باستانگرایی و اسلام ستیزی | آغاز جنگ جهاني اول، پاياني بر سلطنت قاجار و بستري براي شكلگيري «پهلويسم» بود. عناصر و مؤلفههاي اساسي گفتمان پهلويستي عبارت بودند از:
1. شوونيسم (ناسيوناليسم افراطي ايران)؛
2. شبه مدرنيسم (غرابگرايي) و يا به تعبير ديگر مدرنيسم كاذب؛
3. سكولاريزم.
با استقرار رضاخان بر مسند حكومت، پروژة كلاسيك تجدد ايراني شكل گرفت و دولت مطلقة شبه مدرن تكوين يافت. دولت مطلقهاي كه مهمترين كاركردش فرايند بازسازي و نوسازي آمرانة كشور بود. در اين دوره، اغلب كارگزاران سياسي براين باور بودند كه براي برقراري حكومت قانوني و ترقي اجتماعي ضرورتي ندارد كه دستگاه دولت حتماً ضد استبدادي و نمايندة اقشار ملت باشد؛ بلكه در چنين شرايطي يك دستگاه سازمان يافته، متمركز و نيرومند كشوري لازم است تا اوضاع را كنترل نمايد. به خاطر وجود همين انديشه بود كه كارگزاران سياسي جوان كه خود از پرچمداران اصلاحطلبي اوائل دهه 1300 محسوب ميشدند از قدرت گرفتن و سپس سلطنت رضاخان حمايت كردند. بنابراين، انديشهاي كه طرفدار شكل دادن دستگاه دولت مشروطه بوده، مبدل به انديشهاي شد كه در شكل دادن دستگاه نيرومند دولتي نقش مهمي ايفا نمود (1) تا جلوهاي از مدرنيسم دولتي شكل گيرد.
نتيجة مسلم مدرنيسم دولتي و غيردولتي، ديكتاتوري رضاخان و افزايش نفوذ دولت در عرصههاي سياسي اجتماعي و اقتصادي جامعه بود. اقدام رضاشاه، در جهت مدرنسازي سريع جامعه از بالا به همراه برنامههاي فرهنگي و آموزش، به ايجاد فرهنگ دوگانه در ايران منجر شد. وضعيتي كه در آن طبقات بالا عموماً مقلد ارزشهاي غربي در جامعه شده و نسبت به فرهنگ بومي و سنتي چندان توجهي نميكردند. اين طبقات كه به ندرت فرهنگ مذهبي اكثريت هموطنان خود را درك ميكردند به عنوان حاملان ارزشهاي غربي توسط دولت مورد حمايت قرار گرفتند.
جهتگيري سياست فرهنگي در دوران رضاخان را ميتوان در دو محور زير خلاصه نمود:
1. ايرانگرائي با تاكيد بر لزوم تجديد عظمت ايران باستان؛
2. مخالفت با مذهب و روحانيت و از بين بردن نهادهاي مذهبي.
ايرانگرائي و تجديد عظمت ايران باستان
دوران حكومت رضاشاه، دوران چيرگي ناسيوناليسم تندرو در اروپا بوده و گروهي از روشنفكران آن روزگار در ايران، دنبالهرو اين مكتب بودند. ناسيوناليسم ايراني نمايندگان فكريي داشت كه در راه بسط آن كوشش مي كردند و برخي از آنان نيز در دولت بودند. رضاشاه نيز با كارهايش تجسم اين ايرانيت و پيش برندة آن شناخته ميشد.(2)
انتشار چند اثر از جمله كتاب «ايران قديم» و سپس سه جلد كتاب قطور «ايران باستان»، اثر مشيرالدوله پيرنيا و همچنين ترجمة كتاب كريستنسن دانماركي موسوم به «ايران در زمان ساسانيان» به وسيله رشيد ياسمي، تأثير عميقي در ايجاد پندار افسانهآميز دربارة عظمت گذشته ايران گذاشت. چاپ يك سلسله آثار ادبي قديم بهويژه شاهنامه فردوسي، احساسات وطنپرستي را تشديد كرد.(3) احساسات تند و افراطي ناسيوناليستي به وسيله شاعراني همچون محمدرضا عشقي، ابوالقاسم عارف، فرخي يزدي و ابوالقاسم لاهوتي نيز ابراز و تقويت ميشد.
تجلي تفكر ناسيوناليستي در رفتار فرهنگي حكومت، ابتدا به صورت بيگانهستيزي و ابراز تنفر از هرگونه تظاهر غير ايراني جلوه كرد.(4) اما بعداً فرهنگ اروپايي از اين قاعده مستثني شد و فرهنگ و زبان اسلامي و عربي مورد هجوم قرار گرفت. رضاشاه در تقرير و تحكيم هويت خويش، اسلام را به عنوان دگر ايدئولوژي، مسلمان ايراني را به عنوان دگر دروني و عرب را به مثابه دگر بيروني خود تعريف و سعي نمود جغرافياي خود را جايي در درون مدار و حريم گفتماني غرب جستجو كند.
يكي از محورهاي اساسي سياست فرهنگي حكومت رضاشاه، گرايش به ايران باستان به بهاي دوري از ميراث اسلامي بود. از جمله اقداماتي كه در اين راستا انجام شد، تشكيل فرهنگستان زبان فارسي بود.(5) سياستگزاران حكومت پهلوي با هدف به فراموشي سپردن ميراث غني ايران اسلامي قصد داشتند بسياري از واژهايي را كه طي قرون متمادي در زبان فارسي تداوم يافته و مردم عادي يا شاعران و نويسندگان بهكار ميبردند، كنار نهاده و الفاظ جديدي رواج دهند.
سياست ايرانگرايي در حوزة ادبيات مكتوب با بزرگداشت شاعران پارسي زبان بهويژه، فردوسي و اثرش شاهنامه توأم بود. تشكيل كنگرة بينالمللي هزارة فردوسي در سال 1313 در راستاي احياي ارزشهاي ملي و ميهني قابل ذكر ميباشد.(6)
همچنين در خصوص نامهاي ماهها، سياست ايرانگرائي تأثير گذارد و مجلس در 11 فروردين 1304، تصويب كرد كه ماهها به نامهاي باستاني ايراني خوانده شود. تأثير سياست ايرانگرايي در نظام بينالمللي، تغيير نام فرنگي كشور از Persia به Iran بود. در سال 1313 كه جشن و كنگرة فردوسي در تهران برپا شد، در آلمان حزب نازي به قدرت رسيد كه علمدار تفوق نژاد آريايي بود. چون ايران مهد نژاد آريايي بود ظاهراً از برلين به وزارت امورخارجه پيشنهاد شد كه نام مملكت ما در مغرب زمين كه تا آن وقت «پارس» بوده، مبدل به ايران شود.
مخالفت با مذهب و روحانيت، و از بين بردن نهادهاي مذهبي
با به قدرت رسيدن رضاخان، چالش حكومت با روحانيون وارد مرحله حساس و بحراني خود شد. زيرا وي باني رژيمي شد كه سياست اصلياش مبتني بر سكولاريزم، ناسيوناليسم، باستانگرايي و نوسازي بود. اجراي اين سياست مستلزم محدود ساختن نقش اجتماعي علما و در انزوا قرار دادن روحانيت شيعي و در نهايت دولتي كردن آن بود. اقدامات رضاشاه، اعم از تحبيب و جذب عدهاي معدود، تهديد و ضرب و شتم و قتل و تبعيد برخي از علما، استهزا و تحقير آنان در مجامع عمومي، اجراي شديد سياست تغيير لباس و تلاش براي قطع ارتباط عاطفي آنان با مردم و نيز كوشش در جهت پرورش روحانيت درباري در اجراي سياست فوق بوده است.(7)
اهداف رضاشاه در قبال مذهب، دوگانه بود. از يك سو مذهب را عامل و تجلي عقبماندگي ايراني ميدانست و در صدد بود آن را براندازد و از سوي ديگر، در جامعة مذهبي يك دستگاه مستقل اجتماعي ميديد و براي تحكيم حكومت مطلقه خود، تلاشهاي فراواني به منظور اضمحلال اين نهاد به كار ميبست.(8)
با به قدرت رسيدن رضاخان، روحانيون خود را در برابر معارضههاي تازهتري يافتند. اگر تا آن روز رقيب دين و روحانيت مظاهر جديد تمدن غربي بود، پادشاهان قاجار، نوعا طرفدار دين بوده و در اين معارضه، تمايل خود را به دين و روحانيت بروز ميدادند. ولي اينك و با به قدرت رسيدن پهلوي اول، حكومتي قدرت را به دست آورده بود كه توامان مظاهر جديد غرب و نيز مليت ايراني و تاريخ و فرهنگ ايران پيش از اسلام را ارج مينهاد و نقش اجتماعي دين و روحانيت را منكر ميشد. جريان اصلي مخالفت با مذهب را نويسندگان و روشنفكران، هدايت نموده و تلاش ميكردند فرهنگ و نهادهاي سنتي، مذهب و روحانيت را از ميان بردارند. القاي اين ديدگاه به رضاخان كه روحانيت، رقيب قدرت او ميباشد و بايد ابتدا از صحنههاي سياسي و اجتماعي و سپس از هرگونه ابراز وجود محروم شود. در اين راستا صورت ميگرفت.
از سال 1306، سياستگزاري در مورد روحانيت آغاز شد. اولين قدم براي هرگونه اقدام، شناخت لازم از تعداد، ميزان نفوذ اجتماعي، فعاليت سياسي و تواناييهاي مالي روحانيت در سراسر كشور بود. به همين منظور، متحدالمآل 3190 در خرداد 1306 صادر شد. به موجب اين متحدالمآل، كليه ايالتها موظف شدند در سه مورد اطلاعات مشروحي را به مركز ارسال دارند.
1. تعيين تقريبي عدة ارباب عمائم و تشخيص علماي متنفذ با ذكر استطاعت مالي و تمايلات سياسي و اجتماعي آنان؛
2. تعيين تجار متنفذ و تشخيص اعتبارات و تمايلات سياسي و اجتماعي آنان؛
3. تعيين احزاب سياسي.(9)
با كسب اين اطلاعات مفصل، اقدامات دولت در برخورد با مجموعة روحانيت شكل گرفت. اين اقدامات سه جهت كلي را تعقيب ميكرد:
1. انهدام قدرت اجتماعي ـ سياسي مجموعة متشكل روحانيت و حذف آن از صحنة سياسي كشور؛
2. جذب و هضم بخشي از روحانيت براي انجام نيازهاي قضائي، آموزشي و مذهبي كشور؛
3. افزايش روزافزون فشار بركليه روحانيان و كاستن از تعدادشان.(10)
تا اواخر دورة قاجار، ديوان سالاران، روحانيون و اربابان و رؤساي قبائل سه پايگاه اصلي قدرت مالكيت را تشكيل ميدادند. با روي كار آمدن رضاخان، روحانيت به كلي كنار گذاشته شد و قدرت اربابان به ميزان قابل ملاحظهاي كاهش پيدا كرد. رؤساي قبايل سركوب شدند و در مقابل بوروكراتها و نظاميان كه شمار و اقتدارشان روبه فزوني داشت، جاي آنها را پر كردند.(11) اين تغيير در پايگاه طبقاتي حاكميت را به روشني ميتوان در تغييراتي كه در تركيب نمايندگان مجلس شوراي ملي بهوجود آمده بود، مشاهده كرد. در حالي كه در عصر اول مشروطيت، در دورة قاجار شمار روحانيون عضو مجلس شوراي ملي به 24 نفر ميرسيد و در حدود 18% نمايندگان مجلس 137 نفري را تشكيل ميداد، اين نسبت در مجالس دوره رضاشاه به كمتر از 8% كاهش يافت.(12) بنابراين بخش مهمي از اقدامات رضاشاه عليه مذهب در چارچوب تلاشهاي وي براي كاهش نفوذ سياسي روحانيون صورت ميگرفت. بهطوري كه در اواسط دهة 1310، با اينكه در قوانين مملكتي هنوز نفوذ عنصر اسلامي مشهود بود، اما روحانيون عملاً از حيطه قضاوت و دادگستري كنار گذاشته شده و در حوزة تعليم و آموزش نفوذ خود را كاملاً از دست دادند. علاوه براين با تسلط دولت بر موقوفات، قدرت مالي روحانيون نيز رو به كاهش گذاشت.(13)
رضاشاه ترجيح ميداد به جاي رويارويي با علما آنها را ناديده بگيرد. در يك قضية كليدي، يعني پذيرش يا عدم پذيرش نظام جمهوري در ايران جديد، وي هر چند تسليم فشار علما شد؛ اما با انجام اين كار به منافع مادي خود و خانوادهاش نيز خدمت كرد. با اين همه، جهت كلي اقدامات او براي علما كم خطرتر از خصومت حكومتي آشكار كشور همسايه، يعني تركيه نبود. در نتيجة اقدامات او، كاركردهاي قضائي، آموزشي و انساندوستانه علما كاهش مييافت و منزلت آنان عميقاً تحت تأثير قرار ميگرفت. بهصورتي كه روحانيت رهبري اجتماعي و فرهنگي و تا حدودي مذهبي خود را خصوصاً در طبقات بالاي اجتماعي از دست ميداد.
واكنش علما به اين وضع، يكنواخت يا عاري از ابهام نبود.(14) عدهاي از علما با صراحت بيشتري از حكومت انتقاد ميكردند. آنها براي اين بيپروائي خود بهاي سنگيني پرداختند. سيد ابوالحسن طالقاني پدر آيتالله سيد محمود طالقاني به اقدامات مختلف دولت از قبيل كشف حجاب اجباري زنان، شديداً اعتراض كرد و به اين دليل مكرراً به زندان افتاد، يا به نقاط دوردست كشور تبعيد شد.
مهمترين و با نفوذترين مخالف روحاني رضاشاه، مرحوم سيدحسن مدرس بود. وي سخنور توانائي بود كه در صدد تحقق آرمانهاي اسلامي بود و در عين حال، به مليت و شئون آن نيز باور داشت. براي بيان جايگاه ممتاز مدرس به عنوان مثال ميتوان به تفاوت خطمشي مدرس با ساير روحانيون به ويژه علماي تهران اشاره كرد. روحانيون تهران از كساني بودند كه به اصول قديمي حاكم بر روابط دين و دولت اعتقاد داشته و به آن سخت وفادار بودند و ايجاد هرگونه تحول و تغييري در اوضاع سياسي، آن چنان كه مدرس به دنبالش بود، از سوي آنان با مخالفت يا عدم همراهي مواجه ميشد. از اينرو، مدرس اطمينان داشت به جز مساعدت علماي عتبات حصول به نتيجه ناممكن ميباشد.(15)
نخستين درگيري مستقيم رضاشاه با روحانيون در دومين سال سلطنت او بروز كرد. اين حادثه به علت رعايت نكردن حجاب از سوي عدهاي از خانمهاي درباري در صحن شاه عبدالعظيم حسني رخ داد. دولت در پي اعتراض شيخ محمد بافقي شديداً با اين روحاني برخورد نمود.
امام خميني در آن زمان كه سنين جواني را ميگذراند، هيچگاه نميتوانست اين موج حملات كوبنده به علما را در رژيم رضاشاه فراموش كند. وي روز دردآور اول فروردين 1306 را از ياد نبرد. در اين روز همسر و دختران رضاشاه به دليل عدم رعايت حجاب اسلامي در رواق حضرت معصومه(ع) مورد اعتراض شيخ بافقي قرار گرفتند. رضاشاه پس از اطلاع از ماجرا به همراه گروهي از افسران و سربازان مسلح به قم آمد و يكسره وارد حرم شد و شيخ را زير ضربات مشت و لگد و دشنامهاي خود قرار داد.(16)
دومين برخورد بين شاه و روحانيون در آذر ماه سال 1306 بر سر قانون نظام وظيفة اجباري رخ داد؛ اما، با اعلام مخالفت روحانيون با اين قانون، رضاشاه نرمش نشان داد.
جديترين حادثه حكومت رضاشاه كه بيش از هر واقعهاي طليعه رويدادهاي همچون 15 خرداد 1342 و بعد از آن بود در سال 1314 در مشهد اتفاق افتاد. يكي از علماي برجسته شهر به نام حاج حسين قمي، شهر را به قصد تهران ترك كرده تا شكايت خود را كه اساسا به الزام استفاده از كلاههاي سبك اروپائي مربوط ميشد، شخصا به گوش رضاشاه برساند. وي در شاه عبدالعظيم منزل كرد و به زودي انبوهي از مردم تهران به ديدار او آمدند. بلافاصله منزلي كه او در آن اقامت گزيده بود به وسيلة پليس مهر و موم شد، و خود وي نيز زنداني گرديد. هنگامي كه اخبار مربوط به وضع ناگوار او به مشهد رسيد، در تاريخ بيست و يكم تير ماه، مردم به عنوان اعتراض در حرم امام رضا(ع) تجمع كردند. نظاميان وارد حرم شده جمعيت را به گلوله بستند و تظاهركنندگان را متفرق كردند. تصادفاً اين روز سالگرد واقعهاي بود كه طي آن نظاميان روسي در حرم به مردم تيراندازي كرده بودند. دو روز بعد، واعظ معروف، بهلول، دومين گروههايي اعتراضآميز را در مسجد گوهرشاد سازماندهي كرد. هنگامي كه مردم در مسجد گرد هم آمدند، ارتش كليه دروازههاي مسجد را بسته و با مسلسهايي كه روي ديوارها نصب شده بود جمعيت را به گلوله بست. نتيجة آن واقعه، بزرگترين قتل عامي بود كه رژيم پهلوي قبل از رويدادهاي خرداد 1342 مرتكب شد.(17)
پس از سركوبي قيام گوهرشاد عدة زيادي از روحانيون كه چهرههاي سرشناسي چون آيتاالله سيد يونس اردبيلي در ميان آنان بودند، دستگير، تبعيد يا زنداني شدند. از جمله چهرههاي سرشناس روحانيت كه پس از واقعه گوهرشاد تحت آزار و اذيت قرار گرفتند، آيتالله ميرزا محمد آقازاده بود كه با پروندهسازي به محاكمه سپرده شد و فقط زماني از اعدام رهايي يافت كه علماي نجف، از جمله ميرزا مهدي، برادرش، وساطت كردند. گفته شده كه رضاشاه از آيتالله آقازاده خواسته بود كه كشف حجاب را جايز بداند تا آزاد شود و به موقعيت سابق در خراسان بازگردد، ليكن او نپذيرفت و سرانجام در دي ماه 1316 به وسيله پزشك احمدي به شهادت رسيد. به هرحال، تبعيد آيتالله قمي به عتبات، هتك حرمت زعيم حوزه عليمه قم و محبوس و تبعيد كردن بسياري از علما تاواني بود كه روحانيون حتي پيش از رسميت يافتن كشف حجاب پرداختند.(18)
موضوع كشف حجاب زنان در ميان تمام جريانات فرهنگي حكومت پهلوي اول، بيشتر مورد توجه واقع شده است. چرا كه كشف حجاب در ايران از يكسو نقطة اوج دخالت دولت در فرهنگ عمومي است و از سوي ديگر نمايانگر سطحيترين نگرش به غرب به عنوان الگوي پيشرفت ميباشد. عليرغم آنكه كشف حجاب رسماً در 17 دي ماه 1314 اعلام گرديد و اجبار به ترك آن از اول فروردين آغاز شده بود، اما به نظر ميرسد سالها پيش از آن فكر رفع حجاب در ميان خاندان سلطنتي وجود داشت.
سفر رضاخان به كشور تركيه (12/4/1313 تا 8/5/1313) نقطة عطفي در تثبيت باورهاي قبلي او مبني بر لزوم كشف حجاب بود. مشاهدة وضع بانوان ترك بر روحية رضاخان اثر عميقي گذاشت. از همان زمان، شاه با جديت مسئله را پيگيري كرد و در وهلة اول علياصغر حكمت وزير معارف در جريان دقيق تصميم شاه قرار گرفته و مسئوليت تهيه برنامهاي مدون جهت آمادهسازي مقدمات كشف حجاب را به عهده گرفت.(19) اين برنامه در چهار محور تنظيم شده بود.
1. ايجاد كانون بانوان؛
2. تشكيل تدريجي مجالس جشن و خطابه به گونهاي كه دختران در آنجا با روي باز در صف دانشجويان قرار گرفته و با ايراد خطابههاي اخلاقي و سرودهاي مخصوص مدارس همآواز شوند؛
3. انتشار يك سلسله مقالات به نظم و نثر در جرايد كه همه به زبان پند و اندرز بود، و با انتقاد از عادات معمولي نقاب و حجاب، سخن مي گفت؛
4. ادارة مدارس ابتدائي تا سال چهارم به صورت مختلط توسط زنان.(20)
اين اقدامات در ميان روحانيون و مردم به ويژه در تهران مذهبي با مقاومت جدي روبرو شد.
مخالفت روحانيون با كشف حجاب، كه از مهمترين خواستههاي غربگرايان در كشورهاي اسلامي به شمار ميآمد، امري بديهي به نظر ميرسد. علما به عنوان سنگربانان شريعت همواره خود را موظف ميديدند كه با طرح و تبليغ اين امر، در سطح جامعه برخورد شديد كنند. كشف حجاب، با وجود تمامي توجيهاتي كه دربارة آن صورت ميگرفت، از چنان حساسيتي برخوردار بود كه طيفهاي مختلف روحانيون، با انديشهها و عملكردهاي متفاوت سياسي در اين قضيه موضعگيري نسبتاً مشابهي داشتند.(21)
بهدنبال تشديد تبليغات ضد حجاب، علما به نگارش رسائلي در توضيح حكمت اين حكم اسلامي برآمدند و وجوب حجاب از ديدگاه قرآن و روايات را استدلال كردند. در زير به چند عنوان از اينگونه كتابها و رسالهها اشاره مي شود:
1. رساله در حجاب، تأليف: شيخ محمدكاظم بن محمدسعيد، 1345 ق در تهران؛
2. رسالتالحجاب، تأليف: سيد فاضل هاشمي بروجردي همداني، 1346 ق در كرمانشاه؛
3. حكمتالحجاب و ادله وجوب النقاب، مؤلف نامعلوم، 1349 ق در تهران؛
4. رد كشف حجاب و وجوب حجاب به حكم عقل و تصريحات كتاب و سنت اسدالله خرقاني، 1351 ق در تهران؛
5. رساله حجابيه، تأليف: سيد علي امامي تفرشي، 1353 ق در تهران؛
6. ترجمه كتاب فلسفه الحجاب في وجوب النقاب، تأليف: شيخ غلامحسين تهراني.(22)
واكنش ديگر در مخالفت با سياستهاي دولت در مورد كشف حجاب كه از اهميت تاريخي خاصي برخوردار است، تلگراف آيتالله شيخ عبدالكريم حائري، زعيم و مؤسس حوزة علميه قم بود. ايشان اين تلگراف را در 11 تيرماه 1314 به رضاشاه ارسال داشت و در آن با صراحت اعلام نمود:
.... احقر هميشه تعالي و ترقي دولت عليّه را منظور داشته و اهم مقاصد ميدانسته، فعلاً هم به همين منظور عرضه ميدارد: اوضاع حاضره كه برخلاف قوانين شرع مقدس و مذهب جعفري(ع) است، موجب نگراني داعي و عموم مسلمين است. البته بر ذات ملوكانه كه امروزه حامي و عهدهدار نواميس اسلاميه هستيد حكم و لازم است كه جلوگيري فرمائيد ....(23)
به اين ترتيب، شاه و رئيس الوزرا از اظهارنظر صريح در مورد كشف حجاب خودداري كردند؛ امّا رضاشاه با حضور در منزل آيتالله حائري با ارعاب و تهديد صراحتاً اعلام كرد كه چون در كشور تركيه كشف حجاب شده و به اروپا ملحق گرديده؛ در ايران نيز بايد كشف حجاب صورت گيرد. به دنبال آن عدهاي از روحانيون به جرم تحريك آيتالله حائري تبعيد شدند.
اقدامات و واكنشهاي روحانيون در مخالفت با كشف حجاب را به شرح ذيل ميتوان خلاصه نمود:
1. به طور كلي علما، بهرغم سليقههاي گوناگون و دوري و نزديكي به امور سياسي به طور نسبتاً يكپارچه با كشف حجاب مخالفت كردند.
2. روحانيون با انتشار كتابها در مسائلي به توضيح و تبيين حكم شرعي حجاب پرداختند.
3. مراجع تقليد در مبارزه با كشف حجاب تكاپوي جدي كردند. حاج آقاحسين قمي با مهاجرت به تهران و شيخ عبدالكريم حائري با ارسال تلگراف خواستار جلوگيري از كشف حجاب شدند.
4. مدت كوتاهي پس از واكنش مراجع بزرگ قم و مشهد، قيام گوهرشاد در 20 و 21 تير 1314 به وقوع پيوست كه يكي از انگيزههاي اصلي آن مخالفت با كشف حجاب بود. در پي اين واقعه كه منجر به كشته و زخمي شدن عدة زيادي از مردم شد، بسياري از علما و روحانيون تبعيد و زنداني شدند.(24)
5. روحانيون و وعاظ در نقاط مختلف ايران مانع پيشرفت بيحجابي بودند. آنان نه تنها خانوادههاي خود را از اين امر برحذر ميداشتند، بلكه با امر به معروف و نهي از منكر سايرين را نيز به حفظ حجاب تشويق كردند.
6. بهجز روحانيون دستگير شده در قيام گوهرشاد، عدة ديگري از آنان در نقاط مختلف ايران به جرم مخالفت با كشف حجاب زنداني يا تبعيد شدند.
اقدامات فوق بيانگر شدت يافتن مبارزة علما بر ضد دولت ايران در دورة رضاشاه در مقايسه با قاجار بود.
بدين ترتيب، نيروي عظيمي در تاريخ سياسي ايران فعال شد كه از نظر گستردگي و كيفيت ارتباط با تودههاي مردم با هيچ يك از جريانات و گروههاي ديگر قابل قياس نبود. اما از عجايب تاريخ معاصر ايران اين بود كه مهمترين فصل تحكيم و گسترش اقتدار اين جريان زماني آغاز شد كه عمدهترين برنامهها براي تحديد و امحاء شعائر و نهادهاي ديني اجرا شد.
پيشگامان بازسازي فكري روحانيت و سازماندهي اجتماعي دين
بيگمان درك درست موقعيت روحانيون و شرايط نوين پيش آمده، بدون توجه به تحولات انقلاب مشروطيت و شكست آن انقلاب و آسيبشناسي آن، از منظر نفوذ و حضور عالمان ديني امكانپذير نيست.
بسياري از عالمان ديني و مصلحان اجتماعي مسلمان در تحليل دلائل انحراف و شكست انقلاب مشروطيت يكي از عوامل اصلي اين شكست را دوري عالمان ديني و مراجع تقليد از ايران و تهران ميدانستند و براي پندآموزي و عبرتگيري از حوادث اتفاقيه مصمم شدند كه حوزة علميه قديمي قم را به زعامت آيتالله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي مجدداً احيا كنند تا مركز علمي و مرجعيت شيعه حتيالامكان در داخل كشور و نزديك پايتخت مستقر شود. همة دورانديشان مسلمان متفق شدند كه از آيتالله حائري درخواست نماينده حوزة كوچك خود را از سلطانآباد اراك به قم منتقل ساخته و به حوزة علميه بزرگ تبديل كند.(25)
ورود آيتالله حائري به قم و تأسيس حوزة علميه، تقريباً همزمان با كودتاي رضاخان بود. اين از شگفتيهاي تاريخ است، يعني درست همان زمان كه پايههاي يك اقتدار و هجوم بزرگ نسبت به مذهب در ايران شكل ميگرفت، بذرهاي انديشه و تفكري كه رسالت مقاومت را بايد به دوش ميكشيد، در زميني خالي از آباداني كاشته شد. گرچه در اين زمان مرجعيت شيعه در نجف اشرف مستقر بود، ولي موقعيت علمي آيتالله حائري قدرت بالقوهاي در داخل ايران به وجود آورد و حضور بالقوه اين نيرو، مسئلهاي است كه توجه دربار را در طول دورة بيست ساله حاكميت رضاخان، دربارة چگونگي برخورد با آن به خود مشغول داشت.(26)
بنابراين، نخبگان روحانيت خصوصاً شيخ عبدالكريم حائري، با استنباطي دقيق از شرايط و اوضاع سياسي و به منظور جبران انحراف و شكست مشروطيت، به تمركز، سازماندهي و تقويت بنيانهاي علمي مـدارس و حوزههاي درسي روحانيت اقدام نمودند و حوزة علميه قم را طراحي كردند.
هنگامي كه آيتالله حائري تصميم خود را به عمل نزديك ساخت، به تدريج علماي بزرگ ديگري نظير آيتالله فيضي، ميرزا جوادآقا ملك تبريزي، آقاشيخ مهدي قمي (پائين شهري)، شيخ ابوالقاسم كبير، شيخ محمدتقي اشراقي، سيد فخرالدين قمي، آقا سيدابوالحسن رفيعي قزويني، آيتالله صدر و بهويژه شيخ محمدتقي بافقي (معروف به مجاهد بافقي) نيز وي را ياري فراوان دادند و در رونق مجدد حوزه و مدارس علميه قم كوشيدند.(27)
در مهاجرت تاريخي ايشان نيز جمعي از شاگردانشان، همراه وي از اراك به قم عزيمت كردند. يكي از اين شاگردان سيد روحالله موسوي نام داشت كه در آن مقطع جوان بيست سالهاي بود كه ساليان بعد، از كوششهاي علمي و رياضتهاي نفساني و مراقبههاي فلسفي و طي طريق عرفاني، بنيانگذار انقلابي شد كه طومار سلطنت در اين ديار را براي هميشه درهم پيچيد.
تاريخ هجرت آيتالله حائري به قم، سال 1340 هجري قمري بود. اين تاريخ را بايد مبدأ تاريخ نوين روحانيت در ايران قلمداد كرد. اين موضوع به حدي اهميت داشته است كه دستگاه حاكمه وقت نيز از آن غفلت نورزيده، و احمدشاه قاجار همراه با جمعي از دولتيان و از جمله رضاخان وزير جنگ وقت، شخصاً براي عرض تبريك به شيخ عبدالكريم حائري راهي قم گرديد.
اهميت طراحي و تأسيس حوزة علميه قم و تبديل آن به مركز علمي و ديني تشيع، نشان دهندة اين حقيقت است كه حوزة قم براساس يك مبارزه ساخته شده است. بدين معنا كه حوزة قم مصمم شد براي پيشگيري و ممانعت از آن چيزي كه آيتالله حائري از آن به فساد و تباهي تعبير مينمود، انسانهاي تربيتشده و مهذبي را تحويل اجتماع دهد. آيتالله حائري معتقد بود كه خارجيها نفوذ بسياري در دستگاه حاكمه ايران دارند و اين نفوذ، ايران را به فساد سوق ميدهد و براي جلوگيري از آن به تربيت انسانهاي آموزش ديده و عالمان مهذب پرداخت. آيتالله محمدتقي شيرازي، با پيشبيني رحلت قريبالوقوع خويش در نامهاي به مرحوم حائري از ايشان خواسته بود كه به عتبات بازگردد، اما ايشان در پاسخ نوشته بود كه ايران رو به تباهي و فساد ميرود و براي مبارزه با اين وضعيت بايد در ايران حوزة علميهاي تشكيل شود.(28)
درست در اوان تأسيس حوزة قم، علماي ساكن عتبات در عراق درگير مسئلهاي دامنهدار شدند. گروه كثيري از آنان به انتقاد از ملك فيصل پادشاه وقت عراق پرداختند و حضور انگليس در عراق را به شدت محكوم كردند. در نتيجه اوضاع بحراني شد و فيصل به ارعاب و تهديد، جماعتي از برجستهترين فضلاي شيعه را از عتبات تبعيد نمود. اين گروه از علما، چهرههاي معروف و سرشناسي بودند، ازجمله: آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهاني، شيخ مهدي خالصي، سيد علي شهرستاني، سيد عبدالحسين محب و بهويژه ميرزا محمدحسين نائيني، متفكر بزرگ و مؤلف كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله». نائيني و ديگر علماي تبعيد شده، پس از يك مسافرت 45 روزه در روز چهارم محرم 1342 وارد قم شدند. قم كه در تاريخ ايران از جمله شهرهاي مذهبي بود در آن روزها به صورت يك مركز مهم ديني و علمي درآمد.(29)
حائري سرانجام موفق شد با بينش روشن و مديريت كارآمد ايدههاي خود را مبني بر استحكام بنيههاي علمي و تجديد سازمان روحانيت در قم محقق سازد. او انگيزههاي سياسي پرشور علماي تبعيدي نجف را در اشتغال علمي و درسي آنان مستحيل ساخت و به اين ترتيب، راه را بهروي هرگونه بهانهجوئي حكومت وقت و ايجاد شرايط برخورد با سياستمداران و نظاميان در تهران مسدود نمود. اين شيوة تسامح و بردباري تا بدانجا در رفتار و بينش آيتالله حائري ريشه داشت كه به طلبهها سپرده بود كه در مقابل هرگونه تعرض و بدرفتاري ديگران كوتاه بيايند و گذشت كنند تا حادثهاي پيش نيايد.(30)
نتيجه فعاليت آيتالله حائري و ساير آيات عظام بسيار چشمگير و مؤثر بود: مركزيت نجف كه حوزهاي در خارج از مرزهاي سياسي ايران بود، تحتالشعاع رونق مركز ديني قم قرار گرفت. قم به دليل نزديكي به تهران و شهرهاي بزرگ مركز ايران به راحتي با پايتخت بلاد مهم كشور در ارتباط قرار گرفت. استادان برجسته و صاحب انديشه به دروس ديني حيات تازهاي بخشيدند. مراكز و امكانات تازهاي براي جذب طلاب علوم ديني و حمايت از آنان فراهم گرديد. در نتيجه، امنيت كافي و لازم براي استقرار تحصيل طلاب بهوجود آمد و منابع مالي مستقل و سيستم متمركز پرداخت شهريه طلاب و روحانيون تدارك گرديد.
ديدگاههاي پراكندة مراجع، در تقارب و نزديكي با يكديگر، پرورده و هماهنگتر شد. محافل و مجالس و پايگاهها و مراكز پررونقي پديد آمد و شكل سنتي وعظ و خطابه دستخوش تحولات عميقي شد. كتب ديني رايج تجديد طبع گرديد و آثار بسياري در ارتباط با نيازهاي مختلف مردم تأليف و منتشر شد. به تدريج علما و انديشمندان حوزه، در زمينه علوم كمتر رايج ديني، نظير فلسفه و تفسير و تاريخ اسلام و ... آثار مهمي نگاشتند.(31)
وفات آيتالله حائري در سال 1315 هجري خورشيدي كه مصادف با اوج اقتدار رضاشاه و تلاش وي براي تحكيم مناسبات غيرديني و سياستهاي لائيك و تقابل با نهادها و باروهاي ديني بود، رخ داد. اما سنگ بنائي كه او براي اصلاح امور حوزه علميه قم نهاده بود، همچنان محكم باقي ماند و روند گسترش و نوسازي سازمان نوين روحانيت در ايران تداوم يافت. اين حركت اصلاحي و تلاشهاي ساير علماي بزرگ، سرانجام قم را به مركز
ديني قدرتمندي بدل ساخت و به علما و طلاب، امكان رشد و سازماندهي بخشيد و ارايه دروس جديد و خلق آثار نوين براي ايشان امكانپذير شد. در واقع مهمترين واكنش علما در مقابل سياستهاي رضاشاه كه ناشي از هشياري و سرسختي آنان بود، نوسازي نهاد آموزش مذهبي (حوزه) در قم بهوسيله شيخ عبدالكريم حائري بود. هرچند در آغاز اهميت آن چندان ملحوظ نبود، ليكن دستاوردهاي آموزشي و تشكيلاتي او، به وسيله آيتالله سيد حسين بروجردي توسعه و تحكيم يافت و به قم امكان داد كه در درجة اول به پايگاه آموزش اسلامي و سپس مركز مبارزهجويي ديني تبديل شود. به اين ترتيب، اين پايگاه ديني گرايشها و جريانهاي غيرديني و لائيك سلسلة پهلوي را به مبارزه و چالش فراخواند.(32)
نقش آيتالله بروجردي در تجديد حيات فكري دين و سازمان روحانيت شيعي
آيتالله العظمي سيدحسين بروجردي، مسير حركت مرجع سلف را ادامه داد و در اين زمينه حتي با سرعت بيشتر و گستردهتر عمل كرد. تأكيدات مكرر اين مرجع خردمند، بر عدم ورود طلاب و روحانيون در عرصههاي سياسي نبايد مورخان و تحليگران تاريخ معاصر ايران را از اهميت نقش سياسي ايشان غافل سازد، زيرا در همين زمان است كه حوزه علميه قم، شكل نهائي سيستم و قدرت مستقل اقتصادي و فرهنگي عظيم خود را به دست آورد و روابط سيستماتيك اجتماعي خود را در ارتباط با دورافتادهترين مناطق كشور تجديد و تقويت كرد.(33) آيتالله العظمي بروجردي، خصلتاً مرجعي غيرسياسي بود و از اين نظر، روش سلف فقيد خود، شيخ عبدالكريم حائري را دنبال ميكرد. او خدمات چشمگير و بسيار مهمي انجام داد كه در واقع بزرگترين سنگ بناي حركت سياسي و اقتدار روحانيت شيعه در ايران محسوب ميشد.
در زماني كه اين مرجع بزرگ در قيد حيات بود، همگان بر اين نكته مسلم و مهم اتفاقنظر داشتند كه از هنگام انتقال مرجعيت از نجف به ايران، تنها در زمان زعامت ايشان، مرجعيت مطلق جهان تشيع در يكي از مراجع مقيم ايران متمركز شده است. اين مركزيت به طور طبيعي موجب اقتدار و سازماندهي عظيم حوزههاي قم و ساير شهرهاي ايران بر محوري واحد گرديد. اين شرايط در حالي بروز كرد كه هنوز صدمات وارده بر نهادهاي مذهبي و حوزههاي علميه طي دهههاي قبل از آن كاملاً جبران نشده بود.(34)
در دوران مرجعيت آيتالله بروجردي، تحرك سياسي قاطبة روحانيون و طلاب، بسيار اندك و محدود بود. اين امر به دليل عدم تمايل ايشان به ورود روحانيون در مسائل سياسي و توجه به بحث و درس و مسائل داخلي حوزهها بود. البته ايشان تحت هر شرايطي به دفاع از طلبهها و روحانيون، حتي مستقيماً در مقابل دستگاه حكومت بر ميخاست؛ اما مناسبات و مكاتباتي با حكومت وقت و شخص شاه داشت كه غالباً براي تثبيت اقتدار حوزهها و پيشگيري از كشمكشها و بحرانهايي بود كه سرانجام نامعلومي داشت.(35)
گرچه در فاصلة ميان 1320 و كودتاي 28 مرداد 1332، بنا به پارهاي دلائل (36)، فشار دولت بر علما و روحانيون كاهش يافت و آنها موفق به لغو ممنوعيت برگزاري مراسم محرم و پوشش اسلامي براي زنان شدند؛ ليكن نتوانستند در مقابل افزايش چشمگير نفوذ خارجيان در قالب فرهنگ غربي و كمونيسم و تهديدات جدي ناشي از آن، كار چنداني انجام دهند. به همين دليل نيز به موضع واكنشي رو آورند.
پس از كودتاي 28 مرداد 1332، تحولات ساختاري مهمي در ايران صورت گرفت. رژيم شاه به صورت دستنشانده دولت آمريكا درآمد و سياستگذاري دولت روزبهروز متمركزتر و شخصيتر شد. دستگاه سركوب (ساواك، پليس، ژاندارمري، نيروهاي مسلح و بازرسي شاهنشاهي) به عنوان كارآمدترين ابزار توسعه خودمختاري دولت، به ستون عمدة نگهدارندة رژيم شاه مبدل گشت. گروههاي عمدة مخالف، آن چنان تضعيف شدند كه هيچ مجراي نهادي براي اعمال نفوذ مؤثر بر دولت باقي نماند. شاه از يك سو، در مقابل حامي خود، آمريكا، كمترين استقلال نداشت و از سوي ديگر در داخل، ارگانهاي دولتي در برابر وي هيچ اقتدار مستقلي نداشتند. دولت اتحاد با طبقة بالاي سنتي را، ولو از راه اكراه، حفظ كرد و در عين حال كوشيد تا برخورد در مقابل اين طبقه و همه گروههاي ديگر جامعه را بيفزايد.(37)
با اين همه، شاه هيچگونه اقدامي كه به منزلة مخالفت آشكار با اسلام يا دهنكجي به علما يا توهين به مقدسات ديني و ارج نهادن به ارزشهاي غربي باشد، انجام نداد. حتي پس از كودتا كوشيد روابط بين دولت و جريان اصلي روحانيت را ـ كه به خاطر اختلافهايش با گروههاي عمدة جناح مخالف و تضعيف تدريجي پايگاه پشتيباني آن در اثر اقدامات غربگرايانه از سياست كنار كشيده بود،ـ بهبود بخشد و آيتالله كاشاني و فداييان اسلام را منزوي و سركوب كند. مهمترين ژست او در مقابل جريان اصلي روحانيت، همكاري ضمني او در مبارزه عليه بهائيها در سال 1334 بود. شاه نامهاي مودتآميز با روحانيان برجسته رد و بدل كرد. رهبران آنها هم نمايندگاني نزد او فرستادند و برخي اصلاحات آموزشي مورد پسند روحانيت را اجرا كرد.
آيتالله بروجردي به عنوان برجستهترين نمايندة جريان اصلي روحانيت گرچه طرفدار عدم دخالت در امور سياسي بود و در اين زمينه تا آنجا پيش رفت كه در سال 1328 نشستي براي ممنوع كردن مداخلة علما در مسائل سياسي تشكيل داد؛(38) ليكن وسعت نظر و خدمات نوين وي در امور آموزشي و مذهبي را نبايد ناديده گرفت.(39) دوران زعامت آيتالله بروجردي با شكوفايي حوزه همراه بود. وي در رشته فقه مكتب جديدي بهوجود آورده بود كه از آثار و از حوزههاي فقهي مشهور فراتر ميرود.(40) اما قابليتهاي او در زمينه مديريت و مسائل مالي نيز به همين اندازه اهميت داشت. به منظور كمك به حوزه، براي اولين بار يك دفتر مركزي براي جمعآوري كمك از اطراف و اكناف كشور تشكيل شد و برآورد ميشود كه در سال 1340 ماهانه 5 ميليون ريال به قم ميرسيده است. اين عوايد امكان ايجاد بناهاي جديد را در قم (مثل مسجد اعظم كه در جوار حرم حضرت معصومه(ع) به دستور آيتالله بروجردي ساخته شد) و شهرهاي ديگر فراهم ساخت و به افزايش عمدة طلاب حوزه كه در زمان مرگ آيتالله بروجردي به شش هزار نفر ميرسيد نيز كمك كرد. آيتالله بروجردي وسعت نظر فوقالعادهاي داشت. وي از مدارس جديد كه در آنها علوم طبيعي همراه با تعليمات ديني تدريس ميشد، حمايت كرد. هيأتهايي به كشورهاي مختلف آفريقا، آسيا و اروپا اعزام نمود و براي تقويت نظرگاههاي سني و شيعه با جامعهالازهر مصر مناسبات دوستانه برقرار كرد.
در زمان مرجعيت آيتالله بروجردي براي اولين بار از قم مبلغ به خارج رفت. طلاب با آموزش زبانهاي بيگانه و اعزام به كشورهاي مختلف بهعنوان سفيران فرهنگي و ديني حوزة علميه شيعي ايران، در شناساندن پويايي مذهب شيعه گامهاي مؤثري برداشتند.
بزرگترين انديشوران روحاني در روزگار ما، كه نقشهاي متفاوت و عظيم در دگرگوني انديشه و سياست ايفا كردند، دوران جواني و تكوين فكري خود را در همين زمان طي نمودند. بسياري از آنان مستقيماً شاگرد آيتالله بروجردي بودند. رواج مطالعات جديد، ارتباط روحانيون زبده با كشورهاي خارجي، تأسيس موسسات و كتابخانههاي پر رونق، نزديكي روحانيون با دانشگاهيان متدين، توجه برخي از رجال دانشمند روحاني به مراكز دانشگاهي، تأليف كتب ديني به زبان فارسي با نثر روز آمد و ادبيات نوين به منظور استفاده عموم مردم، بالاخره انتشار نشريات مذهبي با مباحث و مطالب متنوع و... بخشي از دستاوردهاي دوران زعامت آيتالله بروجردي و در واقع بخشي از رخدادهاي تاريخي اين دوران ميباشد.(41)
محقق معاصر آقاي علي دواني، آمار تقريبي و نمونهاي از انتشارات حوزة علميه قم را در مدت 16 سال زعامت آن مرحوم، جمعآوري كرده و اظهار عقيده كرده است كه:
...در مدت ياد شده، قريب سيصد جلد كتاب، در رشتههاي مختلف در زمينههاي فقه، اصول، فلسفه، منطق، تفسير، حديث، رجال، درايه، رد بر مذاهب مختلف و مكتبهاي ماديگري ادبيات عربي و فارسي ... نوشته شده است....(42)
برخي از اين كتابها، چندين بار و در چند هزار نسخه چاپ شده است و اگر معدل تيراژ را در هر واحد كتاب 2000 بگيريم، در دوران زعامت آيتالله بروجردي، جمعاً 346000 جلد كتاب از طرف حوزه عمليه قم در دسترس عموم قرار گرفته است.
مجموع انتشارات فوق كه فهرست آنها به دست ما رسيده است، بالغ بر يكهزار و هجده عنوان كتاب ميشود و اين كتابها به اضافة كتب متفرقهاي كه خود مولفين به صورت انفرادي چاپ كردهاند و تعداد انتشاراتي كه فهرست آنها به دست ما نرسيده است و تقريباً 200 عنوان كتاب ميشود، مجموعاً 1200 عنوان كتاب ميشود و اين رقم با احتساب 5000 نسخه براي هر كتاب كه حداقل تيراژ است به رقم شش ميليون نسخه سر ميزند كه رقم قابل توجهي است.(43)
با درگذشت آيتالله بروجردي، وضعيت مرجعيت در ايران دگرگون شد و نسل تازهاي از علما ميدان يافتند. آنان ضرورتهاي تازهاي را در برخورد با مصالح ديني و سياسي كشور مطرح نمودند و به وفاق دين و سياست نگاه جدي داشتند. به ويژه آنكه در اين زمان، نگرانيهاي اساسي دربارة صيانت از بنيادهاي حوزة علميه قم نيز مرتفع شده و اقداماتي عموميتر براي گسترش و تبليغ مسائل ديني، در مقابل فعاليتهاي تجددطلبانه رژيم شاه مورد توجه جدي قرار گرفت.(44)
در حقيقت ميتوان گفت آيتالله بروجردي نسلي را تربيت كرد كه با دريافت صحيح از مقتضيات زمان توأمان در دو مسير تئوريپردازي و انقلابيگري نقش مهمي ايفا نمودند.(45) گروهي از شاگران ايشان بنيادهاي تئوريك نيروهاي مسلمان و شعيه را در تقابل با ايدئولوژيهاي رقيب از جمله ماركسيسم و ناسيوناليسم و ليبراليسم طراحي كردند و عدهاي ديگر با ابتناء بر اين تلاش تئوريك، اقدام مهمي در رويكرد سياسي روحانيت و پرچمداري مبارزه با حكومت پهلوي صورت دادند و انقلاب اسلامي را در سه حوزة تدوين تئوري، دگرگونسازي نظام سياسي و مديريت انقلاب و حكومت برآمده از انقلاب اسلامي تغذيه كردند.
حضور روحانيت در عرصة تئوريپردازي و عرصة اجتماعي
در فاصلة سالهاي 1340 ـ 1332 ضرورت همكاري بيش از پيش روحانيت حوزهها و دانشگاهيان در زمينههاي فكري اجتماعي و مبارزاتي احساس ميشد و چون فعاليتهاي سياسي وسيع امكانپذير نبوده، يك نهضت نسبتاً وسيع خودجوشي در تهران و غالب شهرستانها در ميان مبارزين و جوانان مسلمان براي تأسيس انجمنها و هيأتها و مؤسسات اسلامي و ملي با برنامههاي فرهنگي، تبليغاتي، بهداشتي، امدادي و حتي توليدي و تجارتي به راه افتاد و شركتها و بنگاههاي نشرياتي فعال بهوجود آمد. درمانگاهها و بيمارستانهاي خيريه به سبك جديد احداث شد. صندوقهاي قرضالحسنه تأسيس گرديد. انجمنها و مجامع ملي و اسلامي از هر طرف سر برآورد كه هدف و برنامه همه آنها در حول محورهاي خدمت، تربيت، وحدت، تشكل و آمادگي براي رسيدن به آزادي، استقلال و حكومت اسلامي دور ميزد.
جلسات تفسير قرآن و منبر مرحوم آيتالله طالقاني كه بعد از كودتاي 28 مرداد، رنگ مبارزه سياسي بيشتري عليه استبداد حاكم به خود گرفته بود. انتقال مرحوم شهيد مطهري از قم به تهران در سال 1335 و حضور در دانشگاه تهران به عنوان عضو هيأت علمي و استاد دانشگاه و هدايت ديني فعاليتهاي جوانان و دانشگاهيان، نقش بزرگي در اين راستا ايفا مينمود و در پي اين فعاليتها، روحانيت جوان حوزه نيز آهسته تمايل و تحرك بيشتري براي حضور در عرصههاي اجتماعي و مبارزاتي از خود بروز ميدادند.(46)
در اين سالها، نوگرايي ديني، توأم با خلوص و تلاش در جهت حفظ اصالت دين، از طرف روحانيت وسعت گرفت. در سال 1337 نخستين شماره ماهنامة درسهايي از مكتب اسلام در قم منتشر شد. مقدمة نخستين شماره، هدف نشريه را ارائه بديلي در برابر سيل مدهش فساد اخلاقي، بيديني و روحية مالپرستي كه برجامعة ايران و بهويژه جوانان آن مستولي شده بود، قلمداد نمود.
همچنين تأسيس انتشارات مكتب تشيع در سال 1336 و انتشار مقالاتي كه همگام با نياز عصر خود بوده، از اقدامات اين دوره ميباشد كه آغازگر نوعي كار جمعي در تحقيق و نگارش به شمار ميآيد. استاد مطهري و شهيد بهشتي و عدهاي ديگر، از جمله همكاران مجله مكتب تشيع بودند.
در سال 1338 دو مجله به نامهاي «فصلنامه مكتب تشيع» و «سالنامه مكتب تشيع» به طور همزمان انتشار يافت.(47) اين دو مجله، مسلمين را دعوت به استفاده از سرمايههاي معنوي و گنجينههاي مذهبي، براي بهدست آوردن قدرت، سيادت و همچنين استقلال، آزادي و انتقاد از ضعف، غفلت و انفعال در جامعه مذهبي مينمود.
در سالنامه مكتب تشيع كه شمارة اول آن در ارديبهشت 1338 و آخرين شمارة آن در ارديبهشت 1344 انتشار يافت، موضوعاتي مانند موضوعات فصلنامه، از قبيل مقام زن در اسلام، ترجمه مقالات علمي در زمينة تاريخ، فلسفه، زيستشناسي، علوم اجتماعي و ... مورد بحث قرار ميگرفت.(48)
در سال 1341 جمعي از متفكران روحاني و دانشگاهي، كتابي تحت عنوان «بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت» منتشر كردند كه در آن مسائل تازهاي پيرامون اجتهاد، تقليد، وظايف مرجع و مشكلات نويني كه پاسخ ميطلبند، مطرح شده بود. نگاهي به عناوين اين كتاب تا حدودي بديع بودن محتواي آن را در آن مقطع نشان ميدهد. براي نخستين بار در اين كتاب سازمان روحانيت مورد نقد و بررسي قرار گرفت و انتظارات مردم از مراجع بيان گرديد. نظرية مهم و قابل ذكر در اين كتاب، ضرورت جايگزيني «شوراي فقاهت» به جاي نظرية «اعلميت» بود. اين كتاب كه به قلم جمعي از علما و دانشمندان اسلامي نگاشته شد، به عنوان دستاورد نوگرايي در ميان روحانيون قلمداد گرديد، به صورتي كه برخي از محققين انتشار اين كتاب را به نهضتي اصلاحطلبانه در ميان روحانيت تعبير كردند.(49)
بدين ترتيب، انديشه سياسي در كيفيتهاي مختلفي بر محور بحث مرجعيت، زعامت و رهبري و سپس حكومت در اسلام آغاز شد. اين انديشهها به سرعت در پرتو ملاحظات سياسي امام خميني(ره) كه قبلاً در كشفالاسرار در خطابهها و اعلاميهها مطرح ميشد، شدت و جديت بيشتري يافت. بحثهاي اين دوره، خصلت تأملي و دانشورانه داشت و با بسياري از بحثهاي ايدئولوژيكي و رمانتيك دهة پنجاه كه براي تحريك نيروهاي جوان و با تكيه بر ادبياتي شوريده و آرمانخواهانه متجلي ميگرديد، تفاوت داشت. حتي آثاري كه از خارج ترجمه ميشد نيز چنين ويژگي را دارا بود. بهعنوان مثال، كتاب «قانون اساسي در اسلام» اثر ابوالاعلي مودودي توسط محمدعلي گرامي ترجمه و در سال 1343 منتشر شد.(50) همچنين، كتابهايي نظير «آينده در قلمرو اسلام»، «اسلام و صلح جهاني» و «فرد در اجتماع» اثر سيد قطب، كه توسط حضرت آيتالله خامنهاي و آقاي سيد هادي خسروشاهي ترجمه گرديد، تأثير مهمي بر ايجاد زمينههاي نوين در انديشه اجتماعي و سياسي شيعه داشت.(51) همة آثاري كه بدين ترتيب ترجمه ميشد و يا رسائل مستقلي كه تحت تأثير اين فضا، تأليف و چاپ ميشد، جملگي قابل توجه و داراي مباني استدلالي بودند.
نكتة قابل ذكر كه توجه شايسته ميطلبد اين است كه اقبال به ديدگاههاي افرادي نظير سيد جمالالدين اسدآبادي، شيخ محمد عبده، حسن البنا، مودودي، سيد قطب، طه حسين، كواكبي، اقبال لاهوري و ... در تمام طول دهههاي 30 و 40 و 50 به عنوان محملي براي توجه به مسائل سياسي و اجتماعي اسلام مورد توجه و استفاده متفكران و مترجمان مسلمان ايران قرار ميگرفت. مجموعه اين مباحث و آثار، پشتوانه تئوريك انقلاب اسلامي و رجعت ديني در ايران را مهيا ساخت. علاوه براين، مباحث و آثار متفكران نوگراي شيعه، نظير كاشفالغطاء، علامه محمدرضا مظفر، آيتالله محمدباقر صدر و ... نيز به زبان فارسي روان و امروز دين ترجمه شده و در دسترس عموم قرار گرفت.(52)
از سال 1340 تفاهم و تمايل شديدي در مسلمانان ايران، اعم از كساني كه فعاليتهاي تبليغي، فرهنگي و اجتماعي را وجهة همت خويش قرار داده بودند و يا آنهايي كه مبارزه سياسي با حاكميت پهلوي را رسالت و تكليف ديني خود ميدانستند، نسبت به همكاري بيشتر و وحدت تحت لواي اسلام ظاهر گرديد. در ارديبهشت 1340 كنگرهاي در تهران از انجمنهاي اسلامي مهندسين، پزشكان، دانشجويان، معلمين، انجمن تبليغات اسلامي، كانون نشر حقائق اسلامي شهر و كانون توحيد (جمعاً 13 گروه تهران و شهرستانها) و عدهاي از شخصيتهاي روحاني روشنفكر و آزاده از قبيل علامه طباطبايي، شهيد مطهري و آيتالله طالقاني و غيره تشكيل يافت، و در سال بعد نيز با 17 گروه تجديد شد. مراجع تقليد هم پيام و نماينده فرستادند و قطعنامههايي صادر شد.(53) در اين مقطع مباحثي چون قدرت در يك جامعه اسلامي، مفهوم سياسي و اجتماعي انتظار امام، نقش و جايگاه اسلام در زندگي اجتماعي و سياسي، مسئله امر به معروف و نهي از منكر و مانند آن مطرح شد و مهمترين اين مباحث روابط روحانيت با دولت بود.(54)
اهميت اين تحول نوين مذهبي در تأثيرات اجتماعي اين بود كه با هدف كشاندن مذهب در ميان اقشار تحصيلكرده و دانشگاهي جامعه شناخته ميشد.
حضور در اين ميدان جديد و استفاده از سلاح نوين، تنها در توان مردان آزموده و ژرفنگري بود كه ضمن آشنايي عميق با مسائل كلامي، فلسفي و عرفاني تشيع كه لازمة مقابله و رويارويي با دشمني است كه سنگرهاي اعتقادي و ديني را مورد هجوم قرار ميداد، از وجهه و توان و تحصيلات و دانش حوزوي قوي نيز برخوردار باشند تا بدين وسيله بتوانند اعتماد نيروهاي مذهبي را در لايههاي مختلف اجتماعي طلب نمايند.
اين افراد تلاش ميكردند در مقابله با امواج ويرانگر از خود بيگانگي و تباهي كه اعتقادات جوانان و مردم را تهديد مينمود، صحيفههاي معنويت و ايمان را با ادبياتي نوين و با شيوة استدلالي و قانعكننده، روياروي نسل جوان بگشايند. اين ارمغان ارزشمندي بود كه روحانيت سياسي و نوگرا در سالهاي مياني دهة پنجاه به نسل جوان ارائه كردند و عطش حقيقتجوئي و كمالطلبي اين نسل را از طريق آموزهاي قرآني و وحياني و بازتعريف مفاهيم ديني سيراب كردند. نتيجة چنين كوشش مباركي اين بود كه گروههاي كوچك جواناني كه علاقمند به مباحث ديني بودند به فوجهاي عظيمي بدل شدند و در دانشگاهها و مراكز فرهنگي، گفتمان ديني و رفتار اسلامي و شعائر مذهبي را تعميم دادند و با اتكاء به ارزشهاي ديني، دست به خيزش سياسي و انقلابي بزرگ زدند.(55) تفكري كه اين جريانات را پديد آورد، معتقد بود:
....در رهبري نسل جوان بيش از هر چيز دو كار بايد انجام شود. اول بايد درد اين نسل را شناخت و آنگاه در فكر درمان و چاره شد. بدون شناخت درد اين نسل، هرگونه اقدامي بيمورد است. ديگر اينكه نسل كهن بايد ابتدا خود را اصلاح نمايد. نسل كهنه از بزرگترين گناه خود بايد توبه كند و آن گناه مهجور قرار دادن قرآن است. همه بايد به قرآن باز گرديم و قرآن را پيشاپيش خود قرار دهيم و زير سايه قرآن به سوي سعادت و كمال حركت كنيم....(56)
بنابراين در دهة 1340 روحانيون دريافتند كه تنها راه نجات اسلام از تسلط مكتبهاي رقيب، دست زدن به يك مبارزة فكري و ايدئولوژيك ميباشد. اگر بناست لايههاي مختلف اجتماعي و اقشار تحصيلكرده و تأثيرگذار به سوي مذهب جلب شوند و از اردوگاه رقيبان ايدئولوژيك فاصله گيرند، بايد مبارزة ايدئولوژيك فكري در پيش گرفته شود و روحانيت رقباي خويش را در صحنة فكري و رقابت ايدئولوژيك به چالش فراخواند.
معماران اين تحول فكري تأثيرگذار، گروهي از انديشمندان حوزوي از قبيل علامه طباطبايي و شهيد مطهري بودند.
نقش علامه طباطبايي و شهيد مطهري در تبيين بنيانهاي تئوريك انقلاب اسلامي
علامه طباطبايي هر چند يك فعال سياسي نبود و هيچوقت هم در وادي سياست گام برنداشت، ولي براي آنان كه به نحو آشكاري در عرصههاي سياسي و اجتماعي حضور داشتند، به عنوان پشتوانه فكري، فلسفي و تئوريك، نقشآفرين بود. تلاش و اهتمام او براي جبران خلاء پيش آمده در آموزش حوزوي و پرداختن به اموري كه مغفول مانده بود، نقطة عزيمت جديدي بود. علامه دربارة نيازي كه در هنگام ورود به قم احساس ميكند چنين ميگويد:
....وقتي كه به قم آمدم مطالعهاي در وضع تحصيلي حوزه كردم و يك فكري دربارة نياز جامعة اسلامي، بين آن دو نياز و آنچه موجود بوده چنان تناسبي نديدم. نه از فلسفه و معقول خبري بوده و نه از تفسير و قرآن و نه از ساير بخشهاي كتاب و سنت. بر خود لازم ديدم كه يك درس فلسفه و يك درس تفسير قرآن و يك درس اخلاق در حوزه شروع كنم....(57)
علامه طباطبائي با اين احساس و با توانبخشي علمي به شاگردان علوم عقلي، تعليم فلسفة مقايسهاي و در نتيجه نقد و بررسي افكار و آموزشهاي غربي را كه در آن هنگام از زمين و زمان توسط نشريههاي مختلفي تبليغ ميشد، عهدهدار گرديد. رهآورد اين درسها كه به طور مستمر هفتهاي دوبار در كنار دروس رسمي حوزوي تشكيل ميگرديد، كتاب ارزشمند «اصول فلسفه و روش رئاليسم» ميباشد. تأليف اين اثر از ناحيه عالمان ديني، درست در زماني كه اولين ترجمههاي ناقص غرب، نظير «سير حكمت در اروپا» اثر فروغي و كتابهاي ديگر از اين قبيل توسط دلباختگان به غرب، منتشر ميشد و همزماني براي مقابله و رويارويي با تفكر غرب را نشان ميدهد.(58) اين مباحث در عين تعلق به حوزة انديشه، بيتوجه به مباحث سياسي نبود. به عنوان مثال، بسياري از مباحث و مقالات علامه از جمله مجموعة مباحثات وي با هانري كربن فرانسوي نيز خالي از موضوعات سياسي نبود.(59)
گفتگوي علامه با هانري كربن كه غالباً در حضور جمع كوچكي از افراد برجسته نظير آيتالله مطهري، سيدجلالالدين آشتياني، محمود شهابي، سيد حسين نصر، بديعالزمان فروزانفر، داريوش شايگان و عيسي سپهبدي انجام ميگرفت، بيشتر بر فلسفة اسلامي، برخورد شرق و غرب، رابطة دين و علم، اساطير هند و اسلامي و عرفان تطبيقي تكيه داشت.(60) اين جلسات كه مستقل از دولت و حوزههاي علميه برپا ميشد، به نزديك شدن روحانيون با گروه خاصي از استادان دانشگاه و روشنفكران مذهبي كمك كرد.
تلاش علمي و مقالات علامه دربارة مسائلي نظير روابط اجتماعي در اسلام
امام و ولايت در نظرگاه شيعه، ويژگيهاي رهبري و مديريت در اسلام و ... تأثير زيادي در بازانديشي روحانيون حوزهها نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي اسلام داشته است. اين مجاهدتها، علامه طباطبايي را در جايگاه يكي از مؤثرترين متفكران در حوزة تفكر سياسي معاصر شيعه قرار ميدهد.
استاد مرتضي مطهري نيز با برخورداري از هوش و استعداد شگرف و كسب فيض از محضر چهار استاد برجسته حوزه علميه در رشتههايي نظير فقه و اصول و فلسفه و كلام و اخلاق و تفسير قرآن و نهجالبلاغه به نامهاي آيتالله بروجردي، امام خميني، علامه طباطبايي و ميرزاعلي آقا شيرازي توانست بنياد تئوريك نيروهاي مذهبي را فراهم آورد.(61) وي وقتي ظهور كرد كه جامعة ديني و روحانيت با مشكلات جدي از جمله ترك تعقل و تكيه بر عاطفه روبرو بود. وي به اين نتيجه رسيد كه روحانيت در جامعة ديني، مدتهاي مديدي است كه ديگر عقل مردم را مخاطب قرار نميدهد و احساس مردم مخاطب اوست. بنابراين، ايشان با اطلاع از اين نقيصه، تغذيه ايدئولوژيك و فكري نسل جوان را از طريق خطابهها، مقالات فلسفي و اجتماعي و مناظرات، بيش از هر كس ديگر به عهده گرفت. جوابگوي شبهات و سمپاشيهاي فكري فراواني بود. پلي بود ميان دو قشر روحاني و دانشگاهي كه سالها با توطئههاي شرق و غرب دور از هم نگه داشته شده بودند. طلبه و دانشجو كه طبيعيترين امكان همفكري و همكاري را در اختيار داشتند، ولي كانال عميقي به دست دشمنان ميان آنان حفر شده بود.(62)
استاد مطهري در اين راه اولاً، خرافهزدائي كرد. چهرة دين را از زنگارها پيراست. بيماريشناسي كرد. از مهجور ماندن قرآن شكوه مينمود. از ركود فقه ميناليد و مفاهيم اصيل اسلامي را بازشناسي و تبيين كرد. اجتهاد به معناي صحيح و تقوي به مفهوم اصيل آن را شناساند. نهجالبلاغه را ميشناخت و از آن درس ميآموخت. (63) ثانياً، مسئلهشناسي ميكرد و به كمك مباني و موازيني كه در دست داشت در حل مسائل ميكوشيد. اين كارها در فقه و فلسفه كه دو رشتة تخصصي او بود، بسيار چشمگير است.(64) ثالثاً، در انديشة رفع شبهات بود. آن هم نه شبهات كهنه، كه معماها و مشكلات نوين. وي در «عدل الهي» و «جامعه و تاريخ» به دفاع از حريم شريعت و دفع تحريفات از ساحت ديانت كمر بست. «خدمات متقابل اسلام و ايران» نيز جوابي بود بر تلاشهايي كه نظام پيشين انجام داد تا اسلاميت را در مقابل ايرانيت قرار دهد. مطهري در اين كتاب حدود و مرز آئين و مليت ايراني و مسلمان بودن را باز نموده و نقاب فريب را از چهرة كساني برگرفت كه تحت نام دفاع از مليت و محو و مسخ فرهنگ پرمايه اين ملت يعني اسلام پرداخته بودند.(65)
كتابهاي «مسئله حجاب» و «حقوق زن در اسلام» و«اخلاق جنسي» و ... همه نمونههاي ديگري است كه دغدغة فكري و توانائي فكري او را در دفاع از حريم اسلام و تسلط بر مبناي شريعت آشكار ميسازد.
آثار استاد مطهري از چندين امتياز برخوردار بود، از آن جمله: نثر فصيح و استوار و روشن، عرضه منطقي و وزين و والا، اعتبار و استناد به مآخذ و منابع، انطباق با نيازهاي روحي اعتقادي و فكري اجتماع، ابداع و تنوع، دريافت صحيح و برداشت درست.(66)
به عنوان مثال، «علل گرايش به ماديگري» زماني به نگارش درآمد كه جوانان كم مايه ولي پرشور و انقلابي، در تار عنكبوت انديشههاي ماركسيستي گرفتار ميشدند و استاد مطهري براي تبيين چهرة واقعي آن مكاتب و نيز انعكاس حقائق ديني اقدام به نگارش آن كرد. «مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي» كه مشتمل بر شش جلد ميباشد، مقارن با اوجگيري انقلاب به رشتة تحرير درآمده و در آن بسياري از لغزشگاههاي فكري روشنفكران مسلمان نشان داده شد و بسياري از انحرافات فكري آنان و گروههاي ظاهراً مسلمان آشكار گرديد.
همچنين در اين سالها، همكاري استاد با مجامع اسلامي و كانونهاي مذهبي از طريق ايراد سخنراني و ... برقرار بود. از جملة اين مجامع و كانونها ميتوان از انجمن اسلامي مهندسين پزشكان و دانشجويان دانشگاه تهران نام برد كه هر سه تازه تأسيس بودند و استاد شهيد در تأسيس برخي از آنها نقش داشت. از جمله در سالهاي 1339 تا 1341 به همت استاد مطهري و مرحوم دكتر محمد آيتي محفلي ماهانه تشكيل ميشد كه اين محفل به نام «انجمن ماهانه ديني» معروف شد و مجموعة مباحثات آن بعداً به صورت سه جلد كتاب به نام «گفتار ماه» در اختيار عموم قرار گرفت.(67) خود استاد شهيد در مقدمة كتاب «ده گفتار» ميگويد: «اين جلسات هر چند نتوانست به حيات خود ادامه دهد، اما منشاء خيرات و بركات معنوي فراواني شد و موجب يك سلسله اصلاحات و جنبشهايي در سطحي وسيعتر و گستردهتر در كار مسائل تبليغي و ارشاد اسلامي گرديد.»(68)
ايشان به خاطر مقبوليتي كه در ميان گروههاي مختلف در تهران و قم داشت، نقطة اتصال و ارتباط اين گروهها و واسطة انتقال تجربيات گروهها و افراد ورزيده و با سابقه در مبارزه و سياست به تودة مسلمان و جامعة روحانيت و مهمتر از همه، يكي از وسائل معتبر ارتباط رهبر انقلاب با مردم و بالعكس بود. در آن زمان اين نقطة ارتباط، بسيار آموزنده و كار آمد و حلاّل بسياري از مشكلات انقلاب نوپا بود.
همچنين در سال 1346 مؤسسه حسينيه ارشاد توسط استاد مطهري و با همكاري ديگران بنياد گذاشته شد. اين مؤسسه پايگاه خوبي براي كار فرهنگي مورد نظر استاد و آشنا كردن مردم به خصوص جوانان با اسلام راستين بود. اين پايگاه به پايگاههاي ديگر استاد اضافه شد. در واقع استاد شهيد حسينيه را به صورت يك محيط مناسب براي كار ميخواستند و به آيندة درخشان و نتايج شگفت آن كه قطعاً زمينة ظهور نهضت اسلامي ميشد، سخت دل بسته بود.
نخستين اثر عمدهاي كه حسينيه ارشاد منتشر كرد، كتاب محققانهاي راجع به پيامبر اسلام بود. هدف از انتشار اين كتاب، مخالفت با جريان رسمي و عقيدة روشنفكرانه راجع به تمدن ايران پيش از اسلام به مدد اثبات بيداد اجتماعي و فقر اخلاقي حكومت ساساني بود.(69) در اين سالها، تلاش بيوقفة استاد مطهري، صرف تدوين ايدئولوژي اسلامي به عنوان يك مكتب و يك دستگاه هماهنگ فكري و آشكار كردن چهرة واقعي اسلام و زدودن زنگارهاي بدعت و خرافهاي ميشد كه در طول تاريخ بر چهرة آن نشسته بود. در واقع استاد شهيد به دنبال آن چيزي بود كه در قيام پانزده خرداد نياز به آن احساس شد. يعني يك ايدئولوژي مدرن و يك مكتب جامع به زبان روز و پاسخگو به شبهات جديد كه نهضت براساس آن به حركت خود ادامه دهد و انقلابيون به انحراف كشيده نشوند و پس از پيروزي نيز داراي برنامه باشند. اين تلاش استاد از سال 1346 تا سال 1349 كه از حسينيه ارشاد كنارهگيري كردند، در اين موسسه متمركز بود.(70)
از سال 1354 تا سال 57، استاد مطهري با تاليف كتابها و تشكيل جلسات درس فلسفه و اقتصاد و فلسفه تاريخ در منزل و نيز درسهاي اسفار «جامعه و تاريخ» و چند درس خصوصي، مانند بررسي ماركسيسم و «مسئله حكومت» در حوزة علمية قم (كه به توصيه حضرت امام(ره) هفتهاي دو روز به قم ميرفتند) وظيفة خود را در ارائه ايدئولوژي اسلامي به زبان روز و در نتيجه مصون كردن نهضت اسلامي از انحراف، به خوبي انجام دادند.
روحانيون تهران و شهرستانها با تأسي به استاد مطهري و براساس آموزههاي او و با الهام از مخالفت و مقاومت امام خميني(ره) در مقابل حكومت پهلوي، در گسترش، تأسيس انجمنها و محافل اسلامي كوشيدند و در مساجدي كه متكفل امامتش بودند، دست به تشكيل كلاسها و محافل مختلف زده و به جذب دانشجويان، دانشآموزان و نسل جوان پرداختند. در چنين مقطعي كمتر مسجدي پيدا ميشد كه كتابخانهاي در جوارش داير نكرده باشند و يا براي جلوگيري از ترويج فساد رژيم، برنامهاي نداشته باشد. جوانان اعم از پسران و دختران در اين مراكز به مطالعه كتاب و فعاليتهاي فرهنگي پرداختند. در سالهاي دهة 50، اين نسل، دانشگاهها را پر كرده و مبارزه عليه رژيم پهلوي صبغة ديني پيدا كرد.(71)
در اين دوران كه اسلام و تشيع سياسي رشد ميكرد، عطش هويتجوئي و ايدئولوژي ديني نيز شدت مييافت. در چنين شرايطي چالشهاي جديد در انديشه مسلمانان بهويژه نسل جوان تحصيل كرده ايراني ايجاد شد. سئوالاتي از قبيل اين كه: «كه بوديم؟» «بر هويت ديني ما چه گذشت؟» و «چگونه بمانيم و جامعه را اداره كنيم؟» مطرح گرديد. در پاسخ به اين سئوالات، شعار «بازگشت به خويشتن» مطرح شد. تفسير جديدي از اسلام پيشروي مردم قرار گرفت. چهرة جديدي از قيام امام حسين(ره) و اهداف متعالي سيد الشهداء در برابر ديدگان مردم قرار گرفت. (72) عذر و بهانه از همه ساقط شد.
در اين مقطع رهبري انقلاب تلاش نمود تا ضمن نفي همزمان استبداد و استعمار براي نخستين بار نظام سياسي جديدي را ارائه كند. آلترناتيوي كه در نهضت امام خميني(ره) عنوان گرديد با نظرية امامت در انديشه سياسي شيعيان اين مرز و بوم، همخواني داشت و از اعماق اعتقادات مذهبي ايرانيان بر ميخاست.
ظهور امام در رأس هرم مبارزه با رژيم نه تنها موج جديد بازگشت به دين را كه در ميان اقشار تحصيلكرده نضج پيـدا كرده بود در گسـترة وسيعي مطرح كرد، بلكه دگرگونيهاي اساسي در رابطة متقابل دين و سياست به وجود آورد.
گرچه تا قبل از اوائل دهه 1340 و ظهور امام(ره)، چه در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت و چه جدا از آن در قالب مرحوم آيتالله مدرس، فدائيان اسلام، آيتالله كاشاني، روحانيون در مبارزه حضور داشتند؛ اما رهبري حركتها در مجموع در دست جريانات غيرمذهبي بود.(73) اما امام مرجع تقليدي بود كه از متن حوزه و جريان روحانيت وارد سياست شده بود. در واقع از مشروطه به اين طرف، براي نخستين بار بود كه يك مرجع تقليد اين چنين بيمحابا حكومت را مورد چالش قرار ميداد. اين تحول پيامدهاي مهمي با خود به همراه آورد.
حضور امام خميني كه از لحاظ علمي و آموزشي از شيخ عبدالكريم حائري و آيتالله بروجردي و از لحاظ سياسي از شيخ فضلالله نوري و آيتالله مدرس تاثير پذيرفته بود، با خصوصيات و ويژگيهاي زير همراه بود:
1. قرار گرفتن مرجعيت شيعه، در سطح رهبري سياسي نيروهاي مذهبي: مبارزة امام از پايگاه مرجعيت ديني با حاكميت پهلوي، تغيير شگرفي در رابطة دين و دولت ايجاد كرد و براي هميشه گسست ميان دين و نهادهاي ديني با قدرت و حكومت پهلوي را موجب شد. به طوري كه پس از اين مقطع هيچكس و حتي مراجع ديگر نتوانستند به صورت علني با رژيم پهلوي همكاري نمايند.
علاوه براين امام پيش از تبعيد، در قم حوزة درسي بزرگي داشتند كه اكثريت قاطع فضلاي حوزه با عشق و ايمان در آن گرد ميآمدند. شاگرداني كه به صلاحيت و صداقت استاد خود ايمان كامل داشته و بعدها هر يك به نوبه خود در شهر يا مناطقي مرجع و ملجأ فكري و عملي مردم شدند. بنابراين، حوزه درس امام و موقعيت خاص ايشان نقاط مثبت و مؤثر يك حزب و سازمان را داشت.
2. نتيجة مبارزه امام، آگاهي دادن به ملت بود: نهضت امام برخلاف نهضتها و مبارزات گذشته بر پايه روشنگري و انقلاب فكري در سطح وسيع مردمي استوار بود. امام در نطق پس از آزادي از زندان خطاب به هيأت حاكمه فرياد ميزند: «ملت اسلام بيدار شد، ديگر نمينشيند، اگر من هم برگردم ملت اسلام برنميگردد.»(74)
3. فراگيري و پوشش دادن به حركتهاي سياسي موجود بود: اگر قبل از سالهاي 1342، حركتهاي سياسي كه معارض با استبداد بود، در قالبهاي مختلف روشنفكري و يا ديني سازمان مييافت و نيروي مذهبي در عرض نيروي روشنفكري قرار ميگرفت، اينك با حضور امام در صحنه سياست، نيروي مذهبي با احاطه و گستردگي خود ديگر نيروها را پوشش ميدهد و نيروهاي ديگر نيز ناگزير يا پوشش گرفتن از اين حركت دوام و بقا پيدا ميكنند.
4. رويايي با اصل نظام شاهنشاهي: روياروئي با اصل نظام، خصوصيتي است كه هيچيك از حركتهاي سياسي قبل واجد آن نبودند، اما امام با متوجه كردن لبة تيز حملات خود به لانه و كانون اصلي فساد، يعني سلطنت و شخص شاه به شيوه محافظه كارانة قبلي در مبارزه پايان داد.(75)
امام با اعتقاد به شعور ديني مردم، در صدد احياي همان چيزي بود كه رژيم پهلوي در طول حاكميت 50 سالة خود، انكار مينمود. حكام پهلوي با جهل نسبت به ميراث فرهنگي ـ مذهبي عميق مردم، اعتقادات اصيل مذهبي تودههاي مردم را به بازي گرفتند و با تأملي كه در نفي مظاهر ديني و گسترش و ترويج فساد و بيبندوباري داشتند، خصلت دينستيزي خود را به اثبات رساندند. نوسازي در منطق پهلوي، به معني نفي دين و خروج آن از عرصة مناسبات اجتماعي بود. آنها با يك خصومت آشكار، به مخالفت با علما و سنن مذهبي برخاستند و درست به همين دليل است كه عدهاي از تحليلگران از جمله خانم كدي، معتقدند كه شاه چنان اسلام را تحقير مينمود كه حتي خارجيها و يا اقليتهاي مذهبي و فرقه بهايي را به هموطنان مسلمان خود ترجيح ميداد.(76)
تغيير تقويم از هجري شمسي به شاهنشاهي دليل واضحي است براي آن كه نشان دهد نظام پادشاهي تصميم گرفته بود پيوند ايران و ايرانيان را با اسلام قطع كند.(77) اين حادثه كه به قول پارسونز «اقدام نامعقول و سبكسرانة ديگري بر عليه معتقدات مذهبي كشورش بود.»(78) تقريباً همة مردم را مجاب نمود كه هدف شاه كندن ريشه اسلام است.(79) محمدرضا پهلوي به دليل خلاء ايدئولوژيك نظام، علم ناسيوناليسم را برداشت و گذشته از اينكه خود زبان بيان ايدئولوژيك ناسيوناليسم و مظهريت خود را نداشت، همه كسان را ازجمله شرق شناسان كه دربارة گذشته ايران داد سخن مي دادند، قدر ميداد و برصدر مينشاند.
موج باستانگرائي آريائي در ايران و تمركز مطالعات تاريخي بر روي دوهزار و پانصد سال تاريخ شاهنشاهي (از هخامنشيان به بعد)، هم تمدن چهارهزار ساله پيش از هخامنشيان را به بوتة فراموشي ميسپرد و هم به مثابة جرياني در برابر مذهب و افكار تاريخ چهارده قرن حضور اسلام در ايران بود.
بنابراين، زماني كه حكومت پهلوي به سنتهاي ديني روي خوش نشان نميداد، مردم ديندار با آموزههاي ديني روحانيت به مخالفت با حكومت پهلوي، ناسيوناليسم ايراني و ايدئولوژيهاي رقيب پرداختند. اين عوامل سبب شد كه به تدريج انديشة ديني با رهبري علماي شيعي و پيشتازي امام(ره) كه ويژگيهاي منحصر به فرد و ممتازي داشت، در مقابل غرب و حكومت پهلوي و در رقابت با ايدئولوژي ناسيوناليسم و چپ در ايران شكل بگيرد.
در آستانة انقلاب، خرده گفتمانهاي بسياري كه مخالفت با وضع موجود و رهائي جامعه را از استبداد، هدف فعاليتهاي تشكيلاتي خود قرار داده بودند، هريك جامة پيشتازي و راهبري خلق را بر اندام خود برازنده ميديدند و منزلت آلترناتيوي نظام پهلوي را مخصوص خود مي دانستند، امّا در اين ميان گفتمان اسلام كه از دو ويژگي اصالت و نوگرائي به صورت توامان برخوردار بود، شأن و منزلت فراتري پيدا نمود و علاوه بر انطباق با هويت تاريخي و تمدني اين ملت و نقش ممتاز آن در شكلبندي فرهنگي ملت مسلمان ايران، از استحكام تئوريك و نظري كه حاصل كوشش عميق علمي عالمان ديني در يكصد سال اخير و به ويژه در دهة 30 به بعد، برخوردار بود. مزين بودن گفتمان اسلامي به دو عامل فوق راز مقبوليت عمومي آن و تفوق برگفتمان پهلويستي و گفتمان چپ در ايران بود. به صورتي كه همگان اسلام را پاسخگوي منحصر به فرد مطالبات سياسي و اجتماعي خود ميدانستند.
در صحنة تاريخ معاصر ايران، چهارعنصر و جريان فرهنگي مجال ظهور يافته است كه وقوع انقلاب اسلامي واقعيت اين جريانات و اعتبار همه آنها را محك زده و ظرفيت واقعي هريك را مشخص كرده است. از اين چهار جريان نيمي برآمده از تاريخ و فرهنگ ملت ايران و نيمي نيز رهآورد برخورد بيگانه و مدنيتهاي ديگر بوده است. اين چهار جريان عبارتاند از:
1. عناصر بومي و ايراني در مقابله با اسلام و تشيع؛
2. اعتقادات ديني و باورهاي مذهبي؛
3. چپگرايي و كمونيسم؛
4. غربگرائي و تجدد.
از ميان اين چهار مؤلفه، دو مؤلفه اول پايهگذار حركت شتابندة مردمي براي گسستن پيوندهاي خود با نظام پهلوي و رويآوردن به اسلام به عنوان گزينش تاريخي اعتقادي و اخلاقي ايرانيان بود كه در نهايت به عنوان گزينش سياسي آنان تحول يافت.
بنابراين، انقلاب اسلامي و رويكرد مذهبي و معنوي ايرانيان امري سرشار از مؤلفههاي فرهنگ بومي و ديني و مخالفت آشكار با مؤلفههاي بيگانه و تحميلي ميباشد. رژيم پهلوي در گفتمان خود به انكار مولفههائي ميپرداخت كه هويتساز ايرانيان در طول تاريخ بلند اين كشور بودهاند و مذهب به خصوص تشيع عامل بسيار مهمي در روند تحول تاريخي ملت ايران و يكي از الگوهاي مهم رفتار اجتماعي آنان بوده است. ايرانيان در تمام دورانهاي تاريخي چه قبل از اسلام و چه بعد از آن هرگونه قيام، حركت و حتي حكومت خود را در لباس دين صورت دادهاند و همواره كوشيدهاند تا بستگي خود را با آسمان محفوظ نگهدارند تا بتوانند از اين طريق نفوذ خود را در ميان مردم حفظ نمايند.
پس از ظهور اسلام، وفاداري تزلزلناپذير تودههاي مردم ايران نسبت به اسلام يا آنچه جلال آلاحمد، آن را حكومت مخفي مذهبي ميناميد،(80) هيچگاه خالي از امكان بالقوه قيام نبود. به همين دليل ميشل فوكو نيز انقلاب اسلامي را «معنويت سياسي» مينامد كه پيوندهاي مردم به ديانت را جلوهگر ميسازد.(81) حكومت پهلوي بوالهوسانه ميكوشيد تا با توسل به ناسيوناليسم افراطي و نفي ديانت، به زوال چراغ ايزدافروز بپردازد، اما آنچه در عمل اتفاق افتاد زوال اقتدار پهلويستي و احياء اسلام و خيزش عمومي مردم و تأسيس حكومت ديني بود.
پی نوشت:
1. برزين، سعيد؛ زندگينامة سياسي مهندس مهدي بازرگان، چاپ اول، تهران، نشر مركز، 1374، ص 31.
2. آشوري، داريوش؛ ما و مدرنيت؛ چاپ اول، تهران، مؤسسه انتشاراتي صراط، 1376، صفحه 172.
3. طبري، احسان؛ جامعه ايران در دوران رضاشاه، بيجا، 1356، ص 100.
4. صفائي، ابراهيم؛ رضاشاه كبير و تحولات فرهنگي ايران، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1356، ص 91.
5. براي آگاهي از تشكيل فرهنگستان رك به: حكمت، علياصغر؛ سي خاطره از عصر فرخنده پهلوي، تهران، انتشارات وحيد، 1355، صص 29 – 20.
6. براي اطلاع بيشتر از توجه رضاشاه به شاهنامه رك به: اورنگ، شيخالملك؛ «خاطرات اورنگ» سالنامه دنيا، (سال 1345)، صص 190- 162.
7. بصيرتمنش، حميد؛ سياست مذهبي حكومت رضاشاه، در تاريخ معاصر ايران، (مجموعه مقالات)، كتاب دهم، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامي، تابستان 1357، صص63 – 62.
8. برزين، سعيد؛ همان، ص 14.
9. آشنا، حسامالدين؛ سياست رضاخان در برابر مذهب و روحانيت، مجله مسجد؛ شمارة 14، ص 84.
10. همان، ص 85.
11. سوداگر، محمدرضا؛ رشد روابط سرمايهداري در ايران (مرحلة گسترش) 57 – 1342، چاپ اول تهران، انتشارات شعلة 1369، ص 173.
12. همان.
13. برزين، سعيد؛ همان، ص 36.
14. سلسله پهلوي و نيروهاي اجتماعي به روايت تاريخ كمبريج، ترجمة عباس مخبر، چاپ سوم، تهران، انتشارات طرح نو، پائيز 1371، ص 39.
15. رحيمزاده صفوي؛ اسرار سقوط احمدشاه؛ به كوشش بهمن دهگان، تهران، فردوسي، 1362، ص 93
16. درآمدي بر ريشههاي انقلاب اسلامي؛ مجموعة مقالات، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1376، ص 132.
17. همان، صص 285 و284.
18. بصيرتمنش، حميد؛ روند كشف حجاب و واكنش روحانيون؛ تاريخ معاصر ايران، سال اول، شمارة دوم، تابستان 76 ، صص 86 –85 .
19. صفائي، ابراهيم؛ رضاشاه در آئينة خاطرات، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، 1356، ص 101 به بعد.
20. همان، ص 102؛ و، حكمت، علياصغر؛ همان، ص 90.
21. بصيرتمنش، حميد؛ روند كشف حجاب و واكنش روحانيون، تاريخ معاصر ايران، همان، ص 73.
22. همان، صص 77 و 76.
23. سازمان اسناد ملي؛ شمارة تنظيم 17 – 116001، پاكت 198؛ به نقل از همان.
24. بصيرتمنش، حميد؛ همان، صفحه 92.
25. دربارة زندگي آيتالله حائري يزدي، رجوع شود به: رازي، محمدشريف؛ آثارالحجه، قم، دارالكتب، 1338، ج اوًل، ص 51، همچنين براي اطلاع از مواضع و عملكرد سياسي آيتالله حائري، رك به: حائري، عبدالهادي؛ مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق؛ تهران، اميركبير، 1364، مهر 294، 293؛ و، بالاخره: دواني، علي؛ نهضت روحانيون ايران، بنياد فرهنگي امام رضا(ع)، بيتا، جلد دوم، بهويژه از ص 332 تا 335.
26. پارسانيا، حميد؛ حديث پيمانه؛ پژوهشي در انقلاب اسلامي، چاپ دوم، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1376، ص 256.
27. شكوري، ابوالفضل؛ نقش آيتالله حائري يزدي و مجاهد بافقي در تأسيس حوزه علميه قم، يادنامه روحالله خاتمي، چاپ اول، مشهد، مؤسسه معارف اسلامي امام رضا(ع)، 1376، صص 439ـ438.
28. سودي، دهلعلي؛ نقش آيتالله حائري يزدي به روايت استاد عبدالحسين حائري، روزنامه ايران، شمارة 625، (يكشنبه 17/1/76)، ص 12.
29. حائري، عبدالهادي؛ همان، ص 179.
30. شكوري، ابوالفضل؛ همان، 467.
31. رضوي، مسعود؛ هاشمي و انقلاب، تاريخ سياسي ايران از انقلاب تا جنگ، تهران، انتشارات همشهري، بهار 76، ص 20.
32. سلسله پهلوي و ... ، همان، ص 276.
33. رضوي، مسعود؛ همان، ص 21.
34. براي اطلاع بيشتر رك به: دواني، علي؛ زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيتالله بروجردي، چاپ دوم، قم، نشر مطهر، 137.
35. دربارة خدمات و فعاليتهاي برجستة آيتالله بروجردي رجوع شود به: مطهري، مرتضي؛ مزايا و خدمات مرحوم آيتالله بروجردي، در بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت، صص 249ـ233؛ و، دربارة مناسبات و فعاليتهاي سياسي و روحانيت از شهريور 1320 تا 1340 ر ك به: دواني، علي؛ نهضت روحانيون ايران؛ مجلدات اول و دوم.
36. مهمترين اين دلائل عبارت بودند از: مواجه شدن نظام سياسي با فشارهايي از چند سو به طور ناگهاني از جمله مواجه شدن با تمايلات تفرقه برانگيز در ميان قبايل استانهاي كليدي، جنگاندازي متفقين اشغالگر بر منابع طبيعي، نزاع و تنش ميان سياستمداران در مركز، فروپاشي بوروكراسي، منازعه طبقاتي اوليه در ميان اقشاري كه زاده برنامه نوسازي شاه قبلي بودند.
37. براي اطلاع بيشتر از تحولات ساختاري بهوجود آمده در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد، رك به: گازيوروسكي، مارك. ج.؛ سياست خارجي آمريكا و شاه، ترجمة فريدون فاطمي، چاپ اول، تهران، نشر مركز، 1371، صص 295 – 223.
38. ر.ك به: سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي، ص 295.
39. مطهري، مرتضي؛ مزايا و خدمات مرحوم آيتالله بروجردي، بحثي دربارة مرجعيت و روحانيت، تهران، شركت سهامي انتشار، 1341، صص 49 ـ 233.
40. دواني، علي؛ در لزوم تحول در حوزههاي علميه، روزنامه رسالت، 28 بهمن 1375، ص 3.
41. رضوي، مسعود؛ همان، ص 21.
42. عقيلي بخشايشي؛ يكصد سال مبارزه روحانيت شرق، قم، دفتر نشر نويد اسلام، 1361، جلد چهارم، ص 106.
43. همان، ص 113.
44. همان.
45. مقايسه شود با: بروجردي، مهرزاد؛ روشنفكران ايراني و غرب، ترجمة جمشيد شيرازي، تهران، نشر فرزانروز، 1378، ص 130.
46. بازرگان، مهدي؛ انقلاب ايران در دو حركت، تهران، چاپ نراقي، 1363، ص 19.
47. مكتب تشيع، قم، انتشارات اعلاميه، 1338.
48. باقي، عمادالدين؛ زمينههاي فكري انقلاب، هويت فكري مشخص انقلاب اسلامي و ريشههاي آن، مجموعة مقالات، صص 399 – 400.
49. جمعي از نويسندگان، بحثي پيرامون مرجعيت و روحانيت، تهران، شركت انتشار 1341.
50. مودودي، ابوالاعلي؛ قانون اساسي در اسلام، ترجمه محمدعلي گرامي، قم، دارالفكر، 1343.
51. قطب، محمد؛ آينده در قلمرو اسلام، ترجمة آيتالله سيد علي خامنهاي، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، 1361؛ و نيز، قطب، محمد؛ اسلام و صلح جهاني، ترجمه سيد هادي خسروشاهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368؛ و نيز، قطب، محمد؛ خود در اجتماع، ترجمه غلامرضا سعيدي، تهران، بيجا، 1346.
52. كاشفالغطاء، محمدحسين؛ زمين و تربت حسيني، ترجمه عزيزالله عطا وردي، تهران، انتشارات جهان نو، بيتا؛ و نيز: صدر، محمدباقر؛ اقتصاد ما، ترجمه محمدكاظم بجنوردي، تهران، انتشارات برهان، 1350.
53. بازرگان، مهدي؛ انقلاب ايران در دو حركت، ص 21.
54. بهنام، جمشيد؛ ايرانيان در انديشه تجدد، چاپ اول، تهران، نشر پژوهش فروزانروز 1375، ص 97.
55. رضوي، مسعود؛ همان، ص 13.
56. مطهري، مرتضي؛ ده گفتار، تهران، موسسه صدرا، 1361، ص 191.
57. مصباح يزدي، محمدتقي؛ سخني پيرامون شخصيت علامه طباطبايي؛ يادنامه مفسر كبير علامه طباطبايي، قم، انتشارات شفق، 1361.
58. ر ك به: طباطبايي، سيد محمدحسين؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بيتا.
59. ر. ك به: طباطبايي، سيد محمدحسين؛ مجموعه مذاكرات با هانري كربن، با توضيحات علي مهدي ميانجي و سيد هادي خسروشاهي، چاپ چهارم، تهران، نشر فرهنگ اسلامي، 1371.
60. براي اطلاع بيشتر ر ك به: شايگان، داريوش؛ هانري كربن، آفاق تفكر معنوي در اسلام ايراني، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات آگاه، 1371؛ و، طباطبايي، سيدمحمدحسين؛ و، كربن، هانري؛ مصاحبات علامه طباطبايي با استاد كربن، تهران، مكتب تشيع، 1339.
61. رجبي، محمد؛ دين و انقلاب اسلامي؛ فصلنامه تخصصي علمي انقلاب اسلامي، معاونت اساتيد و دروس معارف اسلامي، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، پيش شمارة اول، ص 23.
62. رجبي، محمد؛ سيري در زندگي استاد مطهري، ص 13.
63. باقرينصرآبادي، علي؛ رمز موفقيت استاد مطهري، چاپ دوم، قم، انتشارات امام عصر(عج) 1378، صص 182ـ161.
64. به عنوان نمونه در فقه به مسائل جديد مثل ربا، بيمه، بانك و ... ميپرداخت و مسائل مستحدثه را پاسخ ميگفت. رك به: مطهري، مرتضي؛ ربا، بانك، بيمه، چاپ اول، تهران، انتشارات صدرا، 1364.
65. براي اطلاع بيشتر، رك به: مطهري، مرتضي؛ خدمات متقابل ايران در اسلام، چاپ 12، تهران با انتشارات صدرا، 1364.
66. حكيمي، محمدرضا؛ آفاق فكري و برون حوزهاي، مجله حوزه، قم، دفتر تبليغات اسلامي، شمارة 12، 1362، صص 38 و 37.
67. دواني، علي؛ خاطرات من از استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، 1372، ص 25.
68. مطهري، مرتضي؛ ده گفتار، همان، مقدمه.
69. عنايت، حميد؛ انديشه سياسي در اسلام معاصر، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، چاپ سوم، تهران، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، 1372، صص 217 و 216.
70. سيري در زندگاني استاد مطهري، همان، ص 82.
71. رجبي، محمد؛ همان ، ص 44.
72. رك به: كديور، جميله؛ نقش نهضت عاشورا در شكلگيري و تداوم انقلاب اسلامي در ايران، فصلنامه راهبرد، شمارة 60 (بهار 1374)، ص 20.
73. زيباكلام، صادق؛ مقدمهاي بر انقلاب اسلامي، چاپ اول، تهران، انتشارات روزنه، 1372، ص 84 .
74. رك به: روحاني، سيد حميد؛ همان.
75. مقايسه كنيد با: پارسانيا، حميد؛ همان، ص 304.
76. كدي، نيكي؛ ريشههاي انقلاب ايران، ترجمه عبدالرحيم گواهي، چاپ اول، تهران، انتشارات قلم، 1369، ص 142.
77. كديور، جميله؛ همان، ص 6.
78. پارسونز، آنتوني؛ غرور و سقوط، ترجمه حسن پاشا شريفي، تهران، راهنو، 1373.
79. آبراهاميان، يرواند؛ ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدي، محمدابراهيم فتاحي، چاپ سوم، تهران، نشريه، 1378، ص 444.
80. آلاحمد، جلال؛ غربزدگي، تهران، انتشارات رواق، 1357، ص 74 .
81. ر. ك: فوكو، ميشل؛ ايرانيها چه رويايي در سر ميپرورانند؟ ترجمه حسين معصومي همداني، تهران؛ انتشارات كوكب، 1375.
از: دكتر سيدمصطفي ابطحي رييس دانشكده علوم سياسي واحد دانشگاه آزاد اسلامي، و مدير مسؤول فصلنامه علوم سياسي
منبع:سقوط، مجموعه مقالات همايش بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران، 1382، ج 1، ص 28 تا 55 این مطلب تاکنون 1917 بار نمایش داده شده است. |
|
|
|