بیماری مسری در ایران 164 سال پیش | در تابستان 1235 خورشیدی، هشت سال پس از شروع پادشاهی 50 ساله ناصرالدینشاه قاجار، بلای خانمانسوزی به نام «وبا» به جان ملت ایران افتاد و هر روز شمار زیادی از مردم شهرهای مختلف کشور را به کام مرگ فرو برد. «کنتدوگوبینو» دیپلمات فرانسوی که شاهد این فاجعه بود، وضع ایران آن روز را در خاطرات خود شرح داده است. گزارش حاضر گزیدهای از خاطرات اوست.
در سال 1856 بیماری وبای سختی در ایران و تهران بروز کرد و هر کس دو پا داشت و میتوانست فرار کند برای حفظ جان خود از پایتخت فرار نمود. مردم چنان میمردند که گویی برگهای درختان میریزند. با اینکه در تهران آماری برای تعیین شمار بیماران وجود نداشت، معذالک من تصور میکنم که بیش از یک سوم سکنه شهر تهران بر اثر وبا مردند. در کشوری که بنگاههای خیریه نیست، در کشوری که مریضخانه وجود ندارد و آب شرب از جویها و مجراهای سرباز و بدون حفاظ عبور میکند، آن هم در گرمای تابستان، معلوم است که بیماری وبا چه بر سر اهالی میآورد. مردم به توصیهها گوش نمیدادند و آبهای جوی را مینوشیدند. میگفتند مرض از طرف خداست و اگر خدا بخواهد زنده میمانیم و اگر نخواهد میمیریم. اصول قرنطینه در این کشور معمول نیست. در همان روزهای اول که بیماری بروز کرد از طرف سفارت فرانسه برای جلوگیری از توسعه بیماری اقداماتی شد، منجمله اینکه ما به دربار تاکید کردیم که به وسائل مقتضی به مردم بفهمانند که به هیچ وجه آب خام ننوشند و همواره آب را پس از اینکه 10 یا 15 دقیقه جوشید میل نمایند، ولی هیچ کس به این حرفها گوش نمیداد. ما به وسیله جارچیهای دربار به مردم گوشزد کرده بودیم که البسه اموات را بسوزانند و تا آنجا که ممکن است آبهای مشروب را نیالایند و در چاهها مرتب آهک بریزند، ولی مردم به توصیههای ما توجه نداشتند. از دیگر یادآوریهایی که میکردیم این بود که مردم مطلقاً سبزی خام نخورند و از خوردن میوه تا آنجا که ممکن است خودداری کنند و در صورتی که میل به خوردن میوه دارند آن را با شکر بجوشانند و بعد مصرف کنند. اما این حرفها در گوش کسی اثر نمیکرد. به زودی چند نفر از اطرافیان ما از بیماری وبا مردند و من که وضع را چنین دیدم برای فرار از این مرض، تهران را ترک کردم. زیرا بیمناک بودم که تمام خانواده من فوت کنند. لذا مصمم شدم علاوه بر فرار از تهران، خانواده خود را نیز از راه روسیه به فرانسه انتقال دهم. در وسط تابستان ما تهران را ترک کرده و به طرف تبریز رهسپار شدیم. ولی شیوع بیماری به حدی بود که تقریباً تمام آبادیهای بین راه را خالی از سکنه کرده بود. اصول قرنطینه که حتی در اعصار قدیم هم معمول بوده، در این کشور معمول نیست و به همین جهت یک بیماری مسری به سرعت برق در اطراف کشور منتشر شد و فقط فرارسیدن فصل زمستان و یا اعجاز خدایی آن را قطع میکند. در بین راه به منظرههای دلخراشی برخورد میکردیم که قلم از توصیف آن عاجز است و بهتر همان است که بگذارم و بگذرم. ما با وسایل محدود و کوچکی که داشتیم یک قرطین سفری درست کرده بودیم و هر روز بدن و لباسهای خود را در معرض دود این قرطین میگذاردیم و به این طریق پس از یک مسافرت طولانی به تبریز رسیدیم. از 22 ایرانی که همراه ما بودند، 18 نفر مبتلا به وبا شدند، 6 نفر مردند و بقیه شفا یافتند. دختر من هم به سختی بیمار شد ولی نمرد چون به مرض دیگری دچار شده بود. در تبریز هم بیماری وبا به همان شدت تهران شیوع داشت و حتی برای دفن اموات، آدم یافت نمیشد. هنوز منظره آن روز بارانی و سرد را فراموش نمیکنم که نخستین باران پاییزی در تبریز میبارید و من از کنار قبرستان بزرگی میگذشتم. در قبرستان جنازههای زیادی افتاده بود و جمعی زن و بچه در زیر باران سرد برای اموات خود شیون میکردند و سعی مینمودند که با بیل و کلنگ قبری حفر کرده و مرده خود را دفن کنند. به هر حال خداوند مرحمت نمود و تدریجاً سرمای پاییزی فرا رسید و از شدت بیماری کاست و دختر من هم که امیدی به درمانش نبود، معالجه شد و ما به راه افتادیم که به سرحد ایران و روسیه برسیم تا از آنجا خانواده خود را بفرستم و خود به تهران بازگردم. در اینجا باید از حاکم و مامورین ایرانی شهر تبریز سپاسگزاری کنم که در بحبوحه بیماری، ما را خیلی مساعدت کردند و هنگام حرکت، وسایل سفر ما را فراهم نمودند. وقتی که از تبریز خارج میشدیم اوضاع آبادیهای وسط راه را طوری یافتیم که اگر جنگ هم شده بود اینگونه ویران نمیشد. نان و خواربار یافت نمیشد و اگر توجه حکام و خوانین محلی نبود در بین راه از گرسنگی میمردیم.
منبع:سه سال در ایران، کنتدوگوبینو، ترجمه ذبیحالله منصوری، نگارستان کتاب، 1387، ص 87 تا 89 این مطلب تاکنون 1966 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|