهترين آنها باز بود و در مذاكرات خود با مقامات نظامي دريافتم كه ليست مفصلي از سفارشات جديد هم به وزارت دفاع داده شده است. من اطلاع داشتم كه پرزيدنت كارتر دستور العمل جديدي دربارة محدوديت فروش تجهيزات نظامي به كشورهاي ديگر صادر كرده و حال ميخواستم بپرسم سفارت تازة ايران با توجه به اين دستورالعمل چه صورتي پيدا خواهد كرد.
جواب رئيسجمهوري خيلي سريع و صريح بود. او گفت كه ميخواهد در معامله با ايرانيها كاملاً سخي و گشاده دست باشد و در ليست سفارشات ايران هم مورد خاصي كه منعي براي فروش آن وجود داشته باشد نديده است. او مخصوصاً به تقاضاي ايران براي خريد هواپيماهاي آواكس كه تازه در نيروي هوائي آمريكا مورد استفاده قرار گرفته اشاره كرد و فروش آن را به ايران مورد تأييد قرار داد. در مورد فروش اقلام ديگر اسلحه كه ممكن است در آينده مطرح شود رئيسجمهوري گفت دستورالعمل او در زمينةفروش اسلحه كه در آيندة نزديك منتشر خواهدشد همة ابهامات را برطرف خواهد كرد.
پرسش دوم من پيرامون تمايل دولت ايران به خريد نيروگاههاي اتمي از آمريكا بود. شاه برنامة وسيع و بلندپروازانهاي براي احداث يك رشته نيروگاههاي اتمي در ايران از پيش از پايان قرن بيستم طرح كرده بود. هدف نهائي اين برنامه ظاهراً اين بود كه ايران پيش از آنكه ذخائر نفتي اش تمام شود منبع قابل اطميناني براي تأمين انرژي مورد نياز خود در اختيار داشته باشد. ايران قبلاً براي خريد چند نيروگاه از آلمان و فرانسه اقدام كرده و اكنون خواهان خريد راكتورهاي مدل جديد آمريكا بود.
پاسخ رئيس جمهوري باز هم مثبت و قاطع بود. وي گفت كه در فروش نيروگاههاي اتمي به ايران، به شرط آنكه ايران مقررات حفاظتي بينالمللي را رعايت كند و سوخت مصرف شده را به آمريكا باز پس دهد مانعي نميبيند. البته اين شرط خاصي براي ايران نبود و در تمام قراردادهاي مربوط به صدور انرژي اتمي از آمريكا قيد ميشد.
آخرين سئوال من حساستر از سئوالات پيشين بود. من متذكر شدم كه بين سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) و سازمان امنيت ايران (ساواك) از بدو تأسيس سازمان اخير همكاري نزديكي وجود داشته، ولي ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي ساده خارج شده و ضمن انجام وظايف اطلاعاتي خود عملاً نقش يك پليس سياسي را بازي ميكند. تكيه من روي اين مسئله و مطرح كردن سئوالي دربارة آن بيشتر به خاطر آن بود كه حكومت جديد آمريكا احترام به حقوق بشر و تعميم اصول اعلامية حقوق بشر را در سراسر جهان يكي از هدفهاي اساسي خود اعلام كرده بود و با شهرت بدي كه ساواك در زمينة عدم مراعات حقوق بشر در جهان پيدا كرده بود ميبايست نحوة برخورد ما با اين مسئله و چگونگي همكاريهاي آيندة سيا با ساواك روشن شود.
رئيسجمهوري بار ديگر بدون تأمل به اين سئوال من پاسخ گفت. وي تأكيد كرد كه همكاريهاي اطلاعاتي ما با ايران، بخصوص با امكاناتي كه براي نصب دستگاههاي خبرگيري از شوروي در اختيار آمريكا قرار داده شده بسيار مهم و با ارزش است. رئيس جمهوري افزوده كه البته در زمينة حقوق بشر مسائلي وجود دارد و از من خواست كه ضمن ملاقاتهاي خود با شاه ايران سعي كنم وي را قانع نمايم كه سياست كلي حكومت خود را در اين زمينه تعديل كند.
در اين موقع من پانزده الي بيست دقيقه بيش از وقت تعيين شده نزد رئيس جمهوري مانده بودم و يادداشتي كه از بيرون براي وي آوردند ظاهراً براي يادآوري اين مطلب بود كه عدة ديگري در انتظار ملاقات با رئيسجمهوري هستند. رئيس جمهوري از جاي خود برخاست و با آرزوي سفر خوبي به تهران با من خداحافظي كرد. برژينسكي هم همراه من از اطاق رئيسجمهوري خارج شد و من با خاطرة خوبي از اين ديدار كاخ سفيد را ترك گفتم.
در بازگشت به وزارت امور خارجه بلافاصله به ملاقات فيليپ حبيب معاون وزارت خارجه و دوست قديمي خود رفتم و با خوشحالي نتيجة ملاقات با رئيسجمهوري را با او در ميان گذاشتم. وقتي كه پاسخهاي رئيسجمهوري را به سه سئوال اساسي خود براي فيليپ حبيب بازگو كردم وي از اينكه رئيسجمهوري در اين مسائل، كه مورد بحث و اختلاف مقامات وزارت خارجه بود چنين نظرات صريح و روشني بيان داشته اظهار مسرت كرد و از من خواست طي يادداشتي خلاصة مذاكرات خود با رئيس جمهوري و دستورالعملهاي وي را بنويسم تا بين مقامات ذيربط وزارت خارجه توزيع شود و ابهامي در زمينة سياست جديد آمريكا در ايران باقي نماند.
با وجود اين در روزهاي بعد وقتي كه دربارة وظايف و مسئوليتهاي آتي خود در تهران با مقامات مسئول وزارت خارجه از معاون وزارتخانه گرفته تا رؤساي قسمتها گفتگو ميكردم متوجه شدم كه دربارة مسائل مورد بحث نظرات كاملاً متفاوتي با رئيسجمهوري دارند و يادداشت مربوط به گفتگوهاي من با رئيسجمهوري ظاهراً هيچ اثري در نظرات خاص آنها نگذاشته است. وقتي كه به اين مقامات تذكر دادم كه طبق قانون اساسي آمريكا تعيين خط مشي سياست خارجي از وظايف و اختيارات رئيسجمهوري است، آنها با لحن تمسخرآميزي به اين سخن پاسخ دادند و در توجيه نظرات خود گفتند كه رئيسجمهوري فرصت كافي براي بررسي اين مسائل نداشته و در هر يك از اين موارد توضيحات كافي به وي داده خواهد شد.
اين روش غير عادي، كه در آن موقع شايد خيلي به آن اهميت ندادم در واقع ريشه بسياري از ضعفهاي دروني حكومت كارتر بود كه در شكست و ناكامي سياست آمريكا در ايران نقش مؤثري داشت. مقامات وزارت امور خارجه كه از طرف گروههاي مختلف ذينفوذ حزب دمكرات انتخاب شده بودند نه فقط براي نظرات و تصميمات رئيسجمهوري احترام قائل نبودند، بلكه گاه در جهت عكس نظرات و دستورات او گام بر ميداشتند و بيشتر بر مبناي معتقدات خودعمل ميكردند. وضعي كه تا آن زمان غريب و بيسابقه بود.منبع:«مأموريت در ايران»، اثر «ويليام سوليوان» انتشارات هفته، ترجمه، محمود مشرقي این مطلب تاکنون 3439 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|