قبل از انقلاب من سیزده ساله بودم که از طرف اداره اوقاف، ما را به مسابقات سراسری قرائت قرآن مشهد بردند. در افتتاحیه مسابقات یکی از داوران از من خواست تا قرآن بخوانم. من به علت اینکه جلسات از طرف دستگاه شاهنشاهی برگزار شده بود نپذیرفتم. او اصرار کرد و من باز جواب رد دادم. در کنار من پیرمرد تاجری بود که مرا میشناخت. به من گفت: جواد، چرا نمی روی قرآن بخوانی؟ من گفتم: نمیخوانم. گفت: اگر بروی پنجاه تومان به تو خواهم داد. گفتم: نمی روم. گفت: اگر بروی صد تومان میدهم. گفتم: نمیروم. گفت: دویست تومان میدهم. گفتم: حتی اگر ۵۰۰ تومان هم به من بدهی، قرآن نخواهم خواند. بعدها پیرمرد جریان را برای پدرم نقل کرده بود. روزی خدمت حضرت آیتالله خامنهای بودم، همین طور که آقا مشغول صحبت بودند، یک دفعه صحبتشان را قطع کردند و فرمودند: من یک بدهی به جواد آقا دارم و پانصد تومان از جیب خود درآوردند و به من دادند. من متعجب ماندم. آقا فرمودند: خودت هم نمیدانی برای چه به تو بدهکارم؟! ما همیشه به خاطر قرآن خواندن شما جایزه میدادیم. ولی این بار به خاطر قرآن نخواندنت به شما هدیه میدهیم. بعدها فهمیدم که جریان قرآن نخواندن مرا پدرم برای ایشان نقل کرده بود.
منبع: روزنامه کیهان 2 بهمن 1399 به نقل از: سید جواد سادات فاطمی (از قاریان قرآن- مشهد)، پایگاه اطلاع رسانی حوزه، ۲۴/۷/۱۳۹۰
این مطلب تاکنون 1623 بار نمایش داده شده است. |
|