رواج فساد در خاندان پهلوي | فريدون هويدا، برادر امير عباس هويدا مشهورترين نخستوزير عصر پهلوي است.فريدون كه به لطف صدارت برادرش به جاه و مقامي رسيد در سالهاي آخر عمر رژيم شاه مقام سفارت ايران در سازمان ملل را داشت. او متجاوز از 10 سال جزء محارم نزديك شاه و اشرف بود و مستقيماً از اوضاعي كه در دولت و دربار ميگذشت خبر داشت. او در 1358 كتابي تحت عنوان سقوط شاه را به زبان فرانسه انتشار داد و در آن عوامل فروپاشي سلطنت پهلوي را بر شمرد. اگر چه فريدون در اين كتاب تلاش كرده تا برادر خود را از هر اتهامي تبرئه كند ولي در حد شناخت و مشاهدات خود از درون حكومت شاه، دست به افشاگريهائي زده كه به خواندنش ميارزد. كتاب سقوط شاه بعداً به زبان انگليسي و فارسي نيز منتشر شد و متن حاضر تنها بخشي از اين كتاب است كه جهت اطلاع خوانندگان گرامي برگزيدهايم.
* * * *
طي پنجاه سال هر دولتي در ايران سر كار آمد سرلوحه كار خود را «مبارزه با فساد» قرارداد.
ولي فسادي كه بعد از افزايش قيمت نفت سال 1974 در ايران پديدار شد مسألهاي بود فراتر از همه آنها و جدا از تمام معيارهاي قابل قبول.
به خاطر ميآورم كه ضمن ملاقات با برادرم در ماه اوت 1976 [مرداد 1355] از او پرسيدم: چرا تجار و صاحبان صنايع در ايران هيچ نوع كمك مالي به توسعه امور هنري و فرهنگي نميكنند؟ و اميرعباس با لحني كه حكايت از خشم او داشت در جوابم گفت: «ما به پولشان احتياجي نداريم. آنها اگر ميخواهند كمك كنند فقط كافي است كه دست از دزدي بردارند...». با شنيدن اين پاسخ مسألهاي بسيار بديهي را مطرح كردم و از او پرسيدم: «اگر اين طور است، پس چرا آنها را به محاكمه نميكشيد؟» كه برادرم ابتدا نگاهي حاكي از يأس و افسردگي به من انداخت و سپس گفت: «چرا فكر ميكني كه من آنها را به محاكمه نميكشم؟ مگر كار ديگري جز محاكمه كردن آنها هم ميشود انجام داد؟... ولي چه فايده! چون آب از سرچشمه گلآلود است و اگر قصد مبارزه با اين مفسدين باشد بايد از بالا شروع كرد، و اول از همه شاه و خانوادهاش و اطرافيانش را به محاكمه كشيد. هر كار ديگري هم كه غير از اين انجام شود بينتيجه است و به هر حال وقتي شاه ماهي از تور گريخته، واقعاً مسخره است كه بچه ماهيها را از آب صيد كنيم...».
فسادي كه درون دربار شاه وجود داشت حقيقتاً ابعاد وحشتناكي به خود گرفته بود. برادران و خواهران شاه به خاطر واسطگي براي عقد قرارداد بين دولت ايران و شركتهايي كه گاه خودشان نيز جزء سهامداران عمده آنها بودند، حقالعملهاي كلاني به چنگ ميآوردند. ولي گرفتاري اصلي در اين قضيه فقط مسأله رشوهخواري يا دريافت حق كميسيون توسط خانواده سلطنت نبود، بلكه اقدامات آنها الگويي براي تقليد ديگران ميشد و به صورت منبعي درآمده بود كه جامعه را در هر سطحي به آلودگي ميكشانيد.
سرازير شدن ثروتهاي هنگفت به جيب اين و آن در موقع عقد قراردادها، گاه ميشد كه رسواييهايي را نيز به دنبال ميآورد. چنانكه يك بار كميسيون تحقيق سناي آمريكا افشا كرد كه در جريان يكي از معاملات با كمپانيهاي آمريكايي عده زيادي،از جمله: شوهر خواهر شاه و فرمانده نيروي هوايي ايران [ارتشبد خاتمي] به اتفاق پسر بزرگ والاحضرت اشرف [شهرام] رشوه هنگفتي دريافت كردهاند، و نيز در موقعي ديگر همه با خبر شدند كه دريادار «رمزي عطايي» فرمانده نيروي دريائي ضمن يك معامله تسليحاتي حدود سه ميليون دلار رشوه گرفته است.
در سال 1977 يكي از معاونان وزارت بهداري به من گفت: طبيب خصوصي شاه [سپهبد ايادي] بدون آنكه هيچ نوع اختيار و مسئوليتي در امور دولت داشته باشد، به صورتي بسيار محرمانه از وي خواسته است تا تمام امور به واردات و توزيع دارو در كشور را به عهدهاش محول كنيم. يك بار هم كه شاه وزارت بهداري را مأمور تأسيس بانكي براي تأمين اعتبارات مورد نياز احداث بيمارستان در سراسر كشور كرده بود، بلافاصله مواجه با اعمال نفوذ اعضاي خانواده سلطنتي شد، كه هر كدامشان قسمتي از كار را به عهده گرفتند و به ميل خود قراردادهاي مقاطعهكاري را با طرف مورد نظرشان به امضا رساندند.
در همان سال 1977 كه به دستور شاه قرار شد امر توزيع غذاي رايگان بين دانشآموزان، تحت نظر [فريده ديبا] مادر ملكه به اجرا درآيد، آن چنان سوءاستفادههايي صورت گرفت كه يكي از دوستانم ميگفت: در يكي از شهرهاي ساحلي درياي خزر به چشم خود ديده كه كاميونهاي حاوي مواد غذايي براي مدارس آن شهر، محمولات خود را در بازار ميفروختند.
در بهار سال 1976 شاه تصميم گرفت تا حدودي از گسترش شتاب آلود دامنه فساد بكاهد و به دنبال آن نيز براي چند تن از تجار بزرگ و صاحبان صنايع گرفتاريهايي بوجود آورد. ولي اين امر عليرغم محكوميت بعضي از آنها در دادگاه هيچگاه نتوانست سوءظن مردم نسبت به عملكرد رژيم را تخفيف دهد. چون مردم سابقه كار را فراموش نكرده بودند و به ياد ميآوردند كه در سال 1971 [1350] متعاقب حادثه ترور ناموفق پادشاه مراكش، شاه ( بنا به خواهش برادرم) تصميم گرفت به حساب و كتاب خانواده سلطنتي برسد و در پي آن نيز يكي از برادرزادههاي خود را به خارج از كشور تبعيد كرد. ولي اين اقدام بيش از چند ماهي ادامه نيافت و برادر زاده تبعيدي دوباره به ايران بازگشت و همان كار و كسب گذشته را از سر گرفت.
پس از چندي به دستور برادرم يك كميسيون تحقيق تشكيل شد تا امر پرداختهاي غير قانوني از سوي كمپانيهاي خارجي به مقامات سطح بالاي كشور را مورد بررسي قرار دهد، و چون در همان موقع عضو عاليرتبهاي از يك كمپاني خارجي ـ كه سوابق فراواني در رشوهدادن به مقامات ايراني داشت ـ وارد تهران شده بود، بلافاصله برايش برگ احضاريه فرستادند و براي آنكه نتواند از ايران بگريزد نامش را نيز در ليست افراد ممنوع الخروج قرار دادند. ولي اين شخص هم به برگ احضاريه بياعتنايي كرد، و هم توانست به آساني از ايران خارج شود. برادرم پس از تحقيق پي برد كه او را در موقع خروج از كشور با اتومبيل مخصوص دربار تا پاي پلكان هواپيماي آماده پرواز رسانده بودند. و گفتني است كه اعضاي خانواده سلطنت نيز براي خروج از كشور هيچگاه از سد گمرك و مأمورين گذرنامه فرودگاه عبور نميكردند.
در مواردي مثل فساد و رشوهخواري مقامات مملكتي كه حساسيت جامعه نسبت به آن برانگيخته ميشود، طبيعي است كه افسانه و حقيقت نيز در هم ميآميزد و چون هر كس ـ چه از روي سوءنيت و چه حتي به خاطر سرگرمي ـ سعي ميكند شايعهاي بپروراند و نام عدهاي را در ليست قرار دهد، لذا بعد از مدتي تشخيص بين افراد مقصر و بيگناه واقعاً مشكل ميشود. همين امر به نوبه خود شرايطي پديد ميآورد كه مسأله مبارزه با فساد ديگر نميتواند به راحتي قابل پيگيري باشد. چنانكه خبرنگار لوموند نيز در شماره مورخ 3 اكتبر 1978 اين روزنامه با اشاره به جريان مبارزه با فساد در ايران نوشته بود: «اين كار تقريباً غير ممكن به نظر ميآيد چون پاي همه به نحوي در ميان است...».
ولي به هر حال چون رشوهخواري بعضي از اعضاي خانواده سلطنت و مقامات عاليرتبه مملكت محرز بود، جامعه حق داشت كه صداقت شاه را نيز به ديده شك و ترديد بنگرد، و حداقل وجود «بنياد پهلوي» را گواهي بر اين نظر خود بداند. چنانكه يكي از كارشناسان آمريكائي نيز در شماره ماه ژانويه 1978 مجله «نيروهاي مسلح» آمريكا (آرمد فورسز جورنال) اشاره كرده بود كه: «... بنياد پهلوي تبديل به يك وسيله قانوني براي افزودن به ثروت خانواده سلطنتي ايران شده است...»
در اين ميان، چون شاه همواره سعي داشت مسأله را به نحوي توجيه كند، لذا گاه ميشد كه نظرهاي مضحك و عجيب و غريب هم اظهار ميكرد. گفته او به برادرم در مورد فساد موجود در مملكت را قبلاً نقل كردهام. و در اينجا لازم ميدانم به گفتگويي كه شاه در همين زمينه با «اولويه وارن» (خبرنگار فرانسوي) داشته است نيز اشاره كنم.
خبرنگار فرانسوي از شاه پرسيد: «گفته ميشود كه فساد بخشي از اطرافيان شما را هم در امان نگذاشته است». و شاه در پاسخ او گفت: «... همه چيز ممكن است. ولي در اين مورد بخصوص بايد بگويم كه اين فساد نيست، بلكه مثل بقيه رفتار كردن است[!] يعني مثل كساني كه كاملاً حق كار كردن و معامله كردن را دارند، و به عبارت ديگر، اطرافيان من هم حق دارند در شرايط مشابه با ديگران ـ كه قانوناً كار ميكنند و دست به معامله ميزنند ـ براي امرار معاش خود فعاليت داشته باشند[!]...»
ساواك كليه فعاليتهايش كاملاً جنبه محرمانه و پنهاني داشت اما تمام سعي خود را به كار ميگرفت تا محيطي آكنده از ترس بوجود آورد، با اين كار چنان جو مسمومي بر تمامي جامعهـ از صدر تا ذيل ـ حكمفرما كرده بود كه هيچكس واقعاً جرأت نداشت درحضور ديگران سخني به زبان بياورد تا جايي كه اگر دوستانم هم ميخواستند مطلبي را با من در ميان بگذارند، معمولاً مرا به گوشه خلوتي در باغچه منزل ميبردند و در آنجا با صدايي آهسته حرف خود را ميزدند.
چه بسا اتفاق افتاد كه به دنبال كسب اطلاع از بازداشت بعضي مخالفين رژيم توسط ساواك، به برادرم متوسل شدم و با وساطت او نزد شاه توانستم جان بسياري را از مرگ نجات دهم و نيز در زماني كه اقدامات سازمان عفو بينالملل و سازمانهاي جهاني ديگر به افشا شدن تعدد بازداشتهاي غير قانوني و شكنجهگري در ايران منجر شد، توانستم از طريق برادرم بانمايندگان اين سازمانها ملاقات كنم و در پي آن نيز مقدمات ديدار فرستادگاني از سوي عفو بينالملل، صليب سرخ جهاني و كميسيون بينالمللي حقوقدانها را از زندانهاي ايران فراهم نمايم كه نتيجه گزارشهاي آنها نيز به تخفيف شكنجه و كاهش بازداشتهاي خودسرانه از سوي ساواك انجاميد.
برقراري سانسور توسط ساواك تا بدان حد پيشرفت كرده بود كه گاه اتفاق ميافتاد جلوي انتشار كتابهايي را كه قبلاً بارها چاپ شده بود، ميگرفت.
و گفتني است كه مثلاً از انتشار نمايشنامههايي مثل «هملت» يا «مكبث» فقط به اين دليل جلوگري ميكرد كه در آن شاه يا شاهزادهاي كشته ميشد!
ساواك فيلمها را به ميل خود زير قيچي سانسور ميبرد و حتي يك بار از نمايش فيلم ساخته يكي از دوستانم به نام «ابراهيم گلستان» كه داستان مرد تازه به ثروت رسيدهاي را مطرح ميكرد و به نظر ساواك، مشاهده چنين ماجرايي ميتوانست قضيه شاه بعد از بالا رفتن قيمت نفت را در ذهن بيننده تداعي كند، جلوگيري شد.
در مورد ديگر نيز نويسندهاي فقط به اين بهانه چند روز به زندان ساواك افتاد كه چرا يكي از مخالفين رژيم عبارت مندرج در يكي از كتابهاي وي را در نامه خود نقل كرده است؟!
سرانجام روزي فرا رسيد كه شاه به ظاهر دستور قطع شكنجه در زندانها را صادر كرد، ولي اين مسأله به صورتي نبود كه بتواند بدگماني عمومي را نسبت به وي كاهش دهد. بخصوص كه بعد از آن هم شاه طي مصاحبهاي با «مايك والاس» (كه روز 24 اكتبر 1976 از تلويزيونهاي آمريكا پخش شد) در پاسخ اين سؤال كه «اگر لزومي به شكنجه دادن احساس شد، آيا آن را به كار ميبريد؟» پاسخ داد: «... البته شكنجه با متدهاي قيدمي مثل پيچاندن دست و يا كارهايي از اين قبيل را هرگز انجام نخواهيم داد. چون در حال حاضر روشهاي هوشمندانهتري براي وادار كردن زنداني به پاسخگويي وجود دارد...»!
اعدام مخالفين رژيم معمولاً فقط موقعي اعلام ميشد كه عمل انجام گرفته بود و در مورد چريكهاي مخالف رژيم نيز كه شاه آنها را به جاي «زنداني سياسي» همواره «تروريست» ميناميد، قانوني همانند قاچاقچيان مواد مخدر وضع كرده بود كه اجازه ميداد بدون معطلي اعدامشان كنند، و با جلوگيري از برگزاري مراسم عزاداري توسط خانواده آنها نيز سبب برانگيختن بغض و كينه فراواني عليه خود در بين مردم ميشد.
بيرحمي شاه هر روز بيشتر افزايش مييافت و رفتارش با مخالفين به صورتي درآمده بود كه اواخر سال 1976 يكي از همكارانم در وزارت خارجه ضمن ديدارش از من در نيويورك ميگفت: «شاه هر روز سنگدلتر ميشود».
يكي از مسائل حيرتانگيز براي مردم ايران، دخالتهاي دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود.
به «محمودرضا» يكي از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر كشت ترياك و فروش محصول آن فعاليت داشته بشد و آن طور كه مردم تهران نقل ميكردند، همه ساله محمودرضا به بهانه اينكه محصول ترياك خوب نبوده،مقدار زيادي از ترياكهاي به دست آمده را براي خود نگه ميداشت و بعداً آن را به قيمت هنگفت در بازار سياه به فروش ميرساند.
مردم همچنين رسوايي سال 1972 [1351] توسط يكي از اطرافيان شاه به نام «اميرهوشنگ دولو» را كه در سوئيس اتفاق افتاد فراموش نميكردند، و نيز ميدانستند كه شاه اين شخص را پس از دستگيريش به خاطر قاچاق مواد مخدر در سوئيس با ضمانت خود از زندان بيرون آورد و يكسره به فرودگاه زوريخ برد، و از آنجا در حالي كه مأموران پليس ناظر فرار زنداني از كشورشان بودند ـ ولي به خاطر حضور شاه كاري از دستشان بر نميآمد ـ او را به هواپيماي آماده پرواز نشاند و از سوئيس خارج كرد.
اين ماجرا اگر چه در سوئيس و مطبوعات اروپايي انعكاسي وسيع يافت، ولي همان زمان به خاطر سانسور خبري ايران كسي در داخل كشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنكه پس از مدتي جريان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسيد و مردم را از اين مسأله حيرت زده كرد كه چه طور قاچاقچيهاي خردهپاي بدبخت به دستور شاه تيرباران ميشوند، ولي همين شاه دوست خود را كه به جرم قاچاق مواد مخدر در سوئيس بازداشت شده از محاكمه و زندان ميرهاند؟!
در اين مورد به ياد ميآورم كه برادرم پس از اطلاع از چنين ماجرايي به شاه اعتراض كرد و به دنبال آن نيز از مقام خود استعفا داد و بلافاصله عازم ويلاي خود در كنار درياي خزر شد. ولي پس از چند روز، شاه استعفاي اميرعباس را برايش پس فرستاد و از او خواست تا دوباره به سر كار خود بازگردد.
راجع به «اميرهوشنگ دولو» نيز گفتني است كه او تا چند ماه خود را از نظرها پنهان كرد. ولي بعد از آن بار ديگر در دربار آفتابي شد و كارهاي سابق خويش را از سرگرفت.
در ميان اطرافيان خانواده سلطنت كم و بيش افراد ترياكي وجود داشتند، ولي چون ترياك كشيدن اين عده در دربار، بعضي اوقات سبب ناراحتي شاه ميشد، آنها ناچار برنامه خود را براي مدتي به جاي ديگر منتقل ميكردند، تا آنگاه كه خشم شاه فرو نشيند و بتوانند دوباره بساط دود و دم خود را در دربار به راه بياندازند.
اكثر اعضاي خانواده سلطنت و مقامات سطح بالاي كشور بگونهاي زندگي ميكردند كه حداقل ميتوان گفت روش آنها نه تناسبي با دستورات مذهب رسمي كشور داشت و نه قابل تطبيق با اصول اخلاقي بود.
شاه به تحريك امير اسدالله علم (وزير دربار) و مفتخورهايي كه علم را در محاصره داشتند، دستور داد چند كازينوي قمار و تفريحگاه در ايران احداث شود. علت آن هم چنين توجيه شد كه: وجود اينگونه مراكز براي جلب شيوخ ثروتمند خليج [فارس] لازم است، و براي احداث آنها هم انگيزههاي سياسي و اقتصادي بيشتر مد نظر قرار دارد.
به دنبال اين دستور، انواع و اقسام قمارخانه در شهرهاي مختلف كشور ظاهر شد، كه در اكثر آنها نيز اعضاي خانواده شاه به نحوي مشاركت داشتند. پس از چندي، جزيره كيش هم با خرج مبالغي هنگفت و اختلاس از خزانه مملكت تبديل به تفريحگاهي شد كه ميلياردرها بتوانند از آن براي گذران دوره تعطيلات خود استفاده كنند، و چنين شايع بود كه شركت هواپيمايي ايرفرانس در پروازهايي كه با هواپيماي كنكورد به اين جزيره دارد. هميشه تعداد زنان برچين شده از سوي «مادام كلود» معروفه را از پاريس به كيش ميآورد.
بهانه اصلي احداث تأسيسات پرخرج در جزيره كيش را «جلب توريست» تشكيل ميداد،ولي بعداً كه معلوم شد، هم مخارج اين كار از حد پيشبيني شده فراتر رفته، و هم اهداف مورد نظر آن طور كه بايد تأمين نشده، اقداماتي انجام گرفت تا تأسيسات اين جزيره توسط شركت ملي نفت ايران و شركت هواپيمايي ملي ايران خريداري شود.
يكي از آشنايان من كه در جلسات مربوط به مذاكره در باب چگونگي فروش تأسيسات كيش حاضر ميشد، بعداً ضمن صحبت خود اين نكته را هم با من در ميان گذاشت كه چون رئيس هواپيماي ملي درخواست كرد قبل از پرداخت پول بهتر است سودآوري اين سرمايهگذاري از سوي كارشناسان مورد ارزيابي قرار گيرد، پاسخي طعنهآميز و تحقيركننده از سوي شاه دريافت داشت.
با توجه به اينكه اسلام، صرف الكل و قماربازي را تحريم كرده، طبيعي است كه دست زدن به اقداماتي نظير تأسيس قمارخانه و تفريحگاههايي مثل كيش ميتوانست صدمات فراواني به وجهه شاه و خانواده سلطنتي در بين مردم ايران وارد آورد و در اين مورد شايعهاي نيز بر سر زبانها بودكه والاحضرت اشرف مبالغ هنگفتي را در يكي از كازينوهاي خارجي باخته است. بعضيها ميگفتند كه والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب كاتوليك گرويده است.
پايتخت ايران در حقيقت به دو شهر تقسيم شده بود. يكي در قسمت شمالي آن به صورت شهري ثروتمند كه ساكنانش در ويلاهاي لوكس به سبك اروپا زندگي ميكردند و پربود از رستوران، ديسكوتك و كاباره، و ديگري در قسمت جنوبي پايتخت، با محلات فقيرنشين، كوچههاي تنگ، هواي آلوده و ساكنان تهي دست.
هجوم تكنسينهاي خارجي ـاعم از نظامي و غير نظامي ـ به ايران، شهرهاي بزرگ كشور را هر چه بيشتر رو به سوي غربي شدن سوق ميداد و نفوذ فرهنگ غربي آثار خود را در كليه شئون اجتماعي ظاهر ميكرد.
ميليونها دلار از سوي دولت فقط براي طراحي نقشههاي «شهستان پهلوي» خرج شد كه بنا بود به صورت يك شهرك مدرن در قلب تهران با آسمانخراشهايي تا 60 طبقه بنا شود. ولي در جريان آن به قدري سوءاستفاده و اختلاس شد كه ناچار از اجرايش صرفنظر كردند.
تقليد از روشهاي امريكايي چنان گستردگي داشت كه حتي در روشهاي حكومتي شاه هم اثر ميگذاشت. در اين مورد گفتني است كه در سال 1978 پس از عزل نصيري از رياست ساواك، شاه او را به عنوان سفير به كشور پاكستان فرستاد و در اين اقدام عيناً از نيكسون تقليد كرد،كه او نيز «ريچارد هلمز» رئيس سازمان «سيا» را بعد از بركناريش به سمت سفير امريكا در ايران منصوب كرده بود. این مطلب تاکنون 3979 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|